در کتاب الفتوح به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید آمده است:
مادر عمرو عاص نابغه نام داشت و او کنیز اسیر شدهاى بود که عبد الله بن جدعان تیمىّ در مکّه او را خرید و چون زانیه بود نتوانست او را نگاه دارد و آزادش کرد. پس، أبو لهب بن عبد المطّلب و امیّه بن خلف و هشام بن مغیره و أبو سفیان بن حرب و عاص بن وائل در یک طهر با او جمع شده، در نتیجه عمرو متولّد گردید و میان این پنج نفر اختلاف شد، هر یک ادّعا مىنمود که عمرو فرزند من است. ولى چون عاص بن وائل بیش از دیگران به نابغه انفاق مىکرد، [نابغه] گفت:
این فرزند از آن عاص است. با اینکه به أبو سفیان شبیهتر بود (1)
در الکامل ابن اثیر آمده است که :
در جریان حکمیت عمرو بن عاص نزد على حاضر شد که عهد نامه حکمیت را در حضور على بنویسد. آنها هم نوشتند بسم الله الرحمن الرحیم. این عهدنامه امیر المؤمنین است که خود درخواست کرده. عمرو گفت نام او و نام پدرش را بنویسید زیرا او امیر شماست هرگز امیر ما نخواهد بود. احنف گفت نام امیر المؤمنین را محو نکنید. من از این مىترسم که اگر لقب امیر المؤمنین را بزدائید دیگر این لقب (خلافت) باو بر نخواهد گشت. هرگز آنرا محو نکنید و لو اینکه تمام مردم یک دیگر را بکشند. على هم از قبول پیشنهاد عمرو در پاک کردن نام خود مدتى از یک روز خوددارى کرد. سپس اشعث رسید و گفت این نام را محو کن. على گفت الله اکبر. این سنت به آن بدعت شباهت دارد. من در جنگ حدیبیه کاتب پیغمبر بودم. پیغمبر فرمود بنویس محمد رسول الله و من هم نوشتم. دشمنان گفتند تو رسول الله نیستى. نام خود و نام پدر خویش را بنویس پیغمبر بمن فرمود آنرا محو کن (رسول الله) من گفتم نمىتوانم آنرا پاک کنم بمن گفت آن کلمه را بمن نشان بده من هم آنرا نشان دادم و او خود کلمه (رسول الله) را محو فرمود و بمن گفت تو هم بمانند این دچار خواهى شد و ترا به محو کلمه وادار خواهند کرد.
عمرو گفت سبحان الله ما بکفار تشبیه میشویم و حال اینکه مؤمن هستیم على گفت اى فرزند نابغه (زن معروف) تو کى توانستى یار فاسقین نباشى و از دشمنى مؤمنین بپرهیزى؟ عمرو گفت بخدا سوگند هرگز من پس از امروز با تو در یک انجمن نخواهم نشست تا ابد! على گفت: من امیدوارم انجمن من از تو و مانند تو همیشه پاک و مصون باشد(2)
عاص بن وائل از قبیله بنی سهم قریش بود وکسی بود که پیامبر را ابتر (مقطوع النسل) خواند و در جواب او سوره کوثر نازل گردید. (3)
پی نوشت ها:
(1). الفتوح، ترجمه، ص1025
(2). الکامل، ترجمه ابوالقاسم حالت، ج10، ص107
(3). ابن اثیر، الکامل، ج2، ص73