اعتراض امام حسین(ع) به صلح امام حسن(ع)
در برخی از کتب تاریخی، به موضوع اعتراض یا مخالفت امام حسین علیه السلام نسبتبه صلح برادر بزرگشان اشاره شده مانند «تاریخ ایران» نوشته مرحوم دکتر عباس اقبال(1)، در کتاب «علی و فرزندانش» تالیف دکتر طه حسین در این مورد چنین میخوانیم:
«میگویند حسین بن علی با نظر برادر موافقت نداشت و به برادر اصرار کرده بود از صلح با معاویه خودداری کند و به جنگ ادامه دهد، ولی حسن نپذیرفت و گفت اگر مطیع نباشد، او را دربند خواهد کرد!»(2)
در تعدادی از منابع اصلی تاریخ اسلام، موضوع اعتراض یا مخالفت حسین بن علی علیه السلام چنین بازگو گردیده است .
محمد جریر طبری مورخ معروف، متوفای 310ه ق) مینویسد:
«در آن اثنا که حسن به مداین بود یکی از میان اردو ندا داد: بدانید قیس بن سعد (فرمانده پیشقراولان سپاه امام) کشته شد، بروید. و نیز گوید کسانی رفتن آغاز کردند و سراپرده حسن را غارت نمودند، چنانکه درباره فرشی که زیر خود داشت، با وی درآویختند، حسن برون شد و وارد مداین شد .
«عثمان بن عبدالرحمان» نیز روایتی چنین دارد با این افزایش که گوید: حسن به معاویه درباره صلح نامه نوشت و امان خواست . وی به حسین و عبدالله بن جعفر (پسرعموی خود) گفت: به معاویه درباره صلح نامه نوشتهام . حسین گفت تو را به خدا قسم میدهم که قصه معاویه را تایید و قصه علی را تکذیب نکنی . حسن به او گفت: خاموش باش که من کار را بهتر از تو میدانم». (3)
ابوالقاسم علی بن حسن معروف به ابن عساکر (متوفای 571 ه . ق) در کتاب تاریخ خود مینویسد: «حسن به برادرش حسین گفت میخواهم به مدینه بروم و در آنجا اقامت گزینم و خلافت را به معاویه واگذارم زیرا فتنهها به درازا کشید و خونها ریخته شد و پیوندها گسسته و مرزها ناآرامی یافت . حسین خشمگین شد و گفت: پناه به خدا، اگر پدرت را در آرامگاهش تکذیب کنی و سخن معاویه را بپذیری . حسن گفت: به خدا قسم هرچه گفتم با آن مخالفت کردی، به خدا قسم میخواهم که تو را در خانهای بیندازم و درش را گل کنم تا اینکار تمام شود . حسین چون عصبانیت برادر را دید به نرمی گفت: «تو بزرگترین پسران علی و جانشین او هستی و ما پیرو اندیشه تو هستیم، آنچه میخواهی بکن». (4)
ابن اثیر (متوفای 630 ه . ق) در «الکامل فیالتاریخ» مینویسد:
«حسن به برادر خود حسین و به عبدالله بن جعفر گفت من با معاویه درباره بستن پیمان آشتی، به نامهنگاری پرداختهام . حسین به او گفت تو را سوگند میدهم که افسانه معاویه را تصدیق و داستان پدرت دروغ فرا ننمایی! حسن به او گفت: ساکتباش من در اینکار از تو آگاهترم». (5)
حمدالله مستوفی قزوینی (متوفای 750 ه . ق) در تاریخ گزیده مینویسد:
«میان حسن و معاویه تنازع بود . آهنگ یکدیگر کردند . حسن صاحب تدبیر بود، دانست که بر دولت متزلزل اعتماد نباشد و بر متابعت اهل عراق وثوق نداشت . در اثناء این، مختار بن ابو عبید ثقفی اندیشه کرد که او را بگیرد و به معاویه دهد. حسن رضی الله عنه از غایت عقل پیشاندیشی کرد و با معاویه صلح کرد بر آنکه حکومتبه معاویه باز گذارد و حسن با اهلبیتبه مدینه رود و بیتالمال عراق آنچه موجود است او را باشد و «دارابگرد» فارس بر او مسلم باشد و لعنتبر علی علیه السلام را رفع کنند، معاویه این شرطها را قبول کرد … حسن بر او بیعت کرد، حسین قبول نمیکرد . حسن او را الزام نمود تا بیعت کرد». (6)
ابن خلدون (متوفای 808 ه . ق) در کتاب تاریخش «العبر» مینویسد:
«چون حسن در مداین نزول کرد در میان لشگر شایع شد که قیس بن سعد کشته شده، مردم به هیجان آمدند و صفوف درهم ریخت و به خیمههای حسن حمله کردند و دستبه غارت گشودند … به معاویه نامه نوشت و گفت که از خلافت کناره میگیرد … چون برادرش حسین و عبدالله بن جعفر آگاه شدند او را ملامت کردند، ولی او به سخنانش گوش ننهاد…».(7)
رد اعتراض یا اختلاف از لحاظ تاریخی
به دلایل زیر، از لحاظ تاریخی، جریان اعتراض یا اختلاف بر سر صلح بین حسنین علیهما السلام مردود است:
1 . جریان اعتراض یا اختلاف دو امام بر سر صلح، در منابع تاریخی متاخرتر قید نگردیده است . ولی از منابع اصیل میتوان موارد ذیل را بازگو ساخت:
الف – یعقوبی (متوفای 293 ه . ق) در کتاب تاریخی معروفش «تاریخ یعقوبی»(8) که به نوشته مورخین، کهنترین تاریخ عمومی به زبان عربی است.(9)
ب – دو دینوری مورخ: ابن قتیبه دینوری (متوفای 276ه ق) در کتاب «الامامه و السیاسه» و ابوحنیفه دینوری (متوفای 283ه ق) در کتاب «الاخبارالطوال».(10)
پ – ابوالحسن علی بن حسین مسعودی (متوفای 346 ه . ق) در سه کتابش: «مروجالذهب»؛(11)«التنبیه و الاشراف»(12) و «اثبات الوصیه لعلی بن ابیطالب»(13). مروج الذهب دایرهالمعارف تاریخی عصر به حساب میآید.(14)
ت – حتی در کتاب تجارب السلف تالیف هندوشاه نخجوانی(15) (تالیف به تاریخ 724 ه . ق و برگرفته شده از کتاب الفخری تالیف به تاریخ 701ه)، اشارهای به اعتراض یا اختلاف نشده است.
2 . چنانکه مشخص است شبهه اعتراض یا اختلاف، اولین بار در تاریخ طبری قید گردیده است آنهم طی خبری واحد توسط فردی واحد . دیگر منابع تاریخی، خبر مذکور را از تاریخ طبری گرفته و با جملات مشابه یا با اندک تفاوتی بازگو نمودهاند . در مورد نوشته طبری، به دو مورد مهم باید توجه داشت:
الف – شیوه تاریخنگاری طبری، ضبط و نقل وقایع از زبان راویان گوناگون، بدون هیچگونه تحلیل و رسیدگی به صحت و سقم مطالب است. طبری خود در این مورد مینویسد:
«هدف کتاب ما استدلال نیست، بلکه تاریخ ملوک گذشته است و شمهای از اخبارشان و زمان رسولان و پیامبران و مقدار عمرشان و مدت خلیفگان سلف و …
بیننده کتاب ما بداند که بنای من در آنچه آوردهام و گفتهام بر راویان بوده است نه حجت عقول و اسباط نفوس، به جز اندکی که علم اخبار گذشتگان به خبر و نقل به متاخران تواند رسید، نه استدلال و نظر، و خبرهای گذشتگان که در کتاب ما هست و خواننده عجب داند یا شنونده نپذیرد و صحیح نداند از من نیست، بلکه از ناقلان گرفتهام و همچنان یاد کردهام».(16)
مرحوم استاد زرینکوب از منابع شناسان و مورخان بنام تاریخ ایران و اسلام در مورد تاریخ طبری جملات روشنگری دارند:
«تاریخ طبری مهمترین و مشهورترین مجموعه مفصل تاریخ عمومی اسلام به زبان عربی است . قدمت تالیف و مزایای علمی و اجتماعی مؤلف، آن را یکی از معتبرترین مراجع تاریخ اسلامی تا عصر تالیف قرار داده است . در تالیف این کتاب جامع، غرض عمده طبری در واقع آن بوده که جمیع اطلاعات مهم مسلمین را در باب تاریخ جمع و ضبط کند و چون غالبا در صحت و سقم ماخذ روایات، تعمقی نکرده و همواره عین روایات را نقل کرده است، کتاب مهم و عظیم او با وجود جامعیت و وسعت، از حیث ارزش و اعتبار محتویات و مندرجات، همهجا مورد قبول نیست و به هر حال آن روح نقادی و آن دقت نظری که لازمه چنین کاری هست، همهجا در کتاب او رعایت نشده است … در واقع، تاریخ طبری ماخذ عمده تمام کسانی واقع شده است که بعد از او به تاریخ اسلام اهتمام کردهاند، زیرا بعد از او همه کسانی که به تالیف کتاب در تاریخ اسلام پرداختهاند، یا روایات او را اخذ و اقتباس نمودهاند و یا از جایی که او قلم فرو هشته است، سخن آغاز کردهاند» .(17)
متاسفانه تاریخ طبری علیرغم ارزش بالایی که دارد، از سمتگیری و طرفداری از بنیامیه و مخدوشنمودن چهره طرفداران ائمه شیعه خالی نبوده و از اینجهتبه گفته علامه محقق و کاشف تحریفات در تاریخ اسلام، جناب استاد مرتضی عسکری: «تاریخ طبری در حقیقتبه اسلام ضربه زده است».(18)
ب – راوی جریان اعتراض یا اختلاف، شخصی است به نام عثمان بن عبدالرحمن . در کتاب «اعیان الشیعه» تالیف دانشمند گرامی استاد «سید محسن الامین» ، در مجموعه راویان شیعی، شخصی به این اسم یافت نشد(19) و در «قاموس الرجال» در سلسله راویان احادیث، عثمان بن عبدالرحمان شخصی از اهل سنت معرفی گردیده است.(20) به این ترتیب، روایت عثمان بن عبدالرحمن در زمینه تاریخ ائمه شیعه، از حالت استنادی خارج میشود .
در زمینه رد اختلاف دو برادر بسیار جالب است که نوشته یکی از مورخان همعصر طبری را خاطرنشان سازیم . محمد بن علی بن اعثم کوفی (متوفای 314 ه . ق) مینویسد:
«بعد از زخمیشدن حسن علیه السلام و پراکنده شدن لشگر و غارت خیمه، حضرت در میان معارف لشگرش گفت … غرض من آن بود که مسلمانان را آسایشی باشد و این کار بعد از تفرق، رونقی گیرد، بالجمله کردید با من آنچه کردید، خویش را از شما باز خواهم رهانید و با معاویه صلح خواهم نمود تا رنج و غصه شما را دیگر نباید کشید و رویهای شما را نباید دید . حسین بن علی علیه السلام گفت ای برادر این سخن مگوی و چنین مکن و ما را دشمن کام مگردان . حسن علیه السلام گفت ای برادر، آنچه میگویی حق و صدق است آیا با کدام معین و ناصر با دشمنان جنگ کنم و با کدام یار و غمخوار، طلب حق خویش کنم؟ میبینی که این گروه با پدر بزرگوار ما چه کردند و امروز با من چه معامله پیش آوردند، با این طایفه چه اعتماد و با این گروه چه امید توان بست؟ حسین بن علی چون این کلمات را از برادر بزرگوار خود شنید، خاموش شد».(21)
3 . در مورد نوشته ابن عساکر باید توجه نمود که او تاریخ اسلام را از تاریخ طبری اخذ و جریان اعتراض را با جملات اندک متفاوتی از تاریخ طبری نقل نموده است . اما جالب اینکه وی، اطاعت امام حسین علیه السلام نسبتبه تصمیم برادر را با این جمله «تو بزرگترین پسران علی و جانشین او هستی و ما پیرو اندیشه تو هستیم، آنچه میخواهی بکن» بیان داشته است . اگر هم فرض کوچکی مبنی بر اعتراض باشد، نوشته ابن عساکر نشان میدهد امام حسین علیه السلام با توجه به شرایط و اوضاع پیشآمده نظر برادر را در مورد صلح تایید و مطیع برادر بزرگوارشان میبودند .
4 . با نظری به مقدمه کتاب کامل ابن اثیر، مشخص میشود که وی نیز اخبار قبل از خود را از تاریخ طبری اخذ نموده است، چنانکه خود مینویسد:
«من کار (نوشتن تاریخ) را از کتاب تاریخ بزرگ امام ابوجعفر محمد جریر طبری آغاز کردم زیرا این کتاب، تکیهگاهی است که همگان پشت بدان گرم دارند و به هنگام اختلاف، از آن دلیل آورند. من همه گزارشهای آن را چون گوهرهایی در افسر شاهوار خود برنشاندم و به هیچ گزارشی آسیب نرساندم . من در میان کار او، به کاملترین گزارش روی آوردم و آن را بازگو کردم، چون از آن بپرداختم دیگر تاریخهای بلندآوازه را برگرفتم و خواندم و از میان آنها آنچه را از تاریخ طبری بازگو کرده بودم، کامل ساختم . هرچیزی را در جای خود نهادم جز آنچه درباره یاران پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بود که در اینجا چیزی بر گفتار ابوجعفر نیفزودم…».(22)
وقتی نوشته طبری نقض و مردود میشود، به تبع آن نوشته ابناثیر نیز مردود است.
5 . حمدالله مستوفی در دنباله سخن راجع به صلح امام حسن علیه السلام به عدم اعتقاد شیعیان در مورد اختلاف دو امام بر سر صلح اشاره کرده مینویسد: «اما اهل شیعه بدین قائل نیستند».(23) پس معلوم میشود از قرنها پیش، شیعیان به اختلاف دو امام معتقد نبوده و آن را افسانه میدانستند . اضافه بر این، ماخذ مستوفی در مورد تاریخ اسلام، نوشتههای طبری است و خود در مقدمه کتابش ضمن برشمردن منابع، از «تواریخ محمد بن جریر طبری و …» نام برده و حتی علت انتخاب نام «تاریخ گزیده» را چنین بیان میدارد که اخبار قبل از خود را از کتابهای نویسندگان گذشته اخذ و گزینش نموده است.(24)
6 . ابن خلدون نیز اخبار تاریخ اسلام را از تاریخ طبری اخذ نموده است، چنانکه خود مینویسد:
«وقایع صدر اسلام و خلافت اسلامی، فتوحات و جنگها را از کتاب محمد بن جریر طبری خلاصه کردهایم . تاریخ طبری، تاریخ بزرگی است و از دیگر کتابها، موثقتر و از مطاعن و القای شبهه در حق بزرگان امت و نیکان و عدول آنان از صحابه و تابعین برکنار است» .(25)
از سوی دیگر، نوشتههای ابن خلدون همانند طبری، خالی از جهتگیری و طرفداری از بنیامیه نیست، چنانکه به طرفداری از معاویه، در مورد مسمومشدن امام حسن علیه السلام به دست همسرش جعده به دستور معاویه مینویسد:
«این سخن از شیعه است و نپندارم که از معاویه چنین اعمالی سرزده باشد».(26)
و در کتاب مقدمه خود، این سمتگیری و طرفداری را در موارد مختلف مانند: رد دلایل شیعیان راجع به خلافت علی علیه السلام و وصیت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در مورد آن حضرت (27) تطهیر معاویه در مخالفت و جنگ با علی علیه السلام و جانشین قراردادن یزید پلید (28) دفاع از خلافت مروان بن حکم(29) و … به اوج رسانیده است .
در مورد میزان درستی تعصب و طرفداری ابن خلدون از بنی امیه نقل این اخبار کافی است: عایشه امالمؤمنین روزی به مروان گفت: «من شهادت میدهم و تصدیق میکنم که رسول خدا(30) پدرت حکم و تو را که در صلب او بودی، لعنت کرد» . و مردم همیشه عنوان تبعید شده رسول خدا را در مورد مروان استعمال میکردند . (طرید رسول الله(31) …). پیامبر صلی الله علیه و آله بارها معاویه، پدر و برادرش را لعنت کرده و فرموده بود: «هرگاه معاویه را بر منبرم دیدید بکشیدش».(32) با این توضیحات، نوشته ابن خلدون را در مورد تاریخ ائمه شیعه نمیتوان قبول کرد .
7 . در مورد نوشته دکتر طه حسین باید عنایت داشت که جملات او مشابه جملات طبری است و او جریان را از طبری گرفته است . دیگر اینکه دکتر طه حسین نیز به صحتخبر اعتقاد نداشته است و این از نوشته خودش پیداست که جمله را با «میگویند» آغاز مینماید.
توضیح اینکه: در نقل روایت تاریخی یا حدیثی، ناقل اگر سندی داشته باشد، مطلب را با ذکر سند نقل میکند و بهترین نوع نقل همین نوع است که خواننده را امکان میدهد تا در صحت و سقم نقل تحقیق کند و اگر سند را صحیح یافتبپذیرد، و اگر ناقل بدون ذکر سند و ماخذ نقل کند، دوگونه است: گاهی به صورت ارسال مسلم نقل میکند مثلا میگوید در فلان سال فلان حادثه واقع شد. گاه میگوید: گفته میشود، یا گفته شده است، یا چنین میگویند که در فلان سال فلان حادثه واقع شد .
اگر به صورت اول بیان شود نشانه این است که خود گوینده به آنچه نقل کرده، اعتماد دارد . البته دیگران به اینگونه نقلها که مدرک و ماخذ و سند نقل نشده اعتماد نمیکنند . علمای حدیث چنین احادیثی را معتبر نمیشمارند . و محققین اروپایی به نقلهای تاریخی بدون مدرک و ماخذ اعتنایی نمیکنند و آن را غیر معتبر میشمارند .
اما اگر به صورت دوم بیان شود که خود ناقل خبر را به صورت «گویند» یا «چنین میگویند» یا «گفته شده است» و امثال اینها (به اصطلاح با صیغه فعل مجهول) بیان نماید، نشان این است که حتی خود گوینده نیز اعتباری برای این نقل قائل نیست . عدهای معتقدند که کلمه «قیل» (گفته شده است) در نقلها تنها نشانه عدم اعتماد ناقل نیست، اشاره به بیاعتباری آن نیز هست.(33)
8 . در مراجعه به کتاب عظیم و کبیر بحارالانوار تالیف مرحوم علامه مجلسی (جلد 44) که در حقیقت دایرهالمعارف بزرگی است، خبری مؤید اعتراض و اختلاف به دست نیامد. مراجعه به بحارالانوار از این نظر اهمیت دارد که جمیع اخبار صحیح و ناصحیح در آن جمع شده و از این نظر، شبیه تاریخ طبری است.
مراجعه به جلد 44 بحار که در مورد اخبار و روایات مختلف تاریخ زندگی امام حسن علیه السلام میباشد و نیافتن خبری دال بر وجود اعتراض یا اختلاف بر سر صلح نشانگر آن است که موضوع، افسانه و تحریف بیاهمیتی است که در نزد شیعیان قابل ذکر و گزارش هم نبوده است.
در جلد مذکور بحار حدیثی به این صورت آمده است:
«معاویه برای گرفتن بیعت از حسین او را خواست . حسن به او گفت ای معاویه مجبورش نکن، همانا او ابدا بیعت نمیکند تا کشته شود و او کشته نمیشود مگر اهلبیتش کشته شوند و اهلبیتش کشته نمیشوند تا اینکه اهل شام کشته شوند».(34)
نمیتوان به صرف وجود حدیثی در مورد عدم بیعت حسین علیه السلام با معاویه (دقت کنید عدم بیعت نه اختلاف با برادر بر سر صلح) اختلاف دو امام را اثبات شده دانست .
لازم به ذکر است که صلح و بیعت حسنین با معاویه از روی اجبار و سختی شرایط بوده است .
پی نوشت ها:
1. تاریخ ایران، پیرنیا و اقبال، قسمت ایران بعد از اسلام، انتشارات کتابخانه خیام، تهران 1362.
2. علی و فرزندانش، دکتر طه حسین، ص 209 و 219، ترجمه محمد علی شیرازی، انتشارات گنجینه، تهران، چ پنجم، 1367 .
3. آذرتاش آذرنوش، انتشارات سروش، تهران، چ 2، 1364 و نیز تاریخ ایران بعد از اسلام، دکتر عبدالحسین زرینکوب، ص 327 تا 332 انتشارات امیرکبیر، تهران، چ پنجم، 1368) .
4. تاریخ ابن عساکر، (تاریخ دمشقج4، ص21، به نقل از، زندگانی حسن بن علی، باقر شریف القرشی، ج2، ص302 –303.)
5. تاریخ کامل، ج5، ص 2020 .
6. تاریخ گزیده، ص198،به اهتمام عبدالحسین نوائی، انتشارات امیرکبیر، تهران 1362.
7. تاریخ ابن خلدون، ج1، ص642 – 641 .
8. تاریخ یعقوبی، ابن واضح یعقوبی، ج2، ص157 تا 135 (ترجمه محمد ابراهیم آیتی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1347).
9. تاریخ ایران بعد از اسلام، دکتر عبدالحسین زرینکوب، ص26 (انتشارات امیرکبیر، تهران، 1368) .
10. ابن قتیبه دینوری، امامت و سیاست، ترجمه سید ناصر طباطبائی، انتشارات ققنوس، تهران، چاپ اول، 1380، صفحات: 187 به بعد . ابو حنیفه دینوری، الاخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، نشر نی، تهران 1364، صفحات 260 تا 270 .
11. مروجالذهب، مسعودی، ج2، ص7 تا 4 (ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1365) .
12. التنبیه و الاشراف، مسعودی، ص278 (ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1365) .
13. مسعودی، اثبات الوصیه لعلی بن ابیطالب، ص298 تا 285 (ترجمه محمد جواد نجفی، کتابفروشی اسلامیه، تهران، چ دوم، 1362) مرحوم آیتالله العظمی مرعشی نجفی در مقدمه همین کتاب، انتساب آن را به مسعودی تایید کردهاند .
14. تاریخ ایران بعد از اسلام، ص28 .
15. تجارب السلف، هندوشاه نخجوانی، ص 52 تا 57 (تصحیح عباس اقبال، کتابخانه طهوری، تهران، چ سوم، 1357) .
16. تاریخ طبری، ج1، ص6 .
17. تاریخ ایران بعد از اسلام، ص27 – 26 .
18. ر . ک: مجله کیهان اندیشه، ش25، مرداد و شهریور 1368، ص32 تا 41 . این شماره از مجله، مخصوص بحث و بررسی پیرامون تاریخ طبری است .
19. اعیان الشیعه، سید محسنالامین، ج39 (انتشارات الانصاف، بیروت 1370 ه . ق) .
20. قاموس الرجال، محمد تقی تستری، ج6، ص252 (مرکز نشر کتاب، تهران 1384 ه . ق) .
21. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ص 764 – 763 (ترجمه محمد بن احمد مستوفی هروی، تصحیح غلامرضا طباطبایی مجد، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران، چاپ اول، 1372) .
22. ابن اثیر، الکامل فیالتاریخ، ج1، ص4 – 3 .
23. تاریخ گزیده، ص198 .
24. همان، ص7 و 6 .
25. تاریخ ابن خلدون، ج1، ص642 .
26. همان .
27. مقدمه ابن خلدون، ج1، ص407 و 377 .
28. همان، ج1، ص394 – 393 .
29. همان، ج1، ص406 و 395 .
30. همان، ج1، ص395 .
31. النزاع و التخاصم، مقریزی، ص56 – 57 (ترجمه سید جعفر غضبان، انتشارات مرتضوی، بیجا، بیتاریخ) .
32. الغدیر، علامه امینی، ج20، ص261 (ترجمه جلال الدین فارسی، کتابخانه بزرگ اسلامی، تهران، چ سوم، 1363) جهتشرح جنایات و بدسیرتیهای معاویه، ر . ک: (ترجمه الغدیر، ج19 و 20) .
33. مرتضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران ، ج1، ص330 (انتشارات صدرا، تهران، چ دوازدهم، 1362) .
34. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج44، ص 57 (کتابفروشی اسلامیه، تهران، بیتاریخ) .
منبع: مرکز مطالعات شیعه