نویسنده:اعظم طیرانی
* ندا دیلمی؛ مدیر مرکز مشاوره خانواده متعادل، در مورد تثبیت نقش پدر در خانواده از سوی مادر می گوید: در دوره ای که ما زندگی می کنیم، شرایط به گونه ای است که والدین باید برای ایفای نقش والد بودن خود تلاش کنند، چون دنیا به صورتی شده است که هر یک از دو والد بخصوص پدر مجبور است تا دیروقت سرکار باشد، پس بنابراین به جای آنان کسان دیگری ایفای نقش می کنند و به بچه ها یاد می دهند چطور رفتار و بازی کنند، چگونه کتاب بخوانند و یا اوقات فراغت خود را سپری کنند. یا به طور کلی چه ارزشهایی را برایشان درونی کنند.
چنین والدینی فقط می توانند به عنوان پدری خوب و مادری موقر، هزینه ها را پرداخت کنند و در واقع نقش والد بودن خود را خواسته یا ناخواسته به دیگری اعطا کنند، که معلوم هم نیست آیا آن فرد شایستگی ایفای این نقش را دارد یا خیر!
به گفته همین کارشناس ارشد مشاوره، در شرایط امروزی دنیا، (زندگی ای که سراسر تلاش و کوشش است) خانواده برخی از نقشها و کارکردهای اصلی خودش را از دست می دهد، که یکی از این نقشها فرزند پروری است.
وی در مورد تثبیت نقش پدر توسط مادر می گوید: برای بررسی این مسأله ابتدا باید ببینیم آیا این مادر می تواند نقش خودش را درست ایفا کند یا خیر؟ زیرا خانواده ها ساختارهای گوناگونی دارند و به همان نسبت کارکردشان هم متفاوت است.
گروه اول، خانواده هایی هستند که ناگهان و بدون برنامه نقش والد بودن را می پذیرند. بنابراین، به طور تصادفی می توانند در امر فرزندپروری و مسایل پیرامون آن موفق شوند. چون هیچ برنامه از قبل تعیین شده و یا دوره آموزشی برنامه ریزی شده ای را برای ایفای این نقش تدارک ندیده اند، ضمن اینکه ممکن است چنین زن و شوهرهایی در گذشته زندگی خود هم الگوهای مناسبی نداشته باشند، اگر هم الگوها مفید و مؤثر بوده اند، مناسب تربیت کودکان این دوره نیستند، زیرا امروزه ما با کودکانی سر و کار داریم که بهره هوششان حداقل 15 نمره از میانگین هوش فرزندان گذشته بالاتر است. به همین دلیل اغلب والدین شیوه کارآمدی برای تربیت کودکان امروزی ندارند. بنابراین وقتی پدر و مادر با نقش والد بودن رو به رو می شوند به علت نداشتن الگوهای مشخص واقعاً نمی دانند چگونه باید والد باشند و دانش مناسب آن چیست؟
کسب اطلاعات در مورد نقش خود
به اعتقاد همین کارشناس، ممکن است والدین مطالبی جسته و گریخته مثل قطعات گمشده پازل در اختیار داشته باشند، ولی اطلاعاتشان خوب و منسجم نیست تا این نقش را بیافرینند این مسأله موضوع را بسیار پیچیده تر می کند، چون با این شرایط نه تنها مادر در تثبیت نقش پدر نمی تواند موفق باشد، بلکه در تثبیت نقش خودش هم کارآمد به شمار نمی آید. چون خانواده دقیقاً مثل یک سیستم عمل می کند و در تأثیر و تأثر مدام و متقابل با یکدیگر قرار می گیرند، یعنی اجزا اگر تغییر می کنند یا انحرافی در کارکرد خود به وجود می آورند، این تغییر و انحراف در اجزای دیگر هم تأثیر می گذارد. چون هر کدام از اعضای خانواده رفتارشان تابعی از رفتار سایر اعضای خانواده است. پس بسیار مهم به نظر می رسد که اگر می خواهیم نقش یک پدر در خانواده حفظ شود، باید خود پدر هم دانش رفتار مؤثر داشتن را فرا بگیرد و اطلاعات موردنیاز برای ایجاد این نقش را داشته باشد و مادر هم اطلاعاتی در مورد نقش مادر بودن کسب کرده تا بتواند در مورد تثبیت نقش پدر مؤثر باشد.
نقش تأثیرگذار «مادر» در خانواده
برای اینکه والدین دانش «فرزندپروری» را در اختیار داشته باشند، باید بدانند که فرزندانشان چه ویژگیها و تواناییهایی دارند؟
پس اگر بگوییم: «وظیفه مادر است که نقش پدر را در خانواده تثبیت کند کافی نیست»، زیرا هر دو والد باید شناخت درباره فرزند پروری، تواناییهای کودکان و همچنین ویژگیهای خودشان را داشته باشند، تا بتوانند به صورت مؤثری عمل کنند. وقتی که همه این اطلاعات یعنی دانش در قبال نوع رفتار، شناخت فرزندان و مهمتر از همه شناخت خودشان به عنوان زن و شوهر فراهم شد و هم راستا با یکدیگر بودند، آنگاه مادر می تواند نقش تأثیرگذار خود را در خانواده نشان دهد.
مادر کمال طلب کیست؟
به گفته دیلمی گروه دوم، گروهی هستند که متأسفانه پدر اصلاً نقش مؤثری در خانواده ندارد و اگر هم مؤثر است، نقش مادر آنقدر کارآمد به نظر می رسد که نقش پدر را محو می کند. یعنی به خاطر حساسیتها و نداشتن دانش مادر، نقش پدر کاملاً نادیده گرفته می شود. چون والد مادری که بسیار کمال طلب است، دوست دارد همه کارها را بدون عیب و نقص انجام دهد، پس ناخودآگاه جلوی ایفای نقش پدر را می گیرد.
نقش تکمیلی در خانواده
به عقیده این کارشناس دسته سوم والدینی هستند که هر دو معتقدند باید همراه و به کمک یکدیگر نقش والدی را ایفا کنند، یعنی مرزی قایل نیستند و نمی گویند من پدرم و تو مادر هستی، بلکه برای یکدیگر نقش تکمیلی قایلند، به همین دلیل اینها والدین بسیار کارآمدی هستند که فرزندانی مسؤول پرورش می دهند.
ائتلاف مخرب در خانواده
دیلمی در مورد گروه چهارم می گوید: گاهی در سیستم خانواده پدیده ای به نام «ائتلاف» اتفاق می افتد. یعنی والد مادر بچه ها را به سمت خودش می کشد و با آنها به یک ائتلاف می رسد. در این ائتلاف پنهان کاری اتفاق می افتد. البته ائتلاف دلایل گوناگونی از قبیل احساس ناامنی از سوی مادر، یا عدم اطمینان از نقش کارآمد خود در خانواده می تواند از دلایل این موضوع باشد.
در هر صورت، مادر بچه ها را به سمت خودش می کشد تا پناه و جبهه ای قوی داشته باشند. زیرا در یک خانواده آشفته و ناکارآمد بحث منازعه قدرت مطرح است.هر کسی می جنگد تا قدرتی بیشتر و جبهه ای قوی تر داشته باشد. بنابراین مادری که احساس عدم امنیت می کند با پدیده ائتلاف به قدرتمند کردن جبهه خودش می اندیشد از همین رو بسیاری از مسایل را از دید پدر مخفی کرده و مستقیم یا غیرمستقیم با قواعد و قوانینی که پدر آنها را وضع کرده مخالفت می کند. چون در اینجا رابطه احساسی و عاطفی مادر با فرزندان قوی تر است، البته در نهایت این روند بی تردید به ضرر خود مادر خواهد بود، چون بچه ها از ناهماهنگی و تضاد و تعارضی که بین والدین وجود دارد برای رسیدن به هدفهای خود استفاده می کنند. یعنی احساس ناامنی مادر را در برهه ای دیگر از زمان (طول زندگی) تشدید خواهند کرد. پس این ائتلاف را علیه مادر تغییر مسیر می دهند، زیرا این الگوی شایع و بارزی است که خود مادر به آنان آموزش داده و آنها آموخته اند هر کسی که هدفهای آنان را تحت تأثیر قرار داد علیه او ائتلاف کنند.
ائتلاف یا اتحاد؟
به اعتقاد دیلمی ائتلاف با اتحاد متفاوت است. هیچ اشکالی ندارد که اعضای خانواده با هم متحد باشند، زیرا به خاطر یک هدف مشترک با هم پیمان بسته اند. ولی در ائتلاف هدفها مشترک نیست، بلکه هر کسی به دنبال هدفهای شخصی خودش می باشد.
بن بست مضاعف
وی می گوید: در یکی دیگر از ساختارهای خانواده ناکارآمد، پدیده ای به نام «بن بست مضاعف» شکل می گیرد.در «بن بست مضاعف» والد مادر تقاضاهایی از فرزندانش دارد که عملاً خلاف آن را نشان می دهد، به عنوان مثال ظاهراً از بچه ها درخواست می کند از پدرشان حرف شنویی داشته باشند، ولی در عمل خودش چیزی خلاف این قضیه را انجام می دهد و خلاف آن را از بچه ها تقاضا می کند.افرادی که در بن بست مضاعف قرار می گیرند، رفتارهای ناسازگارانه و نابهنجار دارند، زیرا مادر در یک سطح از آنان چیزی می خواهد، ولی در سطح دیگر به طور پنهان آن را نفی می کند. اما نمی داند از این طریق رفتارهای نابهنجار را به فرزندانش آموزش می دهد.
بچه ها عشق را از نگاه والدین می آموزند
همین روانشناس سپس اظهار می دارد: باید این اصل را بپذیریم که بچه ها دیدگاههای ما را یاد می گیرند و از طریق دیدگاههای ما زندگی می کنند. آنان متوجه می شوند ما چه تصوری نسبت به خود و چه تصوری نسبت به همسرمان داریم. اگر این تصوری که نسبت به همسرمان داریم حاکی از افکار و احساساتی معطوف به احترام باشد، آنها نیز می آموزند که به ما و به پدرشان و همه افراد جامعه در سطح دنیا احترام بگذارند. حتی اگر آن فرد افکار و رفتارش مطابق میل او نباشد. زیرا بچه ها عشق را از نگاه والدین می آموزند. اگر والدین نگاهی معطوف به عشق، علاقه و پذیرش بی قید و شرط نسبت به یکدیگر داشته باشند، فرزندان عشق، علاقه و پذیرش بدون قید و شرط را می آموزند و آن را به عنوان رفتار شایع زندگی خود استنباط می کند. یعنی دست به نمونه برداری ادراکی می زنند و از طریق داده های این نمونه برداری تعمیم می دهند و می آموزند این رفتار را نسبت به انسانهای مهم زندگی خود (همسر آینده شان) داشته باشند.
همکاری و همدلی والدین
* بهروز باغستانی – کارشناس ارشد روانشناسی – نیز در این باره می گوید: اولین ملاک در مورد تثبیت جایگاه پدر در خانواده توسط مادر این است که والدین با هم همکاری و همدلی داشته باشند و یک درک متقابل بین آنان به وجود آید، پدر نقش حمایت کننده و سطح اتکای خوبی برای اعضای خانواده است و مادر نیز ضمن حفظ ارزشهای پدر، این موضوع را بپذیرد که در تمام ارکان زندگی برای موفقیت تک تک افراد خانواده می تواند بسیار مؤثر و مفید باشد.برای این منظور مادر باید تصویر یک حامی از پدر بسازد و پدر نیز باور داشته باشد که مادر نقش سازنده و مفیدی در زندگی مشترکشان دارد و از جایگاه ویژه ای برای رشد فکری – عاطفی، جسمی و اجتماعی افراد خانواده برخوردار است.به اعتقاد باغستانی اگر والدین در راستای فرزند پروری با یکدیگر هم سنگ و همدل باشند، بسیار موفق خواهند بود و زندگی سرشار از عشق و عطوفتی به فرزندانشان عرضه می کنند. در صورتی که اگر والدین با هم اختلاف سلیقه و نظر داشته باشند، هر کدام سعی می کند نقش خود را قوی تر جلوه دهد و شیوه های رفتاری و تربیتی متفاوتی را اعمال کند چون هدفشان این است که نقش خود را پررنگ تر از نقش والد دیگر در حضور فرزندان مطرح کنند. در این صورت زندگی به میدان رقابت تبدیل می شود که حتماً باید یک برنده و یک بازنده داشته باشد. در حالی که والدین می توانند با همفکری و تشریک مساعی، در کمال احترام به یکدیگر به هدفهای موردنظر در زندگی مشترک و تربیت صحیح فرزندانشان اهتمام ورزند.