بسیارى از تاریخ نویسان آورده اند:
امام حسن عسگرى علیه السلام به نقل از پدران بزرگوارش ، از حضرت علىّ بن موسى الرضا علیهم السلام حکایت فرموده است :
روزى صعصعه بن صوحان عبدى یکى از یاران امام علىّ علیه السلام مریض و در بستر بیمارى قرار گرفته بود، امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام به همراه عدّه اى از دوستان و اصحاب خود جهت دیدار صعصعه رهسپار منزل او گشتند. پس از آن که وارد منزل شدند و نشستند، از مریض احوالپرسى و دلجوئى کردند، صعصعه بسیار خوشحال و شادمان شد. امام علىّ علیه السلام به او فرمود: اى صعصه ! مبادا از این که من و یارانم به دیدار تو آمده ایم ، بر دوستانت فخر و مباهات کنى .
بعد از آن ، به یکى از همراهان خود دستور داد تا سنگى را که در کنار اتاق بود، خدمت حضرت بیاورد.
وقتى امام علیه السلام سنگ را به دست مبارک خود گرفت ، آن را در دست خود چرخانید؛ ناگهان تبدیل به گلابى گشت ، سپس آن را به یکى از افراد مجلس داد و فرمود: این گلابى را به تعداد افراد، قطعه قطعه کن و به هر یک قطعه اى بده تا تناول نمایند.
و خود حضرت علىّ علیه السلام نیز قطعه اى از آن گلابى را برداشت و در دست مبارک خود چرخانید تا تبدیل به سیب کاملى شد، آن گاه سیب را تحویل همان شخص قبلى داد و فرمود: آن را نیز به تعداد افراد تقسیم کن و سهم هر یک را تحویلش بده تا تناول کند و قطعه اى از آن سیب را نیز خود امام علىّ علیه السلام گرفت .
هر کدام سهمیّه سیب و گلابى خود را خوردند مگر حضرت که آن قطعه سیب را در دست مبارک خود گرداند تا به صورت اوّلیّه همان سنگ در آمد و آن را سر جایش نهادند.
امام رضا علیه السلام افزود: هنگامى که صعصعه آن دو قطعه گلابى و سیب را تناول کرد، مرض و ناراحتى او بر طرف گشت و کاملاً بهبودى برایش حاصل شد و بعد از آن از جاى خود برخاست و نشست و اظهار نمود:
اى امیرالمؤ منین ! تو مرا شفا دادى و بر ایمان و اعتقاد من و دوستانم افزودى ، پس درود و صلوات خداوند بر تو باد.(1)
پی نوشت:
1-عیون المعجزات : ص 51، نوادر المعجزات : ص 57، ح 22، مدینه المعاجز: ج 1، ص 432، ح 293.
منبع:چهل داستان و چهل حدیث از امام علی علیه السلام، حجه الاسلام و المسلمین عبدالله صالحی