عصر امامت امام هادی (ع) بود، شخصی به نام فارس بن حاتم بن ماهویه قزوینی با دروغ بافی و فتنه انگیزی و بدعتگذاری ، مردم را می فریفت ، و دین آنها را سست می کرد، و آنها را آئین خود در آورده ، دعوت می نمود. این خبر به امام هادی (ع) رسید، امام در مورد او بر خورد بسیار شدید کرد، برای دوستانش پیام فرستاد که شدیدا در برابر فارس ، بایستید و او را هر چه می توانید لعنت کنید، و از فتنه گریهای او جلوگیری نمائید، حتی اعلام کرد که : خون او هدر است ، هر کس او را بکشد من برای قاتل او، بهشت را ضمانت می کنیم تا اینکه امام هادی (ع) یکی از دوستانش به نام ابوجنید را دید و به او مبلغی پول داد و فرمود: با این پول اسلحه خریداری کن ، و آن را به من نشان بده . ابو جنید رفت و با آن پول ، شمشیری خرید، و به امام هادی (ع) نشان داد، امام هادی(ع)، آن را نپسندید، و به او فرمود: این شمشیر را ببر و با اسلحه دیگر عوض کن . ابو جنید، آن شمشیر را برد و با یک ساطور قصابی ، عوض کرد، و آن ساطور را به امام هادی (ع) نشان داد، امام هادی (ع) فرمود: این ، خوب است ابوجنید، در کمین فارس قرار گرفت ، هنگامی که بین نماز مغرب و عشا، فارس از مسجد بیرون آمد، ابوجنید به او حمله کرد و ساطور را بر فرق سر او زد، او هماندم افتاد و کشته شد، ابوجنید ساطور را انداخت ، در همین میان مردم جمع شدند و ابوجنید را گرفتند، زیرا در آنجا غیر از او کسی را ندیدند، ولی بعد از بررسی ، هیچگونه اسلحه یا چاقو و یا اثر ساطور را در او ندیدند و او را آزاد کردند. به این ترتیب ، دستور امام هادی (ع) اجرا شد، و قاتل نیز بی آنکه شناخته شود نجات یافت ! امام حسن عسکری (ع) توسط و کلای خود، حقوقی برای ابوجنید تعیین کردند و آنها می پرداختند.
داستان های شنیدنی از چهارده معصوم(علیهم السلام)/ محمد محمدی اشتهاردی