17. عزت نفس
مفهوم عزت نفس
شاید براى شما نیز پیش آمده باشد که به چیزى «نیاز» داشتهاید، ولى براى حفظ آبرو و «موقعیت» خویش، آن را با کسى مطرح نساختهاید. یا گاهى مشکلى برایتان پیدا شده، اما آن را در حدى ندانستهاید که براى چارهجویى و حل آن، آن را با کسى در میان بگذارید.
آیا تاکنون شده است که براى روبهرو نشدن با یک نفر ناباب، راه خود را کج کنید، و براى دهان به دهان نشدن با یک فرد هرزه و هتاک، دندان روى جگر گذاشته، حتى به دفاع از خویش نپرداختهاید؟
اینها و نمونههاى دیگرى از این قبیل، شواهدى بر روحیهاى متعالى است که از آن با «عزت نفس» یاد مىکنیم.
جان آدمى عزیز است و رفاه و برخوردارى دوست داشتنى است؛ اما انسانیت انسان بالاتر از هر چیز است و شخصیت و آبرو قیمتى بسیار بالاتر از مال و اندوخته دارد. «کرامت نفس» نیز، ارزشى برتر از معادلات و محاسبات منفعت گرایانه و مادى دارد.
وقتى انسان به چیزى طمع مىبندد، بخشى از انسانیت والاى خویش را در معرض خطر و تلف شدن قرار مىدهد تا آن «خواسته» را برآورده سازد. گاهى هم حق و دین و شرف و کرامت نفس، زیر «پا» گذاشته مىشود تا آن مطلوب و خواسته به «دست» آید. آیا به راستى خواستههاى نفسانى تا این حد مهم است که در چنین معاملهى زیانبارى پىگیرى شود؟
چگونه مىتوان به خواستههاى دل، بىحساب و بىحد و مرز رسید، بىآنکه از معنویت و کمال و ارزش، چیزى را فدا کرد و از دست داد؟
صاحبان «عزت نفس»، هرگز آبروى خود را به کف نانى نمىفروشند و به خار «مناعت طبع»، هرگز خواستههاى دل را زمینهساز حقارت و زبونى و خفت و خوارى نمىکنند.
بهاى وجود
نماد دیگرى از «عزت نفس»، آن است که انسان، پاسدار کرامت وجودى خویش باشد و ارزش فوق مادى خودذ را با خواستههاى حقیر و هوسهاى ناپایدار و درخواستهاى ذلتبار، لکهدار نسازد. «عزت» به معناى صلابت و استوارى و نفوذ ناپذیرى و تسخیر نشدن و فرو نپاشیدن و سست نشدن و نبودن است. انسانى عزیز است که به پستیها و حقارتها راه ندهد که در زمین دل و جان و زمینهى شخصیت او نفوذ کند. کسى عزت نفس دارد که هویت انسانى خویش را در مقابل ضربههاى خردکنندهى فسادها و تباهیها و حفظ کند و این جز در سایهى «خودشناسى» و آگاهى به ارزش انسانى و والایى جایگاه معنوى انسان فراهم نمىآید.
انسان خود را با چه چیزى مقایسه مىکند و به چه چیزى مىفروشد و خود را به چه مىدهد و چه مىگیرد؟ اصلا انسان به چه و چند مىارزد؟
حضرت على علیهالسلام در سخن زیبا و بلند و شیوایى، در بیان جایگاه رفیع انسان و ارزش وجودى او مىفرماید: «بدانید که براى جانها و وجودهاى شما، قیمت و بهایى جز «بهشت»، نیست. آگاه باشید و خود را جز به بهشت نفروشید»:
«انه لیس لأنفسکم ثمن الا الجنه، فلا تبیعوها الا بها.» (1).
کسى که این جایگاه را بشناسد و از آن مراقبت کند، هرگز به پستى و حقارت و طمع و ذلت کشیده نمىشود و گوهر خود را به تمنیات نفسانى و خواهشهاى مادى نمىفروشد. عزت نفس، مانع مىشود که انسان آگاه، خود را ارزان بفروشد.
خواستن، پل ذلت
«کیان وجودى» و شخصیت انسان، گاهى به خاطر «طلب» درهم مىشکند. هر کس مىکوشد خود را کامل و بىنیاز و بزرگوار جلوه دهد و شخصیت خویش را نگهبان باشد. ولى گاهى افراد سست اراده و طماع در برابر «خواستن»، آن گوهر را از کف مىدهند و خوار مىشوند.
خواستن، سند «احتیاج» است و نشانهى فقر و نادارى. گاهى «آبرو» در گرو یک «درخواست» قرار دارد و با گشودن دست نیاز، آن آبرو و حیثیت سالیان دراز، یکباره بر خاک مىریزد و بر باد مىرود.
امام على علیهالسلام فرموده است:
«ماء وجهک جامد تقطره السؤال، فانظر عند من تقطره؟»؛ (2).
آبروى تو، جامد است و با سؤال و درخواست، قطره قطره مىریزد. بنگر که قطرات آبرو را پیش چه کسى مىریزى!
بدترین وضع، آن است که حرص و طمع و تکاثر و افزونطلبى، انسان را به «خواستن» وادار سازد و براى دست یافتن به آنچه که ندارد، دست به هر کارى بزند و پیش هر کس و ناکسى کوچک شود و التماس و خواهش کند و حقیر شود، غلام و چاکر این و آن گردد، تا از این رهگذر، چیزى بر «داشته» هایش بیفزاید و یا به برخى از «خواسته» هایش برسد.
مگر دنیا چه اندازه مىارزد که انسان، اعتبار و شرف خود را در گرو آن بگذارد؟
مگر پول، چه قدر مقدس و عزیز است که انسان، عزت نفس خویش را با آن مبادله کند؟
آیا باید به هر خواستهاى رسید؟ آیا هر چه را «دل» خواست، باید تأمین کرد؟ پس عفاف و کف نفس و کنترل غرایز و تمنیات و مهار زدن بر حرص و آز، براى کجا و کى و چه کسانى است؟!
در این داد و ستد، چه مىدهیم و چه به دست مىآوریم؟
سخنى زیبا از حضرت على علیهالسلام نقل شده است:
«و اکرم نفسک عن کل دنیه و ان ساقتک الى الرغائب، فانک لن تعتاض بما تبذل من نفسک عوضا»؛ (3).
خویشتن را از هر چه که پست باشد، والاتر بدان و پرهیز کن. هر چند تو را به خواستهها و آمالت برساند. چرا که تو هرگز از آنچه که از «خویش» مىدهى، چیزى عوض نخواهى یافت.
مسأله بر سر شرافت و کرامت انسان است. وقتى در این داد و ستد، در مقابل «دنیا» و خواهشهاى نفسانى قرار گرفت و بخشى از آن به هدر رفت و تباه شد، دیگر جایگزینى براى آن پیدا نخواهد شد.
چه بسیار عزیزانى که در چاه «خواستن» افتادند و چون با طناب دیگران بیرون آمدند و به خواستههاى نفسانى رسیدند، زیر بار منت دونان ماندند و عزت خویش را در همان چاه وانهادند و کرامت را با وابستگى به دیگران معامله و مبادله کردند.
نخواه، تا عزیز بمانى. طمع مدار، تا سربلند باشى و قانع باش، تا اسیر نگردى.
این رهنمود مولاى آزادگان حضرت امیر علیهالسلام است که فرمود: «القناعه تؤدى الى العز»؛ (4) قناعت، عزت مىآورد. و نیز سخن او است که: «العز مع الیأس»؛ (5) عزت، همراه با ناامیدى از دست مردم است. به آنچه دارى قانع باش و به داشتههایت بساز، تا عزیز باشى.
حفظ گوهر عزت
نگهبانى از گوهر عزت و کرامت، وظیفه است. نباید خود را در معرض تحقیر و توهین قرار داد. انسان باید از کارى که به معذرتخواهى وادار شود پرهیز کند، تا از این طریق هم، وجهه و آبرو و اعتبارش صدمه نبیند. معاشرت بزرگوارانه، براى مصون ماندن از تعرض و دشنام نااهلان، نگهبانى از عزت نفس است. رسیدن به این هدف، تنظیم خاصى را در روابط انسان با دیگران مىطلبد، رابطهاى بر مبناى هوشیارى و حفظ عزت و مناعت و زیر پا گذاشتن طمعها و خواهشها.
باید چنان زیست که به پرداخت جریمه، مجبور نشد،
باید چنان کار کرد، که مورد توبیخ و ملامت قرار نگرفت،
باید آن گونه رفتار کرد که از سوى دیگران، توهینى به انسان صورت نگیرد. حداقل، بخشى از اینها به دست ماست. البته نه به این معنا که انسان از انجام وظیفه گفتارى و کردارى و موضعگیرى در جاى مناسب، شانه خالى کند، بلکه موجبات وهن و توهین نسبت به خویش و تحقیر شدن در حضور جمع را فراهم نیاورد.
هم در برخورد با قدرتمندان باید «عزت دینى» خود را پاسدار باشیم، هم در مواجهه و معاشرت با پولداران، از رفتار ذلیلانه و حقیرانه پرهیز کنیم. این گونه مىتوان موساى عزت را در برابر فرعون قدرت، سربلند نگه داشت. اگر کسى ثروتمندى را به خاطر پولش احترام کند، دین و شرافت خود را زیر پاهاى خویش، له کرده است. به تعبیر حضرت على علیهالسلام:
«من اتى غنیا فتواضع له لغناه، ذهب ثلثا دینه»؛ (6).
هر کس نزد ثروتمندى رود و به خاطر توانگرى و ثروتش در مقابل او کرنش و فروتنى کند، دوسوم دینش رفته است!
شگفتا که آیین یک انسان، از کجاها لطمه مىخورد که به خیال هم نمىرسد.
این منش و رفتار را باید به کودکان هم آموخت، تا با عزت نفس بار آیند و در مقابل «دارایان»، احساس حقارت و کوچکى و ذلت نکنند.
اگر نسل نوجوان ما، مفهوم کرامت انسان و مناعت طبع و عزت نفس را درنیابد، با روح کوچک و همت محدود و چشمى همیشه گرسنه، اسیر دنیاداران مىشود. بزرگترین خدمت به فرزندان، تعالى بخشیدن به همتها و غنا بخشیدن به شخصیت وجودى آنهاست. در سایهى چنین تربیتى، صاحبان روحهاى بلند و وارسته، این گونه طلبها را تلخ و دشوار مىیابند و به آن تن نمىدهند. در دیوان منسوب به حضرت على علیهالسلام شعرى است با این مضمون:
«جا به جا کردن صخرهها از قلهى کوهها، نزد من از تحمل منت مردم محبوبتر است. من تلخى همهى اشیاء را چشیدهام. هیچ چیز، تلختر از «سؤال» و درخواست نیست.» (7).
و به قول ناصرخسرو:
به آب روى، اگر بىنان بمانم
بسى به زان که خواهم نان ز دونان
18. بندگى و آزادگى
گاهى مرزهاى اخلاقى در معاشرت، آشفته مىشود. افراد، به نام خضوع و تواضع، در دام ذلت و حقارت مىافتند، و به نام وقار و عزت، گرفتار تکبر و خود برتربینى مىشوند. از این رو شناختن این مرزها و تشخیص جایگاه هر یک از صفات، مهم است.
عزت و منت
بندگى، بد است، امام در برابر خداوند نیکوست.
آزادى، مقدس و مطلوب است، اما نسبت به خدا و حریم بندگى عبودیت و فرمانبردارى قداست دارد.
خضوع، ناپسند است، لیکن در برابر آفریدگار و اولیاء خدا و صالحان شایسته، پسندیده است.
خود را حقیر دیدن، نشانهى ضعف روح است، اما در برابر خداى هستى، انسان را به عظمت مىرساند و بزرگى و عزت را در سایهى عبودیت فراهم مىآورد.
تواضع، پسندیده است، اما حاجت نزد دونان بردن و ملتمسانه بار منت نامردان را کشیدن، بسیار زشت و حقارتآمیز است.
این نکته بدان جهت گفته مىشود تا کسى به اشتباه مپندارد که براى عزت و سربلندى، باید از خضوع و خاکسارى و فروتنى گذشت، حتى در پیشگاه خداى متعال! که در این قلمرو، هر که بندهتر و خاضعتر باشد و دست نیازش گشودهتر، مقربتر است و محبوبتر.
نزد خدا و در آستان ذوالجلال، باید سر فرود آورد و به نیاز خواهى پرداخت، چرا که بندگى درگاهش و اطاعت فرمانش و سجود در پیشگاهش در هر که تحقق پذیرد، از بار منت دیگران کشیدن و خوارى و ذلت دونان را تحمل کردن نجات مىیابد. به فرمودهى امام صادق علیهالسلام:
«هر کس عزت بدون قوم و عشیره مىخواهد، و هیبت و شکوه بدون سلطنت و حکومت مىجوید و سرمایه و بىنیازى بدون مال، پس باید از «ذلت معصیت» به «عزت اطاعت خدا» منتقل شود.» (8).
بندهى خدا، خود را چنان عزیز و محترم مىبیند که نیازى به تملق و کرنش در برابر فرومایگان نمىبیند و چنان خویش را باعظمت مىیابد که حقارت نفس را به خاطر مسایل دنیوى نمىپذیرد و چنان خود را به خاطر «بندگى خدا» شریف مىشمارد که عزت خود را به این آسانى زیر پا نمىگذارد. به قول اقبال لاهورى:
آدم از بىبصرى بندگى آدم کرد
گوهرى داشت، ولى نذر قباد و جم کرد
یعنى از خوى غلامى زسگان پستتر است
من ندیدم که سگى پیش سگى سر خم کرد (9).
سرفرازى واقعى
تملقگویى و آزمندى و خصلت غلامى، گر چه ممکن است انسان را به نان و نوایى برساند، ولى همراه آن آزادگى و استقلال و شرف، گاهى از دست مىرود. از این رو، فرزانگان همواره با قناعت و ساختن بر سختیها و تحمل محرومیتها، خود را گرفتار سلسلهى «منت دونان» نکردهاند. به گفتهى سعدى:
به نان خشک، قناعت کنیم و جامهى دلق
که بار محنت خود به، که بار منت خلق
باز به گفتهى او:
کهن جامهى خویش، پیراستن
به از جامهى عاریت خواستن
چرا که عاریه گرفتن و قرض خواستن و مدیون بودن نیز، گاهى همراه با ذلت و خوارى است و آزادگان تا این اندازه هم نمىخواهند زیر چنین بارى قرار گیرند، تا چه رسد آنجا که دیگرى بخواهد با کمک و مساعدت و بخشش، منت نهد و به رخ بکشد.
در حالات مرحوم سید رضى(گردآورندهى نهجالبلاغه) آمده است که خداوند، نوزادى به او کرامت فرمود. یکى از وزراى معاصر او هزار دینار در طبقى گذاشته به رسم هدیه نزد او فرستاد. سید آن را رد کرد و گفت: من از هیچ کس چیزى قبول نمىکنم. بار دیگر طبق را فرستاد که هدیه براى آن نوزاد است. باز هم رد کرد و گفت: کودکان ما هم چیزى قبول نمىکنند. بار سوم فرستاد و گفت: آن را به قابله بدهید. این بار هم رد کرد و گفت: زنان ما را زنان بیگانه قابلگى نمىکنند بلکه قابله هم از زنان خودمان است و از کسى چیزى نمىپذیرد. گفت: نزد شما طلابى که درس مىخوانند، از آن آنان باشد. سید رضى گفت: طلاب همه حاضرند. هر که هر قدر مىخواهد بردارد. تنها یکى یک دینار برداشت، آن هم به خاطر آنکه دیشب چون روغن براى چراغ لازم داشته و در خزانهى سید بسته بوده، از بقال نسیه کرده، اکنون دینار را برداشته تا قرض خود را بدهد. سید از آن پس دستور داد کلید در آن خزانه را که وجوهات دینى در آن بود، در اختیار همهى طلاب قرار دهند که هر وقت خواستند بردارند. (10).
این گونه سید رضى آنان را با مناعت طبع، بار آورده بود و خود و خاندانش نیز از عزت نفس برخوردار بودند و از کسى هدیه هم نمىپذیرفتند، تا مبادا زیر بار منت آنان روند.
پروین اعتصامى مىگوید:
چرخ و زمین بندهى تدبیر توست
بنده مشو درهم و دینار را
همسر پرهیز نگردد طمع
باهنر، انباز مکن عار را
پروردگان مکتب الهى، گرسنگى همراه با عزت را بهتر از سیرى ذلیلانه مىدانند و زندگى مشقتبار اما همراه با شرافت و سرافرازى را برتر از رفاه و خوشى در سایهى خوارى مىشمارند. حتى مرگ باعزت در نظر آنان، بهتر از حیات با ذلت است. این تعلیم و گفتهى اولیاء خداست. شاگردان آنان نیز، چنانند که با تهیدستى و فشارهاى اقتصادى و محرومیتهاى معیشتى مىسازند، بىآنکه ذلتپذیر باشند.
امام على علیهالسلام مىفرماید:
«الصبر على الفقر مع العز اجمل من الغنى مع اذل»؛ (11).
شکیبایى بر تنگدستى همراه با عزت، زیباتر از ثروتمندى با ذلت است.
و نیز سخن اوست که:
«الجوع خیر من ذل الخضوع»؛ (12).
گرسنگى، بهتر از ذلت خضوع و کرنش پیش دیگران است.
انسان آزاده، گرسنگى مىکشد و فقر را تحمل مىکند، ولى دست طمع و نیاز، پیش این و آن دراز نمىکند.
آزادگى
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد، آزاد است
لقمان حکیم به فرزندش چنین سفارش مىکند:
«فرزندم! اگر مىخواهى عزت دنیا را داشته باشى، طمع از آنچه در دست دیگران است، قطع کن. همانا پیامبران و صدیقان، به هر چه رسیدهاند، در سایهى همین قطع طمع بوده است.» (13).
در شرححال بزرگان علم و عمل، به نمونههاى بزرگ و فراوانى برمىخوریم که هرگز حاضر نشدند عزت و کرامت خود را از دست بدهند و در گمنامى و بىنشانى و در نهایت سختى به سر بردند، اما به کسى رو نینداختند.
وقتى مرحوم شیخ آقا بزرگ، با عسرت و تنگدستى روزگار به سر مىبرد، کسانى از مشاهیر که از حال او آگاه شدند، براى او مقررى بالایى منظور داشتند و ابلاغى به نام او برایش فرستادند. او روى پاکت نوشت: «ما آبروى فقر و قناعت نمىبریم.» و پاکت را با محتوایش پس فرستاد. این نیز نمونهاى از وسعت نظر و غناى روحى و آزادگى فرزانگانى است که به مسند قناعت تکیه دادهاند و در کشور فقر، سلطنت و حکومت دارند. به گفتهى صائب تبریزى:
آبى است آبرو، که نیاید به جوى باز
از تشنگى بمیر و مریز آبروى خویش (14).
تا انسان طمع و آزمندى را از خود ریشهکن نکرده باشد، به چنین آزادگى نمىرسد و پیوسته ممکن است دنیاطلبى و مالدوستى، او را به خواریهاى بیشمارى بکشاند:
من آبروى خود به کفى نان نمىدهم
من اختیار خویش به دونان نمىدهم
من یوسفم، اسیر زلیخا نمىشوم
در دست نفس شوم، گریبان نمىدهم
نکتهسنجان ادیب، براى توجه دادن انسانها به این «استغناى روحى»، گاهى از تمثیل و حکایات از زبان حیوانات نیز بهره گرفتهاند. در برخى از داستانهاى مور و سلیمان که در تمثیلات و تلمیحات ادبى به آنها اشاره شده، از این نمونهها مىتوان دید.
«پروین اعتصامى»، در یکى از شعرهاى حکیمانهاش، در قالب گفتگویى میان مورچه و سلیمان به این «آزادگى» و مناعت طبع اشاره دارد. سلیمان در راه، مورچهاى را مىبیند که با هزار زحمت، پاى ملخى را به سوى لانهى خود مىکشد. به او مىگوید به جاى این همه زحمت، چرا به دربار سلیمان نمىآیى که در سر سفرهى سلیمانى برخوردار شوى و از این زحمتها آسوده گردى؟ مور، در پاسخ مىگوید: براى موران، قناعت بهتر از سور دیگران است و آقاى خودشاناند و زیر بار امر و نهى و فرمان و منت دیگران نیستند؛
چو اندر لانهى خود پادشاهند
نوال پادشاهان را نخواهند
و مىافزاید که ما از سلیمان بىنیازیم، براى خودمان توشه و انبار و جاى گرم و ایمن داریم و هم خادم خویشیم و هم مخدوم خویش. (15).
این آزادگى، در سایهى قناعت فراهم مىآید. کسى که نتواند بر افزون خواهى نفس خویش مهار بزند، پیوسته محتاج این و آن است و آنچه در این نیازمندى از کف مىرود، عزت و مناعت و شخصیت انسان است. به قول سعدى:
هر که بر خود در سؤال گشود
تا بمیرد، نیازمند بود
بدهکارى به خویشتن
مقروض بودن، از جمله چیزهایى است که هم فکر انسان را مشغول و پریشان مىکند، هم آدمى را در مقابل طلبکار، شرمنده یا حقیر مىسازد. بخصوص اگر او بخواهد و فرد بدهکار، توان پرداخت نداشته باشد. گاهى هم وابستگى و خوى غلامى از همین جاها سرچشمه مىگیرد.
مىتوان دایرهى مخارج را تنگتر کرد و از هزینههاى غیرضرورى چشم پوشید و سرمایهى قناعت داشت، تا مجبور به وام گرفتن و خرج برنامههاى تشریفاتى کردن نشد. به جاى اینکه انسان، مدیون و بدهکار دیگران شود، به «نفس» خود بدهکار شود که قابل تحملتر است.
گویند: حضرت امیر علیهالسلام از جلوى قصابى مىگذشت. قصاب از او خواست که از این گوشتهاى تازه ببرد. حضرت فرمود: پولى همراه ندارم. قصاب گفت: نسیه ببر، بعدا پولش را مىآورى. پاسخ حضرت چنین بود: اگر به شکم خود بدهکار باشم، بهتر از آن است که بدهکار شخص دیگر باشم.
این، درس دیگرى از عزت نفس است. تا «شکم» و خواستههاى نفسانى و تمنیات مادى، گوهر کرامت را نشکند و مؤمن، همچنان عزیز و آقا بماند. آنچه خمیرمایهى چنین صبورى است، آن است که در امور دنیوى، انسان به پایینتر از خویش بنگرد و به داشتههایش شاکر باشد و قانع، نه آنکه به ثروتمندتر از خود نگاه کند، که هم در عذاب روحى و رنج ابدى بماند و هم شیطان، وسوسههاى افزونطلبى را به کار اندازد.
براستى که قناعت، یک سلطنت است و سرمایه و گنجى بىپایان. حضرت رضا علیهالسلام در حدیثى فرموده است:
«القناعه تجمع الى صیانه النفس و عز القدره و طرح مؤنه الاستکثار و التعبد لأهل الدنیا، لا یسلک طریق القناعه الا رجلان: اما متعبد یرید اجر الآخره او کریم یتنزه عن لئام الناس»؛ (16).
قناعت، جمع مىآورد نگهبانى از نفس را، و عزت قدرت را و دور افکندن هزینهى افزونطلبى را و بندگى و خوارى نزد اهل دنیا را. جز دو نفر، راه قناعت نمىپویند: یکى بندهى خداجویى که با قناعت، در پى پاداش آخرت است، دیگرى انسان کریم و بزرگوارى که از مردم پست، دورى مىجوید.
مضمون این حدیث، نشان مىدهد که تباه شدن انسان و ضعف و سستى و خوارى او و رنج تأمین هزینهى افزونخواهى و حقارت نزد دنیاطلبان، رهاورد تهیدستى انسان از سرمایهى عظیم قناعت است و اگر انسان، مسلمان هم نباشد، باز هم عزت و کرامت او با قناعت تأمین مىشود و بندگى نفس، بندگى دیگران را هم در پى دارد.
پی نوشتها:
(1). نهجالبلاغه، صبحى صالح، حکمت 456
(2). همان، حکمت 346
(3). همان، نامهى 31
(4). غررالحکم، ج 7، ص 326
(5). همان، ص 249
(6). نهجالبلاغه، حکمت 228
(7). لنقل الصخر من قلل الجبال
احب الى من منن الرجال
و ذقت مراره الاشیاء طرا
فما طعم امر من السؤال
(8). بحارالانوار، ج 75، ص 192
(9). کلیات اقبال لاهورى، ص 292
(10). سیماى فرزانگان، ص 401
(11). غررالحکم، حدیث 2022) ج 2، ص 513)
(12). همان، ج 7، ص 49
(13). بحارالانوار، ج 13، ص 120
(14). کلیات صائب، ص 822
(15). در دیوان پروین اعتصامى، ص 160 به بعد، تفصیل اشعار آمده است
(16). بحارالانوار، ج 75، ص 353