اخلاق معاشرت (قسمت یازدهم)

اخلاق معاشرت (قسمت یازدهم)

 

17. عزت نفس

مفهوم عزت نفس
شاید براى شما نیز پیش آمده باشد که به چیزى «نیاز» داشته‏اید، ولى براى حفظ آبرو و «موقعیت» خویش، آن را با کسى مطرح نساخته‏اید. یا گاهى مشکلى برایتان پیدا شده، اما آن را در حدى ندانسته‏اید که براى چاره‏جویى و حل آن، آن را با کسى در میان بگذارید.
آیا تاکنون شده است که براى روبه‏رو نشدن با یک نفر ناباب، راه خود را کج کنید، و براى دهان به دهان نشدن با یک فرد هرزه و هتاک، دندان روى جگر گذاشته، حتى به دفاع از خویش نپرداخته‏اید؟
اینها و نمونه‏هاى دیگرى از این قبیل، شواهدى بر روحیه‏اى متعالى است که از آن با «عزت نفس» یاد مى‏کنیم.
جان آدمى عزیز است و رفاه و برخوردارى دوست داشتنى است؛ اما انسانیت انسان بالاتر از هر چیز است و شخصیت و آبرو قیمتى بسیار بالاتر از مال و اندوخته دارد. «کرامت نفس» نیز، ارزشى برتر از معادلات و محاسبات منفعت گرایانه و مادى دارد.
وقتى انسان به چیزى طمع مى‏بندد، بخشى از انسانیت والاى خویش را در معرض خطر و تلف شدن قرار مى‏دهد تا آن «خواسته» را برآورده سازد. گاهى هم حق و دین و شرف و کرامت نفس، زیر «پا» گذاشته مى‏شود تا آن مطلوب و خواسته به «دست» آید. آیا به راستى خواسته‏هاى نفسانى تا این حد مهم است که در چنین معامله‏ى زیانبارى پى‏گیرى شود؟
چگونه مى‏توان به خواسته‏هاى دل، بى‏حساب و بى‏حد و مرز رسید، بى‏آنکه از معنویت و کمال و ارزش، چیزى را فدا کرد و از دست داد؟
صاحبان «عزت نفس»، هرگز آبروى خود را به کف نانى نمى‏فروشند و به خار «مناعت طبع»، هرگز خواسته‏هاى دل را زمینه‏ساز حقارت و زبونى و خفت و خوارى نمى‏کنند.

بهاى وجود
نماد دیگرى از «عزت نفس»، آن است که انسان، پاسدار کرامت وجودى خویش باشد و ارزش فوق مادى خودذ را با خواسته‏هاى حقیر و هوسهاى ناپایدار و درخواستهاى ذلت‏بار، لکه‏دار نسازد. «عزت» به معناى صلابت و استوارى و نفوذ ناپذیرى و تسخیر نشدن و فرو نپاشیدن و سست نشدن و نبودن است. انسانى عزیز است که به پستیها و حقارتها راه ندهد که در زمین دل و جان و زمینه‏ى شخصیت او نفوذ کند. کسى عزت نفس دارد که هویت انسانى خویش را در مقابل ضربه‏هاى خردکننده‏ى فسادها و تباهیها و حفظ کند و این جز در سایه‏ى «خودشناسى» و آگاهى به ارزش انسانى و والایى جایگاه معنوى انسان فراهم نمى‏آید.
انسان خود را با چه چیزى مقایسه مى‏کند و به چه چیزى مى‏فروشد و خود را به چه مى‏دهد و چه مى‏گیرد؟ اصلا انسان به چه و چند مى‏ارزد؟
حضرت على علیه‏السلام در سخن زیبا و بلند و شیوایى، در بیان جایگاه رفیع انسان و ارزش وجودى او مى‏فرماید: «بدانید که براى جانها و وجودهاى شما، قیمت و بهایى جز «بهشت»، نیست. آگاه باشید و خود را جز به بهشت نفروشید»:
«انه لیس لأنفسکم ثمن الا الجنه، فلا تبیعوها الا بها.» (1).
کسى که این جایگاه را بشناسد و از آن مراقبت کند، هرگز به پستى و حقارت و طمع و ذلت کشیده نمى‏شود و گوهر خود را به تمنیات نفسانى و خواهشهاى مادى نمى‏فروشد. عزت نفس، مانع مى‏شود که انسان آگاه، خود را ارزان بفروشد.

خواستن، پل ذلت
«کیان وجودى» و شخصیت انسان، گاهى به خاطر «طلب» درهم مى‏شکند. هر کس مى‏کوشد خود را کامل و بى‏نیاز و بزرگوار جلوه دهد و شخصیت خویش را نگهبان باشد. ولى گاهى افراد سست اراده و طماع در برابر «خواستن»، آن گوهر را از کف مى‏دهند و خوار مى‏شوند.
خواستن، سند «احتیاج» است و نشانه‏ى فقر و نادارى. گاهى «آبرو» در گرو یک «درخواست» قرار دارد و با گشودن دست نیاز، آن آبرو و حیثیت سالیان دراز، یکباره بر خاک مى‏ریزد و بر باد مى‏رود.
امام على علیه‏السلام فرموده است:
«ماء وجهک جامد تقطره السؤال، فانظر عند من تقطره؟»؛ (2).
آبروى تو، جامد است و با سؤال و درخواست، قطره قطره مى‏ریزد. بنگر که قطرات آبرو را پیش چه کسى مى‏ریزى!
بدترین وضع، آن است که حرص و طمع و تکاثر و افزون‏طلبى، انسان را به «خواستن» وادار سازد و براى دست یافتن به آنچه که ندارد، دست به هر کارى بزند و پیش هر کس و ناکسى کوچک شود و التماس و خواهش کند و حقیر شود، غلام و چاکر این و آن گردد، تا از این رهگذر، چیزى بر «داشته» هایش بیفزاید و یا به برخى از «خواسته» هایش برسد.
مگر دنیا چه اندازه مى‏ارزد که انسان، اعتبار و شرف خود را در گرو آن بگذارد؟
مگر پول، چه قدر مقدس و عزیز است که انسان، عزت نفس خویش را با آن مبادله کند؟
آیا باید به هر خواسته‏اى رسید؟ آیا هر چه را «دل» خواست، باید تأمین کرد؟ پس عفاف و کف نفس و کنترل غرایز و تمنیات و مهار زدن بر حرص و آز، براى کجا و کى و چه کسانى است؟!
در این داد و ستد، چه مى‏دهیم و چه به دست مى‏آوریم؟
سخنى زیبا از حضرت على علیه‏السلام نقل شده است:
«و اکرم نفسک عن کل دنیه و ان ساقتک الى الرغائب، فانک لن تعتاض بما تبذل من نفسک عوضا»؛ (3).
خویشتن را از هر چه که پست باشد، والاتر بدان و پرهیز کن. هر چند تو را به خواسته‏ها و آمالت برساند. چرا که تو هرگز از آنچه که از «خویش» مى‏دهى، چیزى عوض نخواهى یافت.
مسأله بر سر شرافت و کرامت انسان است. وقتى در این داد و ستد، در مقابل «دنیا» و خواهشهاى نفسانى قرار گرفت و بخشى از آن به هدر رفت و تباه شد، دیگر جایگزینى براى آن پیدا نخواهد شد.
چه بسیار عزیزانى که در چاه «خواستن» افتادند و چون با طناب دیگران بیرون آمدند و به خواسته‏هاى نفسانى رسیدند، زیر بار منت دونان ماندند و عزت خویش را در همان چاه وانهادند و کرامت را با وابستگى به دیگران معامله و مبادله کردند.
نخواه، تا عزیز بمانى. طمع مدار، تا سربلند باشى و قانع باش، تا اسیر نگردى.
این رهنمود مولاى آزادگان حضرت امیر علیه‏السلام است که فرمود: «القناعه تؤدى الى العز»؛ (4) قناعت، عزت مى‏آورد. و نیز سخن او است که: «العز مع الیأس»؛ (5) عزت، همراه با ناامیدى از دست مردم است. به آنچه دارى قانع باش و به داشته‏هایت بساز، تا عزیز باشى.

حفظ گوهر عزت
نگهبانى از گوهر عزت و کرامت، وظیفه است. نباید خود را در معرض تحقیر و توهین قرار داد. انسان باید از کارى که به معذرت‏خواهى وادار شود پرهیز کند، تا از این طریق هم، وجهه و آبرو و اعتبارش صدمه نبیند. معاشرت بزرگوارانه، براى مصون ماندن از تعرض و دشنام نااهلان، نگهبانى از عزت نفس است. رسیدن به این هدف، تنظیم خاصى را در روابط انسان با دیگران مى‏طلبد، رابطه‏اى بر مبناى هوشیارى و حفظ عزت و مناعت و زیر پا گذاشتن طمعها و خواهشها.
باید چنان زیست که به پرداخت جریمه، مجبور نشد،
باید چنان کار کرد، که مورد توبیخ و ملامت قرار نگرفت،
باید آن گونه رفتار کرد که از سوى دیگران، توهینى به انسان صورت نگیرد. حداقل، بخشى از اینها به دست ماست. البته نه به این معنا که انسان از انجام وظیفه گفتارى و کردارى و موضع‏گیرى در جاى مناسب، شانه خالى کند، بلکه موجبات وهن و توهین نسبت به خویش و تحقیر شدن در حضور جمع را فراهم نیاورد.
هم در برخورد با قدرتمندان باید «عزت دینى» خود را پاسدار باشیم، هم در مواجهه و معاشرت با پولداران، از رفتار ذلیلانه و حقیرانه پرهیز کنیم. این گونه مى‏توان موساى عزت را در برابر فرعون قدرت، سربلند نگه داشت. اگر کسى ثروتمندى را به خاطر پولش احترام کند، دین و شرافت خود را زیر پاهاى خویش، له کرده است. به تعبیر حضرت على علیه‏السلام:
«من اتى غنیا فتواضع له لغناه، ذهب ثلثا دینه»؛ (6).
هر کس نزد ثروتمندى رود و به خاطر توانگرى و ثروتش در مقابل او کرنش و فروتنى کند، دوسوم دینش رفته است!
شگفتا که آیین یک انسان، از کجاها لطمه مى‏خورد که به خیال هم نمى‏رسد.
این منش و رفتار را باید به کودکان هم آموخت، تا با عزت نفس بار آیند و در مقابل «دارایان»، احساس حقارت و کوچکى و ذلت نکنند.
اگر نسل نوجوان ما، مفهوم کرامت انسان و مناعت طبع و عزت نفس را درنیابد، با روح کوچک و همت محدود و چشمى همیشه گرسنه، اسیر دنیاداران مى‏شود. بزرگترین خدمت به فرزندان، تعالى بخشیدن به همتها و غنا بخشیدن به شخصیت وجودى آنهاست. در سایه‏ى چنین تربیتى، صاحبان روحهاى بلند و وارسته، این گونه طلبها را تلخ و دشوار مى‏یابند و به آن تن نمى‏دهند. در دیوان منسوب به حضرت على علیه‏السلام شعرى است با این مضمون:
«جا به جا کردن صخره‏ها از قله‏ى کوهها، نزد من از تحمل منت مردم محبوب‏تر است. من تلخى همه‏ى اشیاء را چشیده‏ام. هیچ چیز، تلختر از «سؤال» و درخواست نیست.» (7).
و به قول ناصرخسرو:
به آب روى، اگر بى‏نان بمانم‏
بسى به زان که خواهم نان ز دونان‏
18. بندگى و آزادگى
گاهى مرزهاى اخلاقى در معاشرت، آشفته مى‏شود. افراد، به نام خضوع و تواضع، در دام ذلت و حقارت مى‏افتند، و به نام وقار و عزت، گرفتار تکبر و خود برتربینى مى‏شوند. از این رو شناختن این مرزها و تشخیص جایگاه هر یک از صفات، مهم است.

عزت و منت
بندگى، بد است، امام در برابر خداوند نیکوست.
آزادى، مقدس و مطلوب است، اما نسبت به خدا و حریم بندگى عبودیت و فرمانبردارى قداست دارد.
خضوع، ناپسند است، لیکن در برابر آفریدگار و اولیاء خدا و صالحان شایسته، پسندیده است.
خود را حقیر دیدن، نشانه‏ى ضعف روح است، اما در برابر خداى هستى، انسان را به عظمت مى‏رساند و بزرگى و عزت را در سایه‏ى عبودیت فراهم مى‏آورد.
تواضع، پسندیده است، اما حاجت نزد دونان بردن و ملتمسانه بار منت نامردان را کشیدن، بسیار زشت و حقارت‏آمیز است.
این نکته بدان جهت گفته مى‏شود تا کسى به اشتباه مپندارد که براى عزت و سربلندى، باید از خضوع و خاکسارى و فروتنى گذشت، حتى در پیشگاه خداى متعال! که در این قلمرو، هر که بنده‏تر و خاضعتر باشد و دست نیازش گشوده‏تر، مقرب‏تر است و محبوب‏تر.
نزد خدا و در آستان ذوالجلال، باید سر فرود آورد و به نیاز خواهى پرداخت، چرا که بندگى درگاهش و اطاعت فرمانش و سجود در پیشگاهش در هر که تحقق پذیرد، از بار منت دیگران کشیدن و خوارى و ذلت دونان را تحمل کردن نجات مى‏یابد. به فرموده‏ى امام صادق علیه‏السلام:
«هر کس عزت بدون قوم و عشیره مى‏خواهد، و هیبت و شکوه بدون سلطنت و حکومت مى‏جوید و سرمایه و بى‏نیازى بدون مال، پس باید از «ذلت معصیت» به «عزت اطاعت خدا» منتقل شود.» (8).
بنده‏ى خدا، خود را چنان عزیز و محترم مى‏بیند که نیازى به تملق و کرنش در برابر فرومایگان نمى‏بیند و چنان خویش را باعظمت مى‏یابد که حقارت نفس را به خاطر مسایل دنیوى نمى‏پذیرد و چنان خود را به خاطر «بندگى خدا» شریف مى‏شمارد که عزت خود را به این آسانى زیر پا نمى‏گذارد. به قول اقبال لاهورى:
آدم از بى‏بصرى بندگى آدم کرد
گوهرى داشت، ولى نذر قباد و جم کرد
یعنى از خوى غلامى زسگان پست‏تر است‏
من ندیدم که سگى پیش سگى سر خم کرد (9).

سرفرازى واقعى
تملق‏گویى و آزمندى و خصلت غلامى، گر چه ممکن است انسان را به نان و نوایى برساند، ولى همراه آن آزادگى و استقلال و شرف، گاهى از دست مى‏رود. از این رو، فرزانگان همواره با قناعت و ساختن بر سختیها و تحمل محرومیتها، خود را گرفتار سلسله‏ى «منت دونان» نکرده‏اند. به گفته‏ى سعدى:
به نان خشک، قناعت کنیم و جامه‏ى دلق‏
که بار محنت خود به، که بار منت خلق‏
باز به گفته‏ى او:
کهن جامه‏ى خویش، پیراستن‏
به از جامه‏ى عاریت خواستن‏
چرا که عاریه گرفتن و قرض خواستن و مدیون بودن نیز، گاهى همراه با ذلت و خوارى است و آزادگان تا این اندازه هم نمى‏خواهند زیر چنین بارى قرار گیرند، تا چه رسد آنجا که دیگرى بخواهد با کمک و مساعدت و بخشش، منت نهد و به رخ بکشد.
در حالات مرحوم سید رضى(گردآورنده‏ى نهج‏البلاغه) آمده است که خداوند، نوزادى به او کرامت فرمود. یکى از وزراى معاصر او هزار دینار در طبقى گذاشته به رسم هدیه نزد او فرستاد. سید آن را رد کرد و گفت: من از هیچ کس چیزى قبول نمى‏کنم. بار دیگر طبق را فرستاد که هدیه براى آن نوزاد است. باز هم رد کرد و گفت: کودکان ما هم چیزى قبول نمى‏کنند. بار سوم فرستاد و گفت: آن را به قابله بدهید. این بار هم رد کرد و گفت: زنان ما را زنان بیگانه قابلگى نمى‏کنند بلکه قابله هم از زنان خودمان است و از کسى چیزى نمى‏پذیرد. گفت: نزد شما طلابى که درس مى‏خوانند، از آن آنان باشد. سید رضى گفت: طلاب همه حاضرند. هر که هر قدر مى‏خواهد بردارد. تنها یکى یک دینار برداشت، آن هم به خاطر آنکه دیشب چون روغن براى چراغ لازم داشته و در خزانه‏ى سید بسته بوده، از بقال نسیه کرده، اکنون دینار را برداشته تا قرض خود را بدهد. سید از آن پس دستور داد کلید در آن خزانه را که وجوهات دینى در آن بود، در اختیار همه‏ى طلاب قرار دهند که هر وقت خواستند بردارند. (10).
این گونه سید رضى آنان را با مناعت طبع، بار آورده بود و خود و خاندانش نیز از عزت نفس برخوردار بودند و از کسى هدیه هم نمى‏پذیرفتند، تا مبادا زیر بار منت آنان روند.
پروین اعتصامى مى‏گوید:
چرخ و زمین بنده‏ى تدبیر توست‏
بنده مشو درهم و دینار را
همسر پرهیز نگردد طمع‏
باهنر، انباز مکن عار را
پروردگان مکتب الهى، گرسنگى همراه با عزت را بهتر از سیرى ذلیلانه مى‏دانند و زندگى مشقت‏بار اما همراه با شرافت و سرافرازى را برتر از رفاه و خوشى در سایه‏ى خوارى مى‏شمارند. حتى مرگ باعزت در نظر آنان، بهتر از حیات با ذلت است. این تعلیم و گفته‏ى اولیاء خداست. شاگردان آنان نیز، چنانند که با تهیدستى و فشارهاى اقتصادى و محرومیتهاى معیشتى مى‏سازند، بى‏آنکه ذلت‏پذیر باشند.
امام على علیه‏السلام مى‏فرماید:
«الصبر على الفقر مع العز اجمل من الغنى مع اذل»؛ (11).
شکیبایى بر تنگدستى همراه با عزت، زیباتر از ثروتمندى با ذلت است.
و نیز سخن اوست که:
«الجوع خیر من ذل الخضوع»؛ (12).
گرسنگى، بهتر از ذلت خضوع و کرنش پیش دیگران است.
انسان آزاده، گرسنگى مى‏کشد و فقر را تحمل مى‏کند، ولى دست طمع و نیاز، پیش این و آن دراز نمى‏کند.

آزادگى
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد، آزاد است‏
لقمان حکیم به فرزندش چنین سفارش مى‏کند:
«فرزندم! اگر مى‏خواهى عزت دنیا را داشته باشى، طمع از آنچه در دست دیگران است، قطع کن. همانا پیامبران و صدیقان، به هر چه رسیده‏اند، در سایه‏ى همین قطع طمع بوده است.» (13).
در شرح‏حال بزرگان علم و عمل، به نمونه‏هاى بزرگ و فراوانى برمى‏خوریم که هرگز حاضر نشدند عزت و کرامت خود را از دست بدهند و در گمنامى و بى‏نشانى و در نهایت سختى به سر بردند، اما به کسى رو نینداختند.
وقتى مرحوم شیخ آقا بزرگ، با عسرت و تنگدستى روزگار به سر مى‏برد، کسانى از مشاهیر که از حال او آگاه شدند، براى او مقررى بالایى منظور داشتند و ابلاغى به نام او برایش فرستادند. او روى پاکت نوشت: «ما آبروى فقر و قناعت نمى‏بریم.» و پاکت را با محتوایش پس فرستاد. این نیز نمونه‏اى از وسعت نظر و غناى روحى و آزادگى فرزانگانى است که به مسند قناعت تکیه داده‏اند و در کشور فقر، سلطنت و حکومت دارند. به گفته‏ى صائب تبریزى:
آبى است آبرو، که نیاید به جوى باز
از تشنگى بمیر و مریز آبروى خویش (14).
تا انسان طمع و آزمندى را از خود ریشه‏کن نکرده باشد، به چنین آزادگى نمى‏رسد و پیوسته ممکن است دنیاطلبى و مال‏دوستى، او را به خواریهاى بیشمارى بکشاند:
من آبروى خود به کفى نان نمى‏دهم‏
من اختیار خویش به دونان نمى‏دهم‏
من یوسفم، اسیر زلیخا نمى‏شوم‏
در دست نفس شوم، گریبان نمى‏دهم‏
نکته‏سنجان ادیب، براى توجه دادن انسانها به این «استغناى روحى»، گاهى از تمثیل و حکایات از زبان حیوانات نیز بهره گرفته‏اند. در برخى از داستانهاى مور و سلیمان که در تمثیلات و تلمیحات ادبى به آنها اشاره شده، از این نمونه‏ها مى‏توان دید.
«پروین اعتصامى»، در یکى از شعرهاى حکیمانه‏اش، در قالب گفتگویى میان مورچه و سلیمان به این «آزادگى» و مناعت طبع اشاره دارد. سلیمان در راه، مورچه‏اى را مى‏بیند که با هزار زحمت، پاى ملخى را به سوى لانه‏ى خود مى‏کشد. به او مى‏گوید به جاى این همه زحمت، چرا به دربار سلیمان نمى‏آیى که در سر سفره‏ى سلیمانى برخوردار شوى و از این زحمتها آسوده گردى؟ مور، در پاسخ مى‏گوید: براى موران، قناعت بهتر از سور دیگران است و آقاى خودشان‏اند و زیر بار امر و نهى و فرمان و منت دیگران نیستند؛
چو اندر لانه‏ى خود پادشاهند
نوال پادشاهان را نخواهند
و مى‏افزاید که ما از سلیمان بى‏نیازیم، براى خودمان توشه و انبار و جاى گرم و ایمن داریم و هم خادم خویشیم و هم مخدوم خویش. (15).
این آزادگى، در سایه‏ى قناعت فراهم مى‏آید. کسى که نتواند بر افزون خواهى نفس خویش مهار بزند، پیوسته محتاج این و آن است و آنچه در این نیازمندى از کف مى‏رود، عزت و مناعت و شخصیت انسان است. به قول سعدى:
هر که بر خود در سؤال گشود
تا بمیرد، نیازمند بود

بدهکارى به خویشتن
مقروض بودن، از جمله چیزهایى است که هم فکر انسان را مشغول و پریشان مى‏کند، هم آدمى را در مقابل طلبکار، شرمنده یا حقیر مى‏سازد. بخصوص اگر او بخواهد و فرد بدهکار، توان پرداخت نداشته باشد. گاهى هم وابستگى و خوى غلامى از همین جاها سرچشمه مى‏گیرد.
مى‏توان دایره‏ى مخارج را تنگ‏تر کرد و از هزینه‏هاى غیرضرورى چشم پوشید و سرمایه‏ى قناعت داشت، تا مجبور به وام گرفتن و خرج برنامه‏هاى تشریفاتى کردن نشد. به جاى اینکه انسان، مدیون و بدهکار دیگران شود، به «نفس» خود بدهکار شود که قابل تحمل‏تر است.
گویند: حضرت امیر علیه‏السلام از جلوى قصابى مى‏گذشت. قصاب از او خواست که از این گوشتهاى تازه ببرد. حضرت فرمود: پولى همراه ندارم. قصاب گفت: نسیه ببر، بعدا پولش را مى‏آورى. پاسخ حضرت چنین بود: اگر به شکم خود بدهکار باشم، بهتر از آن است که بدهکار شخص دیگر باشم.
این، درس دیگرى از عزت نفس است. تا «شکم» و خواسته‏هاى نفسانى و تمنیات مادى، گوهر کرامت را نشکند و مؤمن، همچنان عزیز و آقا بماند. آنچه خمیرمایه‏ى چنین صبورى است، آن است که در امور دنیوى، انسان به پایین‏تر از خویش بنگرد و به داشته‏هایش شاکر باشد و قانع، نه آنکه به ثروتمندتر از خود نگاه کند، که هم در عذاب روحى و رنج ابدى بماند و هم شیطان، وسوسه‏هاى افزون‏طلبى را به کار اندازد.
براستى که قناعت، یک سلطنت است و سرمایه و گنجى بى‏پایان. حضرت رضا علیه‏السلام در حدیثى فرموده است:
«القناعه تجمع الى صیانه النفس و عز القدره و طرح مؤنه الاستکثار و التعبد لأهل الدنیا، لا یسلک طریق القناعه الا رجلان: اما متعبد یرید اجر الآخره او کریم یتنزه عن لئام الناس»؛ (16).
قناعت، جمع مى‏آورد نگهبانى از نفس را، و عزت قدرت را و دور افکندن هزینه‏ى افزون‏طلبى را و بندگى و خوارى نزد اهل دنیا را. جز دو نفر، راه قناعت نمى‏پویند: یکى بنده‏ى خداجویى که با قناعت، در پى پاداش آخرت است، دیگرى انسان کریم و بزرگوارى که از مردم پست، دورى مى‏جوید.
مضمون این حدیث، نشان مى‏دهد که تباه شدن انسان و ضعف و سستى و خوارى او و رنج تأمین هزینه‏ى افزون‏خواهى و حقارت نزد دنیاطلبان، رهاورد تهیدستى انسان از سرمایه‏ى عظیم قناعت است و اگر انسان، مسلمان هم نباشد، باز هم عزت و کرامت او با قناعت تأمین مى‏شود و بندگى نفس، بندگى دیگران را هم در پى دارد.

پی نوشتها:

(1). نهج‏البلاغه، صبحى صالح، حکمت 456
(2). همان، حکمت 346
(3). همان، نامه‏ى 31
(4). غررالحکم، ج 7، ص 326
(5). همان، ص 249
(6). نهج‏البلاغه، حکمت 228
(7). لنقل الصخر من قلل الجبال‏
احب الى من منن الرجال‏
و ذقت مراره الاشیاء طرا
فما طعم امر من السؤال
(8). بحارالانوار، ج 75، ص 192
(9). کلیات اقبال لاهورى، ص 292
(10). سیماى فرزانگان، ص 401
(11). غررالحکم، حدیث 2022) ج 2، ص 513)
(12). همان، ج 7، ص 49
(13). بحارالانوار، ج 13، ص 120
(14). کلیات صائب، ص 822
(15). در دیوان پروین اعتصامى، ص 160 به بعد، تفصیل اشعار آمده است
(16). بحارالانوار، ج 75، ص 353

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید