نویسنده : مصطفی دلشاد تهرانی
توجیه انظلام
دستهایى براى تحکیم این بیعت کور و پذیرش امرا و حکام – هر که باشند و هر چه بکنند – به جعل احادیث پرداختند 37و کار بدانجا رسید که مجموعهاى از احادیث توجیه کننده ستم پذیرى پیدا شد و این حرکت تا آنجإ؛»»ّّ پیش رفت که در کتب حدیث بابهایى براى انظلام باز شد. چنانکه در صحیح مسلم در کتاب الاماره به بابهایى با عناوین زیر بر مىخوریم: 38
«باب الامر بالصبر عند ظلم الولاه و استئثارهم» (باب دستور به تحمل ستم پیشوایان و استبداد آنها)، «باب فى طاعه الامراء و ان منعوا الحقوق» (باب اطاعت حکام هر چند که حقوق مردم را نپردازند). «باب وجوب ملازمه جماعه المسلمین عند ظهور الفتن و فى کل حال و تحریم على الطاعه و مفارقه الجماعه» (باب واجب بودن همراهى با توده مسلمانان در حال پیدایش فتنهها و در همه حال و حرام بودن خروج بر حکومت و جدایى از جماعت). در این راستا ابو هریره از پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کرده است: «من یطع الامیر فقد أطاعنى و من یعص الامیر فقد عصانى.» 39
(هر کس زمامدار را فرمان برد، مرا فرمان برده، و هر کس زمامدار را سرپیچى کند از من سرپیچى کرده است). و نیز از آن حضرت نقل کرده است: «علیک السمع و الطاعه فى عسرک و یسرک و منشطک و مکرهک و اثره علیک.» 40 (بر تو باد اطاعت کامل – شنیدن و فرمان بردن – در سختى و گشایش، در شادى و اندوه و در حالى که (حاکم) خودپسندى وا استبداد کند). از اسیدبن حضیر نقل شده است که پیامبر به مردى از انصار فرمود: «انکم ستلقون بعدى اثره، فاصبروا حتى تلقونى على الحوض.» 41 (شما پس از من با استبداد و خودپسندى روبرو مىشوید، پس تحمل کنید تا در حوض (کوثر) مرا ملاقات کنید). و نقل کردهاند که پیامبر در پاسخ به این پرسش که در آن هنگام که فرمانروایانى بر ما حاکم شدند که از ما حق خود را مىخواستند ولى حق ما را نمىدادند چه باید کرد فرمود: «اسمعوا و اطیعوا فانما علیهم ما حملوا و علیکم ما حملتم.» 42(بشنوید و اطاعت کنید که آنان مسؤول وظائف خویش و شما مسؤول وظایف خویشید). یعنى وزر و وبال کارشان گردن خودشان است و شما هم به تکلیف خود که اطاعت است عمل کردهاید و جز این تکلیفى ندارید. و نیز ابوهریره از رسول خدا نقل کرده است:
«من خرج من الطاعه و فارق الجماعه فمات مات میته جاهلیه.» 43
( کسى که از اطاعت (حاکم) خارج شود و از جماعت (مسلمانان) جدایى جوید و بمیرد، به مرگ جاهلیت (شرک و کفر) مرده است).
و بر همین اساس از آن حضرت نقل کردهاند: «اطع کل أمیر و صل خلف کل امام.» 44 (هر فرمانروایى را اطاعت کن و پشت هر پیشنمازى اداى نماز کن). با همین جهتگیرى است که آوردهاند: «السلطان ظل الله فى الارض فمن اکرمه اکرمه الله و من اهانه اهانه الله.» 45 (پادشاه سایه خدا در زمین است، پس هر کس او را گرامى دارد خدا را گرامى داشته و هر کس او را خوار کند خدارا خور کرده است). بنابراین باید ستم حاکمان را به جان خرید و لطف یزدان دید؛ و از این رو درباره سلطان ستمگر آمده است:
«… و ان جار اوخان اوظلم کان علیه الوزر و على الرعیه الصبر.» 46
(و هر چند که (فرمانروا) ستم پیش گیرد و خیانت ورزد و ظلم کند و بال کارش برخود اوست و مردم باید صبر پیشه کنند).
و اساساً در منطق این کذابان و تباه کنندگان دین و بر باد دهندگان شریعت، در مقابل ظلم و ستم هیچگونه واکنشى نباید نشان داد؛ زیرا خوشایند سلطان نیست، و تا کاخ ستم بر پاست دوره رونق خیانتکاران است. حتى مظلومان را آن گونه باید تخدیر مذهبى کرد که زیر شلاق ستم ناله نیز سرندهند و غارت حیثیت و مالشان را با سکوت تحمل کنند: «تسمع و تطیع للامیر و ان ضرب ظهرک و اخذ مالک فاسمع و اطع.» 47 (همواره باید گوش به فرمان فرمانروا باشى، هر چند که پشتت (با تازیانه) زده شود و مالت (به یغما) گرفته شود، گوش دار و اطاعت کن!) خیانتکاران به خدا، دین و خلق خدا، در این راستا، تا توانستهاند حدیث ساختهاند که راه هرگونه حرکت، مخالفت، مبازره و قیام را ببندند. مسلم بن ابى بکره از پدرش از پیامبر نقل کرده است: «فتنههایى پیدا خواهد شد که در آن شخص خوابیده بهتر ا ز نشسته و نشسته بهتر از ایستاده و ایستاده بهتر از رونده و رونده بهتر از کوشش کننده است.» کسى گفت چه دستور مىفرمایید. فرمود: «(هر گاه چنین فتنههایى پیش آمد) کسى که شتر یا گوسفند دارد سراغ شتر و گوسفند چرانى و آن کس که زمین کشاورزى دارد سراغ کشاورزى خود برود.» کسى گفت: آنکه شتر و گوسفند و زمینى ندارد چه کند؟ فرمود: «شمشیرش را به سنگى بکوبد و بشکند (که با زمامداران جور مبارزه نکند).» 48
و این چنین ستم پذیرى و سکوت مقابل ستمگر توجیه شده است، تا خواب راحت ستمگران توسط ستمدیدگان آشفته نشده، هر حرکت و مبارزه و قیامى علیه ستم ذبح شرعى گردد. به بیان استاد محمد جواد مغنیه: «بى گمان این گونه احادیث و این گونه سخنان از جانب عالم نمایان قدیم و جدیدى است که آلت دست حاکمان بوده، بنابر اراده و خواست آنها جعل گردیده است، چنانکه قرآن را نیز براى حفظ مصالح زمامداران خودسر ستم پیشه تفسیر مىکنند.» 49
برخى مبتنى بر اینکه خروج بر حاکمان ستمگر و مبارزه با پیشوایان تباه کننده دین خدا، سبب اختلاف مسلمانان مىشود و جماعت را به تفرقه مىکشاند، از اساس، مبارزه و قیام را نفى کردهاند و به توجیه ستم پذیرى پرداختهاند. برخى نیز با این باور که در صورت نپذیرفتن ستم و با قیام علیه ستمگر، امنیت به ناامنى و آرامش به وحشت و سکون زندگى به تزلزل تبدیل مىشود، مبارزه و قیام را مردود دانستهاند. شیخ محمد ابوزهره مىنویسد: سه امام اهل سنت: «مالک» و «شافعى»و«احمد» مىگویند در برابر بیدادگرى زمامداران باید صبر پیشه کرد. و همچنین آورده است که امام احمد حنبل به صراحت قائل است به اینکه باید در برابر ستم، صبر پیشه کرد و سکوت در برابر جور را واجب مىداند و از خروج بر ستمگران و کمک به کسانى که علیه ستمگران خروج کردهاند نهى کرده و گفته است خروج بر امرا با شمشیر جایز نیست، هر چند که ستمگرى کنند. 50 و نیز مىنویسد که در شرح موطأ آمده است ک رأى امام مالک و جمهور اهل سنت بر آن است که اگر حاکم، ستمگرى پیشه کند، اطاعت او بر خروج و قیام بر او سزاوارتر است. 51
نسفى نیز در «شرح العقائد» همین اعتقاد درباره صبر بر اعمال ستمگران و عدم خروج بر آنان را به ابوحنیفه نسبت داده است. با جورى در حاشیه خودش بر «شرح الغزى» و احمد دهلوى در کتاب خود «حجه الله البالغه» و ابن نجیم در «الاشباه و النظائر» و تفتازانى در «شرح جامع المقاصد» و بسیارى دیگر در آثار خود بر عدم خروج بر ستمگر و وجوب صبر برابر ستم و بیداد آنها تصریح کردهاند. حتى دهلوى اظهار مىکند که خلیفه جز با کفر و انکار ضرورى دین عزل نمىشود و به هیچ وجه فسق و ستم و تعددى به حدود شریعت و دریدن حرمتهاى دین آسیبى به خلافت او نمىزند. 52 این اندیشه تا بدانجا امتداد یافت که جماعتى از علماى اهل سنت قائل به تصویب «اماره الغلبه» یا «اماره الاستیلاء» شدند. فاجعهاى تباه کننده در جهت نابودى دین و هویت انسانى انسان. شیوهاى عالمانه براى ستم پذیرى و توجیه استبداد حاکمان بیدادگر. قاضى عبدالجبار معتزلى، متکلم بزرگ اهل سنت مىنویسد: «و ربما قالوا بامامه الفاسق المفضول اذا غلب و یجعلونه اماماً للغلبه لا للرضى.» 53 (اهل سنت قائلند به اینکه فاسق مفضول نیز اگر بر مردم مسلط شود و غلبه کند، به دلیل همان تسلط و غلبهاش پیشوا محسوب مىشود). و برخى براى توجیه «امارهالغلبه» و «انظلام» استدلال کردهاند که عبدالله بن عمر پس از واقعه حره و آن همه جنایت در مدینه گفت:
«نحن مع من غَلَب» 54
(ما با کسانى هستیم که غلبه کردهاند).
این سخن، در واقع همان سخن جاهلى بود که: «الحق لمن غلب» 55 (حق با آن است که غلبه کرده است). میزان و معیار در حق، غلبه، قدرت و زور است! زور است که تعیین مىکند چه چیز حق است و چه چیز باطل! و این همه، خلاف صریح منطق قرآن و سنت و سیره است .
چرا مروجان این گونه احادیث و افکار، آن همه آیات و روایات صریح در نپذیرفتن ستم و عدم تبعیت و اطاعت در معصیت را نادیده گرفتهاند و چنین حکم دادهاند؟ چرا عمل پیامبر براى آنان حجت نبوده است؟ چرا با وجود دلایل روشن عقلى و شناختهاى محکم قلبى دست به چنین توجیههایى زدهاند؟ آیا جز این است که چرخ آسیاى ستم این گونه مىچرخد و تا مردم زیر ستم، استحمار نشوند، آسایش لازم براى مستبدان فراهم نمىشود؟ آیا جز این است که به اسم مصلحت جماعت، راه خیانت به امت باز شده است و دیانت محکوم مصلحت اندیشى شده است؟ آنها به خوبى مىدانستند که:
«لاطاعه لمخلوق فى معصیه الخالق» 56
اطاعت مخلوق در معصیت خالق روا نیست.
و خوب دریافته بودند که:
«انما الطاعه فى المعروف» 57
اطاعت منحصراً در نیکى است .
اما با این همه دست به توجیه استبداد و دریده شدن حرمتها و لگدمال شدن انسانها زدند.
آنها از کدام آیه قرآن دریافتهاند که باید ستمگران را تبعیت کرد و مخالفت با زمامداران مخالفت با خدا و رسول اوست؟ برخى به آیه زیر تمسک کردهاند:
«اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم.» 58
فرمان ببرید خدا را و فرمان ببرید فرستادهاش را و صاحبان امر از خودتان را .
و از آن چنین برداشت کردهاند که باید به طور مطلق امرا و حکام را اطاعت کرد. 59
شک نیست که چنین تفسیرى از آیه نه با خود این آیه سازگارى دارد و نه با سایر آیات و روح تعلیمات اسلام. علامه طباطبایى در این باره مىنویسد:
«جاى تردید نیست که این اطاعت که در آیه: اطیعوا الله و اطیعوا الرسول، به آن امر شده، اطاعتى مطلق، و بدون قید و شرط است و همین خود دلیل آن است که رسول، امر به چیزى و نهى از چیزى که مخالف حکم خدا باشد نمىکند، وگرنه اطاعت وى ناقض اطاعت خدا مىشد. و این امر تمام نمىشود مگر آن که رسول معصوم باشد این سخن بعینه درباره اولواالامر نیز جریان دارد… با توجه به آنکه در آیه، بین رسول و اولى الامر جمع کرده، و براى هر دو با هم یک اطاعت ذکر کرده است و فرمود: و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم، و اینکه براى رسول امر به معصیت خدا یا اشتباه در حکم محال است، اگر در اولوالامر محال نبود، چارهاى نبود جز آنکه قید آن را ذکر نماید و چون قید ذکر نشده است، پس آیه مطلق است و لازمهاش آن است که در اولواالامر هم قائل به عصمت شویم، همان طور که درباره رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قائلیم: بدون هیچ تفاوتى.» 60
امام فخر رازى نیز در ذیل این آیه شریفه مىنویسد:
«کسى که خداوند به طور قطع و جزم امر به اطاعتش کرده است حتماً باید معصوم از خطا باشد، زیرا اگر معصوم از خطا نباشد، آن گاه که مرتک اشتباهى مىشود، چون خداوند اطاعت او را واجب شمرده، و پیروى از او را در آن اشتباه لازم دانسته است، این به معناى اجتماع امر و نهى در یک فعل با یک اعتبار محسوب مىشود که امرى محال است. بنابراین از یک طرف مسلم است که خداوند اطاعت اولواالامر را بدون قید و شرط لازم دانسته. و از طرف دیگر مىدانیم هر کسى را که خداوند اطاعتش را به طور قطع لازم دانسته است باید معصوم باشد. پس از این مقدمه نتیجه مىگیریم که اولواالامر در این آیه حتماً باید معصوم باشد.» 61
خروج بر زمامداران خودسر و قیام علیه ستم
بنابراین در منطق قرآن کریم اطاعت مطلق و بدون قید و شرط از غیر معصوم معنا ندارد، بلکه بر خلاف آنان که تلاش کردهاند راهى براى توجیه استبداد و ستم پذیرى دست و پا کنند، منطق دین، عدم انظلام و خروج بر زمامداران خودسر و قیام علیه ستم است. 62 علامه طباطبایى مىنویسد: «در الدرالمنثور در ذیل آیه:
(فان تولوا فانما علیه ما حمّل و علیکم ما حمّلتم) 63
مىگوید: ابن جریر، و ابن قانع، و طبرانى، از علقمه بن وائل حضرمى، از سلمه بن یزید جهنى، روایت کرده که گفت:
(یا رسول الله أرأیت ان کان علینا امراء من بعدک یاخذونا بالحق الذى علینا و یمنعونا الحق الذى جعله الله لنا نقاتلهم و نبغضهم؟ فقال النبى صلى الله علیه و آله و سلم: علیهم ما حملوا و علیکم ما حملتم.)
اى رسول خدا بعد از تو تکلیف ما با زمامدارانى که بر ما حکومت مىکنند چیست، اگر حقى را که بر گردن ما دارند بگیرند و حقى را که خداوند براى ما بر گردن آنها قرار داده، ندهند؟ آیا مىتوانیم با آنان پیکار کرده، دشمنشان بداریم؟ رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: آنان مسؤول وظایف خویش و شما مسؤول وظایف خویشید.»، علامه طباطبایى پس از ذکر این حدیث مىنویسد: «در همین معنا روایات دیگرى نقل شده است، لکن، هیچ شکى نباید کرد که اسلام با روح احیاى حق و اماته باطلى که در آن هست، هرگز اجازه نمىدهد که ستمکاران متجاهر به ستم بر مردم مسلط شوند، و هرگز سکوت و تحمل ظلم و تعدى ستمگران و فاجران را جایز نمىداند،و به مردمى که قدرت بر رفع ستم و اصلاح امور را دارند چنین اجازهاى نمىدهد امروزه در مباحث اجتماعى روشن شده است که استبداد رأى زمامداران و خودسرى آنان در تحکم و زورگویى، بزرگترین خطر و پلیدترین آثار را در اجتماع دارد که یکى از آنها پدید آمدن فتنهها و آشوبها و جنگهاست، زیرا سرانجام مردم در این مقام بر مىآیند که ستمگران را به حق و عدل وادارند و همین خود مایه پدید آمدن فتنهها و جنگهاست.» 64 خودسرى زمامداران، اساس بدبختى ملتهاست و پیشوایان حق و عدل نسبت به پیروى از آنان سخت هشدار دادهاند:
«الا فالحذر من طاعه ساداتکم و کبرائکم! الذین تکبروا عن حسبهم، و ترفّعوا فوق نسبهم، و القوا الهجینه على ربهم، و جاحدوا الله على ما صنع بهم، مکابره لقضائه، و مغالبه لآلائه، فانهم قواعد أساس العسبیه و دعائم ارکان الفتنه، و سیوف عتزاء الجاهلیه.» 65
زنهار! زنهار! از پیروى و اطاعت بزرگان و رؤسایتان بر حذر باشید. همانها که به واسطه موقعیت خود تکبّر مىفروشند، همانها که خویشتن را بالاتر از نسب خود مىشمارند و کارهاى نادرست را به خدا نسبت مىدهند؛ و به انکار نعمتهاى خدا برخاستند تا به قضایش ستیز کنند و نعمتهایش رانادیده گیرند: آنها پى و بنیان تعصب و ستون و ارکان فتنه و فساد و شمشیرهاى تفاخر جاهلیتند!
سلیم بن قیس هلالى گوید: شنیدم امیر مؤمنان على (علیه السّلام) مىفرمود:
«احذروا على دینکم ثلاثه:… و رجلا آتاه الله عز و جل سلطانا قزعم ان طاعته طاعه الله و معصیته معصیه الله و کذب لانه لاطاعه لمخلوق فى معصیه الخالق، لا ینبغى للمخلوق ان یکون حبه لمعصیه الله فلا طاعه فى معصیته ولا طاعه لمن عصى الله، انما الطاعه لله و لرسوله و لولاه الامر، و انما امر الله عزو – جل بطاعه الرسول لانه معصوم مطهّر، لا یأمر بمعصیته و انما امر بطاعه اولى الامر لانهم معصومون مطهرون لا یامرون بمعصیته.» 66
از سه کس بر دین خودتان بترسید!… کسى که خداى عزوجل قدرتى به دست او داده اباشد و او گمان کند که اطاعت او، اطاعت خداست و سرپیچى از فرمان او، سرپیچى از فرمان خداست. در حالى که چنین نیست، زیرإ؛ااّّ فرمانبرى مخلوق در معصیت خالق جایز نیست و نباید چنین کرد، و مخلوق را نزیبد که دلبند گناه شود؛ پس نه در راه معصیت الهى باید از کسى فرمان برد و نه به فرمان شخص گنهکار بایستى درآمد. فقط مىبایست از خداوند و فرستادهاش و جانشینان او فرمان برد، و اینکه خداوند دستور داده است که فقط از دستورات پیامبر اطاعت شود، براى این است که او معصوم است و پاک، و به نافرمانى خدا دستور نمىدهد؛ و اینکه فقط به اطاعت جانشینان او امر کرده است، براى این است که آنان نیز معصومند و پاک و به نافرمانى خدا دستور نمىدهند.
امیر مؤمنان (علیه السّلام) در ویژگیهاى زمامدار اسلامى و نقش مردم و در نحوه برخورد با آن که به ناحق ادعا کند و آن که حق را ادا نکند فرموده است:
«ایها الناس، ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه، و اعلمهم بامرالله فیه. فان شغب شاغب استعتب، فان ابى قوتل و لعمرى، لئن کانت الامامه لا تنعقد حتى یحضرها عامه الناس، فما الى ذلک سبیل، ولکن اهلها یحکمون على من غاب عنها، ثم لیس للشاهد ان یرجع، ولا للغائب ان یختار. الا و انى اقاتل رجلین: رجلا ادعى ما لیس له، و آخر منع الذى علیه.» 67
اى مردم سزاوارترین کس به حکومت قویترین مردم نسبت به آن و داناترین آنها به فرمانهاى خداست، پس اگر آشوبگرى به فتنهانگیزى برخیزد، از او خواسته مىشود که به حق باز گردد، و اگر امتناع ورزد با او به نبرد باید پرداخت. به جان خودم سوگند اگر قرار باشد امامت و خلافت جز با حضور همه مردم انعقاد نپذیرد، هرگز راهى به سوى آن نتوان یافت (یعنى هیچگاه منعقد نخواهد شد)، بلکه آنها که صلاحیت رأى و نظر دارند حاکم و خلیفه را بر مىگزینند و عمل آنها نسبت به سایر مردم نافذ است و بعد از آن نه حاضران حق بازگشت ونه غایبان حق انتخاب دیگرى را دارند. آگاه باشید من با دو کس مىجنگم: نخست آن کس که به ناحق ادعا کند و چیزى که حق او نیست بخواهد و دیگر آن کس که از دادن حقى که بر گردن اوست امتناع ورزد.
بدین ترتیب ملاحظه مىشود که در سیره نبوى جایى براى انظلام نیست و در برخورد با زمامداران خود سر و پیشوایان ستمگر، آنجا که جاى قیام است، توصیه به قیام شده و آنجا که اوضاع مساعد نیست، باید تلاش کرد تا اوضاع را دگرگون کرد؛ و به طور کلى هیچگاه تکلیف مبارزه، هجرت و جهاد ساقط نمىشود، ابن مسعود از رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کرده است که فرمود:
«… ستکون علیکم ائمه ان اطعتموهم اضلوکم و ان عصیتموهم قتلوکم. قالوا: فکیف نصنع یا رسول الله؟ قال: کونوإ؛آآّّ کاصحاب عیسى نصبوا على الخشب و نشروا بالمناشیر؛ موت فى طاعه خیر من حیاه فى معصیه.»68
در آینده پیشوایانى بر شما حاکم خواهند شد که اگر اطاعتشان کنید، گمراهتان کنند، و اگر سرپیچیشان کنید، کشتارتان کنند. گفتند: اى رسول خدا در چنین اوضاعى چه کنیم؟ فرمود: چون اصحاب عیسى باشید که بردار شدند و به صلیب کشیده شدند و با ارّه تکه تکه شدند(واز عقاید و باورهاى خود دست بر نداشتند). مرگ در اطاعت (خدا) بهتر از زندگى در نافرمانى اوست .
و همین معنا در کلام امیرمؤمنان (علیه السّلام) آمده است. ابو عطاء از آن حضرت نقل کرده است که فرمود:
«کیف انتم و زمان قدا ظلکم، تعطّل فیه الحدود و یتّخذ المال فیه دولا، و یعادى اولیاء الله و یوالى فیه اعداء الله. قلنا: فان ادرکنا ذلک الزمان فکیف نصنع، قال: کونوا کاصحاب عیسى علیه السلام نشروا بالمناشیر و صلبوا على الخشب. موت فى طاعه الله عز و جل خیر من حیاه فى معصیه الله.»69
چگونهاید با زمانه تارکى که در آن حدود (خدا) تعطیل شود و مال (مردم) به یغما رود. دوستان خدا، دشمن و دشمنانخدا دوست شمرده شوند. گفتیم: اگر با چنین اوضاع و زمانهاى روبرو شویم چه باید بکنیم؟ فرمود: چون اصحاب عیسى (علیه السّلام) باشید که با اره تکه تکه شدند و بردار کشیده شدند(و دست از اعتقادات خود بر نداشتند) که مرگ در اطاعت خدا، از زندگى در نافرمانى او بهتر است .
و براساس همین جهتگیرى ضد ستم است که برترین جهاد در راه خدا مبارزه با پیشوایان ستمگر عنوان شده است:
«افضل الجهاد کلمه عدل عند امام جائر.»70
برترین جهاد سخنى است که براى دفاع از عدالت در برابر پیشواى ستمگرى گفته مىشود.
و آن که در این راه کشته شود شهید است؛ چنانکه از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است:
«سیکون علیکم ائمه یملکون ارزاقکم یحدثونکم فیکذبونکم، و یعملون فیسیئون العمل لایرضون منکم حتى تحسنوا قبیحهم و تصدقوا کذبهم فاعطوهم الحق ما رضوابه، فاذا تجاوزوا فمن قتل على ذلک فهو شهید.» 71
بر شما پیشوایانى حکومت خواهند کرد که روزیهاى شما را تصاحب کند و سخنانى به دروغ گویند و کردارى ناشایست کنند. از شما خشنود نشوند مگر آنکه زشتیهایشان را نیک شمارید و دروغهایشان را تصدیق کنید. پس حق را واگذارید تا بدان راضى شوند و چون (از حق) تجاوز کردند (مقابلشان بایستید که) هر کس در این راه کشته شود، شهید است .
بنابراین اگر با زمامداران ستمگر مقابله نشود، آنها همه حیثیت انسانى و ایمانى مردمان را لگدمال مىکنند. آنان جز به این راضى نخواهند شد که زشتیهایشان تحسین و دروغهایشان تصدیق گردد و افسادشان، اصلاح قلمداد شود. آنان که خواهان حفظ هویتهاى انسانى و ایمانى خود هستند نباید تن به ستم دهند و پرچم مبارزه علیه ستم را بر زمین گذارند؛ هرگونه که بتوانند باید مقابله کنند. امیر مؤمنان (علیه السّلام) فرمود:
«ایها المؤمنون، انه من رأى عدوانا یعمل به، و منکراً یدعى الیه، فانکره بقلبه فقد سلم و برىء، و من انکربلسانه فقد اجر، و هو افضل من صاحبه، و من انکره بالسیف لتکون کلمه الله العلیا و کلمه الظالمین السفلى، فذلک الذى اصاب سبیل الهدى، و نور فى قلبه الیقین.» 72 اى مؤمنان! هر کس ظلم و ستمى را مشاهد کند و یا کار زشتى که مردم را به سوى آن مىخوانند؛ اگر تنها به قلبش آن را انکار کند سلامت را اختیار کرده است و گناهى بر او نیست (به شرط اینکه بیشتر از آن نتواند) و آن کس که با زبان و بیان به مبارزه بر خیزد پاداش الهى خواهد داشت و مقامش برتر از گروه نخست است و آن کس که با شمشیر براى بزرگداشت نام خدا و سرنگونى ظالمان به مبارزه برخیزد، او به راه هدایت راه یافته و بر جاده حقیقى گام گذارده و نور یقین در قلبش تابیده است .
و حسین بن على (علیه السّلام) که تاریخ از خون او رنگ حماسه گرفته است، فرمود:
«ایها الناس، ان رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم قال: من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله، ناکثا لعهدالله، مخالفا لسنه رسول الله یعمل فى عبادالله بالاثم و العدوان فلم یغیر علیه بفعل ولا قول کان حقا على الله ان یدخله مدخله.» 73
مردم، رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: هر کس سلطان ستمگرى را مشاهده کند که حرامهاى خداوند را حلال ساخته، عهد و پیمان الهى را شکسته، با سنت پیامبر مخالفت ورزد، با بندگان خدا با دشمنى و از سر گناه رفتار نماید و بر او با زبان و عمل نشورد و قیام نکند، بر خداوند است که او را با همان ستمگران در یک جایگاه عذاب کند.
اساساً خداوند کسانى را که در راه او و در راه نجات ستمدیدگان، پیکار نمىکنند مورد مؤاخذه قرار مىدهد. چگونه مىتوان از عواطف انسانى بهرهمند بود و نسبت به آنان که در زیر تازیانه ستم خرد مىشوند بى اهمیت بود؟ خداوند براساس تحریک عواطف انسانى مسلمانان را به جهاد و پیکار با ستمگران دعوت مىکند و به صراحت مىفرماید چرا در راه خدا و مظلومان بى دفاعى که در چنگال ستمگران گرفتار شدهاند مبارزه نمىکنید؟ آیا عواطف انسانى شما اجازه مىدهد که خاموش باشید و این صحنههاى رقت بار را تماشا کنید؟ 74
«و ما لکم لا تقاتلون فى سبیل الله و المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان الذین یقولون ربنا اخرجنا من هذه القریه الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنک ولیا و اجعل لنا من لدنک نصیراً»75
چرا در راه خدا و در راه مردان و زنان و کودکانى که (به دست ستمگران) تضعیف شدهاند پیکار نمىکنید؟ همان افراد (ستمدیدهاى) که مىگویند خدایا ما را از این جامعهاى که اهلش ستمگرند بیرون ببر و براى ما از طرف خود سرپرست قرار بده. و از براى ما از طرف خود یار و یاورى تعیین فرما.
در منطق دین، دستور داده شده است که با اهل بغى و ستم که حاضر به اصلاح کار خود از راههاى مسالمتآمیز
نیستند، مبارزه کنید با ستمگران مقابله کنید تا به حق تن دهند. 76 در خبر محمد بن عمر بن على (علیه السّلام) از پدرش از جدش از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمده است که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به على (علیه السّلام) فرمود:
«یا على ان الله تعالى قد کتب على المؤمنین الجهاد فى الفتنه من بعدى کما کتب علیهم الجهاد مع المشرکین معى، فقلت: یا رسول الله و ما الفتنه التى کتب علینا فیها الجهاد؟ قال: فتنه قوم یشهدون أن لااله الا الله، و انى رسول الله و هم مخالفون لسنتى و طاعنون فى دینى، فقلت: فعلام نقاتلهم یا رسول الله و هم یشهدون أن لا اله الا الله و انک رسول الله؟ فقال: على احداثهم فى دینهم، و فراقهم لامرى، و استحلالهم دماء عترتى.» 77
اى على، خداى تعالى جهاد در فتنه را بر مؤمنان مقرر داشته است (واجب کرده) همان طور که جهاد با مشرکین را همراه من بر ایشان مقرر داشت. پس گفتم: اى رسول خدا آن فتنهاى که بر ما مقرر شده که در آن پیکار کنیم کدام است؟ فرمود: فتنه گروهى که بر یگانگى خدا و پیامبرى من گواهى مىدهند در حالى که با سنت من مخالفت مىکنند و از دین من منحرف مىشوند. پس گفتم: بر چه (مبنایى و به چه دلیلى) با آنان پیکار کنیم با وجود آنکه بر یگانگى خدا و پیامبرى شما گواهى مىدهند. فرمود: بر بدعت آوردنشان در دین و به دلیل جدا شدنشان از دستور من و جایز شمردنشان ریختن خون عترت مرا.
با همین جهتگیریها بوده است که پیشوایان حق، هرگز پرچم مبارزه با ستمگران را در قالب و شکل مناسب هر دوره، زمین نگذاشتند. شیعه و اکثر معتزله قائلند به اینکه اگر راههاى اصلاح بسته شده باشد و با روشهاى مسالمتآمیز نشود امور را درست کرد، باید با حکام ستمگر و زمامداران خود سر به مقابله پرداخت. سکوت بر ستم و بیداد جایز نیست و مقابله با آن از اشکال مهم جهاد در راه خداست. 78
استاد هاشم معروف الحسنى در کتاب «الانتفاضات الشیعیه عبر التاریخ» پس از ذکر نمونههایى از روایات فراوانى که در حمایت از خروج بر ستمگران و قیام براى اقامه حق و دفع باطل از جانب ائمه (علیه السّلام) رسیده است، یاد آورى مىکند که: «ائمه (علیه السّلام) این قیام کنندگان را پشتیبانى مىکردند و مردم را به یارى ایشان در مقابله با ستم و بیداد و طغیان فرا مىخواندند، و در همین حال براى آنان آرزو مىکردند که با دقت و تامل عمل کنند و کار خود را بى سر و صدا (و در نهایت مخفى کارى) انجام دهند تا (زمینه انتشار و رشد آن فراهم و) مبارزات آنان پر بارتر و گستردهتر شود، چنانکه هر کس موضعگیریهاى ائمه (علیه السّلام) را در قبال این قیامها و مبارزات که در طول اعصار (موجب آشفتگى زمامداران خودسر و پریشانى حال آنان مىشد) و تخت حاکمان را به لرزه آشکار در مىآورد(و سبب تحکیم حق مىشد) بررسى و پیگیرى کند این حقیقت بر او مىشود.» 79 محمد بن ادریس حلى آورده است که در محضر امام صادق (علیه السّلام) سخن از خروج علویان علیه حاکمان جور و قیام فرزندان راستین آل محمد به میان آمد و آن حضرت فرمود:
«لوددت ان الخارجى من آل محمد خرج و عَلىّ نفقه عیاله.»80
هر آینه دوست دارم که خروج کنندهاى از آل محمد قیام کند و مخارج خانوادهاش را بر عهده گیرم.
البته در مواردى، پیشوایان حق، درباره قیامهاى حق طلبانه شیعه سخنانى را از باب تقیه، یا جلوگیرى از افشاى اسرار، یا دور کردن ذهن ستمگران از مبارزان، یا مخفى کردن ارتباطها و حمایتها و امثال اینها گفتهاند که به معناى نفى اصل مبارزه با ستم و مخالفت با قیامهاى حق طلبانه نیست. 81 این قیامها از موضع نهى از بزرگترین منکر یعنى حکومت جور بوده است، نه از سر خودسرى و دنیاطلبى.
اعتقاد به خروج بر پیشوایان ستمگر و مبارزه با بیدادگرى آنها، اختصاص به شیعه نداشته و چنانکه اشاره شد اکثر معتزله نیز بر این باور بودهاند. در این رابطه ابن ابى الحدید معتزلى شارح بزرگ نهج البلاغه آنجا که امیر مؤمنان (علیه السّلام) عمق تباهى قاسطین را بیان مىکند و مىفرماید: «پس از من خوارج را نکشید (و با آنان جنگ نکنید) زیرا آن کس که در جستجوى حق بوده ولى خطا کرده (و به آن نرسیده است) همچون کسى نیست که در جستجوى باطل بوده و به آن رسیده است» 82
نظر معتزله را در برخورد با پیشوایان ستمگر چنین مىآورد: «در نظر اصحاب ما بى گمان خروج بر پیشوایان ستمگر واجب است ؛ و همچنین در نزد اصحاب ما هرگاه شخصى فاسق و متغلب بدون آنکه در شبهه افتاده باشد، (آگاهانه) بر حکومت چنگ زند و بر مصدر قدرت نشیند، جایز نیست که او را براى جنگ با آنان که منسوب به دین هستند و امر به معروف و نهى از منکر مىکنند یارى داد، بلکه واجب است آنان را که بر او خروج کردهاند یارى داد، هر چند که در عقیده خود دچار شبهه دینى شده، گمراه شده باشند. زیرا آنان از آن پیشوا عادلتر و به حق نزدیکترند» 83 رشید رضا نیز از قول شیخ محمد عبده آورده است که ابو حنیفه در خفا فتواى خروج بر منصور عباسى را داده بود و معتقد بود که خلافت مربوط به علویان است و شوریدن بر حکومت جور را بلامانع مىدانست. وى حکومت منصور را غاصبانه مىخواند و حاضر نشد منصب قضاوت در حکومت خلفاى عباسى را بپذیرد رشید رضا سپس اضافه مىکند که ائمه اربعه اهل سنت همه با حکومتهاى زمان خود مخالف بودند و آنان را شایسته زمامدارى مسلمانان نمىدانستند زیرا افراد ظالم و ستمگرى بودند. 84
این سخن که نباید پذیراى ستم شد و در صورت بسته شدن راههاى مسالمتآمیز براى اصلاح امور باید بر پیشوایان ستمگر قیام کرد و شکل درست و مناسب مبارزه با آنان را یافت، سخنى است آشنا با وجود انسانها. انسانها به فطرت اولى خود که عشق به کمال مطلق است و به ثبع آن، از هر نقص و ستمى بیزارند و هر کس با رجوع به فطرت خویش در مىیابد که نباید تن به ستم دهد مردم باید بدانند که ستمگرى ستمگران حد و مرزى ندارد و اگر به امید گشایشى تن به ستم دهند، تنها بندهاى اسارت را محکمتر کردهاند.
پی نوشت :
37- ر.ک: محمدباقر بهبودى، سیره علوى، 1368 ش. صص 33 – 34؛ شرح ابن ابى الحدید، ج 20، ص 24؛ مسند احمد حنبل، ج 5، ص 140؛ مستدرک حاکم، ج 2، صص 226 – 227؛ ج 3، صص 304 – 305؛ تهذیب الکمال، ج 2، ص 270؛ مختصر تاریخ دمشق، ج 4، صص 202 – 203.
38- ر.ک: محمد محمدى الرى شهرى میزان الحکمه، دفتر تبلیغات اسلامى، قم، 1362 ش. ج 1، صص 181 – 183، ج 4، صص 512 – 513؛ بابهاى: «احادیث مجعوله فى وجوب طاعه السلطان» و «احادیث مجعوله لتثبیت امامه ائمه الجور».
39- ر.ک: صحیح مسلم، تحقیق و تعلیق الدکتور موسى شاهین لایش، الدکتور احمد عمر هاشم، الطبعه الاولى، مؤسسه عزالدین، بیروت، 1407 ق. ج 4، صص 122 – 123.
40- صحیح مسلم بشرح النووى، ج 12، ص 233 ؛ کنزالعمال، ج 6، صص 52 و 64.
41- صحیح مسلم ، ج 12، ص 224 ؛ کنزالعمال، ج 6، صص 50، 62 و 63.
42- صحیح مسلم ، ج 12، ص 235 ؛
43- صحیح مسلم ، ج 12، ص 226 ؛ کنزالعمال، ج 6، ص 49.
44- صحیح مسلم ، ج 12، ص 238 ؛ کنزالعمال، ج 6، ص 52.
45- کنزل العمال، ج 6، ص 54.
46- همان، ص 4.
47- همان.
48- صحیح مسلم، ج 12، ص 238.
49- «مسلم بن ابى بکره عن ابیه ابو داود سلیمان بن الاشعث السجستانى، سسن ابى داود، الطبعه الاولى، مطبعه الحلبى، مصر، 1371 ق. ج 2، ص 415؛ امثال این حدیث فراوان است حتى توصیه شده است که اگر کسى داخل خانه شما شد و دست دراز کرد که شما را بکشد، اجازه دهید این کار را بکند و واکنشى نشان ندهید و چون فرزند آدم (هابیل) برخورد کنید! ر.ک: همان، و نیز: کنزالعمال، ج 11، صص 108 – 113؛ صحیح البخارى، ج 9، ص 681.
50- الشیعه و الحاکمون، الطبعه الخامسه، دارو مکتبه الهلال، دارالجواد، بیروت. 1981 م. ص 25.
51- تاریخ المذاهب الاسلامیه، دارالفکر العربى، قاهره ج 1، صص 110 – 111؛ و نیز ر.ک: مسائل الامام احمد بن حنبل روایه ابنه عبدالله بن احمد، تحقیق زهیر الشاویش، الطبعه الثالثه، المکتب الاسلامى، 1408 ق. ص 257.
52- همان، ص 111.
53- ر.ک: هاشم معروف الحسنى، الانتفاضات الشیعیه عبر التاریخ، دارالکتب الشعبیّه، بیروت، ص 98.
54- المغنى فى ابواب التوحید و العدل، تحقیق الدکتور عبدالحلیم محمود، الدکتور سلیمان دنیا، مراجعه الدکتور ابراهیم مدکور، باشراف الدکتور طه حسین، الدار المصریه للتألیف و الترجمه، الجزء المتمم العشرین، القسم الاول، ص 259.
55- القاضى أبى یعلى محمد بن الحسین الفراء، الاحکام السلطانیه، ص 23.
56- به بیان کتاب الهى از زبان فرعونیان: «و قد افلح الیوم من استعلى.» (امروز آن کس که غلبه و برترى یابد او فیروزى یافته است). قرآن، طه /64.
57- تنبیه الخواطر، ج 1، ص 51؛ نهجالبلاغه، حکمت 165؛ النهایه فى غریب الحدیث و الاثر، ج 3، ص 142؛ کنز العمال، ج 6، ص 67؛ محمد رشید رضا، تفسیر المنار، الطبعه الثانیه، دارالمعرفه، بیروت، ج 5، ص 181؛ الخصال، ج 1، ص 139؛ بحارالانوار، ج 75، ص 337؛ مسند احمد حنبل، ج 1، ص 31 (لاطاعه لمخلوق فى معصیه الله) ؛ تاریخ المذاهب الاسلامیه، ج 1، ص 112.
58- صحیح مسلم، ج 12، ص 227؛ کنزالعمال، ج 6، ص 50؛ تفسیر المنار، ج 5، ص 181؛ مسند احمد حنبل، ج 1، ص 94.
59- قرآن، نساء /59.
60- ر.ک: تفسیر المنار، ج 5، ص 181.
61- المیزان فى تفسیر القرآن، ج 45، صص 389 و 391.
62- التفسیر الکبیر، ج 10، ص 144.
63- ر.ک:میزان الحکمه، ج 1، صص 185 – 186: «وجوب الخروج على ائمه الجور».
64- «قل اطیعوا الله و اطیعو الرسول فان تولوا فانما علیه ما حمل و علیکم ما حملتم و ان تطیعوه تهتدوا و ما على الرسول الا البلاغ المبین» (بگو خدا را اطاعت کنید و رسولش را اطاعت کنید، چه اگر از اطاعت آندو سر بتابید فقط تکلیف خود را انجام ندادهاید، و به او ضررى نرساندهاید، چه او مکلف به تکلیف خویش است و شما مکلف به تکلیف خویش، اگر اطاعت او کنید هدایت یابید و بر عهده پیامبر وظیفهاى جز ابلاغ آشکار نیست) قرآن، نور /54.
65- المیزان فى تفسیر القرآن، ج 15، ص 158.
66- نهج البلاغه، خطبه 192.
67- الخصال، ج 1، ص 139؛ بحارالانوار، ج 75، صص 337 – 338.
68- نهج البلاغه، خطبه 173.
69- کنزالعمال، ج 1، ص 216.
70- القاضى أبى عبدالله محمد بن سلامه القطاعى، دستور معالم الحکم و مأثور مکارم الشیم من کلام امیرالمؤمنین على بن أبى طالب کرم الله وجهه، مطبعه السعاده، مصر، 1332 ق. (افست) صص 113 – 114؛ نهجالسعاده، ج 2، ص 639.
71- کنزالعمال، ج 3، ص 78؛ نهج البلاغه، حکمت 374؛ مستدرک الوسائل، ج 12، ص 188؛ تنبیه الخواطر، ج 2، ص 12؛ مسند الشهاب، ج 2، ص 247؛ کنزالعمال، ج 3، ص 64؛ الفردوس بماثور الخطاب، ج 1، ص 358؛ دلیل الفالحین، ج 2، صص 288 – 289؛ الجامع الصغیر، ج 1، ص 187؛ فیض القدیر، ج 2، ص 30؛ تاریخ المذاهب الاسلامیه، ج 1، ص 72 .113- کنزالعمال، ج 6، ص 67.
73- تاریخ الطبرى، ج 6، ص 357؛ نهجالبلاغه، حکمت 373؛ و نیز ر.ک: البیان و التعریف، ج 2، ص 215.
74- تاریخ الطبرى، ج 5، ص 403؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 171؛ الکامل فى التاریخ، ج 4، ص 48؛ فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 144؛ مقتل خوارزمى، ج 1، صص 234 – 235.
75- ر.ک: تفسیر نمونه، ج 4، صص 9 – 10.
76- قرآن، نساء /75.
77- ر.ک: جواهر الکلام، ج 21، صص 322 – 324؛ الانتفاضات الشیعیه عبر التاریخ، ص 101.
78- مجالس ابن الشیخ، ص 40؛ وسائل الشیعه، ج 11، ص 61؛ جواهر الکلام، ج 21، ص 326.
79- ر.ک: الانتفاضات الشیعیه عبر التاریخ، ص 100.
80- همان، ص 34.
81- وسائل الشیعه، ج 11، ص 39؛ الانتفاضات الشیعیه عبر التاریخ، ص 34.
82- ر.ک: الکافى، ج 2، صص 217 – 226؛ وسائل الشیعه، ج 11، صص 459 – 498؛ التبیان فى تفسیر القرآن، ج 2، ص 435؛ مجمع البیان، ج 1، ص .430
83- نهج البلاغه، کلام 61.
84- شرح ابن ابى الحدید، ج 5، صص 78 – 79.
ادامه دارد …..