الف) چیستی اخلاص
تعریف اخلاص
ضد ریا، اخلاص است و آن عبارت است از خالص ساختن قصد از غیر خدا و پرداختن نیت از ما سوی الله و هر عبادتی که قصد در آن به این حد نباشد، از اخلاص عاری است. پس کسی که طاعت می کند اگر به قصد ریا، یعنی وا نمودن به مردم و حصول قدر و منزلت در نزد ایشان باشد، آن «مرایی» مطلق است و اگر به قصد تقرب باشد، و لیکن با آن غرض دنیوی دیگری غیر از ریا نیز به آن ضمیمه باشد، مثل این که در روزه نیز قصد پرهیز بکند؛ یا در آزاد کردن بنده ای که خریدار نداشته باشد، قصد فرار از خراجات یا خلاصی از شرارت و بدخلقی او را نیز بکند یا در حج، نیت خلاصی از بعضی گرفتاری های وطن یا شر دشمنان کند، یا در تحصیل علم، قصد عزت و برتری نماید یا در وضو و غسل، نیت خنک شدن یا پاکیزگی کند یا در تصدق به سائل، نیت خلاصی از «ابرام» (1) او کند و نحو این ها. اگر چه در این وقت، آن شخص مرایی نباشد و لیکن عمل او از اخلاص خارج است.
پس اخلاص آن است که عمل او از جمیع این شوائب و اغراض خالی باشد و از جهت محض تقرب به خدا بوده باشد. (2)
بدان که اخلاص، مقامی است رفیع از مقامات مقربین و منزلی است منیع از منازله راه دین. بلکه کبریت احمر و اکسیر اعظم است. هر که توفیق وصول به آن را یافت به مرتبه عظمی فایز گردید و هر که مؤید بر تحصیل آن گردید، به موهبت کبری رسید. چگونه چنین نباشد و حال آن که، سبب تکلیف بنی نوع انسان است.
چنان که حق سبحان و تعالی می فرماید: «و مآامروا إلا لیعبدوا الله مخلصین له الدین» یعنی «بندگان، مأمور به اوامر الهیه نگردیدند، مگر به آن جهت که عبادت کنند خدای را در حالتی که خالص کننده باشند، از برای او دین را». (3)
و لقای پروردگار که غایت مقصود و منتهای مطلوب است، به آن بسته است. همچنان که می فرماید: «فمن کان یرجوا لقاء فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعباده ربه أحدا» یعنی «هر که آرزوی ملاقات پروردگار خود را داشته باشد پس باید عمل صالح به جا آورد و در عبادت پروردگار خود، احدی را شریک نسازد». (4)
و در بعضی از اخبار قدسیه وارد شده است که «اخلاص، سری است از اسرار من، به ودیعت می گذارم آن را در دل هر یک از بندگان خود که آن را دوست داشته باشم (5)». (6)
تقوی بیزاری ستدن است، و آن اخلاص است، یعنی بیزاری ستاند از خویشتن و آن چه دارد و هر چند تبرا درست تر، اخلاص درست تر. از بهر آن که اخلاص از خلوص است؛ هر که پاک تر او خالص تر. (7)
اخلاص آن است که دیدار خویش را از فعل برداری یعنی چون فعلی کنی نبینی و نگویی که من چه کرده ام و از این فعل طاعت را می خواهد. از بهر آن که فعل صفت فاعل است. هر که فعل ببیند، چون فعل خویش دید، خویشتن دید؛ و خویشتن بین خدابین نباشد. (8)
روایت کردند که حواریان عیسی را پرسیدند که: «اخلاص چیست؟» گفت: «آن که کاری کنی و دوست نداری که تو را بدان بستایند مردمان. دیگر آن که دلت پاک باشد از بد خواستن همه مسلمانان.» چنان که خدای عزوجل فرمود: «إنما المؤمنون إخوه؛ مؤمنان برادران یکدیگرند». (9)
ماهیت اخلاص
اخلاص، خالص گردانیدن عمل از همه شائبه هاست، چه کم و چه زیاد، به طوری که قصد تقرب در آن خالص شود و انگیزه ای برای عمل جز آن وجود نداشته باشد و این امر تنها در مورد کسی قابل تصور است که دوستدار خدا و شیدای او بوده و تمام اندیشه اش در امور آخرت مستغرق باشد. به طوری که در دل او جایی برای دوستی دنیا باقی نمانده باشد؛ چنین کسی حتی خوردن و آشامیدن را نیز دوست نمی دارد، بلکه رغبت او به آن ها، مانند رغبت او به قضای حاجت است. چه آن ضرورتی جبلی (10) است. او اطعام را به سبب آن که اطعام است دوست نمی دارد، بلکه از آن جهت که برای عبادت خدا به او نیرو می دهد از آن استفاده و آرزو می کند که کاش شر گرسنگی از او کفایت می شد، تا نیازی به خوردن نداشته باشد. لذا در دل او لذتی نسبت به آن چه بر مقدار ضروری است باقی نمی ماند، و تنها مقدار ضروری مطلوب اوست؛ چه آن ضروری دین اوست و وی جز در فکر دین خود نیست. این شخص اگر بخورد یا بیاشامد یا قضای حاجت کند، در همه حرکات و سکنات خود عملش خالص و نیتش درست است؛ اگر او مثلا بخوابد که آسایش یابد تا بر عبادت توانایی پیدا کند خوابش عبادت و در این حال دارای مرتبه مخلصان است. اما کسی که چنین نیست، باب اخلاص در عمل بر روی او مسدود است. به استثنای افراد کم و نادری. چنان که اگر کسی محبت خداوند و دوستی آخرت بر او غلبه یافته باشد، حرکت معتباد او صفات فکر و اندیشه اش را کسب می کند و اخلاص می شود.
همچنین کسی که محبت دنیا و برتری جویی و ریاست طلبی بر او چیره شده و به طور خلاصه محبت غیر خدا بر او استیلا یافته است، همه حرکات معمولی او این صفات را به خود می گیرد و عبادات او اعم از روزه و نماز و غیر آن ها جز به ندرت، از این آفات مصون نمی ماند. (11)
انسان با لذت های نفسانی گره خورده و در شهوت های خود فرو رفته و کم است که فعلی از افعال و عبادتی از عبادات او خالی از این قبیل لذت ها و اغراض زودگذر دنیوی باشد؛ از این رو گفته اند: کسی که در دوران عمر خویش یک گام از روی اخلاص برای رضای خدا بردارد، رستگار شده است. و این به سبب ارزشمندی و کمیابی اخلاص و دشواری پاکیزه کردن دل از این شائبه ها و اغراض آن است که انگیزه آن تنها طلب تقرب به خدا و اگر همچنین لذت های نفسانی به تنهایی انگیزه عمل باشند، روشن است که کار دارنده آن چقدر دشوار خواهد بود. (12)
فرق صدق با اخلاص
چون نیت را ازین آمیغ (13) مجرد کند، این را اخلاص خوانند، و این بنده را مخلص خوانند.
و شاید نیز که این بنده در یک عمل و دو عمل و ده عمل نیت را مجرد کند از آمیغ و خالص کند از بهر رضای مولا، و این بنده را مخلص خوانند به نسبت این اخلاص درین اعمال. اما صدیق نخوانند؛ چه هنوز عملی باشد که بکند، در نیت آن عمل نوع آمیغی باشد.
اما حال بنده چون به آن مقام برسد که اصلا حرکتی و سکونی در وجود نیاید که هر آینه آن حرکت و سکون خالص بود از آمیغ و مطلوب از همه اعمال هیچ چیز دیگر نبود مگر رضای مولا تعالی، اکنون این بنده را صدیق خوانند و این حالت اندرون وی را صدق خوانند. و کمال اخلاص این است. نیت را کمال، اخلاص است و اخلاص را کمال، صدق است. (14)
ب) فضیلت اخلاص در قرآن و حدیث
خداوند متعال در فضیلت اخلاص فرموده است: «و ما امروا الا لیعبدو الله مخلصین له الدین» (15) و نیز «ألا لله الدین الخالص» (16) و نیز «الا الذین تابوا و أصلحوا و اعتصموا بالله و أخلصوا دینهم لله»؛ (17) و نیز «فمن کان یرجو لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعباده ربه أحدا». (18)
این آیه درباره کسی نازل شده که برای خدا کار می کند و دوست می دارد که او را بر آن بستایند. (19)
«بگوی یا محمد! به درستی و راستی که من محمدم، فرموده شده ام که پرستم خداوند را، پرستیدن خالص از شوایب». (20)
«به درستی و راستی که فرستادیم به تو این قرآن را به درستی و راستی. پس پرست خداوندی را که سزای پرستش است، پرستیدنی که پاک بود از شوایب». (21)
«ما فرموده نشده ایم مگر به آن که بندگی کنیم و پرستیم خداوند را سزای پرستش را. و در بندگی او مخلصان باشیم، چنان که در آن پرستش شائبه ای راه نیابد(22)». (23)
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرموده است: «سه چیز است که دل مرد مسلمان خیانت نمی کند: […] اخلاص عمل برای خداوند متعال (24)» و «مصعب بن سعد» از پدرش نقل می کند که گفته است: «پدرم گمان کرد که او را نسبت به کسانی که اصحاب پیامبر خدا صلی الله علیه و آله که از او پست ترند فضیلتی است. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: همانا خداوند این امت را به سبب دعا و اخلاص و نماز ضعیفانشان نصرت داده است». (25)
از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله روایت شده که: «خداوند فرموده است: اخلاص سری از اسرار من است آن را در دل بنده ای که او را دوست می دارد به ودیعه می گذارم.» (26) چه پیامبر صلی الله علیه و آله به «معاذ بن جبل» فرمود: «عمل را خالص کن، اندک آن تو را بس است» (27) و نیز فرموده است: «هیچ بنده ای نیست که عمل خود را چهل روز برای خدا خالص گرداند، مگر آن که چشمه ای حکمت از دلش بر زبانش ظاهر می شود». (28)
و نیز [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله] فرموده است: «نخستین افرادی که در روز قیامت از آن ها پرسش می شود، سه کس اند: مردی است که خداوند به او دانشی عطا کرده است، به وی می فرماید: در آن چه دانستی چه کردی؟ می گوید: پروردگارا! در ساعات شبانه روز به آن قیام کردم، خداوند می فرماید: دروغ گفتی و فرشتگان هم می گویند: دروغ گفتی، بلکه خواستی بگویند فلانی عالم است. آگاه باش که آن را گفته اند. دیگر مردی است که خداوند مالی به او داده است، حق تعالی به او می گوید: من به تو نعمت دادم تو چه کردی؟ می گوید: پروردگارا! من در ساعات شب و روز صدقه دادم، خداوند می فرماید: دروغ گفتی، و فرشتگان هم می گویند: دروغ گفتی و خواستی گفته شود: فلانی جواد و بخشنده است. آگاه باش که آن را گفته اند. دیگر مردی است که در راه خدا کشته شده خداوند به او می گوید: چه کرده ای؟ می گوید: به جهاد امر کردی و من در راه تو پیکار کردم تا کشته شوم، خداوند می فرماید: دروغ گفتی، و فرشتگان نیز می گویند: دروغ گفتی بلکه خواستی بگویند، فلانی شجاع است، آگاه باش که آن را گفته اند. (29)
[امام صادق علیه السلام] فرمود: «باقی ماندن بر عمل تا خالص شوی، سخت از عمل است و عمل خالص آن است که نخواهی جز خدا کسی تو را بستاید». (30)
و فرمود: «خوشا به حال کسی که خالص گرداند عبادت و دعا را از برای خدا و دل او مشغول نگردد به آن چه چشم او می بیند و یاد خدا را فراموش نکند به واسطه آن چه گوش های او می شوند و دل او محزون نگردد به سبب آن چه خدا به دیگری عطا فرموده». (31)
و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که: «هیچ بنده ای خالص نگردانید ایمان خود را از برای خدا چهل روز، مگر این که خدا زهد در دنیا را به او کرامت فرمود و او را بینا گردانید به دردهای دنیا و دوای آن ها و حکمت آن را در دل او ثابت گردانید و زبان او را به آن گویا ساخت». (32)
و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که: «اخلاص، جمع می سازد همه اعمال فاضله را و آن معنی است که کلید آن قبول و سجل (33) آن، رضاست. پس هر که خدا عمل او را قبول می کند خدا از او راضی است و او از جمله مخلصان است، اگر چه عمل او اندک باشد و کسی که خدا قبول نمی کند عمل او را، مخلص نیست، اگر چه عمل او بسیار باشد.
بعد از آن، می فرماید: و ادنی (34) مرتبه اخلاص، آن است که بنده آن چه قدر طاقت اوست به جا آورد. و در نزد خدا قدری و مرتبه ای از برای عمل خود قرار ندهد که به واسطه آن مکافات و مزدی از خدا طلبد، زیرا او می داند که: اگر خدا حق بندگی را از او مطالبه نماید، از ادای آن عاجز است. و پست ترین مقام بنده مخلص در دنیا آن است که جمیع گناهان سالم ماند و در آخرت، آن است که از آتش خلاص شود و به بهشت فایز گردد». (35)
یکی از عرفا می فرمودند که چهل صباح بیدار داشتن به غایت نیک است و لیکن شرط اخلاص لله نگاه داشتن، به غایت دشوار است. و لیکن هر صاحب دولتی را که اتباع (36) روش خوابگان ما کند… هر آینه ازین سعادت که اخلاص است بی نصیب نخواهد بودند؛ زیرا که اخلاص به شناختن خواطر تعلق دارد. پس این شناخت خواطر به علم بازگشت و علم نگاه داشت و علم دفع خاطر شیطانی و نفسانی درین روش و متابعت آن برگزیدگان حاصل می شود. (37)
ج) پله های اخلاص و نحوه ی پیمودن آن
درجات و مراتب اخلاص
اخلاص، پالودن عمل از هر شایبه ای همچون ریا و عجب و مانند آن است. و برای آن سه درجه است:
درجه نخست آن که سالک، دیدن عمل را از عمل بیرون کند. اعمال نیک و حسنات خود را هیچ انگارد و آن را موهبت الهی بداند و از درخواست پاداش و عوض بر عمل خود رها شود، و از رضا و خشنودی نسبت به عمل خود پایین آید.
درجه دوم آن که سالک از عمل خود خجل و شرم سار باشد همراه با بذل تمام سعی و تلاش در انجام نیکی ها و اجتناب از بدی ها.
درجه سوم آن است که عمل خود را، با خلاصی از عمل، خالص و پالوده گردانی و عمل را رها کنی. (38)
ابوالقاسم حکیم را پرسیدند از اخلاص کار. گفت: «این بر سه مرتبه است: یکی مرتبه عام است و یکی مرتبه خاص و یکی مرتبه خاص الخاص است. اما مرتبه عام آن است که از کار منفعت دنیایی نجوید، و مرتبه خاص آن است که ثنای خلق نجوید و مرتبه خاص الخاص آن است که ثواب بهشت نجوید». (39)
بالاترین مراتب اخلاص آن است که در عمل، قصد عوضی اصلا نداشته باشد، نه در دنیا و نه در آخرت. و صاحب آن، همیشه چشم از اجر در دو عالم پوشیده، و نظر او به محض رضای حق – سبحانه و تعالی – مقصور است و به جز او مقصودی و مطلوبی ندارد. و این مرتبه، اخلاص صدیقین است و نمی رسند به آن مگر کسانی که «مستغرق» لجه (40) بحر عظمت الهی گشته، واله و حیران محبت او باشند. و ایشان را التفاتی نه به دنیا و نه به آخرت باشد.
گدای کوی تو هشت خلد مستغنی ست
اسیر قید تو از هر دو عالم آزادست
و رسیدن به این مرتبه میسر نیست، مگر این که از همه خواهش های نفسانی دست برداری و پشت پا بر هوا و هوس زنی و دل خود را مشغول فکر و صفات و افعال پروردگار خودنمایی و وقت خود را به مناجات او صرف کنی، تا انوار جلال و عظمت او بر ساحت دل تو پرتو افکند و محبت و انس با او در دل تو جای گیرد.
پست ترین مرتبه اخلاص که آن را اخلاص اضافی نامند، آن است که در عمل خود قصد وصول به ثواب، و خلاصی از عقاب داشته باشد و بسا طاعت و عبادت که آدمی در ادای آن ها خود را به تعب می افکند و آن را خالص از برای خدا می پندارد و حال آن که در آن خطا کرده و به آفت آن هم برنخورده.
همچنان که از شخصی حکایت می کنند که گفت: «سی سال نماز خود را که در مسجد در صف اول خوانده بودم قضا کردم، به جهت این که یک روز به جهت عذری به مسجد دیر آمدم و در صف اول جا نبود، در صف دوم ایستادم در نفس خود خجالتی یافتم از این که مردم مرا در صف دوم ملاحظه می کردند. دانستم که در این سی سال، دیدن مردم مرا در صف اول، باعث اطمینان خاطر من بود. و من به آن شاد بودم و به آن آگاه نبوده ام».
و اگر پرده از روی کار برافتد و به دقایق امور هر کس رسیده شود، چه بسیار کم عملی بماند که از همه آفات سالم باشد. و چون روز قیامت شود، و دیده ها بینا گردد، اگر مردم اعمال حسنه خود را خواهند دید، که همه آن ها به جز از سیئه و معصیت نیست. (41)
نحوه ی کسب اخلاص
داروی اخلاص شکستن لذت های نفس و بریدن طمع از دنیا و تجرد برای آخرت است؛ به طوری که این امور بر دل غلبه یابد و تنها در همین موقع است که اخلاص میسر می شود. چه بسیار است اعمالی که انسان در تحقق آن ها رنج می برد و گمان می کند آن ها را خالصانه برای خداوند انجام می دهد، در حالی که در آن ها فریب خورده است، زیرا جهات آفات آن اعمال را نمی داند.
این نکته ای دقیق و دشوار است و کم است اعمالی که از امثال این آفات مصون بماند و نیز اندکند کسانی که بدین نکات توجه کنند. بی تردید آن هایی که از این مسایل غافلند، در روز بازپسین همه حسنات خود را سیئات خواهند دید، و در قول حق تعالی همین ها مرادند که فرموده است: «و بدا لهم من الله ما لم یکونوا یحتسبون» (42) و نیز «و بدا لهم سیئات ما عملوا»؛(43) و نیز «قل هل ننبئکم بالاخسرین أعمالا الذین ضل سعیهم فی الحیاه الدنیا و هم یحسبون أنهم یحسنون صنعا». (44)
عالمان بیشتر از همه مردم به بطور شدید در معرض این فتنه اند، چه انگیزه اکثر آن ها بر نشر دانش لذت استیلا و خوشحالی به داشتن مرید و شادمانی از حمد و ستایش مردم است. شیطان نیز این مقاصد را بر آن ها مشتبه می کند و می گوید: مقصود شما از انتشار دین خدا و دفاع از آیین پیامبر اوست.
می بینی واعظ از این که مردم را نصیحت و برای حکام موعظه می کند، بر خدا منت می گذارد و از این که گفتار او مقبول مردم قرار می گیرد و به او رو می آورند، خوشحالی می کند و مدعی می شود که شادی او به سبب توفیقی است که در نصرت دین یافته است. و اگر یکی از همکارانش که وعظش از او نیکوتر باشد پیدا شود و مردم از وی بر می گردند و به او رو آورند غمگین می شود، در حالی که اگر انگیزه او دین باشد، باید خدا را شکر کند که این مهم را از عهده او برداشته و به عهده دیگری گذاشته است؛ با این حال شیطان او را رها نمی کند و به او می گوید: اندوه تو برای قطع ثواب است نه از جهت آن که مردم از تو روی گردانیده اند، چه اگر از گفتارت پند گرفته اند، تو به ثواب رسیده ای و اندوه تو بر فوت ثواب نیز پسندیده است.
اما این بیچاره نمی داند که اگر حق را فرمانبردار باشد و کار را بر برتر از خود واگذارد، ثواب او در آخرت بیشتر از آن است که در آن کار یگانه و منفرد باشد. برخی از عالمان فریب شیطان را می خورند و وانمود می کنند که اگر کسی پیدا شود که در این کار سزاوارتر باشد، شاد می شوند و او را برای خود ترجیح خواهند داد، لیکن خبر دادن از نفس، پیش از تجربه و آزمایش صرف نادانی و غرور است. چه نفس در دادن این گونه وعده ها پیش از رسیدن موعد بسیار فرمان پذیر است؛ سپس هنگامی که موعد فرا می رسد، حالت او دگرگون می شود و به وعده وفا نمی کنند. به این نکته کسی واقف است که حیله های شیطان و مکرهای نفس را شناخته و مدتی طولانی را در آزمایش نفس گذرانده باشد.
از این رو شناخت حقیقت اخلاص و عمل به آن دریای ژرفی است که همه مردم جز قلیلی نادر و یگانه در آن غرق می شوند؛ و آن ها همان کسانی هستند که خداوند آنان را مستثنا کرده و فرموده است: «الا عبادک منهم المخلصین» (45) بنابراین بنده باید این امور را دقیقا ملاحظه و مراقبت کند و گر نه نادانسته به پیروان شیطان می پیوندد. (46)
د) وجوه و جلوه های اخلاص
صدق ایمان به خدا
حقیقت ایمان به جز به حق ناخواستناست چنان که گفت: «و اعبدوا الله و لا تشرکوا به شیئا» هر که دعوی کن که مرا صدق ایمان است دعوی کرد که مرا غیر حق به کار نیست. و دلیل درستی دعویش آن باشد که اگر چیزی غیر حق بیابد، بر نگردد و اگر برگردد، در دعوی کذاب است و با مخلوقان دروغ گفتن بی شرمی باشد، با حق تعالی چگنه باشد؟! و کمال بی شرمی باشد دعوی کردن که: مرا تو می بایی، (47) و آن گاه به چیزی غیر از او بازگشتن. (48)
هر که از غیر خدا بترسید و یا به غیر خدا امید داشت، اگر چه او را در اصل تصدیق شرک نیست، در خوف و رجا شرکت است و سایر صفت هم بر این معنی است. و هر که خویشتن را به طاعت موصول (49) داند یا به معصیت مفصول، (50) وصل و فصل از غیر حق دیدن شرک است.
اگر کسی این همه علایق ساقط کند، باز وجود خود را سبب قطع علایق بیند هم شرک است. و اگر بیان این کنم دراز گردد. (51)
اخلاص تقوا پیشگان
متقیان سه قومند: خرد و میانه و بزرگ.
کمینه (52) آن است که توحید خود را به شرک نیالاید، و اخلاص خود را به نفاق نیالاید و تعبد خود را به بدعت ها نیالاید.
متقی میانین آن است که خدمت خود را به ریا نیالاید و حال خود به تصنع (53) نیالاید و قوت (54) خود به شبهت نیالاید.
متقی مهین (55) آن است که نعمت به شکایت بنیالاید، و جرم خود به حجت بنیاراید و از دیدن منت بنیاساید. (56)
نشانه های اخلاص
«ابویعقوب موسی» (57) گوید: «هر گاه که اندر اخلاص خویش اخلاص بیند، آن اخلاص را به اخلاص دیگر حاجت آید».
«ابو بکر دقاق» گوید: «نقصان مخلص اندر اخلاص، دیدن اخلاص بود. چون خدای عزوجل خواهد که او مخلص بود، رؤیت وی از اخلاص وی بیفکند تا مخلص بود نه مخلص». (58)
«ذوالنون مصری» گوید: «سه چیزست علامت اخلاص: یکی آن که مدح و ذم عام نزدیک او یکی باشد و دوم آن رؤیت اعمال فراموش کند، سوم آن که در آخرت هیچ نبیند عمل را عمل خویش». (59)
نشانه مخلص
نشانه مخلص علاقه به خلوت برای مناجات با خداست و کم توجهی به اقبال خلق و پرستش پیوسته خدا و گریز از این که مردم بدانند که معامله او با خدا چه سان است. (60)
اگر تره فروشی گوید: من سلطانم؛ دروغ می گوید، اگر چه این لفظ چون سلطان گوید راست بود. و چون تو «لا اله الا الله» می گویی، در حق تو دروغ است اگر چه در حق موقنان راست است. تو می گویی که من جز یک خدای نمی دانم و نمی بینم و نمی پرستم. آن گاه به دست سلطان و وزیر نفع و ضر دانی، و عطا و منع شناسی، این دروغ بود. تا تو خود را پرستی، «لا اله الا الله» نیست. «اتخذ الهه هواه». پس بنده نیستی، دعوی بندگی چرا کنی؟ (61)
حکایت: عابدی روزگاری دراز خدا را عبادت می کرد. گروهی نزد او آمدند و گفتند: «در این جا دسته ای هستند که از عبادت خدا روی گردانده و درختی را عبادت می کنند». عابد به خشم آمد و تبرش را بر دوش نهاد و عزم کرد درخت را قطع کند. در این حال شیطان به صورت پیرمردی به دیدار او آمد و گفت: «خدا تو را رحمت کند قصد کجا داری؟» پاسخ داد: «می خواهم این درخت را ببرم» گفت: «تو را با آن چه کار؟ عبادت و اشتغال به اصلاح نفس خویش را رها کرده ا ی و خود را برای دیگری آماده ساخته ای؟» پاسخ داد: «این جزئی از عبادت من است.» شیطان گفت: «من نمی گذارم تو آن را ببری.» عابد با وی به نبرد پرداخت و شیطان را گرفت و به بر زمین زد و بر روی سینه اش نشست. شیطان درمانده شد و به او گفت: «آیا به چیزی میل داری که میان من و تو فصله دهد و برای تو بهتر و سودمندتر باشد؟» عابد گفت: «آن چیست؟» پاسخ داد: «مرا رها کن تا به تو بگویم». او را رها کرد. شیطان به او گفت: «تو مردی بینوایی و چیزی نداری و سر بار مردم هستی و از دسترنج آن ها اعاشه (62) می کنی، شاید دوست می داری به برادرانت احسان و با همسایگانت مواسات کنی وسیر باشی و از مردم بی نیاز شوی ؟ از این کار بازگرد من تعهد می کنم هر شب دو دینار در بالای سرت بگذارم که چون بامداد شود، آن ها را برداری و به مصرف خود و عایله ات برسانی و به برادرانت صدقه دهی. این کار برای خودت و مسلمان از بریدن آن درخت سودمندتر است، چه در صورت قطع درخت دیگری در جای آن غرس می کنند، و این عمل تو زیانی به آن ها نمی رساند و برای برادران مؤمنت نیز سودی ندارد.» عابد در آن چه وی گفت به تفکر پرداخت و سپس گفت: «پیرمرد راست می گوید، چه من پیامبر نیستم تا بریدن این درخت را بر من واجب باشد. خدا به من امر نکرده که آن را قطع کنم تا در صورت خودداری گنه کار باشم، و آن چه او گفت سودش بیشتر است» لذا با او پیمان بست که به وعده اش وفا کند و شیطان نیز سوگند یاد کرد.
عابد به عبادتگاه خود بازگشت و خوابید. چون بامداد شد دو دینار بر بالای سر خود دید، آن ها را برداشت. روز دیگر نیز به همین گونه بود و در بامداد روز سوم و روزهای پس از آن چیزی بر بالای سر خود نیافت از این رو خشمگین شد و تبر بر دوش نهاد و روانه شد. شیطان به صورت همان پیرمرد او را دیدار کرد و به او گفت: «به کجا می روی؟» پاسخ داد: «می روم که درخت را قطع کنم.» به او گفت: «به خدا سوگند دروغ می گویی و تو به این کار قادر نیستی و به آن راهی نداری.» عابد مانند بار اول دست دراز کرد تا او را بگیرد، شیطان به او گفت: «هیهات!» سپس او را گرفت و بر زمین زد و او مانند گنجشکی در زیر پاهای او بود پس از آن بر روی سینه اش نشست و گفت: «از این کار دست باز دار، و گر نه تو را می کشم» عابد نگاهی به او کرد و دانست که توان مقابله با او را ندارد، به وی گفت: «ای فلان! بر من چیره شدی، دست از من بدار و به من بگو چگونه نخست بر تو غلبه یافتم و اکنون تو بر من غالب شده ای؟» پاسخ داد: «تو در بار نخست برای خدا خشمگین شدی و نیت تو ثواب آخرت بود، از این رو خداوند مرا مسخر تو گردانید، لکن در این بار برای نفس خود و دنیا خشمناک شدی لذا تو را به زمین زدم.» این داستان تأییدی است بر قول حق تعالی که «الا عبادک منهم المخلصین»، (63) زیرا بنده جز به اخلاص از شیطان رهایی نمی یابد. از این رو «معروف کرخی» (64) خودش را می زد و می گفت: «ای نفس! اخلاص داشته باش تا خلاصی یابی». (65)
اخلاص عارفان
اخلاص، ویژه کردن است و آن سه قسم است: اخلاص شهادت و آن در اسلام است، و اخلاص خدمت و آن در ایمان است، و اخلاص معرفت و آن در حقیقت است.
اخلاص شهادت را سه گواه است: گوشیدن (66) امر وی، و آزرم (67) از نهی وی، و آرامیدن به رضای وی.
اخلاص خدمت را سه گواه است: نادیدن خلق و پرستیدن حق، و رعایت سنت در کار حق، و یافتن حلاوت بر خدمت حق.
اخلاص معرفت را سه گواه است: بیمی از گناه بازدارنده، و امیدی بر طاعت دارنده و مهری حکم را گزارنده. (68)
یکی از بزرگان می فرمودند که: خداوند تعالی فرموده است که: «من جاء بالحسنه فله عشر أمثالها» (69). پس مر وی را (70) ثواب بود. اگر چنین بود به آوردن هر عملی در دنیا، مر وی را در قیامت ده ثواب بودی، اما این امر دشوار است؛ زیرا که هر حسنه را که در دنیا آورده است به قیامت با خود می باید بردن ، و از شوائب ریا و عجب و آفات می باید نگاه داشتن، تا یکی را ده ثواب باشد. پس باید که در کل احوال درآوردن اوامر اخلاص را رعایت کند و اخلاص را از اهم مهمات است درین راه. و علم که اشرف صفات بشر است، نور او موقوف به عمل است. و سرور عمل باز بسته به اخلاص است. و اخلاص نیز مهمل و موقوف می بود تا بر صبر تمام شود. پس درین اخلاص کوشیدن از فرایض است. (71)
«معروف کرخی» (72) خویشتن را به تازیانه زدی، و گفتی: «یا نفس اخلصی تخلصی» «اخلاص کن، تا خلاص یابی.» گفته اند: علم تخم است، و عمل زرع است، و آب آن اخلاص. کار اخلاص دارد، و رستگاری در اخلاص است، و سعادت ابد در اخلاص است، اما اخلاص خود عزیز است. نه هر جایی فرود آید، نه به هر کسی روی نماید. (73)
[سهل بن عبدالله] گفت: اهل «لا اله الا الله» بسیار است و مخلصان از ایشان، اندکی اند. (74)
سهل بن عبدالله را پرسیدند که: «بر نفس مردم چه سخت تر؟» گفت: «اخلاص. زیرا که نفس را اندرو نصیب نباشد». (75)
مترس از گناهی که از بیم او گریان باشی و مناز به طاعتی که به دیدن آن از خدای، از شمار بی نیازان باشد. هر دلی که او را زندگی باشد، او از کار ظاهر ننازد. گوز (76) بی مغز گوز نماید، ولکن آتش را شاید. کار بی اخلاص باطن هیچ اصلی ندارد. (77)
یک مخلص آلوده گناه، بهتر از هزار عابد که آلوده عجب و ریا باشد. کیمیای اخلاص به چنگ آر هرگز کیسه تهی نگذار و مرد را در زندان افلاس باز ندارد. چون قاضی را معلوم شد که مرد هیچ چیز ندارد و معترف باشد، در زندان افلاس باز ندارد. خود را از پنداشت و عجب و تکبر پاک دار؛ گناه خود آب رحمت و کرم او بشوید.
اما تا تو می گویی که جامه سپید است و پاک است، قصار (78) به در سرای تو نیاید که جامه بیرون کن؛ اما تو در خود نگر و به در سرای قصار شو، و شوخ (79) جامه خود ببین و بر قصار جهد کن که: این جامه سخت شوخگین است. به شوخ جامه معترف باش تا جامه پاک سفید شود. (80)
یکی از بزرگان می فرمودند که: «اگر چهل صباح زنده دارد، به آن نیت که او را در علم و حکمت پیدا شود، آن عمل خالص نباشد و مقصود بر نیاید از برای آن که اخلاص لله، شرط است و شرط مقصود نیست؛ لاجرم مقصود محصل نشود. سپس اخلاص امری نیک (81) صعب است که رسول صلی الله علیه و آله فرموده اند: «کل دنیا تاریک است، مگر آن که در وی روشنایی علم است و علم بر فرزندان آدم حجت است، مگر آن علم که بر وی عمل کرده نشود، و همه عمل ها غباری است پراکنده، مگر آن عملی که در وی اخلاص بود، و آن عمل که به اخلاص موقوف است تا بر چه تمام شود، بر همان اخلاص آن عمل به آخر می رسد یا خود شایبه ای در آن عمل راه می یابد؛ زیرا که دزدان که راهزنان اند شیطان و نفس است تا دایم در کمینگاه مکر منتظر می بوند مر رونده راه را… پس با چنین دشمنان عمل به اخلاص آوردن، دشوار باشد. (82)
از «جنید» پرسیده شد: «اخلاص چیست؟» گفت: «ترک خودبینی و خود را در انجام کارها ندیدن.» ابن عطا گفت: «چتیزی است که آدمی را از آفات خلاص کند.» «حارث محاسبی» گفت: اخلاص خروج مردمانی از معامله [با] خداست و خود تو اولین مردمانی. (83)
«ابو یعقوب موسی» گفت: «اخلاص آن است که چنان رفتار کنی که فرشته هم آن را نداند تا بتواند برایت بنویسد و نه دشمن آن را تباه کند و نه نفست از آن به شگفت درآید». (84)
«فضیل» گوید: «دست بازداشتن عملی برای مردمان ریا بود و کار کردن برای مردمان شرک و اخلاص آن بود که تو را خدای عزوجل ازین هر دو، عافیت دهد». (85)
روش اخلاص در اعمال همچون روش رنگ است در گوهر، چنان که گوهر بی کسوت رنگ، سنگی باشد بی قیمت، عمل بی اخلاص جان کندنی است بی صواب. (86)
اخلاص آن بود که طاعت از بهر خدای کند [چنان که] هیچ چیز دیگر باز آن آمیخته نباشد و بدان طاعت تقرب خواهد به خدای عزوجل و با کسی دون خدای عزوجل تصنعی نجوید و چشم ندارد از خلایق و جاهی امید ندارد.
از استاد «ابوعلی» شنیدم که گفت: «اخلاص خویشتن را نگاه داشتن است از دیدار خلقان و صدق، پرهیز کردن است از مطالعت نفس و مخلص را ریا نبود و صادق را اعجاب نبود». (87)
«ابوعثمان» (88) گوید: «اخلاص، نسیان رؤیت خلق بود و به دوام نظر به خالص». (89)
حکایت: وقتی در بازار نخاسان (90) آتش گرفته بود و دکان ها می سوخت و هر آن کس که در دکان ها بودند می سوختند و دو غلام قیمتی نیکوی رومی در دکانی بودند و آتش ایشان را در گرفته بود و می سوختند، و نخاس از دور فریاد می کرد و می گفت: هر که این غلامان را بیرون آورد، هزار دینار مغربی بدو دهم. همه خلق گرد آمدند و نظاره می کردند و هیچ کس فراز نمی توانست رفت. «ابوالحسن نوری» در آن ساعت از جایی برسید، با خویشتن اندیشید که دو کودک را از آتش بیرون آرم که بی گناهند و در میان آتش در مانده اند. من جان خود فدا کنم و پای در آتش نهاد و دست هر دو غلام بگرفت و از آتش بیرون آورد و یک تار موی از اندام ایشان نسوخت.
چون خلق ایشان را بدیدند، شادی کردند و خداوند غلامان بیامد و در پای وی افتاد و در پیش وی روی در خاک مالید. خواجه ابوالحسن نوری گفت: «شکر خدای تعالی کن که من این که کردم از برای خدای تعالی کردم نه از برای تو، و مرا بر تو اندر این کار هیچ منتی نیست.» گفت: «باش، تا آن چه پذیرفته ام تو را دهم.» گفت: «ای خواجه! برو که من آن چه یافته ام از آن است که دوستی زر از دل خود نهاده ام. اگر زر را در دل من قدری بودی، در آتش چنان سوختمی که دیگران سوختند. برو که ما دنیا و دینار به دار آخرت بدل کردیم. این بگفت و روی بگردانید و برفت». (91)
بر مرید واجب است که بداند که هیچ مقام و حال و عبادات او صحیح نباشد الا که اخلاص به آن قرین گردد و اخلاص، تصفیه عمل است از رؤیت خلق. (92)
«ابوالقاسم حکیم سمرقندی» (93) گوید: «هر که به راستی مشغول است، اگر به فضایل نرسد، معذور است. همت خاص پاک کاری است و همت عام بسیار کاری است و برخورداری مر پاکی راست نه مر بسیاری را و بزرگ تر اخلاص آن است که به کار مولا عزوجل از خلق ثنا نخواهی». (94)
«یعقوب مکفوف» گفته است: «مخلص کسی است که حسنات خود را پنهان بدارد، همان گونه که سیئات خود را پوشیده می دارد». (95)
اخلاص در عمل
اخلاص در عمل آن است که دارنده اش پاداشی در دو جهان برای آن عمل نخواهد. این سخن اشاره است به آن که لذت های نفس هم در حال و هم در آینده آفت است و آن که برای تنعم نفس به لذت های بهشت خدا را عبادت می کند، بیمار است. چه حق آن است که برای عمل جز رضای خداوند خواسته نشود و این اشاره به اخلاص صدیقان و مطلق اخلاص است. اما کسی که به امید بهشت و یا از بیم آتش عمل می کند، او نسبت به لذت های عاجل مخلص است، چه وی در طلب لذت فرج و شکم است و آن چه مطلوب به حق ارباب قلوب می باشد وجه کریم خداوند متعال است. (96)
اخلاص عام، ترک شرک است؛ که چون توحید آرد با خدا غیر خدا را یاری کند، اخلاص نیست. باز چون از شرک تبرا کردند و به یگانگی او مقرر آمدند توحید به اخلاص گشت. باز از این جا بگذرد و اخلاص آرد به صفات او؛ به آن که هیچ چیز را شبیه و مثل او نگوید نه به ذات و نه به صفات و فعل. تا همچنان که در اعتقادات مخلص باشد، در اعتقاد صفات نیز مخلص باشد. چون اعتقاد بر این وصف خالص آمد، او مؤمنی باشد مخلص.
باز از این برتر اخلاص هست و آن آن است که هر عملی که بیارد، در آن عمل ریای خلق و عجب نفس نیارد تا عمل او خالص گردد از معانی مفسده.
باز از این برتر اخلاص هست، و آن آن است که از آن عمل که بیارد، مراد او رضای حق باشد نه طمع ثواب، تا اگر او را در هر دو کون (97) هیچ مکافات نباشد، چون رضای حق یافته باشد بسنده کند.
باز از این برتر اخلاص هست و آن آن است که هر چه کند کرده خویش نبیند، از بهر آن که چنان که او حق نیست فعل او هم حق نیست. چون ببیند که من چه کرده ام و چیزی که می بیند غیر حق بود، اخلاص نیست. (98)
هـ) اخلاص در نیت
تعریف نیت
نیت، کششی و میلی باشد که در دل پدیدار آید، که آن مرد را فراکار دارد… چون دانستی که معنی نیت باعث (99) است بر عمل، بدان که کس بود که باعث وی بر طاعت، بیم دوزخ است و کس بود که باعث وی، نعمت بهشت بود.
هر که کاری برای بهشت کند، بنده شکم و فرج است و خود را می کشد، تا جایی افتد که شکم و فرج را سیر کند. و آن که بیم دوزخ کند، چون بنده بد است که جز از بیم خواجه، کاری نکند. و این هر دو را با خدای تعالی بس کاری نیست، بلکه بنده پسندیده آن بود که آن چه کند برای خدای تعالی بکند، نه به امید بهشت یا بیم دوزخ. (100)
«غزالی (101)» می گوید: نیت، تابع نظر است و هر گاه نظر تغییر کند نیت نیز تغییر می یابد. از این رو بزرگان روا نمی دانستند که عملی بدون نیت انجام دهند، چه نیت روح عمل است و عمل بدون نیت درست ریا و تکلف می باشد و سبب دوری از حق تعالی است نه قرب. و نیز می دانستند که نیت آن نیست که گوینده به زبان بگوید: نیت کردم، بلکه عبارت از برانگیخته شدن دل است و به منزله یکی از نفحات رحمانی است که در بعضی اوقات حاصل می شود و در اوقات دیگر غیر ممکن است. آری کسی که امر دین بر دلش غلبه دارد، احضار نیت جهت امور خیر در بیشتر حالات برایش میسر می شود زیرا دل او کم و بیش به اصل نیکی گرایش دارد و در نتیجه غالبا برای اجرای موارد آن برانگیخته می شود، زیرا کسی که به دنیا مایل و محبت آن بر دلش چیره شده است، این امر برایش میسر نخواهد بود. بلکه ادای واجبات نیز جز با کوشش بسیار برایش ممکن نخواهد شد و نهایت توفیق او این است که دوزخ را یاد کند و خود را از عذاب آن بترساند. و نعمت های بهشت را به یاد او آورد. و نفس خود را برای رسیدن به آن ها ترغیب کند. (102)
بدان ای رونده راه خداوند عزوجل که اصل اخلاص، نیت است و حقیقت نیت، ارادت کار است از بهر رضای مولا عزوجل، بعد از آن اخلاص است و حقیقت اخلاص، دور کردن آمیغ (103) است از نیت و بعد از اخلاص صدق است. (104)
روایت کردند که رابعه گفت که: «من شرم دارم از خدای عز و جل که او را پرستم به امید بهشت، آن که چون مزدوری باشم که اگر سیم دهند، کار کند و اگر ندهند کار نکند. و شرم دارم که او را پرستم از بیم دوزخ، آن وقت چون بنده ای باشم که از خواجه ترسد کار کند و اگر نترسد کار نکند. و لکن او را پرستم زیرا که دوستش دارم». (105)
اهمیت اخلاص در نیت
ما را به عبادت نتوان یافت، یک ذره حرمت و نیاز که گهنکاری از سر سوز جرم و تشویر (106) خویش به درگاه ما آرد، بر ما عزیزتر از همه عبادت های با تکبر و پنداشت که کرده اند و خواهند کرد؛ معصیت مخلص بهتر از عبادت مرایی؛ (107) زیرا که از عبادت مرایی بوی نفاق آید، و از معصیت مخلص بوی توبه و غفران آید، و از کاری که بوی غفران آید، نه چندان باشد که بوی نفاق آید. (108)
کردار بی نیت عبادت نبود و نیت بی کردار عبادت بود؛ بلکه معنی آن است که طاعت وی به تن است و به دل، و این دو جزء است؛ از این هر دو، آن یکی که به دل است بهتر و سبب این آن است که مقصود از عمل تن آن است تا صفت دل بگردد و مقصود از نیت و عمل دل آن نیست تا صفت تن بگردد.
مردمان چنان پندارند که نیت برای عمل می باید و حقیقت آن است که عمل برای نیت می باید، که مقصود همه گردش دل است. که مسافر بدان جهان دل است و سعادت و شقاوت وی راست. و تن اگر چه در میان خواهد بود، و لیکن تبع است. همچون اشتر، اگر چه حج بی وی نیست ولیکن حاجی نه شتر است. و گردش دل خود یک چیز بیش نیست، آن که از دنیا روی به آخرت آورد، بلکه از دنیا و آخرت روی به خدای تعالی آورد. (109)
نیت همه عبادات و خواست خیر آن است که روی به دنیا ندارد و به آخرت دارد، و عمل بدان نیت آن خواست را ثابت و مؤکد بکند. (110)
شک نیست که اگر کسی زنی یاود (111) بر جامه خواب و با وی صحبت کند، بر گمان آن که زنی بیگانه است، بزهکار شود، اگر چه آن زن حلال وی باشد. بلکه اگر کسی بی طهارت نماز کند، وی را ثواب بود، چون پندارد که طهارت دارد… اما آن که قصد معصیتی کند و آن گاه نکند از بیم خدای تعالی وی را حسنه بنویسند. (112)
ظرائف شناخت نیت
بدان که چون نیت بشناختی که باعث بر عمل وی است و متقاضی وی است، آن متقاضی اگر یکی بود، آن را اخلاص گویند و چون متقاضی دو باشد آمیخته باشد و خالص نبود.
آمیخته چنان بود مثلا که روزه دار از بهر خدای تعالی ولیکن پرهیز از خوردن نیز مقصود بود برای تندرستی، یا کم مئونتی (113) مقصود بود نیز… خالص آن بود که در وی نفس را هیچ نصیب نبود، بلکه برای خدای تعالی بود و بس… تا آدمی از صفات بشریت خلاص نیابد این سخت دشوار بود و از این گفته اند که هیچ چیز صعب تر و دشوارتر از اخلاص نیست. (114)
جایگاه صدق نیت
بدان، اگر چه اعمال به اقسام بسیاری منقسم می شود مانند کردار، گفتار، حرکت، سکون، جلب نفع، دفع ضرر، فکر، ذکر و جز این ها که بی شمار و بی پایان اند، لیکن کلا به سه قسم منقسم می شوند:گناهان، طاعات، مباحات.
قسم اول که گناهان است، موضوعات آن ها با نیت تغییر نمی کند، و نباید نادان ها از اطلاق قول پیامبر خدا صلی الله علیه و آله که فرموده است: «عمل به نیت وابسته است» گمان کنند که گناه با نیت به طاعت مبدل می شود. مانند کسی که از شخصی برای به دست آوردن دل شخص دیگر غیبت کند، یا از مال دیگری مستمندی را اطعام کند، یا با مال حرام مدرسه یا رباطی بسازد، و در این امور قصدش اعمال خیر باشد… .
قسم دوم طاعات است و آن ها در اصل صحت و مضاعف شدن فضیلت به نیت بستگی دارند، اما اصل صحت این است که نیت انسان در طاعت انجام دادن آن برای خدا باشد نه برای غیر او. چه اگر قصد ریا داشته باشد، طاعتش معصیت خواهد شد.
مضاعف شدن فضیلت بستگی به کثرت نیات خیر دارد چه می توان در یک طاعت خیرات بسیاری را نیت کرد تا به هر نیتی ثوابی عاید او شود. زیرا هر کدام از آن ها حسنه ای است و هر حسنه ای ده برابر مثل آن ثواب دارد، چنان که در خبر آمده است. فی المثل نشستن در مسجد طاعت است و در آن می توان مطالب بسیاری را در نیت گرفت تا از فضایل اعمال پرهیزگاران به شمار آید و به وسیله آن به درجات مؤمنان برسد… .
قسم سوم مباحات است. و هیچ چیزی از مباحات نیست جز این که می توان آن را با یک نیت یا چند نیت به جا آورد و آن را به یکی از پسندیده ترین مستحبات مبدل کرده به وسیله ی آن به درجات عالی دست یافت. پس چه قدر بزرگ است زیان کسی که از این مطلب غافل باشد و بر اثر سهو و غفلت مانند ستوران رها شده با این اعمال برخورد کند. بنده نباید هیچ چیزی از خطورات و لحظات را حقیر بشمارد… .
یکی از پیشینیان گفته است: من دوست دارم در هر چیزی نیت کنم حتی در خوردن، آشامیدن، خوابیدن و قضای حاجتم و در همه اینها می تواند رضای خدا را نیت کند. زیرا هر چه مایه بقای بدن و فراغت دل از مشکلات تن شود به منزله یاوری برای دین است. آن که قصدش از خوردن کسب نیرو برای عبادت و نیت او از مباشرت حفظ دین و خوشحالی همسر و تحصیل فرزندی است که خدا را عبادت کند و با این عمل امت محمد صلی الله علیه و آله را زیاد گرداند، او با این خوردن و نکاح خود خدا را فرمانبرداری کرده است. غالب ترین لذت های نفس خوردن و مباشرت است و کسی که اندیشه آخرت بر دل او غلبه دارد نیت خیر در آن ها برای او ممتنع نیست. (115)
بنابراین قول پیامبر خدا صلی الله علیه و اله فرموده است: «اعمال وابسته به نیت است». از سه قسم اعمالی که ذکر شده تنها به طاعت مباحات اختصاص دارد و شامل معاصی نمی شود؛ زیرا طاعت با نیت طاعت و با دگرگونی آن مبدل به معصیت می شود، و مباح با نیت طاعت و یا معصیت می شود، لیکن معصیت هرگز با نیت تبدیل به طاعت نخواهد شد. آری نیت در آن مدخلیت دارد به طوری که هر گاه مقاصد پلیدی بر آن اضافه شود گناه بزرگ و وزر و وبال آن چند برابر می شود. (116)
برتری نیت بر عمل
خداوند متعال فرموده است: «و لا تطرد الذین یدعون ربهم بالغداه و العشی یریدون وجهه»، (117) مراد از اراده در این آیه نیت است پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرموده است: «بنده اعمال نیکی به جا می آورد و فرشتگان آن ها را در صحیفه های مهر شده بالا می برند و به پیشگاه خداوند تقدیم می کنند.» خداوند می فرماید: «این صحیفه را دور بیندازید، چه او در این اعمال رضای مرا نخواسته است». سپس فرشتگان را ندا می کند که برای او چنین و چنان بنویسید، می گویند: «پروردگارا! او چیزی از این کارها را نکرده است.» خداوند می فرماید: «نیت آن را داشته است». (118)
نیز پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرموده است: «مردم چهار گونه اند: مردی است که خداوند به او دانش و مالی داده و او به علم خود در مالش تصرف می کند. کس دیگری می گوید، اگر خداوند نظیر آن چه را به او داده به من دهد، همان گونه خواهم کرد که او می کند. این دو کس در اجر با یکدیگر برابرند؛ و مردی است که خداوند به او مالی داده، لیکن دانشی به او عطا نکرده و او در مالش از روی نادانی کار می کند. کسی می گوید: اگر خداوند، مانند آن چه را به او داده به من بدهد، مانند او عمل خواهم کرد. این دو کس در گناه با هم برابرند».
هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله برای غزوه تبوک بیرون آمد فرمود: «در مدینه گروه هایی هستند که ما هیچ وادی را نمی سپردیم (119) و هیچ سرزمینی را که کافران را به خشم آورد طی نمی کنیم و هیچ وجهی را به انفاق نمی رسانیم و هیچ گرسنگی به ما نمی رسد جز این که آن ها با ما در آن ها شریکند؛ در حالی که آنان در مدینه می باشند.» عرض کردند: «ای پیامبر خدا! این امر چگونه ممکن است و حال آن که آن ها با ما نیستند» فرمود: «عذرشان آن ها را بازداشته است و به سبب حسن نیت خود با ما شریکند». (120)
در خبر آمده است: مردی در راه خدا کشته شد، او را «قتیل الحمار» خواندند (121) زیرا با مردی جنگید که می خواست لباس و الاغ او را به غارت برد و چون در این راه کشته شد قتل او را به نیتش نسب دادند و مردی برای آن که زنی را به همسری خود در آورد مهاجرت کرد، او را «مهاجر قیس» نامیدند. (122)
ابی گفته است: از مردی کمک خواستم تا همراه من بجنگد، گفت: «نمی توانم مگر آن که برایم اجرتی قرار دهی»، اجرتی برایش قرار دادم، سپس این جریان را به پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کردم و فرمود: «از دنیا و آخرتش بهره ای نیست، جز آن چه برایش قرار دادی». (123)
در حدیث آمده است: «کسی که زنی را طبق مهریه ای به همسری خود آورده، چنان چه قصد ادای مهریه اش را نداشته باشد، زناکار است. همچنین کسی که وامی بگیرد و قصد پرداخت آن را نداشته باشد دزد است». (124)
و نیز پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرموده است: (کسی که برای خدا خود را خوش بو کند روز قیامت در حالی وارد می شود که خوشبوتر از مشک است و آن که برای غیر خدا بوی خوش به کار برد روز قیامت در حالی وارد خواهد شد که بویش از مردار گندیده تر است). (125)
از امام صادق علیه السلام روایت شده که: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرموده است: «نیت مؤمن بهتر از عمل وی، و نیت کافر بدتر از عمل اوست و هر عمل کننده ای بر حسب نیتش عمل می کند». (126)
و نیز از آن حضرت روایت کرده که فرموده است: «بنده مؤمن فقیر می گوید: پروردگارا! مرا روزی ده تا فلان کار نیک و عمل خیر را انجام دهم. هر گاه خداوند این تقاضای او را از روی صدق نیت بداند نظیر اجری را که در صورت عمل جهت او می نوشت برایش می نویسد، چه خداوند بسیار بخشنده و بزرگوار است». (127)
و نیز فرموده است: «دوزخیان بدین سبب در آتش مخلد شدند که نیت در این بود که اگر جاویدان در دنیا بمانند خدا را تا ابد معصیت کنند، و بهشتیان بدان جهت در بهشت مخلد شدند که در دنیا نیت آن ها این بود که اگر در آن باقی بمانند، تا ابد خداوند را فرمانبردار باشند.» پس این ها و آن ها بر حسب نیات خود مخلد شدند. سپس قول خداوند را تلاوت فرمود: «قل کل یعمل علی شاکلته» (128)، فرمود: یعنی: «علی نیته (بر حسب نیتش)». (129)
لزوم اصلاح نیت
«ابوسلیمان» (130) گفته است: «خوشا به حال کسی که یک گام درست بردارد و بدان جز رضای خدا نخواهد.» یکی از اولیاء به برادرش نوشت: «نیت خود را در اعمالت خالص گردان تا اندکی از عمل، تو را کافی باشد». (131)
بدان که اهل بصیرت را مکشوف شده است که خلق همه هلاک شده اند الا عابدان. و عابدان همه هلاک شده اند الا عاملان و عاملان هلاک شده اند الا مخلصان و مخلصان بر خطر عظیم اند. پس بی اخلاص، همه رنج ها ضایع است و اخلاص و صدق جز در نیت نباشد. (132)
«ابوایوب سختیانی» گفته است: «خالص گردانیدن نیت ها را از همه عمل ها بر عاملان سخت تر است». (133)
بدان انسان نادان چون سفارش ما را درباره نیکو کردن نیت و زاید به کار بردن آن می شنود، و به قول پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرموده است: «اعمال به نیت وابسته اند» توجه می کند، به هنگام درس گفتن یا تجارت کردن یا خوردن، در دل خود می گوید: برای خداوند درس می گویم، تجارت می کنم، می خورم و گمان می کنم که همین نیت است. لیکن هیهات! این حدیث نفس، یا حدیث زبانی و یا تفکر و انتقال او از خاطره ای دیگر است و نیت از همه این ها به دور است. چه نیت برانگیخته شدن نفس و توجه و میل آن به سوی چیز است که بر او روشن شده است هدف او در حال و آینده در آن تأمین می شود و اگر میل وجود نداشته باشد به صرف اراده، اختراع و اکتساب صورت نمی گیرد، بلکه همان گونه است که انسان که شکمش سیر است می گوید: نیت کردم که اشتها و میل به طعام داشته باشم. یا انسان مجرد بگوید: نیت کردم به فلانی عاشق و او را دوست داشته باشم و به دل او را بزرگ بشمارم این ها محال است. چه در رو آوردن دل به سوی چیزی و ایجاد تمایل و توجه بدان هیچ راهی جز تحصیل اسباب آن وجود ندارد. و به این امر گاهی قدرت دارد و زمانی فاقد قدرت است..
غزالی می گوید: «اگر از پیشینیان درخواست می کردند که کار نیکی انجام دهند می گفتند: اگر خداوند نیت آن را روزی ما گرداند، آن را انجام می دهیم. یکی از آنان گفته است: من یک ماه است نیت عیادت مردی را می طلبم هنوز برایم حاصل نشده است».
«عیسی بن کثیر» گفته است: «با میمون بن مهران می رفتم چون به خانه اش رسید بازگشتم، پسرش به او گفت: آیا شام را بر او عرضه نمی داری؟ پاسخ داد: از نیتم نیست».
برقی به سند خود از امام صادق علیه السلام روایت کرده است: «یکی از دوستانش بر آن حضرت وارد شد و سلام کرد و نشست. هنگامی امام علیه السلام از آن جا بازگشت آن مرد نیز به همراه او باز گردید. و چون آن حضرت به در خانه خود رسید، وارد منزل شد و آن مرد را ترک فرمود: پسرش اسماعیل به پدرش عرض کرد: ای پدر! چرا به او پیشنهاد نکردی که وارد شود، فرمود: در خور من نبود که او را وارد (خانه) کنم. عرض کرد: او وارد نمی شد، فرمود: ای فرزند من! خوش ندارم خداوند مرا تعارف کننده بنویسد». (134)
پی نوشت ها:
1- ابرام: پافشاری.
2- معراج السعاده، ص 610.
3- سوره بینه، آیه 5.
4- سوره کهف، آیه 110.
5- محجه البیضاء، ج 8، ص 125.
6- معراج السعاده، ص 613.
7- شرح التعریف، ج 3، ص 1279.
8- همان، ص 1285.
9- گزیده در اخلاق و تصوف، ص 164.
10- جبلی: طبیعی، ذاتی.
11- همان، صص 160 و 161.
12- همان، ص 160.
13- آمیغ: آمیزش، خلط، امتزاج.
14- مرتع الصالحین، ص 93.
15- سوره بینه، آیه 5: در حالی که به آن ها دستوری داده نشده بود، جز این که خدا را با اخلاص پرستش کنند و از شرک به توحید باز گردند.
16- سوره زمر، آیه 3: آگاه باشید دین اخلاص برای خداست.
17- سوره نساء، آیه 46: جز آن ها که تائب شوند و جبران و اصلاح کند و به (دامن لطف خدا) چنگ زنند و دین خود را برای خدا خالص کنند.
18- سوره کهف، آیه 110: پس هر کس امید لقای پروردگارش را دارد، باید عمل صالح انجام دهد و کسی را در عبادت پروردگارش شریک نکند.
19- راه روشن، ج 8، ص 154.
20- سوره الزمر، آیه 11.
21- سوره الزمر، آیه 2 و 3.
22- سوره البینه، آیه 5.
23- مقاصد السالکین، ص 380.
24- سنن ترمذی، ج 10، از حدیث عبدالله بن مسعود، خصال صدوق، باب سوم از امام صادق علیه السلام.
25- سنن نسایی، ج 6، ص 48، کتاب جهاد باب: الاستصار بالضعیف.
26- عراقی گفته است: ما آن را در بخشی از مسلسلات قزوینی روایت کرده ایم.
27- الاخلاص ابن ابی الدنیا المستدرک حاکم با عبارت نیت خود را خالص کن به سند صحیح از حدیث معاذ الجامع الصغیر.
28- الحلیه ابونعیم؛ کافی کلینی نظیر آن را از امام باقر علیه السلام روایت کرده است، ج 2، ص 16.
29- راه روشن، ج 8، صص 155 و 156.
30- راه روشن، ج8، ص 158 به نقل از کافی، ج 2، ص 6.
31- کافی، ج 2، ص 16، ح 3.
32- همان، ح 6.
33- در اینجا به معنی امضا است.
34- ادنی: پایین ترین مرتبه.
35- معراج السعاده، ص 614.
36- اتباع: پیروی کردن.
37- مقاصد السالکین، صص 380 و 381.
38- شرح منازل السائرین، صص 89 و 90.
39- گزیده در اخلاق و تصوف، ص 165.
40- لجه: عمیق ترین جای دریا.
41- معراج السعاده، ص 610.
42- سوره زمر، آیه 47: و از سوی خدا اموری بر آن ها ظاهر می شود که هرگز گمان نمی کردند.
43- سوره جاثیه، آیه 33: و اعمال بدشان بر آن ها آشکار می شود.
44- سوره کهف، آیه 104 و 105: بگو آیا به شما خبر دهیم که زیان کارترین (مردم) کیانند؟ که تلاش هایشان در زندگی دنیا گم (و نابود) شده و با این حال گمان می کنند کار نیک انجام می دهند.
45- سوره ص، آیه 83: جز بندگان خالص تو از میان آن ها.
46- راه روشن، ج 8، صص 161 و 162.
47- می بایی: شایسته هستی.
48- شرح التعریف، ج 3، صص 1058 و 1059.
49- موصول: پیوند داده شده.
50- مفصول: جدا شده.
51- همان.
52- کمینه: کمترین.
53- تصنع: ظاهر سازی.
54- قوت: غذا، خوراک.
55- مهین: بزرگ تر.
56- صد میدان، ص 44.
57- ابویعقوب موسی: از دوستان جنید و صوفی هم عصر او.
58- ترجمه رساله قشیریه، ص 324.
59- ترجمه رساله قشیریه، ص 324.
60- اللمع، ص 257.
61- نامه های عین القضات همدانی، ج 1، ص 234.
62- اعاشه: گذران زندگی.
63- سوره حجر، آیه 40: جز بندگان مخلصت.
64- معروف کرخی: از بزرگان متصوفه در قرن دوم هجری.
65- راه روشن، ج 8، صص 156 و 157.
66- گوشیدن: مواظبت کردن.
67- آزرم: شرم.
68- صد میدان، ص 52.
69- سوره انعام، آیه 160.
70- مروی را: برای او.
71- مقاصد السالکین، صص 382 و 383.
72- معروف کرخی: از بزرگان متصوفه که در قرن دوم هجری می زیست.
73- کشف الاسرار، ج 2، ص 723.
74- ترجمه رساله قشیریه، ص 326.
75- همان، ص 325.
76- گوز: جوز، گردو.
77- روضه المؤمنین، ص 90.
78- قصار: رختشو.
79- شوخ: چرک.
80- روضه المؤمنین، ص 93.
81- نیک: خیلی، زیاد.
82- مقاصد السالکین، ص 382.
83- اللمع، ص 256.
84- همان، ص 257.
85- ترجمه رساله قشیریه، ص 325.
86- کشف الاسرار، ج 2، ص 723.
87- ترجمه رساله قشیریه، ص 323.
88- ابوعثمان: ابوعثمان هجویری، از بزرگان و عرفای قرن پنجم که اهل غزنین خراسان بود.
89- همان، ص 325.
90- نخاس: برده فروش.
91- پند پیران، ص 91.
92- اوراد الاحباب، ص 101. ابوالمفاخر یحیی باخزری عارف قرن ششم و هفتم.
93- ابوالقاسم حکیم سمرقندی: از عرفا و حکمای قرن سوم هجری، همچون لقمان هیچ کتابی از او به یادگار نمانده اما ذکر او در اکثر کثب عرفانی یافت می شود.
94- مرتع الصالحین، ص 94.
95- راه روشن، ج 8، ص 157.
96- راه روشن، ج8، صص 162 و 163.
97- کون: دنیا.
98- شرح التعریف، ج 3، صص 1283 و 1284.
99- باعث: در این جا یعنی مسبب.
100- کیمیای سعادت، ج 2، ص 468.
101- ابوحامد محمد غزالی: از عرفا و فلاسفه و متکلمین قرن پنجم و ششم هجری.
102- راه روشن، ج8، صص 151 و 152.
103- آمیغ: آلودگی، آمیختگی.
104- مرتع الصالحین، ص 92.
105- گزیده در اخلاق و تصوف، ص 22.
106- تشویر: نگرانی، اضطراب با شرمساری.
107- مرایی: ریاکار.
108- انس التائبین، ص 89.
109- کیمیای سعادت، ج 2، ص 457.
110- همان، ص 458.
111- یاود: یابد.
112- همان، ص 461.
113- مئونت: هزینه.
114- کیمیای سعادت، ج 2، ص 472.
115- راه روشن، ج 8، صص 141-148.
116- همان، صص 143 و 144.
117- سوره انعام، آیه 52: آن ها را که صبح و شام خدا را می خوانند و رضای او را می خواهند از خود دور مکن.
118- عراقی گفته است: دار قطنی با سند حسن آن را از حدیث انس نقل کرده است.
119- نمی سپریم: طی نمی کنیم.
120- صحیح بخاری، ج 4، ص 31 به طور مختصر.
121- سنن ابواسحاق فراوی به طور مرسل، المغنی.
122- طبرانی با سند حسن، المغنی.
123- راه روشن، ج8، صص 128-130.
124- مسند احمد، ج 4، ص 332، از حدیث صهیب بن سنان.
125- راه روشن، ج 8، صص 128-131.
126- همان مأخذ، ج 2، ص 84.
127- همان مأخذ، ج 2، ص 85.
128- سوره اسراء، آیه 84: بگو هر کس طبق خلق و خوی خود عمل می کند.
129- راه روشن، ج8، صص 131 و 132.
130- ابوسلیمان، ملقب به دارائی از مشایخ صوفیه که در قرن دوم و سوم در شام می زیست.
131- راه روشن، ج 8، ص 158.
132- کیمیای سعادت، ج 2، ص 456.
133- راه روشن، ج 8، ص 157.
134- راه روشن، ج8،صص 149-151.