هارون الرشید پنجمین خلیفه عباسی روزی به گوشت جزور یعنی شتر جوان که وارد ماه ششم شده باشد میل پیدا کرد. آشپز هر روز غذایی از گوشت آن شتر تهیه کرد و کنار غذاهای چندین رقم سفره خلیفه می گذاشت . روزی هارون لقمه ای از غذای گوشت جزور را برداشت و بر دهان گذاشت ، جعفر برمکی وزیر هارون خندید. هارون گفت : چرا می خندی ؟ اصرار کرد تا علت خنده را بگوید، جعفر گفت : آیا می دانی این لقمه چقدر تمام شد؟ هارون گفت : نه ، چقدر تمام شده ؟ جعفر گفت : صد هزار درهم . هارون گفت : یعنی چه ؟ چطور ممکن است . جعفر برمکی گفت : فلان روز که میل به گوشت شتر جزور کردی ، چنین گوشت در دسترس نبود، از آن روز تا به حال دستور دادم هر روز یک شتر جوان ذبح کنند و گوشتش را بپزند، تا هر وقت شما میل به آن کردی آماده باشد. امروز شما میل پیدا کردید، تا کنون 400 هزار درهم صرف خریداری شتر جزور کردم ، از این رو می گویم : این لقمه اینقدر تمام شده است.
یکصد موضوع 500 داستان / سید علی اکبر صداقت