مهارت همراهی…
پر بَدَک نیست این را نیز بگویم که تمسک به ولایت (چه در حضور و یا غیبت) بدون کسب مهارت های لازم منجر به ولایتمندی افرادی می شود که از فرط اذیت کردن مولا مبتلا به نفرین او شدند.
این امر به واسطه ی اطاعت محقق می شود. اصلاً محبت اطاعت را به همراه دارد.(97) اگر کسی ادعای محبت نسبت به ولی زمان خویش داشته باشد، اما در پیروی از دستورات او کوتاهی کند، ضررش اگر از دشمن بیشتر نباشد کمتر نیست. از همین روست که در قرآن کریم آمده است، که ای پیامبر به مردم بگو لازمه ی محبت، اطاعت و پیروی است:
(قل إن کنتم تحبّونَ اللهَ فَاتَّبعونی یحببکم الله)(98)
یکی از نقائص کوفیان همین کم کاری در اطاعتِ امرِ مولا بود. آن ها از محبت چیزی کم نداشتند؛ اما این محبت، از قلب، به دست و زبان و خلاصه، به «عمل» سرایت نکرده بود! همانطور که وقتی امام حسین(ع) از فرزدق شاعر نسبت به حال مردم کوفه پرسید، پاسخ داد:
«یَخذَلونَکَ فَلا تَذهَب فَانَّکَ تَاتی قَومَاً قلوبهم مَعَکَ وَ اَیدَهم عَلَیکَ»(99)
و اندوهمندانه، یکی از گلایه های امیرالمؤمنین(ع) در مورد کوفیان همین اطاعت ناپذیری است:
«یَا أَشبَاهَ الرِّجَال وَ لَا رجَالَ حلوم الأَطفَال وَ عقول رَبَّات الحجَال لَوَددت أَنّی لَم أَرَکم وَ لَم أَعرفکم مَعرفَهً وَ الله جَرَّت نَدَماً وَ أَعقَبَت سَدَماً قَاتَلَکم الله لَقَد مَلأتم قَلبی قَیحَاً وَ شَحَنتم صَدری غَیظاً وَ جَرَّعتمونی نغَبَ التَّهمَام أنفَاساً وَ أَفسَدتم عَلَیَّ رأیی بالعصیَان وَ الخذلَان حَتَّی لَقَد قَالَت قرَیشٌ إِنَّ ابنَ أبی طالب رَجلٌ شجَاعٌ وَ لکن لَا علمَ لَه بالحَرب لله أَبوهم وَ هَل أحَدٌ منهم أَشَدُّ لَهَا مرَاساً وَ أَقدَم فیهَا مَقَاماً مَنِّی لَقَد نَهَضَت فیهَا وَ مَا بَلَغت اَلعشرینَ وَها أنَا ذَا قَد ذَرَّفت عَلَ السِّتِّینَ وَ لَکن لَا رَأیَ لمَن لَا یطَاع»؛(100)
ای کسانی که به مردان می مانید ولی مرد نیستید، ای کودک صفتان بی خرد و ای عروسان حجله نشین (که جز عیش و نوش به چیزی نمی اندیشید)؛ چقدر دوست داشتم که هرگز شما را نمی دیدم و نمی شناختم، همان شناسائی که سرانجام مرا این چنین ملول و ناراحت ساخت. خدا شما را بکشد که این قدر خون به دل من کردید و سینه ی مرا مملو از خشم ساختید و کاسه های غم و اندوه را جرعه جرعه به من نوشاندید، با سرپیچی و یاری نکردن نقشه ها و طرح های مرا (برای سرکوبی دشمن و ساختن یک جامعه ی آباد اسلامی) تباه کردید، تا آنجا که قریش گفتند: پسر ابوطالب مردی است شجاع، ولی از فنون جنگ آگاه نیست… خدا خیرشان دهد! آیا هیچیک از آنها از من با سابقه تر و پیشگام تر در این میدان ها بوده؟ من آن روز گام در میدان نبرد گذاشتم که هنوز بیست سال از عمرم نگذشته بود، و هم اکنون از شصت گذشته ام، ولی آن کس که فرمانش را اجرا نمی کنند، طرح و نقشه ای ندارد (هر اندازه فکر او بلند و نقشه اش دقیق باشد، هرگز به جائی نمی رسد).(101)
درد بی بصیرتی مردم [و بدبختانه، یاران] است که علی(ع) را اذیت می کند؛ آن چنانکه جان ها به جای گریه بر فرق شکافته اش، باید بر چنین فرازهایی بگرید و بسوزد و دقّ کند.
مولا در جای دیگری می نالد:
«أمّا وَ الَّذی نَفسی بیَده لَیَظهَرَنَّ هَؤلَاءِ القَوم عَلَیکم لَیسَ لأنَّهم أولَی بالحَقِّ مِنکم وَ لَکن لإِسرَاعهم إِلَی بَاطل صَاحبهم و إبطَائکم عَن حَقِّی»(102)؛
آگاه باشید، به خدایی قسم که جانم در کفِ قدرت اوست، این قوم (معاویه و یارانش) سرانجام بر شما پیروز می شوند، چرا که از حاکم باطلشان پیروی دارند اما شما در حق من کوتاهی می کنید. البته نه اینکه آنان در حق از شما پیشی دارند، آن ها در راه باطلِ پیشوایشان، سریع و کوشایند، در حالی که شما در برابر حقِ من، کُند و سست هستید.
در اهمیت “اطاعت و فرمان پذیری” همین بس که حضرت امیر «فقط» لبیک شامیان به دعوت معاویه را علت پیروزمندی آنان می داند(103)، نه حق یا ناحق بودن اینان را؛ تا آنجا که می فرماید:
حسرت و ندامت، نتیجه ی نافرمانی از ناصحِ مشفقِ عالم می باشد.(104)
اگر در صدد باشیم تا نمونه هایی از فرمان ناپذیریهای کوفیان بشماریم، باید در فکر یک مثنوی با هفتاد من کاغذ برآئیم؛ جریان به نیزه کشاندن قرآن، انتخاب حَکَم برای حکمیت(105)، امروز و فردا کردن برای جهاد (106) و … کافی است تا زبان طعنه ی عرب را بگشاید و مولای من و شما را به بی تدبیری و ضعفِ مدیریتی متهم کند؛ [… وَ أفسَدتم عَلَیَّ رَأیی بالعصیَان وَ الخذلَان حَتَّی لَقَد قَالَت قرَیشٌ إِنَّ ابنَ أبی طَالبٍ رَجلٌ شجَاعٌ وَ لَکن لَا علمَ لَه بالحَرب]
انسان بصیر، برای قوت بخشیدن به دیده ی باطنش، باید تکلیفش را با خود یکسره کند و صریحاً مشخص کند که تابع «خود» است، یا «امامِ خود». هر اندازه صراحت در تبعیت از «ولیّ امر» بیشتر باشد، طبق اصول پیش گفته بصیرت بیشتر می شود. به همین خاطر حیله ای که بعضی برای فریب خود به کار می گیرند و تا ( «آقا» حکم نکرده است) راه «خود» را می روند، یا اینکه از استفسار نظر او طفره می روند(107)، و یا نظرِ واقعی اش را آن می دانند که «خود» عمل می کنند، و …. نشان از حفره ای عمیق در ولایت پذیریشان دارد. در آینده ملاحظه می کنید؛ عباس بن علی که توسط امام صادق(ع) مفتخر به مدال «سردار بصیرت» می شود، نه تنها به سبب «اطاعت از امام» بود؛ بلکه او
«اقتداگر به امام» بوده است (به دو حرف «از» و «به» توجه ویژه ی لُغتی کنید).(108)
بصیرت علوی(ع)
در این قسمت سرِ آن داریم تا به نمونه هایی از بصیرت علی(ع) بپردازیم تا با ذکر الگوی زنده و معیار عملی، معلوم گردد که وقتی ولایت منشأ و سرچشمه ی بصیرت معرفی می شود چگونه خود سرشار از آن است. این مقوله ی مهم نیز سزاوارِ ارائه و اشاره است.
(اگر یادتان نرفته باشد،) حکمت 147 شرح جریانی را به عهده دارد که امیرمؤمنان(ع) دست کمیل بن زیاد را گرفته، به اطراف شهر می برد و از بی همراهی [یا] همراهان بی بصیرت شکوه می کند.
اما ناگهان حضرت با یک «استدراک» حساب شده، می گوید: البته این طور هم نیست که کسی در کار نباشد!؛ اینکه آنها چه کسانی و کجا هستند؟ چه می کنند؟ و … صورت دیگری شاید داشته باشد:
«اللَّهمَّ بَلَی لَا تَخلو الأرض من قَائمٍ لله بحجَّه إمَّا ظَاهراً مَشهوراً وَ إمَّا خَائفاً مَغموراً لئَلَّا تَبطلَ حجَج الله وَ بَیِّنَاته وَکَم ذَا وَ أینَ أولَئکَ أولَئکَ وَ الله الأقَلّونَ عَدَداً وَ الأعظَمونَ عندَ الله قَدراً یَحفظ الله بهم حجَجَه وَ بَیِّنَاته حَتَّی یودعوهَا نظَرَاءَهم وَ یَزرَعوهَا فی قلوب أشبَاههم هَجَمَ بهم العلم عَلَی حَقیقَه البَصیرَه وَ بَاشَروا روحَ الیَقین وَ استَلَانوا مَا استَوعوه المترَفونَ وَ أنسوا بمَا استَوحَشَ منه الجَاهلونَ وَ صَحبوا الدّنیَا بأبدَانٍ أروَاحهَا معَلَّقَهٌ بالمَحَلِّ الأعلَی أولَئکَ خلَفَاء الله فی أرضه وَ الدّعَاه إلَی دینه آه آه شَوقاً إلَی رؤیَتهم»
بار خدایا آری، زمین خالی و تهی نمی ماند از کسی که به حجّت و دلیل، دین خدا را برپا دارد (و آن کس) یا آشکار و مشهور است (مانند یازده امام(ع)) یا (بر اثر فساد و تباهکاری) ترسان و پنهان (مانند امام دوازدهم (عج))، تا حجّت ها و دلیل های روشن خدا (آثار نبوّت و احکام دین و علم و معرفت) از بین نرود (باقی و برقرار ماند؛ این فرمایش تصریح به آن باشد که وجود امام در هر زمانی بین مردم، چندان که تکلیف باقی است واجب و لازم است) و ایشان چندند و کجایند؟ (یا تا چه زمانی ترسان و پنهانند؟) به خدا سوگند، از شمار بسیار اندک هستند، و از منزلت و بزرگی نزد خدا بسیار بزرگوارند. خداوند به ایشان حجّت ها و دلیل های روشن خود را حفظ می کند تا آنها را به مانندانشان سپرده و در دل هاشان کِشت نمایند. (تا دنیا از دین و علم و حکمت تهی نماند.) علم و دانش با بینایی حقیقی به ایشان یک باره رو آورده و با آسودگی و خوشی یقین و باور به کار بسته اند، و سختی و دشواری اشخاص به ناز و نعمت پرورده را سهل و آسان یافته اند (برای خوشنودی خدا با همه ی سختی های دنیا ساخته، پارسایی پیش گرفته و دلبستگی به دنیا ندارند) و به آنچه (بی کسی و رنج و تنگدستی و گرفتاری) که نادانان دوری گزینند، انس و خو گرفته اند و با بدن هایی که روحشان به جای بسیار بلند (رحمت خدا) آویخته، در دنیا زندگی می کنند. آنانند در زمین خلفاء و نمایندگان خدا که (مردم را) به سوی دین او می خوانند. آه، آه، بسیار مشتاق و آرزومند دیدار آنان هستم.(109) [حضرت پس از آن، رو به کمیل می کند و صراحتاً به او می گوید که اگر می خواهد برگردد.]
شاید در نگاه اول به جملات درد دل گونه علی(ع)، هر کس بتواند نکاتی استخراج و استفاده کند که بصیرت اهل بیت و نحوه ی بهره برداری از آن را توصیف نماید؛ عجالتاً می شود چنین آموزه هایی را غنیمت دانست:
1) خالی نبودن زمین از حجج الهی و الگوهایی چون ائمه اطهار(ع) و راهبردهای ایشان در تمام زمینه ها مانند بصیرت و عدم گمراهی؛
2) ایجاد حالت همیشگی قیام و بپاداری بینه ها و نشانه ها و احکام الهی (چه شرایط و امکانات بروز فراهم باشد و چه هنگام تقیه)؛
3) عدم ابطال [بخوانید، تعطیل] سنن و احکام دینی (ولو برای لحظه ای) و مقابله در برابر تهدید و تعریض و تخفیف اسلام [اذا ظهرت البدع فی امتی فلیظهر العالم علمه(110)]؛
4) کاسته نشدن ارزش و اهمیت و عظمت دین مداران نزد باریتعالی به واسطه ی کمی تعداد [لَا تَستَوحشوا فی طَریق الهدَی لقلَّه أهله(111)]؛
5) نشر و تعلیم علوم آسمانی توسط حجت های الهی (چه در ظاهر یا باطن) به افراد (صاحبان سینه های مطمئن)؛
6) ضرورت تشبه و همانندی با قئمین و حجج الهی یعنی ائمه ی اطهار(ع) [وَ الصَق بأهل الوَرَع وَ الصّدق(112)]؛
7) سودمندی دین و دانش (ولو آنکه انبوه باشد) تنها به شرط همراهی با حقیقت بصیرت (تفقه و عمق نگری)؛(113)
8) تولید آرامش قطعی، صرفاً در پرتو ذکر الهی [ألا بذکر الله تَطمَئنّ القلوب(114)]. دیگر مُسکِّن های تخدیری، آثار مقطعی دارند؛
9) افاده و افاقه ی علم در سایه سار ایمان و اطمینان [عین الیقین، حق الیقین]؛
10) بطلان عقیده ی «انزوا از جامعه و مردم، به بهانه ی عبادت و قرب خدا» [صَحبوا الدّنیَا بأبدَانٍ أروَاحهَا معَلَّقَهٌ بالمَحَلّ الأعلَی]؛(تلکَ عَشَرَهٌ کاملَه(115)
بزودی خواهد آمد که رخوت و سستی در انجام تکلیف، از بزرگ ترین آفات بصیرت است. از این رو مولا، از این نقص مبرّا و به شدت بیزار بود. حضرت، عدم سستی خود را، هنگامی که هیچ یاوری نداشتند اشاره می کند و چنین شکوه سر می دهد:
«فَقمت بالأمر حینَ فَشلوا وَ تَطَلَّعت حینَ تَقَبَّعوا وَ نَطَقت حینَ تَعتَعوا وَ مَضَیت بنور الله حینَ وَقَفوا وَ کنت أحفَضَهم صَوتاً وَ أعلَاهم فَوتاً»؛
آن دم که همه از ترس در خانه نشسته بودند، من قیام کردم و آن گاه که همگی خود را پنهان کرده بودند من آشکارا به میدان آمدم… و همان زمان که همه لب فرو بسته بودند من سخن گفتم، آن وقت که جمعیت همه توقف کرده بودند من با راهنمایی نور خدا به راه افتادم فریاد نمی زدم، صدایم از همه آهسته تر، اما از همه پیشگامتر بودم.(116)
و نیز در نامه به مردم مصر می نویسد:
«إنِّی وَ الله لَو لَقیتهم وَاحداً وَ هم طلَاع الأرض کلِّهَا مَا بَالَیت وَ لَا استَوحَشت وَ إنِّی من ضَلَالهم الَّذی هم فیه وَ الهدَی الَّذی أنَا عَلَیه لَعَلَی بَصیرَهٍ من نَفسی وَ یَقینٍ من رَبِّی وَ إنِّی إِلَی لقَاءِ الله لَمشتَاقٌ وَ حسن ثَوَابه لَمنتَظرٌ رَاجٍ»؛
به خدا سوگند، اگر من تنها با آنها (دشمنان) روبرو شوم، در حالی که تمام روی زمین را پر کرده باشند، نمی ترسم و باکی ندارم. من آن گمراهی را که آنها در آن هستند و هدایتی را که خودم بر آن هستم با چشم خود می بینیم و با یقین به پروردگارم پابرجایم. من مشتاق ملاقات پروردگارم هستم و به پاداشش امیدوار.(117)
و اینگونه است که اگر قوه ی معرفت آدمی، به بصیرت خدایی بیمه گردد، هرگز ناله های ندامت، اطراف عملکردها و رویکردها را نخواهد پوشاند و سرشار از آرامشی است که مرگ برایش آرامش ابدی است. به همین خاطر همه دیدند که ادعای «اشتیاق به مرگِ» حضرت ثارالله(118) در هنگام شهادت، با ندای «فزت ورب الکعبه» تأیید شد.
این موضوع یک قاعده است و در طول تاریخ هر کس خود و حرکت و فعالیت خود را از آن فربه نماید، در طرق مختلف، رفیق توفیق خواهد شد. امام خمینی(ره) را که حتماً می شناسید؟! او به عنوان رهرو و معلمِ بزرگِ مسیر بصیرت علوی، در عرصات سهمگین امتحان جنگ، چنین سر می دهد که ما برای یک لحظه هم از عملکرد خود در جنگ نادم و پشیمان نیستیم.(119)
سخن امام که رحلتش را با آرامِ ضمیر و اطمینان قرین می دانست(120)، گواه خوبی بر ادعایش محسوب می شود.
از دیگر مواضع بصیرت مولای متقیان(ع) که در عین حال حاکی از مظلومیت اوست، شناخت وی در زمینه ی دوست و دشمن و اطرافیان می باشد.
دستیابی به چنین شناختی، گرچه مشکل به نظر می رسد، اما نیازی فوری برای همگان، مخصوصاً نخبگان و خواص (که بیشتر مورد طمع دوستان و حمله ی دشمنان اند) می باشد. ما در آینده مستقلاً و مفصلاً به این موضوع (اطرافیان و دشمنان) می پردازیم، اما، عجالتاً ذکر نمونه ای که هم مفید بحث حاضر (بصیرت علوی) باشد و هم مقدمه ای برای مباحث آتی، نامفید نیست.
حضرتش، در ساحت های مختلف [از جمله خطبه 25] کوفیان را (که “اصطلاحاً” شیعیان او بودند) مستحق شکست و شامیان را (که “اتفاقاً” دشمنش بودند) شایسته ی پیروزی می دانست.
اول مظلوم عالم، در بیان علت عدمِ اعتماد خود به یاران، این چنین می نالد:
«المَغرور وَ الله مَن غَرَرتموه وَ مَن فَازَ بکم فَقَد فَازَ وَ الله بالسَّهم الأخیَب وَ مَن رَمَی بکم فَقَد رَمَی بأفوَقَ نَاصلٍ أصبَحت وَ الله لَا أصَدِّق قَولَکم وَ لَا أطمَع فی نَصرکم وَ لَا أوعد العَدوَّ بکم مَا بَالکم مَا دَوَاؤکم مَا طبّکم»؛
به خدا سوگند فریب خورده، آن کس که به گفتار شما مغرور شود. کسی که به امید شما به سوی پیروزی رود، با کُندترین پیکان به میدان آمده است و کسی که بخواهد دشمن را به وسیله ی شما هدف قرار دهد، با تیری شکسته، تیراندازی کرده است. به خدا سوگند صبح کردم در حالی که گفتار شما را باور ندارم، به یاری شما امیدوار نیستم و دشمنان را به وسیله ی شما تهدید نمی کنم. راستی شما را چه می شود؟ دارویتان چیست؟ و روش درمانتان کدام است؟!»(121)
شاخت ترفند معاویه (دشمن درجه یک امام(ع))، در یاری نکردن عثمان، مشورت نکردن با افرادی چون طلحه و زبیر، و … از دیگر مصادیق این مقوله هستند که (طبق وعده) در آینده مشروح آن بررسی می شود.
ج) عبرت گیری
چنانچه گذشت، مبنای عبرت گیری، اعتقاد به سنت های الهی(122) و عدم تغییر در قواعد ناموسی خلقت است. توجه به این موضوع، همسان بودن نتایج برای اعمال یکسان را توجیه می نماید؛ هر کسی که خود را مسئول می داند، وظیفه دارد تا در حالات و آنات دیگران دقت، و از حوادثی که برای آن ها رخ می دهد نتیجه گیری کند. این کار سبب می گردد، بسته به واکنش دیگران در مقابله با پدیده ها (و البته محاسبه ی نتیجه آن)، او نیز بهترین عکس العمل را نشان داده و از نتایج آفت بار دوری گزیند. این برآیند که “عبرت گیری” نامیده می شود، مفهوم واقعیِ عبور همراه با نتیجه گیری می باشد.
از این رو است که از نظر امیرمؤمنان، باز شدن چشم و گوشِ دل، [که اکنون به خوبی روشن است که در فرهنگ دینی بصیرتش می خوانند]، نتیجه ی مستقیم عبرت اندوزی است. در ذیل، سخنی از نهج البلاغه می آید که به خوبی از آن مشاهده می شود؛ حضرت امیر بیان، با بلاغتی چیره دستانه، در طرف مقابل بینا و شنوا شدن، خودنماییِ عبرت را بیان می کنند و چاشنیِ تأکیدیِ (وَ بحَقّ أقول) را نیز ضمیمه می کنند تا این گونه نتیجه بخشد: «بصیرت» عینِ «عبرت» است. و جالب اینکه با پژوهش های واژه شناسانه، درمی یابیم که «عبور از ظاهر به باطن» در عمق جان این دو کلمه نهفته است. بنابراین به جرأت می توان گفت که بین بصیرت و عبرت رابطه ی تساوی برقرار است؛ هر کس بتواند هنر عبرت اندوزی را در خود ایجاد و تقویت کند، می توان بصیرش نامید، مگر آنکه عایقی، مانع ثمربخشی آن شود.
«وَ لَقَد بصّرتم إن إبصَرتم وَ أسمعتم إن سَمعتم وَ هدیتم إن اهتدَیتم وَ بحَقٍّ أقول لَکم لَقَد جَاهَرَتکم العبَر وَ زجرتم بمَا فیه مزدَجَرٌ»(123)؛
به درستی که بینا شده اید اگر نگاه کنید، شنوا شده اید اگر گوش فرا دهید و راهنمایی شده اید اگر دنبال هدایت باشید. حقیقتاً می گویم که عبرت ها خود را به شما نشان داده و با آنچه که می توان نهی کرد نهی شده اید.
پر روشن است، عبرت اندوزی (نگریستن دقیق به پدیده های پیرامون)، هنگامی نتیجه ی مطلوب خواهد بخشید که همراه با نوعی پرهیز دستی و تیزبینی باشد. چه در این صورت است که متغیرهای منفی و مثبت در طبیعت از یکدیگر بازشناخته می شوند.
این نکته نیز باید به خرده ای توضیح چاشنی شود؛ ببینید، کسی نمی تواند از یک جریان به نحو احسن (مقرون به صحت و واقع) دریافت و برداشت کند، مگر اینکه به وسیله ی تقوی، عقل خود را از بسیاری خواهش های ناصواب آزاد کرده باشد، و گرنه تمنیاتی نفسانی اجازه ی استفاده ی بهینه از این عبرت ها را نخواهند داد و یا در خوش بینانه ترین حالت، شرایط را به دلپسند دلخواهِ “دل”، نتیجه گیری و تعبیر خواهند کرد.(124)
همراهی عبرت آموزی به تقوا و دقت در این نکته، همواره در کلام حضرت امیر(ع) مشهود است؛ به عنوان نمونه:
«دمَّتی بمَا أقول رَهینَهٌ وَ أنَا به زَعیمٌ إنَّ مَن صَرَّحَت لَه العبَر عَمَّا بَینَ یَدَیه منَ المَثلَات حَجَزَته التَّقوَی عَن تَقَحّم الشّبهَات»
آنچه می گویم ذمّه ام در گرو آن است، و خود ضامن آنم، کسی که از اعمال و کردار گذشتگان و عواقب سوء آن عبرت گیرد، تقوا وی را از فرو رفتن در آن گونه بدبختیها باز دارد.(125)
حضرت «آقا»، همین توصیه را با ابتناء بر عبرت گیری از وضعیت شوروی سابق که چگونه با شعارهایی همچون آزادی و اصلاحات و روی کار آوردن “افرادی” و پیش انداختن “افرادی” و قربانی کردن “افرادی” از هم پاشید، سفارش کردند تا چشمان (شاید عبرت بین!) باز شود.(126)
ایشان طی چندی بعد و در پی سخنانی پیرامون دنیاطلبی و پیروی از هوای نفس در همان جمع (نخبگان و فرهیختگان جامعه ی اسلامی!) به حقایق و واقعیاتی انگشت اهمیت نهادند.
این مسئله نشان می دهد که این دو مقوله، یعنی “عبرت از گذشته” و “تقوا” باید هم بال و همگام یکدیگر باشند تا از اثر بخشی و نتیجه دهی مملو گردند و مهم آنکه استفاده از یک بال، نه تنها هدف پرواز را محقق نخواهد ساخت، که خستگی و کوفتگی را عاید می نماید.
آیت الله العظمی خامنه ای، پس از پیروزی لبنان بر اسرائیل نیز این موضوع را از سنت های الهی دانسته و با تأکید بر اینکه: «جهاد مساوی با پیروزی است»، فلسطینیان و حامیان فلسطین را به عبرت گیری از پیروزی مردم لبنان بر ارتش قدرتمند اسرائیل فراخواندند و با نفی فایده ی مذاکره و … راه حل مسئله ی فلسطین را تنها جهاد دانستند.(127)
همانطور که مشاهده می شود این نگرش بصیرت مندانه، مبتنی بر «سنت های الهی» است، و همانطور که عنوان شد این مسئله اساس و مبنای عبرت گیری به شمار می رود.
جالب است بدانیم، همانطور که «تقوا» در توفیق «عبرت» مؤثر است، عبرت اندوزی نیز خود، از عوامل کسب تقواست. این بدان معناست که رابطه ی بین این دو مقوله، بین الطرفینی است و هر یک در شکل گیری دیگری سهم عمده ای دارد. شاهد این مدعا، سخن پیش گفته ی مولاست که فعال شدن قوه ی تقوا را منوط به دیده ی عبرت بین می کنند. به عبارت روشن تر ایشان «پرهیزگار» شدن را نتیجه ی مستقیم عبرت اندوزی می دانند؛ (إنّ مَن صَرَّحَت لَه العبَر عَمَّا بَینَ یَدَیه منَ المَثلَات حَجَزَته التَّقوَی). از این نکته ی دقیق روشن می شود که کسب بصیرت فرایند پیچیده ای دارد و به سادگی نمی توان از سرِ دل و قلب خود گذشته و آن را صاحب «دیدگان» فرض کرد؛ ابزار کسب بصیرت، همچون چرخ دنده های یک ماشین، دَرهم تنیده و به هم وابسته اند، عیب در گوشه ای از آن در تمام فرآیند تأثیرگذار است. چه آنکه، دنده های چرخ عبرت، در آیه های قرآن کریم ریشه تنیده است (و به زودی خواهیم گفت که گردشگری قرآنی، که به عبرت و بصیرت منجر می شود با گردشگری غربی که از بَصَر عبور نمی کند بسیار متفاوت است) و نیز گذشت که قرآن نامتقین را نه تنها بینا نمی کند که کورتر. و تقوا نیز خود نه تنها از چرخ عبرت به حرکت در می آید، بلکه اساساً بدون ولایت و همراهی با آن بی معناست.
بنابراین، چشم ها را باید شست و طور دیگری به پیرامون و تاریخ نگریست. (البته قبل از آن باید آن ها را “باز” کرد و “باز” نگه داشت)؛ باید بگردیم دنبال عبرت. عبرت درَ خانه ی کسی را نمی زند بل، گردشِ عبرت آمیز، وظیفه ی ماست. البته باید آن گونه که مورد نظر قرآن است سیرِ تاریخ کنیم، نه آن طور که آئین نامه ها و نظام نامه های سازمان های گردشگری برای تفریح و سپران وقت، تنها ظاهری از درونِ پوسیده ی ساختمان های کهنه و قدیمی را در معرض دید مردم قرار می دهند.
برای شناخت گردشگری قرآنی باید بحثِ مفصلِ سنت های الهی را پیش کشید که اینجا مجال آن نیست، اما به این نکته اکتفا می شود که از نظر قرآن (فاطر/43) قواعدِ طبیعی هماره تغییر ناپذیرند و خداوند متعال، جهان و هر آنچه در اوست را بر اساس سنت های ثابتی تدبیر و تقدیر نموده و در آفرینش هر عملی، عکس العملی خاص را تأسیس می کند.
با این توضیحات این نکته فهم می گردد، جریانی که از جهات مختلف، مانند جریانات جاری در بستر گذشته ی تاریخ است برخورد یکسانی را مطالبه می کند (هر چند، ممکن است ابزار آن متفاوت باشد)؛ از این رو حضرت می فرماید: زمانی که امور به یکدیگر شبیه می گردند (و امر، بَرَت مشتبه می شود)، جریان مشابه قبلی را بنگر، عبرت بیندوز، مورد جدید را با آن بسنج و آنگاه موضع گیری مناسب اتخاذ کن. (إنَّ الامورَ إذَا اشتَبَهَت اعتبرَ آخرهَا بأوَّلهَا)(128)
بنابراین است که «تاریخ» را، «قصه انگاشتن» خطاست؛ تاریخ، سلسله ی رشته ی تفکرات منظوم می سازد. چون شرح حال خود ماست، فقط در صحنه ای دیگر. و البته که “وصف دلبران” در “حدیث دیگران” خوشتر هم می آید.
دلم هوای شعر کرده است؛ زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست، هر کسی نغمه ی خود خواند، از صحنه رود، خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.
مهارت در عبرت گیری
آنچه رفت، بدیهی می نمایاند که در شکار عبرت ها، اندوختن مهارت هایی نظیر تقوا بسیار ضروری است. مضاف بر این اما، بهبود چرخه ی «تفکر» نیز از دیگر بایدهای کاربردی در این راستا قلمداد می شود و به مثابه ی رکن تعیین کننده در درک و دریافت عبرت ها مورد بهره برداری قرار می گیرد؛ نهج البلاغه ی علی(ع)، تفکر و ترفیق در مکانیسم عبرت گیری را مایه ی بصیرت یابی و روشنایی ضمیر می تعریفد و آن را لازمه ی برآیند معرفت عنوان می نماید:
«فَلیَنتَفع امرؤٌ بنَفسه فَإنَّمَا البَصیر مَن سَمعَ فَتَفَکَّرَ وَ نَظَرَ فَأبصَرَ وَ انتَفَعَ بالعبَر ثمَّ سَلَکَ جَدَداً وَاضحاً یَتَجَنَّب فیه الصَّرعَهَ فی المَهَاوی وَ الضَّلَالَ فی المَغَاوی وَ لَا یعین عَلَی نَفسه الغوَاهَ بتَعَسفٍ فی حَقٍّ أو تَحریفٍ فی نطقٍ أو تَخَوّفٍ من صدقٍ»(129)؛
هرکس باید از خویشتن بهره گیرد: زیرا شخص بصیر و بینا آن است که بشنود و بیندیشد، بنگرد و عبرت گیرد و از آن چه مایه ی عبرت است، نفع اندوزد. سپس در جاده ی روشنی گام نهد و از راه هایی که به سقوط و گمراهی و شبهات اغوا کننده منتهی می شود، دوری جوید…. و گمراهان را به وسیله ی سخت گیری در حق، تحریف در سخن و یا ترس از راستگویی، علیه خود تحریک نکند.
چگونه بیندیشیم؟
نهج البلاغه شیوه های مختلف تفکر را در ساحت های گوناگون بیان کرده است؛ محض نمونه خطبه های 108، 152، 185، … تفکر و روش آن را درباره ی توحید می آموزد. همچنین خطبه 185، به تفکر و شیوه هایش در موجودات و مخلوقات مختلف می پردازد. در نامه 31 درس های سودمندِ «اندیشه در تاریخ» برای همه به یادگار گذاشته شده است. آنجا که یادآوری می کند: هر کس بیندیشد بصیرت یابد؛ «مَن تَفَکَّرَ أبصَر»
بهتر است به دو مورد از مجاریِ تفکر که نزدیکی ملموسی به بحث فوق دارد اشاره شود(130)؛
•توجه به «ضدّ»:
«وَ اعلَموا أنَّکم لَن تَعرفوا الرّشدَ حَتَّی تَعرفوا الَّذی تَرَکَه وَ لَن تَاخذوا بمیثَاق الکتَاب حَتَّی تَعرفوا الَّذی نَقَضَه وَ لَن تَمَسَّکوا به حَتَّی تَعرفوا الَّذی نَبَذَه»(131)؛
و بدانید که هیچ گاه حق را نخواهید شناخت، جز آن که ترک کننده ی آن را بشناسید. هرگز به پیمان قرآن وفادار نخواهید بود، مگر اینکه پیمان شکنان را بشناسید و هرگز به قرآن چنگ نمی زنید، مگر آنکه رهاکننده ی آن را بشناسید.
•توجه به دگرگونی های دنیا:
أیّهَا النَّاس انظروا إلَی الدّنیا نَظَرَ الزَّاهدینَ فیهَا الصَّادفینَ عَنهَا فَإنَّهَا وَ الله عَمَّا قَلیلٍ تزیل الثَّاویَ السَّاکنَ وَ تَفجَع المترَفَ الأمنش لَا یَرجع مَا تَوَلَّی منهَا فَأدبَر وَ لَا یدرَی مَا هوَ آتٍ منهَا فَینتَظَرَ سرورهَا مَشوبٌ بالحزن وَ جَلَد الرّجَال فیهَا إلَی الضَّعف وَ الوَهن فَلَا یَعزَّنَّکم کَثرَه مَا یعجبکم فیهَا لقلَّه مَا یَصحَبکم منهَا رَحمَ الله امرَأ تَفَکَّرَ فَاعتَبَرَ وَ اعتَبَرَ فَأبصَرَ فَکَأنَّ مَا هوَ کَائنٌ منَ الدّنیا عَن قَلیلٍ لَم یَکن وَ کَأنَّ مَا هوَ کَائنٌ منَ الآخرَه عَمَّا قَلیلٍ لَم یَزَل وَ کلّ مَعدودٍ منقَضٍ وَ کلّ متَوَقَّعٍ آتٍ وَ کلّ آتٍ قَریبٌ دَانٍ(132)»
ای مردم! به دنیا چونان زاهدان روی گردان از آن، بنگرید. به خدا سوگند، دنیا به زودی ساکنان خود را از میان می برد و رفاه زدگان ایمن را به درد می آورد.
آنچه از دست رفت و پشت کرد هیچ گاه بر نمی گردد و آینده به روشنی معلوم نیست تا در انتظارش باشند. شادی و سرور دنیا با غم و اندوه آمیخته و توانایی انسان به ضعف و سستی می گراید. زیبایی ها و شگفتی های دنیا شما را مغرور نسازد، زیرا زمان کوتاهی دوام ندارد. خدا بیامرزد کسی را که به درستی فکر کند، پند گیرد، آگاهی یابد و بینا شود. پس به زودی خواهید دانست که آنچه از دنیا وجود داشت، چیزی نمانده و آنچه از آخرت است، جاویدان خواهد ماند. هرچه شمردنی است تمام می شود، و هرچه مورد انتظار است، می آید و آنچه آمدنی است نزدیک باشد.(133)
راستش این کلام، نظیر شیوه ی «پرسش و پاسخ» است که امام صادق(ع) به یکی از پیروان خود می آموزد. حسن صیقل از امام صادق(ع) سؤال می کند که آیا درست است لحظه ای تفکر از زنده داری تمام شب بهتر است؟ و حضرت پاسخ می دهد که آری، این گفتار پیامبر(ص) است. صیقل پس از آن، از چگونگی و موضوع فکر سؤال می کند و امام چنین می افزاید:
«یَمرّ بالدّور الخَربَه فَیَقول: أینَ بَانوک؟ أینَ سَاکنوک؟ مَا لَک؟ لَا تَتَکَلَّمینَ؟»(134)؛
[چه خوب است!] وقتی انسان از مخروبه ای می گذرد، بایستد و به خرابه بگوید: کجایند سازندگان تو؟ کجایند ساکنین تو؟ چه شده است تو را؟ چرا حرفی نمی زنی؟
پی نوشت ها :
97. انَّ المحبَّ لمَن یحبّ مطیع.
98. آل عمران 3: 31.
99. ببینید: کلمات الامام حسین(ع): 338. نظیر این کلمات از راشد بن مزید نیز گفته شده؛ ر.ک: همان: 370.
100. نهج البلاغه، خطبه 27.
101. ترجمه آیه الله مکارم شیرازی.
102. نهج البلاغه، خطبه 97.
103. در تاریخ پرفراز و نشیب انقلاب اسلامی ایران نمونه های زیادی از اطاعت پذیری مردم مشاهده شده است؛ لبیک های مردم در 21 بهمن و شکستن حکومت نظامی رژیم شاه شکست حصر آبادان، و نیز 24 تیر 78، 9 دی و 22 بهمن 88 و همچنین 25 اردیبهشت اصفهان مصادیقی از این جلوه گاه بصیرت به شمار می رود. اطاعت هایی که پیروزیها را بسیار کم هزینه به بار نشاند.
104. نهج البلاغه، خطبه 35: «أمَّا بَعد فَإنّ مَعصیَهَ النَّاصح الشَّفیق العَالم المجَرّب تورث الحَسرَهَ وَ تعقب النَّدَامَهَ وَ قَد کنت أمَرتکم فی هَذه الحکومَه أمری وَ نَخَلت لَکم مَخزونَ رَأیی لَو کَانَ یطَاع لقَصیرٍ أمرٌ فَأبَیتم عَلَیَّ إبَاءَ المخَافینَ الجفَاه وَ المنَابذینَ العصَاه حَتَّی ارتَابَ النَّاصح بنصحه وَ ضَنَّ الزَّند بقَدحه»؛ اما بعد، نافرمانیِ نیک خواهِ مهربان و دانای تجربه آموخته، باعث حسرت می شود، و پشیمانی در پی دارد. من فرمان خویش را در مورد حکمیت به شما گفتم… و آنچه در دل داشتم خالصانه با شما در میان نهادم، «اگر کسی گوش به سخنان قیصر می داد» اما شما چونان مخالفان جفاپیشه، و نافرمانان پیمان شکن امتناع ورزیدید، تا به آنجا که نصیحت کننده در پند خویش گویا به تردید افتاد، و از پند و اندرز خودداری نمود.
105. بنگرید: خطبه های 35و 122.
106. در خطبه 27 آمده است: در فصل تابستان به شما فرمان جنگ دادم، گفتید اکنون هوا گرم است به ما مهلت بده تا از گرمی هوا کاسته شود. در ایام زمستان فرمان جنگ دادم، گفتید این روزها هوا خیلی سرد است به ما مهلت ده تا از سردی هوا کاسته شود. شما که این همه عذر و بهانه برای فرار از گرما و سرما می آورید؛ پس سوگند به پروردگار از شمشیر و جبهه زودتر فرار خواهید کرد.
107. به نظر نگارنده، باید هر از چند گاه مزاحم ولی امر شد و نظرش را در ریزترین اعتقاداتمان در ساحت های مختلف زندگی جویا شد مانند سید عبدالعظیم حسنی. (ر.ک: امالی شیخ صدوق: 419).
108. به نظر نمی رسد معصوم نبودنِ «ولی فقیه» عذر مقبولی برای عدم همراهی در پاره ای از امور و کوک کردن سازِ متفاوت باشد؛ اگر این بهانه معقول بود، اساس سیستمِ مرجعیت و تقلید (رجوع به کارشناس)- نه فقط در امور دینی بلکه در همه جنبه های عرفی و اجتماعی اش-، فرو می پاشید. لذا قرآن کریم نه تنها ابراهیم(ع)، که همراهان او را نیز «اسوه» معرفی می کند (ممتحنه 4). باید دانست عصمت تنها در ناحیه ی تشریع (نبوت و امامت) معتبر است و شکی نیست که ولی فقیه در دستورات و راهنمایی هایش در صدد آن نیست، بلکه به دنبال مدیریت جامعه است.
109. نهج البلاغه، حکمت 147 (ترجمه و شرح فیض الاسلام) .
110. سید احمد خاتمی، رسالت خواص: 47.
111. بحارالأنوار 2: 267 (باب 32).
112. همان منبع 33: 602 (باب 30).
113. از این رو، در برخی ادعیه ی متبرکه (مانند دعای بعد از آل یاسین، تعقیب نماز صبح و مغرب و دعای ابوحمزه ثمالی) از خدای متعال حتی برای دین درخواست بصیرت شده است. این یعنی، وجود دیندار بی بصیرت امکان تحققی دارد. پرواضح است که دین بدون بصیرت، دچار نوعی خلل و نقصان می نماید.
114. رعد 13: 28.
115. بقره 2: 196.
116. نهج البلاغه، خطبه 37 (ترجمه مکارم شیرازی).
117. همان منبع، نامه 62 (ترجمه مکارم شیرازی).
118. در زیارت عاشورا نه تنها امام حسین(ع) بلکه پدرش نیز ثارالله خوانده شده است.
119. پس از قبول قطعنامه 598 از سوی ایران و پذیرش آتش بس، برخی شخصیت های (به اصطلاح) خودی نسبت به این امر واکنش نشان دادند. حضرت امام(ره) به واسطه ی این بیانیه [که مخاطب آن علما و روحانیون بودند] به این اظهارات ناخرسندانه پاسخ گفتند: من در اینجا از مادران و پدران و خواهران و برادران و همسران و فرزندان شهدا و جانبازان، به خاطر تحلیل های غلط این روزها رسماً معذرت می خواهم و از خداوند می خواهم مرا در کنار شهدای جنگ تحمیلی بپذیرد. ما در جنگ برای یک لحظه هم نادم و پشیمان از عملکرد خود نیستیم. راستی مگر فراموش کرده ایم که ما برای ادای تکلیف جنگیده ایم و نتیجه فرع آن بوده است؟ ملت ما تا آن روز که احساس کرد که توان و تکلیف جنگ دارد به وظیفه خود عمل نمود. و خوشا به حال آنان که تا لحظه آخر هم تردید ننمودند، آن ساعتی هم که مصلحت بقای انقلاب را در قبول قطعنامه دید و گردن نهاد، باز به وظیفه خود عمل کرده است. آیا از اینکه به وظیفه خود عمل کرده است نگران باشد؟ نباید برای رضایت چند لیبرال خود فروخته در اظهارنظرها و ابراز عقیده ها به گونه ای غلط عمل کنیم که حزب الله عزیز احساس کند جمهوری اسلامی دارد از مواضع اصولی اش عدول می کند.- صحیفه امام خمینی(ره) 21: 284- نیز بنگرید: همان منبع 21: 335 (در این فراز، امام راحل قائل به مصلحت نظام بر هر چیز می باشند.)
120. وصیت نامه امام: 79، صحیفه امام 21: 450.
121. نهج البلاغه، خطبه 29 (ترجمه دشتی).
122. نگارنده، در حال تدوین مقاله ای تحت عنوان «سنت های الهی» است که به بررسی انواع سنت ها می پردازد و نه خیلی دور، به بازار اندیشه عرضه می گردد؛ ان شاءالله.
123. نهج البلاغه، خطبه 20.
124. در این باره به کلامی که از شهید مطهری درباره تقوا ذکر شد رجوع کنید.
125. نهج البلاغه، خطبه 16.
126. سخنرانی معظم له در جمع کارگزاران نظام، تابستان 1379.
127. فرازهایی از سخنرانی معظم له در مرقد امام خمینی(ره) (سالگرد رحلت حضرتش، خرداد 1379).
128. نهج البلاغه، حکمت 76 (صبحی الصالح: 480).
129. نهج البلاغه، خطبه 153 .
130. برای مطالعه در زمینه تفکر بنگرید به: مرتضی مطهری، تعلیم و تربیت در اسلام (بخش دوم)؛ آشنایی با علوم اسلامی1 (منطق و فلسفه)؛ مهدی نیلی پور، اندیشه آئینه زلال؛ ابوحامد غزالی، احیاء العلوم (کتاب التفکر).
131. نهج البلاغه، خطبه 147.
132. نهج البلاغه، خطبه 103.
133. در این فراز آخر دقت کنید: «هرچه شمردنی است تمام می شود، و هرچه مورد انتظار است، می آید و آنچه آمدنی است نزدیک باشد.» بهتر و قشنگ تر از این می توان دگرگونی و ناپایداری دنیا را توصیف کرد؟!
134. بحارالأنوار 68: 324.
منبع : محمد قربانی مقدم / بصیرت در نهج البلاغه / انتشارات حیات طیبه 1389