جواب شبهات
جواب شبهه اول:(تعریض)
«صحبت»در لغت ، معنایی بیشتراز همنشینی و همزمانی ندارد و هرگز برای دو مصاحب هماهنگی و اتفاق در رأی و عقیده را اثبات نمی کند. خداوند-تبارک و تعالی-در قرآن کریم می فرماید:قال له صاحبه و هو یجاوره:«اکفرت بالذی خلقک؟»(1)
همنشینش در مقام گفتگو و پند و اندرز به
او گفت:آیا به آنکه تو را آفرید کافر شدی؟
یا در خطاب به کفار مکه می فرماید:
«ما بصاحبکم من جنه»(2)
صاحب شما مجنون نیست.
و شواهد دیگری از آیات قرآنی و حدیث و شعر که ما به علت پرهیز از طول کلام از ذکر آن خودداری می کنیم.
از اینجا دانسته می شود که اگر کسی با رسول خدا صلی اله علیه و اله همزمان و همنشین باشد، اگر چه اطلاق«الصاحب =همنشین»هم براو درست آید،بجرد این همزمانی و همشینی نمی توان او را به ایمان و تقوی و ورع و وثاقت متصف دانست، بلکه بی شک باید تمام زندگی او را از هر جهت بررسی کرد تا اشکار شود که آن صحابی در رفتار و دیانت، و تعهد و مسئولیت تا چه درجه ای استحقاق دارد و در چه میزانی از تقوا ووثاقت و تزکیه حقیقی قرار گرفته است. برای دقت در شناخت صحابه رسول صلی الله علیه و اله کافی است که آنچه را بخاری از پیامبر اکرم نقل کرده است در اینجا بیاوریم، رسول خدا فرمود:
«گروهی از شما برای شفاعت به سوی من خواهند آمد و در حالی که در برابر من برخود می لرزند، برآن می شوم که از آنان شفاعت کنم و می گویم:«خدایا اینان از اصحاب منند.»ندا در می رسد:«نمی دانی بعد از تو چه کردند.»
و در حدیث دیگری، می گویم:«اینان امت منند.»ندا در می رسد:«نمی دانی که آنان چگونه به گذشته باز پس گشتند.»
و در حدیث سوم گفته می شود:«آنچه را که آنان بعد از تو تغییر دادند نمی دانی.»و من می گویم:
«از رحمت حق دور باد کسی که بعد از من آیین حق را تبدیل کند».
در سنن«ابن ماجه»آمد است:رسول خدا صلی الله علیه و اله فرمود:«لعنت برشما یا وای برشما باد اگر بعد از من به کفر بازگردید که در آن حال خون بعضی از شما به دست برخی دیگر ریخته خواهد شد.»(3)
در چنین حالی همه صحابه رسول پاک و منزه نیستند و همه آنان چنان ساحتی ندارند که جای ایراد و اشکالی برآن نباشد و از این رو هرگز منعی ندارد اگر علی علیه السلام کسی را که در خور ملامت و نکوهش است، به عیب و مذمت یاد کند. مخصوصاً کسانی را که بر وی خروج کردند و علناً با او بر سرجنگ شدند و به هر وسیله ای که ممکن بود در صدد قتل و ریختن خون او برآمدند.
بدین سبب اگر آنحضرت، ناسزاواری را نکوهید، و به مذمت گرفته باشد، چنان نیست که گفته شود:«صدور این سخنان از زبان شخصیتی مانند علی، با آن درجه از دین و علم و تقوی شایسته نیست»،چنانکه محمود محمد شاکر می پندارد. یا چنان نیست که انکار آن لازم باشد «تا از تنزل مقام علی به چنان سطحی جلوگیری شود.»چنانکه دکتر شفیع السید ادعا دارد.
و آیا اصولا مذمت و محکوم کردن ناکثین و قاسطین، و سرزنش و ملامت مارقین و منحرفین کاری بر خلاف تقوی و احکام دین است؟
اگر مذمت این نابکران برخلاف تقوی و دین نیست-که نیست-پس سرزنش آنان و نظایرشان را دور از شأن امام نمی توان دانست، و اگر چنین سخنی در نهج البلاغه آمده باشد، نمی توان نسبت آن را به علی علیه السلام مورد تردید و شک قرارداد.
خاصه اینکه آن حضرت یاران وفادار و ثابت قدم پیامبر را به نیکوترین تعبیرها می ستاید و در فراق آن صاحبدلان، در دمندانه می نالند.
بدلیل اینکه «الذین تلوا القرآن فاحکموه ، و تدبروا الفرض فأقاموه، احیوا السنه أماتوا البدعه».
آنان قرآن را خواندند و با عمل خود بدان قوت بخشیدند ، درباره فرایض اندیشیدند و برپای داشتند، و در احیای سنت های الهی کوشیدند و در از بین بردن بدعت ها پای فشردند.»(4)
آری این همان راه پردردسر و اعجاب انگیزی بود که علی علیه السلام در طول حیات خود به پای اخلاص پیمود:پیوسته سخن بحق و صداقت گفت، شایسته مدح را ستود، در خور مذمت را به بدی یاد کرد. و در هیچ گوشه ای از کارهای خود جایی برای حرف خرده گیران باقی نگذاشت.
جواب شبهه دوم:«وصی و وصیت»
کلمه «وصیت»و مشتقاتش بارها در قرآن کریم(5)و احادیث نبوی تکرار شده است. از مورادی که در کلام پیامبر صلی الله علیه و اله به کار رفته، مربوط به اجتماع «انذار»است که در آنجا رسول خدا صلی الله علیه و اله فرمود:
«فایکم یؤازرنی علی هذا الامر علی ان یکون اخی و وصیی و خلیفتی فیکم؟»
در این کار بزرگ چه کسی به یاری من برمی خیزد تا برادر، وصی و جانشین من در میان شما گردد؟»
همه حاضران از اظهار جواب مثبت دم فروبستند، اما از آن میان علی برخاست و گفت:«من یا رسول الله …الخ»(6)
همچنین احادیث متعددی که در آنها علی علیه السلام به اوصافی مانند«وصی»،«افضل الاوصیاء»و«خاتم الوصیین»توصیف شده است و منابع این احادیث، کتب و مراجع معتبری است که در نزد همه مسلمین قابل اعتماد است.(7)
شعرای معروف آن عصر نیز این معنی را در شعر خود به کار برده اند که از جمله لغوی و نحوی مشهور :ابوالاسود الدوئلی را می توان نام برد.وی می گوید:
احب محمداً حباً شدیداً
و عباساً و حمزه و الوصیا(8)
«محمد صلی الله علیه و اله را از جان و دل دوست می دارم و عباس، حمزه و وصی را هم.»و نیز حسان بن ثابت که در ضمن قصیده ای خطاب به علی علیه السلام می گوید:
الست اخاه فی الهدی و وصیه
و اعلم منهم بالکتاب و بالسنن؟(9)
«آیا در پیشوایی و هدایت، برادر و وصی پیامبر صلی الله علیه و اله، و در علم کتاب و سنت از همگان پیشتر نیستی؟»و همچنین نعمان ابن عجلان در ضمن قطعه ای می گوید:
وصی النبی المصطفی و ابن عمه
و قاتل فرسان الضلاله و الکفر(10)
«علی وصی پیامبر برگزیده و پسر عم او و کشنده قهرمانان ضلالت و کفر است.»
و بسیاری دیگر از شاعران آن عهد که ابن ابی الحدید در کتاب خود فصلی را به آنان اختصاص داده است. واینان که در شعرشان از وصایت علی علیه السلام سخن گفته اند ، کسانی هستند که بسیاری از آنان در جنگ بدر، در رکاب پیامبر بوده اند یا از صحابه رسول و تابعین محسوب می شوند.(11)
اما شعرای متأخر از آن عهد، یعنی عصر صحابه و تابعین، کلمه وصی را به کرات در مورد خاص علی علیه السلام به کار برده اند و ما در اینجا برای ذکر نام و شعر آنان مجال گسترده ای نداریم، و نیز شواهد بیشمار که در همین معنی در آثار مورخان، کتب تراجم و دیگران وجود دارد و در اینجا به اشاره ای هم از آنها نمی توان یاد کرد.
بنابرآنچه گذشت، کلمه «وصی»،علاوه بر اینکه در قرآن کریم بکار رفته، کلمه اصیل کلام نبوی است و پیامبر خدا آن را به کار برده است، و از مسلمانان و غیر مسلمانان، کسی در انکار اصالت لغوی، دینی و تاریخی آن سخنی ندارد و محققاً مسلمانان صدر اسلام هم به همان معنایی که گذشت بارها به کار برده اند.
جواب شببه سوم:«طول خطبه ها»
بلندی و کوتاهی خطبه، نامه و عهدنامه به موقعیت کلام بستگی تام دارد.
علمای سخن در باب بلاغت گفته اند:بلاغت عبارت از مطالبقت مقال با مقتضای حال است. اگر شرایط و موقعیت، طول کلام را اقتضا نماید، سخنور بلیغ باید گفتار خود را طولانی کند و نیز در وقت دیگری که موقعیت ، کوتاهی سخن را بطلبد باید برکم گویی بسنده نماید. از همین رو«سحبان وائل»-کسی که درعرب به بلاغت مشهور است-وقتی در مجلس معاویه، مقتضی را موجود می بیند، قیام می کند و از پایان نماز ظهر تا هنگام نماز عصر به ایراد خطبه می پردازد(12)بی آنکه کسی از حاضران، سخن او را برخلاف قواعد بلاغت و اصول سخنگویی بداند.
بسیاری از نویسندگان و از جمله دکتر زکی مبارک، به این شببه پاسخ گفته اند، نامبرده می گوید:«در گذشته غالباً اطناب(طولانی سخن گفتن)و ایجاز(کوتاه سخن گفتن)کلام به موقعیت و مقتضای حال بستگی داشت، نویسنده گاهی به ایجاز می نوشت و گاهی سخن را به اطناب می کشاند. تنها معیار و مشخص کاتب در این باب، شرایطی بود که او را به نوشتن واداشته بود. البته در میان نویسندگان کسانی هم بودند که پیوسته کلامشان به ایجاز بود، اما به هر حال در این امر هیچ اصل و قاعده ای جز رعایت توافق و تناسب با مقتضای حال متبع نبود و شرایط و موقعیت حکم می کرد که چه مقالی در خور ایجاز و چه مقامی سزاوار اطناب است.
سحبان وائل که به طول سخن نامبرده است، کسی بود که گاهی خطابه اش تا نیمه ای از روز هم به طول می انجامید. در صورتی که از او خطابه های کوتاه و موجزی هم نقل شده است.»
«نوشته ها، خطبه ها، وصایا و نامه های علی علیه السلام نیز به همین شیوه است . او وقتی برای یکی از فرماندارن خود پیمان نامه ای می نویسد، و می خواهد مسائلی را که رعایت آنها را برای فرماندار خود فرض می داند، بیان دارد، به جانب اطناب می گراید و هنگامی که در مسأله خاصی برای یکی از نزدیکان خویش مطلبی می نویسد که در آن،موقعیت طول سخن را اقتضا نمی کند، به ایجاز می کوشد.»(13)
جواب شبهه چهارم:«سجع و آرایشهای لفظی»
آوردن آرایشها و صنایع لفظی مانند سجع و مزدوج، امری نیست که برای سخنوران و سخن شناسان زمان علی علیه السلام ناآشنا دانسته شود، چنانکه دکتر احمد امین می پندارد.(14)وجود قرآن کریم برای اثبات این مدعا کافی است. اما برای کسی مانند علی که شاگرد مکتب قرآن است، چه چیزی شایسته تر و سزاوارتر از اینکه از قرآن، حتی در اسلوب کلام و تعبیر، و ساخت و بافت سخن پیروی کند؟علاوه براین محدثان و مورخان، سخنان مسجع و مزدوج بسیاری از کلام نبوی(15)و بعضی از یاران رسول خدا صلی الله علیه و اله نقل کرده اند ولی دلالت اصیل و مطمئن قرآن شریف ما را از همه بی نیاز می کند و چنانچه آنان در کلام خود به چنان مسائلی توجه کرده باشند روشن است که بی تردید تحت تأثیر جاذبه قرآن و کلام الهی بوده اند.
دکتر زکی مبار ک در این باره می گوید:«به نظر ما«توحیدی»کسی است که حدیث سقیفه را ابداع کرده است و این معنی را می داند که از قول صحابه با کلامی مسجع سخن می گوید، زیرا که او گفتار آنان را با همان سبک می شناسد.»(16)
بدین ترتیب می بینیم که سخن آراسته به سجع، در زمان حیا ت علی علیه السلام غیرمألوف و ناآشنا نبوده است و لذا در صحت انتساب سخنانی، با این نوع آرایش ها و صنایع به پیامبر صلی الله علیه و اله و صحابه و معاصرینش، هرگز جای شکی وجود ندارد.
جواب شبهه پنجم:«وصف های دقیق»
وصف دقیق از هر چیزی حاصل تأمل دقیق در آن چیز است. در هر سخنی هر چه اندیشه، عمیق تر و دقیق تر و توصیف، همه جانبه تر و کامل تر باشد، می توان نتیجه گرفت که نویسنده یا گوینده، از تیزهوشی و فراست، و نبوغ و عظمت شگفت انگیزتری برخوردار بوده است. اصولا همه افرادی که عمل در طول حیات خود آنها را، بعنوان عالم و دانشمند، شناخته است، بزرگانی هستند که نبوغشان برتأمل در اشیاء، در شناخت ذات، و کشف حقیقت مجهول آنها استوار است و به مدد همین استعداد، امکان می یابند به توصیف حقایق پیچیده و اعماق کشف ناشده امور و اشیایی بپردازند که آدمی چیزی از آنها را نمی شناسد.
من هرگز گمان نمی کنم کسی دقت وصف، نهایت کنجکاوی، قدرت کشف اسرار پوشیده و ناشناخته احدی از دانشمندان بزرگ را انکار کند و ناپسند شمارد. اما چرا برای دکتر احمد امین(17)و همنوایان او پذیرفتنی نیست که علی علیه السلام از ملخ با توصیفی دقیق سخن گوید، یا از مورچه وصفی عمیق کند؟این خود مسأله ای در خور تأمل است.
حتی بعضی از غفلت زدگان خطبه ای را که در آن، علی علیه السلام به وصف طاووس پرداخته است، از او نمی دانند به این دلیل که در مدینه طاووس نبوده است، باید گفت که «آن روزها انواع میوه ها و محصولات گوناگون، بعنوان مالیات، به کوفه آورده می شد و هدایای پادشاهان از سراسر جهان بدان سو روان(18)بود.»
و از این رو آن حضرت طاووس را در کوفه دیده و در خلقت آن بدقت اندیشیده، و دقیق تر از هر عالم هوشمند و نابغه تیزبینی به مطالعه آن پرداخته بود.
و آنچه در نهج البلاغه می بینیم، حاصل همان دقت نظرها و تیزبینی ها است. در خلال این خطبه است که به مطالعه کنجکاوانه و مثبتی برمشاهده عمیق و رؤیت دقیق اشاره می فرماید و حتی می گوید:
«احیلک من ذلک علی معاینه»(19)
دیدن طاووس را به شما سفارش می کنم.
و اما شاید در همه این موارد گناه علی این است که دقت نظر او از تمام مردم روزگارش بیشتر بود و دریغا که این هنر، گناهی بزرگ است!
جواب شبهه ششم:«دسته بندی و تقسیم معانی»
دسته بندی و تقسیم معانی مختلف که در نهج البلاغه آمده، امری نوظهور نیست و ظاهراً دکتر احمد امین زحمت مراجعه به کتب گذشتگان را به خود نداده است که هر گاه از این موضوع سخنی به میان می آید، می گوید که این تقسیمات و دسته بندی ها در اثر ترجمه کتب فلسفی یونانی به زبان عربی و بعد از تدوین و تنظیم علوم گوناگون پیدا شده است.(20)
در احادیث نبوی آمده است که پیامبر می فرماید:
«ثلاثه لا یکاد یسلم منهن احد…الخ»(21)
سه خصلت ناپسند است که احدی از شر آن در امان نمی ماند…»
یا«اوصافی ربی بتسع و انا اوصیکم بها…»(22)
پروردگار مرا به چیز سفارش کرد که من شما را بدآنها وصیت می کنم …
و یا «اربع من النشر:شرب العسل…الخ»(23)
چهار چیز بیماری جنون را درمان می کند:خوردن عسل …
در روایتی از خلیفه اول، ابوبکر، آمده است:
«ثلاث فعلتهن وددت انی ترکتهن، و ثلاث ترکتهن و ددت انی فعلتهن، و ثلاث و ددت انی سألت رسول (الله صلی الله علیه و اله عنهن، فاما الثلاث»(24)
سه کار را انجام دادم، و ای کاش نکرده بودم، و سه کار را ترک کردم که ای کاش انجام می دادم و سه موضوع برایم مطرح بود که ای کاش از پیامبر صلی الله علیه و اله می پرسیدم.اما آن سه…
و همچنین در روایات دیگری از خلیفه دوم، عمر آمده است:
«النسا ثلاث…»(25)
زنان سه دسته اند…
«الانسان لا یتعلم العلم لثلاث و لا یترکه لثلاث(26)…الخ»
انسان علم را در سه مورد نمی آموزد و برای سه چیز آن را ترک نمی کند…
«الرجال ثلاثه(27)…الخ»
مردان سه دسته اند…
«ثلاث خصال من لم یکن فیه لم ینفعه الایمان…الخ»(28)
سه خصلت است که اگر در انسان نباشد ایمان برای او سودی ندارد…
از امثال این نوع عبارات نمونه های بسیاری از صحابهف تابعین و دیگران می توان نقل کرد. اما آیا تمام اینها را شیعه جعل کرده و به دهان گویندگان آن گذاشته است؟و آیا اینها را هم شریف رضی ساخته و اینجا و آنجا به آنان بخشیده است؟ و بالاخره آیا چگونه احمد امین و همفکرانش این همه متون و احادیث را ندیده اند؟
پی نوشت ها :
1ـ کهف،37.
2ـ سباء،46.
3ـ سنن ابن ماجه،ج2،ص1300.
4ـ نهج البلاغه،ج1،ص344.
5ـ سوره بقره، آیه182،النساء،آیات11و12،مائده106و غیره.
6ـ تاریخ طبری،ج2،ص321-319و الکامل ابن اثیر،ج2،ص42-41و شرح نهج البلاغه ج13،ص211.
7ـ برای شناختن این مآخذ و آگاهی از احادیث مربوطه ، به کتاب الغدیر مراجعه شودج2،ص260-252.
8ـ دیوان ابی الاسود الدوئلی،ص73.
9ـ الموفقیات،ص598،و شرح نهج البلاغه،ج6،ص35.
10ـ الموفقیات،ص593.
11ـ شرح نهج البلاغه،ج1،ص150-143،ابن ابی الحدید در شرحی که براین اشعار می نویسد، می گوید که من اشعاری را که نوشته ام از کسانی است که از رجال شیعه محسوب نمی شوند و نیز اشعاری که متضمن کلمه وصی می باشد بسیار است و من تنها مقداری از آنها را نقل کرده ام.
12ـ سرح العیون،ص80.
13ـ النثر الفنی،ج1،ص59-58.
14ـ فجر الاسلام،ص149.
15ـ شرح نهج البلاغه،ج1،ص130-128.
16ـ النثر الفنی،ج1،ص69.
17ـ فجر الاسلام،149.
18ـ شرح نهج البلاغه،ج270/9.
19ـ نهج البلاغه،ج1،ص307-306.
20ـ فجر الاسلام،ص149.
21ـ عقد الفرید،ج2،ص302.
22ـ عقد الفرید،ج2،ص417.
23ـ عقد الفرید،ج6،ص272.
24ـ تاریخ طبری،ج3،ص431-430.
25ـ شرح نهج البلاغه،ج12،ص71.
26ـ همان مأخذ،ج12،ص71.
27ـ همان مأخذ،ج12،ص72.
28ـ همان مأخذ،ج12،ص118.
منبع: سالنامه النهج شماره 12- 11