ابوطالب عموی رسول اكرم، و خدیجه همسر مهربان آن حضرت به فاصله ی چند روز هر دو از دنیا رفتند و به این ترتیب رسول اكرم بهترین پشتیبان و مدافع خویش را در بیرون خانه، یعنی ابوطالب، و بهترین مایه ی دلداری و انیس خویش را در داخل خانه، یعنی خدیجه، در فاصله ی كمی از دست داد.
مطالب موجود در دسته بندی "حکایت های معصومین"
داستانهای پیامبر اکرم (ص) : تشنه ای که مشک آبش به دوش بود
اواخر تابستان بود و گرما بیداد می کرد. خشکسالی و گرانی اهل مدینه را به ستوه آورده بود. فصل چیدن خرما بود. مردم تازه می خواستند نفس راحتی بکشند که رسول اکرم به موجب خبرهای وحشتناکی- مشعر به اینکه مسلمین از جانب شمال شرقی از طرف رومیها مورد تهدید هستند- فرمان بسیج عمومی داد. مردم ...
داستانهای پیامبر اکرم (ص) : امتحان هوش
تا آخر، هیچ یک از شاگردان نتوانست به سؤالی که معلم عالیقدر طرح کرده بود جواب درستی بدهد. هرکس جوابی داد و هیچ کدام مورد پسند واقع نشد. سؤالی که رسول اکرم در میان اصحاب خود طرح کرد این بود: «در میان دستگیره های ایمان کدام یک از همه محکمتر است؟» یکی از اصحاب: نماز. ...
داستانهای پیامبر اکرم (ص) : جوبیر و ذلفا
– چقدر خوب بود زن می گرفتی و خانواده تشکیل می دادی و به این زندگی انفرادی خاتمه می دادی، تا هم حاجت تو به زن برآورده شود و هم آن زن در کار دنیا و آخرت کمک تو باشد. – یا رسول اللّه! نه مال دارم و نه جمال، نه حسب دارم و نه ...
داستانهای پیامبر اکرم (ص) : پسر حاتم
قبل از طلوع اسلام و تشکیل یافتن حکومت اسلامی، رسم ملوک الطوایفی در میان اعراب جاری بود. مردم عرب به اطاعت و فرمانبرداری رؤسای خود عادت کرده بودند و احیاناً به آنها باج و خراج می پرداختند. یکی از رؤسا و ملوک الطوایف عرب، سخاوتمند معروف حاتم طائی بود که رئیس و زعیم قبیله ی ...
داستانهای پیامبر اکرم (ص) : پیام سعد
ماجرای پرانقلاب و غم انگیز احد به پایان رسید. مسلمانان با آنكه در آغاز كار با یك حمله ی سنگین و مبارزه ی جوانمردانه، گروهی از دلاوران مشركین قریش را به خاك افكندند و آنان را وادار به فرار كردند، اما
داستانهای پیامبر اکرم (ص) : دعای مستجاب
خدایا مرا به خاندانم برنگردان! این جمله ای بود که هند، زن عمرو بن الجموح، پس از آنکه شوهرش مسلح شد و برای شرکت در جنگ احد راه افتاد، از زبان شوهرش شنید. این اولین بار بود که عمرو بن الجموح با مسلمانان در جهاد شرکت می کرد. تا آن وقت شرکت نکرده بود، زیرا ...
داستانهای پیامبر اکرم (ص) : مردی که کمک می خواست
به گذشته ی پرمشقت خویش می اندیشید، به یادش می افتاد که چه روزهای تلخ و پرمرارتی را پشت سر گذاشته، روزهایی که حتی قادر نبود قوت روزانه ی زن و کودکان معصومش را فراهم نماید. با خود فکر می کرد که چگونه یک جمله ی کوتاه- فقط یک جمله- که در سه نوبت پرده ...
داستانهای پیامبر اکرم (ص) : افطاری
انس بن مالک سالها در خانه ی رسول خدا خدمتکار بود و تا آخرین روز حیات رسول خدا این افتخار را داشت. او بیش از هرکس دیگر به اخلاق و عادات شخصی رسول اکرم آشنا بود. آگاه بود که رسول اکرم در خوراک و پوشاک چقدر ساده و بی تکلف زندگی می کند. در روزهایی ...
داستانهای پیامبر اکرم (ص) : یک اندرز
مردی با اصرار بسیار از رسول اکرم یک جمله به عنوان اندرز خواست. رسول اکرم به او فرمود: «اگر بگویم به کار می بندی؟». – بلی یا رسول اللّه! . – اگر بگویم به کار می بندی؟. – بلی یا رسول اللّه! . – اگر بگویم به کار می بندی؟ . – بلی یا رسول ...
داستانهای پیامبر اکرم (ص) : فرار از بستر
پیغمبر اکرم پنجاه و پنج سال از عمرش می گذشت که با دختری به نام «عایشه» ازدواج کرد. ازدواج اول پیغمبر با خدیجه بود که قبل از او دو شوهر کرده بود و بعلاوه پانزده سال از خودش بزرگتر بود. ازدواج با خدیجه در سن بیست و پنج سالگی پیغمبر و چهل سالگی خدیجه صورت ...
داستانهای پیامبر اکرم (ص) : محضر عالم
مردی از انصار نزد رسول اکرم آمد و سؤال کرد: «یا رسول اللّه! اگر جنازه ی شخصی در میان است و باید تشییع و سپس دفن شود و مجلسی علمی هم هست که از شرکت در آن بهره مند می شویم، وقت و فرصت هم نیست که در هر دو جا شرکت کنیم، در هر ...