مطالب موجود در دسته بندی "حکایت های معصومین"

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (32)

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (32)

اى رسول خدا قرآن دیگرى بیاور تا قبول کنیم عده‌اى از بت‌پرستان خدمت پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله آمده و گفتند: آنچه در این قرآن درباره ترک عبادت بتهاى بزرگ ما لات و عزى و منات و هبل و مذمت از آنان وارد شده براى ما قابل قبول و تحمل نیست اگر مى‌خواهى از ...

ادامه مطلب
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (33)

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (33)

چیزى دیدم که در تمام عمرم ندیده بودم پیشرفت روز افزون اسلام قریش را سخت ناراحت کرده بود روزى نبود که گزارشى درباره گرایش فردى از قبیله به آنان نرسد و از این جهت شعله غضب در درون آنها زبانه مى‌کشید. فرعون مکه ابوجهل روزى، در محفل قریش چنین گفت: شما اى گروه قریش مى‌بینید ...

ادامه مطلب
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (34)

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (34)

زنى پناهنده مجلسى دوم نقل مى‌کند: کلثوم بنت عقبه پس از صلح حدیبیه از مکه گریخت و به مدینه پناهنده شد. رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله او را پناه داد زیرا در قرارداد صلح حدیبیه راجع به استرداد پناهندگان زن سخنى به میان نیامده بود، آیه: یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ ...

ادامه مطلب
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (35)

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (35)

آیا اگر توبه کنم قبول مى‌شود در عهد رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله زنى زیورى را سرقت کرد او را گرفتند و به حضور رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله بردند و عرض کردند: این زن از ما زیورى را سرقت کرد. حضرت دستور داد دست راست او را قطع کنید. اقوام ...

ادامه مطلب
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (36)

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (36)

نهى از سؤال بیجا انس مالک مى‌گوید: روزى رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله خطبه‌اى خواند بسیار عمیق و مشروح که هرگز مانند آن را نشنیده بودم در ضمن خطبه فرمود: » لو تعلمون ما اعلم، لضحکتم قلیلاً و لبکیتم کثیراً«. اگر شما آنچه را من آگاهى دارم آگاه بودید، خنده کم مى‌کردید و ...

ادامه مطلب
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (37)

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (37)

شکستى مغرورانه در برابر قرآن در ایامى که حمزه، اسلام آورده بود سراسر محفل قریش را غم و اندوه فرا گرفته بود و سران بیم آن را داشتند که دامنه اسلام بیش از این توسعه یابد. در آن میان عتبه (از بزرگان قریش) گفت: من به سوى محمّد مى‌روم و مطالبى را پیشنهاد مى‌کنم. شاید ...

ادامه مطلب
در طواف و اعتکاف

در طواف و اعتکاف

در روایت است حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) در مسجد الحرام معتکف بود و معلوم است که در حال اعتکاف از مسجد نباید حتی الامکان بیرون بیایند. یک نفر از شیعیان آمد. گفت: آقا بدهکارم و گرفتار شده ام طرفم نمی خواهد مرا مهلت دهد، به فریادم برس. امام فرمود (حاصل روایت) فعلا مرا ...

ادامه مطلب
با پنج کس هم نشینى و رفاقت مکن !

با پنج کس هم نشینى و رفاقت مکن !

امام زین العابدین علیه السلام به فرزندش (امام محمد باقر علیه السلام ) فرمود: – فرزندم ! با پنج کس هم نشینى و رفاقت مکن ! – از همنشینى با «دروغگو» پرهیز کن ؛ زیرا او مطالب را برخلاف واقع نشان مى دهد. دور را نزدیک و نزدیک را به تو دور جلوه مى دهد. ...

ادامه مطلب
داستان های کوتاه درباره امام حسن (علیه السلام)

داستان های کوتاه درباره امام حسن (علیه السلام)

نویسنده: مهرداد پزش پور مهربانی مهربانی با بندگان خدا از ویژگی های بارز ایشان بود. اَنس می گوید که روزی در محضر امام بودم. یکی از کنیزان ایشان با شاخه گلی در دست، وارد شد و آن را به دست امام تقدیم کرد. حضرت گل را از او گرفت و با مهربانی فرمود: «برو تو ...

ادامه مطلب
حکایتهای شگرف از امام حسن مجتبی(علیه السلام)

حکایتهای شگرف از امام حسن مجتبی(علیه السلام)

نویسنده: سید امیرحسین کامرانی راد امام حسن علیه السلام و خبر از غیب در زندگی امام حسن علیه السلام موارد گوناگونی از بیان اخبار غیبی وجود دارد که به برخی از آنها اشاره می‌شود: 1) زمانی امام حسین علیه السلام و عبدالله بن جعفر در تنگدستی واقع شده بودند. امام حسن علیه السلام یکی از ...

ادامه مطلب
جوینده یابنده است

جوینده یابنده است

راوی می گوید: امام صادق علیه السلام عرض کردم : دو آیه در کتاب خدا وجود دارد که آن دو را می جویم ولی نمی یابم . امام علیه السلام فرمود: آن دو آیه کدام است ؟ عرض کردم : سخنن خداوند عز و جل که می فرماید: ادعونی استجب لکم بخوانید مرا تا اجابت ...

ادامه مطلب
داستان های کوتاه پیرامون امام علی (ع)

داستان های کوتاه پیرامون امام علی (ع)

آرزوی یتیمی مرد یکریز زیر چشمی به سفره رنگینی که بچه ها دورش نشسته بودند. نگاه می کرد. نه به این خاطر که گرسنه اش بود، بلکه حسی او را می آزرد. بیشتر حس حسرت خوردن بود و آرزویی که محال می نمود. پرنده خیال او را به دوران کودکی اش برده بود. او دوست ...

ادامه مطلب