در زمان خلافت امام على (علیه السلام) در کوفه، زره آن حضرت گم شد. پس از چندى در نزد یک مرد مسیحى پیدا شد. على (علیهالسلام) او را به محضر قاضى برد و اقامه دعوى کرد که این زره از آن من است، نه آن را فروختهام و نه به کسى بخشیدهام و اکنون آن ...
دسته بندی های موجود در بخش"حکایت ها"
مطالب موجود در بخش "حکایت ها"
روزی ارزشمند و شخصیتی عظیم (روز غدیر)
مرحوم محمّد بن یعقوب کلینى ، فرات بن ابراهیم کوفى و علاّمه امینى و دیگر بزرگان از شیعه و سنّى در کتاب هاى خود مطالب و روایاتى را به سندهاى مختلف ، پیرامون عید سعید غدیر خم آورده اند، از آن جمله : حسن بن راشد و در روایتى دیگر فرات بن أ حنف حکایت ...
پدر و مادر عمروعاص چه کسانی بودند؟
در کتاب الفتوح به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید آمده است: مادر عمرو عاص نابغه نام داشت و او کنیز اسیر شدهاى بود که عبد الله بن جدعان تیمىّ در مکّه او را خرید و چون زانیه بود نتوانست او را نگاه دارد و آزادش کرد. پس، أبو لهب بن عبد المطّلب ...
داستانهایی از زندگى پیامبر صلى اللّه علیه و آله
مردى به محضر رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله مشرف مى گردد و عرض كرد: يا رسول اللّه به چه كسى نيكى كنم ؟
داستانهایی از امام علی علیه السلام : قطع دست سارق و اتصال مجدد
یکى از اصحاب خاصّ امام علىّ صلوات اللّه و سلامه علیه به نام اصبغ بن نباته حکایت نماید: روزى در محضر امام علیه السلام نشسته بودم که ناگهان غلام سیاهى را آوردند؛ که به سرقت متّهم بود. هنگامى که نزد حضرت قرار گرفت ، از او سؤال شد: آیا اتّهام خود را قبول دارى ؟؛ ...
درسهایی از زندگی پیامبر (ص) : فرزندان شهید
ابن هشام مى نویسد: اسماء دختر عمیس ، همسر عبدالله بن جعفر گفته است : روزى که جعفر در جنگ موته به شهادت رسید، پیامبر صلى الله علیه و آله به خانه ما آمد. من تازه از کار خانه ، شست و شو و نظافت بچه ها فارغ شده بودم ، به من فرمود: فرزندان ...
سخن پیامبر صلی الله علیه و آله بعد از دفن در مسجد قبا
روزى ابوبکر و امیرالمؤ منین ، علىّ علیه السلام در محلّى یکدیگر را ملاقات کردند. ابوبکر گفت : حضرت رسول ، پس از جریان غدیر خم چیز خاصّى درباره شما نفرمود، امّا من بر فضل تو شهادت مى دهم ؛ و در زمان آن حضرت نیز بر تو به عنوان امیرالمؤ منین سلام کرده ام ...
داستانهایی از امام علی علیه السلام : یک پیاده و هشت سوار
پس از آن که پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله از توطئه سران قریش نجات یافت و به مدینه منوّره هجرت نمود، امام علىّ بن أ بى طالب علیه السلام نیز به همراه چهار زن به نام هاى فاطمه (1) و تعدادى دیگر از مردان و زنان مسلمان عازم مدینه شدند. به مشرکین و ...
داستانهای پیامبر اکرم (ص) : مردی که اندرز خواست
مردی از بادیه به مدینه آمد و به حضور رسول اکرم رسید. از آن حضرت پندی و نصیحتی تقاضا کرد. رسول اکرم به او فرمود: «خشم مگیر» و بیش از این چیزی نفرمود. آن مرد به قبیله ی خویش برگشت. اتفاقا وقتی که به میان قبیله ی خود رسید، اطلاع یافت که در نبودن او ...
داستانهای پیامبر اکرم (ص) : اعرابی
عربی بیابانی و وحشی وارد مدینه شد و یکسره به مسجد آمد تا مگر از رسول خدا سیم و زری بگیرد. هنگامی وارد شد که رسول اکرم در میان انبوه اصحاب و یاران خود بود. حاجت خویش را اظهار کرد و عطائی خواست. رسول اکرم چیزی به او داد، ولی او قانع نشد و آن ...
داستانهای پیامبر اکرم (ص) : بستن زانوی شتر
قافله چندین ساعت راه رفته بود. آثار خستگی در سواران و در مرکبها پدید گشته بود. همینکه به منزلی رسیدند که آنجا آبی بود، قافله فرود آمد. رسول اکرم نیز که همراه قافله بود شتر خویش را خوابانید و پیاده شد. قبل از همه چیز، همه در فکر بودند که خود را به آب برسانند ...
داستانهای پیامبر اکرم (ص) : دو حلقه جمعیت
رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله وارد مسجد (مسجد مدینه [1]) شد، چشمش به دو اجتماع افتاد که از دو دسته تشکیل شده بود و هر دسته ای حلقه ای تشکیل داده سرگرم کاری بودند.یک دسته مشغول عبادت و ذکرو دسته ی دیگر به تعلیم و تعلم و یاد دادن و یاد گرفتن سرگرم ...