روزی هارون الرشید به شکار رفت و جعفر پسر یحیی برمکی نیز همراه وی بود. جعفر از دوستان بسیار نزدیک و خصوصی هارون بود و به همین دلیل خلیفه خواهر خود عباسه را به عقد او در آورده بود تا در جلسات خصوصی و دوستانه عباسه با او محرم باشد اما شاید جعفر پا را این فراتر گذاشته بود و با عباسه دور از چشم هارون رابطه برقرار کرده بود، هارون با جعفر تنها بود بدون ولیعهد با وی می رفت، دست به شانه وی نهاده بود، پیش از آن با دست خویش مشک زده بود و همچنان با وی بود و از او جدا نشد تا به وقت مغرب که بازگشت و چون می خواست به درون رود وی را به برگرفت و گفت: اگر نمی خواستم امشب با زنان بشینم از تو جدا نمی شدم، تو نیز در منزلت بمان و بنوش و طرب کن، تا به حالتی همانند من باشی.
گفت: به جان من باید بنوشی.
پس از نزد هارون الرشید سوی منزل خویش رفت، فرستادگان هارون پیوسته، با نقل و بخور و سبزه به نزد وی می رسیدند تا شب برفت، آنگاه هارون مسرور را به نزد وی فرستاد، مسرور به نزد جعفر وارد شد، جعفر در رکاب طرب بود، مسرور با خشونت او را بیرون آورده، او را می کشید تا به منزلگاهی که هارون در آن بود. جعفر را بداشت و با بند خری ببست و به هارون خبر داد که او را گرفته و آورده، هارون در بستر بود. به او گفت: سرش را نزد من آر مسرور به نزد جعفر رفت بدو خبر داد. جعفر گفت: هارون این دستور را از روی مستی داده، در کار من تعلل کن تا صبح در آید یا بار دیگر درباره من از او دستور بخواه، مسرور می گوید: رفتم که دستور بخواهم و چون حضور را احساس کرد گفت: ای…. سر جعفر را پیش من آر.
مسرور: نزد جعفر بازگشت و خبر را با وی بگفت، جعفر گفت: برای بار سوم درباره من به او مراجعه کن.
مسرور گوید: به نزد هارون رفتم، مرا با چماقی زد و گفت: از مهدی نیستم اگر بیایی و سرش را نیاری و کسی را به نزد تو نفرستم که سر تو را اول و سر او را پس از آن بیارد.
مسرور گوید: پس برون شدم و سر وی را پیش رشید بردم.
آنگاه به دستور خلیفه سر جعفر را بر جسر اوسط نصب کردند و جسدش را نیز به دو نیم کردند و بر جسر اعلی و جسر اسفل نهادند. دو سال بعد که هارون آهنگ خراسان داشت این جسد نافرجام را با خار و خس و چوب و نفت آتش زدند.
گفتنیهای تاریخ/ علی سپهری اردکان