تعصب و لجاج در قرآن

تعصب و لجاج در قرآن

اشاره
بی تردید اساسی‏ترین پایه عبودیت و بندگی خدا تسلیم و تواضع در برابر حق است و به عکس هرگونه تعصب و لجاجت مایه دوری از حق و محروم شدن از سعادت است.
تعصب به معنی «وابستگی غیر منطقی به چیزی‏» تا آنجا که انسان حق را فدای آن کند و لجاجت‏به معنی اصرار بر چیزی است‏به گونه‏ای که منطق و عقل را زیر پا بگذرار، ثمره این دو شجره خبیثه نیز «تقلید کورکورانه‏» است که سد راه پیشرفت و تکامل انسانهاست.
هنگامی که به تاریخ انبیای بزرگ بازمی‏گردیم و علل انحراف و گمراهی اقوام پیشین را مورد بررسی قرار می‏دهیم به خوبی می‏توان دریافت که این سه امر(تعصب و لجاجت و تقلید کورکورانه) نقش اصلی را در انحراف آنها داشته است و یک برنامه عام برای همه اقوام زشتکار پیشین بوده است، آنها به خاطر وابستگی شدید به افکار و برنامه‏های خرافی، و لجاجت و اصرار بر آنها، چشم و گوش بسته به پیروی نیاکانشان ادامه می‏دادند و به این طریق، خرافات بی‏اساس از نسلی به نسل دیگر منتقل می‏شد، وصدای دلنشین مردان الهی که برای هدایت آنها آمده بودند، در میان نعره‏های جاهلانه آنان گم می‏شد.
نخست از داستان نوح- علیه السلام – شروع می‏کنیم می‏بینیم که بت‏پرستان عصر آن پیامبر اولوالعزم به قدری لجوج و متعصب بودند که حتی از شنیدن صدای این منادی توحید وحشت داشتند، همان گونه که در نخستین آیه مورد بحث از زبان نوح- علیه السلام – می‏خوانیم: «و من هر زمان آنها را دعوت کردم که ایمان بیاورند، و تو(ای خدا) آنها را بیامرزی انگشتان خود را در گوشها قرار داده و لباسهایشان را بر سر و صورت می‏پیچیدند و در مخالفت‏با حق اصرار ورزیدند و شدیدا تکبر کردند»! (و انی کلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فی آذانهم واستغشوا ثیابهم و اصروا واستکبروا استکبارا) [1]
آری تعصب و لجاج آنها به قدری شدید بود که اجازه نمی‏دادند ذره‏ای از امواج صوتی نوح- علیه السلام – که حامل پیام حقیقت‏بود به گوش آنها برسد، و یا چهره او را ببینند و این گونه گریز از حقیقت‏به راستی عجیب و خطرناک است.
در آیه بعد چهره دیگری از همین رذایل اخلاقی در قوم نوح- علیه السلام – به چشم می‏خورد، قرآن در باره آنها می‏گوید: «آنها گفتند: دست از خدایان و بتهای خود برندارید مخصوصا بتهای(بزرگ) «ود»، «سواع‏»، «یغوث‏»، «یعوق‏» و «نسر» را رها نکنید»، (و قالوا لاتذرن آلهتکم و لاتذرن ودا و لاسواعا و لایغوث و یعوق و نسرا) [2]
اما چرا و به چه دلیل دست از این بت‏های رنگارنگ که ساخته و پرداخته دست‏خودشان بود برندارند و آنها را بر مقدرات جهان هستی، و هم بر مقدرات سازندگانش حاکم بدانند؟! هیچ دلیلی بر آن جز تعصب و تقلید کورکورانه نداشتند.
در سومین آیه که از قوم عاد و گفتگوی پیامبرشان هود- علیه السلام – با آنها سخن می‏گوید، می‏فرماید: «قوم عاد به قدری لجوج و متعصب و جاهل بودند که در برابر دعوت آن حضرت به توحید خالص و ناب گفتند: آیا به سراغ ما آمده‏ای که تنها خدای یکتا را بپرستیم و آنچه را پدران ما می‏پرستیدند رها کنیم؟(ما هرگز چنین کاری نخواهیم کرد، هر کاری از دست تو ساخته است انجام بده و) آنچه را(از بلا و عذاب الهی) به ما وعده می‏دهی بیاور اگر راست می‏گویی‏»! (قالوا اجئتنا لنعبد الله وحده و نذر ما کان یعبد آبائنا فاتنا بما تعدنا ان کنت من الصادقین) [3]
به این ترتیب بر اثر تعصب و لجاج و تقلید کورکورانه، توحید خالص که روح جهان هستی است در نظر آنها امری وحشتناک، و پرستش بت‏های بی عقل و شعور امری شایسته و با ارزش جلوه می‏کرد، و حتی برخلاف قانون دفع ضرر محتمل که عقل حاکم به آن است کمترین اعتنایی به احتمال عذاب الهی نمی‏کردند و مصرا از او می‏خواستند که به تهدیدهای خود جامه عمل بپوشاند، این خیره‏سری چیزی جز محصول تعصب و لجاج نبود.
آری آنها برای فرار از حق و ادامه تقلید کورکورانه به سوی عذاب الهی شتافتند و سرانجام خود را در آتش عذاب سوزاندند، و این است نتیجه لجاجت و تعصب خشک و تقلید غلط!
در چهارمین آیه، سخن از پیامدهای شوم این رذایل اخلاقی درباره «نمرود» و نمرودیان است، می‏فرماید: «هنگامی که ابراهیم به پدرش(عمویش آزر) و قوم او گفت این مجسمه‏های بی‏روحی را که شما همواره پرستش می‏کنید چیست‏»؟ (اذ قال لابیه و قومه ما هذه التماثیل التی انتم لها عاکفون) [4]
ولی آنها جوابی نداشتند جز اینکه «گفتند: ما پدران خود را دیدیم که آنها را عبادت می‏کنند»، (قالوا وجدنا آبائنا لها عابدین) [5]
و هنگامی که ابراهیم- علیه السلام – با صراحت‏به آنها گفت که هم خودتان و هم نیاکانتان در گمراهی آشکاری بوده‏اید بیدار نشدند، ابراهیم- علیه السلام – بی اعتبار بودن این خدایان ساختگی و بی ارزش را از طریق بت‏شکنی به آنها نشان داد، باز هم بر سر عقل نیامدند، بلکه ابراهیم بیدارگر و پاره کننده پرده‏های جهل و تعصب و لجاجت را به سوزاندن در آتش تهدید کردند، و به تهدید خود جامه عمل پوشاندند و او را در میان دریایی از آتش پرتاب کردند، و هنگامی که آتش بر ابراهیم- علیه السلام – سرد و خاموش و گلستان شد، و بزرگترین معجزه الهی در برابر چشمانشان به وقوع پیوست‏باز هم این اسیران زنجیرهای جهل و تعصب و لجاج به بهانه‏های دیگری همچون سحر به راه خود ادامه دادند.
اینها همه نشان می‏دهد که تا چه حد این رذایل اخلاقی خطرناک و مانع از آزاد اندیشی و رسیدن به حق است، و آنها که در چنگال آن گرفتار می‏شوند تن به هر ذلت و حقارتی می‏دهند و عظمت مقام انسان و روح بلند او را در هم می‏شکنند ولی تسلیم حق نمی‏شوند.
در پنجمین آیه نیز اشاره به بت‏پرستی لجوجانه قوم «نمرود» می‏کند، هنگامی که ابراهیم- علیه السلام – با دلیل بسیار روشن و قاطع، بت‏پرستی را ابطال می‏نماید و به آنها می‏گوید: «آیا آنها را که می‏خوانید صدای شما را می‏شنوند؟ یا سود و زیانی به شما می‏رسانند»؟ (قال هل یسمعونکم اذ تدعون × او ینفعونکم او یضرون) [6]
آنها هیچ پاسخ منطقی در برابر این گفتار روشن نداشتند، جز اینکه پناه به تقلید کورکورانه ببرند و بگویند: «ما فقط نیاکان خود را یافتیم که چنین می‏کردند»، (قالوا بل وجدنا آبائنا کذلک یفعلون) [7]
در حالی که اگر انسان می‏خواهد تقلید کند حد اقل باید از عالم و دانشمندی تبعیت کند که او را به واقعیت‏ها رهنمون گردد نه از جاهل و گمراهی بدتر از خود! ولی این حجاب تعصب و لجاج به قدری ضخیم است که اجازه نمی‏دهد کمترین نور آفتاب هدایت و منطق و دلیل عقل در آن نفوذ کند، و ماورای آن را روشن سازد.
در ششمین آیه سخن از لجاجت فرعونیان در برابر معجزات روشن حضرت موسی- علیه السلام – است، آنها بر آیین بت‏پرستی نیاکانشان لجاجت و اصرار ورزیدند و گفتند: «(ای موسی) آیا آمدی که ما را از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم منصرف سازی؟ و بزرگی(و ریاست) در روی زمین فقط از آن تو و برادرت باشد، ما هرگز به شما ایمان نمی‏آوریم‏»! (قالوا اجئتنا لتلفتنا [8] عما وجدنا علیه آبائنا و تکون لکما الکبریاء فی الارض و ما نحن لکما بمؤمنین) [9]
آنها هرگز از خود سؤال نمی‏کردند که آیین موسی- علیه السلام – حق است‏یا باطل و در برابر آیین نیاکانشان چه امتیازی دارد؟ سخن آنها فقط این بود که ما باید آیین نیاکان خود را حفظ کنیم، خواه حق باشد یا باطل! ارزش واقعی برای ما همین است و بس، سپس آن را با سوء ظن نیز آمیختند و گفتند آنچه را موسی- علیه السلام – به عنوان آیین الهی ارائه می‏دهد در واقع مقدمه‏ای است‏برای رسیدن به مقاصد سیاسی و حکومت‏بر مردم، نه خدایی در کار است و نه وحی آسمانی! این بدبینی نیز از آثار همان تعصب و لجاج بود که جهت فرار از حق، عذر و بهانه‏های واهی برای خود می‏تراشیدند.
و شاید آنها از این بیم داشتند که اگر نور هدایت از طریق آیین موسی- علیه السلام – بر افکار مصریان بیفتد، هم آیین خرافی نیاکانشان را از دست می‏دهند، و هم حکومتی را که بر اساس آن بنیان نهاده بودند. به همین دلیل با تمام قدرت در برابر آن به پا خاستند و مردم را به تعصب و لجاجت تشویق کردند و از آنجا که درباریان فرعون همه چیز را برای ادامه کومت‏خود می‏خواستند، تصورشان این بود که موسی و هارون نیز همه چیز را ابزار وصول به حکومت کرده‏اند.
این رشته در طول تاریخ همچنان ادامه می‏یابد تا عصر رسول خدا – صلی الله علیه و آله – می‏رسد.
در هفتمین آیه نیز می‏بینیم که عامل اصلی انحراف مشرکان عرب تقلید کورکورانه و تعصب است که درهای معرفت و شناخت را از هر سو به روی صاحبان این صفات رذیله می‏بندد، می‏فرماید: «هنگامی که به آنها(مشرکان عرب) گفته شود از آنچه خدا نازل کرده است پیروی کنید می‏گویند: ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم پیروی می‏نماییم‏»، (و اذا قیل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفینا علیه آبائنا…) [10]
و قرآن بلافاصله در پایان این آیه جواب دندان شکنی به آنها می‏دهد و می‏گوید: «مگر نه این است که پدران آنها چیزی نمی‏فهمیدند و هدایت نیافتند»؟ (…اولو کان آبائهم لایعقلون شیئا و لایهتدون) [11]
تعبیرات آیه نشان می‏دهد که آنها انکار نمی‏کردند که آنچه را پیغمبر آورده «ما انزل الله‏» و فرمان الهی است، بلکه به قدری گرفتار جهل و تعصب بودند که آیین نیاکانشان را بر آن مقدم می‏شمردند، نیاکانی که واقف به جهل و گمراهیشان بودند.


[1] . نوح،7.
[2] . همان،23.
[3] . اعراف، 70.
[4] . انبیاء، 52.
[5] . انبیاء،53.
[6] . شعراء،73 ، 72.
[7] . شعراء، 74.
[8] . «لتلفتنا» از ماده «لفت‏»(بروزن نفت) به معنی منصرف ساختن است، و التفات نیز از همین ماده گرفته شده و به معنی توجه به چیزی بعد از انصراف از چیز دیگر است.
[9] . یونس، 78. شده و به معنی توجه به چیزی بعد از انصراف از چیز دیگر است.
[10] . بقره، 170.
[11] . همان.
@#@
به این ترتیب جهل و تعصب سبب می‏شود که انسان به راحتی ما انزل الله را رها سازد و پشت‏به حق کند و رو به باطل نماید، هر چند حق را از باطل بشناسد!
در هشتمین آیه خداوند مسلمانان را به یاد ماجرای حدیبیه می‏اندازد که کفار با دیدن آن همه آیات و نشانه‏های حقانیت پیامبر اکرم – صلی الله علیه و آله – به خاطر تعصب‏های جاهلی ایمان نیاورند و این رذیله اخلاقی آنها را از سعادت بزرگ بازداشت، می‏فرماید: «به خاطر بیاورید هنگامی را که کافران در دلهای خود خشم و نفرت جاهلیت داشتند(به همین دلیل نه تنها ایمان نیاوردند بلکه در مقام مبارزه با حق برآمدند) و در مقابل خداوند آرامش و سکینه را بر رسول خود و مومنان نازل فرمود(تا با رعایت اصول حق و عدالت در برابر آن دشمنان متعصب بایستد، و آنها را به کلمه تقوا ملزم ساخت که از هر کس شایسته‏تر و اهل آن بودند و خداوند بر هر چیز غالب است‏»، (اذ جعل الذین کفروا فی قلوبهم الحمیه حمیه الجاهلیه فانزل الله سکینته علی رسوله و علی المؤمنین و الزمهم کلمه التقوی و کانوا احق بها و اهلها و کان الله بکل شیئ علیما) [1]
حمیت از ماده حمی(بر وزن حمد) به معنی حرارتی است که بر اثر عوامل خارجی در بدن انسان یا اشیای دیگر به وجود می‏آید، به همین دلیل به حالت تب، حمی(بر وزن کبری) گفته می‏شود.
سپس به حالات روحی همچون خشم و تکبر و تعصب، حمیت اطلاق شده است، چرا که همه اینها حالتی آتشین در انسان ایجاد می‏کند.
جالب اینکه در این آیه حمیت‏به جاهلیت اضافه شده که اشاره‏ای به تعصب‏های برخاسته از جهل و نادانی، و سکینه که نقطه مقابل آن است‏به خدا نسبت داده شده است که آرامشی است آگاهانه و برخاسته از ایمان.
در بحث‏های آینده پیرامون تعصب منفی و مثبت نکته اضافه شدن حمیت‏به جاهلیت روشن‏تر خواهد شد.
در نهمین آیه اشاره به نکته دیگری شده است که پرده از روی تعصب شدید مشرکان عرب در عصر اهلیت‏برمی‏دارد، می‏فرماید: «هرگاه قرآن را بر بعضی از عجم‏ها (غیر عربها) نازل می‏کردیم و او آن را به ایشان می‏خوانده، به آن ایمان نمی‏آوردند»، (و لو نزلناه علی بعض الاعجمین × فقراه علیهم ما کانوا به مؤمنین) [2]
یعنی نژادپرستی و تعصب قومی آنها به قدری شدید بود که اگر قرآن با تمام معارف عالی و فصاحت و بلاغت فوق‏العاده و محتوای بی نظیر بر فردی غیر عرب نازل می‏شد، تعصب و لجاجت هرگز به آنها اجازه نمی‏داد که آن را پذیرا شوند!
این تعبیر قاطع به خوبی نشان می‏دهد که رذیله اخلاقی «تعصب و لجاج‏» تا چه حد می‏تواند انسان را از درک حقیقت و رسیدن به مقصود بازدارد.
گرچه بعضی از مفسران برای این آیه تفسیرهای دیگری ذکر کرده‏اند ولی روشن‏ترین و مناسب‏ترین تفسیر همان است که در بالا ذکر شد.
روی همین اصل در بعضی از روایات اسلامی پیغمبر اکرم – صلی الله علیه و آله – افراد متعصب و لجوج را در سرنوشت‏شوم اعراب جاهلی شریک می‏شمرد و می‏فرماید: «من کان فی قلبه حبه من خردل من عصبیه بعثه الله یوم القیامه مع اعراب الجاهلیه; هر کس در دلش به اندازه دانه خردلی عصبیت‏باشد، خداوند روز قیامت او را با اعراب جاهلیت محشور می‏کند»، (دانه خردل دانه بسیار ریزی است که همواره به عنوان ضرب المثل برای خردی ذکر می‏شود). [3]
در دهمین آیه، چهره دیگری از این رذیله اخلاقی در اقوام مختلف دیده می‏شود و آن اینکه هر گروهی به خاطر تعصب و لجاج، خود را بهترین می‏داند، و دیگران را نفی می‏کند گویی تنها بندگان برگزیده خدا آنها هستند و دیگران هیچ، و همین امر سبب درگیری مستمر در میان اقوام می‏شود، می‏فرماید: «یهود گفتند مسیحیان(نزد خدا) هیچ ارزشی ندارند، و مسیحیان نیز گفتند: یهودیان ارزشی ندارند، در حالی که هر دو گروه، کتاب آسمانی را می‏خواندند(که به آنها دستور می‏داد باید از این‏گونه تعصب‏ها به کنار باشند) آری افراد نادان(از مشرکان عرب) نیز سخنی همانند آنها داشتند، خداوند روز قیامت در باره اختلاف آنها داوری خواهد کرد»، (و قالت الیهود لیست النصاری علی شیئ و قالت النصاری لیست الیهود علی شیئ و هم یتلون الکتاب کذلک قال الذین لایعلمون مثل قولهم فالله یحکم بینهم یوم القیامه فیما کانوا فیه یختلفون) [4]
از تعبیرات این آیه به خوبی استفاده می‏شود که این گونه تعصب‏ها و خودبینی‏ها از جهل و نادانی سرچشمه می‏گیرد، و هر قوم جاهل و بی خبر گرفتار این رذیله اخلاقی خواهد شد.
تعبیر به «الذین لایعلمون‏» (کسانی که نمی‏دانند) مفهوم وسیع و گسترده‏ای دارد که مشرکان عرب یکی از آن بودند و لذا بعضی از مفسران آن را به قوم نوح، یا همه امت‏های پیشین که بر اثر جهل و نادانی گرفتار تعصب و لجاجت‏بودند، تفسیر کرده‏اند.
در یازدهمین آیه سخن از یک حکم کلی و عمومی است و نشان می‏دهد که در تمام طول تاریخ تعصب و لجاجت نقش اصلی را در ادامه کفر و توحیدستیزی ایفا می‏کرده است، می‏فرماید: «این گونه در هیچ شهر و دیاری پیش از تو پیامبری بیم دهنده نفرستادیم، مگر اینکه ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: ما نیاکان خود را بر آیینی یافتیم و به آثار و روش آنها اقتدا می‏کنیم‏»! (و کذلک ما ارسلنا من قبلک من قریه من نذیر الا قال مترفوها انا وجدنا آبائنا علی امه و انا علی آثارهم مقتدون) [5]
این تعبیر نشان می‏دهد که همیشه مهمترین مانع در برابر ایمان به آیین پیامبران الهی همان تعصب و تقلید کورکورانه ناشی از جهل بوده است.
و از اینجا خطر این رذیله اخلاقی آشکارتر می‏شود.
در دوازدهمین و آخرین آیه می‏خوانیم که اقوام جاهلی به خاطر تعصب و لجاج بزرگ‏ترین انبیای الهی و عقل کل را متهم به جنون می‏کردند و آن را بهانه مخالفت‏خود با آیین آنها قرار می‏دادند، می‏فرماید: «آنها پیوسته می‏گفتند: آیا ما خدایان خود را به خاطر شاعری دیوانه رها کنیم‏»؟ (و یقولون ائنا لتارکوا آلهتنا لشاعر مجنون) [6]
عجب اینکه آنها به قدری در حجاب تاریک جهل و تعصب گرفتار بودند که نمی‏فهمیدند این سخن یک گفتار ضد و نقیض است، «شاعر بودن‏» احتیاج به تفکر و ذوق سلیم و آگاهی کافی از دقایق سخن دارد(توجه داشته باشید که شاعر از ماده شعور گرفته شده است) و این با مجنون بودن هرگز سازگار نیست.
همچنین گاه آنها را متهم به «سحر» و «جنون‏» می‏کردند در حالی که سحر نیز احتیاج به آگاهی قابل ملاحظه‏ای سبت‏به بخشی از علوم و دانشها دارد، و هوشیاری خاصی را می‏طلبد، و این با جنون سازگار نیست، این سخنان ضد و نقیض ناشی از جهل و تعصب بود.
نتیجه نهایی
یک نگاه اجمالی به آیات گذشته که اشباه و نظایر دیگری نیز در قرآن مجید دارد این حقیقت را اثبات می‏کند که از مهمترین موانع معرفت و شناخت، تقلیدهای کورکورانه‏ای است که از تعصب و لجاجت و وابستگی بی قید و شرط سبت‏به اموری که با تمایلات نفسانی و هوا و هوسهای انسان می‏سازد ناشی می‏شود.
ضایعات و آثار زیانبار این رذیله اخلاقی صفحات تاریخ بشریت را سیاه کرده و پیامبران الهی را با مشکل‏ترین موانع رو به رو ساخته، و خونهای زیادی بر خاک ریخته است و همین معنی برای پی بردن به آثار زیانبار آن کافی است.
اگر این رذیله اخلاقی در درون جان انسانها نبود، تاریخ بشریت چهره دیگری داشت و پیشرفت تکامل تمدنها شتاب دیگری پیدا می‏کرد، و نیروهای خلاق در مسیر سعادت انسانها به کار می‏افتاد، و به جای اینکه به صورت سیل ویرانگری در آید، نهرهای منظمی از معارف الهیه را تشکیل می‏داد که همه جا مایه عمران و آبادی قلوب بود.
تعصب و لجاجت در احادیث اسلامی
پیش از آنکه به تحلیل معنی تعصب و سرچشمه و انگیزه‏ها و آثار زیانبار آن بپردازیم لازم است نگاهی به احادیث اسلامی که در این زمینه وارد شده است‏بیفکنیم، چرا که بسیاری از مسایل مورد نظر در لا به لای این احادیث‏به صورت اجمالی مطرح شده است.
احادیث در این زمینه فراوان است که در ذیل به نمونه‏هایی از آن اشاره می‏کنیم:
1- در حدیثی از رسول خدا – صلی الله علیه و آله – می‏خوانیم: «من کان فی قلبه حبه من خردل من عصبیه بعثه الله یوم القیامه مع اعراب الجاهلیه; هر کسی در دلش به اندازه دانه خردلی عصبیت‏باشد خداوند روز قیامت او را با اعراب جاهلیت محشور می‏کند». [7]
این تعبیر نشان می‏دهد که این رذیله اخلاقی به قدری خطرناک است که پایین‏ترین درجات آن نیز با ایمان خالص سازگار نیست.
2- در حدیثی از امیرمؤمنان علی- علیه السلام – می‏خوانیم: «ان الله یعذب السته بالسته، العرب بالعصبیه، و الدهاقین بالکبر، و الامراء بالجور، والفقهاء بالحسد، و التجار بالخیانه، و اهل الرساتیق بالجهل; خداوند شش گروه را به خاطر شش چیز عذاب می‏کند: عرب را به خاطر تعصب، و اربابان را به خاطر تکبر، و حاکمان را به خاطر ستم، و فقیهان را به خاطر حسد، و تجار را به خاطر خیانت، و اهل روستاها را به خاطر جهل و نادانی‏»! [8]
جالب اینکه تعصب را نخستین امر از امور ششگانه ذکر فرموده، در حالی که همه آنها از گناهان بزرگ است.
3- در حدیث دیگری از پیامبر اکرم – صلی الله علیه و آله – می‏خوانیم: «لیس منا من دعا الی عصبیه، و لیس منا من قاتل علی عصبیه، و لیس منا من مات علی عصبیه; کسی که مردم را دعوت به تعصب کند از ما نیست، و کسی که به خاطر تعصب بجنگد از ما نیست، و کسی که با تعصب بمیرد از ما نیست‏»! [9]
4- امیرمؤمنان علی- علیه السلام – در خطبه معروف «قاصعه‏» که اساس آن بر نفی تکبر و تعصب است عامل اصلی انحراف و بدبختی ابلیس را تعصب و تکبر می‏شمرد، و می‏فرماید: «هنگامی که خداوند به فرشتگان دستور داد برای آدم- علیه السلام – سجده کنند، همگی اطاعت کردند جز ابلیس‏» سپس می‏افزاید: «اعترضته الحمیه فافتخر علی آدم بخلقه و تعصب علیه لاصله فعدو الله امام المتعصبین، و سلف المستکبرین الذی وضع اساس العصبیه; تکبر و تعصب به او دست داد، و بر آدم- علیه السلام – به خاطر خلقت‏خویش افتخار کرد، و از جهت اصل و ریشه خود نسبت‏به او تعصب ورزید، به همین دلیل این دشمن خدا پیشوای متعصبان، و سر سلسله مستکبران است، و کسی است که بنای تعصب را پی ریزی کرد»! [10]
5- در حدیث دیگری از رسول خدا – صلی الله علیه و آله – می‏خوانیم: «من تعصب او تعصب له فقد خلع ربق الایمان من عنقه; هر کس تعصب بورزد، یا دیگران به خاطر او تعصب بورزند، رشته‏های ایمان را از گردن خود بازگردانده است‏».[11]


[1] . فتح،26.
[2] . شعراء،199 – 198.
[3] . اصول کافی، ج 2، ص 308، باب العصبیه، ح‏3.
[4] . بقره،113.
[5] . زخرف،23.
[6] . صافات،36.
[7] . اصول کافی، ج 2، ص 308(باب العصبیه).
[8] . کافی، ج 8، ص 162، ح‏17.
[9] . سنن ابی داوود، ح 5121، طبق نقل میزان الحکمه.
[10] . نهج البلاغه، خطبه قاصعه، خطبه 192.
[11] . اصول کافی، ج 2، ص 308، ح 2.
@#@
می‏دانیم «تعصب‏» و «لجاجت‏» لازم و ملزوم یکدیگرند، و به همین دلیل ما هر دو را تحت‏یک عنوان آوردیم، در رابطه با نکوهش رذیله لجاج نیز روایات زیادی داریم از جمله:
1- در حدیثی از رسول خدا – صلی الله علیه و آله – می‏خوانیم: «ایاک و اللجاجه، فان اولها جهل و آخرها ندامه; از لجاجت‏بپرهیزید که آغازش جهل و پایانش پشیمانی است‏»! [1]
2- در حدیث دیگری از امیرمؤمنان علی- علیه السلام – آمده است که فرمود: «اللجاج اکثر الاشیاء مضره فی العاجل و الآجل; لجاجت در دنیا و آخرت از همه چیز زیانبارتر است‏». [2]
3- در حدیث دیگری از همان حضرت می‏خوانیم: «اللجاج بذر الشر; لجاجت‏بذر شر و بدی است‏»! [3]
4- در نهج البلاغه آمده است که فرمود: «اللجاجه تسل الرای; لجاجت آراء انسان را سست، و او را به خطا می‏افکند». [4]
5- و نیز از همان حضرت آمده است: «لیس للجوج تدبیر; لجوج مدیریت و تدبیر ندارد». [5]
با توجه به روایاتی که در بالا آمد تاثیر تخریبی این دو رذیله اخلاقی(تعصب و لجاج) در زندگی فردی و اجتماعی انسانها روشن می‏شود تا آنجا که انسان را از ایمان و اسلام بیگانه ساخته، و به سوی کفر و شرک و اقتدای به شیطان و رها کردن رشته محکم ایمان سوق می‏دهد که دلایل آن را در بحث‏بعد خواهید خواند.
1- مفهوم تعصب و انگیزه‏های آن
«تعصب‏» از ماده «عصب‏» در اصل به معنی رشته‏هایی است که مفاصل استخوانها و عضلات را به هم پیوند می‏دهد، سپس این ماده به معنی هر نوع وابستگی شدید فکری و عملی آمده است که غالبا بار منفی دارد هر چند وابستگی‏های مثبت نیز در مفهوم آن افتاده است که شرح آن در بحث‏های آینده به خواست‏خدا خواهد آمد.
بدیهی است وابستگی‏های غیر منطقی نسبت‏به شخص یا عقیده و یا چیزی انسان را به لجاجت و تقلید کورکورانه سبت‏به آن وادار می‏کند، و سرچشمه بسیاری از کشمکشها و جنگ‏ها و خونریزیها و اختلافات مستمر است.
هرگاه این گونه تعصب‏ها از میان جامعه انسانی برود و مردم تسلیم منطق و حرف حساب باشند بسیاری از اختلافات برچیده می‏شود و آرامش بر جوامع بشری حاکم می‏شود.
چنین تعصبی که نتیجه مستقیم آن لجاج و تقلید کورکورانه است از امور زیر سرچشمه می‏گیرد:
1- حب ذات و علاقه شدید به نیاکان – حب ذات افراطی سبب می‏شود که انسان نسبت‏به هر چیزی که به او ارتباط و پیوند دارد دلباختگی و دلدادگی نشان دهد از جمله نسبت‏به پدر و نیاکان و آیین و رسوم آنها.
این وابستگی شدید عامل انتقال بسیاری از خرافات و زشتی‏ها به بهانه حفظ آداب و سنن، از نسلی به نسل دیگر می‏باشد، و حجابی در برابر معرفت و شناخت‏حق است.
دفاع و طرفداری شدید از قوم و قبیله گاه به جایی می‏رسد که بدترین افراد قبیله و زشت‏ترین آداب و سنن آنها در نظر افراد متعصب بسیار زیبا جلوه می‏کند در حالی که بهترین افراد قبایل دیگر و عالی‏ترین آداب و سنن آنها در نظر آنها زشت و بی معنی است!
2- پایین بودن سطح فکر و فرهنگ – هر قدر سطح فکر مردم کوتاه‏تر و فرهنگ آنها ضعیف‏تر باشد، تعصب‏های جاهلانه و لجوجانه و تقلیدهای کورکورانه در میان آنها بیشتر است، به عکس هر قدر سطح فکر بالاتر رود و فرهنگ کامل‏تر شود توجه او به منطق و استدلال و نفی تعصب و لجاجت و جانشین ساختن تحقیق به جای تقلید کورکورانه بیشتر می‏شود.
3- شخصیت‏زدگی عامل دیگری برای تعصب و تقلید کورکورانه است – گاه شخصی در نظر انسان چنان قداست پیدا می‏کند که گفتار و رفتار او از دایره نقد خارج می‏شود هر چند از نظر علمی و اخلاقی در سطح پایینی قرار داشته باشد و همین امر سبب می‏شود که عده‏ای چشم و گوش بسته به دنبال او بیفتند و به خاطر او جان و مال خود را از دست‏بدهند، بی آنکه در محتوای سخنان و رفتار او کمترین اندیشه ای کنند!
4- انزوای اجتماعی و فکری یکی دیگر از اسباب تعصب است – وقتی انسان در خودش و محیط فکری و اجتماعیش فروبرود و از جوامع و افراد دیگر و افکار آنها بیخبر بماند نسبت‏به آنچه در اختیار اوست‏سخت وابسته می‏شود، و در برابر آن تعصب می‏ورزد، در حالی که اگر با دیگران بنشیند و فکر خود را با افکار دیگران مقایسه کند نقطه‏های قوت و ضعف و مثبت و منفی به زودی آشکار می‏گردد، و به او اجازه می‏دهد بهترین انتخاب را داشته باشد.
2- آثار و پیامدهای منفی تعصب و لجاجت
تعصب و لجاج، آثار منفی شدیدی دارد که در زندگی انسانهای متعصب و لجوج به زودی ظاهر می‏شود.
1- تعصب یعنی وابستگی غیر منطقی به شخص یا عقیده یا عادت و رسم خاصی، همان گونه که قبلا نیز اشاره شد، حجاب ضخیمی بر دیده عقل انسان می‏افکند، و او را از درک حقایق و خیر و شر و مصلحت و مفسده و عاقبت امور و پیدا کردن راه چاره محروم می‏سازد.
به همین دلیل در احادیث‏سابق خواندیم که لجوج مدیریت و تدبیر ندارد، و در حالات شیطان دیدیم که به خاطر تعصب از درک بدیهیات واماند، و رشته عبودیت و بندگی را از گردن خویش برداشت و برای همیشه رانده درگاه الهی شد.
2- تعصب و لجاجت آتش سوزانی است که پیوندهای وحدت و اتحاد را در جامعه بشری می‏سوزاند، و بذر نفاق و اختلاف را در میان افراد می‏پاشد و نیروهایی را که باید صرف پیشرفت جوامع انسانی شود، به جنگ و ستیز با یکدیگر وامی‏دارد، به همین دلیل در حدیثی از امیرمؤمنان علی- علیه السلام – می‏خوانیم: «اللجاج ینتج الحروب و یوغر القلوب; لجاجت آتش جنگها را روشن می‏سازد و دلها را پر از کینه و دشمنی می‏کند». [6]
3- تعصب و لجاج سبب می‏شود که دوستان از هم دور شوند و محبت‏ها به عداوت‏ها مبدل گردد.
4- تعصب و لجاج یکی از عوامل مهم کفر است، و بسیاری از امت‏های پیشین تنها به این دلیل راه کفر را پیش گرفتند که تعصب و لجاج نسبت ‏به آیین نیاکانشان مانع پذیرش حق شد (شرح این معنی را در تفسیر آیات گذشته خواندیم).
5- تعصب و لجاج مایه درد و رنج و زحمت و ناراحتی است، چرا که سبب می‏شود انسان مدتها، و گاه سالیان دراز، در بیراهه سرگردان شود و چون به بن بست می‏رسد سرانجام خسته و وامانده از راهی که رفته است ‏باز می‏گردد.
روی همین معنی در حدیثی از امیرمؤمنان علی- علیه السلام – می‏خوانیم: «ثمره اللجاج العطب; ثمره لجاجت ‏شکست ‏خوردن و هلاکت است‏». [7]
و به همین دلیل غالبا مایه ندامت و پشیمانی است همان گونه که در احادیث گذشته به آن اشاره شده بود که «آغاز لجاجت، جهل است و پایان آن ندامت‏»!
6- تعصب و لجاجت در بسیاری از مواقع، کنترل امور را از اختیار انسان خارج می‏سازد و او را به جاهایی می‏کشاند که هرگز مایل به آن نبوده است، روی این جهت در بعضی از احادیث اسلامی از امیرمؤمنان علی- علیه السلام – نقل شده است که می‏فرماید: «لامرکب اجمح من اللجاج; هیچ مرکبی سرکش‏تر از مرکب لجاجت نیست‏»! [8]
7- و بالاخره تعصب و لجاجت هم دنیای انسان را بر باد می‏دهد و هم آخرت او را، چرا که در دنیا سرچشمه عداوت‏ها و جدایی‏ها و اشتباهات فراوان و از دست دادن آرامش می‏شود و در آخرت سبب دوری از رحمت‏خدا، و این همان است که در روایت امیرمؤمنان علی- علیه السلام – خواندیم: «اللجاج اکثر الاشیاء مضره فی العاجل و الآجل; لجاجت از همه چیز زیانبارتر است در دنیا و آخرت‏»!
بار دیگر لازم است این نکته را یادآور شویم که این سه رذیله اخلاقی(تعصب و لجاجت و تقلید کورکورانه) گرچه از نظر مفهوم و محتوا از هم جدا هستند ولی چون رابطه بسیار نزدیکی با هم دارند، و به اصطلاح لازم و ملزوم یکدیگرند هر سه را با هم عنوان کردیم.
انگیزه‏های تعصب و لجاجت نیز روشن است، زیرا: تعصب‏های کور و مخرب قبل از هر چیز برخاسته از جهل و نادانی است، به همین دلیل هر قومی جاهل‏تر باشند، تعصب و وابستگیش به آنچه دارد بیشتر است، تا آنجا که حاضر نیستند از طریق ایجاد تحول در وضع خود، گامهایی به سوی تکامل بردارند، و همین تعصب و لجاجت عامل عقب ماندگی آنها می‏شود.
در اخبار گذشته نیز خواندیم که پیغمبر اکرم – صلی الله علیه و آله – می‏فرمود: «از لجاجت ‏بپرهیزید که آغاز آن جهل و پایان آن پشیمانی است‏»!
عامل دیگر تعصب و لجاج، خودخواهی است، چه اینکه افراد خودخواه به آنچه دارند سخت علاقه‏مند و وابسته‏اند، هر چند آیین غلط و رسوم و آداب نادرستی باشد، همین که احساس می‏کنند مربوط به قوم و قبیله و نیاکانشان است، آن را پذیرا می‏شوند و چشم و گوش خود را بر همه چیز می‏بندند.
گاه راحت‏طلبی و تنبلی نیز انگیزه تعصب و لجاجت می‏شود، زیرا انتقال از وضع موجود به وضعی دیگر در بسیاری از اوقات نیاز به تلاش و کوشش و پیکار با موانع دارد و افراد عافیت طلب حاضر به استقبال این امور نیستند، به همین دلیل آنچه را دارند سخت می‏چسبند، و از آن جدا نمی‏شوند.
3- تعصب مذموم و ممدوح
«تعصب‏» و «حمیت‏» و «تقلید» سه مفهوم نزدیک به هم هستند که شاخه مذموم و شاخه ممدوح دارند هرچند غالبا واژه تعصب در بخش مذموم به کار می‏رود.
به طور کلی اگر وابستگی انسان به امور نادرست و غیر منطقی باشد تعصب مذموم است، و این همان چیزی است که در قرآن مجید از آن به عنوان «تعصب جاهلیت‏» یاد شده است، و اگر وابستگی به امور مثبت و مفید و سازنده و از روی علم و آگاهی باشد تعصب مثبت و ممدوح است.


[1] . میزان الحکمه، ج 4، ص 2770(ماده لجاجه).
[2] . همان مدرک.
[3] . همان مدرک.
[4] . نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره‏179.
[5] . غررالحکم.
[6] . غررالحکم(طبق نقل میزان الحکمه، باب اللجاجه).
[7] . همان مدرک.
[8] . همان مدرک(ماده لجاجت).
@#@
امام امیرمؤمنان به هر دو قسمت در خطبه قاصعه از نهج البلاغه اشاره می‏فرماید:
در یک جا می‏گوید: «فاطفئوا ما کمن فی قلوبکم من نیران العصبیه، و احقاد الجاهلیه، فانما تلک الحمیه تکون فی المسلم من خطرات الشیطان و نخواته و نزعاته و نفثاته; شراره‏های تعصب و کینه‏های جاهلیت را که در قلب شما پنهان شده است، خاموش سازید که این نخوت و تعصب ناروا در مسلمان از القائات و خودخواهی‏ها و فساد و وسوسه‏های شیطان است‏». [1]
و در همین خطبه که اساس آن برکوبیدن کبر و غرور و تعصب و لجاج است در جای دیگری می‏فرماید: «فان کان لابد من العصبیه فلیکن تعصبکم لمکارم الخصال، و محامد الافعال، و محاسن الامور التی تفاضلت فیها المجداء و النجداء من بیوتات العرب… فتعصبوا لخلال الحمد، من الحفظ للجوار، و الوفاء بالذمام، و الطاعه للبر، و المعصیه للکبر، و الاخذ بالفضل، و الکف عن البغی…; اگر قرار است تعصبی در کار باشد، تعصب خود را در اخلاق پسندیده، افعال نیکو، کارهای خوب، و اعمال و اموری که افراد باشخصیت و شجاع از خاندان‏های(برجسته ) عرب داشتند قرار دهید… تعصب شما در راه حفظ صفات با ارزش همچون حفظ حقوق همسایگان، وفای به عهد، اطاعت از نیکیها، سرپیچی از تکبر، جود و بخشش و خودداری از ستم باشد»! [2]
به این ترتیب امام- علیه السلام – به هر دو شاخه «تعصب‏» در این خطبه اشاره فرموده، و فرزندش امام سجاد- علیه السلام – در برابر این سؤال که عصبیت چگونه است، هر دو شاخه را در برابر یکدیگر قرار داده چنین می‏فرماید: «العصبیه التی یاثم علیها صاحبها ان یری الرجل شرار قومه خیرا من خیار قوم آخرین! و لیس من العصبیه ان یحب الرجل قومه و لکن من العصبیه ان یعین قومه علی الظلم; تعصبی که دارنده آن مرتکب گناه می‏شود این است که انسان بدان طایفه خود را از نیکان طوایف دیگر بهتر بداند(و به خاطر تعصب بدان را بر نیکان مقدم بشمرد) ولی تعصب این نیست که انسان به طایفه خود علاقه و محبت داشته باشد تعصب آن است که آنها را در ظلمشان یاری دهد». [3]
مطابق این حدیث وابستگی به قوم و طایفه تا آن حد که به آنها علاقه داشته باشد و در کارهای خیر آنان را یاری دهد نکوهیده نیست، چرا که این وابستگی نه تنها او را به انجام کار خلافی دعوت نکرده، بلکه تشویق به پیوندهای محبت آمیز و سازنده نموده است، تعصب نکوهیده آن است که انسان به خاطر وابستگی‏های قومی و مانند آن حق و عدالت را زیر پا بگذارد و حتی بدان وابسته را بر نیکان غیر وابسته مقدم بشمرد.
در حدیث دیگری از همان حضرت می‏خوانیم: «لم یدخل الجنه حمیه غیر حمیه حمزه ابن عبدالمطلب، و ذلک حین اسلم غضبا للنبی فی حدیث السلا [4] الذی القی علی النبی‏; هیچ تعصبی وارد بهشت نمی‏شود جز تعصب حمزه بن عبدالمطلب [5] و این زمانی بود که اسلام آورد و به خاطر(بی احترامی به پیامبر – صلی الله علیه و آله – از جهت) بچه‏دان حیوانی که بر آن حضرت فکنده شده بود خشمگین گشت(و به یاری آن حضرت شتافت و اسلام را پذیرا شد)». [6]
بدیهی است تعصب حمزه در دفاع از پیغمبر اکرم – صلی الله علیه و آله – در مقابل مشرکان کثیف و ننگین و بی منطق چیزی جز دفاع از حق و عدالت نبود، و این تعصب ممدوح است، اگر حمزه- علیه السلام – به خاطر تعصب چیزی بر خلاف حق و عدالت انجام می‏داد مذموم بود.
4- طرق درمان
راه علاج این رذیله اخلاقی مانند سایر رذایل اخلاقی در درجه اول توجه به انگیزه‏ها و ریشه‏ها و از بین بردن آن است، و با توجه به اینکه ریشه تعصب، حب ذات افراطی، پایین بودن سطح فرهنگ، شخصیت‏زدگی، و انزوای اجتماعی و فکری است، برای از میان بردن این صفت رذیله باید سطح آگاهی افراد بالا رود، با اقوام و ملل دیگر و گروه‏های مختلف اجتماعی بیامیزند، حب ذات در آنها تعدیل گردد، و گرایشهای زیانبار قومی و قبیلگی از میان آنها برچیده شود تا پایه‏های تعصب و لجاجت و تقلیدهای کورکورانه برچیده شود.
همچنین باید به آثار و پیامدهای زیانبار آن توجه شود، که این خود عامل دیگری برای از میان بردن این رذیله اخلاقی است.
هنگامی که انسان توجه داشته باشد که تعصب و لجاج، پرده‏ای بر فکر و عقل او می‏اندازد و او را از درک صحیح بازمی‏دارد، و نیز پیوندهای وحدت و اتحاد را در جامعه بشری پاره می‏کند، و بذر نفاق و اختلاف را در میان آنها می‏پاشد، و مایه درد و رنج انسانها می‏گردد، و حتی گاه او را به پرتگاه‏هایی که هرگز انتظار آن را نداشته است می‏کشاند، به یقین توجه به این امور، او را از مرکب سرکش تعصب و لجاج پایین می‏آورد، و از بیراهه‏های خطرناک به شاهراه سعادت و خوشبختی رهنمون می‏گردد.
یکی دیگر از طرق درمان رذایل اخلاقی تغییر شکل و تعویض محتوای آن است‏به این معنی که انگیزه‏ها را از بخشهای منفی به بخشهای مثبت هدایت کنیم:
مثلا کسی که دارای تعصب شدید نسبت‏به مسائل نادرستی است، به جای اینکه انگیزه تعصب را در او بمیرانیم، تعصب او را به امور مثبت متوجه سازیم.
این همان چیزی است که در سخنان نورانی امیرمؤمنان علی- علیه السلام – در خطبه قاصعه خواندیم که می‏فرماید: «اگر بنا هست تعصب داشته باشید سعی کنید تعصب شما به خاطر مکارم اخلاق و محامد افعال و محاسن امور باشد». [7]
یعنی اگر بناست وابستگی توام با اصرار نسبت‏به چیزی داشته باشید این وابستگی را نسبت‏به فضایل اخلاقی قرار دهید.
5- تسلیم در برابر حق
نقطه مقابل «تعصب‏» و «لجاج‏» و «تقلید کورکورانه‏» تسلیم در برابر حق است که از فضایل مهم اخلاقی محسوب می‏شود، یعنی انسان حق را نزد هرکس، حتی دورترین و کوچکترین افراد ببیند، در برابر آن تسلیم شود و آن را با آغوش باز پذیرا گردد.
این فضیلت اخلاقی سبب پیشرفت علم و دانش انسان و پرهیز از گمراهی‏ها و گام نهادن در صراط مستقیم است.
این فضیلت اخلاقی جز برای مؤمنان و صالحان و کسانی که از حب ذات افراطی دورند و از وابستگی‏های تعصب آلود قومی و گرایشهای گروهی برکنارند حاصل نمی‏شود.
تسلیم در برابر حق نشانه ایمان، سلامت فکر و روح، و بالا بودن سطح فرهنگ و تهذیب نفس است. قرآن مجید خطاب به پیامبر اسلام – صلی الله علیه و آله – چنین می‏فرماید:
«فلا و ربک لایؤمنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم ثم لایجدوا فی انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما; به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود مگر اینکه در اختلافاتشان، تو را به داوری طلبند و سپس از داوری تو در دل خود احساس ناراحتی نکنند و کاملا تسلیم باشد»! [8]
و در جای دیگر می‏فرماید: «و ما کان لمؤمن و لا مؤمنه اذا قضی الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیره من امرهم…; هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند اختیاری(در برابر فرمان خدا) داشته باشند. ..». [9]
البته تسلیم – به عنوان یک فضیلت اخلاقی – به دو معنی استعمال می‏شود، یکی تسلیم در برابر حق که نقطه مقابل تعصب و لجاجت و تقلید کورکورانه است و دیگر تسلیم در برابر قضا و قدر الهی و خواسته‏های او، در برابر اعتراض و نارضایی و ناشکری که موضوع بحث ما در اینجا معنی اول است.


[1] . نهج البلاغه، خطبه 192 از بند 22 تا23.
[2] . همان مدرک، بند76 تا79.
[3] . اصول کافی، ج 2، ص 308(باب العصبیه، ح‏7).
[4] . بچه‏دان حیوان.
[5] . منظور از وارد شدن تعصب در بهشت، وارد شدن صاحب آن است.
[6] . اصول کافی، ج 2، ص 308.
[7] . نهج البلاغه، خطبه 192.
[8] . نساء، 65.
[9] . احزاب،36.
آیت الله مکارم شیرازی – بر گرفته از کتاب اخلاق در قرآن, ج 2, ص 99

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید