حضرت آدم(ع) در قرآن

حضرت آدم(ع) در قرآن

آیات موضوع
1ـ «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ». (بقره / 30)
«و آنگاه که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی قرار می‌دهم، آنها گفتند: آیا در آنجا کسی را جانشین قرار می‌دهی که فساد و خونریزی می‌کند و ما با ثناگویی تو را تسبیح و تنزیه می‌کنیم؟
خدا گفت: من می‌دانم چیزی را که شما نمی‌دانید.»
2ـ «… وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ….». (اعراف / 69)
«به یاد آرید آنگاه که شما را جانشینانی پس از قوم نوح کرد.»
3ـ «وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ…». (اعراف / 74)
«به یاد آرید آنگه که شما را جانشینانی پس از قوم عاد کرد.»
4ـ «…عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ…» (اعراف / 129)
«شاید پروردگار شما، دشمن شما را نابود کند و شماها را جانشینانی در روی زمین قرار دهد.»
5ـ «فَکَذَّبُوهُ فَنَجَّیْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ…» (یونس / 73)
«(نوح) را تکذیب کردند؛ پس او و کسانی را که در کشتی بودند، نجات دادیم و آنان را جانشینانی (در روی زمین) قرار دادیم.»
6ـ «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ…». (نور /55)
«خدا به افرادی از شما که ایمان آورده‌اند و عمل نیک انجام داده‌اند، وعده داده است که آنان را در زمین جانشین گرداند، چنان که پیشینیان را جانشین قرار داد.»
7ـ «آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ…». (حدید / 7)
«به خدا و پیامبر او ایمان بیاورید و از آنچه که شما را در آن جانشین قرار داده است، اتفاق نمایید.»
از موضوعات مهم در داستان حضرت آدم ـ علیه السّلام ـ ، خلافت او در روی زمین است، خلافتی که خدا پیش یا پس از خلقت او[1] آن را با فرشتگان در میان نهاد و به آنان گفت: من در روی زمین جانشینی می‌گذارم. در این هنگام با پرسش فرشتگان روبرو شد و گفتند: آیا کسی را در زمین جانشین قرار می‌دهی که در آن فساد و خونریزی می‌کند؟: «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ». (بقره / 30)
«و آنگاه که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی قرار می‌دهم، آنها گفتند: آیا در آنجا کسی را جانشین قرار می‌دهی که فساد و خونریزی می‌کند؟ و ما با ثناگویی تو را تسبیح و تنزیه[2] می‌کنیم (خطاب آمد) من می‌دانم چیزی را که شما نمی‌دانید.»
در حقیقت پرسش به ظاهر اعتراض آمیز آنان، این بود که این موجود با سرنوشتی که ما از آن آگاهیم، شایسته‌ی خلافت تسبیح و تنزیه توست، ما (که به این هدف عینیت می‌بخشیم) شایسته‌تریم که خلیفه‌ی تو باشیم.
مسأله‌ی مهم در این جا، تفسیر جانشینی آدم است و اینکه خلافت او از جانب کیست؟ آیا از جانب خداست یا از جانب موجودات پیشین که در روی زمین زندگی می‌کرده‌اند؟ در اینجا احتمالات متعددی است که مهمترین آنها، همین دو احتمال است و بقیه‌ی آنها[3] چندان مهم نیستند.
در حالی که مطالب مربوط به آفرینش آدم، در قرآن به طور مکرر وارد شده است، ولی دو مطلب مربوط به او، فقط یک بار به طور صریح در قرآن آمده است: یکی مسأله‌ی جانشینی وی، دیگری تعلیم اسم‌ها به اوست. از این رو هاله‌ای از ابهام، این دو موضوع را در بر گرفته است.
1ـ جانشینی از جانب خدا
مقصود از جانشینی آدم، نمایندگی او در روی زمین از جانب خداست و به اصطلاح، خلیفه‌ی خدا در زمین است؛ همان طوری که از نظر اعتقاد اسلامی، پیامبران و امامان، جانشینان خدا در روی زمین هستند. اما بسیار روشن است که معنای خلافت آدم و یا تمامی فرزندان او که در آینده خواهیم گفت، با مفهوم خلافت پیامبران و امامان، کاملاً متفاوت است.
گاهی تصور می‌شود[4] که اگر مقصود، خلافت از جانب خدا باشد، باید این خلافت، بر یکی از دو محور زیر دور بزند:
1ـ جانشینی در الوهیت و اینکه آدم «اله» روی زمین باشد.
2ـ جانشینی او در ربوبیت و کردگاری و این که آدم «ربّ» زمین و مدیر و مدبّر آن باشد که هر دو اندیشه، شرک و از نظر قرآن محکوم است.
چگونه آدم می‌تواند «اله» زمین باشد، در حالی که قرآن می‌فرماید: «وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ»[5] «اوست خدای آسمان و خدای زمین» چگونه آدم می‌تواند مدبر و کارگردان زمین باشد، در حالی که حکم ـ تکویناً و تشریعاً ـ از آنِ خداوند است: «إنِ الحُکْمُ إلاّ للهِ».[6]
طرح این دو احتمال مایه‌ی شگفتی است، زیرا جهت جانشینی، منحصر به این دو مطلب: «الوهیت» و «ربوبیت» نیست تا با نفی این دو مسأله، جانشینی از جانب خدا منتفی گردد. بلکه جهات دیگری نیز، می‌تواند مایه‌ی خلافت آدم، از جانب خدا باشد که اکنون بیان می‌کنیم.
الف: نمایندگی به مفهوم نمایانگری است
نمایندگی آدم از جانب خدا، از کیفیت آفرینش آدم، سرچشمه می‌گیرد و او با وجود خود و کمالاتی که در او نهفته است و آنچه را که در آینده می‌تواند به دست آورد، می‌تواند جمال و جلال خالق خود را حکایت کند و به یک معنی آینه‌ی ایزد نما باشد.
به دیگر سخن: آدم با شئون و خصوصیات وجودی خویش، نمایانگر کمالات خالق خود می‌باشد؛ به همین جهت، صلاحیت دارد نماینده‌ی او در روی زمین به شمار آید و مظهر صفات حق باشد. درست است که هر موجودی مطابق مرتبه‌ی وجودی خویش سهمی از کمال دارد، به همان نسبت از کمال آفریننده‌ی خود، حکایت می‌کند؛ اما چون هیچ موجودی از نظر کمال و جمال، به پایه‌ی انسان نمی‌رسد و از نظر صفات و افعال آن چنان که او از صفات و افعال خالق خود حکایت می‌کند، ‌نمی‌تواند نمایانگر آن صفات و افعال باشد؛ مقام خلافت الهی به آدم داده شد. حتی فرشتگان با آن حمد و ثنایی که دارند، نتوانستند این مقام را به دست آورند.
در این جا شیخ محمد عبده، در تفسیر این نوع خلافت، بیانی دارد که ما فشرده‌ی آن را می‌آوریم؛ او می‌گوید: وحی و مشاهده‌های عینی، گواهی می‌دهند که خدا در جهان آفرینش، انواع گوناگونی را خلق کرده است؛ ولی همه‌ی این انواع ـ جز انسان ـ از نظر کمال و قدرت، کاملاً محدود بوده و از مرز خاصی فراتر نمی‌رود. برای توضیح این مطلب، درباره‌ی فرشتگان و جمادات و نباتات و حیوانات سخن می‌گوید.
فرشتگان که حقیقت آنها برای ما مجهول است، و زبان وحی، فعالیت آنها را کاملاً محدود دانسته. آنان را چنین توصیف می‌کند: «یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ لا یَفْتُرُونَ» (انبیاء / 20) «شب و روز، بدون سستی، خدا را تسبیح می‌گویند.» و باز می‌فرماید: «وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ ـ وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ» (صافات / 165 ـ 166): «ماییم صف کشیدگان و ماییم تسبیح گویان» از این آیات و آیات دیگر که در سوره‌ی «النازعات» وارد شده، روشن می‌شود که فعالیت فرشتگان، محدود است.[7] امیرمؤمنان در توصیف فرشتگان چنین می‌گوید: «فرشتگان برخی در حال سجودند و رکوع ندارند، گروهی همیشه راکعند و راست نمی‌شوند، گروه دیگر صف کشیدگانی هستند که هرگز در وضع خود دگرگونی نمی‌دهند و جمعی از آنان بدون خستگی تسبیح گویند و خواب به چشم آنان راه پیدا نمی‌کند.»[8]
محمد عبده اضافه می‌کند که: جمادات به خاطر فقدان علم، از دایره‌‌ی وجود خود تجاوز نمی‌کنند. نباتات هر چند فعالیت‌های گوناگونی دارند، اما علم وارده (در صورت وجود علم وارده در گیاه) در فعالیت‌های آنها مؤثر نیست. از این رو نمی‌توان افعال نباتات را مظهر و نمایانگر عظمت فعل الهی دانست. حیوان هر چند دارای علم وارده است، ولی دایره‌ی فعالیت آن محدود است و شایسته نیست که آن را مظهر جمال و کمال حق بدانیم. بنابراین انسان شایسته ی مظهر جمال و نمایانگر کمال خداوند است، در حالی که ضعیف[9] و جاهل[10] آفریده شده است و پیشروی او به سوی کمال، به کندی انجام می‌گیرد؛ اما آنگاه که به حدّ کمال رسید، تصرفات او در آفرینش و قدرت نمایی او در جهان مایه‌ی شگفتی است. او در قلمرو هستی به تسخیر حیوانات و نباتات پرداخته و تا آنجا که می‌تواند، کاینات را در خدمت خود قرار می‌دهد، و استعداد و شایستگی و کیفیت تصرّف او آنچنان نامحدود است که به مرور زمان، بر گسترش قدرت و علم خود می‌افزاید. در آن صورت چنین موجودی می‌تواند نماینده‌ی خدا در روی زمین و بیانگر توانایی و علم خدای خود باشد.[11]
این مواهب و شایستگی که به انسان داده شده است و می‌تواند عجایب آفرینش را آشکار سازد و رازهای خلقت را بیان کند، موجب آن شده است که با تمام خصوصیات خود، نشانه‌ای بر کمال خدا و علم وسیع او باشد.


[1] . تعبیر قرآن در این مورد «إنّی جاعل» است، اگر جعل به قرینه‌ی برخی از آیات دیگر به معنای «خالق» باشد، گفتگو پیش از خلقت خواهد بود و اگر به معنای «قرار دادن» باشد، محتمل است این گفتگو پس از آفرینش او انجام گرفته باشد و شاید احتمال دوم، نزدیک‌تر به ظاهر آیات است.
[2] . ثناگویی مربوط به صفات جمال او و تسبیح و تنزیه، مربوط به صفات جلال حق تعالی است، تو گویی هر یک مکمل دیگری است و ایجاب بدون سلب و سلب بدون ایجاب کافی نیست و باید در کنار حمد و ثنا، تسبیح و تنزیه نیز باشد.
[3] . مانند جانشینی از طرف ملائکه یا از طرف جن که دور از ذهن و مساق آیه است. لذا در متن به دو احتمال اکتفا ورزیدیم.
[4] . الفرقان: ج1، ص280.
[5] . زخرف/84.
[6] . انعام/57؛ یوسف/40، 67.
[7] . المنار، ج1، ص259 ـ 260.
[8] . «مِنْهُمْ سُجُودٌ لَا یَرْکَعُونَ وَ رُکُوعٌ لَا یَنْتَصِبُونَ وَ صَافُّونَ لَا یَتَزَایَلُونَ وَ مُسَبِّحُونَ لَا یَسْأَمُونَ لَا یَغْشَاهُمْ نَوْمُ الْعُیُونِ» (نهج البلاغه، خطبه‌ی 1).
[9] . «وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً» (نساء / 28).
[10] . «وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً» (نحل / 78).
[11] . المنار، ج1، ص259 ـ 260.
@#@ این موجودی که به احسن تقویم خلق شده است، می‌تواند بدین معنا خلیفه‌ی خدا در روی زمین قرار گیرد و با صفات و افعال خویش، آیت حق به شمار آید.
بنابراین، خلافت انسان، در الوهیت و یا جانشینی، در تفویض افعال خدا نیست، بلکه به معنای «آیت» بودن اوست که از جهات گوناگون، نشانه‌هایی در او از جمال پروردگار وجود دارد.
ب: نمایندگی او تصرّف در جهان است
شما می‌توانید این خلافت از جانب خدا را، به گونه‌ای دیگر نیز، تفسیر کنید که در حقیقت روی دیگر سکّه است و آن اینکه: خدا جهان را آفرید و در آن مواهب و نعمت‌هایی قرار داد که مسلماً این مواهب و این نعمت‌ها بی‌جهت و بی‌هدف خلق نشده است. این زمین آماده‌ی بهره‌برداری و این حیوانات متنوع و مفید، برای هدفی آفریده شده‌اند و آن هدف، در صورتی تحقیق می‌پذیرد که موجود برتری، به اذن خداوند، در آنها تصرف کند و آن را آباد سازد و مواهب مکتوم آن را آشکار نماید؛ چون آدم از جانب خدا برای تصرف در آفرینش مانون است. تو گویی نماینده‌ی او در زمین است تا از گیتی و آنچه که در آن است، بهره گیرد و در آن تصرف کند. این حقیقت را چه زیبا خداوند بیان فرموده است: «یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیها فَاسْتَغْفِرُوهُ…» (هود / 61) «ای قوم من، خدا را عبادت کنید برای شما جز او خدایی نیست. اوست که شما را از زمین آفرید و عمران و آبادی آن را به شما واگذاشت، پس از او آمرزش طلبید.»
در این آیه، دو جمله وارد شده است که هر یکی از آنها می‌تواند معادل جمله‌ای در آیه‌ی مورد بحث باشد:
1ـ «هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ» معادل: إنّی جاعل فی الأرض.
2ـ «وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیها» معادل: خلیفه…
از مقایسه‌ی این دو جمله، می‌توان مفهوم جانشینی آدم از سوی خدا را، به دست آورد و آن اینکه: او به نمایندگی از جانب خدا، در جهان تصرف می‌کند و از مواهب آن در راه استکمال مادی و معنوی خود بهره می‌گیرد. شاید آیه‌ی دیگری نیز، ناظر به همین معنا باشد، آنجا که می‌فرماید: «وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ…» (حدید / 7) «از آنچه که شما را جانشین در آن قرار داده‌ایم، انفاق کنید.»
ناگفته پیداست که مقصود از این استخلاف، استخلاف از جانب خداست و جهت نمایندگی او، تصرف در آفرینش و مواهب خداوندی به اذن اوست و چون جهان و آنچه در آن است، ملک خداست و انسان به اذن او در آن تصرف می‌کند، خداوند به جانشینان خود، دستور می‌دهد که از ملک او به دیگران انفاق کنیم.
خلاصه منوب عنه، در اینجا همان خداست و آدم جانشین او بر روی زمین است و کیفیت جانشینی او به یکی از دو نحو یا هر دو می‌تواند باشد، که به این شرح است:
الف ـ با کمالات خود، حاکی از جمال و جلال حق حکایت می‌کند.
ب ـ بر اثر خلیفه بودن از جانب خدا، مجاز است که در جهان و مواهب آن تصرف کند و به عمران و آبادی آن بپردازد. ما هر دو بیان را دو رویه بای یک نظریه می‌دانیم و چیزی که می‌تواند این نظریه را تحکیم کند، پاسخ‌های اجمالی و تفصیلی است که در آیه آمده است.
در پاسخ اجمالی می‌گوید: چیزی را می‌دانم که شما فرشتگان نمی‌دانید، یعنی این جانشین در طول زندگی، دچار فساد و خونریزی می‌شود، اما دارای کمالاتی است که به خاطر آن، شایستگی آفرینش و نمایندگی دارد.
در پاسخ تفصیلی که در آیه‌ی بعد آمده است، مسأله‌ی تعلیم «اسما» را یادآور می‌شود که آدم، تحمل فراگیری آن را داشت و فرشتگان توانایی آن را نداشتند. ما در آینده درباره‌ی تعلیم «اسما» سخن خواهیم گفت و این مزیت نیز، سبب می‌شود که آدم جامه‌ی هستی بپوشد و خلیفه‌ی خدا گردد و اگر مقصود، خلافت از جانب خدا نباشد، ذکر پاسخ تفصیلی وجه واضحی نخواهد داشت.
در اینجا نکته‌ی سومی است که می‌تواند مجوز نمایندگی آدم، از جانب خدا باشد و آن اینکه در نسل این جانشین، هر چند انسان‌های فاسد و خونریز بسیار است، اما در صلب او انسان‌های والا و پاکدامن نیز وجود دارد که حجت‌های پروردگار، بر مردم به شمار می‌روند. شکوفایی چنین گل‌های خوشبو از این شجره، مجوز آن است که او را بیافریند و خلیفه‌ی خود در زمین قرار دهد.[1]
تا اینجا با نظریه‌ی نخست، آن هم به دو بیان آشنا شدیم. اکنون وقت آن رسیده است که نظریه‌ی دوم را بیان کنیم:
2ـ جانشینی از گذشتگان
خلاصه‌ی این نظریه آن است که آدم ابوالبشر، نخستین انسانی نیست که گام در پهنه هستی نهاده است، بلکه پیش از او جانداران مسئول و مکلّفی[2] در روی زمین زندگی می‌کرده‌اند و به عللی منقرض شده‌اند، بنابراین مقصود از خلافت، جانشینی آدم از جانب این گروه از پیشینیان است و اصولاً خلافت به معنای رفتن یکی و آمدن دیگری است. چنان که قرآن می‌فرماید: «وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَهً» (فرقان / 62) «اوست که شب و روز را جانشین یکدیگر قرار داد.»
در این صورت، مقصود از آیه‌ی مورد بحث این است که خدا به فرشتگان گفت: من موجودی می‌آفرینم که جانشین موجودات پیشین باشد. این حقیقت، در صورتی به خوبی روشن می‌شود که بدانیم قرآن، هر امت نویی را که پس از امت قبلی آمده، خلیفه‌ی پیشینیان خوانده است، چنانکه درباره‌ی قوم نوح می‌فرماید: «وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا» (یونس / 73): «نوح و مؤمنان را جانشین ساختیم و تکذیب کنندگان آیات خود را غرق کردیم.»
درباره‌ی قوم هود می‌خوانیم: «وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ» (اعراف / 69) «هود به قوم خود گفت: به خاطر بیاورید که خداوند شما را پس از قوم نوح جانشینان خود قرار داد.»
درباره‌ی قوم صالح چنین می‌گوید: «وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ» (اعراف / 74) «به خاطر آورید که خداوند شما را پس از نابودی عاد، جانشینان خود قرار داد.»
در این سه آیه «خلائف» و «خلفاء» جمع خلیفه» است و مربوط به جانشینی از پیشینیان است. مؤید این نظریه نیز آیه‌ی کریمه دیگری است که می‌گوید: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» (نور / 55): «خداوند به افرادی از شما که ایمان آورده‌اند و عمل نیک انجام داده‌اند، وعده داده است که آنها را در زمین جانشین گرداند چنانکه پیشینیان را جانشین قرار داد.»
و روشن‌تر از این آیه، گفتار موسی به قوم خود است که می‌فرماید: «عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ» (اعراف / 129) «امید است پروردگار شما، دشمنانتان را نابود کند و شما را، جانشینان آنان قرار دهد.»
از مجموع این آیات، استفاده می‌شود که امت‌های پسین، خلیفه‌ی امت‌های پیشین به شمار می‌روند و در مجموع می‌توان گفت: استخلاف آدم نیز، بسان استخلاف اقوام بعدی است که نماینده‌ی انسان‌های پیشین بوده‌اند. در برخی از روایات این نکته آمده است که می‌تواند مؤیّد این نظریه باشد و آن اینکه فرشتگان دیده بودند که پیشینان در روی زمین فساد می‌کردند و خونریزی می‌نمودند.[3]
البته این تأیید نه به آن معناست که قضاوت و داوری فرشتگان، بر اساس قیاس ظنی بوده است، تا گفته شود چگونه فرشتگان قیاس ظنی را، مدرک داوری خود قرار دادند، بلکه مفاد آن این است که فرشتگان، از وحدت ماهیت دو موجود آگاه شده، از این رو به حکم: «حکم الأمثال فیما یجوز و فیما لایجوز، واحد» به چنین داوری دست زدند و چنین اندیشیدند که موجود پسین مانند موجود پیشین، به غرایز شکننده، مجهز است و طبعاً قانون شکن و مفسد خواهد بود؛ چنان که پیشینیان نیز به خاطر داشتن چنین مشترکاتی، دست به فساد و خونریزی می‌زدند.
این مطلب در صورتی روشن می‌شود که بدانیم خداوند قبلاً به فرشتگان، ماده‌ی آفرینش آدم را بیان کرده بود؛ چنان که می‌فرماید: «إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ» (ص / 71) «آنگاه که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من بشری از گل می‌آفرینم». آنان در سایه‌ی آشنایی، به وضع بشر خاکی که به خشم و شهوت مجهز است و با توجه به اینکه پیشینیان نیز، با این دو نیرو، مجهز بودند و فساد کردند، از حکمت آفرینش بشر سئوال کردند که: چرا چنین موجودی را می‌آفرینی و یا خلیفه‌ی خود قرار می‌دهد؟
حق این است که هر دو نظریه، با توجه به آیات قرآن قابل پذیرش است؛ ولی نظریه‌ی نخست، از استواری بیشتری برخوردار است؛ زیرا همان طور که بیان کردیم خدا مسأله «تعلیم اسماء» را پس از این جریان یادآور می‌شود و اینکه آدم، شایستگی فوق العاده‌ای داشت که «اسماء» را آموخت؛ ولی چنین شایستگی در فرشتگان نبود. طرح این مسأله، گواه بر این است که این خلافت، به خاطر داشتن امتیاز عظیم، خلافت الهی است، نه خلافت نوعی، از نوع دیگر وگرنه طرح این مسأله چندان تناسبی نخواهد داشت؛ چنان که خدا، در جانشین قرار دادن قوم هود، به جای قوم نوح و قوم صالح، به جای قوم هود؛ از چنین تعلیل‌هایی یاد نکرد و از آن سخن به میان نیاورد.


[1] . تفسیر قمی: ج1، ص37: «اجعل من ذریّته عباداً صالحین و أئمّه مهدیّین و اجعلهم خلفاء…».
[2] . در روایت نام آن «بنو الجان» آمده است. به تفسیر برهان: 1/74، حدیث 7 مراجعه شود.
[3] . تفسیر برهان: ج1، ص74، حدیث 3 (حدیث هشام بن سالم): «لولا انّهم قد کانوا رأوا من یفسد فیها و یسفک الدماء». @#@ حاصل پاسخ این است که: این خلیفه که شما او را چنین و چنان توصیف می‌کنید، در کنار آن، دارای استعداد فوق العاده‌ای است که می‌تواند «اسماء» را از خدا بیاموزد و در رتبه‌ای دیگر، معلم فرشتگان گردد. در این صورت، او صلاحیت دارد که جانشین خدا در روی زمین ـ چه از نظر حکایت کمال و چه از نظر تصرف در آفرینش ـ باشد.
جانشینی، از آنِ نوع آدم است
از این که خدا گفتار ملائکه را ـ که این موجود، چنین سرنوشتی خواهد داشت ـ نفی نکرد، گواه این است که این جانشینی، مربوط به شخص آدم نیست، بلکه در خور نوع بنی آدم است. اجمال این برداشت به این شرح است:
آنگاه که خدا به فرشتگان می‌گوید: من در زمین خلیفه قرار می‌دهم، فرشتگان در پرسش به ظاهر اعتراض آمیز خود می‌گویند: آیا کسی را در روی زمین خلیفه قرار می‌دهی که فساد می‌کند و خونریزی می‌نماید؟ اگر مقصود از خلیفه شخص آدم ابوالبشر بود، این پرسش موضوعی نداشت؛ زیرا او هرگز فسادی نکرد و خونی نریخت؛ بلکه فرزندان او در فساد و خونریزی غوطه‌ور شدند. این پرسش، گواه بر این است که ملائکه نیز از مفهوم خلافت، جانشینی نوع آدم را فهمیدند، ‌سپس چنین پرسشی را مطرح نمودند.
این مطلب در صورتی روشن‌تر جلوه می‌کند که بدانیم: در مسأله‌ سجده بر آدم، شخص او مسجود ملائکه نبوده، بلکه سجده بر نوع او مورد نظر بوده است.
آیت الله جعفر سبحانی- با اندکی تغییر از منشور جاوید، ج 11، ص 32-43

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید