قرآن كريم در قالب مجموعه آياتي نازل شده كه خداوند متعال آنها را به سوره نامبردار ساخته است. از زمان رسول خدا ـ صلي اللّه عليه و آله ـ ، هريك از سورهها به نام ويژهاي شهرت يافته و نخستين نام سورهها از زبان آن حضرت شنيده شده است. پرسشي كه در اينجا مطرح شده اين است كه: آيا اين نامگذاري بر مبناي اصول خاصي و يا حكمتهاي ويژهاي صورت گرفته است يا اينكه به صورت اتفاقي و صرفاً براي تشخيص سورهها از يكديگر بوده است؟
اين نوشتار ضمن رد فرضيهي «بينظمي و پريشانپويي» در تسميهي سورهها، بر اين ديدگاه است كه «عقلگرايي»، «روشمندي» و «بهگزيني» در گزينش نام سورهها دخالت داشته است. به طوري كه اين نامگذاري خود داراي پيامهاي حكيمانهاي براي مخاطبان است. اين مقاله در دو بخش سامان يافته است؛ در بخش نخست، عناوين سورهها در بيست طبقهي كلي طبقهبندي شده است. در بخش دوم، ضمن برشمردن نام يكيكِ سورهها، جايگاه هريك از آنها در طبقههاي ياد شده تعيين گرديده است.
1. مقدمه
قرآن كريم داراي 114 سوره است كه هريك به نام ويژهاي نامدار است. برخي از سورهها علاوه بر نام اصلي، به چند نام فرعي ديگر نيز شناخته ميشوند. دربارهي نامگذاري سورهها، پرسشهاي چندي مطرح است؛ پرسشهاي زير از آن جملهاند:
ـ آيا نام سورهها توقيفي است؟
ـ آيا اين نامها همچون خود سورهها وحي الاهي است،
ـ آيا سورهها توسط شخص رسول اكرم ـ صلي اللّه عليه و آله ـ نامگذاري شده است؟
ـ آيا در اين نامگذاري هدف خاصي مورد نظر بوده است،
در اين نوشتار، پرسش اخير را مورد تحقيق قرار داده و نشان دادهايم كه در جريان نامگذاري سورهها ـ صرفنظر از اين كه چه كسي انجام داده است ـ نوعي كوشش منظم و معقول دستاندر كار بوده است. ما كوشيدهايم نامهاي موجود در مصحف را از نظر جايگاهشان در خود سورهها طبقهبندي كنيم.
2. طبقهبندي نامهاي سورهها
در نامگذاري سورههاي قرآن كريم شيوههاي متعدد و متنوعي به كار گرفته شده و كوششي حكيمانه اعمال گشته است به نحوي كه ميتوان ساز و كار نامگذاري سورهها را فرآيندي هدفمند براي نمودن «مضامين اصلي قرآن كريم» در «پيكرهي نام سورهها» به حساب آورد. اين شيوهها را در 20 عنوان به شرح ذيل طبقهبندي كردهايم:
1. ناميدن سورهها به نامي كه بيانگر مكان سوره در قرآن كريم است، نظير «فاتحه».
2. ناميدن سوره به نامي كه در سرتاسر قرآن كريم، اختصاصاً در همان سوره آمده و اين ويژگي، شاخص ممتازي براي تمييز و تشخيص آن سوره است، مانند: «انفال» و «قريش».
3. ناميدن سوره به نامي كه بيانگر بخشي از محتواي سوره و از قبيل ناميدن كلّ به جزء است، مانند: «توبه» و «مريم».
4. ناميدن سوره به كلمهاي كه نماد پديده يا رخدادي اعجازآميز يا ملكوتي است و صرفاً در همان سوره ذكر شده است، مانند: «مائده» و «كهف».
5. ناميدن سوره به اسمي كه آيههاي سوره، پاك در عِنان آن عنوان رواناند، مانند: «يوسف» . «نوح».
6. ناميدن سوره به ساختاري صرفي، برگرفته از صيغهاي از يك فعل كه آن صيغهي فعل، صرفاً در همان سوره آمده و در جاي ديگري از قرآن نيامده است، مانند: «إسراء» و «إنفطار».
7 . ناميدن سوره به حرف يا حروف مقطّّّعهي مرموز در آغاز سورهها كه گاه به تنهايي آيهاي هستند و گاه جزيي از يك آيه، مانند: «طه» و «ص».
8. ناميدن سوره به نامي كه عنوان جامع مصداقهاي فراواني در سوره محسوب ميگردد، مانند: «أنبياء».
9. ناميدن سوره به نامي نمايانگر روح روان در سوره، مانند: «مؤمنون» و «فتح».
10. ناميدن سوره به كلمهي رديف در آيهي نخست، مانند: «كوثر» و «فلق».
11. ناميدن سوره به كلمهي رديف در آيهي دوم، مانند: «روم» و «علق».
12. ناميدن سوره به كلمهي رديف در آيهي پاياني، مانند: «ماعون» و «مسد».
13. ناميدن سوره به كلمهي رديف در 2 يا در چند آيه، مانند: «قدر» و «ناس».
14. ناميدن سوره به كليد واژهاي از آيهي نخست، مانند: «نساء» و «همزه».
15. ناميدن سوره به كليد واژهاي از آيههاي ديگر سوره، مانند: «أنعام» و «حجرات».
16. ناميدن سوره به فعل واژهاي از آيهي نخست، مانند: «فُصِّلت» و «عبس».
17. ناميدن سوره به نامي كه به تنهايي آيهي نخست سوره محسوب ميگردد، مانند: «رحمان» و «قارعه».
18. ناميدن سوره به «مقسَمٌبه» در آيهي نخست، پس از حرف سوگند، مانند: «طور» و «تين».
19. ناميدن سوره به نامي كه در آن سوره با مصداق و تأويل خاصّ، از نظايرش در سورههاي ديگر ممتاز گشته است، مانند: «صافّات» و «دخان».
20. ناميدن سوره به كليد واژهاي جغرافيايي مربوط به روايتي تاريخي كه به طور اختصاصي در همان سوره روايت شده است، مانند: «سبأ» و «أحقاف».
3. وجه تسميهي سورهها و جايگاه هريك در طبقات
پس از بيان طبقات بيستگانه، اينك وجه تسميه و جايگاه نام هريك از سورهها را در اين طبقات به تفصيل يادآور ميشويم.
1. الفاتحه: اين نام بيانگر نقش و جايگاهي است كه اين سوره در قلمرو عددي مصحف به عنوان حسن مطلع قرآن، به خود اختصاص داده است.[1] در قرآن كريم، از مادّهي «فتح» ساختار اسم فاعل وجود ندارد. نام اصلي اين سوره «فاتحة الكتاب» است؛ يعني گشاينده و آغازگر كتاب الاهي.
2. البقرة: كليد واژهاي از يك قصّهي تاريخي است كه در سرتاسر قرآن كريم، فقط يك بار در همين سوره مطرح گشته است.[2]
3. آلعمران: كليد واژهاي است كه به سبب غناي حجم و مضمون مطالب، نقش عمده و اصلي را در ستون فقرات آن سوره يافته است[3] و در سرتاسر قرآن يك بار، و در همين سوره آمده است.
4. النساء: نامي است كه در آغاز، ميانه و پايان سوره، همواره حضور دارد و سوره از مطالبي دربارهي آن، تقريباً پرگشته است.[4]
5. المائدة: واژهاي است كه اختصاصاً در همين سوره آمده و مهمترين نماد ماجرايي اعجازآميز است.[5]
6. الانعام: نام واژهاي است كه سوره به گونهاي مفصل و مبسوط به آن پرداخته[6] و 6 بار در سوره، مكرَّر گشته است. «انعام، چارپاياني كه براي چريدن به صحرا برده ميشوند و در آغل تعليف نميشوند».
7. الأعراف: واژهاي است كه اختصاصاً در همين سوره آمده و كليد واژهاي نمادين حادثهاي است كه در آينده رخ مينمايد.[7] كلمهي «اعراف» فقط دوبار در قرآن و در همين سوره به كار رفته است.
8. الأنفال: نام واژهاي است كه اختصاصاً در اين سوره ذكر شده و حكم ويژهي آن بيان گشته است.[8] اين كلمه كه به معناي «غنيمتهاي جنگي و ثروتهاي عمومي» است، 2 بار در آيهي نخست سوره آمده است.
9. التوبة: ناميدن كلّ به جزء، يعني ناميدن يك سوره به نام واژهاي كه در آن ذكر شده و جزئي از محتواي سوره را به خود، ويژه ساخته است. «علّت نامگذاري اين سوره كاربرد مكرّر كلمهي «توبه» با اشتقاقات مختلف آن (17 بار) و احكام آن و دو مصداق مهم از توبهپذيري خداوند در اين سوره است.»[9]
10. يونس: نام واژهاي است كه پيوندخوردگان به آن (يونس و قوم يونس)، در سنجش با همبران و همالان (پيامآوران ديگر و اقوامشان) وضعيتي استثنايي و سرنوشتي متفاوت يافتهاند و همين عنصر، اين نام را در سوره برجسته ساخته است.[10] اين كلمه، 4 بار در قرآن ذكر شده كه يك مورد آن در اين سوره است و فقط در همين سوره (آيه 98) از عنصر فوق سخن رفته است.
11. هود: نام واژهاي است كه داستانش طولانيتر از هر سورهي ديگر در اين سوره مذكور افتاده است.[11] اين واژه، 5 بار در اين سوره و 2 بار نيز در سورههاي ديگر آمده است.
12. يوسف: نام واژهاي است كه يگانه ستون فقرات سوره ميباشد و سوره صرفاًًًً دربارهي او و داستان اوست. داستان يوسف در سوره به تفصيل بيان شده است، «برخلاف ساير قصّههاي قرآن كه در چند سوره آمده است، اين داستان به نحو يكپارچه آمده و بيشترين آيات اين سوره به همين داستان اختصاص دارد.»[12] اين نام واژه، 27 بار در قرآن آمده كه 25 مورد آن در اين سوره است.
13. الرعد: نام واژهاي است كه در سوره، وصفي شگرف و غيرعادي يافته است.[13] يعني تسبيح الاهي گفتن رعد: «وَ يُسَبِّحُ الرَّعدُ بِحَمْدِه» «رعد: 13».
14. ابراهيم: واژهاي است كه سوره را، از سورههايي كه با حروف مقطّعهي همسان (الر) آغاز گشتهاند، متمايز كرده است.[14] و عنوان منتخب (ابراهيم) ـ در سنجش با ديگراني كه در سوره مذكور افتادهاند و در سنجش با سورههاي ديگري كه از او سخن گفتهاند ـ در همهي مواردي كه در اين سوره از وي سخن رفته است، با اين ويژگي ممتاز گشته كه در حال مخاطبه با خداوند در قالب دعاست و سخنان خود، از جمله برخي مطالب بينظير و تازه ـ كه در دگر سورهها نيامدهاند ـ را به همين شيوه بيان ميدارد، يعني در هيأت سخن گفتن و نيايش با خداوند و ستايش حضرت ذوالجلال. واژهي «ابراهيم» 69 بار در قرآن آمده كه يك مورد آن در همين سوره است.
15. الحجر: واژهاي است كه فقط يك بار در قرآن و در همين سوره آمده است.[15] اين كلمه، نام مكان خاصّي است كه در آيهي 84 ، مردماني بدان منسوب گشتهاند: «اصحاب الحجر».
[1] . بهاءالدين خرمشاهي: ترجمه و توضضيحات + متن قرآن كريم، چاپ اول، تهران، انتشارات جامي و نيلوفر، 1374، ص 2؛ محمد طاهر بن عاشور: التحرير و التنوير، تونس، الدار التونسية للنشر، بيتا، ج 1، ص 131 ـ 132.
[2] . محمد طاهر بن عاشور: پيشين، ص 201؛ عبدالله محمود شحاته: درآمدي به تحقيق در اهداف و مقاصد سورههاي قرآن كريم، نگارش سيد محمد باقر حجّتي، چاپ اول، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 11369، ص 37.
[3] . محمد طاهر بن عاشور: پيشين، ج 3، ص 143؛ عبدالله محمود شحاته، پيشين، ص 55.
[4] . همان، ج 4، ص 211؛ همان، پيشين، ص 54.
[5] . همان، ج 6، ص 69؛ همان، ص 110؛ بهاءالدين خرمشاهي: پيشين، ص 126.
[6] . محمد طاهر بن عاشور، پيشين، ج 7، ص 121؛ عبدالله محمود شحاته، پيشين، ص 132.
[7] . همان، ج 8، ص 5؛ همان، ص 54؛ بهاءالدين خرمشاهي: پيشين، ص 156.
[8] . محمد طاهر بن عاشور: پيشين، ج 9، ص 245؛ عبدالله محمود شحاته، پيشين.
[9] . همان، ج 10، ص 95؛ همان، ص 55، 183 ـ 184؛ دانشنامهي قرآن و قرآنپژوهي: به كوشش بهاءالدين خرمشاهي، تهران، دوستان (و) ناهيد، 1377، ج 2/ 1238.
[10] . محمد طاهر بن عاشور: پيشين، ج 11، ص 78؛ عبدالله محمود شحاته: پيشين، ص 55.
[11] . همان، ص 311؛ همان، ص 55، 223.
[12] . محمد طاهر بن عاشور: پيشين، ج 12، ص 197؛ خرمشاهي: همان، ص 1239.
[13] . محمد طاهر بن عاشور: همان، ج 13، ص 75.
[14] . همان، ص 177.
[15] . همان، ج 14، ص 5.
@#@
16. النحل: مانند مورد پيشين.[1]
17. الإسراء: واژهاي برگرفته از ساختاري صرفي است كه فقط يك بار در قرآن و در همين سوره ذكر شده است و مقصود از ساختار صرفي، فعل ماضي «أسري» است كه به سير دادن شبانگاهي پيامبر ـ صلي اللّه عليه و آله ـ از مسجدالحرام به مسجدالاقصي و از آنجا به آسمانها و «عندالله» اشاره دارد.[2]
18. الكهف: مانند شمارهي (2). اين كلمه، در مجموع 6 بار در قرآن آمده كه همهي موارد در همين سوره و مربوط به يك ماجراست.
19. مريم: نام واژهاي است كه اين سوره، بيش و پيش از ديگران، دربارهي آن و برخي وابستههاي آن، به گونهاي كمنظير، كلام را توسعه داده است.[3] اين واژه در 34 جاي قرآن آمده كه 3 بار آن، در همين سوره مذكور افتاده است.
20. طه: ناميدن اين سوره به حروف مقطّعهي آغازگر سورههاست.[4] چون اين سوره، با حروف مقطّعهي (طه) آغاز شده و فقط يك بار در همين سوره آمده است.
21. الأنبياء: كلمهاي است كه از عين آن در سوره، اثر و نشاني نيست؛ ليكن مصداقهاي فراواني از آن (نامهاي پيامبران) در سوره ذكر شده، به نحوي كه از جهت تعداد مصاديق، در سرتاسر قرآن كريم رتبهي دوم را حائز گشته است و سورهي انعام كه رتبهي الهي را داراست، به سبب مبحث گستردهاي كه دربارهي انعام در آن آمده، چنين نام گرفته و نام «انبياء» را براي سورهي بيست و يكم باقي گذارده است.[5]
22. الحجّ: كليد واژهاي است كه نماد برجستهي موضوع با اهميّتي است كه از زبان پيامبري بزرگ مطرح و مردم به آن موضوع دعوت و حُرُمات و شعاير آن تكريم شده است.[6]
23. المؤمنون: واژهاي است كه نماد روح جاري در سوره، يعني روح ايمان، ميباشد. «اين سوره با اشاره به «مؤمنون» آغاز ميشود و اوصاف عاليهي مؤمنان راستين را (در همان طليعهي سوره) بيان ميكند.»[7]
24. النور: كليد واژهاي يكي از محوريترين آيههاي سوره، بل كلِّ قرآن است. «كلمهي نور 7 بار در اين سوره به كار رفته كه يكي از زيباترين و معروفترين آيات قرآني به نام آيهي نور (آيهي 45) را در بر دارد… و كلمهي نور 5 بار در اين آيه آمده است.»[8]
25. الفرقان: يگانه كليد واژهي آيهي نخستين سوره است. «كلمهي فرقان (جداگر حق و باطل)… از نامهاي معروف قرآن است و در آيهي نخست اين سوره به جاي قرآن و به معناي آن به كار رفته و به همين سبب نامي براي سوره گرديده است.»[9]
26. الشعراء: ساختاري صرفي است كه اختصاصاً در اين سوره ديده ميشود و ذيل آن به بيان حال «شعراء» پرداخته شده و به شاعران حقگو و شاعران باطلگو اشاره شده است.[10]
27. النَّمل: نام واژهاي (مورچه) است كه اختصاصاً در اين سوره به چشم ميخورد. و از اين روي، شاخص فارق ممتازي براي سوره است. «داستان مورچگان در اين سوره در ضمن داستان حضرت سليمان آمده است.»
گره به باد مزن گرچه بر مراد وزد كه اين سخن به مثل مور با سليمان گفت[11]
28. القصص: واژهاي نمادين است و اشاره دارد به فصلي مشبَع از داستاني يگانه كه به تفصيل در سوره ذكر شده است و جنبههاي ديگر همان داستان در ساير سورهها رخ نمودهاند. مقصود «داستان حضرت موسي ـ عليه السلام ـ » است كه به تفصيل بيان شده است «از آيهي 3 ـ 46 (50)» و در آيهي 25 نيز اين داستان، قصص ناميده شده است.»[12]
28. العنكبوت: مانند مورد (27).[13] كلمهي عنكبوت در قرآن دو بار به كار رفته كه آنهم در همين سوره (آيه 41) و در قالب يك تمثيل است.
30. الرُّوم: مانند مورد (27) «وجه تسميهي اين سوره به «روم» اشاره و پيشگويي شكست ايرانيان از روم است. كلمهي «روم» در آغاز اين سوره (بعد از حروف مقطّعه) به كار رفته است.[14]
31. لقمان: مانند مورد (27) از وجوه مشخصهي اين چهرهي ممتاز، اندرزهاي خردمندانهي اوست. اين نام واژه، دو بار در قرآن كريم و تنها در همين سوره مذكور افتاده و «حكمتها، مواعظ و نصايح لقمان نسبت به فرزندش در ضمن 8 آيه (از آيه 12 ـ 19) به تفصيل آمده است.»
نصيحتي كنمت بشنو و بهانه مگير هر آنچه ناصح مشفق بگويدت بپذير[15]
32 ـ السجدة: واژهاي است فارق و مميّز اين سوره از سورههايي كه با آن وجه مشتركي دارند. وجه اشتراك در اين مورد خاصّ، شروع برخي سورهها (بقره، آل عمران، عنكبوت، روم، لقمان و سجده) با يكي از انواع حروف مقطّعهي آغازگر سورهها (الم) ميباشد. بدين سان اين نام (السجده)، كوتاه شدة نامي است كه تقدير آن چنين است: سورة الم السجده».[16]
واژهي «سجدة» كه مصدر نوع از سجود و به معناي پيشاني بر زمين نهادن است در قرآن كريم نيامده است، ولي مشتقات آن به كرّات در قرآن آمدهاند كه بر 92 مورد بالغ ميگردد و در اين سوره تنها يكي از مشتقات آن (سجّداً جمع ساجد = اسم فاعل) ذكر شده است.
33 ـ الأحزاب: كليدواژهاي است كه در اين سوره، مذكور افتاده است و اشاره دارد به گروههايي از مشكران كه رخدادي (جنگي) را به همين نام در اسلام، رقم زدند و سببساز گشتند.[17]واژهي «احيار» (ساختار جمع مكسّر) 11 بار در قرآن كريم آمده كه از آن ميان، 3 بار در همين سوره است.
34 ـ سبأ: كليدواژهي جغرافيايي است برگرفته از رخدادي تاريخي كه اختصاصاً در اين سوره آمده است. لسان الغيب اين سرزمين مرفّه و آبادان را، پيش از سيل عَرِم، به گلشن مانند كرده است. حافظ به آن «سبا» اشاره دارد كه در سوره نمل ضمن داستان سليمان ـ عليه السّلام ـ و ملكه سبا مذكور افتاده است.(نمل:22)
صبا به خوش خبري هدهد سلميان است كه مژدهي طرب از گلشن سبا آورد[18]
يك مورد ديگر ورود واژهي «سبأ» در قرآن در همين سوره (سبأ آيه 15) و دربارهي «قوم سبأ» و داستانشان است.
35 ـ فاطر: واژهاي است برگرفته از آغازين واژگان آيهي نخستين كه در صدر اين سوره آشيانه گرفته و در سورههاي ديگر، اين واژه در چنين جايگاهي منزل نيافته است.[19] كلمهي «فاطر» يك بار در اين سوره (الحمدلله فاطر السماوات والأرض) فاطر: 1 و 5 بار در سورههاي ديگر مذكور افتاده است.
36 ـ يس: ناميدن سوره به حروف مقطّعهاي است كه اختصاصاً در بدايت همين سوره، مذكور افتاده است. «حروف مقطّعه گاه آيهاي به شمار ميآيند، از جمله در اين سوره. و به نظر بعضي از مفسّران، اين كلمه مانند كلمات معمولي معناي خاصّي هم دارد.»[20]
37. الصافات: واژهاي است كه علاوه بر دارا بودن طنين خاصّ و برجستگي ساختاري, ويژگي ورود اختصاصي در اين سوره به مفهومي خاص (فرشتگان صف در صف) را, در خود نهفته و افزون بر آن يك بار ديگر در همين سوره و به همين معنا، با ساختار جمع مذكر سالم (الصافون ـ آيه 165) آمده است. امّا در سورههاي ديگر دو بار, آن هم به صورت نكره (صافّاتٍ) و در توصيف پرندگان ذكر شده است.[21]
38. ص: مانند مورد (36)[22] اين «حرف مقطّعه» جزئي از آيهي نخست سوره است كه در طليعهي آيه و سوره و بر پيشاني آن (سوره) ميدرخشد.
39. الزمر: واژهاي بوده كه اختصاصاً در همين سوره ذكر شده است. «تصريح به اين كلمه (زمر: گروهها) در اشاره به بردن گروه بهشتيان به بهشت و راندن گروه دوزخيان به دوزخ (در آيهي 71 و 73) است».[23] اين واژه در قرآن كريم فقط دوبار و در همين سوره رخ نموده است.
40. غافر: ساختار صرفي مفردي است ـ كه به معناي كسي كه بر روي گناهان پرده ميافكند و كليهي آثار و عواقب سوء دنيوي و اخروي آنها را محو و نابود ميسازد ـ كه اختصاصاً در اين سوره و در بخش (ثلث) نخست آن به چشم ميخورد.[24]اين ساختار (اسم فاعل) در سراسر قرآن كريم فقط يك بار ديگر، آن هم به صورت جمع (الغافرين) در سورهي اعراف مذكور افتاده است.
41. فُصِّلت: فعل واژهاي است كه در بخش نخست اين سوره آمده و فارق و مميّز سوره است از سورههايي (غافر، شوري، زخرف، دخان، جاثيه، احقاف = حواميم = حاميمات) كه با او وجه مشتركي دارند. وجه اشتراكشان آن است كه همهي اين سورهها با نوع واحدي از حروف مقطّعهي آغازگر سورهها (حم) آغاز شدهاند. كلمهي «فصلت» دوبار در اين سوره و يك بار نيز در سورهي هود آمده است.
42. الشوري: كليد واژهاي است كه اختصاصاً در اين سوره مذكور افتاده است. «و به مسلمانان گفته است كه كارشان را به مشورت برگزار كنند».[25] در قرآن كريم، واژهي «شوري» صرفاً يك بار، در همين سوره ذكر شده است.
43. الزخرف: ساختار صرفي ـ نحويِ ويژهي بينظيري (نكره منصوب = زخرفاً) در سنجش با همسانان كم شمار خود در قرآن كريم (زخرفَها ـ يك بار) و (زخرفٍ ـ دو بار) است. همين ساختار و ندرت ورود، واژهي زخرف را در قرآن و در سوره ممتاز و برجسته ساخته و حفظ و تشخيص آن را آسان كرده و در جايگاه نام سوره نشانده است.[26]
44. الدخان: واژهاي است بسيار كمياب كه در سرتاسر قرآن كريم فقط دو بار رخ نموده و يك بار آن در همين سوره با مصداق خاصّ و بينظيري (دودي كه آسمان به صبح قيامت برآورَد) جلوهگر شده است.[27] «فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِي السَّماءُ بِدُخانٍ مُبِينٍ» (دخان (44) 10)؛ «پس در انتظار روزي باش كه آسمان دودي نمايان برميآورد، واژهي «دخان» در سورهي فصّلت (آيهي 11) نيز آمده كه ناظر به آغاز آفرينش آسمانهاست.
[1] . همان، ص 93.
[2] . همان، ج 15، ص 5.
[3] . همان، ج 16، ص 58.
[4] . همان، ص 179.
[5] . همان، ج 17، ص 5.
[6] . همان، ص 179.
[7] . عبدالله محمود شحاته: پيشين، ص 293؛ خرمشاهي: همان، ص 1243.
[8] . خرمشاهي: همان.
[9] . همان، با اندكي تصرّف.
[10] . محمد طاهر بن عاشور: پيشين، ج 19، ص 89؛ نيز بنگريد به: خرمشاهي: همان، ص 1244.
[11] . همان، ص 215؛ شمس الدين محمد حافظ شيرازي؛ ديوان خواجه حافظ شيرازي، تهران، انتشارات جاويدان، ص 36؛ خرمشاهي، پيشين، ص 1244.
[12] . محمد طاهر بن عاشور: همان، ج 20، ص 61؛ خرمشاهي: پيشين، ص 1244 ـ 1245.
[13] . محمد طاهر بن عاشور: پيشين، ص 199.
[14] . همان، ج 21، ص 39؛ خرمشاهي: پيشين، ص 1245.
[15] . همان، ص 137؛ شمس الدين محمد حافظ شيرازي، پيشين، ص 132؛ خرمشاهي، همان.
[16] . همان، ص 201 ـ 203؛ همان، ص 240.
[17] . محمد طاهر بن عاشور، همان، ص 245؛ عبدالله محمود شحاته، پيشين، ص 477.
[18] . همان، ج 22، ص 133؛ همان، ص 491؛ شمس الدين محمد حافظ شيرازي، پيشين، ص 64.
[19] . محمد طاهر بن عاشور: پيشين، ص 247؛ عبدالله محمود شحاته: پيشين، ص 503.
[20] . همان، ص 341؛ همان، ص 511، خرمشاهي، پيشين، ص 1247.
[21] . همان, ج 23, ص 81؛ همان, ص 521.
[22] . همان, ص 201؛ همان, ص 529.
[23] . محمد طاهر بن عاشور, همان, ص 311؛ عبداللّه محمود شحاته, همان, ص 573؛ خرمشاهي, پيشين، ص 1248.
[24] . همان، ج 24، ص 75؛ همان، ص 547.
[25] . همان، ص 227؛ همان، ص 557؛ خرمشاهي، پيشين، ص 1249.
[26] . همان، ج 25، ص 157؛ همان، ص 573.
[27] . همان، ص 275؛ همان، ص 583.
@#@
45. الجاثية: تك واژهاي است كه فقط يك بار اختصاصاً در اين سوره مذكور افتاده و درجاي ديگري از قرآن ديده نميشود.[1] ساختار اين كلمه، اسم فاعل (الفاعلة)و به معناي «به زانو در آمده» ميباشد كه در آيهي 28 سوره، مذكور افتاده است و به زانو در آمدن هر امّتي در قيامت براي گرفتن نامهي اعمالش و جزاي متناسب با آن را به تصوير نموده است: «وَ تَرى كُلَّ أُمَّةٍ جاثِيَةً كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى إِلى كِتابِهَا…».
46. الأحقاف: واژهاي جغرافيايي كه براي يك بار فقط در اين سوره آمده و نام خانه و سرزمين مردماني (قوم عاد) بوده است كه چندي بر گذرگاه شتابناك تاريخ، چهره نمودند و چون دورانشان سپري گشت در پس غبار ساليان و قرون، رخ نهفتند.[2] «وَ اذْكُرْ أَخا عادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ…» (آيهي 21)؛ «و برادر عاديان (=هود) را به يادآور، آنگاه كه قوم خويش را در ريگستان بيم داد».
47. محمّد: نام واژهاي است كه در نزديكترين نقطه به پيشاني سوره يعني محلّ درخشش نام وعنوان سوره قرار گرفته است؛ به عبارت ديگر، اين نام در بخش (ثلث) نخست سوره (آيهي 2)، قرار گرفته است امّا در سورههاي ديگر در جايي دور از طليعهي سوره، جلوهگري ميكند؛ يعني در بخش (ثلث) پاياني آل عمران (آيهي 144)؛ در بخش (ثلث) مياني احزاب (آيهي 40) و در بخش (ثلث) پاياني فتح (آيهي 29).
بنابراين در ميان اين چهار سوره، سزاوارتر به اين نام خجسته، همين سورهاي است كه اكنون «محمّد» ميخوانندش.[3] از جنبهي مفهوم شناسي هم، سوره به طور يكپارچه دربارهي محمّد ـ صلّي الله عليه و آله ـ و پيروانش است و مطالب و موضوعات متنوّع و مهمّي دربارهي آنان و بعض، جزئيّات تاريخ اسلام در دوران پيامبري ـ صلّي الله عليه و آله ـ را، در بر دارد.
48. الفتح: كليد واژهاي از آيهي نخست اين سوره است كه در نوع خود، فشردهاي گويا و آيينهاي تمام نما از جهتگيري سوره و مضامين و مندرجات آن است. «آيات سوره از فتح مُبين يعني صلح حديبيّه و به دنبال آن فتح مكّه و پيروزي نهايي اسالم بر شرك و مشركان در جزيرة العرب سخن ميگويد.[4] واژهي «فتح» در قرآن كريم 12 بار به صورت مرفوع، منصوب، مجرور و معرفه و نكره آمده كه از آن ميان سه بار در همين سوره و در هيأت نكرهي منصوب، چهره نموده است.
49. الحجرات: تك واژهاي است كه اختصاصاً در اين سوره مذكور افتاده و نشانهي خوبي براي شناسايي وتشخيص سوره ميباشد. افزون بر اين، چون اين نام يادآور ماجرا و سفارشي اخلاقي، در حقّ پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ است؛ از آن جا كه محور سوره، معرّفي و نهي از خلقيات بد و توصيه به خلقيات نيك ميباشد، عنوان «الحجرات» ـ به مثابهي تجسم نمادين و قرينهي يادآور خُق و خويها ـ گزينشي بسيار مناسب و مضمون نما براي اين سوره ميباشد: «إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ» (آيهي 4)؛ «كساني كه تو را از پشت اتاقها (ي مسكوني تو) به فرياد ميخوانند، بيشترشان نميفهمند.» در اين سوره از جمله دربارهي حجرههاي متعلّق به همسران رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله ـ و لزوم حفظ حرمت وحريم آن و ادب آموختن به ياران پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و مورد چگونگي مراجعهشان به خانهي حضرت سخن به ميان آمده است.[5]
50. ق: حرف واژهي «ق» از حروف مقطعهي فواتح سورهاست. حروف مقطّعهي فواتح سُوَر گاه دو، يا چند حرفند و گاهي يك حرف بيشتر نيستند. تك حرف قاف به عنوان يكي از حروف مقطّعهي آغازگر سورهها ـ با چنين ويژگي و جايگاهي ـ تنها يك بار و در آغاز همين سوره ديده ميشود.[6]
51. الذاريات: وصفْ واژهاي است كه اختصاصاً در آغاز اين سوره به چشم ميخورد.[7] «وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً» (آيهي 1)؛ «سوگند به (بادهاي) برانگيزندهي پراكندهگرِ ذرّه فشان». واژهي «الذاريات» تنها يك بار در قرآن كريم ـ در طليعهي همين سوره ـ مذكور افتاده است.
52. الطور: آغازين آيه و آغازين واژهي اين سوره، پس از حذف حرف سوگند، ميباشد. بر روي هم اين كلمه ده بار در قرآن كريم آمده كه يك بار آن در مطلعه همين سوره است.
53. النجم: آغازين واژه از نخستين آيهي اين سوره، پس از حذف حرف سوگند، ميباشد. كلمهي «نجم» چهار بار در قرآن كريم آمده كه از آن ميان يك بار در اين سوره بوده است. ساختار جمع آن (نجوم) نيز نه بار در قرآن مجيد ذكر شده است.
54. القمر: أنجامين واژهي آيهي نخست (كلمهي رديف) ميباشد: «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ»؛ «نزديك شد قيامت و از هم شكافت ماه». واژهي «قمر» 26 بار در قرآن كريم آمده كه يك بار آن در همين سوره است.
55. الرحمان: آيهي نخست اين سوره ميباشد كه كليد واژهاي است مضمون نمايِ سوره؛ زيرا محور سوره، خداوند مهربان و بيان نعمتهاي اوست. كلمهي «الرحمان» با محاسبهي «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» در سرتاسر قرآن كريم 169 بار ذكر شده است كه از آن ميان دو بار در همين سوره آمده است.
56. الواقعة: أنجامين واژه (واژهي رديف)، در آيهي نخست اين سوره است كه از نظر مضموني به عنوان كليد واژهاي نمادين و جامع، پوشش دهندهي بيشترين آيههاي اين سوره است كه همه در پيوند با رستاخيز و قيامتِ واقعه (رخ دهنده و وقوع يابنده) ميباشند: «إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ»؛ «آن واقعه (بزرگ قيامت) چون وقوع يابد»… . اين واژه، دو بار در قرآن كريم ذكر شده كه يك بار آن در همين سوره است.
57. الحديد: نامْ واژهاي است كه در يكي از چند آيهي اصلي و محوري سوره در بخش (ثلث) پايانيِ آن قرار گرفته است. و از جهت محلّ وقوع و كاربريهاي ويژهي مصداقي كه براي حديد در آيه ذكر شده است، اين واژه «حديد» در ميان همسانان خود كه در قرآن آمدهاند، در اين سوره مزيّتي ويژه وخصوصيّاتي منحصر به فرد يافته است: «وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ» (آيهي 25)؛ «و آهن را پديد آورديم كه درآن براي مردم خطري سخت و سودهايي است». اين واژه، شش بار در قرآن كريم آمده كه از آن ميان، يك بار در همين سوره است.
58. المجادلة: ساختاري صرفي (اسم فاعل) مأخوذ از خود كلمهاي در نخست آيهي اين سوره؛ اين عنوان، نماد مشكل ظهار و حكم الاهي دربارهي آن است. كلمهي مورد نظر در آيهي نخست، فعل مضارع «تُجادِلُ» ميباشد كه عنوان سوره «المُجادِلَة: زنِ مناقشهگر» از آن گرفته شده است.
59. الحشر: واژهاي است از آيهي دوم، با مفهومي ويژه كه صرفاً در اين سوره جلوهگر است و اشاره دارد به رخدادي در تاريخ اسلام. در اين سوره «حشر يعني هنگامهي (جمع و گردآوري و) رهسپاري و آوارگيِ انبوه يهوديان پيمان شكن و اسلام ستيز بني نضير». اين واژه يك بار ديگر در سورهي «قاف» آمده است كه ناظر به جمع و گردآوري مردمان در قيامت است.[8]
60. الممتحنّة: ساختاري صرفي، مأخوذ از واژگان آيهاي در بخش (ثلث) پاياني سوره است. اين عنوان, نماد حكمي اجتماعي ـ اعتقادي بوده و سبب نزولي ويژه داشته است.[9] نام سوره ازمصدر امتحان, مأخوذ از صيغهي امر « فَامْتَحِنُوهُنَّ» (آيهي 10) در اين سوره گرفته شده و اسم مفعول است به معناي «زن امتحان پس داده و آزمايش شده».
61. الصفّ: واژهاي در بخش (ثلث) نخست اين سوره است كه به معنايِ صف كار زار است و از نظر مفهوم در ميان موارد همسان خود در قرآن كريم كه غير از اين سوره بر شش مورد بالغ ميگردد, نظير ندارد. محتمل است كه اين مفهومِ بيهمتا در كنار ارزش و اهميّت بيبديل پيكار سازمان يافته در راه خداوند, اين واژهي نمادين را در جايگاه رفيع نام سوره، نشانده باشد: « إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ» (آيهي 4)؛ «در حقيقت, خدا دوست دارد كساني را كه در راه او صف در صف, چنانكه گويي بنايي ريخته شده از سُرباند, جهاد ميكنند.»
62. الجمعة: نام واژهاي از بخش (ثلث) پايانيِ اين سوره است كه تنها يك بار اختصاصاً در همين سوره به چشم ميخورد و اين ويژگي, شناسهي ممتازي است براي باز شناخت سوره و اشتباه نگرفتن با سورههاي ديگر. از نظر مفهومي نيز در سرتا سر قرآن كريم اين سوره يگانه سورهاي است كه در آن حكم نماز جمعه و آداب اعمال پس از آن (آيات 9 ـ 11) بيان شده است.
63. المنافقون: كليد واژهي موضوع اصلي و محوريِ سوره است. آن چنان كه «اكثر آيات آن دربارهي منافقان نازل شده و از صفات, احوال و اعمال آنان سخن رفته» و «ضمن حجم اندك سوره (11 آيه) چهار بار نامشان (منافقون ـ منافقين) مكرّر گشته است.
64. التغابن: كلمهاي است كه در سر تا سر قرآن كريم, فقط يك بار و در همين سوره آمده و به همين جهت شناسهي ممتازي براي شناسايي سوره است. اين واژه در بخش مياني سوره به چشم ميخورد: « يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ ذلِكَ يَوْمُ التَّغابُنِ …» (آيهي 9)؛ «روزي كه شما را, به گاه گرد آوري فراهم آوَرد, آن (روز), روز «حسرت خوردن و دريغ و درد گفتن» است.
65. الطلاق: ساختاري صرفي مأخوذ از واژگاني در نخستين آيهي آن است (طَلَّقْتُم وَ طَلِّقُوا)؛ ساختاري كه كليد واژهي موضوع اصلي و محوريِ مطرح در سوره (طلاق و جدايي همسران) قلمداد ميشود.
[1] . همان، ص 323؛ همان، ص 591.
[2] . همان، ج 26، ص 5.
[3] . همان، ص 71.
[4] . خرمشاهي، پيشين، ص 1251.
[5] . همان.
[6] . همان.
[7] . همان، ص 335.
[8] . خرمشاهي، پيشين، ص 1254.
[9] . محمّد طاهر بن عاشور: پيشين، ج 28، ص 129.
@#@ واژهي «طلاق» در قرآن كريم دو بار و در سوره بقره آمده است.
66. التحريم: مصدر فعلي (تُحرِّم) در آيهي نخست اين سوره بود كه كليد واژه (كلمهي راهنماي)موضوع و داستان يگانهاي ميباشد كه سوره براي آن فرود آمده است و شواهد و تمثيلات مطرح در سوره نيز به شكل آشكاري در پيوند با موضوع اصلي و براي پروردن و به كمال رساندن آن است. «در آيهي اوّل از رسول خدا ـ عليه السّلام ـ پرسيده ميشود كه چرا براي خشنودي همسرانش حلال الهي را بر خود تحريم كرده است.»[1] كلمهي «تحريم» در قرآن كريم به چشم نميخورد.
67. المُلك: كليد واژهاي از آيهي نخست آن بوده كه ناظر به مضامين اصلي سوره است كه دربارهي قدرت, تسلّّط و فرمانروايي و بزرگي شكوهمندي (مُلْك) خداوند است: « تَبارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» (آيهي 1)؛ «بزرگوار (و خجسته) است آن كه فرمانروايي به دست اوست و بر هر كاري تواناست».
68. القلم: نام واژهاي از آيهي نخستينِ اين سوره است كه خداوند, چنان ارجمندش داشته كه به آن سوگند ياد كرده است: «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ»؛ «نون, سوگند به قلم و آنچه مينويسند» اين كلمه در قرآن كريم دو بار به صورت مفرد و دو بار نيز به صورت جمع (=اقلام) ذكر شده است.
69. الحاقة: كليد واژهاي است كه اختصاصاً در اين سوره آمده و در بر گيرنده و پوشش دهندهي مضامين و مفاهيم مطرح در سوره است: «الْحَاقَّةُ مَا الْحَاقَّةُ وَ ما أَدْراكَ مَا الْحَاقَّةُ» (آيهي 1 ـ 3) اين واژه سه مرتبه در قرآن كريم آمده كه جملگي در همين سوره است و به معناي حقيقت ترديدناپذيرِ رخ دهنده (قيامت)ميباشد.
70. المعارج: واژهاي است در قرآن كريم كه لفظاً, بس كمياب ـ در سر تا سر قرآن دو بار مذكور افتاده است ـ و در اين سوره مصداقاً و تأويلاً بينظير و منحصر به فرد ـ در اين هيأت و ساختار صرفي ـ ميباشد و از نخستين آيههاي سوره (آيهي سوم) گرفته, شهد و شناسهي برجستهاي براي شناسايي و تشخيص اين سوره است. توصيف خداوند به «ذي المعارج» (صاحب درجات و مراتب)در آيهي سوم اين سوره, به مقام عظمت و كبرياي خداوند متعال اشاره دارد.
71. نوح: نام واژهاي كليدي است كه چند بار در سوره ذكر شده و خود, محور و كليد واژهي داستاني ميباشد كه سوره از صدر تا ذيل به آن اختصاص يافته است. واژهي «نوح» 43 بار در قرآن كريم آمده كه از آن ميان سه بار در همين سوره بوده است.
72. الجنّ: نام واژهاي كليدي براي طرح موضوع اصلي, در سوره بوده و سه بار در سوره تكرار شده است.جنّ به معناي «موجود نامرئي پنهانْ زيست/ پري» ميباشد و با همين ساختار 22 بار در قرآن كريم وارد شده است.
73. المزّمّل: وصف واژهاي از آيهي نخست است كه در قرآن كريم, چه به لحاظ مادّه (زمل) و چه ساختارهاي صرفيِ آن, منحصر به فرد و يگانه ميباشد و همين نكته شناسهي ممتاز و مطمئني براي باز شناخت سوره و تمييز و تشخيص آن است: «يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ»؛ «اي جامه به خويشتن فرو پيچيده!» خطاب متوجّه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ است كه «از تكان روحي آغاز وحي, احساس سرما ميكند و به همسرش گفت: مرا بپوشان! مرا بپوشان![2] امّا خداوند, پيامبرش را هشيار, سبكبار و سبكبال خوش ميداشته است نه پوشيده و پنهان در لباس يا پوششي سنگين.
74. المدّثّر: مانند مورد پيشين: «يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ»؛ «اي كشيده رداي شب بر سر!» مدّثّر كسي است كه پوششي سنگين را بر سر و رويش كشيده و مراد از آن پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ است. اين كلمه از ماده «دثر» گرفته شده و همين يك بار در قرآن كريم آمده است.
75. القيامة: كليد واژهي نمادين از آيهي نخست آن «لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ» است كه بخش اعظم سوره را از نظر مضمون در بر ميگيرد و پوشش ميدهد. فضاي حاكم بر سوره, قيامت و مباحثي در پيوند با آن است. واژهي قيامت, 70 بار در قرآن كريم آمده كه دو بار آن در همين سوره است.
76. الإنسان: نامْ واژهاي است از آيهي اوّل و دوم كه سوره با ظرافت و تا پايان, در شرح اصنافش سخن را پي گرفته و از انسانِ طِراز قرآن و فرجام خوش او سخن گفته است. واژهي «انسان» در قرآن كريم 65 بار ذكر شده كه از آن ميان دو بار در طليعهي همين سوره آمده است.
77. المرسلات: نخستين واژهي سوره ـ پس از حذف حرف سوگند ـ ميباشد كه ساختار صرفي منحصر به فردي در قرآن كريم است: «وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً»؛ «سوگند به فرستادگان پي در پي» با توجّه به سياق, احتمال فرشتگان دربارهي مصداق المرسلات, راجح است.
78. النبأ: كليد واژهاي است كه ازآيهي دوم «عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ» كه به معناي «اتفاق, جريان و خبر عظيم رستاخيز» است, يك بار در اين سوره ذكر شده و چتر خود را بر بيشترين مضامين مطرح در سوره, گسترده است.
79. النازعات: نخستين واژهي سوره ـ پس از حذف حرف سوگند ـ ميباشد كه ساختار صرفي منحصر به فردي به لحاظ فرم و محتوا است و در نتيجه شناسهي ممتاز و مطمئني براي بازشناسي و تمييز و تشخيص اين سوره, محسوب ميشود. از نظر محتوا و مضمون, موافق يكي از تفاسيري كه از آن شده, به معناي فرشتگاني است كه جان گروهي از آدمها را به سختي از كالبدشان بر ميكنند: «وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً» اين واژه فقط يك بار در همين سوره آمده است.
80. عَبَس: فعلْ واژهاي است كه سوره با آن آغاز گشته است و از نظر مضمون, جزو سبب نزول سوره محسوب ميگردد؛ در قرآن كريم فقط دو بار آمده كه يك بار از آن در همين سوره است: «عَبَسَ وَ تَوَلَّى»؛ «چهره در هم كشيد و روي گردانيد.»
81. التكوير: مصدر فعلي در آيهي نخست آن «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ»؛ «آنگاه كه خورشيد به هم در پيچد و رنگ بازد و تيره شود.» كه مفهوماً, عضوي از پيكرهاي محسوب ميشود كه سوره, دست كم, در نيمي از آيههايش, آشكارا به آن پرداخته است (هنگامهي رستاخيز). بنابراين, اين عنوان از قبيل ناميدن كلّ به جزء نيز ميباشد. «تكوير» مصدر باب تفعيل از مادهي «ك. و. ر» كه از صيغهي چهارم فعل ماضي خود در همين سوره گرفته و در قرآن كريم نيامده است.
83. المطفّفين: وصفْ واژهاي است كه موردِ منحصر به فردِ مادّهي خود (طفف) در قرآن بوده و در نخستين آيهي سوره جاي گرفته است و ديگر آيهها در پيوندي متين با آن در دو جهت مفهومي موافق و مخالف ـ با بهرهگيري از دو فنّ تشابه (همانند آوري) و تضادّ (ناهمانند آوري) ـ تا پايان سوره رواناند. همچنين اين واژه, در موضع كلمهي رديف برنشسته است. «المطفّفين» به معناي «كمگذاران در ترازو و كمپيمايان در پيمانه و زيادتستانان از مردم» است: «وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ».
84. الإنشقاق: مانند مورد (81) دو سوم آيات اين سوره, آشكارا به قيامت و بعض جزئيات آن پرداخته است. «انشقاق» مصدر باب «انفعال» از ماده «ش. ق. ق» از صيغهي چهارم فعل ماضي خود در آيهي نخست اين سوره «إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ»؛ «آنگاه كه آسمان ز هم بشكافد» گرفته شده است و به معناي چاك خوردن و پاره پاره گشتن آسمان در آستانه رستاخيز است.
85. البروج: واژهاي از آغازين آيهي سوره است: «وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ»؛ «سوگند به آسمان آكنده ز برج» «بروج», جمع «بُرج», سه بار در قرآن كريم آمده كه يك بار آن در صدر همين سوره است و به معناي «ستارگان» است.
86. الطارق: وصف واژهاي است از آيهي اوّل و دوم كه اختصاصاً در همان سوره مذكور افتاده و شناسهي ممتاز و مطمئني براي بازشناخت اين سوره, از ديگر سورههاست: «وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ وَ ما أَدْراكَ مَا الطَّارِقُ النَّجْمُ الثَّاقِبُ» (آيهي 1 ـ 3) و به معناي «اختر شبگرد فروزان» است.
87. الأعلي: وصف واژهاي از آيهي نخست اوست كه در موضع كلمهي رديف برنشسته و مضامين سوره ـ صريحاً يا تلويحاً ـ به همين كليد واژه معطوفاند: «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى»؛ «نام پروردگار والاي خود را به پاكي بستاي.» اين كلمه كه اسم تفضيل است, نه بار در رابطه با مصداقهاي متفاوتي در قرآن كريم ذكر شده كه يك بار از آن ميان در همين سوره است.
88. الغاشية: كليد واژهاي برگرفته از موضوع محوري مطرح در سوره (قيامت و احوال دو گروه بهشتي و دوزخي) است كه اين واژهي منتخب به خوبي بر اين موضوع دلالت دارد و در جايگاه نخستين كلمهي رديف برنشسته است: «هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْغاشِيَةِ»؛ «آيا خبر آن هنگامهي فراگير به تو رسيده است؟» اين واژه دو بار در قرآن كريم آمده كه يك بار از آن ميان در همين سوره بوده است.
89. الفجر: نام واژهاي از آيهي نخست اين سوره است. اين نام, پس از حذف حرف سوگند, خود ـ يكتا و يگانه ـ يكمين آيهي سوره را تشكيل ميدهد و در رواق منظر چشمان آشيانه ميگيرد. افزون بر اين همه, در موضع اوّلين واژهي رديف در صدر سوره برنشسته است و چنان مهمّ بوده كه سلسلهاي از سوگندها بدان آغاز و بر آن عطف شدهاند « وَ الْفَجْرِ وَ لَيالٍ عَشْر ٍوَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ» (آيهي 1 ـ 4). اين واژه, شش بار در قرآن كريم آمده كه از آن شمار يك نوبت در همين سوره پديدار گشته است.[1] . خرمشاهي، پيشين، ص 1257.
[2] . همان، ص 1259.
@#@
90. البلد: نامي است از آيهي اوّل و دوم كه در هر دو جا در جايگه كلمهي رديف, خانه كرده است: « لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ»؛ «سوگند به اين شهر و حال آن كه تو در اين شهر جاي داري.» اين واژه, نه بار در قرآن كريم وارد شده كه دو بار آن در همين سوره است.
91. الشمس: نام واژهاي است كه در طليعهي سوره, طلوع كرده است بر نشستن يك واژه در چنين جايگاهي, حجّتِ موجّهِ نامندگان براي ناميدن سوره به آن واژه ميباشد. اين واژه چنان اهميت داشته كه شماري از سوگندها بدان آغاز و بر آن عطف شدهاند (آيهي 1 ـ 7): «وَ الشَّمْسِ وَ ضُحيها»؛ «سوگند به خورشيد و تابندگياش.» اين واژه 32 بار در قرآن آمده كه يك بار از آن شمار در اين سوره بوده است.
92. الليل: مانند مورد پيشين: «وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشي» (آيهي 1)؛ « سوگند به شب چون پرده برافكند.» اين كلمه (ليل) 80 بار در قرآن كريم آمده كه يك بار از آن شمار در همين سوره بوده است.
93. الضحي: مانند مورد پيشين: «وَ الضُّحى» (آيهي 1)؛ «سوگند به روشنايي روز.» اين واژه در قرآن كريم شش بار مذكور افتاده است كه يك بار از آن شمار در اين سوره بوده است.
94. الشَّرح: مصدر فعلي از آيهي نخست اين سوره ميباشد: «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ»؛ «آيا سينهات را گشاده نداشتيم و به تو شرح نداديم.» كلمهي «شرح» مصدري است كه در قرآن كريم نيامده و از مضارع مجزوم خود در صدر همين سوره گرفته شده و به معناي «بسط و توسعه دادن, پر پهنا كردن و گسترده و حجيم ساختن» است. در اين سوره به شمارش نعمتهاي خداوند نسبت به پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ پرداخته و پيش از همه از نعمت «شرح صدر و ظرفيت و تحمل عظيم او» سخن گفته است.[1]
95. التين: مانند مورد (91). اين كلمه چنان مهم تلقي شده است كه حسن مطلعِ شماري از سوگندها قرار گرفته و همين يك بار در قرآن كريم چهره نموده است: «وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ وَ طُورِ سِينِينَ وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ» (آيه 1 ـ 3).
96. العلق: نام واژهاي از آيهي دوم سوره است كه در موضع كلمهي رديف جاي گرفته و مورد اختصاصيِ ورود ساختاري بدين شمايل, در قرآن كريم است: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ» (آيهي 1 ـ 2)؛ «بخوان به نام پروردگارت كه آفريد, انسان را از علق (آوزيك= اسپرماتوزوئيد= نطفه زالووش) آفريد.»
97. القدر: واژهاي است كه اختصاصاً در آيهاي اوّل تا سومِ همين سوره ذكر شده است. در آيهي اوّل و دوم در محل كلمهي رديف و در آيهي سوم ضمن آيه آمده و سوره از صدر تا ذيل به تركيب اضافي اين واژه با كلمهي «ليلة» (ليلة القدر) پرداخته است: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ»؛ «ما آن (قرآن) را در شب قدر نازل كرديم.»
98. البيّنة: نام واژهاي است كه در آيهي اوّل و چهارم سوره در جايگاه كلمهي رديف جاي گرفته است. اين كلمه 19 بار در قرآن كريم آمده كه از آن شمار، دو نوبت در اين سوره مذكور افتاده و به معناي «برهان روشني است كه بدان حق از باطل جدا شود.»
99. الزلزلة: مصدر فعلي از آيهي نخست آن بوده كه ديگر مصدرش (زلزال) در همين آيه، در موضع كلمهي رديف مذكور افتاده است: «إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها»؛ «آنگاه كه زمين به لرزش (شديد) خود لرزانيده شود». اين نام (زلزله) فقط يك بار در سورهي حجّ آمده است. «اين سوره را به اين مناسبت «زلزله» مينامند كه از زلزلهي واپسين و نهايي زمين و برهم خوردن نظم كيهاني در آغاز قيامت سخن ميگويد.»[2]
100. العاديات: وصفْ واژهاي است در طليعهي سوره كه پس از افتاده حرف سوگند، عنوانِ سوره گشته است: «وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً»؛ «سوگند به اسبان تيزتك كه نفس نفس زنان (و با همهمه) ميتازند».
101. القارعة: وصفْ واژهاي از آيههاي اوّل تا سوّم سوره است كه در هر سه آيه، در جايگاه كلمهي رديف جاي گرفته و از صفات قيامت است. «اين سوره از آغاز تا انجام از حادثهي قيامت سخن ميگويد و شدايد و احوال آن روز و سرنوشت نهايي انسان را بيان ميكند.» در آيهي نخست، «القارعة» يكتا واژهي موجود است. اين كلمه پنج بار در قرآن كريم آمده كه سه بار از آن ميان در همين سوره بوده است: «الْقارِعَةُ مَا الْقارِعَةُ وَ ما أَدْراكَ مَا الْقارِعَةُ»؛ «كوبنده. چيست كوبنده؟ و توچه ميداني كه كوبنده چيست؟»
102. التكاثر: كليد واژهاي است از آيهي نخست كه در جايگاه كلمهي رديف برنشسته، و رشته (سِلْك) وار آيههاي پسين ـ دُردانهها ـ را، در گرد خود، به يكديگر پيوند داده است: «أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ»؛ «تفاخر به بيشتر داشتن، شما را غافل داشت.» مصدر «تكاثر» يك بار در اين سوره و يك بار در سورة حديد آمده و به معناي «هم چشمي كردن و مسابقه گذاشتن در فزوني مال و قدرت و فرزند است».
103. العصر: مانند مورد (89). تنها سوگند سوره به همين كلمه است در سرتاسر قرآن كريم فقط يك بار در همين سوره آمده است.
104. الهُمزة: كليد واژهاي است از آيهي نخست كه با كليد واژهي ديگر «لُمَزَة»، رشته وار آيههاي پس از خود ـ دُر دانهها ـ را هم ميپيوندند. «وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ»؛ «واي بر هر بدگوي عيبجويي.» اين وصف ـ واژه در قرآن كريم يكبار و در همين سوره مذكور افتاده و به معناي «شخصي است كه در صدد خوار و بدنام و معيوب نماياندن ديگران باشد».
105. الفيل: نامْ واژهاي است از آيهي نخست كه در موضع كلمهي رديف بر نشسته و به جهت يكتا بودن در قرآن كريم، كليد واژه و شناسهي ممتازي براي شناسايي، تمييز و تشخيص سوره است و بامضافش «اصحاب» چونان رشتهاي واژگان سوره ـ دُر دانهها ـ را بر گِرد خود، به يكديگر پيوند ميدهد: «أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ»؛ «مگر نديدي پروردگارت با پيلداران چه كرد؟» در اين سوره يكسره به ماجراي تاريخي «اصحاب فيل» پرداخته شده است.
106. قريش: مانند مورد پيشين. با اين قيد كه «قريش» قرين (مضاف)ندارد و تك افتاده است. اين سوره «دربارهي همبستگي قريش نازل شده و يك سورهي به هم پيوسته است و از آغاز تا پايان دربارهي قريش سخن گفته شده است و نعمتهاي خدا را نسبت به قريش و وظايف آنان را در برابر اين نعمتهاي الاهي بيان ميكند.» واژهي قريش در قرآن كريم، فقط يك بار در همين سوره ذكر شده است.
107. الماعون: نامْ واژهاي است كه در موضع «كلمهي رديف»، آخرين واژه در آخرين آيهي سوره، برنشسته و در تمام قرآن، يكتاست و در نتيجه، با مجموعهاي از ويژگيها، شناسهي ممتازي براي شناسايي، تمييز و تشخيص سوره گشته است. معناي اصلي آن (ماعون) مطلق منابع فياض طبيعت است و سپس به آلات و وسايل عمومي توليد و زندگي كه براي همه فراهم نميشود و بايد در دسترس همه باشد نيز اطلاق شده است. آنها كه نماز گزارند و از روح نماز دور و غافلند، ريا ميكنند و خود را ظاهر الصلاح نشان ميدهند و مانع ماعون ميگردند واي بر آنان. (نك: آيهي 4 ـ 7).
108. الكوثر: مانند مورد ( 105) با اين قيد كه «كوثر» تك افتاده است و قرين «مضاف» ندارد. در قرآن كريم، فقط يك بار در همين سوره آمده و به معناي «خير فراوان» و «جويي در بهشت» است و به لطف سرشار الاهي به پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ اشاره دارد: «إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ» (آيهي 1).
109. الكافرون: جمعْ واژهاي است كه در موضع كلمهي رديف بر نشسته است؛ وصف واژهاي است كه از كثرت استعمال، چونان نام به نظر ميرسد و گاه به همين عنوان به كار ميرود و به صُور گونهگون، فراوان در قرآن به چشم ميخورد و در اين سوره، يك بار آمده و سوره با خطاب به آنان (كافران) آغاز ميشود و از عدم سازش، التقاط و آميختگي ميان آيين توحيد و شرك و بتپرستي سخن ميگويد.
110. النصر: نامْ واژهاي از آيهي نخست آن است كه ضمن آن، خبر مهم غيبي فتح مكّه با پيروزي بزرگ و غلبهي نهايي اسلام پيش گويي شده است. بنابراين، كلمهي «النصر» با واژهي «الفتح» دو كليد واژهي سورهاند: «إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ» واژهي نصر (كمك، امداد و مساعدت)، 22 بار در قرآن كريم ذكر شده كه يك بار آن از ميان در همين سوره بوده است.
111. المسّد: مانند مورد (107). واژهي «مَسَد» به معناي «رشتهها و الياف بافته و تافتهي خرما»، تعريضي همراه با توبيخ و تحقير به زن ابو لهب است كه حمالة الحطب (حمال هيزم) بود با اشاره به اينكه او و شويش كاركرد مشتركي داشتهاند وسرنوشت مشتركي هم خواهند داشت.
112. الأخلاص: نامْ واژهاي (مصدري) است كه از ظاهرش در سوره نشاني نيست، امّا لُبّ لبابِ سوره، چيزي جز آن نيست و حافظ شيرين سخن به نام اين سوره تصريح نموده در آن جا كه فرموده است:
بس كه ما فاتحه و حرز يماني خوانديم وز پِيَش سورهي اخلاص دميديم و برفت[3]
113. الفلق: نامْ واژهاي كه در سراسر قرآن، يگانه است كه در موضع كلمهي رديف برنشسته است. در نتيجه، شناسهي ممتازي براي شناسايي، تمييز و تشخيص سوره است: «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ» (آيهي 1)؛ «بگو به پروردگار سپيدهدم پناه ميبرم».[1] . بنگريد به: پيشين، ص 1265.
[2] . همان، ص 1266.
[3] . شمس الدين محمد حافظ شيرازي: پيشين، ص 35.
@#@
114. الناس: نامْ واژهاي كليدي است كه در سرتاسر قرآن بسيارآمده، و در اين سوره 5 بار در موضع كلمهي رديف برنشسته است و افزون بر آن كه نظمْ آهنگ ويژهاي به سوره بخشيده، در كنار ديگر محور سوره، الله (=ربّ، مَلِك، اِله)، يكي از دو محور اصلي سوره را برساخته است و قرآن عظيم كه با نام خداوند در آغاز سورهي «الفاتحه» (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ) آغاز گشته با نام مردم (الناس) خاتمه پذيرفته است.
براي حسن ختام گفتني است كه اوّلين حرفي كه قرآن كريم با آن آغاز ميشود «ب» است در «بسم الله الرحمن الرحيم» و آخرين حرفي كه قرآن كريم با آن پايان ميگيرد «س» است (در كلمهي الناس) و اين دو حرف، كلمة «بس» را تشكيل ميدهند، همين است كه سنايي، شاعر و عارف بزرگ قرن پنجم، با حسن تعليل ميگويد:
اوّل و آخر قرآن زچه با آمد و سين يعني ادر ره دين رهبر ما قرآن بس[1]
آن چه سخن نيكوي سنايي را به كمال حُسن ميرساند اشاره به اين نكته است كه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و عترت پاك او كه قرآن مجسّم و گويايند، همبَر قرآن، حق گرايان را اندر رده دين رهبرند، چنان كه لسان الغيب فرموده است:
حافظ اگر قدم زني در ره خاندان بصدق بدرقه رهت شود همّت شحنهي نجف[2]
4. نتيجه
سابقهي ناميدن سورهها به زمان پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ باز ميگردد و نخستين نام سورهها، اززبان آن حضرت شنيده شده است. بنابراين، انتخاب «اسماء السور» ـ در اساس ـ آگاهانه و برخودار از حكمتي بوده و در چارچوب طبقات مفاهيم موجود در قرآن كريم، صورت پذيرفته است تا «نامهاي منتخب» نمودار و نمايهي گويا و آسان يابي باشند از مفاهيم، موضوعات، عرصهها و اولويتهاي مطرح در قرآن كريم، براي نماياندنِ خطوط اصلي جهت گيريهاي قرآن در زمينههاي گوناگون؛ به گونهاي كه نامهاي سورهها، در سيماي طرحي فشرده و كلي از مفاهيم، فراخوان و پيامهاي قرآني، رخ نمايي كنند.
[1] . بهاء الدين خرمشاهي؛ قرآن شناخت، ص 282 ـ 283.
[2] . بدرقه، «رهبر، راهنما و رهبري ومشايعت است». شحنه «مراقب و نگهبان» را گويند و مراداز شحنهي نجف، وجود مبارك امير المؤمنين علي بن ابي طالب ـ عليه السّلام ـ است.
قرآن در آينة پژوهش ـ عبدالمهدي جلالي