مقصود از عنوان فوق، آن است كه آيا فهم و تفسير قرآن كريم[1]، ويژه پيامبر (ص) و امامان معصوم (ع) است، يا آنكه ديگران نيز به فراخور تواناييهاي خويش و با شرايط معيني توان فهم و تفسير آيات را داردند (امكان تفسير)، و در صورت دوم، آيا اقدام به تفسير آيات از نظر شرعي جايز است يا آنكه ممنوع اعلام شده است (جواز تكليفي تفسير)، و در هر صورت، اگر كسي اقدام به تفسير نمود، آيا اين تفسير براي او معتبر و قابل اعتماد و واقعنما است (جواز وضعي تفسير)
موضوع اخير (جواز وضعي تفسير) از دو جهت قابل بررسي است:
الف. از جهت واقع نمايي و كاشفيت؛
ب. از جهت حجّيت و قابل استناد بودن،
كه در مسأله دوم ميتوان از حجيت و قابل استناد بودن براي شخص مفسر و حجيت و قابل استناد بودن تفسير يك مفسر براي ديگران، سخن به ميان آورد. از آنجا كه حجت بودن تفسير يك مفسر براي ديگران، بحثي جانبي به شمار ميآيد و اعتبار و حجت بودن تفسير مفسر براي خودش نيز در كتب اصول فقه تحت عنوان «حجيت ظواهر» مورد بررسي قرار گرفته است؛ محورهاي بحث در سه امر خلاصه ميشود :
1. امكان تفسير
2. جواز تفسير براي غير معصومين
3. واقع نمايي تفسير .
امكان تفسير
در مسأله تفسير براي غير معصومين دو محور اصلي وجود دارد: نخست آنكه آيا غير معصومين ميتوانند به فهم و تفسير قرآن دست يابند ودوم آنكه غير معصومين در فهم و تفسير قرآن به چه ميزان به معارف و مقاصد قرآن دست مييابند. موضوع دوم در اينجا مورد نظر نيست و از اين رو، به اختصار اشاره ميكنيم كه دستيابي غير معصومين به همه معارف و مقاصد قرآن، به ويژه با توجه به تأويل و بطن داشتن آيات ميسر نيست و در فهم معارف و مقاصد غير باطني و تأويلي قرآن، مفسران ـ متناسب با توانمنديهاي ذاتي و اكتسابي و رعايت اصول و قواعد ـ در درجات مختلفي قرار دارند.
در مورد محور اول، ديدگاهي كه اكثر قريب به اتفاق دانشمندان مسلمان آن را پذيرفتهاند، امكان و جواز تفسير قرآن است. در برابر اين ديدگاه، جمعي استنباط و استفاده معارف و احكام از قرآن را به طور كلي[2] و يا استنباط احكام نظري دين از ظواهر قرآن را بدون بيان معصومين (ع)[3] جايز نميدانند. اين گروه بر مدعي خود دلايلي ذكر كردهاندكه مقتضاي برخي از آن دلايل، عدم امكان تفسير بدون بيان معصومين (ع) است و به اين لحاظ ميتوان آنان را قايل به عدم امكان تفسير دانست.
نكته شايان توجه اينكه دانشمندان علم اصول، در بحث از حجيت ظواهر قرآن، به نقل و نقد اين ديدگاه و دلايل آن پرداختهاند و امكان و جواز فهم و تفسير قرآن براي غير معصومين را اثبات كردهاند؛از اين رو، در اينجا به بررسي تفصيلي اين ديدگاه و دلايل آن نيازي نيست؛ ولي به دليل انكه در بحث از حجيت ظواهر قرآن، بيشتر بر حجيت فهم و تفسير تكيه شده و امكان فهم به صورت مستقيم، كمتر مورد توجه قرار گرفته و از سوي ديگر، برخي از دلايل اين ديدگاه به صورت مستقل طرح و بررسي نشده است، به بررسي اين دسته از ادلّه ايشان ميپردازيم.
بررسي دلايل عدم امكان تفسير براي غير معصومين
مقام بلند قرآن كريم
قرآن كريم كلام پروردگار متعال و تجلي ذات و صفات او است و ترديدي نيست كه بايد بين كتاب و مفسر آن تناسب و سنخيت باشد، ولي مقام بلند كتاب خدا و توان علمي محدود انسانهاي عادي با يكديگر تناسب و سنخيت ندارد. انسانهاي عادي از درك كلمات بوعلي و امثال وي، ناتوانند و به معلم نياز دارند، چه رسد به كتاب خداي متعال كه داراي معارف فراوان و معاني بسيار متعالي و عميق و پيچيده است. بنابراين، فهم قرآن ويژه كساني است كه با قرآن سنخيتي دارند و آنان، حضرات معصومين (ع) هستند[4].
بررسي. اين استدلال در واقع بر دو مقدمه استوار است. نخست، آنچه كه در استدلال آشكارا بيان شده، اشتمال قرآن بر معارفي پيچيده و بلند و متعالي و غير قابل دستيابي براي افراد عادي است و دوم، وجود ملازمه بين اشتمال قرآن بر اين نوع معارف و غير قابل فهم بودن آن براي غير معصومين (ع). مقدمه اول مورد قبول است و قرآن علاوه بر معاني ظاهري، مشتمل بر معاني باطني است كه تنها معصومين (ع) از آن آگاه هستند، ولي مقدمه دوم نادرست ميباشد و هيچ دليلي بر چنين ملازمهاي وجود ندارد.قرآن در عين انكه مشتمل بر چنين معارف بلندي است، مي تواند معارفي قابل دستيابي براي مردم عادي نيز در بر داشته باشد. در مقام اثبات نيز مفهوم بودن قرآن براي انسان هاي عادي علاوه بر آنكه امري وجداني است و عمل مفسران گواه راستين آن است. آيات و روايات نيز بر آن دلالت دارد. به نمونههايي از اين آيات و روايات توجه كنيد:
الف. آيات
« إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»[5].
«به درستي كه ما آن (كتاب) را (به صورت) خواندني عربي نازل كرديم تا شما درك كنيد».
« هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ»[6].
«اين (كتاب) بياني است براي مردم و هدايت و موعظهاي است براي پرهيزگاران».
«وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ»[7].
«به تحقيق قرآن را براي ذكر (پندگرفتن) آسان نموديم. پس آيا پند گيرندهاي هست؟».
«أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً»[8].
«پس آيا در قرآن تدبّر نميكنند كه اگر از نزد غير خدا بود، هر آينه در آن اختلاف فراوان مييافتند».
«أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها»[9].
«پس آيا در قرآن تدبّر نميكنند؟ يا بر دلهايي [كه آن را نميپذيرند] فقلهايش نهاده است».
«كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ»[10].
«كتابي است مبارك، كه به سوي تو نازل كرديم تا در آياتش تدبّر كنند و خردمندان پند گيرند».
ب. روايات
علي (ع) در روايتي فرمود:
«وَ ارْدُدْ اِلَي اللهِ وَ رَسُولِهِ ما يُضْلِعُكَ مِنَ الْخُطُوبِ وَ يَشتَبِهُ عَلَيْكَ مِنَ الامُورِ فَقَدْ قالَ اللهُ سُبْحانَهُ لِقَوْمٍ اَحَبَّ اِرشادَهُمْ (يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اطيعُوا اللهَ و اَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُوليِ الامْرِ مِنْكُمْ فَاِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيءٍ فَرُدُّوه اِليَ اللهِ و الرَّسولِ) فَالرَّدُّ اِليَ الله الاخْذُ بِمحكمِ كِتابِهِ…»[11].
«كارهاي مشكلي كه تو را درمانده ميكند و اموري را كه بر تو مشتبه ميشود، به خدا و رسول او بازگردان، كه خداي متعال به قومي كه ارشاد آنان را دوست داشته، فرموده است:«اي كساني كه ايمان آوردهايدخدا را اطاعت كنيد و از فرستاده خدا و اولي الامري كه از خود شما است، پيروي كنيد و اگر در چيزي نزاع كرديد،آن را به خدا و رسول بازگردانيد». بازگردانيدن به خدا در نظر گرفتن آيات محكم كتاب اوست».
همچنين آن حضرت فرموده است:
«فانظر ايّها السائل فما دلّك القرآن عليه من صفته فأتمّ به و استضي بنور هدايته»[12].
«اي پرستشكننده [از وصف خدا]، [به قرآن] بنگر و از اوصاف خدا، آنچه كه قرآن تو را به آن راهنمايي كرده، پيروي كن و از نور هدايتش پرتو برگير».
از پيامبر گرامي اسلام روايت شده است كه فرمود:
«… فاذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المُظْلِم فعليكم بالقرآن فانّه… هو الدليل يدل علي خير سبيل و هو كتاب فيه تفصيل و بيان…»[13].
«هرگاه فتنهها مانند پارههاي شب تاريك بر شما مشتبه شدند، به قرآن روي آوريد؛ زيرا… قرآن راهنمايي است كه به بهترين راه هدايت ميكند و كتابي است كه در آن تبيين و توضيح حقايق است».
اين روايات و جز آنها، نيز به روشني دلالت بر آن دارد كه راه استفاده از قرآن كريم بدون تعليم و تبيين معصومين(ع) به كلي به روي بشر بسته نيست.
تحدّي قرآن
علاوه بر آنچه گذشت، مفاد آيات تحدي و اصولاً تحدي به قرآن، مستلزم قابل فهم و تفسير بودن قرآن براي غير معصومين(ع) بلكه غير مسلمانان است.
در اين كه پيامبر اسلام صلياللهعليهوآله قرآن را به عنوان معجزه و رسالت خويش مطرح كرده و از همگان خواسته است كه همانند يك سوره از آن را بياورند، هيچ ترديدي نيست و مورد اتفاق مسلمانان و حتي دانشمندان غير مسلمان است. با در نظر گرفتن نكته ياد شده، اگر قرآن كريم براي غير معصومين(ع) قابل فهم نباشد، چگونه ميتوان از مردم خواست همانند چيزي را كه نميفهمند بياوردند، و يا در مورد همساني يا ناهمساني نوشتهها و گفتههاي ديگر با گفتار قرآن، به داوري بپردازند؟ در اين صورت، تلاش براي آوردن همانند آياتي كه فهميده نميشود، كاري ناممكن و بيهوده و درخواست آن از ديگران، كاري غير عقلايي است و اين سؤال مطرح است كه از مردم خواسته شده تا چه مطلب و موضوعي را در قالبي همانند قالبهاي قرآني فراهم آوردند؟ بايد توجه داشت كه مخاطبان اوليه تحدي قرآن، كافراني هستند كه آمادگي شنيدن تفسير آيات از پيامبر را ندارند و در صورتي كه پيامبر آيات را به گونهاي تفسير كند كه بر خلاف فهم آنان از الفاظ و عبارات قرآن باشد، آن را نميپذيرند و نيز در آيات تحدي و روايات آن، هيچ اشارهاي به اين كه پس از فراگيري تفسير آيات از پيامبرصلياللهعليهوآله همانند آن را بياوردند وجود ندارد. بنابراين، مقصود آن است كه با تأمل و تدبر در قرآن و فهم محتواي آن، به حقانيت و از سوي خدا بودن آن پي ببرند و يا با فهم و تلاش براي همانند آوري و ناتواني در اين خصوص، از سوي خدا بودن و فوق توان بشر بودن آن را دريابند. در اين ميان، تحدي مطرح شده در آيه شريفه: « أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً »[14] از ويژگي خاصي برخوردار است و قابل فهم و تفسير بودن را بهتر آشكار ميسازد؛ زيرا مفاد اين آيه شريفه، آن است كه با تأمل و تدبر در آيات شريفه قرآن، نه تنها مفاد آيات فهميده ميشود، بلكه سازگاي و هماهنگي مطالب ارائه شده در آن با يكديگر نيز روشن ميگردد و با توجه به خصوصيات قرآن و ويژگيهاي انسان، آشكار ميشود كه پديد آوردن چنين كتابي با اين درجه از هماهنگي، از سوي خدا و بيرون از توان بشر است[15].
دور از دسترس عقل بودن قرآن و تفسير آن
مستند ديگر ي كه ممكن است براي تفسير ناپذير بودن قرآن براي غير معصومين(ع) ذكر شود، رواياتي است كه مفاد ظاهري آنها اين است كه قرآن و تفسير آن بيش از هر چيز ديگر از دسترس عقل دور است.
روايات ياد شده، در شش روايت به شرح زير خلاصه ميشود.
نقل شده كه امام صادق (ع) در ضمن نامهاي فرمود:
فاما ما سألت عن القرآن فذلك ايضا من خطراتك المتفاوتة المختلفة لانّ القرآن ليس علي ما ذكرت و كل ما سمعت فمعناه علي غير ما ذهبت اليه و انما القرآن امثال لقوم يعلمون دون غيرهم و لقوم يتلونه حق تلاوته و هم الذين يؤمنون به و يعرفونه و اما غير هم فما اشدّ اشكاله عليهم و ابعده من مذاهب قلوبهم و لذلك قال رسول الله صلياللهعليهوآله انّه ليس شيء ابعد من قلوب الرجال من تفسير القرآن و في ذلك تحير الخلائق اجمعون الاّ من شاءالله … ثم[قال] «و لو ردّوه الي الرسول و الي اولي الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم»[16] فاما غير هم فليس يعلم ذلك ابداً[17].
اما آنچه درباره قرآن پرسيدي، پس آن نيز از ذهنيات ناهماهنگ و ناسازگار تو است؛ زيرا قرآن آن گونه كه گفتي نيست و آنچه را شنيدهاي، معنايش بر خلاف رأي و نظر توست. جز اين نيست كه قرآن مثلهايي براي اهل دانش ـ نه غير آنان ـ است، براي گروهي كه قرآن را چنانكه شايسته آن است تلاوت ميكنند و آنها كساني هستند كه به قرآن ايمان ميآورند و آن را ميشناسند. و اما بر غير آنان، قرآن سخت مشكل و از دسترس دلهايشان دور است، از اين روست كه رسول خدا صلياللهعليهوآله فرمود: راستي كه هيچ چيزي دورتر از دلهاي اين قبيل اشخاص نسبت به تفسير قرآن نيست. در اين قرآن، همه مردم ـ مگر كسي كه خدا بخواهد ـ سرگردانند. پس از آن فرمود: «و اگر آن را به رسول صلياللهعليهوآله و اولي الامر خويش ارجاع ميدادند، قطعاً كساني از آنان [پيامبر اكرم(ص) و اولوالامر عليهالسّلام] قرآن را در مييابند، ولي غير آنان هرگز آن را نميدانند.»
2. جابربن يزيد گويد:
سألت ابا جعفر عليهالسّلام عن شيء من التفسير فاجابني، ثمّ سألته عنه ثانية فاجابني بجواب آخر. فقلت كنت اجبتني في هذه المسئله بجواب غير هذا فقال:يا جابر ان للقرآن بطنا و له ظهراً و للظهر ظهر يا جابر ليس شيء ابعد من عقول الرجال من تفسير القرآن، آن الاية يكون اولها في شيء و آخرها في شيء و هو كلام متصل متصرف علي وجوه[18].
از امام باقر عليهالسّلام در تفسير [آيهاي] سؤال كردم و آن حضرت پاسخي داد؛ سپس بار دوم همان مورد را سؤال كردم و آن حضرت پاسخ ديگري داد. گفتم: در اين مسأله پاسخ ديگري به من داده بوديد؛ فرمود اي جابر! همانا براي قرآن باطني و ظاهري است و براي ظاهر آن ظاهري ديگر است. اي جابر! از عقل مردم چيزي دورتر از تفسير قرآن نيست؛ زيرا آغاز يك آيه درباره چيزي و پايان آن در مورد چيز ديگري است، در حالي كه كلامي به هم پيوسته و چند وجهي است[و بر چند مطلب متفاوت دلالت دارد].
3. عبدالرحمن بن حجاج گويد؛«سمعت ابا عبدالله عليهالسّلام يقول: ليس شيء ابعد من عقول الرجال عن القرآن»[19].
از ابا عبدالله (امام جعفر صادق عليهالسّلام) شنيدم كه ميفرمود: از عقل مردم چيزي دورتر از قرآن نيست.
4. از امام باقر (ع) روايت شده كه فرمود: «ليس شيء ابعد من عقول الرجال من تفسير القرآن انّ الاية ينزل اوّلها في شيء و اوسطها في شي و آخرها في شيء»[20].
از عقول مردان چيزي دورتر از تفسير قرآن نيست؛ زيرا آغاز يك آيه در مورد چيزي نازل ميشود؛ بخش مياني آن درباره چيزي و پايان آن درباره چيزي (ديگري) است.
5. از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: «يا جابر! ان للقرآن بطنا و للبطن ظهرا و ليس شيء ابعد من عقول الرجال منه انّ الاية لينزل اولها في شيء و اوسطها في شيء و آخرها في شيء و هو كلام متصرف علي وجوه»[21].
اي جابر! همانا براي قرآن، بطني و براي آن بطن ظاهري است و از عقل مردم چيزي دورتر از آن (قرآن) نيست؛ زيرا آغاز يك آيه درباره چيزي نازل ميشود، بخش مياني آن درباره چيزي و پايان آن درباره چيز ديگري است و حال آن كه كلامي چند وجهي است.
6. نيز روايت شده كه فرمود: «ما من امر يختلف فيه اثنان الاّ و له اصل في كتاب الله عزّ و جل و لكن لا تبلغه عقول الرجال»[22].
هيچ موضوعي نيست كه دو نفر درباره آن اختلاف كنند، مگر آن كه در قرآن، راجع به آن قاعده و مبنايي وجود دارد، ولي عقل مردم به آن نميرسد.
بررسي:
روايات ياد شده از نظر سند اعتبار ندارند و به جز يك روايت (روايت دوم) همه مرسل ميباشند. سند روايت دوم نيز، ضعيف است زيرا هيچ يك از دانشمندان علم رجال «بشر وابشي» يا «شريس وابشي» را كه از راويان آن روايت است، توثيق نكردهاند.
ولي با صرفنظر از سند روايات ياد شده، در اين روايات، هيچ قرينه و شاهدي وجود ندارد كه مقصود از آنها غير قابل فهم بودن ظاهر همه آيات قرآن، براي غير معصومين(ع) باشد، بلكه صدر و ذيل اين روايات و قراين خارجي نشان ميدهد كه مقصود، دستيابي به فهم كل معارف قرآن، اعم از معاني ظاهري و باطني آيات است كه مورد سؤال يا نظر راوي و امام(ع) بوده است. و يا آن كه روايات ناظر به فهم بخش خاصّي از معارف قرآن، يعني فهم معاني باطني آن است. به شواهد موجود در اين روايات توجه كنيد:
1. صدر روايت اوّل، قرآن را منحصر در مثلهايي ميداند براي مؤمنان عالمي كه آن را به نحو شايسته تلاوت ميكنند و به آن ايمان ميآورند و آن را ميشناسند، و براي غير آنان سخت مشكل و دور از دسترس دلهايشان معرفي ميكند و آن را سبب فرمايش نقل شده از پيامبر(ص) ميداند كه فرمود: از قلب مردمان چيزي دورتر از تفسير قرآن نيست و در ذيل روايت نيز آمده است كه خدا با پنهانگويياش در قرآن، خواسته است افراد را به اطاعت از به پادارندگان كتابش و ناقلان فرمانش وادارد، تا آنچه را كه بدان نياز دارند، تنها از طريق آنان استنباط كنند، نه خودشان و نه از غير آنان، زيرا غير آنان هرگز آن را نخواهند دانست و با در نظر گرفتن، ذيل روايت، روشن ميشود كه مقصود از گروه آگاه به معارف قرآن، پيامبر و امامان معصوم(ع) است.
اكنون با توجه به اين نكته كه قرآن خود آشكارا ميفرمايد: قرآن مَثَل براي همه انسانها، و مرتبهاي از علم خداوند است كه براي فهم و درك همه مردم، در قالب الفاظ عربي قرار گرفته و تا اين حدّ فرود آمده است، و نيز با توجه به آنچه كه در پاسخ دليل اول اين ديدگاه مطرح شد، و اين امر وجداني كه همه آيات براي غير معصومين مشكل و دور از فهم نيست روشن ميشود كه مقصود از اين روايت، مفاد ظاهري آيات، آن هم همه آيات قرآن نيست؛ بلكه به قرينه ذيل روايت «و لا قادرين علي تأويله» ميتوان گفت: مقصود از تفسير در اين روايت، تأويل قرآن است.
3. در روايت دوم و پنجم نيز مطرح شدن مسأله بطن قرآن كه در آغاز آن آمده، گواه روشني است بر اين كه مقصود، فهم ظاهري آيات نيست و دور بودن قرآن از عقل بشر، ناظر به معاني بطني آن است. و روايت سوم و چهارم هم به قرينه همساني آن دو با ذيل روايت دوم و پنجم نيز، همين مضمون را افاده ميكنند.
آخرين روايت نيز ناظر به جامعيّت قرآن است و اين كه هيچ امر مورد اختلافي نيست، مگر آن كه حقيقت آن و نظريه صحيح راجع به آن، به نحوي در قرآن آمده است و قرآن، در امور مورد نياز مردم براي هدايت و سعادت، از چيزي فروگذار نكرده است، ولي فهم همه اين موارد، براي همگان ميسّر نيست، و روايت مزبور در مقام آن نيست كه فهم برخي از آيات و يا مفاد ظاهري آيات را از ديگران نفي كند.
انحصار فهم قرآن به معصومين(ع)
دليل ديگري كه بر عدم امكان تفسير براي غير معصومين ميتواند مطرح شود، آيات و رواياتي است كه ظاهر آنها بر اختصاص فهم قرآن به معصومين(ع) دلالت دارد.
الف) آيات
1. «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ×فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ ×لا يَمَسُّهُ إِلا الْمُطَهَّرُونَ »[23].
به راستي كه قرآن، خواندنيِ ارجمندي است كه در نوشتاري پنهان قرار دارد و جز پاكشدگان به آن دست نمييابند.
در بيان استدلال به اين آيه، براي مدّعاي ياد شده، گفته ميشود كه ضمير «لا يمسّه» به قرآن برميگردد و مقصود، قرآن موجود در ميان بشر است و منظور از «مطهّرون» نيز معصومين(ع) هستند[24] كه از هر پليدي و گناه و خطايي پاكاند و «مسّ» نيز در اين جا به معناي درك معناي قرآن و دست يافتن به معارف و احكام آن است؛ بنابراين، مفاد آيه اين است كه هيچ كس جز معصومين(ع) معاني و معارف قرآن را درك نميكند و از فهم معارف قرآن و تفسير آن ناتوانند.
بررسي:
چنان كه در استدلال اشاره شد، اثبات مدّعاي ياد شده بر سه مستند در آيه شريفه وابسته است؛ ولي اين سه مستند قطعي نيستند. اين كه مقصود از ضمير در «لا يمسّه» قرآن موجود در ميان بشر باشد، قابل ترديد است و احتمال دارد كه مقصود، كتاب مكنون (لوح محفوظ) و يا حقيقت قرآن كه در لوح محفوظ است، باشد[25]. و به نظر ما مناسبترين معنا آن است كه مقصود، قرآن موجود در لوح محفوظ است.
همچنين امكان دارد مقصود از مطهرون چنانچه برخي گفتهاند، معصومين(ع) باشند[26]. و ممكن است پاكشدگان از حدث (كساني كه با انجام وضو يا غسلي كه وظيفه آنان است، داراي طهارت شدهاند) باشند. چنان كه در قرآن كريم نيز پس از دستور وضو، و غسل، و تيمّم، فايده و حكمت اين اعمال با كلمه «لِيُطهّرَكُمْ» (تا شما را پاك سازد) بيان شده است[27]. برخي نيز گفتهاند: مقصود، فرشتگان هستند. و به نظر ما مقصود، معصومين(ع) ميباشند.
و براي كلمه «مسّ» نيز لغتشناسان معاني متعدّدي مانند: درك با حس لامسه، رساندن دست به چيزي، نياز پيدا شدن به چيزي، رسيدن آب به بدن و غير آن را ذكر كردهاند،[28] ولي معاني ياد شده، در واقع، ذكر مصاديق «مسّ» است و «مسّ» به معناي تماس دو چيز است؛ خواه بين دو امر عيني و خواه بين ذهن و عين باشد كه در درك با حس لامسه چنين است. در قرآن نيز اين واژه در موارد مختلفي به كار رفته است،[29] ولي به معناي فهم و ادراك به طور كلي به كار نرفته است؛ البته ميتوان دريافتِ حقيقت قرآن مجيد را كه در لوح محفوظ است و جز با علم حضوري ميسّر نيست، مصداقي از تماس دانست، چنان كه علامه طباطبايي همين معنا را در آيه شريفه پذيرفتهاند[30]. بر اين اساس، در مورد واژه «مسّ» نيز احتمال اين كه مراد از آن، تماس بدن انسان با نوشته قرآن[31] يا تماس با حقيقت قرآن و دريافت آن باشد، بر اين احتمال كه مقصود، فهم عبارات و الفاظ قرآن باشد، ترجيح دارد؛ بنابراين آيه، شريفه دلالتي بر غير قابل تفسير بودن قرآن براي غير معصومين ندارد.
روايات وارد شده در توضيح اين آيه شريفه نيز، مقصود از آيه را عدم جواز تماس بدن با نوشته قرآن و يا عدم دستيابي غيرپاكان به قرآن مكتوب علي (ع) و يا عدم دستيابي به كل آنچه قرآن مدّنظر داشته، ميدانند و مدّعاي ياد شده در هيچ يك از آنها نيامده است[32]. بنابراين، نه ظاهر آيه شريفه بر قابل تفسير نبودن قرآن براي غير معصومين دلالت دارد و نه روايات مربوط به تفسير آيه، چنين مطلبي را مطرح كرده است.
2. « هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا…»[33] .
در استدلال به آيه شريفه فوق براي مدّعاي ياد شده، گفته ميشود كه مقصود از راسخان در علم، معصومين(ع) و مقصود از تأويل، تفسير قرآن است و ضمير «تأويله» به كل قرآن و يا به متشابهات كه نيازمند تفسيرند، بازميگردد و بنابراين، مفاد آيه آن است كه تفسير قرآن يا آياتِ نيازمند تفسير آن را، جز خدا و معصومين(ع) كسي نميداند.
بررسي:
استدلال ياد شده بر اين اصل مبتني است كه تأويل در اين آيه شريفه به معناي تفسير باشد و با توجه به آنچه كه در فرق تفسير و تأويل بيان شد و نادرستي يكي دانستن تفسير و تأويل روشن گرديد، بطلان استدلال به اين آيه بر مدّعاي منكران امكان فهم قرآن براي غير معصومين آشكار ميگردد.
ب) روايات
روايات متعددي با بيانهاي گوناگون در مورد تفسير قرآن نقل شده است كه ظاهر برخي از جملات آنها اين است كه تنها پيامبر اكرم(ص) و امامان معصوم(ع) قرآن را ميشناسند و توان تفسير آن را دارند. از آن جمله، روايتي است كه در آن، امام باقر (ع) پس از آن كه تفسير چند آيه را از قتاده ميپرسد و او نادرست پاسخ ميدهد، ميفرمايد: «انّما يعرف القرآن من خوطب به»[34] قرآن را فقط مخاطبان آن ميشناسند و نيز روايت ديگري كه در آن، امام از ابوحنيفه سؤال ميكند: با چه چيز براي مردم عراق فتوا ميدهي؟ او ميگويد: با كتاب خدا و سنّت رسول خدا (ص). آن حضرت ميفرمايد: آيا قرآن را آن گونه كه بايد، ميشناسي و ناسخ را از منسوخ تميز ميدهي؟ او پاسخ ميدهد: آري، آن حضرت ميفرمايد: ادّعاي علم سترگي كردي «ما ورّثك الله من كتابه حرفاً[35]؛ خداوند چيزي از كتاب خود را در اختيار تو قرار نداده و تو را وارث آن نكرده است».
در روايات متعدّد ديگري آمده است:
«ما يستطيع احد ان يدّعي عنده جميع القرآن كله ظاهره و باطنه غير الاوصياء»[36].
هيچ كس جز اوصياي پيامبر (ص) نميتواند ادّعا كند كه همه ظاهر و باطن قرآن در نزد اوست.
بررسي:
صدر و ذيل اين روايات، حكايت از آن دارد كه مقصود از اين روايات نيز، غير قابل تفسير بودن آيات نيست؛ در دو روايت اوّل سخن از فقيه اهل بصره ـقتادهـ و فقيه اهل عراق بودن ابوحنيفه به ميان آمده است ظاهر اين دو روايت به دليل قراين موجود در آنها آن است كه قتاده و ابوحنيفه ادّعاي آگاهي كامل به مفاد همه آيات قرآن كريم را داشتهاند و امام صادق (ع) در رد اين ادّعاي بزرگ به ناتواني آن دو از فهم و تفسير صحيح برخي از آيات قرآن استدلال ميكند. روشن است كه اگر امام (ع) در صدد اثبات غير قابل تفسير بودن قرآن به طور كلي براي غير معصومين بود اين استدلال تمام نبود و دليل ناتواني آن دو از فهم آيات ديگر هم نميبود چه رسد به آن كه دليل ناتواني همه مردم از فهم ساير آيات قرآن باشد و به اصطلاح منطقي سلب جزيي، دليل سلب كلّي نميتواند باشد. روايت سوم نيز بر اين كه همه قرآن اعم از ظاهر و باطن را فقط اوصياي پيامبر (ص) ميدانند، تأكيد شده است؛ نه آن كه هيچ بخشي از قرآن را غير آنان نميدانند و نميفهمند. پس اين روايات ناظر به افراد خاصّ و مسئله فتوا دادن و آگاهي از ظاهر و باطن همه آيات است و به مدّعاي ياد شده ارتباط ندارد.
پاسخ ديگري كه به همه روايات و آيات مورد استناد اين ديدگاه ميتوان داد، روايات فراواني است كه بر قابل فهم و تفسير بودن قرآن براي غير معصومين دلالت دارد و با توجه به دلالت و ظهور قوي آنها در امكان تفسير براي غير معصومين بايد روايات مورد استناد اين ديدگاه را ـهر چند ظهور در مدّعاي آن داشته باشدـ توجيه كرد و بر خلاف ظاهرشان حمل نمود. به نمونههايي از اين روايات توجه كنيد:
قلت لابيعبدالله (ع): « عثرت فانقطع ظفري فجعلت علي اصبعي مرارة فكيف اصنع بالوضوء؟ قال: يعرف هذا و اشباهه من كتاب الله عزّ و جلّ «ما جعل عليكم في الدّين من حرج» امسح عليه»[37].
راوي ميگويد: به امام صادق (ع) گفتم: لغزيدم و در اثر آن ناخنم قطع شد، (براي معالجه) مرهمي بر آن نهادم. وضو را چگونه انجام دهم؟ فرمود: اين مسئله و نظاير آن، از كتاب خداي عزّ و جلّ (كه فرموده است): «ما جعل عليكم في الدّين من حرج» شناخته ميشود. بر آن مرهم مسح كن.
از جمله «يعرف هذا و اشباهه من كتاب الله عزّ و جلّ ما جعل عليكم في الدّين من حرج» در مييابيم كه حكم اين مسئله و امثال آن را غير امام نيز ميتواند از كتاب خدا به دست آورد و گرنه مناسب آن بود كه بفرمايد: «اعرِفُ هذا و اشباهه من كتاب الله»؛ حكم اين موضوع و امثال آن را من از كتاب خدا ميشناسم و ميفهمم».
امام رضا (ع) فرمود: «من ردّ متشابه القرآن الي محكمه فقد هدي الي صراط مستقيم…»[38].
هر كس كه متشابه قرآن را به محكم آن برگرداند، به راه مستقيم هدايت شده است.
در اين روايت، برگرداندن آيات متشابه به آيات محكم كه نوعي تفسير است، راه مستقيم معرفي شده است و اگر در تفسير بودن آن ترديد شود، دلالت آن بر جواز استفاده و بهرهگيري همگان از آيات محكم قرآن براي فهم متشابهات آن، قابل انكار و ترديد نيست؛[39] زيرا در ادامه همين روايت، امام رضا (ع) ميفرمايد: در روايات ما نيز محكمات و متشابهاتي همانند محكمات و متشابهات قرآن وجود دارد. پس متشابهات روايات ما را به محكمات آنها برگردانيد و [قبل از ارجاع به محكمات] از متشابهات استفاده نكنيد، كه گمراه ميشويد.
از حضرت علي (ع) روايت شده كه فرمود: «… انّ الله قسّم كلامه ثلاثة اقسام فجعل قسما منه يعرفه العالم و الجاهل و قسما لا يعرفه الا من صفا ذهنه و لطف حسّه و صحّ تمييزه ممّن شرح الله صدره للاسلام و قسما لا يعلمه الاّ الله و ملائكته و الرّاسخون في العلم»[40].
همانا خداوند كلامش را سه بخش كرده است: بخشي از آن به گونهاي است كه عالم و جاهل آن را ميشناسد و ميفهمد. و بخشي از آن را جز كسي كه ذهنش باصفا، حسّش لطيف، تشخيصش صحيح است ـاز كساني كه خدا سينهشان را براي اسلام گشوده استـ نميفهمد و بخش ديگر به گونهاي است كه جز خدا و فرشتگان و راسخان در علم آن را نميدانند.
در اين روايت نيز، دو بخش از قرآن «قابل فهم براي مردم» معرفي شده است.
جواز تكليفي تفسير
از مباحث پيشين به دست آمد كه تفسير قرآن كريم براي غير رسول خدا صلياللهعليهوآله و ائمه اطهار امكان پذير است. در اين بخش به بررسي اين مسئله ميپردازيم كه آيا تفسير قرآن براي غير معصومين(ع) جايز و رواست، يا آنان شرعاً مجاز نيستند كه قرآن را تفسير كنند؟
برخي از مفسران گفتهاند كه با سند صحيح، از پيامبر و امامان معصوم (ع) روايت شده است كه تفسير قرآن جز با روايت صحيح و بيان صريح معصومين(ع) جايز نيست[41]. به نظر ميرسد اين سخن برگرفته از «روايات نكوهش كننده از تفسير به رأي» است. و روايت مستقلي نيست؛ زيرا در منابع روايي ما روايتي به اين مضمون وجود ندارد.
بررسي روايات تفسير به رأي
روايات نكوهش كننده از تفسير به راي، به بيش از ده روايت ميرسد كه سند اكثر آنها مرسل[42] و برخي ضعيف است[43].و در ميان آنها تنها يك روايت از نظر سند معتبر است در اين روايت از پيامبر گرامي اسلام (ص) نقل شده است كه فرمود: قال الله عزوجل: ما آمن بي من فسّر برأيه كلامي.
خداوند فرموده است: هر كس سخن من (قرآن) را با رأي خويش تفسير كند، به من ايمان نياورده است[44].
از آنجا كه روايات ياد شده در عين عبارات متفاوت، از نظر دلالت بر مقصود يكسانند، از ذكر آنها خودداري ميشود[45]. براي روشن شدن مقصود از «تفسير به رأي» ضرورت دارد كه مقصود از واژه رأي و معناي مورد نظر از حرف جر «باء» مشخص گردد. رأي[46] به معناي اعتقاد و ديدگاهي است كه يك فرد از راه تلاش فكري بر ميگزيند، خواه با برهان عقلي به دست آيد، يا مستند نقلي داشته باشد، خواه مطابق با واقع يا مخالف واقع باشد، خواه قطعي يا در حد گمان و استحسان به دست آيد به كار ميرود[47]. واژه رأي به صورت مجازي در مواردي كه قرينهاي در كار باشد، به معناي عقل و تدبير به كار ميرود و اگر با اضافه به «عين» (رأي العين)[48] به كار رود، به معناي ديدن است. با توجه به آنچه گذشت، واژه رأي در اين روايات كه اضافه به عين نشده و قرينهاي بر معناي مجازي نيست، به معناي ديدگاهي است كه شخص با اجتهاد و تلاش فكري بر ميگزيند.
در كتب ادبي براي «باء» جارّه معاني متعددي ذكر شده است كه از ميان آن معاني، معناي مناسب در احاديث تفسير به رأي، سببيت (به خاطر) استعانت و تعديه به مفعول دوّم است در صورتي كه باء به معناي سببيت باشد، مقصود آن است كه مفسّر به خاطر رأي خاصي كه انتخاب كرده، به تفسير قرآن بپردازد و آيه را طبق آن معنا كند. روشن است كه چنين مفسري در صدد فهم و كشف مقصود خداوند نيست، بلكه در مقام تاييد ديدگاه خويش است و آيات قرآن را مستمسك خود قرار داده و سزاوار نكوهش است و در اين صورت، مفاد روايات تفسير به رأي، همان فرمايش نقل شده از علي (ع) است كه فرمود: «عطفوا الهدي علي الهوي[49] هدايت و معارف روشنگر قرآن را تابع تمايلات و آراء خود قرار ميدادند». در صورتي كه مفسر بايد ابتدا مقصود خداوند را فهميده و سپس با آن، آراء خود را محك زند و چنانچه با آيات سازگار نبود، رأي خود را نادرست بداند. چنانكه علي (ع) فرمود: «و اتهموا عليه آرائكم[50] بر اساس بينش قرآن، ديدگاههاي خود را متهم بدانيد».
در صورتي كه باء براي استعانت باشد، مقصود آن است كه مفسر به جاي تفسير آيات به كمك قواعد محاوره و ادبيات عرب و قراين موجود، به كمك رأي خود آيات را تفسير مي كند. روشن است كه چنين مفسري نيز در صدد فهم مراد خداوند نيست و اين گونه تفسير سزاوار نكوهش است البته اگر رأي مورد نظر مفسر، اصول بديهي يا نزديك به بديهي عقلي و يا نقليات مسلّمي باشد كه ميتواند از قراين پيوسته يا ناپيوسته آيات باشد، كمك گرفتن از آنها در تفسير آيات نه تنها مشكلي ندارد، بلكه ضرورت دارد، ولي اطلاق رأي مفسر به آن جاي تأمل است؛ زيرا رأي يك شخص، نظرياتي است كه تا اين حد از بداهت و روشني نيست كه هر كس بدان توجه داشته باشد و يا به محض توجه كردن به آن و در نظر گرفتن مقدمات لازم، آن را بپذيرد و از قراين كلام به شمار آورد: زيرا اين گونه آراء و مقدمات، صحيح و مورد اتفاق عقلا است و آنان چنين قرايني را در فهم كلام در نظر ميگيرند و آن را، رأي خاص به شمار نميآورند، و حال آن كه مقصود از «رأي» در تفسير به رأي، رأي خاص مفسر است.
طبق معناي سوم باء مقصود از تفسير به رأي آن است كه مفسر در تفسير آيه بجاي آنكه مفاد آيه را بيان نمايد، آراء خود را مطرح كند و ميان آيه شريفه و آراء خود «اين هماني» برقرار سازد؛ در اين صورت نيز، وي به جاي فهم متن، در صدد ارائه رأي خويش بوده و چنين تفسيري مورد نكوهش است.
واقع نمايي تفسير
گاه مقصود از واقع نمايي تفسير آن است كه علاوه بر آنكه غير معصومين(ع) ميتوانند به تفسير قرآن و كشف مقصود خداوند متعال نايل شوند و اقدام به چنين كاري نيز جايز است، فهم آنان ميتواند مستند مفسر و حجت بين ايشان و خدا باشد. چنين تفسيري از واقع نمايي تفسير، در حقيقت همان بحث كبرويِ حجيت ظواهر قرآن[51] است كه در اكثر كتب اصول فقه مورد بررسي قرار گرفته است و آن بررسيها ما را از پرداختن به اين بحث بينياز ميكند[52].
معناي ديگر واقع نمايي تفسير آن است كه آنچه مفسر بر اساس روش صحيح تفسير بدان دست مييابد، مطابق با مراد خداوند متعال است و فهم مفسر از متن قرآن، نسبت به مراد خداوند، از واقع نمايي برخوردار است. بررسي اين مسأله نيازمند پرداختن به پارهاي از مباحث هرمنوتيك متون مقدس و بحث نسبتاً مفصلي است كه مجال ديگري ميطلبد و با توجه به فرعي بودن اين موضوع در اينجا، پرداختن به مباحث آن، ما را از موضوع اصلي دور ميسازد، ولي به اجمال ميتوان گفت در صورتي كه مفسر اصول روش شناسي تفسير را به صورت دقيق به كار برد، تفسير وي از واقع نمايي برخوردار است و خطاهاي تفسير برخاسته از عدم آگاهي از اين اصول و يا به كار نگرفتن آگاهانه و ناآگاهانه آنهاست و البته به دليل خطاپذيري انسان عادي، ادعاي فهم واقع نماي همه آيات از هيچ مفسري پذيرفته نيست و هيچ مفسر صادقي نيز چنين ادعايي نكرده و نميكند و شايد به همين دليل در روايات آمده است كه علم كامل و جامع تفسير قرآن ويژه پيامبر اكرم(ص) و ائمه معصومين(ع) است.
پي نوشت ها:
[1] . مقصود از تفسير دراين بحث، پرده برداشتن از مفاد ظاهري آيات شريفه است، مانند موارد زير كه در روايات آمده است: بحارالانوار، ج 35، ص211، حديث 12، ج 26، ص 27 حديث 27، ج 25، ص 81، حديث 68، ج 17، ص 135، حديث 14، ج 14، ص 286، حديث 8، ج 2، ص 316، حديث 1، ج 36، ص 227، حديث 3 و ص 401، حديث 11، ج 24، ص 194، حديث 21؛ متن روايت اخير چنين است: انّ من علم ما اوتينا تفسير القرآن.
[2] . ر.ك: استر آبادي، محمد امين، الفوائد المدنيه، ص 128 (في بيان انحصار مدرك ما ليس من ضروريات الدين من المسائل الشرعيّة اصلية كانت او فرعية في السماع عن الصادقين عليهم السلام).
[3] . ر.ك: وسائل الشيعه، ج 18، ص 129، باب 13 از ابواب صفات قاضي (باب عدم جواز استنباط الاحكام النظرية من ظواهر القرآن الا بعد معرفة تفسيرها من الائمّه عليهم السلام).
[4] . ر.ك: آخوند خراسانی، محمد كاظم، كفاية الاصول، ج 2، ص 60؛ صدر، سيد محمد باقر، دروس في علم الاصول، حلقه ثانيه، ص 223.
[5] . سوره يوسف، آيه 2.
[6] . سوره آل عمران، آيه 138.
[7] . سوره قمر، آيه 17.
[8] . سروه نساء، آيه 82.
[9] . سوره محمد صلياللهعليهوآله ، آيه 24.
[10] . سوره ص، آيه 29.
[11] . نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 1008، نامه 43، (عهدنامه مالك اشتر)، قسمت 39.
[12] . همان، ص 234، خطبه 90.
[13] . اصول كافي، ج 2، كتاب فضل القرآن، حديث 2، ص 573.
[14] . سوره نساء، آيه 82.
[15] . براي توضيح بيشتر ر.ك: مصباح يزدي، محمد تقي، معارف قرآن، قرآن شناسي، ج 1، ص 154 به بعد.
[16] . سوره نساء، آيه 83.
[17] . وسائل الشيعه، ج 18، حديث 38، باب 13 از ابواب صفات قاضي، برقي، احمد بن خالد، المحاسن، ص 286، حديث 356؛ البته متن حديث در اين دو كتاب اندكي با هم تفاوت دارد و متني كه در اينجا ذكر كردهايم، مطابق با وسائل است.
[18] . وسائل الشيعه، ج 18، ص 142، حديث 41، باب 13، المحاسن، ص 300، حديث 5؛ متن اين حديث نيز، در اين دو كتاب اندكي با هم تفاوت دارد و متن مذكور در انيجا مطابق با وسائل است.
[19] . وسائل الشيعه، ج 18، ص 149، حديث 69؛ تفسير عياشي، ج 1، ص 29، حديث 5. (ليس ابعد من عقول الرجال من القرآن).
[20] . وسائل الشيعه، ج 18، ص 150، حديث 73، باب 13؛ عياشي، محمّد، تفسير العياشي، ج 1، ص 23؛ متن حديث در تفسير عياشي با آنچه كه در وسائل آمده، تفاوت دارد و متن مذكور در اين جا مطابق با وسائل است.
[21] . وسائل الشيعه، ج 18، ص 150، حديث 74، تفسير عياشي، ج 1، ص 22، حديث 2.
[22] . اصول كافي، ج 1، كتاب فضل العلم، «باب الرّد الي الكتاب و السنّة»، حديث 6، المحاسن، ص 267، حديث 355.
[23] . سوره واقعه، آيه 77ـ 79.
[24] . براي آگاهي از بخشي ديگر از اين روايات، به منابع زير رجوع كنيد:
اصول كافي، كتاب الحجّة، باب «ان الراسخين في العلم هم الائمه عليهمالسّلام»، حديث 1ـ 3، و باب «فرض طاعة الائمه عليهمالسّلام»، حديث 6؛ بصائر الدرجات، جزء 4، باب 10، حديث 1 و 5؛ كتاب سليم بن قيس، ص 195.
[25] . ر. ك، مقدّس اردبيلي، احمد، زبدة البيان، ص 29، و الميزان؛ ج 19، ص 137.
[26] . خويي، سيّد ابوالقاسم، التنقيح، ج 5، ص 381، 382.
[27] . سوره مائده، آيه 6.
[28] . لغتشناسان غالباً، مصاديق تماس و كاربردها را ذكر كردهاند؛ ر. ك: العين، ج 7، ص 208؛ المصباح المنير، ص 238؛ مقاييس اللغة، ج 5، ص 271؛ مفردات راغب؛ ص 467؛ لسان العرب، ج 13، ص 104.
[29] . ر. ك: شريفه: سوره آلعمران، آيه 140.
[30] . الميزان، ج 19، ص 137.
[31] . نجفي، محمد حسن، در جواهر الكلام، ج 2، ص 314 و 315، قطب راوندي، سعيد، فقه القرآن؛ج 1، ص 49؛ بحراني، يوسف، الحدائق الناظره، ج 2، ص 122، 204، (حديث 53) و ج 92، ص 92 (حديث 41)؛ نورالثقلين، ج 1، ص 315 (حديث 27)، ص 316، (حديث 33 و 34) و ص 317 (حديث 36).
[32] . ر. ك: مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، ج 33، ص 27؛ ج 48، ص 22؛ ج 57، ص 374؛ ج 80، ص 256 و 309؛ ج 92، ص 42 و نيز طوسي، ابوجفعر محمد، تهذيب الاحكام، ج 1، ص 127؛ طوسي، ابوجعفر محمد، الاستبصار، ج 1، ص 113.
[33] . سوره آلعمران، آيه 7.
[34] . كليني، محمد، روضة كافي، حديث 485؛ وسائل الشيعه، ج 18، ص 136 (حديث 25).
[35] . بحارالانوار، ج 2، ص 293؛ براي اطلاع از روايات مشابه اين دو دسته ر. ك: وسائل الشيعه، ج 18، ص 149، حديث 64، باب 13 (ابواب صفات القاضي) و ص 139، حديث 34 و ص 143، حديث 43 (همان باب)؛ تفسير فرات بن ابراهيم، ص 258، (ذيل.آيه 81 سوره طه).
[36] . اصول كافي، كتاب الحجه، باب «انه لم يجمع القرآن كلّه الاّ الائمّة»، حديث 4؛ بحارالانوار، ج 92، ص 89، حديث 32.
[37] . كليني، محمد بن يعقوب، الفروع من الكافي، ج 3، ص 33.
[38] . وسائل الشيعه، ج 18، ص 82، حديث 22، باب 9 (ابواب صفات قاضي)؛ عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 290، حديث 39.
[39] . البته سند اين روايت به دليل توثيق نشدن ابوحيون، صحيح نيست.
[40] . وسائل الشيعه، ج 18، ص 143، حديث 144؛ طبرسي، احمد، الاحتجاج، ج 1، ص 376.
[41] . (مجمع البيان، ج 1، ص 39؛ وسائل الشيعه، ج 18، ص 15).
[42] . براي اطلاع از روايات و مرسل بودن آنها ر.ك: محمد بن مسعود، تفسير العياشي، ج 1، ص 17ـ18، وسائل الشيعه، ج 18، ص 39، البرهان في تفسير القرآن، ج 1، ص 19؛ وسائل الشيعه، ج 18، ص 149، باب 13؛ بحارالانوار، ج 92، ص 111؛ وسائل الشيعه، ج 18، ص 149، بحارالانوار، ج 92،ص 110.
[43] . ادعاي تئاتر روايات تفسير به رأي.، كه از سوي برخي مطرح شده است (ر،ك: مباني و روشهاي تفسير قرآن، ص 221؛ البيان في تفسير القرآن، ص 269) هيچ مستندي ندارد و اين روايات از حد روايات مستفيض فراتر نميرود.
[44] . وسائل الشيعه، ج 18، ص 137. براي اطلاع از وضعيت رجال اين حديث و اعتبار آنها، ر.ك: تجليل تبريزي، ابوطالب معجم الثقات و ترتيب الطبقات، ص 5، 54، 79، 118، 379، 526، 793.
[45] . به عنوان مثال، روايت نقل شده در وسائل الشيعه، ج 18، ص 140، حديث 37، به دليل وجود عبدالله بن سمره و سعيد بن مسيّب كه در سند آن آمده، ضعيف و بياعتبار است.
[46] . جمعي از لغت دانان مانند: فيروز ابادي، صفي پور، زبيدي و ابن منظور رأي را به اعتقاد معنا كردهاند. ابن فارس گفته است: «رأي چيزي است كه انسان آن را در مطلب ميبيند».راغب گفته است: «رأي اعتقاد نفس به يكي از دو طرف نقيض بر اساس غلبه گمان است» و برخي معناي عقل و تدبير را نيز براي آن ذكر كردهاند.
[47] . در لسان العرب (ج 5، ص 91) آمده است: «و المحدثون يسمّون اصحاب القياس اصحاب الرأي».
[48] . اين تركيب در آيه 13 از سوره آلعمران آمده و در «ترتيب كتاب العين» (ج 1، 637ـ639)، زمخشري، محمد، اساس البلاغة (ص 146 و انيس، ابراهيم و ديگران، معجم الوسيط (ص 320) «ديدن» معنا شده است.
[49] . نهج البلاغه، نامه 53.
[50] . نهج البلاغه،خطبه 176.
[51] . بحث صغروي در حجيت ظواهر آن، است كه آيا ما ميتوانيم قرآن را بفهميم يا نه، و بحث كبروي در حجيت ظواهر به اين معنا است كه آيا آنچه ما از ظواهر قرآن مي فهميم، حجت و معتبر است يا خير.
[52] . از آن جمله: آخوند خراساني، محمد كاظم، كفاية الاصول؛ ص 324، موسوي خميني، روح الله؛ انوار الهداية في التعليقة علي الكفايه؛ ج 1، ص 239ـ247؛ صدر، سيد محمد باقر؛ دروس في علم الاصول؛ ج 1، 299ـ308؛ موسوي خويي، ابوالقاسم؛ البيان في تفسير القرآن؛ ص 263ـ272.
علي اكبر بابايي- روششناسي تفسير قرآن