* برکات ذکرصلوات
«قال رسول الله حُبُّ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ تَأْکُلُ السَّیِّئَاتِ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ»[1].
تا صورت پیوند جهان بودعلی بود تا نقش زمین بـود و زمان بـود علی بود
شاهی که ولی و هم وصی بودعلی بود سلطان سـخا و کـرم و جـود عـلی بود
آن قلعه گشائی که درقلعه خیبر برکند بـه یک حـمله و بگشود علی بود
آن شــیـر دلاورکـه زبـهر طمع نفس در خوان جهـان پنـجه نیالـود علی بود
آن کاشف قرآن که خـدادرهمه قرآن کردش صفت عصمت و بستودعلی بود
چندان که در آفاق نظر کردم و دیدم از روی یـقین در همه موجود علی بود
این کفرنباشد سخن کفرنه این است تا هست علی باشد وتـا بـود علی بود
سر دو جهان جمله زپیـدا وزپنـهان شمس الـحق تبریز که بنمـود علی بود
رومـی نـشد از سر علی کـس آگاه زیرا کـه نـشـد کــس آگه از سـر اله
یک ممکن و این همه صفات واجب لا حولولا قوه إلا بِاللَّه
* آرامش در نماز
چند دسته ازانسان ها بخیلند تعبیر به دزد همشده اند. دزدترین آن ها، کسانی هستند که از نمازشان می دزدند. آدم یک مقدار آرامش داشته باشد، کمی زودتر مسجد بیاید، وقتی نماز راخواند فرار نکند، بیاید با آرامش بنشیندو نماز مستحبی وتحیت بخواند. کسی در مسجد پیامبر نماز می خواند. اینقدر سریع می خواند که پیشانیش به مهر می خورد و بلند می شد. حالا ذکرش را کی می گفت، نمی دانم. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اگر این شخص با این نماز از دنیا برود، به دین من از دنیانرفته است. کمی درست انجام بدهیم. کیفیت کاررا بالا ببریم. مخصوصا در عبادت،آدم کاری که می خواهد با خدا انجام بدهد، یک مقدار با آرامش و توجه و حضور قلب باشد. علامه قاضی استاد علامه طباطبایی فرموده بودند: همین نمازهای واجب را اگر کسی درست بخواند، من قول می دهم که به تمام کمالات وحقایق وبه هر کجا که می خواهد برسد. همین نماز واجب کافی است، حالا مستحبات وذکرهای طولانی پیش کش باشد. حضرت امیردر نهج البلاغه فرمودند: اگر نماز درست بشود، همه چیز درست می شود و اگر این خراب باشد، همه چیزهای دیگرهم خراب می شود. چون نماز ارتباط بین بنده و خداست. آقای قاضی فرمودند: اگر کسی نماز را درست بخواند، من ریشم را گرو می گذارم که تمام کارهایش درست می شود. مثلا اگر ما روزی یک بار خدمت امام زمان(عج) و پیامبر صلی الله علیه و آله برسیم، چقدر منقلب می شویم؟ آدم روزی پنج مرتبه خدمت خدا برسد اثر ندارد؟ بشرط اینکه برسد، معراج برود. یعنی از این دنیا کمی کنده بشود. روایت داریم: کسی حرصپول دارد یا مریضی داردیا گرسنگی شدید دارد،نماز اول وقت نخوانداول برود خودش را راحت کند. نماز اول وقت خیلی فضیلت دارد؛ اما ضعف شدید کشنده است. این اول برود افطار بکند بعد نماز بخواند. طوری نیست، خدا دوست دارد با آرامش بیایی. حتی گفتند که اگربدهکاری، اول برو بدهیت را بده، دینت را ادا کن و با خیال راحت الله اکبر بگو. خیلی دین ما دین خوبی است، اگر عمل کنیم، پیاده کنیم. به قول شمس:
مسلمانان مسلمانی زسر گیرید کفراز شرم یار من مسلمان وارمی آید
اگر مسلمان بشویم، خیلی خوب می شویم. بنده آرزو دارم که مسلمان درجه اول بشوم. ما گاهی خودمان رامثل سلمان و ابوذر می دانیم، حزب اللهی می دانیم. اگردر امتحان ما را بگذارند، ببین چه می شویم.کدام عملمان درست است؟ اصلا این ادعایی که داریم بالاترین گناهان است. امام صادق علیه السلام در سفینه البحار می فرماید: اگر کسی دو رکعت نماز خالص بخواند، خدا او را به بهشت می برد. یعنی اینقدر مهم است دو رکعت نمازی که باتوجه خوانده شده باشد.
مرحوم حاج آقای دولابی می فرمودند: در نماز آدم یا باید بخوابد یا باید بمیرد. البته معنی ظاهری آن درست نیست. منظورشان این بود که آدم وقتی می خوابد از دنیا غافل می شود، همه اموالش را ببرند، فحش بدهند، بد بگویند، تعریف کنند، اثر ندارد. خواب باشد یعنی از دنیا غافل بشود یا بمیردکه این دیگر مال اولیاست. درباره حضرت علی علیه السلام داریم که می گفتند: هر کس به مرده راه رونده می خواهد نگاه کند، به حضرت علی نگاه کند. یااین که مومن پیش خدا مثل مرده در دست غسال باشد؛ یعنی تسلیم خدا باشد. مرده ای که این همه بالا و پایین می پرید، حالا نفسش در نمی آید، همینطور افتاده، دست و پایش را باید یکی دیگر این طرفو آن طرف کند. مومن در مقابل خدا باید مثل مرده در دست غسال باشد؛ یعنی تسلیم باشد، هر طور که مولی اورا می چرخاند، همان طور بچرخد، نه آن طوری که خودش می خواهد.«موتوا قبل أن تموتوا»[2]؛ شاید یکمعنی«بمیرید قبل از آنکه شما را بمیرانند»هم این باشد که تسلیم بشوید.«ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّهً»[3].
واقعا مرده هم هستیم، ما که از خودمان چیزی نداریم. قوتمان، نفسمان، وجودمان، ظاهرمان، باطنمان، اولمان،آخرمان از خداست. حالا خدا یک اختیاری به ماداده ودستمان را باز گذاشته است؛فکر می کنیم که ما کسی هستیم. هر وقت هم بخواهد قطعش می کند.آن کسی که عارف است همین الآن هم می فهمد خاموش است و روشنی ها از اوست؛ منتهی دم مردن دیگر همه می دانند وآن موقع فایده ندارد.آن موقع فرعون هم فهمید وگفت:«تُبْتُ الْآنَ»[4]؛ ولی فایده نداشت، دهانش را لجن گرفتند.
«هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً»[5]؛ خدا می گوید: صد سال قبل کجا بودی، دویست سال قبل کجا بودی، نبودی دیگر، چند سال بعد هم نیستی. اینقدر ادعا نداشته باشیم. مگر ما صد سال قبل ثروت داشتیم، مقام داشتیم، عنوان و اسم و رسم داشتیم؟ نداشتیم،آخرش هم نداریم، این وسط یک دو سه روز دستمان را باز گذاشتند تا خودمان را نشان بدهیم که که هستیم.آخرش نیست، اولش هم نیست، وسطش هم نیست. جملات نهج البلاغه خیلی تکان دهنده است. سفارش می کنم که مطالعه کنید، مباحثه کنید. آقای طلبه ای به من می فرمود: من یک نهج البلاغهای دارم که به خانمم وصیت کردم این را همراه من در قبر بگذارند. گفتم: چرا؟ گفت: از بس نهج البلاغه خواندم و گریه کردم. جملاتش خیلی تکان می دهد.
تسلیم در برابر خدا
حضرت امیر علیه السلام می فرمایند:«فما لابن آدم و الفخر»[6]؛ فرزند آدم را با فخر و خود گرفتن چه کار، اولش نطفه است که یکآب جهنده بد بوی وکثیف ونجس است. مگر بدنمان از نطفه نیست؟ از یک ذره نطفه درست شده است. آخرش هم جیفه متعفن است. جیفه انسان آنقدر بوی گندی داردکه هیچ موجود دیگری ندارد. حیوانات دیگر می میرند، آنقدر بو ندارند؛ اما آدمیزاد دو روز بماند و در سردخانه نگذارند، تمام محله باید فرار کنند.در قبر هم که می گذارند، می گویند سوراخ هایش را خوب ببندیدکه بوی گندش بیرون نیاید. حضرت می فرماید:به چه تفاخر می کنید؟اولتانآب گندیده است،آخرتان هم مرده گندیده است. جلوی مرگ را نمی توانی بگیری، جلو نفع وضررت را نمی توانی بگیری، پس تو چه داری؟ تو را با فخر چه کار؟ بهتر است که سرت را پایین بیاوری وتسلیم باشی، کوچک باشی.
عشق حقیقی
آقای هاشمیان از آقایان تهران می گفت: اینقدر به خودمان نبالیم.در دنیا آدم های خوب زیادند، با هر لباسیدرهرگوشه و کناری هستند. ایشان می گفت: به دانشگاه بندر انزلی برای سخنرانی رفتیم.آنجا به من گفتند: حاج آقا، اینجا دریک قهوه خانه ای یک آدم داش مشتی ولوتی هست. هشتاد سال دارد و اسمش هم علی سبیل است. خلاصه قیافه اش به اولیاء الله نمی خورد. ولی می گفتند: اهل حال و دل است. علی سبیل پیرمردی بود که می گفت: من پدری به نام کریم داشتم که فوتکرد. زندگیمان هم از ماهی گیری در این دریا تامین می شد.در بندر انزلی ماهی فروشی بود که پدرم ماهی ها را به او می داد و او می فروخت. خرج خانواده ما از این ماهی فروشی تامین می شد. گفت: یک روز ماه رمضان بود، با پدرم دریا رفتیم و تا غروب هر چه معطل شدیم، ماهی گیرمان نیامد. شب آمدیم و مادرمان گفت: چیزی آوردید؟ گفتیم: نه. خلاصه یک نانی خوردیم. روز دوم رفتیم و باز خبری نشد و برگشتیم. حالا ماه رمضان است و ضعف هم ما را گرفته است. روز سوم هم دریا رفتیم و هر چه کردیم چیزی پیدا نکردیم. کریم سماک که طرف ما بود و مشتری ها می آمدنداز او ماهی می خواستند، بخشی از ماهی هایش را ما تامین می کردیم. دید دو روزاست که ما نیامدیم، نگران شد وآمد به مادر ما گفت: شوهرت کجاست؟ گفته بود: ماهی گیری رفته است. کریم گفته بود:پس چرا ماهی نیاورده؟ مادرم گفته بود دو روز هر چه دام انداخته، ماهی گیرش نیامده است. می گفت: آفتاب داشت غروب می کرد ومن هم ضعف داشتم. یک وقت از دور دیدم چیزی دارد می آید. پدرم گفت: ببین چیست؟چشمش خوب نمی دید. از ضعف گفتم به گمانم بلم است. این بلم نزدیک آمد و دیدیم کریم سماک است.جلو آمد وگفت: کریم، خیلی غصه نخور. دوتا ظرف غذا برایمان آورده بود. گفت: افطار کنید تا ببینیم چه می شود. من خیلی خوشحال شدم؛ ظرف پلو را گرفتم و ظرف دیگررا هم به پدرم دادم. می گفت: تا به پدرم دادم، خیلی ناراحت شد. این ظرف را گرفت و دردریا پرت کرد. گفت: ای خدای کریم، کاراین کریم به اینجا رسیده که سه روز او را در دریا معطل کردی و بعد هم از طریق کریم سماک روزیم را می دهی؟ تو نمی توانی روزی من رابدهی؟می خواهی من را وابسته به شخص بکنی؟ من بت پرست بشوم و امیدم از تو بریده بشود؟ از فردا بگویم که خدای کریم کار ما را درست نمی کند، یک کریم ماهی فروش است، از این به بعد امیدم به اوست. گفت: خدایا من غذای کریم ماهی فروش را نمی خواهم، از تو می خواهم. خیلی ناراحت شد، بغضش ترکید و شروع کرد به گریه کردن. دست می زد به عمامه من و می گفت: حاج آقا، به جدت قسم که ماهی روی دریا موج می زد، به اندازه هفت سال ماهی صید کردیم، هر چه ماهی می گرفتیم تمام نمی شد. ببین از غیر خدا برید، چه شد.
نماز یعنی اینکه ما از غیر خدا ببریم به او وصل بشویم. این آقای پیرمرد هشتاد ساله می گفت: فلانی، به جدت قسم من همه عالم را پر از خدا می بینم، چون دیدم.
درروایات فرمودند: نماز معنایش دوش گرفتن است.آدم اگر پنج مرتبه دوش بگیرد، بدنش کثیف می ماند؟ نباید عادت باشد. بعضی ها مثل کارخانه اند؛ سر ظهر یک چهار رکعتی بیرون می دهد. این نماز را نمی خواهیم. ما نمازی که معراج باشد می خواهیم. مرحوم آقای بهاءالدینی می فرمود: کسی درقم خیلی سرمایه به هم زده بود.آن موقع هم گاو صندوق و بانک نبود. شب که می شد، بچه هایش را از اتاق بیرون می کرد واین پول ها را کف اتاق پهن می کرد، بعد روی این ها جفتک می زد و کیف می کرد. می گفت: الهی که من بمیرم و شما بمانید. گفتیم: دعایت مستجاب می شود، شما می میرید و این ها می ماند. حالا بعضی ها با پول و چک و ماشین حال می کنند، با کبوتر حال می کنند.
آقا ابوالحسن هاشمی تاجر زاده وکاسب بود، اهل معنی و اهل این مسائل و سیر و سلوک نبود. منشأ تحولش حرف یک کبوتر باز بود. ایشان می گوید: در همسایگی ما یک کبوتر باز قهاری بود که خیلی عاشق کبوترها بود. وقتی که این کبوترها بالا می رفتند کیف می کرد. خلاصه همسایه ها شکایت کردند؛ از شهربانی آمدند و کبوترهایش را مصادره کردند و خودش را هم زندان کردند. از زندان که در می آمد، اول می رفت بازار وکبوتر می خرید. در زندان هم خواب کبوتر می دید، اصلا با کبوتر حال می کرد. دوباره بعد از مدتی همسایه ها شکایت می کردند و به زندان بر می گشت. آقا ابوالحسن می فرماید: من جوان بودم، به او گفتم: فلانی تو خجالت نمی کشی، حیا نمی کنی، دیگر بس است. کبوتر بازی هم حدی دارد، این کبوترها را رها کن. گفت: با چه عشق می کنی؟ گفتم: من با امام حسین عشق می کنم، با حضرت علی عشق می کنم. گفت: برو حقه باز، کلک نزن. برای حضرت علی چند باز زندان رفتی؟ چند تا سیلی خوردی؟ چندتا حرف شنیدی؟ شعار می دهی، لاف می زنی. من با کبوترها عشق می کنم، جانم را،آبرویم را، مالم را، هستیم را می دهم، هر چه دارم فدای کبوترهامی کنم. تو هم این طوری هستی؟بروحقه باز، برای امام حسین و امام زمان این طوری هستی؟ گفت: حرفش آتشم زد. نمی دانیم هدایت ما به دست کیست؟ همه مارا ممکن است یک واعظ روحانی یا آیه اللهی هدایت کندیانه، ممکن است یک کبوتر باز یا علی سبیل بندر انزلی مارا منقلب کند.آقا ابوالحسن هاشمی می گفت: در خانواده ما اصلا واعظ و روحانی نبود. بار سفر را بستم، پدر و مادر و همه را رها کردم و به نجف رفتم. گفتم:آقا، من از یک کبوتر باز نمی خواهم عقب بمانم، می خواهم عاشق شما بشوم. گفت:آنجا ماندم و حضرت به من عنایتی کرد، بارم را بستم و به ایران برگشتم. حالات آقا ابو الحسن هاشمی را از این کتاب ناگفته های بزرگان بخوانید. نوشته بود که روی سنگ قبر من این شعر حافظ را بنویسید:
عاشـق شـوورنه روزی کارجـهان سرآید ناخـوانـدهمـقـصـوداز کـارگاه هـسـتی
عاشق که شدکه یاربه حالش نظرنکرد ای خواجه دردنیست وگرنه طبیب هست
عاشق واقعی شو. عاشق پول و خانواده که همه هستند، عاشق امام زمان و پیامبر وائمه و خدا شو.
می گویند: کسی خدمت استادش آمد و عرض کرد: من خیلی دلم می خواهد خدمت امام زمان برسم. شاگرد ساده ای بود. استادش گفت: از این به بعد غذای شور بخور،آب شور بخور. این هم رفت و غذای شور با آب شور خورد. دو سه روز بعد برگشت و گفت: آقا من امام زمان را اصلا ندیدم، نه در خواب و نه در بیداری. گفت: در خواب چه می بینی؟ گفت: سرم روی متکا می رسد، خواب آب می بینم. چون آب شور عطش می آورد.استاد گفت: تو الآن عاشق آب شدی، شب و روزت آب شده است، خواب و بیداریت آب است. حالا بروهر وقت شب و روزت، خواب و بیداریت امام زمان شد، آن وقت عاشق امام زمان شده ای. درد بیاید، دوایش می آید.
گفتم مرا غم تو خوشتر زشادمانی گفتا که در ره ما غم نیز شادمانی
شب بیست و سوم رمضان
شب بیست و سوم شب حساسی است. از روایات استفاده می شود که شب قدر واقعی شب بیست و سوم است. یکآدم بیابانی به پیامبرصلی الله علیه و آله گفت: آقا من در یک سال فقط یک شب می توانم به مدینه بیایم. حضرت فرمودند: شب بیست و سوم بیا. حضرت زهرا علیهاالسلام شب نوزدهم و بیست و یکم بچه ها را بیدار نگه نمی داشتند؛ اما شب بیست و سوم می گفتند: روز بخوابید، شب هم آب به صورتشان می زدند که بیدارنگه شان دارند. امام ششم شب نوزدهم این کار را نکردند؛ اما شب بیست و سوم مریض و دررختخواب بودند، فرمودند: بسترم را بردارید و به مسجد ببرید.
امام صادق علیه السلام فرمودند: کسی که سوره روم و عنکبوت را در این شب بخواند، بخدا قسم اهل بهشت است. پیامبر خدا دهه آخر رمضان رختخوابشان را جمع می کردند و به مسجد می رفتند.
ذکرمصیبت
مردم کوفه، بلکه تمام شیعه یتیم شده است. بچه های یتیم سرپرستی ندارند که به آن ها سر بزند. شخصیتی که نان و خرما به دوش خودش می گرفت و درخانه فقرا می برد، شهید شده است.
روایتی است که می فرماید: حضرت امیر علیه السلام داشتند می رفتندکه دیدند خانمی نفرینش می کند. می گفت: خدایا داد من را از علی بگیر. حضرت خیلی ناراحت شدند و فرمودند: مگرعلی چه ظلمی به شما کرده است؟ گفت: شوهر من در جنگ کشته شده است. من چند تا بچه یتیم دارم و نمی توانم به این ها برسم. حضرت آمدند منزل و یک مقداری آرد و خرما برداشتند وبردوش خودشان گذاشتند.قنبر می گوید گفتم:آقا، من غلام شما هستم. فرمودند: من سزاوارترم، خودم باید این ها را حمل کنم. آمدند در خانه آن خانم و فرمودند: یا شما نان برای بچه ها درست کن ومن بچه ها را نگه دارم یا شما بچه ها را نگهدار و من نان درست کنم. عرض کرد:آقا من بهتر می توانم نان تهیه کنم. قنبر می گوید: حضرت مثل گوسفند راه می رفتند و صدای گوسفند در می آوردند تا این بچه های یتیم شاد بشوند. عرض کردم که آقا، این در شان شما نیست که این کار را بکنی. فرمودند: غم یتیمی، گرد یتیمی به رویشان نشسته، می خواهم دلشان شاد بشوند.
بعضی ها نقل کردند: آقا می آمدند کنار تنورو صورتشان را نزدیک آتش می بردند و می فرمودند: علی، طعم آتش را بچش، چرا از بچه های یتیم غافل شدی، چرا از زن بیوه ای غافل شدی؟ همسایه ای آمد رد بشود، گفت: السلام علیک یا امیرالمومنین، شما اینجا چه کار می کنید؟ این خانم فهمید که این آقا امیرالمومنین است. آقا فرمودند: اگر در حق تو کوتاهی کردم، من را حلال کن.
چه امامی بود؟ چه طور زندگی کرد؟ ما درک نمی کنیم. اما نوشتند: روزهای آخر، حضرت زینب کنار بستر آقا امیرالمومنین نشسته بود و گریه می کرد. به حضرت عرض کرد: بابا جان، من یک سؤالی از شما دارم. فرمود: بپرس. عرض کرد: بابا جان، ام ایمن از جدم پیامبر یک خبرهایی برای من نقل کرده است. جدم فرموده که یک روزی من با حسینم کربلا خواهیم رفت. حوادثی در کربلا پیش خواهد آمد. برادرم و عزیزانم شهید می شوند و ما را اسیر می کنند. می خواهم ببینم این خبر راست است یا نه؟ آقا فرمود: درست گفته است. ولی من یک روزی را می بینم که همین کوفیان شما را اسیر می کنند. مردهای نامحرم دور شما را گرفتندو نزدیک است که شما را بربایند. اما شاید بعضی قسمت هایش را حضرت نفرمودند. شاید هم حضرت زینب کبری طاقت نداشت بشنود. اما یک روزی دم دروازه کوفه مردم با انگشت به بالا اشاره می کنند. خدایا چه شده؟ یک وقت سر بالا کنندو سر بریده ابا عبدالله را ببینند.
حجه الاسلام و المسلمین فرحزاد
[1] . مجلسی/ بحارالأنوار/ج27/ص:136. [2] . مجلسی/ بحارالأنوار /ج66 /ص:254. [3] . البقره : 208. [4] . النساء: 18. [5] . الإنسان: 1. [6] . ابن ابى الحدید معتزلى/ شرح نهج البلاغه /17/109.