هشام بن عبدالملک ، خلیفه اموی ، در ایام خلافت خود به قصد حج وارد مکه شد. دستور داد یکی از کسانی که زمان رسول خدا را درک کرده و به شرف مصاحبت آن حضرت نایل شده است حاضر کنند تا از او راجع به آن عصر و آن روزگاران سؤ الاتی بکند. به او گفتند از اصحاب رسول خدا کسی باقی نمانده است و همه درگذشته اند. هشام گفت : پس یکی از تابعین (156) را حاضر کنید تا از محضرش استفاده کنیم . طاووس یمانی را حاضر کردند.
طاووس وقتی که وارد شد، کفش خود را جلو روی هشام ، روی فرش ، از پای خود درآورد. وقتی هم که سلام کرد برخلاف معمول که هرکس سلام می کرد می گفت السلام علیک یا امیرالمؤمنین ! طاووس به السلام علیک قناعت کرد و جمله یا امیرالمؤمنین را به زبان نیاورد. به علاوه فورا در مقابل هشام نشست و منتظر اجازه نشستن نشد و حال آنکه معمولاً در حضور خلیفه می ایستادند تا اینکه خود مقام خلافت اجازه نشستن بدهد. از همه بالاتر اینکه طاووس به عنوان احوالپرسی گفت :هشام ! حالت چطور است ؟. رفتار و کردار طاووس ، هشام را سخت خشمناک ساخت ، رو کرد به او و گفت : این چه کاری است که تو در حضور من کردی ؟ چه کردم ؟
چه کرده ای ؟!!! چرا کفشهایت را در حضور من درآوردی ؟ چرا مرا به عنوان امیرالمؤمنین خطاب نکردی ؟ چرا بدون اجازه من در حضور من نشستی ؟ چرا این گونه توهین آمیز از من احوالپرسی کردی ؟ اما اینکه کفشها را در حضور تو درآوردم ، برای این بود که من روزی پنج بار در حضور خداوند عزت ، درمی آورم و او از این جهت بر من خشم نمی گیرد. اما اینکه تو را به عنوان امیر همه مؤمنان نخواندم ؛ چون واقعا تو امیر همه مؤمنان نیستی ، بسیاری از اهل ایمان از امارت و حکومت تو ناراضیند. اما اینکه تو را به نام خودت خواندم ؛ زیرا خداوند پیغمبران خود را به نام می خواند و در قرآن از آنها به یا داوود و یا یحیی و یا عیسی یاد می کند. و این کار، توهینی به مقام انبیا تلقی نمی شود، برعکس ، خداوند ابولهب را با کنیه نه به نام یاد کرده است . و اما اینکه گفتی چرا در حضور تو پیش از اجازه نشستم ، برای اینکه از امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب شنیدم که فرمود: اگر می خواهی مردی از اهل آتش را ببینی ، نظر کن به کسی که خودش نشسته است و مردم در اطراف او ایستاده اند. سخن طاووس که به اینجا رسید، هشام گفت : ای طاووس ! مرا موعظه کن . طاووس گفت :از امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب شنیدم که در جهنم مارها و عقربهایی است بس بزرگ ، آن مار و عقربها ماءمور گزیدن امیری هستند که با مردم به عدالت رفتار نمی کند طاووس این را گفت و از جا حرکت و به سرعت بیرون رفت.
داستان راستان / استاد مطهری