فاضل نراقی در معراج السعاده نوشته است: در بصره زنی بود شعوانه نام که مجلسی در بصره از فسق و فجور منعقد نمیشد که از وی خالی باشد. روزی با جمعی از کنیزان خود در کوچههای بصره میگذشت به خانهای رسید که از آن خروش بلند بود. گفت: سُبْحانَ الله، در اینجا عجب خروش و غوغایی است. کنیزی را به اندرون خانه فرستاد تا از امر جویا شود. آن کنیز رفت و برنگشت. کنیز دیگری را فرستاد او هم رفت و برنگشت. دیگری را فرستاد و به او سفارش کرد که زود برگردد. کنیز رفت و برگشت. گفت: ای خاتون، این غوغای مردگان نیست، ماتم زندگان است ماتم بدکاران و نامه سیاهان است!
«شعوانه» چون این شنید خود به اندرون رفت. دید واعظی در آنجا نشسته و جمعی دور او فراهم آمدهاند و ایشان را موعظه میکند و از عذاب خدا میترساند و ایشان همگی به گریه و زاری مشغولند و در هنگامی که «شعوانه» به داخل رسید واعظ این آیه را تفسیر میکرد:
«إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً وَ إِذا أُلْقُوا مِنْها مَکاناً ضَیِّقاً مُقَرَّنِینَ دَعَوْا هُنالِکَ ثُبُوراً.» (سوره الفرقان، آیه 5)
«در روز قیامت هنگامی که دوزخ گنهکاران را ببیند به غریدن میآید و عاصیان به لرزیدن میآیند و چون عاصیان را در دوزخ افکنند در مقامی تنگ و تاریک و به زنجیرهای آتش به یکدیگر بسته فریاد برآورند و خواهان مرگ شوند. فریاد فغان که بعد از این از شما صادر خواهد شد.»
چون «شعوانه» این آیات را شنید سخت در او اثر کرد و گفت: ای شیخ، من یکی از رو سیاهان درگاهم، آیا اگر توبه کنم خداوند مرا میآمرزد؟ واعظ گفت: «البته اگر توبه کنی خدا تو را میآمرزد اگر چه گناه تو مثل گناه شعوانه باشد.»
گفت: شعوانه منم که بعد از این گناه نکنم. واعظ گفت: خدا ارحم الرّاحمین است و البته اگر توبه کنی آمرزیده میشوی.
شعوانه گریه کرد و بندگان و کنیزان خود را آزاد کرد و مشغول عبادت و تلافی گذشتههای خود را مینمود، به نحوی که بدنش گداخته شد و به نهایت ضعف و ناتوانی رسید. روزی در بدن خود نگریست خود را بسیار ضعیف و نحیف دید. گفت: آه، آه! در دنیا به این نحو گداخته شدم، نمیدانم در آخرت حالم چگونه است! پس ندایی از غیب به گوش او رسید که دل خوش دار، ملازم درگاه ما باش تا در روز قیامت ببینی جزای ما را.
نیامد در این در کسی عذر خواه
که سیل ندامت نَشُسْتَنْ گناه