جستاری کوتاه در زندگانى امام حسن علیه السلام- (1)

جستاری کوتاه در زندگانى امام حسن علیه السلام- (1)

نویسنده: مهدى پیشوایى
پیشواى دوم جهان تشیع که نخستین میوه پیوند فرخنده على (علیه السلام) با دختر گرامى پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، در نیمه ماه رمضان سال سوم هجرت در شهر مدینه دیده به جهان گشود.(1)
حسن بن على (علیهما السلام) از دوران جد بزرگوارش چند سال بیشتر درک نکرد زیرا او تقریبا هفت سال بیش نداشت که پیامبر اسلام بدرود زندگى گفت.
پس از درگذشت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تقریبا سى سال در کنار پدرش امیر مومنان (علیه السلام) قرار داشت و پس از شهادت على (علیه السلام) (در سال 40 هجرى) به مدت 10 سال امامت امت را به عهده داشت و در سال 50 هجرى با توطئه معاویه بر اثر مسمومیت در سن 48 سالگى به درجه شهادت رسید و در قبرستان «بقیع» در مدینه مدفون .گشت

فریاد رس محرومان
در آیین اسلام، ثروتمندان، مسئولیت سنگینى در برابر مستمندان و تهیدستان اجتماع به عهده دارند و به حکم پیوندهاى عمیق معنوى و رشته‌هاى برادرى دینى که در میان مسلمانان بر قرار است، باید همواره در تامین نیازمندیهاى محرومان اجتماع کوشا باشند. پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و پیشوایان دینى ما، نه تنها سفارشهاى مؤکدى در این زمینه نموده‌اند، بلکه هر کدام در عصر خود، نمونه برجسته‌اى از انساندوستى و ضعیف نوازى به شمار مى‌رفتند.
پیشواى دوم، نه تنها از نظر علم، تقوى، زهد و عبادت، مقامى برگزیده و ممتاز داشت، بلکه از لحاظ بذل و بخشش و دستگیرى از بیچارگان و درماندگان نیز در عصر خود زبانزد خاص و عام بود. وجود گرامى آن حضرت آرام بخش دلهاى دردمند، پناهگاه مستمندان و تهیدستان، و نقطه امید درماندگان بود. هیچ فقیرى از در خانه آن حضرت دست خالى برنمى گشت. هیچ آزرده دلى شرح پریشانى خود را نزد آن بزرگوار بازگو نمى‌کرد، جز آنکه مرهمى بر دل آزرده او نهاده مى‌شد. گاه پیش از آنکه مستمندى اظهار احتیاج کند و عرق شرم بریزد، احتیاج او را برطرف مى‌ساخت و اجازه نمى‌داد رنج و مذلت سؤال را بر خود هموار سازد!
«سیوطى» در تاریخ خود مى‌نویسد: «حسن بن على» داراى امتیازات اخلاقى و فضائل انسانى فراوان بود، او شخصیتى بزرگوار، بردبار، باوقار، متین، سخى و بخشنده، و مورد ستایش مردم بود.(2)

نکته آموزنده
امام مجتبى (علیه السلام) گاهى مبالغ توجهى پول را، یکجا به مستمندان مى‌بخشید، به طورى که مایه شگفت واقع مى‌شد. نکته یک چنین بخشش چشمگیر این است که حضرت مجتبى (علیه السلام) با این کار براى همیشه شخص فقیر را بى نیاز مى‌ساخت و او مى‌توانست با این مبلغ، تمام احتیاجات خود را برطرف نموده و زندگى آبرومندانه‌اى تشکیل بدهد و احیاناً سرمایه‌اى براى خود تهیه نماید. امام روا نمى‌دید مبلغ ناچیزى که خرج یک روز فقیر را بسختى تامین مى‌کند، به وى داده شود و در نتیجه او ناگزیر گردد براى تامین روزى بخور و نمیرى، هر روز دست احتیاج به سوى این و آن دراز کند.

خاندان علم و فضیلت
روزى عثمان در کنار مسجد نشسته بود. مرد فقیرى از او کمک مالى خواست. عثمان پنج درهم به وى داد. مرد فقیر گفت: مرا نزد کسى راهنمایى کن که کمک بیشترى به من بکند. عثمان به طرف حضرت مجتبى و حسین بن على (علیه السلام) و عبدالله جعفر، که در گوشه‌اى از مسجد نشسته بودند، اشاره کرد و گفت: نزد این چند نفر جوان که در آنجا نشسته‌اند برو و از آنها کمک بخواه.
وى پیش آنها رفت و اظهار مطلب کرد. حضرت مجتبى (علیه السلام) فرمود: از دیگران کمک مالى خواستن، تنها در سه مورد رواست: دیه‌اى (خونبها) به گردن انسان باشد و از پرداخت آن بکلى عاجز گردد، یا بدهى کمر شکن داشته باشد و از عهد پرداخت آن برنیاید، و یا فقیر و درمانده گردد و دستش به جایى نرسد. آیا کدام یک از اینها براى تو پیش آمده است؟ (3)
گفت: اتفاقا گرفتارى من یکى از همین سه چیز است. حضرت مجتبى (علیه السلام) پنجاه دینار به وى داد. به پیروى از آن حضرت، حسین بن على ع چهل و نه دینار و عبدالله بن جعفر چهل وهشت دینار به وى دادند.
فقیر موقع بازگشت، از کنار عثمان گذشت. عثمان گفت: چه کردى؟ جواب داد: از تو پول خواستم تو هم دادى، ولى هیچ نپرسیدى پول را براى چه منظورى مى‌خواهم؟ اما وقتى پیش آن سه نفر رفتم یکى از آنها (حسن بن على) در مورد مصرف پول از من سوال کرد و من جواب دادم و آنگاه هر کدام این مقدار به من عطا کردند.
عثمان گفت: این خاندان، کانون علم و حکمت و سرچشمه نیکى و فضیلتند، نظیر آنها را کى توان یافت؟(4)

بخشش بى نظیر
حسن بن على (علیه السلام) تمامى توان خویش را در راه انجام امور نیک و خداپسندانه، به کار مى‌گرفت و اموال فراوانى در راه خدا مى‌بخشید. مورخان و دانشمندان در شرح زندگانى پرافتخار آن حضرت، بخشش بى سابقه و انفاق بسیار بزرگ و بى نظیر ثبت کرده‌اند که در تاریخچه زندگانى هیچ کدام از بزرگان به چشم نمى‌خورد و نشانه دیگرى از عظمت نفس و بى اعتنایى آن حضرت به مظاهر فریبنده دنیا است. نوشته‌اند:
«حضرت مجتبى (علیه السلام) در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارایى خود را در راه خدا خرج کرد و سه بار ثروت خود را به دو نیم تقسیم کرده و نصف آن را براى خود نگهداشت و نصف دیگر را در راه خدا بخشید.»(5)

کمک غیر مستقیم
همت بلند و طبع عالى حضرت مجتبى ع اجازه نمى‌داد کسى از در خانه او ناامید برگردد و گاه که کمک مستقیم مقدور حضرت نبود، به طور غیر مستقیم در رفع نیازمندیهاى افراد کوشش مى‌فرمود و با تدابیر خاصى گره از مشکلات گرفتاران مى‌گشود. چنانکه روزى مرد فقیرى به آن بزرگوار مراجعه کرد و درخواست کمک نمود. اتفاقا در آن هنگام امام مجتبى ع پولى در دست نداشت و از طرف دیگر از اینکه فرد تهیدستى از در خانه‌اش ناامید برگردد، شرمسار بود، لذا فرمود:
– آیا حاضرى تو را به کارى راهنمایى کنم که به مقصودت برسى؟
– چه کارى؟
– امروز دختر خلیفه از دنیا رفته و خلیفه عزادار شده است، ولى هنوز کسى به او تسلیت نگفته است، نزد خلیفه مى‌روى و با سخنانى که به تو یاد مى‌دهم، به وى تسلیت مى‌گویى، از این راه به هدف خود مى‌رسى.
– چگونه تسلیت بگویم؟
– وقتى نزد خلیفه رسیدى بگو: «الحمدلله الذى سترها بجلوسک على قبرها و لا هتکها بجلوسها على قبرک.»
(حاصل مضمون آنکه: حمد خدا را که اگر دخترت پیش از تو از دنیا رفت و در زیر خاک پنهان شد، زیر سایه پدر بود، ولى اگر خلیفه پیش از او از دنیا مى‌رفت، دخترت پس از مرگ تو دربدر مى‌شد و ممکن بود مورد هتک حرمت واقع شود.)
مرد فقیر به این ترتیب عمل کرد.
این جمله‌هاى عاطفى در دوان خلیفه اثر عمیقى بر جاى نهاد و از حزن و اندوه وى کاست و دستور داد جایزه‌اى به وى بدهند.
آنگاه پرسید: این سخن از آن تو بود؟
گفت: نه، حسن بن على (علیه السلام) آن را به من آموخته است.
خلیفه گفت: راست مى‌گویى، او منبع سخنان فصیح و شیرین است.(6)

بررسى علل صلح (آتش بس) امام حسن (علیه السلام)
مهمترین و حساسترین بخش زندگانى امام مجتبى، که مورد بحث و گفتگوى فراوان واقع شده و موجب خرده‌گیرى دوستان کوته بین و دشمنان مغرض یا بى اطلاع گردیده است، ماجراى صلح آن حضرت با معاویه و کناره‌گیرى اجبارى ایشان از صحنه خلافت و حکومت اسلامى است.
گروهى، با مطالعه زندگانى حضرت مجتبى ع و حوادث آن روز، این سوالها را مطرح مى‌سازند که چرا امام حسن (علیه السلام) با معاویه صلح کرد؟ مگر پس از شهادت امیر مؤمنان (علیه السلام) شیعیان و پیران على با فرزندش حسن مجتبى (علیه السلام)بیعت نکرده بودند؟
آیا بهتر نبود که آنچه را بعدا امام حسین (علیه السلام) انجام داد، امام حسن (علیه السلام) پیشتر انجام مى‌داد و در برابر معاویه قیام مى‌کرد، و آنگاه یا پیروز مى‌شد و یا با شهادت خود حکومت معاویه را متزلزل مى‌ساخت؟
پیش از آنکه به پاسخ این سوالها بپردازیم، لازم است مقدمتاً سه نکته را یاد آورى کنیم:

1- مبارزات حسن بن على (علیه السلام) پیش از دوران امامت
امام حسن (علیه السلام)، به شهادت تاریخ، فردى سخت شجاع و با شهامت بود و هرگز ترس و بیم در وجود او راه نداشت. او در راه پیشرفت اسلام از هیچ گونه جانبازى دریغ نمى‌ورزید و همواره آماده مجاهدت در راه خدا بود.

در جنگ جمل‌
امام مجتبى (علیه السلام) در جنگ جمل، در رکاب پدر خود امیر مومنان (علیه السلام) در خط مقدم جبهه مى‌جنگید و از یاران دلاور و شجاع على ع سبقت مى‌گرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختى مى‌کرد.(7)
پیش از شروع جنگ نیز، به دستور پدر، همراه عمار یاسر و تنى چند از یاران امیرمومنان (علیه السلام) وارد کوفه شد و مردم کوفه را جهت شرکت در این جهاد دعوت کرد.(8)
او وقتى وارد کوفه شد که هنوز «ابوموسى اشعرى» یکى از مهره‌هاى حکومت عثمان بر سر کار بود و با حکومت عادلانه امیر مومنان (علیه السلام) مخالفت نموده و از جنبش مسلمانان در جهت پشتیبانى از مبارزه آن حضرت با پیمان شکنان جلوگیرى مى‌کرد، با این کار حسن بن على (علیه السلام) توانست بر رغم کار شکنیهاى ابوموسى و همدستانش متجاوز از 9 هزار نفر را از شهر کوفه به میدان جنگ گسیل دارد.(9)

در جنگ صفین
نیز در جنگ صفین، در بسیج عمومى نیروها و گسیل داشتن ارتش امیر مومنان (علیه السلام) براى جنگ با سپاه معاویه، نقش مهمى به عهده داشت و با سخنان پرشور و مهیج خویش، مردم کوفه را به جهاد در رکاب امیر مومنان (علیه السلام) و سرکوبى خائنان و دشمنان اسلام دعوت نمود.(10)
آمادگى او براى جانبازى در راه حق به قدرى بود که امیر مومنان در جنگ صفین از یاران خود خواست که او و برادرش حسین بن على (علیه السلام) را از دامه جنگ با دشمن باز دارند تا نسل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با کشته شدن این دو شخصیت از بین نرود.(11)

2- مناظرات کوبنده امام مجتبى (علیه السلام) با بنى امیه
امام حسن مجتبى ع هرگز در بیان حق و دفاع از حریم اسلام نرمش نشان نمى‌داد. او علناً از اعمال ضد اسلامى معاویه انتقاد مى‌کرد و سوابق زشت و ننگین معاویه و دودمان بنى امیه را بى پروا فاش مى‌ساخت.
مناظرات و احتجاجهاى مهیج و کوبنده حضرت مجتبى (علیه السلام) با معاویه و مزدوران و طرفداران او نظیر: عمرو عاص، عتبه بن ابى سفیان، ولید بن عقبه، مغیره بن شعبه، و مروان حکم، شاهد این معنا است.(12)
حضرت مجتبى (علیه السلام) حتى پس از انعقاد پیمان صلح که قدرت معاویه افزایش یافت و موقعیتش بیش از پیش تثبیت شد، بعد از ورود معاویه، به کوفه، برفراز منبر نشست و انگیزه‌هاى صلح خود و امتیازات خاندان على را بیان نمود و آنگاه در حضور هر دو گروه با اشاره به نقاط ضعف معاویه با شدت و صراحت از روش او انتقاد کرد.(13)
پس از شهادت امیرمومنان و صلح امام حسن (علیه السلام) خوارج تمام قواى خود را بر ضد معاویه بسیج کردند. در کوفه به معاویه خبر رسید که «حوثره اسدى»، یکى از سران خوارج، بر ضد او قیام کرده و سپاهى دور خود گرد آورده است.
معاویه، براى تثبیت موقعیت خود و براى آنکه وانمود کند که امام مجتبى (علیه السلام) مطیع و پیرو اوست، به آن حضرت که راه مدینه را در پیش گرفته بود، پیام فرستاد که شورش حوثره را سرکوب سازد و سپس به سفر خود ادامه دهد!
امام (علیه السلام) به پیام او پاسخ داد که: من براى حفظ جان مسلمانان دست از سر تو برداشتم (از جنگ با تو خوددارى کردم) و این معنا موجب نمى‌شود که از جانب تو با دیگران بجنگم. اگر قرار به جنگ باشد، پیش از هر کس باید با تو بجنگم، چه، مبارزه با تو از جنگ با خوارج لازمتر است. (14)
در این جملات روح سلحشورى و حماسه موح مى‌زند، بویژه این تعبیر که با کمال عظمت، معاویه را تحقیر نموده مى‌فرماید: دست از سر تو برداشتم (فانى ترکتک لصلاح الامه).

3- قانون صلح در اسلام
باید توجه داشت که در آیین اسلام قانون واحدى بنام جنگ و جهاد وجود ندارد، بلکه همانطور که اسلام در شرائط خاصى دستور مى‌دهد مسلمانان با دشمن بجنگند، همچنین دستور داده است که اگر نبرد براى پیشبرد هدف موثر نباشد، از در صلح وارد شوند. ما در تاریخ حیات پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) این هر دو صحنه را مشاهده مى‌کنیم: پیامبر اسلام که در بدر، احد، احزاب، و حنین دست به نبرد زد، در شرائط دیگرى که پیروزى را غیر ممکن مى‌دید، ناگزیر با دشمنان اسلام قرار داد صلح بست و موقتاً از دست زدن به جنگ و اقدام حاد خوددارى نمود تا در پرتو آن پیشرفت اسلام تضمین گردد. پیمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با «بنى ضمره» و «بنى اشجع» و نیز با اهل مکه (در حدیبیه) از جمله این موارد به شمار مى‌رود(15)
بنابراین، همانگونه که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بر اساس مصالح عالیترى که احیانا آن روز براى عده‌اى قابل درک نبود، موقتاً با دشمن کنار آمد، حضرت مجتبى (علیه السلام) نیز، که از جانب رهبر و پیشواى دینى بود و به تمام جهات و جوانب قضیه بهتر از هر کس دیگر آگاهى داشت، با درو اندیشى خاصى صلاح جامعه اسلامى را در عدم ادامه جنگ تشخیص داد. از اینرو این موضوع نباید موجب خرده‌گیرى گردد، بلکه باید روش آن حضرت عیناً مثل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تلقى شود.
اینک براى آنکه انگیزه‌ها و آثار صلح آن حضرت بهتر روشن شود، لازم است تاریخ را ورق بزنیم و این مسئله را با استناد به مدرک اصیل تاریخى بررسى کنیم:
اجمالا باید گفت: حضرت مجتبى (علیه السلام) در واقع صلح نکرد، بلکه صلح بر او تحمیل شد. یعنى، اوضاع و شرائط نامساعد و عوامل مختلف دست به دست هم داده وضعى به وجود آورد که صلح به عنوان یک مسئله ضرورى بر امام تحمیل گردید و حضرت جز پذیرفتن صلح چاره‌اى ندید، به گونه‌اى که هر کس دیگر به جاى حضرت بود و در شرائط او قرار مى‌گرفت، چاره‌اى جز قبول صلح نمى‌داشت؛ زیرا هم اوضاع و شرائط خارجى کشور اسلامى، و هم وضع داخلى عراق و اردوى حضرت، هیچ کدام مقتضى ادامه جنگ نبود. ذیلاً این موضوعات را جداگانه مورد بررسى قرار مى‌دهیم:

از نظر سیاست خارجى
از نظر سیاست خارجى آن روز، جنگ داخلى مسلمانان به سود جهان اسلام نبود؛ زیرا امپراتورى روم شرقى که ضربتهاى سختى از اسلام خورده بود، همواره مترصد فرصت مناسبى بود تا ضربت موثر و تلافى جویانه‌اى بر پیکر اسلام وارد کند و خود را از نفوذ اسلام آسوده سازد.
وقتى که گزارش صف آرایى سپاه امام حسن و معاویه در برابر یکدیگر، به سران روم شرقى رسید، زمامداران روم فکر کردند که بهترین فرصت ممکن براى تحقق بخشیدن به هدفهاى خود را به دست آورده‌اند، لذا با سپاهى عظیم عازم حمله به کشور اسلامى شدند تا انتقام خود را از مسلمانان بگیرند. آیا در چنین شرائطى، شخصى مثل امام حسن (علیه السلام) که رسالت حفظ اساس اسلامى را به عهده داشت، جز این راهى داشت که با قبول صلح، این خطر بزرگ را از جهان اسلام دفع کند، ولو آنکه به قیمت فشار روحى و سرزنشهاى دوستان کوته بین تمام شود؟
«یعقوبى»، مورخ معروف، مى‌نویسد: هنگام بازگشت معاویه به شام (پس از صلح با امام حسن) به وى گزارش رسید که امپراتور روم با سپاه منظم و بزرگى به منظور حمله به کشور اسلامى از روم حرکت کرده است.
معاویه چون قدرت مقابله با چنین قواى بزرگى را نداشت، با آنها پیمان صلح بست و متعهد شد صد هزار دینار به دولت روم شرقى بپردازد.(16)
این سند تاریخى نشان مى‌دهد که هنگام کشمکش دو طرف در جامعه اسلامى، دشمن مشترک مسلمانان با استفاده از این فرصت، آماده حمله بود و کشور اسلامى در معرض یک خطر جدى قرار داشت و اگر جنگ میان نیروهاى امام حسن و معاویه در مى‌گرفت، کسى که پیروز مى‌شد، امپراتورى روم شرقى بود نه حسن بن على (علیه السلام) و نه معاویه!! ولى این خطر با تدبیر و دوراندیشى و گذشت امام بر طرف شد.
امام باقر (علیه السلام) به شخصى که بر صلح امام حسن ع خرده مى‌گرفت، فرمود: اگر امام حسن این کار را نمى‌کرد خطر بزرگى به دنبال داشت. (17)

از نظر سیاست داخلى
شک نیست که هر زمامدار و فرماندهى اگر بخواهد در میدان جنگ بر دشمن پیروز گردد، باید از جبهه داخلى نیرومند و متشکل و هماهنگى برخوردار باشد و بدون داشتن چنین نیرویى، شرکت در جنگ مسلحانه نتیجه‌اى جز شکست ذلتبار نخواهد داشت.
در بررسى علل صلح امام مجتبى (علیه السلام) از نظر سیاست داخلى، مهمترین موضوعى که به چشم مى‌خورد، فقدان جبهه نیرومند و متشکل داخلى است، زیرا مردم عراق و مخصوصا مردم کوفه، در عصر حضرت مجتبى (علیه السلام) نه آمادگى روحى براى نبرد داشتند و نه تشکیل و هماهنگى و اتحاد.

خستگى از جنگ
جنگ جمل و صفین و نهروان، و همچنین جنگهاى توام با تلفاتى که بعد از جریان حکمیت، میان واحدهاى ارتش معاویه و نیروهاى امیر مومنان (علیه السلام) در عراق و حجاز و یمن درگرفت، در میان بسیارى از یاران على ع یک نوع خستگى از جنگ و علاقه به صلح و متارکه جنگ ایجاد کرد، زیرا طى پنج سال خلافت امیرالمومنین علیه السلام- یاران آن حضرت هیچ وقت اسلحه به زمین ننهادند مگر به قصد آنکه فردا در جنگ دیگرى مشارکت کنند. از طرف دیگر، جنگ آنها با بیگانگان نبود، بلکه در واقع با اقوام و برادران و آشنایان دیروزى آنان بود که اینک در جبهه معاویه مستقر شده بودند.(18)مردم عراق در واقع با این دست و آن دست کردن، و کندى درگسیل داشتن نیروها براى جنگ با گروههاى مختلف شام که به حجاز و یمن و حدود عراق شبیخون مى‌زدند، عافیت‌طلبى و خستگى ازجنگ را نشان مى‌دادند، و اینکه عراقیان دعوت مجدد امیرمومنان- علیه السلام- را به جنگ صفین بکندى اجابت‌نمودند، نشانه همین خستگى بود.(19)
دکتر«طه حسین» پس از نقل ماجراى حکمیت و پیچیده‌تر شدن اوضاع در پایان حنگ صفین، مى‌نویسد: سپس(على) تصمیم گرقت رهسپار شام گردد، اما منافقان اصحابش پیشنهاد کردند که به کوفه بازکردد تا پس از جنگ، کارهاى خود را روبراه کنند و با جمعیت و آمادگى بیشترى به سوى دشمن روى آورند. على- علیه السلام- آنان را به کوفه باز آورد، لیکن دیگر از کوفه بیرون نرفت؛ چه؛ یارانش به خانه‌هاى خود رفتید و به کارهاى خود سرگرم شدند و به قدرى‌در کار جنگ سستى و بى رغبتى نشان دادند که على- علیه السلام- را از خود نامید ساختند على(علیه السلام) پیوسته‌آنها را به جهاد مى‌خواند و در دعوت خویش اصرار مى‌ورزید، لیکن نه مى‌شنیدند و نه مى‌پذیرند، تا آنجا که‌روزى در خطبه خود گفت: با نافرمانى خود، رأى مرا تباه ساختید و کار به جایى رسید که قریش گفتند: پسر ابى طالب مردى است دلیر، لیکن با جنگ آشنایى ندارد. پدرشان خوب، چه کسى علم جنگ را بهتر از من مى‌داند؟!.(20)
پس از شهادت امیرمنان(علیه السلام) که حسن بن على به خلافت رسید، این پدیده بشدت آشکار شد و مخصوصا هنگامى که امام حسن مردم را به جنگ اهل شام دعوت نمود مردم خیلى بکندى آماده شدند. هنگامى که خبر حرکت سپاه معاویه به سوى کوفه به امام مجتبى(علیه السلام) رسید، دستور داد مردم در مسجد جمع شوند. آنگاه خصبه‌اى آغاز کرد و پس از اشاره به بسیج نیروهاى معاویه، مردم را به جهاد در راه خدا و ایستادگى در مبارزه با پیروان باطل دعوت نمود و لزوم صبر و فداکارى و تحمل دشواریها را گوشزد کرد امام(علیه السلام) با اطلاعى که از روحیه مردم داشت، نگران بود که دعوت او را احابت نکنند. اتفاقاً همین طور شد و پس از پایان خطبه جنگى مهیج حضرت، همه سکوت کردند و احدى سخنان آن حضرت را تایید نکرد! این صحنه به قدرى اسف‌انگیز و تکان دهنده بود که یکى از یاران دلیر و شحاع امیر مومنان(علیه السلام) که در مجلس حضور داشت، مردم را به خاطر این سستى و افسردگى بشدت توبیخ کرد و آنها را قهرمامان دروغین و مردمى ترسو و فاقد شجاعت خواند و از آنها دعوت کرد که در رکاب امام براى جنگ اهل شام آماده گردند.(21)
این سند تاریخى نشان مى‌دهد که مردم عراق تا چه حد به سستى و بى حالى گراییده بودند و آتش شور و سلحشورى و مجاهدت، در آنها خاموش شده بود و حاضر نبودند در جنگ شرکت کنند. سرانجام پس از فعالیتها و سخنرانیهاى عدهاى از یاران بزرگ حضرت مجتبى به منظور بسیج نیروها و تحریک مردم براى جنگ، امام(علیه السلام) با عده کمى کوفه را ترک گفت و محلى در نزدیکى کوفه بنام«نخیله» را اردوگاه قرار داد و پس از ده روز اقامت در «نخیله» به انتظار رسیدن قواى تازه، جمعا«چهار هزار نفر» در اردوگاه حضرت گردد آمدند! به همین جهت امام ناگزیر شد دوباره به کوفه برگردد و اقدامات تازه و جدیترى جهت گردآورى سپاه به عمل بیاورد.(22)

جامعه‌اى با عناصر متضاد
علاوه بر این، جامعه عراق آن روز یک جامعه متشکل و فشرده و متحد نبود، بلکه از قشرها و گروههاى مختلف و متضادى تشکیل یافته بود که بعضاً هیچ گونه هماهنگى و تناسبى با یکدیگر نداشتند. پیروان و طرفداران حزب خطرناک اموى، گروه خوارح که جنگ با هر دو اردوگاه را واجب مى‌شمردند، مسلمانان غیر عرب که از نقاط دیگر در عراق گرد آمده بودند و تعدادشان به بیست هزار نفر مى‌رسید و بالاخره گروهى که عقیده ثابتى نداشتندو و در ترجیح یکى از طرفین بر دیگرى در تردید بودند، عناصر تشکیل دهنده جامعه آن روز عراق و کوفه به شمار مى‌رفتند. پیروان و شیعیان خاص امیر مؤمنان(علیه السلام) نیز یکى دیگر از این عناصر محسوب مى‌شدند.(23)

سپاهى ناهماهنگ‌
این چند دستگى و اختلاف عقیده و تشتت و پراکندگى، طبعاً در صفوف سپاه امام مجتبى(علیه السلام) نیز منعکس شده و آن را به صورت ارتشى ناهماهنگ باترکیب ناجور در آورده بود، ازینرو در مقابله با دشمن خارجى به هیچ وجه نمى‌شد به چنین سپاهى اعتماد کرد. استاد شیعه، مرحوم شیخ مفید، و دیگر مورخان در مورد این پدیده خطرناک در سپاه امام حسن(علیه السلام) مى‌نویسند: «عراقیان خیلى بکندى و بى علاقگى براى جنگ آماده شدند و سپاهى که امام حسن(علیه السلام) بسیج نمود، از گروههاى مختلفى تشکیل مى‌شد که عبارت بودند از: 1- شیعیان و طرفداران امیرمؤمنان(علیه السلام) 2- خوارج که از هر وسیله‌اى براى جنگ با معاویه استفاده مى‌کردند(و شرکت آنها در صفوف سپاهیان امام به خاطر دشمنى با معاویه بود، نه دوستى با امام حسن)؛ 3- افراد سود جو و دنیا پرست که به طمع منافع مادى در سپاه امام نظر آنان چندان بر معاویه ترجیح نداشت؛ 5- و بالاخره گروهى که نه به خاطر دین، بلکه از روى تعصب عشیرگى و صرفاً به پیروى از رئیس قبیله خود، براى جنگ حاضر شده بودند.(24) بدین ترتیب سپاه حضرت مجتبى(علیه السلام) فاقد یکپارچگى و انسجام لازم جهت مقابله با دشمن نیرومندى چون معاویه بود.

سندى گویا
شاید هیچ سندى در ترسیم دور نماى جامعه متشتت و پراکنده آن روز عراق و نشان دادن سستى عراقیان در کار جنگ، گویاتر و رساتر از گفتار خود آن حضرت نباشد. حضرت مجتبى (علیه السلام) در «مدائن» یعنى آخرین نقطه‌اى که سپاه امام تا آنجا پیشروى کرد، سخنرانى جامع و مهیجى ایراد نمود و طى آن چنین فرمود:
هیچ شک و تردیدى ما را از مقابله با اهل شام باز نمى‌دارد. ما در گذشته به نیروى استقامت و تفاهم داخلى شما، با اهل شام مى‌جنگیدیم، ولى امروز بر اثر کینه‌ها اتحاد و تفاهم از میان شما رخت بر بسته، استقامت خود را از دست داده و زبان به شکوه گشوده‌اید.
وقتى که به جنگ صفین روانه مى‌شدید دین خود را بر منافع دنیا مقدم مى‌داشتید، ولى امروز منافع خود را بر دین خود مقدم مى‌دارید. ما همان گونه هستیم که در گذشته بودیم، ولى شما نسبت به ما آن گونه که بودید وفادار نیستید.
عده‌اى از شما، کسان و بستگان خود را در جنگ صفین، و عده‌اى دیگر کسان خود را در نهروان از دست داده‌اند. گروه اول، بر کشتگان خود اشک مى‌ریزند؛ و گروه دوم، خونبهاى کشتگان خود را مى‌خواهند؛ و بقیه نیز از پیروى ما سرپیچى مى‌کنند!
معاویه پیشنهادى به ما کرده است که دور از انصاف، و بر خلاف هدف بلند و عزت ما است. اینک اگر آماده کشته شدن در راه خدا هستید، بگویید تا با او در مبارزه برخیزم و با شمشیر پاسخ او را بدهیم و اگر طالب زندگى و عافیت هستید، اعلام کنید تا پیشنهاد او را بپذیرم و رضایت شما را تامین کنیم.
سخن امام که به اینجا رسید، مردم از هر طرف فریاد زدند: «البقیه، البقیه»: ما زندگى مى‌خواهیم، ما مى‌خواهیم زنده بمانیم! (25)
آیا با اتکا به چنین سپاه فاقد روحیه رزمندگى، چگونه ممکن بود امام ع با دشمن نیرومندى مثل معاویه وارد جنگ شود؟ آیا با چنین سپاهى، که از عناصر متضادى تشکیل شده بود و با کوچکترین غفلت احتمال مى‌رفت خود خطرزا باشد، هرگز امید پیروزى مى‌رفت؟
اگر فرضا امام حسن (علیه السلام) و معاویه جاى خود را عوض مى‌کردند و معاویه در رأس چنین سپاهى قرار مى‌گرفت، آیا مى‌توانست جز کارى که امام حسن (علیه السلام) کرد، بکند؟
آرى همین عوامل دست به دست هم داد و جامعه اسلامى را تا دو قدمى خطر قطعى نزدیک ساخت و حوادث تلخى به وجود آورد که شرح آن را ذیلا مى‌خوانید.

بسیج نیرو از طرف امام حسن (علیه السلام)
برخى از نویسندگان و مورخان گذشته و معاصر، حقایق تاریخ را تحریف نموده و ادعا کرده‌اند که امام حسن مجتبى (علیه السلام) آهنگ جنگ و مخالفت با معاویه نداشت، بلکه از روز نخست در صدد بود از معاویه امیتازات مادى گرفته و از زندگى راحت و مرفعى برخوردار شود و اگر مخالفتهایى با معاویه مى‌کرد، براى تامین و تضمین این امتیازات بود!
اسناد تاریخى زنده‌اى در دست است که نشان مى‌دهد این تهمتها کاملا بى اساس است و با حقایق تاریخى به هیچ وجه سازگار نمى‌باشد، زیرا اگر پیشواى دوم نمى‌خواست با معاویه بجنگد، معنا نداشت گردآورى سپاه و بسیج نیرو کند؛ در صورتى که به اتفاق مورخان، امام مجتبى (علیه السلام) سپاه ترتیب داد و آماده جنگ شد، لیکن از یک سو به خاطر عدم هماهنگى و چند دستگى سپاه امام (علیه السلام) و از سوى دیگر در اثر توطئه‌هاى خائنانه معاویه، از هم پاشیده شد و مردم از اطراف امام (علیه السلام) پراکنده شدند، امام نیز بناچار از جنگ خوددارى نمود و مجبور به پذیرفتن صلح شد.
بنابراین، کار امام حسن (علیه السلام) با «قیام» و اعلان جنگ و تهیه لشکر آغاز شد و سپس با درک عمیق اوضاع و شرائط جامعه اسلامى و رعایت مصالح روز، منجر به صلح مشروط گردید.(26)
ذیلا نظر خوانندگان را به توضیحات بیشرتى در این زمینه جلب مى‌کنیم:

مردم پیمان شکن‌
همانطور که قبلا گفته شد، مردم عراق و کوفه یکدل و یک جهت نبودند، بلکه مردمى متلوّن و بیوفا و غیر قابل اعتماد بودند که هر روز زیر پرچم گرد مى‌آمدند و همواره تابع وضع موجود و قدرت روز بودند و به اصطلاح نان را به نرخ روز مى‌خوردند. بر اساس همین روحیه بود که همزمان با بحران آرایش سپاه و بسیج نیروهاى طرفین، عده‌اى از روساى قبائل و افراد وابسته به خاندانهاى بزرگ کوفه، به امام خیانت کرده و به معاویه نامه‌ها نوشتند و تایید وحمایت خود را از حکومت وى ابراز نمودند و مخفیانه او را براى حرکت به سوى عراق تشویق کردند و تضمین نمودند که به محض نزدیک شدن وى، امام حسن (علیه السلام) را تسلیم کنند .
معاویه نیز عین نامه‌ها را براى امام مجتبى (علیه السلام) فرستاد و پیغام داد که چگونه با اتکا به چنین افرادى حاضر به جنگ با وى شده است؟ (27)

فرمانده خائن
امام حسن (علیه السلام) پس از آنکه کوفه را به قصد جنگ با معاویه ترک گفت «عبیدالله بن عباس» را با دوازده هزار نفر سپاه، به عنوان طلایه لشکر، گسیل داشت و «قیس بن سعد» و «سعید بن قیس» را که هر دو از یاران بزرگ آن حضرت بودند، به عنوان مشاور و جانشین وى تعیین نمود تا اگر براى یکى از این سه نفر حادثه‌اى پیش آمد، بترتیب، دیگرى جایگزین وى گردد.(28)
حضرت مجتبى (علیه السلام) خط سیر پیشروى سپاه را تعیین فرمود و دستور داد در هر کجا که به سپاه معاویه رسیدند جلوى پیشروى آنها را بگیرند و جریان را به امام (علیه السلام) گزارش دهند تابى درنگ با سپاه اصلى به آنها ملحق شود.(29)
«عبیدالله» فوج تحت فرماندهى خود را حرکت داد و در محلى بنام «مسکن» با سپاه معاویه روبرو شد و در آنجا اردو زد.
طولى نکشید به امام (علیه السلام) گزارش رسید که عبیدالله با دریافت یک میلیون درهم از معاویه، شبانه همراه هشت هزار نفر به وى پیوسته است. (30)
پیدا است خیانت این فرمانده، در آن شرائط بحرانى، در تضعیف روحیه سپاه و تزلزل موقعیت نظامى امام (علیه السلام) تا چه حد موثر بود، ولى هر چه بود «قیس بن سعد» که مردى شجاع و با ایمان و نسبت به خاندان امیرمومنان بسیار باوفا بود، طبق دستور امام حسن (علیه السلام) فرماندهى سپاه را به عهده گرفت و طى سخنان مهیجى کوشید روحیه سربازان را تقویت کند. معاویه خواست او را نیز با پول بفریبد، ولى قیس فریب او را نخورد و همچنان در مقابل دشمنان اسلام ایستادگى کرد.(31)

توطئه‌هاى خائنانه
معاویه تنها به خریدن «عبیدالله» اکتفا نکرد؛ بلکه به منظور ایجاد شکاف و اختلاف و شایعه سازى در میان ارتش امام مجتبى (علیه السلام)، بوسیله جاسوسان و مزدوران خود، در میان لشکر امام مجتبى (علیه السلام) شایع مى‌کرد که قیس بن سعد (فرمانده مقدمه سپاه) با معاویه سازش کرده، و در میان سپاه قیس نیز شایع مى‌ساخت که حسن بن على (علیه السلام) با معاویه صلح کرده است!
کار به جایى رسید که معاویه چند نفر از افراد خوش ظاهر را که مورد اعتماد مردم بودند، به حضور امام (علیه السلام) فرستاد. این عده در اردوگاه «مدائن» با حضرت مجتبى (علیه السلام) ملاقات کردند، و پس از خروج از چادر امام، در میان مردم جار زدند: «خداوند بوسیله فرزند پیامبر فتنه را خواباند و آتش جنگ را خاموش ساخت. حسن بن على (علیه السلام) با معاویه صلح کرد، و خون مردم را حفظ نمود»!
مردم که به سخنان آنها اعتماد داشتند، در صدد تحقیق برنیامدند و سخنان آنها را باور نموده و بر ضد امام شورش کردند و به خیمه آن حضرت حمله ور شده و آنچه در خیمه بود، به یغما بردند و در صدد قتل امام برآمدند و آنگاه از چهار طرف متفرق شدند.(32)

خیانت خوارج
امام مجتبى (علیه السلام) از «مدائن» روانه «ساباط» شد. در بین راه یکى از خوارج که قبلا کمین کرده بود، ضربت سختى بر آن حضرت وارد کرد. امام بر اثر جراحت، دچار خونریزى و ضعف شدید شد و به وسیله عده‌اى از دوستان و پیران خاص خود، به مدائن منتقل گردید. در مدائن وضع جسمى حضرت بر اثر جراحت به وخامت گرایید. معاویه با استفاده از این فرصت بر اوضاع تسلط یافت. پیشواى دوم که نیروى نظامى لازم را از دست داده و تنها شده مانده بود، ناگزیر پیشنهاد صلح را پذیرفت.(33)
بنابراین اگر امام مجتبى (علیه السلام) تن به صلح در داد چاره‌اى جز این نداشت، چنانکه طبرى و عده‌اى دیگر از مورخان مى‌نویسند: حسن بن على (علیه السلام) موقعى حاضر به صلح شد که یارانش از گرد او پراکنده شده و وى را تنها گذاردند.(34)

گفتار امام پیرامون انگیزه‌هاى صلح
امام مجتبى (علیه السلام) در پاسخ شخصى که به صلح آن حضرت اعتراض کرد، انگشت روى این حقایق تلخ گذاشته و عوامل و موجبات اقدام خود را چنین بیان نمود:
من به این علت حکومت و زمامدارى را به معاویه واگذار کردم که اعوان و یارانى براى جنگ با وى نداشتم. اگر یارانى داشتم شبانه روز با او مى‌جنگیدم تا کار یکسره شود. من کوفیان را خوب مى‌شناسم و بارها آنها را امتحان کرده‌ام. آنها مردمان فاسدى هستند که اصلاح نخواهند شد، نه وفا دارند، نه به تعهدات و پیمانهاى خود پایبندند و نه دو نفر با هم موافقند. بر حسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه مى‌کنند، ولى عملاً با دشمنان ما همراهند.(35)
پشواى دوم که از سستى و عدم همکارى یاران خود بشدت ناراحت و متاثر بود، روزى خطبه‌اى ایراد فرمود و طى آن چنین گفت:
در شگفتم از مردمى که نه دین دارند و نه شرم و حیا. واى بر شما! معاویه به هیچ یک از وعده‌هایى که در برابر کشتن من به شما داده، وفا نخواهد کرد. اگر من با معاویه بیعت کنم، وظایف شخصى خود را بهتر از امروز مى‌توانم انجام بدهم، ولى اگر کار به دست معاویه بیفتد، نخواهد گذاشت آیین جدم پیامبر را در جامعه اجرا کنم.
به خدا سوگند (اگر به علت سستى و بیوفایى شما) ناگزیر شوم زمامدارى مسلمانان را به معاویه واگذار کنم، یقین بدانید زیر پرچم حکومت بنى امیه هرگز روى خوشى و شادمانى نخواهید دید و گرفتار انواع اذیتها و آزارها خواهید شد.
هم اکنون گویى به چشم خود مى‌بینم که فردا فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنها ایستاده و درخواست آب و نان خواهند کرد؛ آب و نانى که از آن فرزندان شما بوده و خداوند آن را براى آنها قرار داده است، ولى بنى امیه آنها را از در خانه خود رانده و از حق خود محروم خواهند ساخت.
آنگاه امام افزود:
اگر یارانى داشتم که در جنگ با دشمنان خدا با من همکارى مى‌کردند، هرگز خلافت را به معاویه واگذار نمى‌کردم، زیرا خلافت بر بنى امیه حرام است….(36)
امام مجتبى که ماهیت پلید حکومت معاویه را بخوبى مى‌شناخت، روزى در مجلسى که معاویه حاضر بود، سخنانى ایراد کرد و ضمن آن فرمود: «سوگند به خدا، تا زمانى که زمام امور مسلمانان در دست بنى امیه است، مسلمانان روى رفاه و آسایش نخواهند دید»(37).
و این، هشدارى بود به عراقیان که بر اثر سستى و به امید راحتى و آسایش، تن به جنگ با معاویه ندادند، غافل از اینکه در حکومت معاویه هرگز به امید و آرزوى خود دست نمى‌یابند.

پیمان صلح، و اهداف امام (علیه السلام)
پیشواى دوم، هنگامى که بر اثر شرائط نامساعدى که قبلا تشریح شد، جنگ با معاویه را بر خلاف مصالح عالى جامعه اسلامى و حفظ موجودیت اسلام تشخیص داد و ناگزیر صلح و آتش بس را قبول کرد، فوق العاده کوشش نمود تا هدفهاى عالى و مقدس خود را به قدر امکان از رهگذر صلح و به نحو مسالمت‌آمیز تامین کند.
از طرف دیگر، چون معاویه به خاطر برقرار صلح و قبضه نمودن قدرت، حاضر به دادن همه گونه امتیاز بود- به طورى که ورقه سفید امضا شده‌اى براى امام فرستاد و نوشت هر چه در آن ورقه بنویسد مورد قبول وى مى‌باشد.(38)-امام از آمادگى او حداکثر بهره بردارى را نموده و موضوعات مهم و حساس را که در درجه اول اهمیت قرار داشت و از آرمانهاى بزرگ آن حضرت بشمارمى رفت، در پیمان صلح گنجانید و از معاویه تعهد گرفت که به مفاد قرار داد عمل کند.
گر چه متن پیمان صلح در کتب تاریخ، به طور کامل و بترتیب، ذکر نشده است، بلکه هر کدام از مورخان به چند ماده از آن اشاره نموده‌اند، ولى با جمع آورى مواد پراکنده آن از کتب مختلف مى‌توان صورت تقریباً کاملى از آن ترسیم نمود. با یک نظر کوتاه به موضوعاتى که امام در قرار داد قید نموده و براى تحقق آنها پافشارى مى‌کرد، مى‌توان به تدبیر فوق العاده‌اى که حضرت در مقام مبارزه سیاسى براى گرفتن امتیاز از دشمن به کار برده، پى برد.
اینک پیش از آن‌که هر یک از مواد صلحنامه را جداگانه مورد بررسى قرار دهیم، متن پیمان صلح را که در پنج ماده مى‌توان خلاصه کرد، ذیلاً از نظر خوانندگان محترم مى‌گذرانیم:

متن پیمان
ماده اول: حسن بن على (علیه السلام) حکومت و زمامدارى را به معاویه واگذارى مى‌کند، مشروط به آنکه معاویه طبق دستور قرآن مجید و روش پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رفتار کند.
ماده دوم: بعد از معاویه، خلافت از آن حسن بن على (علیه السلام) خواهد بود و اگر براى او حادثه‌اى پیش آید حسین بن على (علیه السلام) زمام امور مسلمانان را در دست مى‌گیرد. نیز معاویه حق ندارد کسى را به جانشینى خود انتخاب کند.
ماده سوم: بدعت ناسزا گویى و اهانت نسبت به امیر مومنان (علیه السلام) و لعن آن حضرت در حال نماز باید متوقف گردد و از على (علیه السلام) جزبه نیکى یاد شود.
ماده چهارم: مبلغ پنج میلیون درهم که در بیت المال کوفه موجود است از موضوع تسلیم حکومت به معاویه مستثنا است و باید زیر نظر امام مجتبى (علیه السلام) مصرف شود.
نیز معاویه باید در تعیین مقررى و بذل مال، بنى هاشم را بر بنى امیه ترجیح بدهد. همچنین باید معاویه از خراج «دارابگرد» مبلغ یک میلیون درهم در میان بازماندگان شهداى جنگ جمل و صفین که در رکاب امیر مومنان کشته شدند، تقسیم کند.(39)
ماده پنجم: معاویه تعهد مى‌کند که تمام مردم، اعم از سکنه شام و عراق و حجاز، از هر نژادى که باشند، از تعقیب و آزار وى در امان باشند و از گذشته آنها صرفنظر کند احدى از آنها را به سبب فعالیتهاى گذشته‌شان بر ضد حکومت معاویه تحت تعقیب قرار ندهد، و مخصوصاً اهل عراق را به خاطر کینه‌هاى گذشته آزار نکند.
علاوه بر این معاویه تمام یاران على (علیه السلام) را، در هر کجا که هستند، امان مى‌دهد که هیچ یک از آنها را نیازارد و جان و مال و ناموس شیعیان و پیران على در امان باشند، و به هیچ وجه تحت تعقیب قرار نگیرند، و کوچکترین ناراحتى براى آنها ایجاد نشود، حق هر کس به وى برسد، و اموالى که از بیت المال در دست شیعیان على (علیه السلام) است از آنها پس گرفته نشود.
نیز نباید هیچ گونه خطرى از ناحیه معاویه متوجه حسن بن على (علیه السلام) و برادرش حسین بن على (علیه السلام) و هیچ کدام از افراد خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بشود و نباید در هیچ نقطه‌اى موجبات خوف و ترس آنها را فراهم سازد.
در پایان پیمان، معاویه اکیدا تعهد کرد تمام مواد آن را محترم شمرده دقیقا به مورد اجرا بگذارد. او خدا را بر این مسئله گواه گرفت، و تمام بزرگان و رجال شام نیز گواهى دادند.(40)
بدین ترتیب پیشگویى پیامبر اسلام (ص)، در هنگامى که حسن بن على (علیه السلام) هنوز کودکى بیش نبود، تحقق یافت: پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) روزى برفراز منبر، با مشاهده او فرمود:
«این فرزند من سرور مسلمانان است و خداوند بوسیله او در میان دو گروه از مسلمانان صلح برقرار خواهد ساخت.(41)

پی‌نوشت‌ها:

1- ابن شهراشوب، مناقب آل ابى طالب، تصحیح و تلیعق: حاج سید هاشم رسولى محلاتى، قم، موسسه انتشارات علامه، ج 4، ص 28 – شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مکتبه بصیرتى، ص 187 – اسد الغابه فى معرفه الصحابه، تهران، المکتبهالاسلامیه، ج 2، ص 10، – ابن حجر العسقلانى، الاصابه فى تمییز الصحابه، بیروت، داراحیأ التراث العربى، 1328 ه’.ق، ج 1، ص 328.
2- کان الحسن رضى الله عنه له مناقب کثیره: سیدا، حلیما، ذاسکینه و وقار وحشمه، جوادا، ممدوحا…(تاریخ الخلفا، ط 3، بغداد، مکتبه المثنى، 1383 ه’.ق، ص 189/)
3- ان المساله لا تحل الا فى احدى ثلاث: دم مفجع، او دین مقرع، او فقر مدقع ففى ایها تسئل؟
4-مجلسى، بحارالانوار، تهران، المطبعه الاسلامیه، 1393 ه’.ق، ج 43، ص 333.
5- سیوطى، تاریخ الخلفا، ط3، بغداد، مکتبه المثنى، 1383 ه’.ق، ص 190 – ابن واضح، تاریخ یعقوبى، نجف، منشورات المکتبه الحیدریه، 1384 ه’.ق، ج 2، ص 215 – سبط ابن جوزى، تذکره الخواص، نجف، منشورات المطبعه الحیدریه، 1383 ه’.ق، ص 196 – الشیخ محمد الصبان، اسعاف الراغبین (در حاشیه نور الابصار) قاهره، مکتبه المشهد الحسینى، ص 179.
6- شریف الفرشى، باقر، حیاه الامام الحسن، ط 2، نجف، مطبعه الاداب، 1384 ه’.ق، ج 1، ص 302.
7-ابن شهراشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 21.
8- ابن واضح، تاریخ یعقوبى، نجف، منشورات المکتبه الحیدریه، 1384 ه’.ق، ج 2، ص 170 – ابن قتیبه دینورى، الامامه والسیاسه، ط 3، قاهره، مکتبه مصطفى البابى الحلبى، 1382 ه’.ق، ج 1، ص 67.
9-ابوحنفیه دینورى، الاخبار الطوال، ط 1، قاهره، داراحیأ الکتب العربى، (افست انتشارات آفتاب تهران) ص 144-145 – ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 3، ص 231.
10- نصر بن مزاحم، وقعه صفین، ط 2، قم، منشورات مکتبه بصیرتى، 1382 ه’.ق، ص 113.
11-ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحیأ الکتب العربیه، 1961 م، ج 11، ص 25 (خطبه 200.(
12- طبرسى، احتجاج، نجف، المطبعه المرتضویه، ص 144-150.
13-طبرسى، همان کتاب، ص 156.
14ابن ابى الحدید، همان کتاب، ج 5، ص 98 – ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 3، ص 409 -على بن عیسى الاربلى، کشف الغمه فى معرفه الائمه، تبریز، مکتبه بنى هاشم، 1381 ه’.ق، ج‌2، ص 199 – ابوالعباس المبرد، الکامل فى اللغه و الادب، ط1، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1407 ه’.ق، ج 2، ص 195.
15- امام حسن مجتبى (علیه السلام) در پاسخ شخصى که به صلح آن حضرت با معاویه اعتراض داشت، به پیمانهاى صلح پیامبر اسلام استناد نموده، و فرمود: به همان دلیل که پیامبر با آن قبائل پیمان بست، من نیز با معاویه قرار داد آتش بس منعقد ساختم. (مجلسى، بحارالانوار، تهران، المکتبه الاسلامیه، 1383 ه’.ق، ج 44، ص 2).
16- تاریخ بعقوبى، نجف، منشورات المکتبه الحیدریه، 1384 ه’.ق، ج 2، ص 206.
17- مجلسى، بحارالانوار، تهران، المطبعه الاسلامیه، 1383 ه.ق، ج 44، ص 1.
) در تهیه و تنظیم این بخش، علاوه بر مدرک گذشته، از جزوه «فلسفه صلح امام حسن (علیه السلام) (فاقد نام مؤلف و ناشر) نیز استفاده شده است.
18- در جنگ جمل متجاوز از سى هزار نفر کشته شدند (تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 172) و در جنگ نهروان چهار هزار نفر از خوارج به قتل رسیدند (تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 182)و مجموع تلفات طرفین در جنگ صفین به صد و ده هزار نفر رسید (مسعودى، مروج الذهب، ط 1، بیروت، دارالاندلس، 1965 م، ج 2، ص 393).
19- مس الدین، محمد مهدى، ارزیابى انقلاب حسین (ثوره الحسین)، ترجمه مهدى پیشوایى، چاپ دوم، قم، انتشارات توحید، ص 197-200.
20- آیینه اسلام، ترجمه محمد ابراهیم، آیتى بیرجندى، تهران، شرکت سهامى انتشار، 1339 ه’.ش، ص 250-251 .
21- ابوالفرج، الاصفهانى، مقاتل الطالبیین، ط 2، نجف، منشورات المکتبه، الحیدرى:، 1385 ه’.ق، ص 39 ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحیأ الکتب العربیه، 1961 م، ج 16، ص 38 – احمد بن یحیى البلاذرى، انساب الاشراف، ط 1، ص 60، تحقیق: الشیخ محمد باقر المحمودى، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1397 ه.ق، ص 32.
22-آل یاسین، شیخ راضى، صلح الحسن، ط 2، منشورات دارالکتب العراقیه فى الکاظمیه، ص 102.
23-آل یاسین، همان کتاب، ص 68-74.
24- شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مکتبه، بصیرتى، ص 189 – ابن صباغ مالکى، الفصول المهمه فى معرفه .الائمه، 1303 ه’.ق، ص 167
25- ابن اثیر، اسد الغابه فى معرفه الصحابه، تهران، المکتبه الاسلامیه، ج 2، ص 13 و 14- ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 3، ص 406- مجلسى، بحارالانوار، تهران، مکتبه الاسلامیه، 1393 ه.ق، ج 44، ص 21 – سبط ابن الجوزى، تذکره الخواص، نجف، منشورات المطبعه الحیدریه، 1383 ه.ق، ص 199.
26-به همین جهت است که چند تن از مورخان قدیم اسلامى، کتابهایى به همین نام (قیام الحسن) نوشته‌اند که از آن جمله دو کتاب زیر را مى‌توان نام برد:
الف – قیام الحسن، تالیف هشام بن السائب الکلبى که در سال 205 ه’.ق در گذشته است.
ب- قیام الحسن، تالیف ابراهیم بن محمد الثقفى که در سال 283 ه’.ق، در گذشته است (حکیمى، محمد رضا، امام در عینیت جامعه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ص 171).
27-شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مکتبه بصیرتى، ص .191 موید این معنا پاسخى است که امام مجتبى (علیه السلام) به یکى از شیعیان داد. امام ضمن پاسخ سؤال او که چرا دست از جنگ کشیدى؟ فرمود: سوگند به خدا اگر با معاویه جنگ مى‌کردم، مردم مرا به او تسلیم مى‌کردند (مجلسى، بحارالانوار، ج 44، ص 20
28- . یعقوبى از سعید بن قیس نام نمىبرد ولى مورخان دیگر، به ترتیبى که گفته شد نوشته اند
29-ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبیین، ط 2، نجف، منشورات المکتبه الحیدریه، 1385 ه’.ق، ص 40.
30-دو پسر عبیدالله را «بسر بن ارطاه» یکى از فرماندهان خونخوار معاویه، کشته بود (ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحیأ الکتب العربیه، 1961 م، ج 2، ص 14)؛ از اینرو جاداشت که حداقل، خصومت او با معاویه که قاتل اصلى فرزندانش بود، او را از این عمل ننگین بازدارد، اما آن عنصر سست و بى لیاقت با پیوستن به معاویه، نیروهاى امام مجتبى (علیه السلام) را درهم ریخت و خیانت بزرگى مرتکب شد.
31- ابوالفرج الاصفهانى، همان کتاب، ص 42- ابن واضح، تاریخ یعقوبى، نجف، منشورات المکتبه الحیدریه، 1384 ه’.ق، ج 2، ص 204.
32-چنانکه قبلا گفتیم، با توجه به اینکه ارتش امام مجتبى (علیه السلام) از گروههاى مختلفى تشکیل یافته بود که در میان آنها عده‌اى از خوارج و عده‌اى از عناصر سود جو و دنیا پرست بودند، جاى تعجب نبود که در صدد قتل امام برآیند و چادر و لوازم سفر آن حضرت را غارت کنند و در همان حال عده‌اى فریاد بزنند: این مرد ما را به معاویه فروخت و مسلمانان را ذلیل ساخت!! براستى که سبط اکبر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تا چه حد مظلوم بوده است؟!
33- ابن واضح، تاریخ یعقوبى، نجف، منشورات المکتبه الحیدریه، 1384 ه’.ق، ج 2، ص 205، مورخان جریانى را که منتهى به غارت خیمه امام و حمله به سوى آن حضرت شد، به طور مختلف نوشته‌اند. از آن جمله «طبرى» و «ابن اثیر» و «ابن حجر عسقلانى» مى‌نویسند:
هنگامى که حسن بن على در «مدائن» اردو زده بود، ناگهان شخصى (که از مزدوران معاویه بود) صدا زد: مردم! قیس بن سعد کشته شده است، فرار کنید! مردم متفرق شدند و…(تاریخ الامم و الملوک، بیروت، دارالقاموس الحدیث، ج 6، ص 92 – الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 3،ص 404- الاصاب: فى تمییز الصحابه، ط 1، بیروت، داراحیأ التراث العربى، 1328 ه’.ق، ج 1، ص 330/)
34- محمد بن جریر الطبرى، همان کتاب، ص 92- ابن اثیر، اسدالغابه فى معرفه الصحابه، تهران، المکتبه الاسلامیه، ج 2، ص .14 عبارت اسد الغابه چنین است: «…فلما افردوه امضى الصلح.»
35- مجلسى، بحارالانوار، تهران، المکتبه الاسلامیه، 1393 ه’.ق، ج 44، ص 147 – طبرسى، احتجاج، نجف ،المطبعه المرتضویه، ص 157.
36- شبر، سید عبدالله، جلأالعیون، قم، مکتبه بصیرتى، ج 1، ص 345-346.
37- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحیأ الکتب العربیه، 1961 م، ج 16، ص 28.
38- ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 3، ص 405 – ابن عبدالبر، الاستیعاب فى معرفه الاصحاب، (در حاشیه الاصابه)، ط 1، بیروت، دار احیأ التراث العربى، 1328 ه.ق، ج‌1، ص 371 – محمد بن جریر الطبرى، همان کتاب، ج 6، ص 93.
39- دارابگر یکى از پنج شهرستان ایالت فارس در قدیم بوده است. (لغتنامه دهخدا، لغت داربجرد). شاید علت انتخاب خراج «دارابگرد» این باشد که این شهر طبق اسناد تاریخى، بدون جنگ تسلیم ارتش اسلام شد و مردم آن با مسلمانان پیمان صلح بستند. خراج آن طبق قوانین اسلام، اختصاص به پیامبر و خاندان آن حضرت و یتیمان و تهیدستان و درماندگان راه داشت. از اینرو امام مجتبى (علیه السلام) شرط کرد که خراج این شهر به بازماندگان شهداى جنگ جمل و صفین پرداخت شود زیرا درآمد آنجا، همچنانکه گفته شد، به خود آن حضرت تعلق داشت. بعلاوه، بازماندگان نیازمند شهید این دو جنگ که بى سرپرست بودند، یکى از موارد مصرف این خراج به شمار مى‌رفتند (مجلسى، بحارالانوار، تهران، المکتبه الاسلامیه، 1393 ه.ق، ج 44، ص 10).
40- مشروح پیمان صلح را در کتاب «صلح الحسن» تالیف شیخ راضى آل یاسین (ط 2، منشورات دارالکتب العراقیه فى الکاظمیه) ص 259-261 مطالعه فرمایید.
41- این پیشگویى با اندکى اختلاف در الفاظ، در کتب و مآخذ یاد شده در زیر، از آن حضرت نقل شده است:
تذکره الحواص، ص 194 – اسدالغابه، ج 2، ص 12 – نورالابصار، ص 121- الفصول المهمه، ابن صباغ مالکى، ص 158 – الاصابه، ج 1، ص 330- کشف الغمه، ترجمه فارسى، ج 2، ص 98- تهذیب التهذیب، ج 2، ص 298 – الصواعق المحرقه، ص 82- البدایه و النهایه، ج 8، ص 36- الاستیعاب، (در حاشیه الاصابه) ج 1، ص 369- حلیه الاولیأ، ج 2، ص 35- اسعاف الراغبین (در حاشیه نور الابصار)- مسند احمد حنبل، ج 5، ص 38 و 44 – عمده الطالب، ص 65 – الطبقات الکبرى عبدالوهاب شعرانى، ج 1، ص 26 – انساب الاشراف، ج 3، ص 42.
منبع: سیره پیشوایان

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید