سید محمد خامنه ای
مدتها بود که بحث بر سر جایگاه علوم و موقعیت و منزلت فلسفه، به میان نیامده بود و ارزشیابی آن بدست و بذوق عامه مردم واگذار شده بود، گاهی پزشکی، گاهی مهندسی و گاه علومی دیگر مورد قبول عامه و عوام قرار میگرفت و سیل دانشجو به آنسو میرفت.
اما بحث بر سر جایگاه علوم و بررسی منزلت آن، نه از نقطهنظر فلسفی و علمی ـ که از قدیم سابقه داشته ـ بلکه از زاویه نگاه «کاربردی» و «سیاستگذاری» به نظر تازه میآید و بحثی جالب است و حتی برای جامعه ما ضروری میباشد.
من میخواهم این موضوع را بیشتر از نگاه خود فلسفه بررسی کنم و بحثهای داغ سیاسی و اجتماعی آن را به جوانترها بگذارم، لذا برمیگردم به بحث ماهیت و تعریف و فایده فلسفه و الهیات و از رابطهاش با دیگر علوم شروع میکنم که جزء رؤس ثمانیه قبل از ورود به فلسفه به آن میپرداختند.
در قدیم گفته میشد که فلسفه و الهیات «مادر» همه علوم است زیرا در فلسفه است که موضوع هر علم ثابت و روشن میشود، بنابرین فضیلت از آن فلسفه است و دیگر علوم، فرع و فرزند فلسفه هستند.
دلیل دیگر بر فضیلت فلسفه، شرافت موضوع آن بود و ادعا میشد که در فلسفه از موجود مطلق (غیر مقیّد) بحث میشود، (که در واقع و نهایت به وجود و وجود مطلق میانجامد) و در شرافت «وجود» بحثی نیست.
صدرالمتألهین با همین مقدمه (که موضوع فلسفه مطلق است و مقید به قید تعلیمی یا طبیعی و … شدن نمیباشد) و اینکه محتاج علوم دیگر نیست ولی همه علوم محتاج و برده اویند و برتری فلسفه را بر دیگر علوم ثابت میکرد (بعدها در غرب این هرم را وارونه کردند و گفتند فلسفه کنیز علوم دیگر است. و شد آنچه شد و هنوز هم غرب و هم شرق چوب این اشتباه را میخورند).
صدرالمتألهین به این هم بسنده نکرده «معرفت» را غایت وجود انسان و فلسفه را _ که عهدهدار رسمی این معرفت است_ در حکم «علت» برای علوم دیگر دانسته و همچنین در عین حال آن را «غایت» علوم دیگر معرفی نموده، بنابرین فلسفه الهی را «علم مخدوم» نامیده است.[1]
از اینرو به نظر ملاصدرا «فیلسوف» الهی «رئیس» زمان خود است؛ که میدانیم حکومت حکیمان و نخبگان (وبتعبیر اسلامی آن: ولایت فقیه) از قدیم و رد مکتب اشراقی به ملاصدرا رسیده بوده است. وی در جائی دراینباره چنین میگوید:
و العارف الحکیم من یعرف الحقایق الالهیّه علی الوجه البرهانی الیقینی
… فله الریاسه سواء انتفع الناس به او لم ینتفع به احد، لخموله و انزوائه من الأشرار فلیس عدم انتفاع الغیر به من قبل ذاته بل من قصور غیره أو لاتری ان الطبیب بمهنته طبیب و طبه لایزید بفقد ان المرضی
… کذالک لایزید امامه الامام و لا فلسفه الفیلسوف و ریاسه الرئیس…
این رشته سر دراز دارد، لذا باز میگردیم به اول سخن، از جمله اینکه برای اثبات مقام و منزلت فلسفه کافی است که به تعاریف فلسفه توجه شود که یا به «استکمال نفس برای تشبه به خداوند تعالی» تعریفدار است یا به «صیروره انسان عالَمی عقلی و انسانی معادل انسان کبیر» و دیگر تعاریف که در کتب فلسفی آمده است.
مؤید دیگری که برای فضیلت نفس الأمری فلسفه الهی ذکر میشود این گفته ملاصدراست:[2]
وی پس از بیان مسائلی که ابنسینا با تمام عظمت خود از حل آن ناتوان مانده میگوید «این کوتاهی ابنسینا بسبب آن بود که دقت خود را صرف در علوم لغت و ریاضیات و موسیقی و پزشکی و داروشناسی و دیگر علوم جزئی میکرد. از سقراط پرسیدند: چرا به علوم ریاضی توجه نمیکنی گفت زیرا به «اشرف علوم» یعنی «علم الهی مشغولم». و همین سقراط بدترین مصیبتهای بشر را در گریز از تعقل و تفکر فلسفی میداند.[3]
با گذار از مطالبی که حکما درباره فضیلت فلسفه گفتهاند و دیدیم، اشکالی که بر این بزرگان وارد میباشد این است که چرا در بیان منزلت و مزیت فلسفه و حکمت الهی از زاویه حکمت نظری به آن نگریستهاند و چرا فقط به موضوع و تعریف آن پرداختهاند و به نقش پر اهمیت حکمت عملی یا بتعبیری دیگر «فلسفه کاربردی» و در واقع به «فلسفه فلسفه» توجه نکردهاند.
میدانیم که حکمت را از دوران باستانی بر دو بخش حکمت نظری و حکمت عملی تقسیم کرده بودند. حکمت عملی را هم بر سه بخش: اخلاق ـ تدبیر منزل ـ و تدبیر مدن یا «سیاست» و در واقع همان کشورداری منقسم ساخته بودند.
حکمای قدیم با آنکه خود دارای علوم دیگری مانند پزشکی ـ ریاضیات ـ نجوم ـ ادبیات و چیزهای دیگر بودند، به آنها نمیبالیدند بلکه عمده نظر آنها در بهرهگیری از حکمت، همان بخش عملی آن بود. بسیاری از فلاسفه اسلامی و یا پیش از اسلام، عمر خود را صرف مشاوره شاهان میکردند تا شاید سعادت و رفاه مردم را از راه سیاست صحیح و حکیمانه تأمین کنند.
این انتخاب، کاری صحیح و حکمتآمیز و منطقی بود زیرا اصل و بدنه و متن زندگی بشر فقط وابسته به حکمت عملی است نه به علوم گوناگون دیگر.
متن زندگی انسان خانواده و اجتماع و شخصیت فرد است. انسان ممکن است در تمام عمر خود بیمار نشود ویا بیمار نداشته باشد، به نجوم و ریاضیات هم نیازمند نشود ولی هرگز نمیتواند خود را از «خود» و «خانواده» و «جامعه» بینیاز بداند که موضوع همان حکمت عملی است.
پس متن و أصل، در فراگرفتن و توجه نمودن برای حکیم، زندگی فردی و اجتماعی اوست و بقیه علوم در حاشیه هستند. و این میتواند برهان یا فلسفهای برای اهمیت و مزیت فلسفه بر چیزهای دیگر باشد و «فلسفه فلسفه» از اینجا شروع میشود و «من یؤتی الحکمه فقد أوتی خیراً کثیراً».[4]
قدما میگفتند فایده حکمت عملی همان شناخت «خیر و شر» است و چون عمل و فعل انسان مقدور و تحت اختیار خود انسان است، پس حکمت عملی میتواند حکیم را به سوی خیر ببرد و از شر دور نماید. و این هم یکی از فواید حکمت و از مزایای حکمت عملی است.
علوم تجربی مربوط به قوانینی خارج از قدرت بشر است و در حوزه خاص قدرت الهی است. بشر فقط میتواند قوانین آن را کشف کند مثل فیزیک، شیمی، نجوم و هیئت ـ زیستشناسی و پزشکی.
پس علمی که موضوع آن در حوزه قدرت بشر باشد بر علمی که موضوعش بیرون از مقدور بشر است ترجیح دارد. «سعادت» که مهمترین هدف انسان است، بدست و اراده و اختیار انسان است. هیچیک از علوم دیگر نمیتوانند راحتی و سعادت بشر را تأمین کنند و اینهمه ابزار و اشیایی که از راه علوم دیگر برای رفاه بشر ساخته شده بدون زمینهیی از حکمت عملی (مانند زمینه روانی فردی و اوضاع و احوال خانوادگی و اجتماعی) قادر به تأمین آسایش بشر نمیباشند.
بلکه حتی امروز میتوان ادعا کرد که ثمرات علوم زیانی بیشتر از سودش به انسان و به طبیعت رسانده از مواد سمی گرفته تا ادوات جنگی و مخرب و کشنده و ابزار زندگی زیانآور سرطانزا و امثال آن.
* * *
حال نگاهی عمیقتر به فلسفه و حکمت عملی و ثمرات آن بیندازیم: برای بشر مهمترین مسئله عملی و سرنوشتساز همواره موضوع حکومت یا همان سیاست و رفتار حاکم و ظلم و جور و مانند آن بوده است.
موضوع آزادی، مساوات، حق حاکمیت، با آنهمه سابقه تاریخی و عرض و طولی ـ که امروز در دنیا پیدا کرده و امروز هر پزشک و مهندس و حقوقدان و کارمند و کارگر آن را بر زبان میآورد ـ یک مسئله از مسائل حکمت عملی و سیاست مدن است، که در فلسفه سیاسی از آن بحث میکنند.
حقوق بشر و حقوق مدنی و علم حقوق در رشتههای عمده خود ـ چون حقوق اساسی ـ کیفری ـ بین المللی ـ اداری ـ مدنی ـ خانواده ـ یا علومی مانند اقتصاد، تربیت، دفاع و مانند اینها همه از فروع حکمت عملی است.
سازمانها و نهادهای اجتماعی دیگر نیز که در جامعهشناسی از آن بحث میشود از فروع علم سیاست مدن یا در واقع حکمت است.
مسئله حکومت و ولایت (و بتعبیر متون اسلامی: امامت) مردم دنباله موضوع «نبوّت» و عنصر اصلی ادیان و از جمله اسلام است.
تا اینجا حوزه و قلمرو حکمت عملی را حیات مادی دانستیم و بررسی کردیم ولی حکمای الهی و عرفا و از جمله صدرالمتألهین در آثار خود قلمرو حکمت عملی از مرز جهان ماده میگذرد و به جهان بیکران آخرت میرسد. بنظر این حکیم اخلاق و تدبیر خانواده و جامعه و برقراری یک حکومت حکیمانه و با کمال برای این نیست که مانند جانوران خور و خواب و آسایش حیوانی داشته باشیم بلکه برای تحصیل کمال روحی و تکامل و رشد معنوی است. برای آنستکه از دایره حیوانیت و جاهلیت خارج شویم و به دایره انسانیت گام بگذاریم.
* * *
حال نگاهی به گرداگرد خود بیندازیم و مطالب نظری گذشته را با حقایق اطرافمان مقایسه کنیم. خوشبختانه پایه نظام ما بر حکمت گذاشته است همانگونه که بنیانگذار آن هم یک حکیم بود. بالأخره حق به حقدار رسید و حکومت به حکیمان.
در قانون اساسی سرنوشت ساز این نظام پایه اصلی اصول و مقررات آن بر دو بخش حکمت نظری و عملی گذاشته شده است.
در اصل دو اصول نظری و ایدئولوژی ما بیان شده که همان اصول دین یعنی توحید، و وحی و نبوت، و معاد و عدل و امامت است.
در اصل سه ناظر به حکمت عملی است و فضایل اخلاقی و تربیت و تکامل افراد و خانواده و سپس شکل حکومت عادلانه و حکیمانه و سیاست عمومی کشور بیان گردیده است.
همانگونه که در قانون اساسی و در اساس نظام اسلامی و حکومت آن، محور حکمت و معرفت و بخصوص حکمت عملی بوده تدبیرگران و سیاستگذاران کشور هم باید به فلسفه که قرارگاه حکمت عملی است در میان رشتههای دیگر بچشم یک محور بنگرند و در برنامهریزیها و در توزیع بودجه و در سازماندهی اداری و در اجرا و مدیریتها به این رشته مهم که مادر علوم و فنون و سیاست و کشورداری است اهمیت بیشتری بدهند.
از جمله آنکه در برنامهریزی آموزشی بگونهیی عمل شود که درس فلسفه از صورت یک درس تخصصی بیرون بیاید (و مانند درس معارف و ادبیات) جنبه عمومی بخود بگیرد، زیرا برای هر دانشجو و عالِم، داشتن یک زیربنای فکری و ایدئولوژی فلسفی استوار مقدم بر داشتن علوم دیگر است. هر کس در هر رشته ماهر باشد باید روح و مغز او منطقی و فلسفی بار بیاید.
در سیاستگذاری سه مشکل عمده در کار رشته الهیات هست که باید در برنامهریزیها مورد توجه قرار گیرد:
1. موضوع دانشکدههای الهیات است که نه فقط بیشتر از دانشکدههای دیگر نیست بلکه بمراتب کمتر است، کیفیت آنهم بهمین نسبت میباشد. مقایسهیی بین مجامع فلسفی و دپارتمانهای فلسفه در دنیا بخصوص غرب و شبه قاره هند، با تعداد انگشتشمار آن در ایران، انسان را شرمنده میکند.
2. موضوع دانشجو که علاوه بر کمبودهای اضافه بر دیگر دانشجویان، کمیّت آنها نیز بمراتب کمتر از مقدار مقتضی و مورد نیاز است و بایستی به کمیت آن نیز در کنار کیفیت اهمیت داد زیرا فارغالتحصیل و دانشآموخته فلسفه، در واقع مبلّغ حکمت در جامعه و سبب نشر فرهنگ و اعتلای آن میباشد و هر چه بیشتر باشد فضای جامعه را بیشتر حکمتآگین میسازد و میتواند استادی پرمایه و سودمند از کاردرآید.
3. موضوع (بلکه مسئله) اساتید فلسفه است که متأثّر از دو موضوع پیشین میباشد و خود مسائلی را در بردارد میدانیم که اهمیت و نقش استاد در دانش و کمالات علمی و عملی اوست و دانش استاد را نمیتوان همان آموختههای دانشجویی او دانست بلکه بایستی از راه مطالعه و تحقیق و بحث و کندوکاو بدست آید. باید کتاب فلسفی داشته باشد، با زبانهای عربی و انگلیسی و فرانسه و مانند آنها آشنا شود و حتیالامکان از آخرین آراء و نظریات صاحبنظران داخلی و خارجی باخبر باشد.
اما این کمال مطلوب مقدماتی دارد که بسیاری از آنها خارج از اختیار و قدرت خود اساتید است و به بودجه و مکان مناسب و اطلاعات گوناگون آماری و اطلاعرسانی نیازمند میباشد و این کار دولت و دستگاههای مربوطه دولتی و وظیفه جامعه است که بایستی آنها را بعنوان زمینه مطالعه و تحقیق اساتید و محققان قبلاً فراهم سازد.
عمده نیازهای اساتید را میتوان: کتاب و دیگر ابزارهای تحقیق، فراغت و وقت کافی و محل کار، رفاه و معاش کافی، آموزش و تربیت و ارشاد، و نیز تشویق و ترغیب، دانست.
کتاب و ابزار تحقیق
یکی از مهمترین ابزارهای تحقیق و پیشرفت معلومات اساتید در کشور ما کتاب است زیرا رایانه و اینترنت هنوز گسترش کافی را در میان ما نیافته است. بعقیده من همانگونه قدما میگفتند «مَن فَقَدَ حسّاً فَقدْ فَقَدَ عِلماً» باید گفت «مَن فَقَدَ کتاباً فَقدْ فَقَدَ عِلماً» زیرا هر کتاب در حد خود تأثیری قابل اعتنا در شخص میگذارد.
همین مسئله کتاب برای اساتید مسئله دشوار و گاهی لاینحل است زیرا قیمت کتاب بخصوص کتب خارجی بسیار گران است و هر محقق برای هر کار تحقیقی گاهی چند برابر حقوق ماهانه خود را باید کتاب بخرد تا قادر به تحقیق لازم و کافی باشد و خرید برخی کتب دارای دوره مجلدات زیاد خارجی گاهی در حد محال است. و سر به میلیون میزند.
آشنایی اساتید با شبکه جهانی رایانهیی اندک است و بسیاری معلومات آسان، بآسانی از دستشان میرود زیرا دانشگاهها بفکر تهیه و آموزش و تشویق اساتید به این کار نیستند.
موضوع مهم دیگر وقت کافی و فراغت است که برای اکثر اساتید وجود ندارد عواملی که در این آفت دانش و معرفت مؤثرند، یکی اشتغال بیش از اندازه اساتید به تدریس و کارهای دیگر است بسبب کمبود استاد و نیاز شدید دانشگاهها و مؤسسات فرهنگی به استاد. و دیگر بسبب نیاز مالی و عدم کفاف حقوق عادی.
نداشتن فراغت کافی، و از خود فراموش کردن آفت بسیار بزرگی برای اصحاب معرفت و علم است و آنان را بتدریج تهی و کممایه و گاهی مسخ میکند و بشکل ماشین در میآورد.
موضوع رفاه و معاش و آسایش در خانواده و مسکن و مانند آنها نیز نقش مؤثری دارد و همچنین یکی دیگر از عوامل رشد کیفیت اساتید، نوعی نظارت مستمر معنوی و تربیت استاد و ارشاد و سیاستگذاریهای پخته و از روی تدبیر، نه رسمی و سطحی، میباشد که برنامهریزی مستقل میخواهد و از راه تشکیل انجمنهای صنفی و باشگاههای مناسب و نشریه داخلی، مدیریت صحیح میسر میگردد.
در اینجا بجاست که به یکی از غمانگیزترین بخشهای موضوع اشارهیی بکنیم و آن مقایسه وضع کنونی کشور و علوم عقلی آن با دیگر کشورهاست.
در آخرین آماری که بدست من رسید، در امریکای شمالی نام 12302 نفر فیلسوف و استاد فلسفه در حد دکترا و استادی دیده میشود و نام و نشان 1855 دپارتمان فلسفه درج شده است. که اگر نسبت جمعیت را در نظر بگیریم باید برای شصت میلیون جمعیت ایران حدود (3300) استاد و پرفسور و دکتر باشد. و اگر سابقه و قرنها پرچمداری فلسفه و علوم دیگر را در حساب بیاوریم باید بدلیل اولویّت این کشوری که مهد فلسفه بوده و نسل آن را حفظ کرده بیش از اینها فیلسوف و صاحبنظر و استاد داشته باشد.
درباره دپارتمان و دانشکده و مؤسسات فلسفی هم بهمین ترتیب بایستی با توجه به میزان بالا در ایران حدود 470 واحد یا دپارتمان فلسفه وجود داشته باشد.
برای مزید اطلاع خوب است بدانیم که هندوستان دارای 124 دپارتمان و انگلیس با جمعیتی نزدیک به ایران دارای 108 دپارتمان و فیلیپین 28ـ آفریقای جنوبی 44 و اسپانیا 32 واحد ذکر شده که در واقع بیش از اینهاست.
اینها همه مسائلی بود که (با توجه به مقدمهیی که درباره اهمیت نقش فلسفه و سیادت آن بر دیگر علوم گفته شد) باید در نظامی که قانون اساسیش بر محور حکمت و اصول فلسفی و دینی نوشته شده، دیده نشود، بلکه به الهیّات بدیده پایهیی برای فرهنگ و تمدن و حتی رشد و توسعه نگریسته گردد و در سیاستگذاری و برنامهریزیها این مهم رعایت گردد. «و من یؤتی الحکمه فقد أوتی خیراً کثیراً».
پی نوشتها
* این مقاله توسط استاد سید محمد خامنهای برای همایش دانشکده الهیات دانشگاه تهران تحت عنوان «جایگاه فلسفه» نوشته شده است.
1. ملاصدرا، کسر اصنام الجاهلیه، ص 39- 41.
2. ملاصدرا، اسفار، ص 9، 108- 119.
3. فیدون.
4. بقره، 269.