قتل نفس

قتل نفس

قتل نفس که در عصر حاضر و در قوانین جدید بصورت جرم عمومی در آمده و قضات به نام حفظ منافع اجتماعی و برقراری نظم جامعه مرتکبین قتل را تعقیب می نمایند، از خطرناکترین و بزرگترین جرائمی است که سابقه تاریخی آن از همه جرائم بیشتر بوده و در کلیه شرایع یا قوانین باستانی، پیرامون آن بحث شده است.
قرآن مجید نخستین تعدی و تجاوز انسان را بر انسان به صورت قتل نفس یاد آور شده و همین جنایت را منشأ و اساس اولین تشریع جنایی در نخستین ادوار زندگی اجتماعی انسان های اولیه، نشان می دهد.
البته در اجتماعات ابتدایی قتل نفس و کیفر آن معمولا شکل انتقام جویی داشته و از حدود جنبه های شخصی و خصوصی تجاوز نمی کرده است، به این معنا که اگر «ولی دم» قدرت داشت و می توانست، در مقام قصاص بر می آمد، در غیر این صورت راه دیگری برای انتقام و مجازات وجود نداشت.
مثلا اعراب در دوره قبل از اسلام قاتل را از راه های گوناگون و با کیفرهای مختلف به مجازات می رساندند که از آن جمله، قتل بود. ولی در اجرای این کیفر، هیچ گاه جانب عدالت را رعایت نکرده و در بسیاری از موارد بجای قاتل، دیگری را می کشتند و یا گاهی چند نفر را در برابر یک نفر به قتل می رساندند و چه بسا که خون انسانی را در مقابل کشتن چهارپایی می ریختند و همین بی عدالتی ها بود که موجب اختلافات قبیلگی و زد و خوردهای طایفه ای می شد و پیوسته آنان را به جنگ های طولانی می کشید.
اعراب حتی در جراحات و دیات هم به حکم عصبیت قبیلگی و نژادی رفتار کرده و گاهی چندین برابر، دیه گرفته و یا جراحت وارد می کردند.
در کتب تفسیر در بیان مقام شأن نزول آیات قصاص، داستان زیر که نموداری از رویه ظالمانه اعراب زمان جاهلیت است، نقل شده:
انسانی از اشراف عرب به وسیله شخصی عادی به قتل رسید، خویشان و نزدیکان قاتل جمع شده و نزد پدر مقتول رفتند و به او گفتند چه می خواهی انجام دهی؟
پدر گفت: یکی از سه چیز را:
یا این که پسرم را زنده کنید! و یا خانه ام را از ستارگان آسمان پر کنید! و یا این که فرد فرد قبیله شما را خواهم کشت.[1] حکم قتل نفس
1. همان طور که در بحث های مختلف داشتیم، اسلام جامعه ای می سازد که معمولا قتلی در آن اتفاق نیفتد، جرمی به وقوع نپیوندد و همان طور که بیان شد وضع و اجرای مجازات ها و از جمله، کیفر قتل در اسلام به عنوان آخرین سلاح، آن هم با عادلانه ترین صورت به کاربرده شده و راه های پیش گیری جرم و قتل از قبیل تهذیب اخلاق و تربیت و ایجاد عدالت اجتماعی و مبارزه با ظلمها و نابسامانی ها در درجه اول اهمیت قرار دارد. و اگر گاه و بیگاه درباره وحشیانه بودن مجازات اعدام زمزمه هایی به گوش می رسد و عده ای تحت تأثیر احساسات و عواطف کاذب، کیفر دادن قتل نفس را با اعدام شایسته نمی دانند و می گویند قاتل را بی عدالتی های اجتماعی و سیستم های منحط اقتصادی وادار به ارتکاب قتل کرده است، بنابر این باید در صدد اصلاح و تربیت او برآییم نه این که وی را در چنگال قصاص و کیفر بیاندازیم، درباره جامعه ای که اسلام ساخته به هیچ وجه صدق نمی کند.
زیرا اسلام پس از فراغ کامل از سازندگی یک اجتماع انسانی کامل با توجه به کلیه جهات بنیادی و مصالح ساختمانی آن، کیفر گناهان را تشریح نموده و مجازات اعدام را در مورد جنایت قتل در چنین جامعه ویژه و نمونه ای مقرر داشته است و کشتن قاتلی را که به طور عمد در جامعه صحیح و واقعی اسلامی، مسلمانی را بکشد واجب دانسته، آن هم نه واجب «تعیینی» بلکه واجب «تخییری».
آیات قصاص که در قرآن مجید نازل شده دلیل بر این مطلب است.
حرمت قتل نفس
قال الله تعالی: «و لا تقتُلُوا النفسَ التی حرَّمَ اللهُ الا بِالحقِّ …»؛[2] «و دست به خون بیگناهان نیالایید، و نفوسی را که خداوند محترم شمرده و ریختن خون آنها مجاز نیست به قتل نرسانید، مگر این که طبق قانون الهی اجازه قتل آنها داده شده باشد (مثل این که قاتل باشند)».
اثر آیات
در بحارالانوار داستان جالبی دیده می شود که از تأثیر فوق العاده آیات فوق در نفوس شنوندگان حکایت می کند و ما جریان را طبق نقل بحارالانوار از علی بن ابراهیم به طور خلاصه ذیلا می آوریم. «اسعد بن زراره» و «ذکوان بن عبدقیس­» که از طایفه خزرج بودند به مکه آمدند در حالی که میان طایفه اوس و خزرج جنگ طولانی بود و مدت ها شب و روز سلاح بر زمین نمی گذاشتند و آخرین جنگ آنها روز «بعاث» بود که در آن جنگ طایفه اوس بر خزرج پیشی گرفت، به همین جهت اسعد و ذکوان به مکه آمدند تا از مردم مکه پیمانی بر ضد طایفه اوس بگیرند، هنگامی که به خانه «عُتبه بن ربیعه» وارد شدند و جریان را برای او گفتند در پاسخ گفت: شهر ما از شهر شما دور است، مخصوصا گرفتاری تازه ای پیدا کرده ایم که ما را سخت به خود مشغول داشته، اسعد پرسید: چه گرفتاری؟ شما که در حرم امن زندگی دارید.
عتبه گفت: مردی در میان ما ظهور کرده می گوید: فرستاده خدا هستم! عقل ما را ناچیز می شمرد و به خدایان ما بد می گوید، جوانان ما را فاسد و اجتماع ما را پراکنده نموده است! اسعد پرسید: این مرد چه نسبتی با شما دارد؟ گفت: فرزند عبدالله بن عبدالمطلب و اتفاقاً از خانواده های شریف ما است.
اسعد و ذکوان در فکر فرو رفتند و به خاطرشان آمد که از یهود مدینه می شنیدند به همین زودی پیامبری در مکه ظهور خواهد کرد، و به مدینه هجرت خواهد نمود. اسعد پیش خود گفت: نکند این همان کسی باشد که یهود از او خبر می دادند. سپس پرسید: او کجاست؟ عُتبه گفت: در حجر اسماعیل کنار خانه خدا هم اکنون نشسته است.
آنها در دره ای از کوه محاصره هستند و تنها در موسم حج و عمره ماه رجب آزادی می یابند و وارد جمعیت می شوند ولی من به تو توصیه می کنم به سخنان او گوش مده و یک کلمه با او حرف مزن که او ساحر عجیبی است. و این در ایامی بود که مسلمانان در شعب ابی طالب محاصره بودند.
اسعد رو به عتبه کرد و گفت: پس چه کنم؟ محرم شده ام و بر من لازم است که طواف خانه کعبه کنم، تو به من می گویی به او نزدیک نشوم! عتبه گفت: مقداری پنبه در گوش های خود قرار بده تا سخنان او را نشنوی! اسعد وارد مسجد الحرام شد ، در حالی که هر دو گوش خود را با پنبه سخت بسته بود، مشغول طواف خانه کعبه شد در حالی که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ با جمعی از بنی هاشم در حجر اسماعیل در کنار خانه کعبه نشسته بودند. او نگاهی به پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ کرد و به سرعت گذشت، در دور دوم طواف با خود گفت: هیچ کس احمق تر از من نیست! آیا می شود یک چنین داستان مهمی در مکه بر سر زبان ها باشد و من از آن خبری نگیرم و قوم خود را در جریان نگذارم؟
به دنبال این فکر، دست کرد پنبه ها را از گوش بیرون آورد و به دور افکند و در جلوی پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ قرار گرفت و پرسید: به چه چیز ما را دعوت می کنی؟ پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: «به شهادت به یگانگی خدا و این که من فرستاده اویم و شما را به این کار ها دعوت می کنم». و سپس آیات سه گانه فوق را که مشتمل بر دستورات دهگانه بود تلاوت کرد. هنگامی که اسعد این سخنان پر معنی و روح پرور را که با نهاد و جانش آشنا بود شنید، به کلی منقلب شد و فریاد زد:
«اَشهَدُ اَن لا اله الا الله و انَّکَ رسولُ اللهِ»؛
ای رسول خدا! پدر و مادرم فدای تو باد، من اهل یثربم، از طایفه ی خزرجم. ارتباط ما با برادران مان از طایفه اوس بر اثر جنگ های طولانی گسسته، شاید خداوند به کمک تو این پیوند گسسته را بر قرار سازد.
ای پیامبر! ما وصف تو را از طایفه یهود شنیده بودیم و همواره ما را از ظهور تو بشارت می دادند و ما امیدواریم که شهر ما هجرت گاه تو گردد. زیرا یهود از کتب آسمانی خود چنین به ما خبر دادند. شکر می کنم که خداوند مرا به سوی تو فرستاده، به خدا سوگند جز برای بستن پیمان جنگی بر ضد آنها به مکه نیامده بودم، ولی خداوند مرا به پیروزی بزرگتری نایل کرد.
سپس رفیق او ذکوان نیز مسلمان شد و هر دو از پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ تقاضا کردند مبلّغی همراه آنها به مدینه بفرستد تا به مردم تعلیم قرآن دهد و به اسلام دعوت نماید و آتش جنگ ها خاموش گردد. پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ مصعب بن عمیر را همراه آنها به مدینه فرستاد و از آن زمان پایه های اسلام در مدینه گذاشته شد و چهره مدینه دگرگون گشت.[3] عن أبی عبدالله ـ علیه السلام ـ قال: «یَجیءُ یومَ القیامهِ رجلٌ الی رجلٍ حتی یُلَطِّخَهُ بِدمهِ و الناسُ فی الحسابِ، فیقولُ: یا عبداللهِ! ما لی و لَکَ؟ فیقولُ: اَعَنتَ علیَّ یومَ کذا و کذا فَقُتِلتُ»؛[4] امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: «روز قیامت مردی را نزد مردی می آورند که او را با خون خود آغشته می کند و حال آن که مردم در حسابرسی هستند، پس آن انسان به خون آغشته می گوید: ای بنده خدا! با من چرا چنین رفتاری کردی؟ او می گوید: در فلان روز بر ضد من اقدام کردی و من کشته شدم».
عَن أبی عبدالله ـ علیه السلام ـ قال: «مَن أعانَ علی مومنٍ بشطرِ کلمهٍ لقی اللهَ عزوجل و بینَ عینیهِ مکتوبٌ آیسٌ من رحمهِ الله».[5] امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: «کسی که بر ضد مؤمنی با کلمه ای اقدام و کمک کند روز قیامت در حالی خدا را ملاقات می کند که بر پیشانی و میان دو چشمش نوشته شده: او از رحمت خدا مأیوس و نا امید است».[1]. تاریخ العراب (الاسلام عقیده و شریعه، ص 328 به نقل اسلام آیین زندگی حجتی کرمانی ص 258 چاپ مشعل آزادی.
[2]. سوره أسراء، آیه 32.
[3]. بحار، ج19، ص 8 و 9 و 10.
[4]. وسائل، ج8، ص 615.
[5]. وسائل، ج8، ص 615.
@#@
عن أبی جعفر ـ علیه السلام ـ قال: «انَّ العبدَ یُحشرُ یومَ القیامهِ و ما أدمی دماً فَیدفَعُ إلیه شبهُ المحجمهِ أو فوقَ ذلک، فیقال له: هذا سَهمُکَ من دمِ فلانٍ، فیقول: یا ربِّ إنکَ تعلم أنک قبضتنی و ما سفکت دماً، قال: بلی و ما سمعتَ من فلانِ بنِ فلانٍ کذا و کذا فرویتها عنهُ فنقلتَ حتی صارَ إلی فلانٍ فقتلهُ علیها فهذا سهمُکَ من دمِهِ»؛[1] امام باقر ـ علیه السلام ـ فرمود: «روز قیامت بنده ای محشور می شود و حال آن که (قتلی مرتکب نشده) و خونی نریخته است ولی به مقدار خون شاخ حجامت یا بیشتر خونی به او داده می شود و به او گفته می شود:
این مقدار خون سهم تو است از خون فلانی. آن بنده می گوید: خدایا تو میدانی که خودت جان او را گرفتی و من خونی نریخته و کسی را نکشته ام. خداوند می فرماید: بله، آن چه را درباره مقتول از فلان شخص شنیدی و نقل کردی سپس بر سر زبان ها افتاد تا خبرش به گوش فلان ستمگر رسید سپس او را به خاطر این شایعات به قتل رساند، پس این خون سهم توست از خون مقتول (و این مقدار تو در قتل فلانی شریک هستی)».
قتل
قال الله تعالی: «مِن أجلِ ذلک کَتبنا علی بنی إسرائیلَ أنه من قَتَلَ نفساً بغیرِ نفسٍ أو فسادٍ فی الأرضِ فکأنما قَتَلَ الناسَ جمیعاً و من احیاها فکأنما أَحیا الناسَ جمیعاً»؛[2] «به همین جهت بر بنی اسرائیل مقرر داشتیم که هر کس انسان را بدون ارتکاب قتل یا فساد در روی زمین بکشد، چنان است که گویی همه انسان ها را کشته و هر کس انسانی را از مرگ رهایی بخشد، چنان است که گویی همه مردم را زنده کرده است».
سؤال
چگونه قتل یک انسان مساوی است با قتل همه انسان ها و نجات یک نفر مساوی با نجات همه انسان ها می باشد؟
بزرگان از مفسرین جواب هایی داده اند که می توان در میان آن ها به دو جواب اکتفا کرد. آن چه می توان در پاسخ سؤال فوق گفت این است که: قرآن در این آیه یک حقیقت اجتماعی و تربیتی را بازگو می کند، زیرا: اولا کسی که دست به خون انسان بی گناهی می زند در حقیقت چنین آمادگی را دارد که انسان های بی گناه دیگری را که با آن مقتول از نظر انسانی و بیگناهی برابرند مورد حمله قرار دهد و به قتل برساند، او در حقیقت یک قاتل است و طعمه او انسان بی گناه است و می دانیم تفاوتی در میان انسان های بی گناه از این نظر نیست.
جواب دیگری که می توان در پاسخ سؤال فوق گفت این است که هم چنین کسی که به خاطر نوع دوستی و عاطفه انسانی، دیگری را از مرگ نجات بخشد این آمادگی را دارد که این برنامه انسانی را در مورد هر بشر دیگری انجام دهد. او علاقه مند به نجات انسان های بی گناه است و از این نظر برای او این انسان و آن انسان تفاوت نمی کند و با توجه به این که قرآن می گوید «فکأنما …» استفاده می شود که مرگ و حیات یک نفر اگر چه مساوی با مرگ و حیات اجتماع نیست اما شباهتی به آن دارد.
ثانیاً جامعه انسانی در حقیقت یک واحد بیش نیست و افراد در آن همانند اعضای یک پیکرند، هر لطمه ای به عضوی از اعضای این پیکر برسد اثر آن کم و بیش در سایر اعضا آشکار می گردد زیرا یک جامعه بزرگ از افراد تشکیل شده و فقدان یک فرد خواه ناخواه ضربه ای به همه جامعه بزرگ انسانی است.
فقدان او سبب می شود که به تناسب شعاع تأثیر وجودش در اجتماع، محلی خالی بماند و زیانی از این رهگذر دامن همه را بگیرد، هم چنین احیای یک نفس سبب احیای سایر اعضای این پیکر است، زیرا هر کس به اندازه وجود خود در ساختمان مجتمع بزرگ انسانی و رفع نیازمندی های آن اثر دارد بعضی بیشتر و بعضی کمتر، و اگر در بعضی از روایات می خوانیم که مجازات چنین انسانی در قیامت مجازات کسی است که همه انسان ها را کشته، اشاره به همین است نه این که از هر جهت مساوی یکدیگر باشند و لذا در ذیل همین روایات می خوانیم اگر تعداد بیشتری را بکشد مجازات او به همان نسبت مضاعف شود!
از این آیه اهمیت مرگ و حیات یک انسان از نظر قرآن کاملا آشکار می شود، و با توجه به این که این آیات در محیطی نازل گردید که خون انسان مطلقا در آن ارزشی نداشت عظمت آن آشکارتر می گردد. قابل توجه این که در روایات متعددی وارد شده است که آیه اگر چه مفهوم ظاهرش مرگ و حیات مادی است اما از آن مهمتر مرگ و حیات معنوی یعنی گمراه ساختن یک نفر، یا نجات او از گمراهی است.
قال رسول الله ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ : «لا یُحِلُّ قتلُ مسلمٍ إلا بِإحدی ثلاثِ خصالٍ: زانٍ محصنٍ فیرجم و رَجُلٍ یَقتُلُ مسلماً متعمداً فیقتلُ، و رجلٍ یَخرُجُ مِن الإسلامِ فَیُحاربُ اللهَ و رسولَهُ فیقتل او یُصلب، أو یُنفی من الأرض»؛[3] رسول گرامی اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ می فرماید: «کشتن مسلمانی جایز نیست مگر کسی که مرتکب یکی از سه جرم گردد. کس که به گناه بزرگ زنای محصنه، آلوده شود او را باید رجم کرد، شخصی که مسلمانی را از روی عمد بکشد، و فردی که از اسلام خارج گردد و با خدا و رسول او به محاربه برخیزد، او کشته می شود یا به دار آویخته خواهد شد و یا او را تبعید می کنند­».
2. اسلام با وجود این که در مورد قتل نفس به مسئله قصاص معترف است و کشتن قاتلی را که به طور عمد کسی را بکشد واجب دانسته، هیچ گاه کشتن قاتل را به عنوان کیفر قتل نفس تنها راه غیر قابل گذشت، قرار نداده بلکه «ولی دم» را مخیر میان قصاص و عفو نموده و در این صورت ولی یا اولیای مقتول می توانند قاتل را قصاص نمایند و یا از کشتن او در گذرند و در زمینه دوم باز اختیار دارند که با جانی صلح کرده و از او (دیه) خونبها بگیرند و یا به طور کلی وی را مورد عفو و بخشش قرار دهند.
و این یکی از دلایل روشن و بارز تشویق این آیین آسمانی به عفو و اغماض است و نظر به این که اسلام، آیین سهل و روشنی است مسأله بخشش و گذشت در بسیاری از موارد حتی در جریانات سیاسی و قضایی این آیین، مقدس، به چشم می خورد و این خود حرکتی است در راه استوار نمودن عاطفه برادری و روح گذشت، در جامعه انسانی، قرآن مجید صلح و عفو را مورد تأیید قرار داده و می فرماید:
«فَمَن عفی و اصلَحَ فَأجرُهُ عَلَی الله»؛[4] «کسی که عفو کند و صلح نماید، پاداش او بر خداوند است».
رسول گرامی اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در موارد و زمینه های بسیاری که به قصاص فرمان می داد، مردم را به تسامح و گذشت نیز سفارش می نمود.
[1]. وسائل، ج8، ص 616.
[2]. سوره مائده، آیه 32.
[3]. سنن نسائی، ج8، ص 23.
[4]. سوره شوری، آیه 40.
علی محمد حیدری نراقی – گناهان کبیره، ص 61

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید