نویسنده : عطیه فاضل دربندی
کبوتران کعبه
روزى امام سجاد ـ علیه السلام ـ به اصحاب خود فرمود:
«آیا مى دانید سبب بودن کبوتران در کعبه چیست؟ گفتند: نه، اى پسر رسول خدا، شما بفرمایید. حضرت علت را چنین فرمود: در زمان قدیم مردى بود که خانه اى داشت و در میان آن خانه درخت نخلى بود و کبوترى در شکاف آن آشیانه کرده بود، پس هر وقت جوجه مى گذارد، آن مرد بالاى نخل مى رفت و جوجه هاى آن را مى گرفت و مى کشت.
مدتى بر این منوال گذشت، پس آن کبوتر از دست آن مرد به خدا شکایت کرد، به آن کبوتر گفته شد: این مرتبه که مى آید جوجه هاى تو را بردارد از درخت مى افتد و مى میرد. بار دیگر که کبوتر جوجه گذارده بود، آن مرد بالاى درخت رفت. کبوتر ایستاد، ببیند چه مى شود، وقتى آن مرد بالاى درخت رفت، صداى سائل و محتاجى از در خانه بلند شد، پایین آمد و به او چیزى داد و برگشت بالاى درخت و جوجه هاى کبوتر را برداشت و کشت و به او آسیبى نرسید.
کبوتر به خدا نالید و گفت: خدایا، پس وعده اى که به من داده بودى چه شد؟ به او گفته شد، که این مرد جان خود را به واسطه آن صدقه اى که داد، خرید؛ اما ما به همین زودى نسل تو را زیاد مى کنیم و جایى تو را مسکن مى دهیم که دیگر هیچ کس نتواند به شما تا روز قیامت آزارى برساند. خداوند آنها را در خانه کعبه منزل داد و در امن و امان قرار داد و کسى نتوانست آنها را صید و شکار کند.» [42]
مهربانى با گربه
امیرمؤمنان على ـ علیه السلام ـ مى فرماید:
«ما در حضور پیامبر ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ بودیم؛ ایشان مى خواست وضو بگیرد؛ در این هنگام گربه اى به خانه آن حضرت پناه آورد. پیامبر ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ فهمید که گربه تشنه است، ظرفى را که آب داشت و با آن وضو مى گرفت،
جلوى گربه گذارد، گربه از آن آشامید، سپس پیامبر ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ از بقیه آب آن وضو گرفت.» [43]
پناهندگى شتر
پیامبر ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ در مسافرت بود، شترى به حضورش آمد و جلوى گردنش را به زمین کوبید و گریه کرد، به گونه اى که اشک چشمانش دو طرف صورتش را تر کرد. پیامبر ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ به حاضران فرمود: «آیا مى دانید این شتر چه مى گوید؟ این شتر گمان کرده که صاحبش مى خواهد او را فردا قربان کند».
آنگاه پیامبر ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ به صاحب آن شتر فرمود: «آیا حاضرى این شتر را بفروشى؟» او گفت: من مالى ندارم که به آن مانند این شتر، علاقه مند باشم. پیامبر به او سفارش کرد که با این شتر به نیکى رفتار کن. [44]
پناه آوردن گنجشک به محضر امام رضا ـ علیه السلام ـ
سلیمان بن جعفر گوید: در باغى حضور امام رضا ـ علیه السلام ـ بودم. ناگهان گنجشکى آمد و رو به روى حضرت به سر و صدا پرداخت و اظهار نگرانى کرد؛ امام به من فرمود:
«اى سلیمان مى دانى این گنجشک چه مى گوید؟ گفتم: نه. امام فرمود: مى گوید مارى آمده مى خواهد جوجه هاى مرا بخورد. برخیز و عصا را به دست بگیر و به خانه اى که لانه گنجشک در آن است برو و آن مار را بکش. سلیمان مى گوید من برخاستم و با عصا به آن خانه رفتم، دیدم مارى در خانه مى گردد، با عصایم او را کشتم.» [45]
کبوترهاى سبز
راوى مى گوید: روزى به منزل امام صادق ـ علیه السلام ـ رفتم و مشاهده کردم که سه کبوتر سبزرنگ در خانه آن حضرت بود، عرض کردم این کبوترها منزل را کثیف مى کنند. حضرت فرمود: «نگاهدارى کبوتر در منزل مستحب است.» [46]
اسلام حامى حیوانات است
شترهاى به هم پیوسته اى از جلوى چشم امام صادق ـ علیه السلام ـ عبور مى کردند. شترى در میان این قطار شتر، نظر آن حضرت را به خود جلب کرد؛ زیرا بار سنگینى را بر پشت خود حمل مى کرد و به سختى حرکت مى نمود. امام ـ علیه السلام ـ که از مشاهده این حمل طاقت فرساى شتر ناخشنود گشته بود به صاحب شتر فرمود: «عدالت را در حق شتر مراعات کن که خداوند رعایت عدالت را دوست دارد.» [47]
گربه درمانده
زنى گربه اى را بست و از دادن آب و غذا به او خوددارى کرد. گربه که به شدت گرسنه شده بود به خوردن حشرات زمین روى آورد؛ اما حشرات اطراف براى سیر کردن او کافى نبود و از طرفى با خوردن آنها زمین اطراف او از هرگونه حشره تهى گردید.
گربه در گرسنگى و تشنگى شدید فرو رفت و پس از مدتى جان سپرد و این زن که سبب مرگ گربه گردیده بود به فرموده پیامبر ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ مستوجب عذاب الهى گردید. [48]
حمایت پیامبر اکرم از حیوانات
بعضى از صاحبان حیوانات که نمى خواستند حیوان آنها با حیوان دیگرى اشتباه شود، او را نشان مى کردند. یکى از راههاى نشانه گذارى این بود که بر بدن یا چهره آنها داغ مى گذاردند. اثر آهن تفتیده بر بدن آنها همواره باقى مى ماند؛ اما حیوان بسیار آزرده مى شد.
روزى پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ از راهى گذر مى کرد. الاغى را دید که بر چهره او داغ گذارده شده بود. حضرت با دیدن این حیوان فرمود:
«مگر نشنیده اى که من داغ گذارنده بر صورت حیوانات را لعنت کرده ام و کسى که به صورت آنها بزند مورد لعنت من است.» [49]
مهربانى با شتر
زراره نقل مى کند: امام سجاد ـ علیه السلام ـ بیست بار با شترى از مدینه به مکه براى انجام مناسک حج رفت و در این بیست بار حتى یک بار شتر را با تازیانه نزد. به نقل دیگر، تازیانه را بلند مى کرد و اشاره مى نمود و مى فرمود: «ترس از قصاص دارم.» [50]
غذاى حیوانات
ذوالنون مصرى، یک زن نامسلمان را دید که در فصل زمستان مقدارى گندم به دست گرفته، براى پرندگان بیابان برد و جلوى آنها ریخت. وى به آن زن گفت: «تو که کافر هستى، این دانه دادن تو به پرندگان چه فایده دارد؟» او گفت: فایده داشته باشد یا نه من این کار را مى کنم. چند ماه از این جریان گذشت، ذوالنون در مراسم حج شرکت کرد، همان زن را در مکه دید که همراه مسلمانان به انجام دادن مراسم حج اشتغال دارد. آن زن وقتى ذوالنون را شناخت به او گفت:
«احسن الى نعمه الاسلام بقبضه من الحبه.» [51]
«به سبب همان یک مقدار گندم که به پرندگان دادم، خداوند نعمت اسلام را به من احسان نمود و توفیق قبول اسلام را یافتم.»
فصل پنجم: اخلاق زیست محیطى در نظم شاعران
تو با خلق سهلى کن اى نیکبخت
یکى در بیابان سگى تشنه یافت
برون از رمق در حیاتش نیافت
کله دلو کرد آن پسندیده کیش
چو حبل اندر آن بست دستار خویش
به خدمت میان بست و بازو گشاد
سگ ناتوان را دمى آب داد
خبر داد پیغمبر از حال مرد
که داور گناهان از و عفو کرد
الا گر جفاکارى، اندیشه کن
وفا پیش گیر و کرم پیشه کن
کسى با سگى نیکویى گم نکرد
کجا گم شود خیر با نیکمرد؟
کرم کن چنان کت برآید ز دست
جهانبان در خیر بر کس نبست
برد هر کسى بار درخورد زور
گران است پاى ملخ پیش مور
تو با خلق سهلى کن اى نیکبخت
که فردا نگیرد خدا با تو سخت
به آزار فرمان مده بر رهى
که باشد که افتد به فرماندهى
چو تمکین و جاهت بود بر دوام
مکن زور بر ضعف درویش عام
بسا زورمندا که افتاد سخت
بس افتاده را یاورى کرد بخت
دل زیر دستان نباید شکست
مبادا که روزى شوى زیر دست [52]
میازار مورى که دانش کش است
یکى سیرت نیکمردان شنو
اگر نیکبختى و مردانه رو
که شبلى ز حانوت گندم فروش
به ده برد انبان گندم به دوش
نگه کرد و مورى در آن غله دید
که سرگشته هر گوشه اى مى دوید
ز رحمت بر او شب نیارست خفت
به مأواى خود بازش آورد و گفت:
مروّت نباشد که این مور ریش
پراکنده گردانم از جاى خویش
درون پراکندگان جمع دار
که جمعیتت باشد از روزگار
چه خوش گفت فردوسى پاکزاد
که رحمت بر آن تربت پاک باد
میازار مورى که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
مزن بر سر ناتوان دست زور
که روزى بپایش درافتى چو مور
درون فروماندگان شاد کن
ز روز فروماندگى یاد کن
نبخشود بر حال پروانه شمع
نگه کن که چون سوخت در پیش جمع
گرفتم ز تو ناتوان تر بسى است
تواناتر از تو هم آخر کسى است [53]
بدان را نوازش کن اى نیکمرد
به ره بر یکى پیشم آمد جوان
به تک در پى اش گوسفندى روان
بدو گفتم: این ریسمان است و بند
که مى آرد اندر پى ات گوسفند
سبک طوق و زنجیر از او باز کرد
چپ و راست پوییدن آغاز کرد
هنوز از پى اش تازیان مى دوید
که جو خورده بود از کف مرد و خوید
چو باز آمد از عیش و شادى به جاى
مرا دید و گفت: اى خداوند رأى
نه این ریسمان مى برد با منش
که احسان کمندى است در گردنش
به لطفى که دیده است پیل دمان
نیارد همى حمله بر پیلبان
بدان را نوازش کن اى نیک مرد!
که سگ پاس دارد چو نان تو خورد
بر آن مرد کند است دندان یوز
که مالد زبان بر پنیرش دو روز [54]
خدا را بر آن بنده بخشایش است
یکى روبهى دید بى دست و پاى
فروماند در لطف و صنع خداى
که چون زندگانى به سر مى برد
بدین دست و پاى از کجا مى خورد
در این بود درویش شوریده رنگ
که شیرى درآمد شغالى به چنگ
شغال نگون بخت را شیر خورد
بماند آن چه، روباه از آن، سیر خورد
دگر بار روز اتفاق اوفتاد
که روزى رسان قوت روزش بداد
چو شیر آنکه را گردنى فربه است
گر افتد چو روبه سگ از وى به است
به چنگ آر و با دیگران نوش کن
نه بر فُضله دیگران گوش کن
بخور تا توانى به بازوى خویش
که سعیت بود در ترازوى خویش
چو مردان ببر رنج و راحت رسان
مخنّث خورد دسترنج کسان
بگیر اى جوان دست درویش پیر
نه خود را بیفکن که دستم بگیر
خدا را بر آن بنده بخشایش است
که خلق از وجودش در آسایش است
کسى نیک بیند به هر دو سراى
که نیکى رساند به خلق خداى [55]
کلام آخر
حال بعد از این همه آیات و روایات و حکایاتى که گفته آمد، باید بار دیگر بر رفتار خود نظرى بیاندازیم، شاید نیاز به تجدید نظر باشد و امید که وجدان خفته ما بیدار گشته و منصفانه تر رفتار کنیم.
اما بعد از این باید بیاندیشیم که اگر خدا و پیامبر و همه و همه این چنین درباره نیکو رفتار کردن با حیوانات که ذى شعورند سفارش مى کنند، پس درباره چگونه رفتار کردن با انسانها چه خواهند گفت و چه مقدار تأکید بر ألفت و مهربانى خواهند داشت؟! در اینجا این نکته جالب را به شما واگذار مى کنیم تا قضاوتى عادلانه داشته باشید.
پی نوشت :
[1] – تفسیر نمونه، مکارم شیرازى، ج 11، دارالکتب اسلامى، تهران، چ 21، 1368، ص 162.[2] – بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، ج 14، مؤسسه وفا، بیروت، چ دوم، 1403 ق، ص 686. در حدیث فوق علاوه بر شاه (گوسفند) و بقره (گاو) به نعجه نیز اشاره شده که در لغت براى آن چند معنا ذکر شده است: گاو وحشى، گوسفند کوهى و گوسفند ماده.
[3] – همان.
[4] – بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، ص 19.
[5] – همان، ج 14، ص 204.
[6] – همان، ج 23، ص 20.
[7] – وسائل الشیعه، حر عاملى، ج 13، انتشارات آل البیت، چ 1، 1409 ق، ص 194.
[8] – تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازى، ج 15، ص 431.
[9] – سوره نمل (27) آیات 20 و 21.
[10] – تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازى، ج 15، ص 440.
[11] – نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، نامه 24، قم، انتشارات لاهیجى، 1379، ص 503.
[12] – نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، نامه 25، ص 507.
[13] – کافى، محمد کلینى رازى، ج 5، ح 8، تحقیق على اکبر غفارى، دارالکتب الاسلامیه، تهران، چ دوم، 1389 ق، ص 264.
[14] – همان، ح 9.
[15] – کنزالعمال، متقى هندى، مؤسسه الرساله، بیروت، 1989 م، ح 9056.
[16] – همان، ح 9075.
[17] – همان، ح 9051.
[18] – همان، ح 9081.
[19] – کافى، کلینى رازى، ج 5، ح 5، ص 260.
[20] – قرب الاسناد، شیخ عباس قمى، انتشارات آل البیت، قم، چ اول، 1413 ق، ح 404، ص 115.
[21] – بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، ج 103، ح 16، ص 66.
[22] – مستدرک الوسائل، میرزا حسین طبرسى، ج 13، ح 15898، ص 461.
[23] – بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، ج 7، ح 50، ص 276.
[24] – کافى، محمد کلینى رازى، ح 12، ص 110.
[25] – کنزالعمال، متقى هندى، ح 24957.
[26] – مستدرک الوسائل، میرزا حسین طبرسى، ج 8، ح 9393، ص 258.
[27] – کافى، کلینى، ج 6، ح 4، ص 538؛ خصال، شیخ صدوق، ح 10، ص 618.
[28] – کنز العمال، متقى هندى، ح 43116.
[29] – همان، ح 39968.
[30] – همان، ح 39971.
[31] – همان، ح 24973.
[32] – همان، ح 24982.
[33] – همان، ح 24971.
[34] – همان، ح 39981.
[35] – مکارم الاخلاق، میرزا حسین طبرسى، ج 1، ح 864، ص 280.
[36] – داستانهاى شگفت، دستغیب شیرازى، حکایت 49، ص 100.
[37] – میزان الحکمه، محمد رى شهرى، ج 3، ح 1343.
[38] – همان، ح 4520، ص 981.
[39] – وسائل الشیعه، حر عاملى، ج 24، ص 160.
[40] – تهذیب الاحکام، شیخ طوسى، ج 9، ص 341.
[41] – کیمیاى محبت، محمدى رى شهرى، ص 147.
[42] – داستانهایى از خدا، احمد و قاسم میر خلف زاده، قم، 1381، انتشارات روحانى، ج 1، حکایت 4، ص 18.
[43] – کحل البصر، شیخ عباس قمى، قم، 1377 ق، ص 71.
[44] – بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، ج 6، ص 294.
[45] – مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، مؤسسه انتشارات علام، تهران، ص 334.
[46] – حلیه المتقین، محمدباقر مجلسى، ص 263.
[47] – حلیه المتقین، محمدباقر مجلسى، ص 277؛ قصه هاى حیوانات در احادیث، لطیف راشدى، چاپ طلوع آزادى، 1378، ص 27.
[48] – مستدرک الوسائل، میرزا حسین طبرسى، ج 2، ص 58.
[49] – میزان الحکمه، محمدى رى شهرى، ج 2، ص 558.
[50] – مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، مؤسسه انتشارات علاّم، تهران، ص 155.
[51] – تفسیر روح البیان، طنطاوى، ج 9، ص 310؛ ذیل آیه 60، سوره رحمان: (هل جزاء الاحسان الا الاحسان) ؛ «آیا پاداش نیکى، جز نیکى است؟!».
[52] – کلیات سعدى، سعدى، تصحیح شده محمدعلى فروغى، انتشارات علمى، تهران، 1364، بوستان سعدى، باب دوم، ص 79.
[53] – همان، ص 81.
[54] – همان، ص 82.
[55] – همان، ص 83.
منبع: فصل نامه فرهنگ جهاد – شماره 35