اوضاع و شرایط عصر امام حسن(ع)

اوضاع و شرایط عصر امام حسن(ع)

پس از رحلت رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ دقیقاً در همان روزهایی که منافقین حادثه شرم آور سقیفه را به وجود آوردند عده ای فرصت طلب به رهبری ابوسفیان تصمیم گرفتند که از آب گل آلود ماهی بگیرند. به همین مناسبت ابوسفیان چند نفر را تحریک کرد به سراغ ابن عباس رفت و گفت چه نشسته‌ای که خلافت و حکومت از بنی هاشم بیرون رفت، برخیز تا به خانه علی ـ علیه السّلام ـ رفته و با او بیعت کنیم، چون تو عموی پیغمبر هستی و سخن مرا هم قریش می‌شنوند هر که با ما مخالفت کرد او را می‌کشیم. با این کیفیت به محضر امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ آمدند تا با او بیعت کنند ولی امیرالمؤمنین چون می دانست منظور ابوسفیان ایجاد اختلاف و فساد میان مسلمانان و بهره برداری برای خود است فرمود:
«اَیُّهَا النّاسُ شُقُّوا أمْواجَ الْْْْْْفَتَنِ بِسُفُنِ النَّجاهِ وَ عَرَّجُوا عَنْ طَریقِ المُناخَرَهِ، وضَعُفوا تیجانَ المْفاخَرَه اَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَناحٍ اَوِ استَسلَمَ فأراحَ، هذا ماءٌ آجِنٌ، وَ لُقْمَهٌ یَغُصُّ بِها آکِلُها». [1] ای مردم موجهای فتنه‌ها را با کشتیهای نجات و رستگاری شکافته از آنها عبور کنید، و از راه مخالف منحرف گردید قدم بیرون نهید و تاجهای افتخار و بزرگی را از سر به زمین بگذارید کسی پیروز و رستگار است که با پرو بال (یار و یاور) قیام کند و راحت و آسوده است آنکه تسلیم شده در گوشه‌ای منزوی گردد (پس اکنون که ما را یاوری نیست اگر حق خود را مطالبه نماییم) این مانند آب متعفّن بدبو است و لقمه‌ای است که در گلوی خورنده آن گرفته می‌شود.
آری وقتی «إرْتَدَّ النّاسُ بَعْدَ النَّبیِ اَلاّسَبْعَه وَ یا اَلاّثَلاث» بعد از رحلت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ جز عده بسیار قلیلی یعنی کمتر از انگشتان دست وفادار به سفارشات رسول الله و بیعتشان در روز غدیرخم با امیرالمؤمنین باقی ماندند چگونه حضرت امیر ـ علیه السّلام ـ با دست خالی قیام کند، بیست و پنج سال سکوت و انزوای آن حضرت گواه بر این است که نهضت بال و پر می‌خواهد. پس از شهادت امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ همان مردم به سراغ امام حسن ـ علیه السّلام ـ آمدند؛ مردمی که در امتحانهای پی در پی رد شدند و نشان دادند که اهل دنیا و هم پیاله معاویه هستند. صلح امام حسن ـ علیه السّلام ـ درست از همان منطق پدر والامقامش سرچشمه می‌گیرد که «أفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَناحٍ اَوِاستَسْلَمَ فَاراحَ» از آن گذشته اصلاً صلح برای حفظ اسلام و مسلمین یک امر تثبیت شده در روش رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ بوده است.
رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ در حدیبیّه که منزلی بین مکه و مدینه است با کفار قریش صلح کردند و در ضمن معاهده مقرر شد پیغمبر با اصحاب خود به طرف مدینه مراجعت کنند و از اعمال حج و عمره خودداری نمایند. و اگر چنانچه از طرف کفار قریش هم کسی به مدینه رفت و مسلمان شد او را هم به مکه برگرداند، و نیز پیغمبر حق دارد در سال آینده مدت سه روز بدون اسلحه در مکه اقامت نماید، و همچنین کفار راضی نشدند در اول عهدنامه محمد رسول الله بنویسند و پیغمبر هم دستور داد آن را پاک کنند و محمد بن عبدا… بنویسند.
آیا صلح پیامبر با کفار جز با انگیره سلامت اسلام و مسلمین بود. صلح امام حسن ـ علیه السّلام ـ هم با معاویه همین حکم را دارد، حسن بن علی چون یار و یاوری نداشت برای حفظ اسلام و جان اهل بیت و دوستان پدر تن به آن داد.
اهل تاریخ می‌نویسد که چهل هزار نفر با امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ بیعت کرده بودند تا جان دارند با معاویه و اهل شام بجنگند. هنگامی که امیرالمؤمنین در تهیه مقدمات حرکت بود ناگهان به شهادت رسید، پس از شهادت آن حضرت مردم با امام حسن ـ علیه السّلام ـ بیعت کردند، در این هنگام به امام حسن اطلاع دادند که معاویه با گروهی از اهل شام به طرف عراق حرکت کرده است.
حسن بن علی ـ علیه السّلام ـ با لشگریانی که خود را برای حرکت به شام آماده کرده بودند از کوفه بیرون شد و خود را برای مقابله با معاویه آماده کرد، حضرت مجتبی ـ علیه السّلام ـ ابتدا قیس بن سعد را با دوازه هزار تن به عنوان مقدمه لشگر شام فرستاد و خودش هم در مدائن فرود آمد. هنگامی که امام حسن ـ علیه السّلام ـ در مدائن بودند یکی از میان لشگر فریاد زد قیس بن سعد کشته شد اکنون از هم پراکنده شوید؟!
در این هنگام مردم متفرق شدند و گروهی هم به طرف خیمه امام حسن ـ علیه السّلام ـ حمله آوردند و هر چه بود غارت کردند، حتی فرش امام حسن ـ علیه السّلام ـ را هم بردند، و یکی از غارت کنندگان خنجری بر ران آن حضرت زد، حضرت مجتبی ـ علیه السّلام ـ از این اوضاع ناراحت شد و از جانش بیمناک گردید و در محلی در مدائن منزل کرد.
مردم در همان روزهای نخستین بعد از شهادت پدر والامقام امام حسن ـ علیه السّلام ـ گروه گروه به محضرش شرفیاب شدند و با آن حضرت بیعت کردند ولی معاویه فوراً جاسوسانی به بصره و کوفه فرستاد تا هرچه می‌گذرد گزارش کنند و در حکومت امام ـ علیه السّلام ـ از داخل دست به خرابکاری بزنند. امام ـ علیه السّلام ـ فرمان داد آنان را گرفتند و کشتند و حضرت نامه‌ای برای معاویه فرستاد که جاسوسان می‌فرستی مثل آنکه با ما سر جنگ داری جنگ نزدیک است، منتظر باش انشاء الله.[2] در یکی از نامه هایش به معاویه نوشت:
تعجب می‌کنم که قریش بعد از رحلت رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ در جانشینی او به ستیزه برخاستند و خود را بر دیگران از عرب فقط به خاطر آنکه از قبیله پیامبرند برتر دانستند. ولی قریش در میان خود به برتری ما تن نداد و حال آنکه ما از آنان به پیامبر نزدیکتر و خواستار حق خویش بودیم. وحق ما را گرفتند و ما را کنار زدند. ما از جنگ پرهیز کردیم تا دشمنان و دورویان از این راه به تخریب اسلام برنخیزند. امروز هم از تو در تعجبم که داوطلب چیزی هستی که لایق آن نیست؛ نه در دین برتری داری و نه اثر خوبی از خویش به جای گذارده‌ای، تو فرزند همان گروهی که با پیامبر.جنگیدند و هم فرزند دشمن ترین مردم قریش نسبت پیامبر. ولی بدان که جزای رفتارت با خداوند است و بالاخره خواهی دید که سرانجام پیروزی از آن چه کسی است. قسم به خدا چیزی نخواهد گذشت که عمرت پایان می‌یابد و به دیدار خدا خواهی رفت و سزای اعمالت را خواهی دید.
علی ـ علیه السّلام ـ رفت، مسلمانان با من بیعت کردند، از خدا خواستارم که در دنیا چیزی مرا ندهد که از آن کمبودی در امر دیگرم (جهان آخرت) بوجود آید.
آنچه مرا بر آن داشت تا این نامه را به تو بنویسم این است که بین خود و خداوند عذری داشته باشم. اگر تو نیز مثل سایر مسلمین این امر را بپذیری به مصلحت اسلام است و تو خود نیز بهره‌ای بیشتر خواهی داشت. باطل را دنبال مکن، تو نیز چون دیگران با من بیعت کن!
معاویه در پاسخ حضرت نوشت:
حال من و تو همانند حال گذشتگان شما خاندان با ابوبکر است، یعنی همان گونه که ابوبکر به بهانه تجربه بیشتر مقام خلافت را از علی ـ علیه السّلام ـ گرفت من نیز خود را از تو سزاوارتر می‌بینم.
معاویه، نه تنها با بیعت با امام حسن ـ علیه السّلام ـ مخالفت کرد بلکه در صدد از میان برداشتن امام بر‌ ‌آمد، بعضی را پنهانی می‌فرستاد تا آن حضرت را به شهادت رسانند. از این رو امام ـ علیه السّلام ـ در زیر پیراهن، زره می‌پوشید و بی ‌زره به نماز نمی‌رفت به همین جهت یک روز که یکی از این مأموران مخفی معاویه به سوی امام تیر افکند به آن بزرگوار صدمه‌ای وارد نشد.[3] معاویه به بهانه از بین بردن اختلاف و اغتشاش عده‌ای از سربازان خود را بسیج کرد تا برای جنگ با امام به عراق روند.
امام ـ علیه السّلام ـ نیز به حجربن عدی کندی دستور داد تا فرمانداران و نیز مردم را برای جنگ آماده سازد.
منادی در کوچه‌های کوفه، فریاد می‌زد «الصّلوه» مردم هم در مسجد جمع شدند. امام ـ علیه السّلام ـ به منبر رفت و فرمود: معاویه به جنگ شما آمده، شما نیز به اردوگاه نخلیه بروید…!
همه ساکت ماندند.
عدی، فرزند حاتم طائی از جا برخاست و گفت که ای مردم: من پسر حاتم طائی هستم سبحان الله این سکوت مرگبار چیست که شما را فرا گرفته است؟ چرا به امام و پسر پیغمبر جواب نمی‌دهید، از غضب خدا بترسید آیا شما از ننگ باک ندارید.
آنگاه رو به امام کرد و گفت: گفتار شما را شنیدیم و با جان و دل به فرمانیم.
جمعی آماده شدند، امام ـ علیه السّلام ـ از آن جمع سپاهیانی را به فرماندهی حَکَمْ به شهر انبار فرستاد، ولی به محض رسیدن به جبهه حَکَمْ با معاویه ساخت و به همین ترتیب فرمانده بعدی عبیدالله بن عباس را با 12 هزار نفر به جبهه فرستاد. معاویه با وعده یک میلیون درهم او را فریفت و او هم شبانه با گروهی از دوستان خود به سوی معاویه گریخت. صبح فردا سپاه بی سرپرست ماند.[4] آری یاران امام ـ علیه السّلام ـ از هر سو پراکنده شدند و دیگر به هیچ وجه ادامه جنگ به سود شیعیان وحتی اسلام نبود. چرا که معاویه اگر به وسیله جنگ، رسماً پیروز می‌شد، هم اساس اسلام را از هم می‌پاشید و هم دودمان همه شیعیان و مسلمان راستین را از زمین بر می‌چید.
پس ناگزیر، امام با شرایطی بسیار سخت تن به صلح داد.
شرایط صلح نامه:
1 ـ معاویه باید کتاب خدا وسنت رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ عمل کند.
2 ـ معاویه نباید بعد از خودش کسی را به عنوان خلیفه معرفی کند و باید اختیار تعیین خلیفه به مسلمین واگذار شود.
3 ـ مردم در هر جا هستند آزاد باشند و کسی از کارگزاران معاویه به جان و مال و ناموس آنان تجاوز نکند.
4 ـ اصحاب علی بن ابیطالب ـ علیه السّلام ـ و شیعیان او مورد اذیت و آزار قرار نگیرند و جان و مال و زنان و فرزندان آنها از تجاوز مصون باشند.
5 ـ معاویه حق ندارد نسبت به حسن و حسین و سایر فرزندان علی و خویشاوندان او نظر سوئی ابراز کند و باید آشکارا و در نهان از تحریکات بر ضد آنها خودداری نماید.
6 ـ معاویه باید این پیمانها را محترم بشمارد و آنها را مورد عمل قرار دهد و عهد و میثاق با پروردگار را فراموش نکند و خداوند را حاضر و ناظر بداند.
7 ـ بیت المال کوفه و خراج «دارابگرد» در منطقه فارس در اختیار حسن بن علی باشد و او مختار است بین یتیمان جنگ جمل و صفین تقسیم کند.
8 ـ امام ـ علیه السّلام ـ معاویه را امیرالمؤمنین نمی‌خواند.
9 ـ معاویه نباید علی بن ابیطالب ـ علیه السّلام ـ را سب و ناسزا گوید.
معاویه همه شرایط را پذیرفت جز شرط آخر را و حاظر نشد دست از سب و شتم علی ـ علیه السّلام ـ بردارد فقط راضی شد که هرگاه امام حسن ـ علیه السّلام ـ در مجلس حاضر است از سب و ناسزاگوئی نسب به علی ـ علیه السّلام ـ خودداری کند.[5] همینکه امام مجتبی ـ علیه السّلام ـ صلح را پذیرفت عده‌ای به عنوان اعتراض و سرزنش حضرت به حضورش رسیدند.
امام ـ علیه السّلام ـ فرمود: نمی‌دانید که من برای شما چه عملی انجام داده‌ام. قسم به خدا که آنچه من کرده‌ام از برای شیعیان بهتر است از آنچه آفتاب بر آن طلوع می‌کند.
«ألا تَعْلَمُونَ إنّی اِمامُکم وَ مُفَتَرضُ الطّاعَه عَلَیکُم وَ اَحَدُ سَیَّدی شَبابِ أهْلِ الجنَّهِ بِنَصٍّ مِنْ رَسُولِ الله عَلَیَّ».
آیا نمی‌دانید که من واجب الاطاعه شمایم و یکی از بهترین جوانان بهشتم به نص حضرت رسالت ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ گفتند: بلی پس فرمود: آیا نمی‌دانید که آنچه خضر کرد موجب غضب حضرت موسی شد، چون وجه حکمت بر او مخفی بود و آنچه خضر کرده بود نزد حقتعالی عین حکمت و صواب بود، آیا نمی‌دانید که هیچیک از ما نیست مگر آنکه در گردن او بیعتی از خلیفه ستمکاری که در زمان اوست واقع می‌شود مگر قائم ما ـ علیه السّلام ـ که حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ در پشت سر او نماز خواهد خواند.[6] چند روز پس از قرارداد صلح امام ـ علیه السّلام ـ به منبر رفت و بعد از حمد ثنای الهی فرمود: ای مردم، معاویه خیال می‌کند که من او را برای خلافت سزاوار می‌دانم و برای خود صلاحیتی در آن نمی‌بینیم!، معاویه خیال خامی کرده است. من در کتاب خدا و بر زبان پیامبر خدا، بیشتر از مردم بر آنان اختیار دارم. به خدا سوگند، که اگر مردم با من بیعت کنند و مرا اطاعت و یاری نمایند، آسمان قطره هایش را و زمین برکتش را بر آنان ارزانی می‌دارد، و تو ای معاویه در آن (خلافت) طمع نمی‌کنی!!
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرموده است: هرگاه اختیار امتی را کسی بدست بگیرد که عالمتر از او درمیان آنان باشد، امور آنان رو به عقب خواهد رفت، تا همچون گوساله پرستان (بنی اسرائیل) شوند. بنی اسرائیل. هارون را رها کردند و اطراف گوساله را گرفتند در حالیکه می‌دانستند هارون جانشین موسی است این امت هم علی ـ علیه السّلام ـ را رها کردند در حالی که از پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ شنیده بودند که به علی ـ علیه السّلام ـ می‌فرمود: « تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسی هستی مگر از جهت پیامبری، که پیامبری بعد از من نیست.»
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ هم از قومش به غار فرار کرد در حالیکه آنان را به سوی خدا می‌خواند، اگر یارانی بر علیه آنان می‌یافت از آنان فرار نمی‌کرد. من نیز اگر یارانی می‌یافتم با تو ای معاویه بیعت نمی‌کردم.
خداوند برای هارون راه نجاتی قرار داد هنگامی که او را تضعیف کردند و نزدیک بود او را بکشند و یاری پیدا نکرد.
پیامبر را نیز هنگامی که یاری نیافت راه نجات داد که به غار رفت. من و پدرم نیز وقتی امت ما را رها کنند و با غیر ما بیعت نمایند و یاری پیدا نکنیم راه نجاتی از جانب پروردگار خویش خواهیم داشت. اینها سنتها و مثالهایی است که ما امامان مردم، یکی از دیگری می‌آموزیم. ای مردم، اگر ما بین مشرق و مغرب عالم بگردید جز من و برادرم کسی را فرزند پیامبر نخواهید یافت![7] اما معاویه پس از این به شروط قرار داد صلح عمل نکرد، ابتدا کتاب خدا و سنت رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ را ترک کرد و بعد یکی پس از دیگری پیمانها را شکست. فرزند شرابخوارش را برای خلافت معرفی کرد، امیرالمؤمنین علی ـ علیه السّلام ـ را حتی در حضور امام حسن ـ علیه السّلام ـ ناسزا گفت.
مروان حکم را در مدینه حاکم ساخت و او را بر حسنین ـ علیه السّلام ـ مسلط نمود و او هم هرچه دلش خواست به آن دو بزرگوار جسارت نمود و سپس امام مجتبی را مسموم نمود و شهید کرد و حتی از پرداخت خراج دارابگر فارس هم خودداری نمود و اهل بصره را وادار کرد تا از پرداخت خراج به امام ـ علیه السّلام ـ خوداری کنند. یک روز معاویه برای خواندن خطبه وارد کوفه شد و بین صحبتهایش گفت: ای مردم کوفه من برای این با شما جنگ نکردم تا نماز بخوانید و یا روزه بگیرید و یا زکوه بدهید و یا اینکه حج بجا آورید زیرا من می‌دانم که شما این اعمال را بجا می‌آورید، علت جنگیدن من با شما برای این بود که بر شما ریاست وامارت داشته باشیم!! اکنون به این مقصود خود رسیده‌ام و شما هم از این جریان ناراحت شده‌اید، هر خونی که در این راه ریخته شد و هر مالی که غارت گردید و آسیب دیده از بین رفت و دیگر قابل جبران نیست اکنون من به هیچیک از شروط این عهدنامه عمل نخواهم کرد و آن را زیر پای خود خواهم افکند.
معاویه از این پس مشغول به سرکوب مخالفان شد. مغیرهبن شعبه با اطلاع شد که شخصی به نام معین بن عبدالله و عده‌ای از دوستان او حاضر به بیعت با معاویه نیستند، مغیره همه آنها را دستگیر کرد و به معاویه نوشت با آنها چه کنم معاویه دستور داد اگر معین به خلافت ما اقرار کرد او را آزاد کن مغیره، معین را حاضر کرد و گفت: اینک شهادت بده و اقرار کن، معاویه امیرالمؤمنین است، معین گفت: «أشهد اُنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ حَقُّ وَ اَنَّ السّاعَهَ آتَیَهُ لا رَیْبَ فِیها وَ أنَّ الله یَیْعَثُ مَنْ فیِ الْقُُبُور».
مغیره دستور داد فوراً معین بن عبدالله را گردن زدند. عبدالرحمن می‌گوید با پدرم نزد معاویه بودیم معاویه رو به پدرم کرد و گفت: برایم حدیث بخوان. پدرم گفت: از حضرت رسول ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ شنیدم که فرمود: دوران خلافتت سی سال بیشتر نخواهد بود، سپس زمان سلطنت خواهد رسید، عبدالرحمان گفت: معاویه دستور داد ما را با لگد و مشت از مجلس بیرون کردند.


[1] . خطبه 5، نهج البلاغه.
[2] . ارشاد مفید، ص 170.
[3] . بحار، ج 44، ص33.
[4] . ارشاد مفید، ص 172.
[5] . بحار، ج 43، ص 65 ـ 44.
[6] . احتجاج، طبرسی، ج 2، ص 9.
[7] . احتجاج، ج 2، ص 8.
سیدکاظم ارفع – سیره علمی اهل بیت (ع)، ج 4 ص 24

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید