سیره عملی امام سجاد(ع)

سیره عملی امام سجاد(ع)

هر چند مأموریت تمامی امامان معصوم ـ علیهم السلام ـ احیاء و بر پایی سنت خدا و رسول او در جامعه اسلامی است و لحظه لحظه حیات امام سجاد ـ علیه السلام ـ نیز گویای این مسئله است، ولی این بزرگوار یک مأموریت یژه ای هم داشت و آن ترویج، ترغیب و تبلیغ پیام وفرهنگ عاشورا بود که در موقعیت های مختلف، امام ـ علیه السلام ـ از فرصت استفاده کرده و فرهنگ و پیام عاشورا را تبلیغ و گسترش می دادند.
امام سجاد ـ علیه السلام ـ فرهنگ دعا را نیز در بین مسلمانان بنیاد نهاد و دعاهایی که از این بزرگوار نقل شده است هر چند چهارده قرن از این مطالب و دعاها می گذرد ولی هنوز هم برای هر انسانی از عمق احساس و طراوت خدایی برخوردار است. وبالاخره همه حیات این بزرگوار فقط و فقط برپایی سنت نبوی به اشکال مختلف می باشد که به نمونه هایی از این سیره عملی این امام بزرگوار ـ علیه السلام ـ اشاره می کنیم.
یکی از غلامان امام سجاد ـ علیه السلام ـ باغستانی را برای آن حضرت ساختمان می کرد. روزی امام ـ علیه السلام ـ برای خبر گیری تشریف آورد، مشاهده کرد آنطور که به او دستور داده بود انجام نداده وضع ساختمان را خراب کرده و از پیش خود کارهای بیهوده نموده است از دیدن آن کار افسرده و عصبانی شدند با تازیانه ای که در دست ایشان بود یکی به او زدند، بعد از این پیشامد آنجناب پشیمان شد، هنگامی که به منزل مراجعت کرد یک نفر از پی غلام فرستاد غلام که وارد شد، دید حضرت همان تازیانه را پیش روی خود گذارده، ترسیده از اینکه خیال کیفر او را داشته باشد. امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ او را پیش خود خواند و فرمود: این تازیانه را بگیر وهمانطور که من به تو زدم بر من بزن. غلام گفت مولای من به خدا سوگند خیال کردم شما اراده تنبیه مرا و کیفر مرا دارید چگونه می توانم قصاص کنم؟! حضرت فرمود: باید تلافی آن تازیانه را بکنی! غلام عرض کرد از من چنین عملی سر نخواهد زد و مرا جرأت این کار نیست و هم بر شما چیزی نیست زیرا ستمی روا نداشتید تا قصاص کنم. زین العابدین ـ علیه السلام ـ اصرار ورزید و چندین مرتبه تکرار فرمود. غلام مرتب پوزش می طلبید و از بزرگی چنین کاری خود را برحذر می داشت. امام ـ علیه السلام ـ همینکه دید غلام به هیچوجه نمی پذیرد فرمود اکنون که نمی پذیری آن باغ را به تو بخشیدم و با غستان را در اختیار او وا گذاشت.[1] امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ مسافرت نمی کرد مگر با دوستانی که او را نمی شناختند با آنها شرط می کرد در کارهایی که پیش می آید اجازه دهند ایشان خدمت کند و انجام دهد.
زمانی با عده ای به سفر رفت در بین راه مردی آن جناب را شناخت به رفیقان گفت می شناسید این آقا کیست جواب دادند نه گفت: علی بن الحسین زین العابدین ـ علیه السلام ـ است، آنها حرکت کرده دست و پای حضرت را می بوسیدند، عرض کردند یا بن رسول الله آیا با این عمل خیال داشتی برای همیشه ما را به آتش جهنم بسوزانی!
چنانچه خدای ناخواسته جسارتی از ناحیه دست و زبان ما نسبت به شما واقع می شد چه می کردیم، ای پسر رسول خدا چه باعث شد که شما اینچنین کردید؟
امام ـ علیه السلام ـ فرمود: من چندی پیش با عده ای که مرا می شناختند مسافرت کردم خداماتی به من می کردند به واسطه حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ که سزاوار آن نبودم، ترسیدم شما هم مثل آنها رفتار کنید![2] یکی از بستگان حضرت زین العابدین ـ علیه السلام ـ خدمت آنجناب آمده ایشان را ناسزا گفت: حضرت در جواب او چیزی نفرمود، بعد از رفتنش به اصحاب روی نموده فرمود شنیدید چه گفت اینک مایلم با من بیایید تا پیش او برویم جواب مرا نیز بشنوید اصحاب عرض کردند حاضریم ما میل داشتیم همانجا جوابش را بدهی، زین العابدین ـ علیه السلام ـ نعلین خود را برداشت و حرکت کرد و در بین راه این آیه را می خواند.
و الکاظِمینَ الغَیظِ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ وَ اللهُ یُحِبُ المحُسِنینَ. [3] و فروبرندگان خشم و در گذرندگان از مردم، خداوند نیکو کاران را دوست می دارد.
همراهان که نخست گمان دیگری داشتند دریافتند امام برای تلافی نمی رود. به خانه آن مرد رسیدند و امام او را صدا زد و فرمود به او بگویید «علی بن الحسین» آمده است. او به گمان آنکه امام ـ علیه السلام ـ برای تلافی آمده خود را آماده ستیز ساخت و بیرون آمد. امام ـ علیه السلام ـ فرمود: برادردم! تو چند دقیقه پیش نز من آمدی و حرفهایی زدی، اگر آنچه گفتی در من هست از خدا می خواهم مرا بیامرزد… و اگر آنها در من نیست از خدا می خواهم ترا بیامرزد. نرمش عظیم امام مرد را شرمنده ساخت، پیش آمد و پیشانی امام را بوسید و گفت: آنچه گفتم در شما نبود و اعتراف می کنم که خود به آنچه که گفتم سزاوارترم.[4] حضرت صادق ـ علیه السلام ـ می فرمود: در شهر مدینه مرد دلقک و مسخره ای بود که مردم را با کارهای خویش می خندانید ولی خودش می گفت تاکنون نتوانسته ام علی بن الحسین را بخندانم.
روزی به هنگام عبور امام ـ علیه السلام ـ عبای آن حضرت را از دوش او برداشت و رفت! امام ـ علیه السلام ـ به کردار زشت او توجهی نفرمود، همراهان امام ـ علیه السلام ـ عبا را گرفته آوردند امام ـ علیه السلام ـ پرسید: او که بود؟
گفتند دلقکی است که مردم را می خنداند.
امام ـ علیه السلام ـ فرمود: به او بگویید: اِنَّ لِلهِ یَؤماً یَخْسرُ فِیهِ المُبْطِلُونَ، خدای را روزی است که در آن روز یاوه سرایان و بیهوده کاران به زیانکاری خود پی می برند.[5] ابوحمزه ثمالی گفت: صبحگاه جمعه ای با حضرت زین العابدین ـ علیه السلام ـ نماز خواندم آن بزرگوار پس از تمام کردن ذکر و تسبیح به قصد منزل حرکت نمود من هم در خدمتشان بودم. وقتی به منزل رسید، کنیزی داشت به نام سکینه، او را خواسته و فرمود: مبادا مستمند و فقیری را که به در خانه ما آمد مأیوس برگردانید حتماً هر که آمد غذایش بدهید زیرا امروز جمعه است.
عرض کردم آقا همه کسانی که سؤال می کنند مستحق نیستند، فرمود: ثابت (اسم دیگر ابوحمزه ثمالی است) می ترسم بعضی مستحق باشند و از در خانه ما محروم شوند آنگاه بر ما خانواده نازل شود آنچه برخانواده یعقوب وارد شد بنابراین سؤال کنندگان را غذا بدهید.
حضرت یعقوب هر روز گوسفندی می کشت مقداری خودشان مصرف می کردند و قدری صدقه می دادند. مرد مؤمن و مستمندی در حال روزه با مقام و منزلتی که نزد پروردگار داشت در آن ناحیه غریب و تنها بود از در خانه آنها گذر کرد. افطار شب جمعه بود گفت سائلی غریب و گرسنه ام از زیادی غذای خود به من بدهید در خواست خود را بر در خانه یعقوب تکرار کرد آنها می شنیدند ولی از وضع او خبر نداشتند و گفته اش را تصدیق ننمودند.
شب فرا رسید فقیر مأیوس گردید. جمله) اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ (را بر زبان گذرانیده اشکش جاری شد. آن شب با همان حال خوابید و شکایت گرسنگی را به خدا کرد، فردا را نیز روزه گرفت با شکیبایی خدا را ستایش می کرد. اما یعقوب ـ علیه السلام ـ و خانواده اش سیر خوابیدند از غذایشان هم زیاد ماند.
خداوند صبح آن شب به یعقوب وحی کرد بنده ما را خوار کردی به طوری که باعث خشم من شد سزاوار تأدیب ونزول بلا و گرفتاری شدی که از طرف من نسبت به خود و خانواده ات نازل شود.
یا یَعقُوبُ اِنَّ أحَبّ أنبیائی اِلیَّ وَ اَکْرَمهُمْ عَلَیّ مَنْ رَحِمَ مَساکِینَ عِبادِی وَ قَرَّبهُمْ اِلَیْهِ وَ اَطْعَمهُم وَ کانَ لَهُمْ مأوئ وَ مَلْجَأ
ای یعقوب محبوبترین پیغمبران در نزد من آن کسی است که بر مستمندان ترحم کند و آنها را به خود نزدیک نموده غذایشان بدهد پشتیبان و پناه آنها باشد.
ای یعقوب، دیشب بنده مستمند ما (ذمیال) را ترحم نکردی، هنگام افطار به در خانه ات آمد در خواست نمود که غریب و بینوایم. او را غذا ندادی با اشک جاری بازگشت، شکایت گرسنگی خود را به من کرد امروز نیز روزه گرفت دیشب شما همه سیر بودید و غذایتان زیاد آمد.
یعقوب می دانی دوستانم را به کیفر و گرفتاری از دشمنانم زودتر مبتلا می کنم اینهم به واسطه حسن نظر من به آنهاست. اما دشمنان را پس از هر خطا فوراً گرفتار نمی کنم تا متوجه استغفار خود نشوند آنگاه نعمات را کم کم از آنها می گیرم.
اینک به عزتم سوگند تو و فرزندانت را گرفتار می کنم و بر شما مصیبتی نازل خواهم کرد و با کیفر خود شما را می آزارم آماده ابتلاء شوید و به آنچه بر شما نازل می کنم راضی و شکیبا باشید.
ابوحمزه به حضرت زین العابدین ـ علیه السلام ـ عرض کرد فدایت شوم یوسف خواب را در کدام شب دید؟ فرمود: همان شبی که یعقوب و خانواده اش سیر خوابیدند و ذمیال گرسنه بود.[6] از امام محمد باقر ـ علیه السلام ـ نقل شده هنگامی که پدرش امام سجاد ـ علیه السلام ـ را غسل می داد اطرافیان متوجه پینه ای که بر روی زانوان و پاهای مبارک آن حضرت بسته شده بود گردیدند در یک موقع چشم آنها به شانه حضرت زین العابدین ـ علیه السلام ـ افتاد که یک قسمت از شانه آن بزرگوار نیز مانند زانویش پینه بسته، عرض کردند آثاری که در پا و زانوان حضرت دیده می شود معلوم است به واسطه سجده های طولانی پیدا شده اما این قسمت از شانه چرا پینه بسته؟!
حضرت باقر ـ علیه السلام ـ فرمود: اگر بعد از حیات ایشان نبود علتش را نمی گفتم. روزی نمی گذشت مگر اینکه به اندازه ای که ممکنش بود از یک نفر تا بیشتر بینوایان را سیر می کرد. شب که می شد آنچه از خوراک خانواده اش زیاد می آمد در انبانی جای می دادهنگامی که دیده ها به خواب رفته از منزل خارج می شد و به خانه عده ای تنگدست که از ترس آبرو سؤال نمی کردند می رفت. محتوای انبان را بین آنها تقسیم می کرد به طوری که متوجه نمی شدند آورنده طعام کیست هیچیک از افراد خانواده آنجناب نیز بر این کار اطلاع نداشتند، من متوجه شده بودم. منظورش این بودکه به پاداش صدقه پنهانی و با دست خود نائل شود. پیوسته می فرمود:
اِنَّ صدقَهَ السِّر تطفی غَضَب الرَّبّ کَما یُطْفَئُ الْماء الحَطَبَ فَإذا تَصَدَّقَ اَحَدُکُم فاعْطی بَیَمینِه فَلْیَخْفِها عَنْ شِمالِهِ.[7] پنهانی صدقه دادن خشم پروردگار را فرو می نشاند چنانکه آب آتش را خاموش می کند هر یک از شما با دست راست صدقه داد طوری بدهد که دست چپش متوجه نشود.
حضرت صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: مردی به امام سجاد زین العابدین ـ علیه السلام ـ عرض کرد فلانی به شما نسبت ناروایی داد، می گفت گمراه و بدعتگزار هستید. امام ـ علیه السلام ـ فرمود: تو مراعات حق همنشینی با او را نکردی چون گفتار او را به من نقل کردی و حق مرا نیز از بین بردی زیرا سخنی از برادرم گفتی که آن را نمی دانستم هر دو خواهیم مرد و در محشر به یکدیگر خواهیم رسید و خداوند در روز قیامت بین ما حکم می کند ترا چه بود غیبت کردی،از غیبت پرهیز کن زیرا غیبت خورش سگهای جهنم است. در ضمن متوجه باش کسی که زیاد عیوب مردم را به زبان می آورد همین زیاد یادآوری دلیل است بر اینکه عیبهای خودش را در مردم جستجو می نماید.[8] هشام بن عبدالملک در ایام حج به مکه آمده بود به هنگام طواف، انبوه مردمان چنان بسیار بود که هشام به «حجرالاسود» دسترسی نیافت، ناچار به انتظار در کناری نشست تا انبوه مردم طواف کنند. در این هنگام چهارمین امام، زین العابدین ـ علیه السلام ـ به مسجد الحرام آمد و به طواف پرداخت، مردمان با دیدار امام کوچه دادند وآن گرامی به آسودگی به حجرالاسود نزدیک شد و بدان دست یازید و حجر را لمس نمود. هشام از دیدار عظمت امام و احترامی که مردم به او می نهادند سخت ناراحت شد، یک تن از شامیان از هشام پرسید این مرد کیست که مردمان این چنین او را آورند گفت: او را نمی شناسم.
فرزدق که شاعری معروف و آزاده بود حضور داشت، بی درنگ در پاسخ هشام به پای خاست و گفت: من او را می شناسم و قصیده ای طولانی در مدح امام ـ علیه السلام ـ سرود.
فرازهایی از قصیده این بود. ای سؤال کننده از من جایگاه جود و بزرگواری را پرسیدی. پاسخ روشن آن نزد من است. این کسی است که سرزمین مکه و خانه کعبه و حرم خداوند و سرزمینهای بیرون حرم او را می شناسد.
این فرزند بهترین بندگان خداست. این پرهیزکار و برکنار از آلایش و پاکیزه و سرشناس است.
این آن کسی است که پیامبر برگزیده،) احمد (پدر اوست. که خداوند همواره بر او درود فرستد.
اگر رکن می دانست که چه کسی برای بوسیدن او آمده بیتاب خود را بر زمین می افکند تا خاک پای او را ببوسد.
نام این بزرگوار علی است و پیامبر خدا پدر اوست که به روشنی هدایت او، امت راهنمایی می شوند.
این فرزند سرور بانوان فاطمه است و فرزند وصی پیامبر، همانکه در شمشیرش برای کفار و مشرکین مرگ نهفته بود.
ای هشام! این کار تو که وانمود می کنی او را نمی شناسی و می پرسی این کیست؟ به شخصیت او زیان نمی رساند زیرا عرب و عجم او را که تو انکار می کنی می شناسد.
آری اشعار فرزدق چنان شیوا و در مدح امام ـ علیه السلام ـ گویا بود که هشام چون حیوانی زخم دیده برآشفت، پس فرمان داد تا فرزدق را به زندان برند.
امام سجاد ـ علیه السلام ـ همینکه از زندانی شدن فرزدق آگاه شد صله ای برای او فرستاد، فرزدق با اخلاص آنها را برگردانید و پیام داد که من این اشعار را به خاطر خدا و پیامبر سرودم. امام ـ علیه السلام ـ خلوص و دوستی او را تصدیق فرمود و دیگر بار پول را برای فرزدق فرستاد و او را سوگند داد که صله را بپذیرد و اجر آخرتش نیز محفوظ باشد و فرمود به او بگویید که ما از دودمان نیکی و احسانیم و آنچه عطا کنیم باز پس نگیریم… فرزدق صله را پذیرفت و خاطراتش شاد گشت.[9] ابو حمزه ثمالی می گوید: یک روز به درب خانه حضرت سجاد ـ علیه السلام ـ ایستاده بودم که امام ـ علیه السلام ـ از خانه خارج شد و فرمود:) بِسْمِ اللهِ آمَنْتُ بِاللهِ وَ توکَّلْتُ عَلَی الله (و سپس فرمود: ای ابو حمزه هر وقت انسان از خانه بیرون می آید شیطان آماده فریب او می شود وقتی می گوید) بسم الله (آن دو فرشته که بر او موکل هستند می گویند گفت) بسم الله (یعنی از شر شیطان محفوظ ماند. وقتی می گوید:) آمَنْتُ باللهِ (گویند هدایت شد و همینکه می گوید) توکلت علی الله (گویند از آفات و بلیات نگاه داشته شد. در این موقع است که شیطان دور می شود سپس امام ـ علیه السلام ـ عرضه داشت:
اَللّهُمَّ اِنَّ عِرْضی لَکَ
پروردگارا آبروی خویش را به تو سپردم
وروی به من کرده فرمود: یا اَبا حَمْزِه اگر تو از مردم کناره گیری کنی آنها دست از تو بر نمی دارند و تو را رها نخواهند کرد.
ابوحمزه می گوید عرض کردم پس چه باید کرد؟ فرمود:
أعْطِهِمْ عِرْضُکَ لِیَوْمِ فَقْرِکَ وَ فاقَتِکَ
آبرویت را به آنها بده برای روز نیازمندی و بینوایی.
به احتمال زیاد منظور امام ـ علیه السلام ـ این است که در مقام مکافات و انتقام مباش و بگذار پاسخ عیب جوئی و لغزش آنها را برای روز قیامت که روز فقر و فاقه می باشد.[10] یکی از دوستان امام سجاد ـ علیه السلام ـ به نام زهری می گوید: یک شب سرد و بارانی امام ـ علیه السلام ـ را دیدم که مقداری آرد و هیزم بر پشت مبارک حمل کرده و روان بود نگران حضرت شدم و عرض کردم یابن رسول الله کجا می روید؟ فرمود آهنگ سفر دارم و زاد و توشه برای آن مهیا کرده و به فلان مکان حمل می نمایم. عرض کردم اینک غلام من حاضر است او به جای شما این بار را بر دوش می کشد. امام ـ علیه السلام ـ قبول نفرمود. عرض کردم اجازه بدهید من برای شما بیاورم. امام ـ علیه السلام ـ فرمود: من نفس خود را باز نمی دارم از چیزی که در این سفر باعث نجات و رستگاری می شود. از تو به حق خداوند تبارک و تعالی خواستارم که دنبال کار خودت برو و مرا به حال خود بگذار.
زهری می گوید: از محضرش جدا شدم پس از چند روز آن حضرت را زیارت کردم و گفتم ای رسول خدا چگونه سفری بود که هیچ آثاری ندارد. امام ـ علیه السلام ـ فرمود: مراد من از آن سفر) مرگ (است و استعداد و آمادگی برای آن به دوری از حرام و انجام کارهای خیر و اعمال صالحه است.[11] حضرت سجاد ـ علیه السلام ـ می فرمود:
اِنّیِ لِأسْتَحیِی مِنَ اللهِ اَنْ أسْألُ لِلْأمِنْ إخْوانِیَ الجَنَّهَ وَ أبْخَلُ عَلَیْهِ بِالدُّنیا فَاِذا کانَ یَوْمُ القِیامَهِ قِیلَ لِی: لَوْ کانَتِ الجَنَّهُ بِیَدِکَ لَکُنْتَ بِها أبْخَلُ.[12] من از خداوند تبارک و تعالی حیا می کنم که برای برادران ایمانی خود طلب بهشت را بکنم اما در کمک کردن به آنها در امور دنیا و مادی بخل ورزم.
و در روز قیامت به من بگویند که اگر بهشت در اختیار تو بود بخل بیشتری به خرج می دادی!
کمیت شاعر، مدح مولا علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ را کرد و بعد گفت من مدح شما را می کنم به این امید که وسیله ای شوید نزد رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ تا در روز قیامت از من شفاعت فرماید. آنگاه قصیده ای سرود. امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ فرمود: ما عاجزیم که ثواب این عمل ترا بدهیم ولی خداوند عاجز نیست که مکافات و پاداش عمل ترا بدهد و بعد آن حضرت چهارصد هزار درهم به او صله داد و فرمود بگیر اینها را ای اباالمستهل.
کمیت گفت هر چه شما مرحمت فرمایید برای من عزت و شرف است اما اگر می خواهید لطف بیشتری در حق من کنید یکی از لباسهای تن خود را که به خاطر چسبیدن به بدن مطهر شما تبرک شده به من عطا فرمائید.
امام ـ علیه السلام ـ فوراً از جا برخاست و لباس تنش را به او عطا فرمود و بعد در پیشگاه پروردگار دعا کرد که:
بار پروردگارا این کمیت جان خود و زن و فرزندش را به خاطر آل رسول تو و ذریه پیامبرت به خطر انداخته و حقایقی را که دیگران کتمان می کنند ابراز می دارد. خداوندا او را سعادتمند و جزای خیر در دنیا و آخرت عنایت فرما که ما عاجزیم از پاداش دادن به او. کمیت می گوید:
همیشه از برکت دعای آن حضرت حظ می بردم.[13] امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ فرمود: شخصی مردی را به محضر امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ آورد و ادعا کرد که آن مرد پدرش را کشته. قاتل هم در خدمت آن حضرت اعتراف کرد.
امام ـ علیه السلام ـ حکم به قصاص فرمود ولی از آن شخص در خواست بخشش نمود تا به ثواب بزرگی نائل گردد. معلوم بود مدعی به گذشت راضی نیست. زین العابدین ـ علیه السلام ـ فرمود: اگر به خاطر می آوری که این مرد بر تو حقی دارد به واسطه آن حق از او بگذر. عرض کرد بر من حقی دارد ولی به آن اندازه نمی رسد که از خون پدرم به سبب حقی که دارد بگذرم، سؤال فرمود: پس چه می کنی؟ جواب داد قصاص می نمایم ولی اگر مایل باشد به دیه و خونبها با او مصالحه خواهم کرد و او را می بخشم.
امام ـ علیه السلام ـ پرسید حقش چیست؟ عرض کرد یا بن رسول الله این مرد به من توحید و نبوت حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ و امامت ائمه ـ علیهم السلام ـ را آموخته است.
امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ با تعجب فرمود این حق برابری با خون پدرت نمی کند؟ به خدا سوگند این عمل با خون تمام مردم زمین از پیشینیان و آیندگان غیر از انبیاء و ائمه ـ علیهم السلام ـ برابری دارد. چون در دنیا چیزی نیست که در مقابل خون انبیاء و ائمه به آن قناعت نمود.
آنگاه رو به قاتل نموده فرمود: ثواب آموختن را به من می دهی تا خونبهای این قتل را بدهم و تو از کشته شدن نجات بیابی؟ عرض کرد یابن رسول الله من به این ثواب احتیاج دارم و شما بی نیازید. زیرا گناهانم بزرگ است در ضمن گناهی که نسبت به مقتول انجام داده ام مربوط به من و خون آن کشته شده است، نه اینکه گناه بین من و پسرش باشد.
حضرت فرمود: پس کشته شدن در نظر تو بهتر است از اینکه ثواب آن تعلیم را واگذار کنی؟ عرض کرد آری زین العابدین ـ علیه السلام ـ به صاحب خون فرمود اینک تو خود مقایسه کن بین گناهی که این مرد نسبت به تو انجام داده و هم تعلیم و لطفی که درباره ات نموده است.
پدرت را کشته، از بقیه زندگی او را محروم نموده. وترا نیز از مزایای داشتن پدر بی بهره کرده اما اگر صبر کنی و تسلیم شوی پدرت در بهشت با تو رفیق خواهد بود واز طرفی این مرد به تو ایمان را آموخته که به واسطه آن داخل بهشت جاویدان می شوی و از عذاب ابد نجات یافته ای، احسان و لطف او بر تو چندین برابر جنایتی است که نسبت به پدرت انجام داده. اکنون یا از او بگذر در قبال احسانی که به تو کرده تا برای هر دوی شما حدیثی از فضائل پیغمبر بگویم که شنیدن آن حدیث برایت بهتر است از دینار و آنچه که در اوست و اگر راضی نیستی دیه را بدهم تا با او صلح کنی. در این صورت حدیث را به او تنها خواهم گفت. آنچه از دستت می رود به واسطه نشنیدن این حدیث از دنیا و از آنچه در اوست ارزشش بیشتر است البته اگر توجه داشته باشی (البته علامه مجلسی رضوان الله علیه حدیث را نقل نفرموده.) عرض کرد ای پسر رسول خدا بدون دیه و درخواست چیزی از او گذشتم فقط به واسطه رضای خدا و وساطت شما.[14] محمدبن عجلان می گوید از امام صادق ـ علیه السلام ـ شنیدم که می فرمود: امام علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ در ماه مبارک رمضان هر خطا و لغزشی از غلامان و کنیزان سر می زد یادداشت می فرمود و در مقام تأدیب آنها بر نمی آید تا آخرین شب ماه رمضان. آنگاه همه را در اطراف خود جمع می کرد و از هر کدام آنها اقرار می گرفت که آیا شما در فلان روز چنین لغزشی را نداشتید. آنها هم اعتراف به گناه می کردند سپس وسط آنها می ایستاد و می فرمود:
«اِرْفَعُوا أصْواتکُم وَ قُولُوا: یا عَلیَّ بْنَ الحُسَین اِنَّ رَبَّکَ قَدْ أحْصی عَلیْکَ کَماعَمِلْتَ أحْصَیْتَ عَلَیْنا کُلّما عَمِلْنا وَ لَدَیْهِ کِتابٌ یَنْطِقُ عَلَیْکَ بِالْحَقِّ لایُغادِرُ صَغیِرَهً وَ لا کبِیرَهً مِمّا أتَیْتَ اِلاّ أحْصاها»
صدای خود را بلند کنید و بگویید: ای علی بن الحسین، پروردگار تو آنچه را که انجام داده ای در پرونده ات نوشته است همانطور که هر چه را ما عمل کرده ایم نوشته ای اما بدان که در نزد پروردگار کتابی است که با تو بحق سخن گوید. کتابی که ریز و درشت اعمالت را در بر دارد و آنچه را که عمل کرده ای نزد پروردگار حاضر است همانطور که هر چه را ما انجام داده ایم نزد تو حاضر است.
پس ای زین العابدین ـ علیه السلام ـ ما را عفو کن و از سر تقصیر ما در گذر همانطور که دوست داری که خداوند از تو بگذرد.
فَاذْکُرْ یا عَلِیّ بن الحُسین ذُلِّ مَقامِکَ بَیْنَ یَدَیْ رَبِّکَ الحَکَمُ العَدْلِ، الَّذِی لا یَظْلِمُ مِثْقالَ حَبَّهٍ مِنْ خَرْدَلٍ وَ یأتِی بِها یَوْم القِیامَهِ وَ کَفی بِاللهِ حَسِبیاً وَ شَهِیداً.
ای علی بن الحسین بیاد بیاور آن زمانی را که در محضر پروردگار حاکم و عادل به اعمالت رسیدگی می شود، خداوندی که به اندازه جزئی از خردل به کسی ظلم نمی کند و تمام اعمال تجسم یافته و آن روز آورده می شوند و کافی است که پروردگار حسابرس و شاهد باشد.
پس ای زین العابدین گذشت کن تا مورد عفو و گذشت حقتعالی واقع شوی!…
آنگاه امام ـ علیه السلام ـ رو به غلامان و کنیزان، می فرمود:
قَدْ عَفَوْتُ عَنکُمْ فَهَلْ عَفَوْتُم عَنّیِ……. فَیقُولُونَ قَدْ عَفَوْنا عَنْکَ یا سَیّدنا، فَیَقُولُ لَهُمْ قُولُوا: اللَّهُمَّ اعْفِ عَنْ عَلیِّ ابنِ الحُسَیْن کَما عَفا عَنّا فَاعْتِقْهُ مِنَ النّارِ کَما أعْتِقُ رِقابَنا مِنَ الرِّقِ فَیَقُولُونَ ذلِکَ، فَیَقُولُ اللّهُمَّ آمِینَ رَبَّ الْعالَمیَن.
من از لغزش شما گذشتم آیا شما هم مرا بخشیدید؟ دسته جمعی می گفتند: آری ای آقای ما تو را عفو کردیم، امام ـ علیه السلام ـ به آنها می فرمود: به این طریق بگویید: پروردگارا علی بن الحسین را ببخش همانطور که ما را بخشید و او را از آتش جهنم آزاد کن همانطور که ما را از غلامی و کنیزی آزاد فرمود. و آنگاه خود می گفت: اَللّهُمَّ آمٍینَ رَبَّ الْعالَمیِنَ.[15]


[1] . بحار، ج46، ص96
[2] . بحار، ج46،ص96
[3] . آل عمران ـ134
[4] . ارشاد مفید، ص240
[5] . امالی صدوق، ص133
[6] . بحار الانوار، ج 12، ص278
[7] . سفینه البحار، ج2، ص24
[8] .بحار، ج16، ص185.
[9] . بحار الانوار، ج46، ص124
[10] . ناسخ التواریخ، ج1، ص24.
[11] . بحار،ج46، ص66
[12] . احقاق الحق، ج12، ص56
[13] . احقاق الحق ج12، ص61
[14] . بحار،ج2،ص3
[15] .بحار،ج46، ص103
سید کاظم ارفع ـ سیره عملی اهل بیت(ع)، ج6، ص21

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید