روزه و رمضان در آینه شعر فارسی (2)

روزه و رمضان در آینه شعر فارسی (2)

اما بهترین مضامین و عمیق‌ترین مفاهیم در کلیات شمس به چشم می‌خورد.
شاعر شوریده مکتب عرفان با شریعت پیوند ناگسستنی دارد از این رو با حلول ماه رمضان ماه معراج آدمی، ماه پرورش عیسی روح، ماه بریدن از نان و رسیدن به جانان به وجد درمی‌آید:
ماه رمضان آمد ای یار قمر سیما
بر بند سر سفره بگشای ره بالا
ای یاوه هر جایی، وقتست که باز آیی
بنگر سوی حلوایی تا کی طلبی حلوا…
مرغت ز خور و هیضه، مانده‌ست درین بیضه
بیرون شو از این بیضه تا باز شود پرها
بر یاد لب دلبر خشکست لب مهتر
خوش با شکم خالی می‌نالد چون سرنا
خالی شو و خالی به لب بر لب نایی نه
چون نی زدمش پر شو و آنگاه شکر می‌خا…
گر تو به زیان کردی آخر چه زیان کردی
کو سفره نان افزا کو دلبر جان افزا
از درد به صاف آییم و زصاف به قاف آییم
کز قاف صیام ای جان، عصفور شود عنقا
صفرای صیام ار چه، سودای سفر افزاید
لیکن ز چنین سودا یابند ید بیضا
هر سال نه جوها را می‌پاک کند از گل
تا آب روان گردد تا کشت‌شود خضرا
بر جوی کنان تو هم، ایثار کن این نان را
تا آب حیات آید تا زنده شود اجزا…
بستیم در دوزخ یعنی طمع خوردن
بگشای در جنت ‌یعنی که دل روشن
بس خدمت‌خر کردی بس کاه و جوش بردی
در خدمت عیسی هم باید مددی کردن
تا سفره و نان بینی کی جان و جهان بینی
رو جان و جهان را جو، ای جان و جهان من
اینها همه رفت ای جان بنگر سوی محتاجان
بی برگ شدیم آخر چون گل ز دی و بهمن
سیریم ازین خرمن، زین گندم و زین ارزن
بی سنبله و میزان، ای ماه تو کن خرمن … (کلیات شمس جزء هفتم صص 92، 91)
در غزلی دیگر ماه رمضان را موجب قلب ضلالت و رسیدن به لشکر ایمان، ماه حیات جان، ماه صبر، ماه نزول قرآن، عروج روح و ماه دریده شدن پرده‌های ظلمت و پیوستن به ملائکه و مقربین می‌خواند:
آمد شهر صیام، سنجق سلطان رسید
دست‌بدار از طعام مایده جان رسید
جان ز قطعیت ‌برست، دست طبیعت ‌ببست
قلب ضلالت ‌شکست لشکر ایمان رسید
لشکر «والعادیات‌» (1) دست ‌به یغما نهاد
ز آتش «و الموریات‌» (2) نفس به افغان رسید
البقره راست ‌بود موسی عمران نمود
مرده از و زنده شد چونک به قربان رسید
روزه چون قربان ماست زندگی جان ماست
تن همه قربان کنیم جان چون به مهمان رسید
صبر چو ابریست ‌خوش، حکمت ‌بارد ازو
زانک چنین ماه صبر بود که قرآن رسید(3)
نفس چون محتاج شد روح به معراج شد
چون در زندان شکست جان بر جانان رسید
پرده ظلمت درید، دل به فلک بر پرید
چون ز ملک بود دل باز بدیشان رسید
زود از این چاه تن دست‌ بزن در رسن
بر سر چاه آب گو: یوسف کنعان رسید
عیسی چو از خر برست گشت دعایش قبول
دست‌بشو کز فلک، مایده و خوان رسید
دست و دهان را بشو، نه بخور و نی بگو
آن سخن و لقمه جو، کان به خموشان رسید (کلیات شمس جزو دوم ص 198)
مولانا روزه را مادری می‌داند که کریمانه به سوی اطفال خویش آمده است پس نباید دامان چنین مادری را آسان از دست فرو هشت:
سوی اطفال بیامد به کرم مادر روزه
مهل ای طفل به سستی طرف چادر روزه
بنگر روی ظریفش بخور آن شیر لطیفش
به همان کوی وطن کن، بنشین بر در روزه
بنگر دست رضا را که بهاریست ‌خدا را
بنگر جنت جان را شده پر عبهر روزه
هله ‌ای غنچه نازان، چه ضعیفی و چه یازان
چون رسن باز بهاری بجه از خیبر روزه
تو گلا غرقه خونی چیی دلخوش و خندان
مگر اسحاق خلیلی خوشی از خنجر روزه
ز چیی عاشق نانی، بنگر تازه جهانی
بستان گندم جانی هله از بیدر روزه (کلیات شمس، جزو پنجم)
در این ماه که مهمان خدا هستیم، درهای دوزخ بسته و درهای بهشت‌به رویمان باز خواهد شد:
دلا در روزه مهمان خدایی
طعام آسمانی را سرایی
درین مه چون در دوزخ ببندی
هزاران در ز جنت‌برگشایی… (4) (کلیات شمس جزو ششم صص 35 و 361)
در غزلی شیوا با ردیف «صیام‌» به تاثیر روزه در دل و جان می‌پردازد که آن از زبان خود مولانا خوشتر است:
می‌بسازد جان و دل را بس عجایب کان صیام
گر تو خواهی تا عجب گردی، عجایب دان صیام
گر تو را سودای معراجست ‌بر چرخ حیات
دانک اسب تازی تو هست در میدان صیام
هیچ طاعت در حبان آن روشنی ندهد تو را
چونک بهر دیده دل کوری ابدان صیام
چونک هست این صوم نقصان حیات هر ستور
خاص شد بهر کمال معنی انسان صیام
چون حیات عاشقان از مطبخ تن تیره بود
پس مهیا کرد بهر مطبخ ایشان صیام
چیست آن اندر جهان مهلکتر و خونریزتر
بر دل و بر جان و جا خون خواره شیطان صیام
خدمت‌خاص نهانی تیز نفع و زود سود
چیست پیش حضرت درگاه این سلطان؟ صیام
ماهی بیچاره را آب آنچنان تازه نکرد
آنچ کرد اندر دل و جانهای مشتاقان صیام
در تن مرد مجاهد در ره مقصود دل
هست‌بهتر از حیوه صد هزاران جان صیام
گرچه ایمان هست مبنی بر بنای پنج رکن
لیک و الله هست از آنها اعظم الارکان صیام
لیک در هر پنج پنهان کرده قدر صوم را
چون شب قدر مبارک هست‌خود پنهان صیام
سنگ بی قیمت که صد خروار ازو کس ننگرد
لعل گرداند چو خورشید درون کان صیام
شیر چون باشی که تو از روبهی لرزان شوی
چیره گرداند تو را بر بیشه شیران صیام
بس شکم خاری کند آنکو شکم خواری کند
نیست اندر طالع جمع شکم خواران صیام
خاتم ملک سلیمانست‌یا تاجی که بخت
می‌نهد بر تارک سرمای مختاران صیام
خنده صایم به است از حال مفطر در سجود
زانک می‌بنشاندت بر خوان الرحمن صیام
در خورش آن بام تون، از تو به آلایش بود
همچون حمامت‌بشوید از همه خذلان صیام
شهوت خوردن ستاره نحس دان تاریک دل
نور گرداند چو ماهت در همه کیوان صیام
هیچ حیوانی تو دیدی روشن و پر نور علم
تن چون حیوانست مگذار از پی حیوان صیام
شهوت تن را تو همچون نیشکر در هم شکن
تا درون جان ببینی شکر ارزان صیام
قطره تو، سوی بحر کی توانی آمدن؟!
سوی بحرت آورد چون سیل و چون باران صیام
پای خود را از شرف مانند سر گردان به صوم
زانک هست آرامگاه مرد سر گردان صیام
خویشتن را بر زمین زن درگه غوغای نفس
دست و پایی زن که بفروشم چنین ارزان صیام
گرچه نفست رستمی باشد مسلط بر دلت
لزر بر وی افکند چون بر گل لرزان صیام
ظلمتی کز اندرونش آب حیوان می‌زهد
هست آن ظلمت‌به نزد عقل هشیاران صیام
گر تو خواهی نور قرآن در درون جان خویشتن
هست ‌سر نور پاک جمله قرآن صیام
بر سر خوانهای روحانی که پاکان شسته‌اند
مر تو را همکاسه گرداند بدان پاکان صیام
روزه چون روزت کند روشن دل و صافی روان
روز عید وصل شد را ساخته قربان صیام
در صیام ار پا نهی شادی کنان نه با گشاد
چون حرامت و نشاید پیش غنا کان صیام
زود باشد کز گریبان بقا سر بر زند
هر که در سر افکند ماننده دامان صیام (کلیات شمس جزو سوم صص 291 تا 293)
مولانا در رباعیات خود نیز به روزه و تاثیر آن توجه داشته است که در ذیل به چند نمونه آن اشاره می‌شود:
این روزه چو به‌ غربیل ببیزد جان را
پیدا آرد قراضه پنهان را
جامی که کند تیره مه تابان را
بی پرده شود نور دهد کیوان را (کلیات شمس جزو هشتم شماره 29)
روز محک محتشم و دون آمد
زنهار مگو «چون‌» که ز هجوم آمد
روزیست که از ورای گردون آمد
زان روز بهی که روزن افزون آمد (کلیات شمس جزو هشتم شماره 633)
بیزارم از آن لعل که پیروزه بود
بیزام از آن عشق که سه روزه بود
بیزارم از آن ملک که در یوزه بود
بیزارم از آن عید که در روزه بود (کلیات شمس جزو هشتم شماره 779)
هین نوبت صبر آمد و ماه روزه
روزی دو مگو ز کاسه و از کوزه
بر خوان فلک گرد پی در یوزه
تا پنبه جان باز رهد از غوزه (کلیات شمس جزو هشتم شماره 622)
عارف شیدا و عاشق گاهی از مضمون روزه در شعر تغزلی نیز بهره می‌جوید و این کاربرد هم در غزلیات و هم در رباعیات او دیده می‌شود:
اگر آتش است روزه تو زلال بین نه کوزه
تری دماغت آرد چو شراب همچون آذر
جو عجوزه گشت گریان شه روزه گشت‌خندان
دل نور گشت ضربه، تن موم گشت لاغر
رخ عاشقان مزعفر، رخ جان و عقل احمر
منگر برون شیشه، بنگر درون ساغر
همه مست و خوش شکفته، رمضان زیاد رفته
به وثاق ساقی خود بزدیم حلقه بر
در چون بدید مست ما را، بگزید دستها را
سر خود چنین چنین کرد و تبافت روز معشر
ز میانه گفت مستی، خوش و شوخ و می پرستی
که: کسی گوید اینک «روزه شکند ز قند و شکر؟»
شکر از لبان عیسی که بود حیات موتی
که ز ذوق باز ماند دهن نکیر و منکر
تو اگر خراب و مستی به من آ که از منستی
و اگر خمار یاری سخنی شنو مخمر
چه خوشی! چه خوش سنادی! به کدام روز زادی؟
به کدام دست کردت قلم قضا مصور
تن تو حجاب عزت، پس او هزار جنت
شکران و ماه رویان همه همچو مه مطهر
هله، مطرب شکر لب، برسان صدا به کوکب
که ز صید باز آمد شه ما خوش و مظفر
ز تو هر صباح عیدی، ز تو هر شبست قدری
نه چو قدر عامیانه که شبی بود مقدر
تو بگو سخن که جانی، قصصات آسمانی
که کلام تست صافی و حدیث من مکدر (کلیات شمس جزو سوم ص 2 و 3)
و یا در یک رباعی گوید:
روی تو نماز آمد و چشمت روزه
وین هر دو کنند از لبت دریوزه
جرمی کردم مگر که من مست‌بدم
آب تو بخوردم و شکستم کوزه (کلیات شمس جزو هشتم شماره 162)
لطف سخن مولوی در آن است که در استفاده از مضامین شرعی و احکام عبادی حرمت آنها را داشته در کاربرد آنها چون بعضی از شاعران به ترک ادب شرعی کشیده نمی‌شود و علت آن است که معشوق مولوی، معشوق حقیقی و ازلی است در حالی که کاربرد احکام شرعی در خدمت عشق مجازی است که شاعر را به ترک رمت‌شرعی می‌کشاند، در ذیل به یک نمونه از این موارد اشاره می‌شود:
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است
آری افطار رطب در رمضان مستحب است
روز ماه رمضان زلف میفشان که فقیه
بخورد روزه خود را به گمانش که شب است. (شاعر عباس صبوحی ص 59)
ادامه دارد….

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید