ویژه نامه روز بیستم ضیافت الهی

ویژه نامه روز بیستم ضیافت الهی

نویسنده: سید امیرحسین کامرانی راد

دعای روز بیستم
اَللّهُمَّ افْتَحْ لى فیهِ اَبْوابَ الْجِنانِ وَاَغْلِقْ عَنّى فیهِ اَبْوابَ النّیرانِ وَوَفِّقْنى فیهِ لِتِلاوَهِ الْقُرْانِ یا مُنْزِلَ السَّکینَهِ فى قُلُوبِ الْمُؤْمِنینَ
خدایا بگشا در این ماه برویم درهاى بهشت را و ببند برویم در آن درهاى دوزخ را و موفقم دار به تلاوت قرآن اى فرو فرستنده آرامش در دلهاى مؤ منان
منبع: مفاتیح الجنان

زلال وحی
علائم و منزلت لیله القدر
قال الباقر علیه السلام: سالته عن علامه لیله القدر، فقال: علامتها ان یطیب ریحها، و ان کانت فى برد دفئت، و ان کانت فى حر بردت فطابت. (1)
ترجمه: (محمد بن مسلم) از علامت لیله القدر پرسید؟ پس امام (ع) فرمود: علامت لیله القدر این است که بوى خوشى از آن پخش مى‌شود، اگر در سرماى (زمستان) باشد گرم و ملایم مى‌گردد، و اگر لیله القدر در گرماى (تابستان) باشد خنگ و معتدل و نیکو مى‌گردد.
توضیح:
علامه طباطبائى در علایم شب قدر مى‌گوید: روایات در معنى و خصایص و فضایل شب قدر بسیار است، در بعضى از آن روایات علامتهایى براى شب قدر ذکر کرده از قبیل اینکه شب قدر، صبح آن شب آفتاب بدون شعاع طلوع مى‌کند و هواى آن روز معتدل است. (المیزان، ج 40، ص 332)
قال ابو عبد الله علیه السلام:
لیله القدر فى کل سنه و یومها مثل لیلتها. (2)
ترجمه: شب قدر در هر سال است و روز آن مثل شب آن مى‌باشد.
قال النبى (صلى الله علیه و آله):
ان انا ادرکت لیله القدر فما اسال ربى؟ قال (ص): «العافیه‌». (3)
ترجمه: به پیامبر(ص) گفته شد: اگر شب قدر را دریابم از خدا چه چیزى را مسئلت کنم؟ فرمود: «عافیت را».
قال موسى (علیه السلام):
الهى ارید قربک، قال: قربى لمن استیقظ لیله القدر، قال:
الهى ارید رحمتک، قال: رحمتى لمن رحم المساکین لیله القدر، قال:
الهى ارید الجواز على الصراط، قال: ذلک لمن تصدق بصدقه فى لیله القدر، قال:
الهى ارید من اشجار الجنه و ثمارها، قال: ذلک لمن سبح تسبیحه فى لیله القدر، قال:
الهى ارید النجاه من النار، قال: ذلک لمن استغفر فى لیله القدر، قال:
الهى ارید رضاک، قال: رضاى لمن صلى رکعتین فى لیه القدر. (4)
ترجمه:
خداوندا! مى‌خواهم به تو نزدیک شوم، فرمود: قرب من از آن کسى است که شب قدر بیدار شود، گفت: خداوندا! رحمتت را مى‌خواهم، فرمود: رحمتم از آن کسى است که در شب قدر به مسکینان رحمت کند: گفت: خداوندا! جواز گذشتن از صراط را از تو مى‌خواهم فرمود: آن، از آن کسى است که در شب قدر صدقه‌اى بدهد. گفت‌خداوندا! از درختان بهشت و از میوه‌هایش مى‌خواهم، فرمود: آنها از آن کسى است که در شب قدر تسبیحش را انجام دهد گفت: خداوندا! رهایى از جهنم را مى‌خواهم، فرمود: آن، از آن کسى است که در شب قدر استغفار کند: گفت‌خداوندا خشنودى تو را مى‌خواهم، فرمود: خشنودى من از آن کسى است که در شب قدر دو رکعت نماز بگذارد.
توضیح:
لیله القدر شبى است که قرآن نازل شده است و ظاهرا مراد به قدر، تقدیر و اندازه‌گیرى است، خداى تعالى در آن شب حوادث یکسال را یعنى از آن شب تا شب قدر سال آینده را تقدیر مى‌نماید، زندگى و مرگ، رزق، سعادت، و شقاوت و چیزهایى از این قبیل را مقدر مى‌سازد.

پى‌نوشت‌ها:

1- وسائل الشیعه، ج 7 صفحه 256.
2- وسائل الشیعه، ج 7 صفحه 262.
3- مستدرک الوسائل، ج 7 صفحه 458.
4- مستدرک الوسائل، ج 7 صفحه 456.
منبع: رمضان، تجلى معبود (ره توشه راهیان نور)، جمعى از نویسندگان ص 95

کلام نور
برترى شب قدر
قیل لابى عبد الله (علیه السلام): کیف تکون لیله القدر خیرا من الف شهر؟ قال: العمل الصالح فیها خیر من العمل فى الف شهر لیس فیها لیله القدر.
از امام صادق (علیه السلام) سوال شد: چگونه شب قدر از هزار ماه بهتر است؟
حضرت فرمود: کار نیک در آن شب از کار در هزار ماه که در آنها شب قدر نباشد بهتر است.
وسائل الشیعه، ج 7 ص 256، ح 2

گهرهای نبوی
قال رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم): من غدا فی طلب العلم اظلت علیه الملائکه وبورک له فی معیشته، و لم ینقص من رزقه؛
هر کس برای آموختن علم سر از خواب بردارد، فرشتگان سایه ی رحمت بر او می گسترانند، در زندگی او برکت به وجود می آید، و چیزی از روزی او کاسته نمی شود. (1)
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): من ستر علی اخیه ستره الله فی الدنیا و الاخره؛
هر که پرده پوش برادر خویش در دنیا باشد، خدا در دنیا و آخرت پرده پوش او می شود. (2)
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): من بات علی طهر: فکأنما احیی اللیل کله؛
هر کس با وضو و طهارت بخوابد، مثل این است که سراسر شب را به عبادت و بیداری گذرانده است.(3)
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): من خرج من ذل المعصیه الی عزالطاغه، آنسه الله عزوجل بغیر انیس، و اعانه بغیر مال؛
هر کس از وادی ذلت بار گناه و معصیت، به عزت اطاعت خدا روی آورد، خدای بلند مرتبه بدون این که او مونسی داشته باشد، با او انس می گردد و بدون داشتن مال او را یاری می نماید.(4)
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): خیر الناس من انتفع به الناس؛
بهترین مردم کسی است که مردم از او بهره مند شوند. (5)
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): الجلیس الصالح خیر من الوحده و الوحده خیر من جلیس السوء؛
همنشین خوب بهتر از تنهایی است و تنهایی بهتر از همنشین بد. (6)
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): من عمل علی غیر علم کان ما یفسد اکثر مما یصلح؛
هر کس که بدون علم و آگاهی کار کند، بیش از آن که اصلاح کند، خراب می کند!(7)
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): إذا وجد احدکم لأخیه نصحا فی نفسه فیلذکره له؛
وقتی پندی برای برادرتان در ذهن خویش می یابید، به او ارزانی اش کنید.(8)

پى‌نوشت‌ها:

1- بحارالانوار/ج1/ص177.
2- نهج الفصاحه/ج 2764.
3- بحارالانوار/ج74/ص150.
4- بحارالانوار/ج72/ص359.
5- بحارالانوار/ج75/ص23.
6- بحارالانوار/ج74/ص84.
7- بحارالانوار/ج74/ص150.
8- نهج الفصاحه/ج 245.

رأی در کلام حضرت علی (علیه السلام)
ضله الرای تفسد المقاصده؛
نادرستی رأی، اهداف را تباه می کند. (1)
من استبد برأیه هلک و من شاور الرجال شارکها فی عقولها.
هر که خود رایی کند، نابود شود و هر که با بزرگان مشورت کند، در خودهایشان شریک گردد. (2)
افضل الناس رأیا من لا یستغنی عن رأی مشیر؛
رأی آن کس برتر است که خود را از رأی مشاور بی نیاز نداند. (3)
اللجاجه تسل الرأی؛
لجاجت، رأی را از بین می برد. (4)
الرأی کثیر و الحزم قلیل؛
رأی بسیاراست و دوراندیشی کم. (5)
شر الآراء ما خالف الشریعه؛
بدترین رأی آن است که مخالف شریعت باشد. (6)
أقرب الآراء من النهی ابعدها من الهوی؛
خردمندانه ترین رأی آن است که از هوای نفس دورتر باشد.(7)

پى‌نوشت‌ها:

1- غررالحکم، ج5902.
2- نهج البلاغه، حکمت 161
3- غررالحکم، ج3152.
4- نهج البلاغه، حکمت 179.
5- غررالحکم، ج1213.
6- نهج البلاغه، حکمت 179.
7- غررالحکم، ح3022.

آثار حسد
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): اما علامه الحاسد: الغیبه والتملق و الشماته بالمصیبه؛
حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: نشانه های حسود عبارتند از غیبت کردن، چاپلوسی کردن و شاد شدن از گرفتاری دیگران (1)
قال الامام علی (علیه السلام): الحسد لا یجلب الا مضره و غیضا یوهن قلبک و یمرض جسمک؛
حضرت علی (علیه السلام) می فرمایند: حسادت نتیجه ای جز زیان و ناراحتی که دلت را سست و تنت را بیمار می گرداند به بار نمی آورد. (2)
قال الامام علی (علیه السلام): ما رأیت ظالما اشبه لمظلوم من الحاسد: نفس دائم، قلب هائم و حزن لازم ؛
حضرت علی (علیه السلام) فرمودند: ستمگری چون حسود ندیدم که به ستمدیده شبیه تر باشد: جانی سرگردان دارد و دلی بی قرار و اندوهی پیوسته.(3)
قال الامام الباقر (علیه السلام): ان الحسد لتأکل الایمان کما تاکل النار الحطب؛
حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) فرمودند: همان گونه که آتش هیزم را می خورد، حسد ایمان را می خورد. (4)
قال الامام محمد الصادق (علیه السلام): ایاکم أن یحسد بعضکم، فان الکفرأ صله الحسد؛.
حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمودند: از حسادت کردن بپرهیزید، زیرا کفر ریشه اش حسادت است.(5)

پى‌نوشت‌ها:

1- تحف العقول، حدیث 22.
2- بحارالانوار، ج73، ص 256.
3- بحارالانوار، ج73، ص 256.
4- اصول کافی، ج2، ص 306.
5- اصول کافی، ج8، ص 8.

حکمت های شگرف
حکمت 229نهج البلاغه: ارزش قناعت و خوش خُلقى(اخلاقى، اقتصادى)
قَالَ الامام علیٌ [علیه السلام] کَفَى بِالْقَنَاعَهِ مُلْکاً وَ بِحُسْنِ الْخُلُقِ نَعِیماً وَ سُئِلَ ع عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً فَقَالَ هِیَ الْقَنَاعَهُ .
حضرت علی (علیه السلام) فرمودند : آدمى را قناعت براى دولتمندى ، و خوش خلقى براى فراوانى نعمت ها کافى است .( از امام سؤال شد تفسیر آیه ، فَلْنُحْیَینه حیاه طیّبه چیست؟ فرمود) آن زندگى با قناعت است .
حکمت 230 : راه به دست آوردن روزى(اقتصادى)
وَ قَالَ [علیه السلام] شَارِکُوا الَّذِى قَدْ أَقْبَلَ عَلَیْهِ الرِّزْقُ فَإِنَّهُ أَخْلَقُ لِلْغِنَى وَ أَجْدَرُ بِإِقْبَالِ الْحَظِّ عَلَیْهِ .
و درود خدا برایشان، فرمودند : با آن کس که روزى به او روى آورده شراکت کنید که او توانگرى را سزاوار تر، و روى آمدن روزگار خویش را شایسته تر است.
حکمت 231 : تعریف عدل و إحسان(اخلاقى، اقتصادى)
وَ قَالَ [علیه السلام] فِى قَوْلِهِ تَعَالَى إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ الْعَدْلُ الْإِنْصَافُ وَ الْإِحْسَانُ التَّفَضُّلُ .
و درود خدا بر ایشان، فرمودند: (در تفسیر آیه 90 سوره نحل “خدا به عدل و احسان فرمان مى دهد” فرمودند) عدل ، همان انصاف ، و احسان، همان بخشش است.
حکمت 232 : ره آورد إنفاق(اخلاقى، اقتصادى)
وَ قَالَ [علیه السلام] مَنْ یُعْطِ بِالْیَدِ الْقَصِیرَهِ یُعْطَ بِالْیَدِ الطَّوِیلَهِ .
قال الرضى و معنى ذلک أن ما ینفقه المرء من ماله فى سبیل الخیر و البر و إن کان یسیرا فإن الله تعالى یجعل الجزاء علیه عظیما کثیرا و الیدان هاهنا عباره عن النعمتین ففرق ع بین نعمه العبد و نعمه الرب تعالى ذکره بالقصیره و الطویله فجعل تلک قصیره و هذه طویله لأن نعم الله أبدا تضعف على نعم المخلوق أضعافا کثیره إذ کانت نعم الله أصل النعم کلها فکل نعمه إلیها ترجع و منها تنزع .
و درود خدا برایشان ، فرمودند: آن کس که با دست کوتاه ببخشد، از دستى بلند پاداش گیرد.
مى گویم: (معنى سخن این است که آنچه انسان از اموال خود در راه خیر و نیکى انفاق مى کند، هر چند کم باشد، خداوند پاداش او را بسیار مى دهد، و منظور از “دو دست” در اینجا دو نعمت است که امام [علیه السلام] بین نعمت پروردگار ، و نعمت از ناحیه انسان، را با کوتاهى و بلندى فرق گذاشته است که نعمت و بخشش از ناحیه بنده را کوتاه ، و از ناحیه خداوند را بلند قرار داده است ، بدان جهت که نعمت خدا همیشگى و چند برابر نعمت مخلوق است، چرا که نعمت خداوند اصل و اساس تمام نعمت ها است، بنابراین تمام نعمت ها به نعمت هاى خدا باز مى گردد، و از آن سرچشمه مى گیرد)
حکمت 233 : پرهیز از آغاز گرى در مبارزه(اخلاقى،اجتماعى، سیاسى)
وَ قَالَ [علیه السلام] لِابْنِهِ الْحَسَنِ ع لَا تَدْعُوَنَّ إِلَى مُبَارَزَهٍ وَ إِنْ دُعِیتَ إِلَیْهَا فَأَجِبْ فَإِنَّ الدَّاعِیَ إِلَیْهَا بَاغٍ وَ الْبَاغِیَ مَصْرُوعٌ.
و درود خدا بر ایشان، فرمودند: (به فرزندش امام مجتبى (علیه السلام) فرمودند) کسى را به پیکار دعوت نکن ، اما اگر تو را دعوت به نبرد خواندند بپذیر، زیرا آغازگر پیکار تجاوزکار شکست خورده است.
حکمت 234 : تفاوت اخلاقى مردان و زنان (اخلاقى، علمى)
وَ قَالَ [علیه السلام] خِیَارُ خِصَالِ النِّسَاءِ شِرَارُ خِصَالِ الرِّجَالِ الزَّهْوُ وَ الْجُبْنُ وَ الْبُخْلُ فَإِذَا کَانَتِ الْمَرْأَهُ مَزْهُوَّهً لَمْ تُمَکِّنْ مِنْ نَفْسِهَا وَ إِذَا کَانَتْ بَخِیلَهً حَفِظَتْ مَالَهَا وَ مَالَ بَعْلِهَا وَ إِذَا کَانَتْ جَبَانَهً فَرِقَتْ مِنْ کُلِّ شَیْ‌ءٍ یَعْرِضُ لَهَا .
و درود خدا بر ایشان، فرمودند: برخى از نیکوترین خلق و خوى زنان، زشت ترین اخلاقى مردان است، مانند تکبر ، ترس ، بخل : هرگاه زنى متکبر باشد، بیگانه را به حریم خود راه نمى دهد ، و اگر بخیل باشد اموال خود و شوهرش را حفظ مى کند، و چون ترسان باشد از هر چیزى که به آبروى او زیان رساند فاصله مى گیرد.
حکمت 235: نشانه خردمندى(اخلاقى)
وَ قِیلَ لَهُ صِفْ لَنَا الْعَاقِلَ فَقَالَ ع هُوَ الَّذِى یَضَعُ الشَّیْ‌ءَ مَوَاضِعَهُ فَقِیلَ فَصِفْ لَنَا الْجَاهِلَ فَقَالَ قَدْ فَعَلْتُ .
قال الرضى یعنى أن الجاهل هو الذى لا یضع الشی‌ء مواضعه فکأن ترک صفته صفه له إذ کان بخلاف وصف العاقل .
و درود خدا بر ایشان، فرمودند: (به امام گفتند، عاقل را به ما بشناسان ، پاسخ داد:) خردمند آن است که هر چیزى را در جاى خود مى نهد. (گفتند پس جاهل را تعریف کن فرمود) با معرفى خردمند، جاهل را نیز شناساندم . (یعنى جاهل کسى که هر چیزى را در جاى خود نمى گذارد ، بنابراین با ترک معرفى مجدد جاهل را شناساند)
حکمت 236 : زشتى دنیاى حرام(اخلاقى، اعتقادى)
وَ قَالَ [علیه السلام] وَ اللَّهِ لَدُنْیَاکُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِى عَیْنِى مِنْ عِرَاقِ خِنْزِیرٍ فِى یَدِ مَجْذُومٍ .
و درود خدا بر ایشان، فرمودند: به خدا سوگند ! این دنیاى شما که به انواع حرام آلوده است ، در دیده من از استخوان خوکى که در دست بیمارى جذامى باشد، پست تر است!.
حکمت 237 : اقسام عبادت(عبادی، معنوى)
وَ قَالَ [علیه السلام] إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَهً فَتِلْکَ عِبَادَهُ التُّجَّارِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَهً فَتِلْکَ عِبَادَهُ الْعَبِیدِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُکْراً فَتِلْکَ عِبَادَهُ الْأَحْرَارِ .
و درود خدا بر ایشان، فرمودند: گروهى خدا را به امید بخشش پرستش کردند، که این پرستش بازرگانان است، و گروهى او را از روى ترس عبادت کردند که این عبادت بردگان است، و گروهى خدا را از روى سپاسگذارى پرستیندند و این پرستش آزادگان است.
حکمت 238: مشکلات تشکیل خانواده(اخلاقى، اجتماعى)
وَ قَالَ [علیه السلام] الْمَرْأَهُ شَرٌّ کُلُّهَا وَ شَرُّ مَا فِیهَا أَنَّهُ لَا بُدَّ مِنْهَا .
و درود خدا بر ایشان، فرمودند: زن و زندگى همه اش زحمت و دردسر است و زحمت بارتر اینکه چاره اى جز بودن با او نیست.
حکمت 239: زشتى سْستى و سخن چینى(اخلاقى، اجتماعى)
وَ قَالَ [علیه السلام] مَنْ أَطَاعَ التَّوَانِیَ ضَیَّعَ الْحُقُوقَ وَ مَنْ أَطَاعَ الْوَاشِیَ ضَیَّعَ الصَّدِیقَ .
و درود خدا بر ایشان، فرمودند: هر کس تن به سستى دهد ، حقوق را پایمال کند ، و هر کس سخن چین را پیروى کند دوستى را به نابودى کشاند.
حکمت 240غضب و ویرانى(اخلاقى، سیاسى)
وَ قَالَ [علیه السلام] الْحَجَرُ الْغَصِیبُ فِى الدَّارِ رَهْنٌ عَلَى خَرَابِهَا .
قال الرضى و یروى هذا الکلام عن النبى (ص) و لا عجب أن یشتبه الکلامان لأن مستقاهما من قلیب و مفرغهما من ذنوب .
و درود خدا بر ایشان، فرمودند: سنگ غضبى در بناى خانه، مایه ویران شدن آن است.
(این سخن از رسول خدا نقل شده است، و اینکه سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و على [علیه السلام] شبیه یکدیگرند جاى شگفتى نیست براى اینکه هر دو از یک جا سرچشمه گرفته و در دو ظرف ریخته شده است).
منبع: نهج البلاغه

عزیزآل یاسین
ندای موعود
در روایاتی چند، مطالب و سخنان نخستین امام زمان (علیه السلام) اشاره شده است، از جمله ی آنها روایتی است که محدث بزگوار شیخ علی یزدی حائری (رحمت الله علیه) نقل کرده است.
ایشان می گوید: زمانی که قائم آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ظهور کنند ما بین رکن و مقام می ایستند و پنج ندا می دهند:
1- الا یا اهل العالم انا الإمام القائم؛ آگاه باشید جهانیان که منم امام قائم.
2- الا یا اهل العالم انا الصمصام المنتقم؛ آگاه باشید ای اهل عالم که منم شمشیر انتقام گیرنده.
3- الا یا اهل العالم ان جدی الحسین قتلوه عطشانا؛ بیدار باشید ای اهل عالم که جد من حسین (علیه السلام) را تشنه کام کشتند.
4- الا یا اهل العالم ان جدی الحسین طرحوه عریانا؛ بیدار باشید ای اهل عالم که جد من حسین (علیه السلام) را عریان روی خاک افکندند.
5- الا یا اهل العالم ان جدی الحسین لسحقوه عدوانا؛ آگاه باشید ای جهانیان که جد من حسین را از روی کینه توزی پایمال کردند. امام زمان (علیه السلام) ابتدا خود را خود چنین به جهانیان معرفی می کنند:
که قائم و شمشیر انتقام منم؛ قیام نمودم تا انتقام خون جدم حسین (علیه السلام) که او را تشنه لب شهید کرده، بدن مطهرش را عریان روی خاک افکندند و پایمال کردند- را بگیرم.
منبع:
الزام الناصب فی اثبات الحجه الغائب ج2، ص 282.

مواعظ جاوید
توصیه به جوانان
جوانان ننشینید که گرد پیری سرو روی آنان را سفید کند. (ما به پیری رسیده ایم و به مسایل و مشکلات آن واقفیم) شما تا جوان هستید می توانید کاری انجام دهید، و تا نیرو و اراده ی جوانی دارید می توانید هواهای نفسانی، مشتهیات دنیایی و خواسته های حیوانی را از خود دور سازید. اگر در جوانی به فکر اصلاح و ساختن خود نباشید، دیگر در پیری کار از کار گذشته است. تا جوانید فکر کنید. قلب جوان لطیف و ملکوتی است و انگیزه های فساد در آن ضعیف می باشد؛ لیکن هرچه سن بالا رود، ریشه ی گناه در قلب قوی تر و محکم تر می گردد، تا جایی که کندن آن از دل ممکن نیست.
… شما اگر خدای نخواسته خود را اصلاح نکردید و با قلب های سیاه، چشم ها و زبان های آلوده به گناه از دنیا رفتید، خدا را چگونه ملاقات خواهید کرد؟ این امانات الهی را که با کمال طهارت و پاکی به شما سپرده شده، چگونه با آلودگی و رذالت بر می گردانید؟
این چشم و گوش که در اختیار شماست؛ این دست و زبانی که تحت فرمان شماست؛ این اعضا و جوارحی که با آن زیست می کنید، همه امکانات خداوند متعال می باشند که با کمال پاکی و درستی به شما داده شده است؛ اگر ابتلاء به معاصی پیدا کرد، آلوده می گردد. خدای نخواسته اگر به محرمات آلوده شد، رذالت پیدا می کند و آنگاه که بخواهید این امانات را برگردانید، ممکن است از شما بپرسند که راه و رسم امانتداری این گونه است؟ ما این امانت را این طور در اختیار شما گذاشتیم؟ قلبی که به شما دادیم چنین بود؟ چشمی که به شما سپردیم این گونه بود؟ دیگر اعضاء و جوارحی که در اختیار شما قرار دادیم، چنین آلوده و کثیف بود؟ در مقابل این سؤال ها چه جواب خواهید داد؟ خدای خود را با این خیانت ها که به امانت های او کردید، چگونه ملاقات خواهید کرد؟
منبع:جهاد اکبر، حضرت امام خمینی (رحت الله علیه) ص 57 تا 60.

در محضر ولایت
…ماه رمضان، ماه ذخیره‌سازى و ماه نیرو گرفتن است. ماه رمضان، ماهى است که آحاد مردم باید خود را به خزائن غیبى و معنوى الهى برسانند و هر مقدار که مى‌توانند، تغذیه کنند؛ خود را براى پیشرفت آماده کنند. این، ماه رمضان است.
لیلهالقدرى که در این ماه رمضان است و قرآن صریحاً مى‌فرماید:«لیلهالقدر خیرٌ مِن الف شهر»، یک شب بهتر است از هزار سى روز – هزار ماه – بسیار مهم است. چرا این قدر فضیلت را به یک شب دادند؟ زیرا برکات الهى در این شب زیاد است؛ نزول ملائکه در این شب زیاد است؛ این شب، سلام است؛ «سلام هى حتّى مطلع‌الفجر»؛ از اوّل تا آخر این شب، لحظاتش سلام الهى است. «سلام قولا مِن ربّ رحیم». رحمت و فضل الهى است که بر بندگان خدا نازل مى‌شود.
منبع: بیانات مقام معظم رهبری در دیدار علما، طلاب و اقشار مختلف مردم شهر مقدس قم به مناسبت سالروز 19 دى ماه،19/10/75

الگوی نظامی اسلامی
معنویت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و دین و اخلاق و فضیلت او از یک طرف، آن بینش عمیق و شجاعت و فداکاری و عواطف رقیق انسانی در کنار صلابت و استحکام معنوی و روحی از طرف دیگر؛ همه ی اینها ناشی از عصمت است؛ چون خداوند متعال او را به مقام عصمت برگزیده است و گناه و اشتباه در کار او وجود ندارد؛ اگر چنین کسی در رأس جامعه باشد، اوج مطلوب همه ی رسالت هاست؛ این معنای غدیر است. در غدیر چنین کاری اتفاق افتاد… شما می بینید که مدت کوتاه کمتر از پنج سال حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به عنوان نمونه و الگو و چیزی که بشریت آن را هرگز فراموش نخواهد کرد در طول قرن ها همچنان می درخشد و باقی مانده است؛ این نتیجه ی درس و معنا و تفسیر واقعه ی غدیر است.
… بزرگترین خطر برای نظام و حکومتی مثل نظام و حکومت ما که با نام اسلام به وجود آمده، این است که ما فراموش کنیم الگوی حکومت ما، امیر المؤمنین (علیه السلام) است؛ به الگوی رایج دنیا و تاریخ نگاه کنیم و خود را با آنها مقایسه کنیم؛ به روش حکومت های منحرفی که درطول تاریخ، روز به روز به بشریت ضربه زده اند نگاه کنیم؛ اگر یک جنبه اززندگی انسان را رونقی بخشیدند، جنبه ی دیگری را دچار ضایعات جبران ناشدنی کردند. همت جمهوری اسلامی باید این باشد که خود را به آن الگویی که در غدیر معرفی شد و در دوران پنج ساله ی حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام) نمونه ی آنها نشان داده شده، نزدیک کند… امروز در جمهوری اسلامی اگر بخواهیم سعادت این کشور تأمین شود و مردم عزیز ایران با توانایی هایی که خدای متعال در جوهر این کشور و این ملت قرار داده، به تمنیات و آرزوهای مشروع خود برسند، باید همان خط را دنبال کنیم و دین و دنیای خود را از روی آن حکومت، الگو بگیریم.
منبع: بیانات مقام معظم رهبری به مناسبت عید سعید غدیر خم، 12/12/80.

شمیم هدایت
موانع رشد انسان
خرد کردن صدف و گوهر وجود زیر پتک های نافرمانی و معاصی به خاطر یکی از سه چیز است:
1- جهل
2-غفلت
3- سستی و تنبلی
یعنی گاه انسان جاهل است و یا غافل و یا کاهل. بعضی نمی دانند، اطلاع از وظیفه ی خویش ندارند و همین جهل و نادانی باعث می گردد که در مقابل عمل خطا کنند و یا مسؤولیت خویش را انجام ندهند. پس جاهل، یا عبادات را ترک می کند و یا صحیح انجام نمی دهد… در مقابل این دسته ی جاهل، انسان هایی هستند که عالمند ولی غافل، فراموش می کنند که دردانه ی آفرینش اند و استعداد لقای پروردگار در وجود آنها نهفته است. این عده از انسان ها گرچه به خاطر عملشان یک درجه از دسته ی قبلی جلوتر هستند ولی غفلت آنها، باعث می شود که در مقام عمل، همان خطا و اشتباه گروه اول را انجام دهند.
دسته ی سوم کسانی هستند، که عالم و ذاکر هستند هم می دانند و هم توجه به وظیفه ی خویش دارند. اما کاهلند و تنبل، تنبلی همان سستی در اراده و ضعف در تصمیم گیری است. می گوید حالش را ندارم، دلم گرفته و روحم خسته است. در آخر دعای ابوحمزه ی ثمالی پناه به خدا می بریم از چنین روحیه ای: «اللهم انی اعوذ بک من الکسل و الفشل» و بالاخره کسی که تنبلی می کند و لو عالم هم باشد و مذکر به اعمال صالحه، به نتیجه نمی رسد و کاهلی و سستی نیز همچون جهل و غفلت مانع از عمل انسان می شود. بنابراین آنچه که برای ما مثمر ثمره ی کمال و منتج نتیجه ی وصال است آن است که: عالم باشیم و ذاکر باشیم و عامل و ازجهل و غفلت و تنبلی خود را برهانیم.
منبع:
هدف خلقت، حضرت آیت الله سیدابوالحسن مهدوی (حفظه الله)، صص25 – 16.

نکته های ناب

فراغت نا سالم
حضرت علی (علیه السلام) می فرمایند: ذهن و قلب انسان اگر رها و بدون مشغله باشند، به وسوسه های بد گرفتار خواهند شد و اگر فعالیت جسمانی در انسان دچار رکود شود،راه برای ارتکاب گناهان باز خواهد شد.(1)

لباس جهنمی
حضرت امام حسین (علیه السلام)می فرمایند: هر کس لباس غیرعادتی بپوشد، او را انگشت نما و مشهور گرداند، خداوند متعال روز قیامت به او لباس از آتش می پوشاند.(2)

خصلت های دوست خوب
حضرت امام صادق (علیه السلام) می فرمایند: هر کس دارای همه ی حدود و شرایط دوستی یا برخی از آنهاست او را دوست بدان و کسی را که هیچ کدام از این شرایط و خصلت ها را دارا نیست، دوست مشمار.
اول: آن که ظاهر و باطن او نسبت به تو یکسان باشد.
دوم: زینت و آبروی تو را، زینت و آبروی خود بداند و زشتی و ننگ تو را، زشتی و ننگ خود شمارد.
سوم: چنانچه به مال و مقامی دست یافت، روش دوستانه ی خود ر ا با تو تغییر ندهد.
چهارم: اگر توانایی و قدرت داشت، از حرمت و نفع رساندن به تو مضایقه نکند.
و پنجم: که همه ی این خصلت ها را در بردارد، این است که؛ به هنگام گرفتاری ها و حوادث ناگوار، تو را رها نکند.(3)
منابع:
1- شرج البلاغه، ابن ابی الحدید ج20، ص 302.
2- اصول کافی ج6، ص 445.
3- بحارالانوار، ج 71، ص 173.

دل نوشته

دیگر به کاسه‌های شیر نیازی نیست
خدیجه پنجی
به یتیمان کوفه بگویید، دیگر به کاسه‌های شیر نیازی نیست!
دیگر به بازگشت پدر، امیدی نیست.
برگردید، یتیمان کوفه، برگردید؛ دیگر به کاسه‌های شیر نیازی نیست.
ناشناس کوچه‌های کوفه، هرگز نخواهد آمد!
دیگر کوبه در خانه‌های شما، آهنگ آمدنش را نخواهند نواخت، برگردید، یتیمان کوفه!
ای اهالی کوفه! آسوده باشید؛ دیگر از دست عدالت‌های علی علیه‌السلام ، به ستوه نخواهید آمد! شما ماندید و صدای سکّه‌های بیت‌المال!
شما ماندید و هوس‌های دور و درازتان! شما ماندید و دنیای سراسر جهلتان!
به خدا شما لایق علی نبودید! حیف از آن اقیانوس لایتناهی معرفت و حکمت که جرعه‌ای از آن ننوشیدند! حیف از آن سینه، آن صندوقچه اسرار و دانش الهی که همچنان سربسته ماند و به هیچ کلیدی گشوده نشد!
سئوال نکردید، تا جوابی بشنوید!
خواند و نرفتید!
صدا کرد و جوابی ندادید! حیف از آن قرآن ناطق، که کسی پیدا نشد تا به تفسیرش بنشیند، تا بفهمد و بشناسد، بشناسد و بشناساند!
اینک، قرآن، لب فرو بسته است؛ با تمام معجزاتش، با تمام اسرار نهانش! دیگر هر چه بخوانید، جوابی نخواهید شنید. هرگز نخواهید شنید!
ای فرزندان سقیفه! تا دنیا دنیاست، باید به حسرت بنشینید و اشک بر چهره روان سازید. هرچند،
اگر چشمانتان خون هم ببارد
پشیمانی دگر سودی ندارد!
علی رفت؛ با تمام عدلش؛ با تمام انفاقش، با تمام مهربانی‌اش، با تمام نصیحت‌های پدرانه‌اش! «امروز عدالت به تمام معنا، در زیر خاک شد»؛ اگر تمام عمر به سوگ بنشیند، کم است؛
به یتمان کوفه بگویید: باز گردند؛ دیگر به کاسه‌های شیر نیازی نیست!
به آن پیر نابینای خرابه‌نشین خبر دهید، بیش از این در انتظار نماند؛ که امشب نیز «او» نخواهد آمد! به آن بیوه‌زنان بگویید: دیگر به امید آن مرد مهربان نباشد، تا تنور بیافروزد، و چهره بر آتش بگیرد به نخل‌ها خبر دهید: این قدر بیهوده سر، فراز نکنند که دیگر صدای مناجات او را نمی‌شنوند.
ماه را بگویید، که امشب به ملاقات آفتاب نخواهد رفت.
به کوچه‌ها خبر دهید، بیش از این منتظر، ضرباهنگ قدم‌های «او» نباشند.
و علی علیه‌السلام امشب، به دیدار خدا مشتاق‌تر است.

هزار توی خیانت
محمد کامرانی اقدام
ابن ملجم، معصیت مجسّمی بود در لباس ایمان.
چشم‌هایش هزار توی خیانت بود و قلبش، دخمه خیانت پروری. ابن ملجم، هم تراز هزار مسجد ایمان، کفر داشت و تحجّر.
جرأت جست و پا گریخته‌ای بود که از خود می‌گریخت و به خود تردید داشت.
رگ‌های چرمی‌اش غلاف عصیان بود و خونش از جنس مرداب و خوابش از جنس عصیان. ابن ملجم، سفره‌ای سیاه بود که میهمان سکوت وحشی خویش بود.
ابن ملجم، سیاه بود و کوچه‌های کوفه، کوردل. سینه ابن ملجم کوره تزویر بود و چشم‌هایش بوته خشم کذاب. چشم‌هایش، آغشته به شهوت قطامه‌های هوس بود و دست‌هایش، هم آغوش همیان و غلاف. نفس از سینه سیاهش می‌گریخت و آواز مرگ را زمزمه می‌کرد.
تمام کرکس‌ها به گرد نام وحشی‌اش چرخ می‌زدند و تمام خفاش‌ها ریشه در خونش داشتند.
چون جغدی شوم، به هنگام مرگ، در خویش خزیده بود و پنجه به لحظه‌های واپسین خویش می‌زد. شمشیرش، آغشته به زهرآگین‌ترین انتقام بود و انتقامش، آغشته به قدیمی‌ترین کینه.
چهره زیر نقاب انتقام و نخوت نهان کرده بود. چون عنکبوت، خیره به سکوت سیاه خویش بود و خیمه بر خیره‌سری خویش زده بود. برای چنگ به خون روشنی فرو بردن، لحظه‌ای آرام نداشت.
به خون عزیزان فرو برده چنگ
سر انگشت‌ها کرده عنّاب رنگ
چون حلقه‌ای بی‌دل و بی‌مغز، حلقه بر حماقت خویشتن زده بود و چشم به راه افول ستاره خویش بود. شب بود و کوفه، دچار تشویش.
شب بود و شمشیر ابن ملجم می‌خواست که دریای نور را بُرش دهد و فرق آفتاب را بشکافد.
شب بود و ابن ملجم، به نزدیک‌ترین نقطه نفرت رسیده بود.
نگاهش نقطه اتکای پلیدی بود و پلشتی.
ابن ملجم، باز مانده رذالت بود و باقیمانده پستی؛ تفاله کفر بود و عصاره عصیان. شب بود و ابن ملجم می‌رفت تا منحوس‌ترین لحظه تاریخ را به نام خوش ثبت کند.
انگشت‌هایش، عصای مکر عجوزگان بود و صدای ابترش، گلوگاه شرارت، خیانت، رذالت و حماقت بود.
قدم‌هایش بوی کافور می‌داد و تن تاریکش بوی عذاب شب اوّل قبر را.
همیانش پر از هرزه‌گری بود و حرص همیانش هفت طبقه دوزخ بود؛ از سقر تا سعیر، از جحیم تا جهنّم.
«زان که گر مویی بماند از خودیت
هفت دوزخ پُر برآید از بدیت
مرگ از پنجه‌اش چون مور می‌ریخت و تا شب‌های گورستان، دهانش وا بود.
همتای پلیدی بود و همپای پلشتی؛ هم دست خیانت بود و هم دل نفاق؛ هم رکاب کینه بود و هم رنگ بغض؛ همزاد شیطان بود و همراه ابلیس؛ همسایه دیوار به دیوار تحجُّر بود و هم سفره ناسپاسی و هم‌کاسه کفر؛ همنشین و همنفس همیشگی خویش بود و مشت‌هایش، نمونه خروارها خروار، خودکامگی و خودسری.
کوفه آرام بود و ابن ملجم، آرام آرام در زیر خرقه خفاشین خویش می‌خزید.
کوفه کوچک بود و ابن ملجم کوچک‌تر و خوارتر از آن.
کوچه بوی کوچ را می‌داد و ابن ملجم، بوی تعفّن دست نخورده دل مردگی را، و علی علیه‌السلام ، در لحظه‌های روشن رو به ازدیاد، به سمت تقدیر تاریخ پیش می‌رفت، تا تنهایی سال خورده خویش را با خشت خشت محراب مسجد تقسیم کند.
علی علیه‌السلام ، کیسه‌های نان و خرما را به پایان رسانده بود و اینک، نوبت شانه‌های شالی‌پرور علی علیه‌السلام بود تا بومی شود و پایان تابلوی شب‌های کوفه را در آن به پایان برساند.
راز فریاد تو آن است که پنهان باشد
آتش آن است که در نای نیستان باشد
صبح از پنجره خانه تو گُل می‌کرد
صبح از چشم تو می‌خواست نمایان باشد
عشق می‌خواست فراوانی دستان تو را
عشق می‌خواست از این دست فراوان باشد
کوفه می‌خواست ولی دست تو باشد بسته
کوفه می‌خواست علی بی‌سر و سامان باشد
کوفه حکمی است به این شرح که ابلاغ شده است
هر چه گفته است معاویه فقط آن باشد
خون دل خورد علی علیه‌السلام تا که بگوید ای قوم
بر سر نیزه فریب است که قرآن باشد
شام گفتند خوارج که علی مؤمن نیست
صبح، میمون معاویه مسلمان باشد
فصل آغاز جنون بود و که باور می‌کرد
کو نه نامردترین نقطه پایان باشد
کیست در مرکز این چرخ به غیر از مولا
شاهد این همه نامردی دوران باشد
و علی علیه‌السلام تکیه به تنهایی نخلستان داد
شک به این داشت کسی گوش به فرمان باشد

شمشیر شوم
محمد کامرانی اقدام
فانوس‌های مسجد کوفه خاموش بود و دل یاغی و طاغی ابن ملجم خاموش‌تر.
علی علیه‌السلام آمد و بر فراز مناره منور مسجد کوفه، صلای توحید را سر داد و بانگ بیداری را.
شب بود و لب‌های ابن ملجم، در زمزمه‌های سیاه خویش مچاله می‌شد.
ابن ملجم هم دست شیطان شده بود و همراه «شبیب»، نگاه کینه‌توزش در جستجوی فرصتی مناسب بود تا عقده‌های زخم خورده و کینه‌های سال خورده خویش را بر سر علی علیه‌السلام فرود آورد. علی علیه‌السلام به محراب نماز ایستاد؛ آرام و رها و ابن ملجم برخاست؛ هراسان و در اضطراب، شمشیر شومش را بلند کرد و در هوای نفس چرخاند و بر فرق مولا علیه‌السلام فرود آورد. مسجد، غرق در آوای «بسم اللّه‌ و باللّه‌ و علی ملّه رسول اللّه‌ فزت و رَبِّ الْکَعْبه» شد.
زمین لرزید. دریا به موج آمد و آسمان آتش گرفت و در هم پیچید. ارکان عدالت و هدایت شکسته شد و ستاره‌های آسمان نبوت، در هاله‌ای از بهت و خون و اشک فرو رفتند. علی علیه‌السلام شهید شد، به دست بدترین اشقیا.
علی علیه‌السلام شهید شد و از هر واژه‌ای، خون تازه به جریان افتاد و پیکر ایمان، غرق در عمامه خون آلود آفتاب شد. صدای ناله «ام کلثوم» بلند شد و فریاد «وا ابتا»، کوچه‌های کوفه را در اضطراب همیشگی فرو برد.
علی علیه‌السلام بر محراب مسجد کوفه، غرق به خون افتاده بود و در زمزمه زلالش، سروش وصل به گوش می‌رسید. از خاک محراب برمی‌داشت و بر زخم‌های خویش مرهم می‌نهاد و به آسمان نگریست و زبان مبارکش به تسبیح و تقدیس مشغول بود و نیایش.
علی علیه‌السلام به آسمان نگریست؛ به ستاره‌هایی که در نگاه حسین علیه‌السلام موج می‌زد و در چشم‌های حسین علیه‌السلام سوسو می‌زد. به پاره پاره دل خویش، حسن علیه‌السلام ، نگریست که خون می‌گریست.
به حسین علیه‌السلام نگریست و لحظه به لحظه فرات را مرور کرد و گریست و گریست؛ تا آن‌که یک لحظه، اشک از دیدگانش بند نیامد. شب، شب بیست و یکم بود و زهر، این عصیان برهنه، تشنه.
شب بیست و یکم بود و محراب، خالی از تنهایی علی.
… و تاریخ، هنوز آخرین لحظه نگاه تو را به خاطر دارد که در نور غوطه‌ور شده بودی و چشم‌های اهورایی خویش را بر هم می‌زدی و دست‌های خویش را به جانب قبله می‌کشاندی و می‌گفتی: «أَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّه‌ وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَ رَسُولُه».
تاریخ هنوز لحظه وداع تو را به خاطر خویش دارد، تاریخ هنوز آخرین لحظه وداع تو را به خاطر دارد؛ تاریخ هنوز به یاد دارد که خضر، سیاه‌پوش بود و جبرائیل عزادار و حسن علیه‌السلام و حسین علیه‌السلام ، غرق در ابهام فراگیر کوچه‌های کوفه.

تیغ و محراب
مهدی میچانی فراهانی
ای سرزمین بی‌ستاره رنگ رنگ! آیا حضور بزرگش، چنان گران بود که طاقتش نیاوردی؟
عمری علی علیه‌السلام ، عصمت تو بود در برابر آسمان و آسمانیان؛ پس چگونه…؟!
هان، ای خاک! تیغی که محراب را سیل‌واره به خون نشاند، مگر جز از قلب تو بیرون کشیده بودند؟
مگر جز این‌که پاره پیکر تو بود؟ آیا شرم نکردی؟
ای مسجد! چگونه محراب خویش را از فواره فرق علی علیه‌السلام رنگین یافتی وا ز پایه فرو نریختی؟!
مروت از کاسه‌های شیر باید آموخت که هنوز در برابر خانه خلیفه صف کشیده‌اند؛ اگر چه نیک می‌دانند که دیگر کار از کار گذشته است.
بستر خالی، هنوز گرم وجود پر حرارتی است که دیگر به هیچ بستری نیاز ندارد؛ گرچه در تمام عمر نیز مردِ بستر نبوده است.
باید دانست که در این «در سجده مردن» چه رازی نهفته است و در این ایستاده زیستن! باید پی به این راز برد که چرا کعبه زادگاه کسی می‌شود و مسجد، شهادت‌گاهش؟
بی‌شک آن‌که نخستین نفس را در خانه خدا خویش فرو دارد، آخرین را نیز شایسته است در خانه خدا بازدم کند؛ که این عین، رستگاری‌ست؛ پس حقیقت گفت که: فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَه. و او رستگار شد اما… .
بدا به حال قومی که بی‌علی علیه‌السلام شده‌اند…
وای بر قافله‌های بی‌قافله سالار! عنان کاروان آیا زین پس به دست چه کسی خواهد افتاد؟! وای بر همه یتیمانی که جز علی، پدری نمی‌شناختند!
زین پس آیا چه کسی نان و خرمایی بر ایشان خواهد آورد؟ وای بر همه چاه‌هایی که زین پس، غریب می‌شوند. خلیفه تنها و چاه‌های تنها، عمری باهم از تنهایی بیرون می‌آمدند. زین پس خلیفه نیست؛ پس چاه‌ها تنها مانده‌اند. آیا چه کسی عطش آب‌ها را آبی خواهد نشاند؟!!
طعم تلخ بی‌علی بودن را حتی امروز می‌توان چشید؛ طمعی که قرن‌هاست زاده می‌شود.
اما دروازه‌های ماه را نگاه کنید که امشب چه گستردگی فراخی دارند.
نگاه کنید که پیامبر، چگونه پرشور به استقبال وصی بزرگ خویش آمده است و خاتون بزرگ عرش نیز که دست در دست پدر، انتظار می‌کشد. مهتاب، ردّ پرواز مولا را مفروش کرده‌ست. آری! این علی علیه‌السلام ست که پس از سال‌ها، دوباره در کنار فاطمه علیهاالسلام ایستاده است؛ آن‌چنان که به پاس دیدار دوباره، پیامبر بزرگ را در آغوش مهر خویش می‌فشارد.

اشک عدالت
محمدحسین قدیری
خدایا! این چه داستانی است که سطر سطرش، دل تصوّر را آتش می‌زند، جگر تأمل را کباب می‌کند و اشک تخیل را چون رود به راه می‌اندازد؟
آه خدایا! حکایت علی علیه‌السلام ، چه معادله سختی است که عقل را به زانو در می‌آورد و اوهام را در قبضه دست خود می‌چرخاند؟!
کوه دانش علی علیه‌السلام چه قله رفیعی است که پرنده نیز پرواز اندیشه را به نفس در می‌آورد و عاجز از رسیدن به اوج خود می‌کند؟!
خدایا! امتحان عشق به علی علیه‌السلام ـ که عشق به همه خوبی‌هاست ـ چه آزمون دشواری بود که مُهر مردودی و بی‌وفایی، به پیشانی بسیاری از مدعیان مِهر به او زد!
دشمن او چه اهریمنی بود که ناجوانمردانه و با شمشیر تحجّر، در محراب عشقش به سراغ او آمد و تیغ جهل بر سر همه عقل و عدل فرود آورد؟!
و… امروز چه روزی است که دل کعبه، این گهواره آرام علی علیه‌السلام ، افتان و خیزان و اشک‌ریزان به طواف علی علیه‌السلام آمده و از گوشه گوشه محراب علی علیه‌السلام ، بوسه برمی‌دارد و خاک قبر او را توتیای چشم دل می‌کند؟!
خدایا! چه عزایی در خیمه‌سرای عالم برپاست که عدالت و انصاف، این‌گونه خاک بی‌کسی بر سر خود می‌ریزند؟!
ذوالفقار علی علیه‌السلام را چه شده است که قاب لحظه‌های به یاد ماندی خود با علی علیه‌السلام خیره شده و با تصور رشادت‌های علی علیه‌السلام ، هِق هق کنان به خود می‌پیچید؟!
امروز چرا نخلستان‌های کوفه، موهای خود را پریشان کرده و از رازهای سر به مهر علی علیه‌السلام و خود سخن می‌گوید؟!
به پای نخل‌های کوفه اشک کیست می‌بارد
که نخلستان ز اشک دیده او می‌دهد خرما
چه شب‌هایی که نان دادم به سائل‌ها و بشنیدم
که می‌گفتند یا رب از علی برگیر داغ ما
… جبرئیل مویه می‌کند و مدال‌های «لیله المبیت»، «لا فتی الاّ علی»، «ضربهُ علی یوم خندق…» و… زُل زده و کوله‌بارش را که پر از تصویر شأن نزول‌های قرآنی علی علیه‌السلام است را بر دیده می‌گذارد و می‌بوسد و با گلوی پر از بغض ندا می‌دهد:
تَهدَّمَتْ و اللّه‌ِ ارکانُ الهدی
وَ أنْطَمَسَتْ اعلامُ التُقی
به خدا قسم اساس هدایت و روشنگری را ویران کرد
واللّه‌ چشمه‌های نور و پرهیزکاری را بستند
بخدا وصی رسول خدا علی مرتضی به دست شقی‌ترین دیوها به شهادت رسید

ضربه شوم
محمد کامرانی اقدام
ابن ملجم، نامردی مرام بود و بی‌مرام‌ترین نام.
ذره ذره‌اش، ذره‌بینی بود که با آن، آتش تزویر و ریا، کینه و نفاق را برپا می‌نمود و چشم‌های شرر زایش، نقطه کانونی تمام آتش‌ها بود. ابن ملجم، بیابانی بود که به بیراهه نیستی و سرگردانی ختم می‌شد.
ایمان سیاه‌کارش پُر بود از شب نشینی شیطان و چشم‌های شومش، لبریز بود از وسوسه و شکّ
در هیچ کجای دوست داشتن نمی‌توان جایی برای او یافت.
لب‌هایش بوی مرده‌ها را می‌داد و آرزوهایش، بوی فتنه‌های تازه به دوران رسیده را.
سیاهی، تا حد امکان بود و تاریکی، تمام و کمال. دست پرورده مکتب دلق نشینان بود و غرق در پلشتی پیوسته خویش.
از همه جا رانده و در همه چیز وامانده‌ای بود که قلبش، قلمرو خوی وحشی‌اش بود و چشمش، آبشخور شغالان و کرکس‌ها. از هیچ پستی و فرومایگی، فروگذار نکرد و از هیچ عداوتی، عدول ننمود.
سرخورده ذوالفقار بود و فریب خورده فریبایی و فزون‌طلبی خویش.
کفر، کفافِ عصیانش را نمی‌داد و خون، جواب شمشیرش را.
ابن ملجم، کم‌رنگ‌ترین ثانیه‌ای بود که تا کنون متولّد شده است و سیاه‌ترین ستیزه‌رویی است که پا به عرصه وجود نهاده است.
آمده بود تا نفرین ابدی را خریدار باشد و ایمان خویش را در بازی هوی و هوس به حراج بگذارد.
هوسی تمام نشدنی که شرنگ تلخ کامی را در کام خویش می‌ریخت.
شمشیرش، آلوده شالوده شقاوت بود و آغشته به عطشناک‌ترین سموم.
رم کرده برق شمشیر خویش بود و سرخوش از سرکشی خود.
ایمان به خیانت داشت و اعتقاد به نامردی. پیکر پلشتش، پناهگاه جغدها و خفاش‌های خون‌آشام بود و مأوای مارهای زهرآگین زل زده به مرگ. لحظه‌ای در هوای حقیقت نفس نکشیده بود.
… و علی علیه‌السلام پای بر آسانه مسجد نهاد و عصیان خفته در زیر پوست نیرنگ را تکان داد و سکوت مردابی تنش را برآشفت.
ابن ملجم بیدار بود و خفته‌تر شد. سراب رستگاری در چشم‌هایش موج می‌زد. علی علیه‌السلام به نماز ایستاد؛ با صلابت با ضربه شوم شمشیر ابن ملجم آتشفشانی شد که گدازه‌های زخمی‌اش، قرهاست پیکره انسان را به آتش کشیده است و دل‌ها را گداخته و زمزمه‌های جاری‌اش، لرزه به جان ابن ملجم‌های در حال قنوت انداخته.

صبح اما دو سه تا کاسه شیر
امیر اکبرزاده
… تیغ بر فرق عدالت زده و خندیدند
خون به ابعاد غریبی علی پاشیدند
زاغ‌ها از دل شب کنده و بر روز زدند
روز و شب، گوشه محراب به هم پیچیدند
زخم بر سلسله باور و ایمان افتاد
همه افلاک از این زخم به خود لرزیدند
شب پر از رخوت نامردی مردم گردید
آسمان، ماه، ستاره، همگی خوابیدند
صبح، امّا دو سه تا کاسه شیر آوردند
کودکانی که علی را همه شب می‌دیدند
هق هق چاه شناور شده در گریه نخل
همه از هم فقط از درد علی پرسیدند…

فریاد محراب
سید علی‌اصغر موسوی
فریاد محراب است، یا پژواک شیداییش!
پیچیده در مسجد کنون، موج غم آواییش.
فریاد محراب است، یا؟ امّا نمی‌دانم!
فرجام این فریاد را، از ناشکیباییش
گویی چراغ کهکشان، خاموش گردیده‌ست!
گویی نگاه آسمان، گم کرده بیناییش
گویی زمین، میل شکفتن در خزان دارد
با خیلِ داغِ لاله‌های سرخِ صحراییش
گویی شکسته در خودش، امواج غربت را
فانوس تنها مانده، با مرغانِ دریاییش
فرجام آن فریاد یعنی: بعد از این مولا
دیگر رها شد از غم و اندوه و تنهاییش!
ماییم و در جان، شعله‌های عشق دیدارش
ماییم و در دل، گنبد زرد تماشاییش.

سحر می‌آید
خدیجه پنجی
یعنی امشب پدر از سمت سحر می‌آید؟!
گوش کن! بوی قدم‌های پدر می‌آید
چشم‌ها دل نگران خیره به در می‌پرسند
ماه، ای ماه! بگو، هان! چه خبر؟ می‌آید؟
پیرمردی که ز چشمش غم تلخی جاری است
داد زد، آه خدا، باز سحر می‌آید؟
کودکی دل نگران باز ز مادر پرسید
تو که گفتی پدرم رفته سفر، می‌آید؟!
شهر از دلهره و درد به خود می‌پیچد
از همه جای زمین بوی خطر می‌آید
کوچه‌ها منتظر و چشم به راهند، خدا!
یعنی آن صاحب شمشیر دو سر می‌آید؟
باز هم عطر قدم‌های کسی می‌پیچد
یک نفر از ته کوچه به نظر می‌آید…

دلشوره بزرگ
عباس محمدی
شب، شبی در تب فردا نشدن
صبح، در فکر شکوفا نشدن.
آفتاب، خوب می‌داند که فردایش زخمی‌ترین فرداها خواهد شد. خوب می‌داند که فردا، فردای اندوه است و فردای تلخکامی. خوب می‌داند که آغازش را به خون نوشته‌اند. ستاره‌ها، یکی یکی خاموش می‌شوند. امشب حتی ماه، سر تابیدن ندارد و کوچه‌ها دلتنگ‌تر از پیش‌اند. بوی غربت، گریبان شب را گرفته است. نخلستان‌ها از اندوه فردا زانو زده‌اند. امشب هیچ آوازی را نفس خواندن نیست. «چه شب بدی‌ست امشب که ستاره سو ندارد…»
ماه از زمین فاصله گرفته است. امشب ماه، دوردست‌ترین نقطه آسمان است. گویا ماه هم دل دیدن زخم خورشید را ندارد! شب، شبی دیرپاست. شب، بوی ستاره نمی‌دهد، تنها عطر زخم شب‌بوهاست که بوی اتفاق می‌دهد. کوچه‌ها پر از دلهره‌اند و شهر، دلشوره‌ای بزرگ دارد. تاریکی فراگیر شده است.
«سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی چه خیال‌ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی».
بین چشمان شهر و خواب‌های آرام، قرن‌ها فاصله افتاده است. دیوارها ذکر می‌گویند و هوا در اندوهی بزرگ، جریان گرفته است.
صدای اذان بلند می‌شود. درها و دیوارها، تاب بر پا ایستادن ندارند. کاش پرده‌ای سیاه، چشمان این همه پنجره مضطرب را ببندد! دیگر زمان آن شده است تا اتفاق، به گل سرخ تبدیل شود. خاک، در خود فرو می‌ریزد؛ وقتی خون سرت، چشمه خون‌هایی می‌شود که در کربلا فواره خواهند زد و آفتاب در پیراهنی سیاه برمی‌خیزد از خواب؛ وقتی که می‌گویی « فزت و رب الکعبه».

نفس مطمئنه
فاطره ذبیح‌زاده
دیگر بار، چشم در دیدگان شرمسار ماه انداخت و زیر لب فرمود: سوگند که این همان شب موعود است. روزه لب‌هایش را میهمان جرعه‌ای آب و لقمه‌ای نان و نمک کرد تا سبکبارتر از همیشه، به ملاقات محبوبش برود.
رد بندی که کیسه هر شبه نان و خرمای یتیمان بر دوشش به یادگار نهاده بود، هیچ‌گاه به عمق زخم‌هایی که ظلمت کوردلانه منافقان بر دلش می‌نشاند، نبود.
امشب، تأویل رؤیای صادقانه همدلی‌اش با رسول خداست. دستی بر سپیدی محاسن کشید و در تقدیرش خواند که این بار، با نیرنگ و شقاوت، به خون خضاب خواهد گشت.
علی علیه‌السلام امشب آماده است.
سفارش مرغان هراسان این شب پردلهره را به دخترش می‌کند و شاید با نگاهش، دیدگان منتظر تمام یتیمان و بیوه‌زنان و پیرمردان خرابه‌های شهر را به پاره جانش حسن علیه‌السلام می‌سپارد و گام‌های آرام و استوار خویش را بر دل ظلمت هزار چهره کوفه می‌نهد.
در سحر نوزدهم ماه مبارک رمضان، خیل فرشتگانند که آگاهند خون مقدسی از فرق شکافته وجه اللّه‌، بر تن این محراب پاشیده خواهد شد.
عارف تنهای شهر، بر فراز مناره می‌رود و تلألو درخشان اذانش، سیاهی‌های شب را پاره می‌کند تا برای آخرین بار، کوچه پس کوچه‌ها از طراوت اذانش بشکُفند.
اللّه‌ اکبر، اللّه‌ اکبر از نفس مطمئنه علی علیه‌السلام که جان تمام عرشیان، بی‌قرار آمدن اوست.
اللّه‌ اکبر، اللّه‌ اکبر از پستی و حقارت مردمانی که سایه رحمت و عدالت علی علیه‌السلام را بر سر خود سنگین می‌دانند!
رسالت بیداری و روشنگری را در حق خفتگان و غافلان و حتی قاتل تیره‌بخت خویش به انجام می‌رساند،
محراب، چشم حسرت از قامت دلربای معشوقش برنمی‌دارد و ستون‌های مسجد، نوای ملکوتی نماز واپسین مولا را در عمق جانشان فرو می‌برند.
شیطان، وجود ابن ملجم را به تسخیر خویش درآورده تا دستان ناپاکش، لحظه‌ای در فرود آوردن شمشیر تردید نکند.
شکوه سجده علی علیه‌السلام با لاله‌های سرخ روییده از فرق مبارکش گلباران می‌شود.
« بسم اللّه‌ و باللّه‌ و علی ملّه رسول اللّه‌؛ فزتُ و ربّ الکعبه».
ارکان عرش، به لرزه درمی‌آید و خروش جبرئیل، آسمان و زمین را به تلاطم می‌آورد: « تهدّمت و اللّه‌ ارکان الهدی. قتل علی المرتضی؛ سوگند به خدا که ارکان هدایت ویران گشت و…».
عدالت تا ابد در سوگ مردی خواهد نشست که تحقق آیه «أَشِدّاءُ عَلَیْ الکُفارِ رُحَماء بَیْنَهُم» بود.

بر آستان شوق
امیر اکبرزاده
تیغ بر فرق عدالت زده و خندیدند… .
این سحرگاه، سحرگاه میلاد کدامین ستاره شب شکاف است که تیغ عداوت، این چنین پیشانی کعبه را در نور دیده است؟
شکاف کعبه جمال نورانی آسمان‌ها را هیچ‌کسی باور نخواهد کرد…
غربتت را در بادها فریاد می‌زنند نخل‌های سرگشته؛ نخل‌هایی که بر آستان شوق، تمام عمر ایستاده بودند و حالا آشفته‌تر از همیشه، در تلاطم تندبادهای نامرادی و نامردی، ضجه می‌زنند نام آسمانی مولای آسمان و زمین را.
آری! زمین قدر بزرگی‌ات را درک نمی‌کرد؛ آن‌گونه که شب‌های قدر را درک نخواهد کرد. تو شب قدر آسمان‌هایی. نام تو ذکر تسبیح زمین و زمان است. فرشتگان مقرب، نام تو را دم گرفته‌اند؛ در افقی که این چنین به خون نشسته است. پیشانی‌ات، مرجع نورانی خورشید است. شفق، رنگ سرخ خویش را از خونی وام گرفته است که بر گونه‌هایت جاری است.
غریب تنها! خطبه‌هایت، همیشه آتشین بود بر سر منبرهای ارشاد، اما نمی‌دانم این خطبه آخرت، چه سوزی در نهان خویش داشت که جهانی را به تلاطم واداشته است.
خطبه‌ای که بر درگاه محراب خوانده‌ای، شیواترین لحنی که از زبان تو، از دلتنگی‌هایت شنیده‌ام. این خونی که بر پیشانی اسداله الغالب جریان گرفته است، شرح سال‌های سال خون دل است که تو در دل نهفته بودی و اکنون با همان وضو ساختی، تا خدای را به رستگاری ملاقات کنی.
و خطبه‌ای که به محراب سجده آورده‌ست
غم علی‌ست که با لحن خون بیان شده است
چه بود در آخرین ذکری که در سجده‌ات خواندی که این چنین مستجاب شد دعایت؟
حتی کوچه‌ها نتوانستند درک کنند شوق گام‌هایت را. رد ملتهب قدم‌هایت، هنوز بر شانه‌های تکیده کوچه‌ها سنگینی می‌کند. غربتت را هیچ‌گاه شهر فراموش نخواهد کرد!
ای غریبان سفر کرده کدامین غربت
بدتر از غربت مردان وطن در وطن است

ضربت شمشیر، مرهم زخمهایش شد
حورا طوسی
مولود خانه خدا، محبوب خدا، به سوی خانه خدا قدم برمی‌دارد.
دیوارها، دستان ترک‌خورده‌شان را بالا آورده‌اند تا در هیاهوی رفتن او، تلاشی برای ماندنش کرده باشند.
کوچه‌های آشنای کوفه، اشک می‌ریزند. مناجات عاشقانه مولا، ریسه‌های نورانی این کوچه‌های تاریک بود و قدم‌های مهربانش، فرش باشکوه خاک. شب‌های کوفه، حجله حجله از آفتاب حضور او نورانی می‌شد؛ وقتی انبان سخاوت بر دوش، دستان نیاز را سیراب می‌کرد. کوفه، دردهایش را بر شانه این مرد سبک می‌کرد و تنهایی‌هایش را با حضور او مأنوس بود.
کوفه، بر قامت مولا ایستاده بود؛ بی‌آنکه یک‌بار از خود بپرسد این کیست که مرا این‌چنین تاب آورده است؟!
این کیست که ناله یتیمان مرا پاسخ داده و نگذاشته هیچ تهی‌دستی بی‌پناه بماند؟!
کیست که از فانوس‌های روشن هدایتش، شهر روشن شده است و خطبه‌های آسمانی‌اش، بهشت را بشارت می‌دهد؟
مرد می‌آید؛ تنها و استوار، خود، تنها سایه‌سار وسعت خویش است.
او نیامده بود که بماند. پرنده‌ترینِ نسل آدم بود. چگونه می‌توانست در اسارت خاک بماند؟
زهرآلوده‌ترین شمشیر، به دستان شقی‌ترین انسان، انتظار او را می‌کشید، انتظار حیدر خیبرشکن را.
باید برود؛ پس ضربت شمشیر را مرهم زخم‌هایش می‌داند؛ اگرچه هیچ‌کس نتواند بفهمد معنای لبخند مولا در خضاب خون سرش و سرودن «فزت برب الکعبه» را.
اگرچه هیچ‌کس نتواند لذت مرگ را در نظر مولا درک کند که مولا چرا انتظار مرگ را می‌کشید؟

آخرین گذرگاه
ابراهیم قبله‌آرباطان
علی به آخرین گذرگاه کوچه‌ها نزدیک می‌شود.
صدای مناره‌ها، شهر را درهم می‌نوردد.
دست‌های علی پیوند می‌خورد با آسمان‌ها و فرازها.
« تکبیره الاحرام».
دل می‌کَنَد از هر چه زمین و دلبستگی‌ها.
نفسش بوی خدا گرفته است.
«سبحان ربی العظیم و بحمده».
نفس ثانیه‌ها به شماره می‌افتد.
تاریخ چنگ می‌اندازد بر سینه زمان، شاید که دقایق از حرکت بایستد.
«سبحان ربی الاعلی و بحمده».
سر می‌گذارد بر سجده و چشم می‌گشاید به آسمان.
دلتنگ لحظه‌ای نزدیک. نیامده است گویا غریب آشنا!
آخرین قنوتش از حس پرندگی لبریز است.
چقدر ملائکه بی‌تاب، بال و پر می‌گسترند در هوای محراب!
«سبحان ربی الاعلی و بحمده».
سر می‌گذارد بر سجده و…
کوچه پر می‌شود از صدای مرثیه فرشتگان و بادهای حادثه، بی‌قرارتر از همیشه، بر در و دیوار می‌کوبد.
ابرها می‌غرند و خواب کوفه را می‌آشوبند.
… و اهالی کوفه شگفت‌زده و مبهوت می‌شوند.
با دیده‌تر نماز می‌خواند علی
شب تا به سحر نماز می‌خواند علی
آن صبح که در سجده خون می‌غلتید
گفتند مگر نماز می‌خواند علی

عدالتِ تنها
حورا طوسی
کوفه خاموش تو را می‌طلبد!
از خلوت تلخ کوچه‌ها، هیچ صدایی برنمی‌خیزد.
کوفه، آبستن حادثه‌ای تلخ است.
حادثه در کمین مردی است که ترازوی عدالت را بر گرده رنج‌دیده‌اش نهاده بود و برای برپایی عدالت، تیغ تیز طعنه و کنایه را به جان می‌خرید.
یکی سهم رفاقت می‌خواست و دیگری سهم قرابت. یکی شأن صحابگی‌اش را به رخ علی علیه‌السلام می‌کشید و دیگری، سابقه آشنایی‌اش با پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و قرآن را دلیل می‌آورد.
و علی علیه‌السلام سکوت می‌کرد در برابر این همه توقع گناه‌آلوده.
چه می‌خواستند از علی؛ از مردی که روشنایی شمع بیت‌المال را برای دمی نشستن خود روا نمی‌داشت و گَردِ کیسه‌های مردم را می‌تکاند تا ذره‌ای ناحق در دامن عصمتش ننشیند.
مردی که دست بر آتش دنیا می‌گذاشت و از آتش آخرت، شب تا صبح ناله می‌زد و نجواگر کوچه‌های کوفه بود؟
سینه‌اش که زخمی خنجرهای نبرد بود، زخمی‌تر شد؛
تا همیشه تاریخ، نسخه بردباری و استقامت مولا اسوه مانای روزگار است.
علی علیه‌السلام فرق شکافته بر آستان حق می‌برد، اما عدالت را به دنیاخواهان نمی‌فروخت.
مرد بود مولا؛ یگانه مرد روزگار تا همیشه الگوی ماندگار.

یاد ابرار
یگانه بی همتا
استاد جلال همایی درسال 1317 ه.ق در اصفهان دیده به جهان گشود. در سال 1328 ه.ق، جاذبه معنوی علامه سید محمد باقر درچه ای او را به مدرسه نیماورد کشاند و تا سال 1348 ه.ق در این مدرسه و مدرسه صدر بازار ماندگار ساخت همایی ضمن تحصیل به تدریس نیز می پرداخت و آموخته های خود را به سطوح پایین تر منتقل می کرد.
استاد جلال الدین همایی در سال 1307 رسما به استخدام اداره ی فرهنگ درآمد و درسال 1345 به تقاضای خود باز نشسته شد. پس از بازنشستگی استاد ممتاز شناخته شد، در تدریسش وقفه ای پدید نیامد و برای دانشجویان کارشناسی ارشد و دانشجویان خارجی، تاریخ علوم و معارف اسلامی تدریس کرد. استاد همایی در این باره می گوید: « من حدود پنجاه سال تدریس کردم و 9 نسل از شاگردانم استادان دانشگاه هستند.» در مدت تدریس در دانشگاه دوبار به خارج از کشور سفر کرد. بار اول برای تأسیس کرسی ادبیات فارسی در بیروت، همراه تنی از صاحب نظران به لبنان شتافت، و بار دوم برای تأسیس کرسی ادبیات فارسی در دانشگاه لاهور رهسپار پاکستان شد.
مرحوم همایی آثاری گرانبها پیرامون موضوعات مختلف مانند تاریخ اصفهان، معانی بیان، فقه، دستور زبان فارسی، فلسفه، نجوم، تصوف، شعوبیه، صناعات ادبی و شرح حال شعرا و ادبا به یادگار گذارد. از این مجموعه گرانقدر 36 جلد کتاب چاپ شده و حدود 17 اثر به صورت دست نویس باقی مانده است.
او از کوتاه ترین فرصت ها استفاده می کرد و نمی گذاشت حتی لحظاتی از عمرش به آسانی از دست برود. گویا به شکار زمان می رفت. و به راستی که اگر از اوقات عمرش حداکثر استفاده را نمی کرد، هیچ گاه نمی توانست بر آن همه علوم و فنون احاطه پیدا کند. آیت الله حاج شیخ عبدالجواد عاملی، ازشاگردان استاد، می گوید: « صفات خوبی در مرحوم همایی جمع شده بود، جدا از تقوا و مناعت طبع، پشتکار عجیبی داشتند، به صورتی که می توان یکی از خصوصیات ایشان را حساس بودن نسبت به گذشت زمان دانست. لحظه ای را بیهوده از دست نمی دادند. گاهی می شد که ایشان کتاب سنگین و پر محتوایی را در راه، مطالعه و یا حفظ می کردند. به این جهت بود که مرحوم همایی در مدت چندین سال طلبگی مدرسه ی نیماورد جامعیتی در اکثر علوم معمول در آن زمان پیدا کرد.» سرانجام این استاد بزرگ و فرهیخته در شب یک شنبه 29 تیرماه 1359 برابر با هفتم رمضان 1400 ه.ق در تهران خاکیان را بدرود گفت. پیکر پاکش به اصفهان منتقل و در تکیه لسان الارض (گلستان شهدا) به خاک سپرده شد.
منبع: گلشن ابرار

حکایت ها و پندها
نتیجه ی ترحم
حضرت آیت الله سید محمد باقر موسوی (رحمت الله علیه) معروف به شفتی از مجتهدین برازنده ی پرهیزگار بودند که در سال 1260 هجری قمری درگذشتند، در ایام تحصیل خود در نجف و اصفهان به قدری فقیر بودند که غالبا لباس ایشان از زیادی وصله به رنگهای مختلف جلوه می کرد. گاهی از شدت گرسنگی و ضعف، غش می کردند، ولی فقر خود را کتمان و به کسی نمی گفتند روزی مقداری پول به دست ایشان رسید و چون مدتی بود گوشت نخورده بودند. به بازار رفتند و با آن پول جگر گوسفندی را خریدند وبه طرف مدرسه باز می گشتند که در راه ناگاه در کنار کوچه ای چشمشان به سگی افتاد که بچه هایش به روی سینه ی او افتاده و شیر می خوردند، ولی ازسگ بیش از مشتی استخوان باقی نمانده و از ضعف، قدرت حرکت نداشت. ایشان با دیدن این منظره جگرها را قطعه قطعه کرد و جلوی آن سگ انداختند و خود گرسنه به مدرسه بازگشتند.
خود ایشان نقل می کنند که: وقتی که پاره های جگر را نزد سگ انداختم گویی او را طوری یافتم که سر به طرف آسمان بلند کرد و صدایی بلند کرد. من دریافتم که در حق من دعا می کند. از این جریان چندی نگذشت که وضع مالی من به قدری خوب شد که حدود هزار دکان و کاروان سرا خریدم و دارای اهل و فرزندان شدم و قریب صد نفر از در خانه ی من نان می خوردند، تمام این ثروت و مکنت بر اثر ترحمی بود که من به آن سگ گرسنه نمودم، و او را بر خود ترجیح دادم.
منبع:داستان دوستان، محمد محمدی اشتهاردی، ج 5، ص190.

معرفی کتاب

کتاب «رمز موفقیت استاد مطهری»
هیچ یک از متفکرین زمان ما، فرآورده ای در حد استاد مطهری ندارد. اگر ایشان می بودند یک کلیدی از گنجینه های فرهنگ اسلامی بودند.
«رهبر معظم انقلاب اسلامی»
استاد شهید علامه مرتضی مطهری (رحمت الله علیه) یکی از بارزترین شخصیت های علمی و فرهنگی است که موفقیت های پی در پی در جهات مختلف بدست آوردند. این کتاب، رازهای مهم کامیابی و موفقیت استاد مطهری از کودکی تا مرحله ی شهادت را با زبانی رسا و ساده و بدیع که برای تمام طبقات جامعه مفید باشد، توسط نگارندگان به رشته ی تحریر در آورده است. از ویژگی های بارز این کتاب، آن است که هر کسی در هر سطحی از دانش و فرهنگ باشد می تواند به اندازه ی استعدادخود، از آن بهره بگیرد. هدف نهایی که این نوشتار دنبال کرده، این است که تمامی کسانی که در راه کامیابی و موفقیت مردان بزرگ الهی گام بر می دارند و خواهان سعادت و موفقیت خود و جامعه ی خویش هستند به تناسب فکر و قدرت علمی خود از اندیشه ها و رموز موفقیت استاد شهید علامه مرتضی مطهری (رحمت الله علیه) به نحو شایسته بهره مند شوند و با استفاده و آگاهی از آن رموز موفقیت، کمبودهای خود را جبران کنند تا به اهداف عالی خویش دست یافته و بتوانند در رشد و تعالی جامعه مثمر ثمر واقع شوند.
مؤلفان: حمید نگارش و علی باقی نصر آبادی
ناشر: مؤسسه ی انتشاراتی امام عصر (علیه¬السلام)

کتاب «حکمت ها و اندرزها»
این اثر ارزشمند که توسط انتشارات صدرا چاپ شده، مجموعه ای است مشتمل بر مقالاتی از استاد شهید علامه مطهری (رحمت الله علیه) که در سال های 1331 تا 1341 هـ.ش برای یک برنامه ی عمومی آشنایی با فرهنگ اسلامی و جهت ایراد به صورت گفتار و خطابه، به رشته ی تحریر در آمده است. مطالعه ی این کتاب در آشنایی با راه و ررسم صحیح زندگی و درک صحیح از برخی مفاهیم اسلامی و نیز تهذیب و پالایش نفس تأثیر خواهد داشت.

احکام
احکام اعتکاف
زمان اعتکاف
اعتکاف در هر زمانی که روزه گرفتن در آن جایز باشد صحیح و قابل تحقق است و بهترین زمان برای آن، ماه مبارک رمضان و مخصوصا دهه ی آخر آن و (ایام البیض) روزهای 13، 14 و 15 ماه رجب می باشد.
اقسام اعتکاف
اعتکاف دو قسم دارد:
1- واجب
2- مستحب
در شرع مقدس اصل اعتکاف مستحب است؛ اما با نذر یا عهد یا قسم و امثال آن واجب می شود.
شرایط اعتکاف
در صحت اعتکاف علاوه بر شرایط عامه ی تکلیف (ایمان، عقل و قدرت) شرایط ذیل لازم است:
الف- قصد قربت: اعتکاف نیز –مانند سایر عبادات- به قصد قربت نیاز دارد. زمان نیت، قبل از طلوع فجر است؛ مگر آن که شروع اعتکاف از اول شب یا اثنای آن باشد، که در این صورت اگر همان وقت نیت کند، کافی است.
ب- روزه: بنابر نظر اکثر فقها اعتکاف بدون روزه صحیح نیست.
ج- سه روز: اعتکاف نباید از سه روز کمتر باشد و اگر کسی کمتر از سه روز برای اعتکاف نیت کند باطل است.
د- مسجد جامع: در میان فقهای شیعی متقدم بعضی مکان اعتکاف در مسجد جامع هر شهری را صحیح می شمارند.
هـ- اجازه شوهر و اجازه پدر و مادر: اعتکاف زوجه، باید با اجازه ی شوهر باشد؛ در صورتی که اعتکاف او با حق شوهر تعارض داشته باشد، همچنین در اعتکاف فرزند، شرط است که با اجازه ی پدر و مادر باشد. ولی بعضی از فقها در آن جایی هم که اعتکاف زن با حق شوهر منافاتی ندارد، گرفتن اجازه را واجب می دانند.
و- پیوستگی اعتکاف: در اعتکاف بایستی توقف در مسجد به طور مداوم و پیوسته باشد ولی برای امری که عقلا، شرعا و عرفا ضروری است (مثل حاجت یا انجام غسل جنابت یا استحاظه و امثال آن) در صورتی که از مسجد خارج شود. اشکالی ندارد، ولی اگر خارج شدن او از مسجد به قدری طول بکشد که دیگر عرفا صورت اعتکاف او بهم بخورد. اعتکاف باطل خواهد شد.
منبع:اعتکاف ابرار، مؤسسه ی دارالمهدی ص 147 – 143

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید