حیات سیاسی فرهنگی امام کاظم (ع) و چگونگی تقابل با دستگاه خلافت عباسی

حیات سیاسی فرهنگی امام کاظم (ع) و چگونگی تقابل با دستگاه خلافت عباسی

نویسندگان:
سید مصطفی طباطبایی*
ناصر حق شناس**
منبع: راسخون

چکیده:
دوران اختناق زمان امام صادق (ع) و همچنین تهدید منصور عباسی مبنی بر این که جانشین امام ایشان را خواهد کشت باعث شد که ایشان سه نفر را به عنوان جانشین خود معرفی نماید یکی خلیفه عباسی و دو فرزند خود به نام‌های عبدالله و امام موسی کاظم (علیه السلام). عبدالله بعد از رحلت امام صادق علیه السلام از طرف گروهی از شیعیان به‌عنوان امام شناخته شد. اینان به نام فطحیه شهرت یافتند، اما به‌تدریج که وی مورد سؤال و پرسش علمی نخبگان شیعی قرار گرفت، آشکار شد که او امام نیست.
امام موسی بن جعفر (علیه السلام) در سال 128 هجری از مادری به نام حمیده بربریه تولد یافت. او به دلیل برخورداری از حلم و شکیبایی در مقابل مخالفان و فرو نشاندن خشم در مقابل دشمنان، به «کاظم» ملقب گردید. امام کاظم از سال 148- 183 مقارن با حکومت چهار خلیفه عباسی، منصور، مهدی، هادی و هارون‌الرشید، امامت شیعه را بر عهده داشت که آغاز استبداد و اوج اقتدار آنها بود.
اقدامات امام کاظم (ع) برای هدایت جامعه اسلامی و چگونگی مواجهه ایشان با فرق مختلف و حکومت عباسی و همچنین نهضت علمی ایشان مطالب مورد مطالعه در این مقاله می‌باشد.

مقدمه:
امام موسی بن جعفر (علیه السّلام) در قریه‌ی ابواء، محلی بین مکه و مدینه، در هفتم ماه صفر سال 128 هجری و بنا به قولی 129 هجری به دنیا آمد. (شیخ مفید: 1384: ج 2: 301. اربلی: 1381: الجزء الثالث: 3). بنا بر روایت برقی در محاسن، پس از ولادت موسی بن جعفر، پدر بزرگوارش امام جعفر بن محمد الصادق (علیه السّلام)، سه روز پیایی ولیمه گرفت وبه مردم به خاطر این مولود مبارک طعام داد. (برقی: 1416: ج 2: 30).
آن امام همام را به سبب بسیاری عبادت و زهد، به عبد صالح معروف، و به سبب فرو بردن خشم خود و پایداری و مقاومت در برابر مشکلات به کاظم موصوف گشته اند. و این صبر و خویشتن داری در برابر رفتار ظالمان طوری بود که در بند و زندان آنان شهید شدند. کنیه او ابو الحسن، ابو ابراهیم و ابوعلی بود. (شیخ مفید: 1384: ج 2: 302).
پدر بزرگوارشان جعفر بن محمّد علیه السّلام ملقب به صادق می‌باشد که 20 سال از حیات امام موسی بن جعفر علیه السّلام در دوران امامت پدر بزرگوارشان گذشته و ایشان تحت هدایت و تربیت و آموزش پدرشان بوده و از نزدیک حلقه های درس و مناظره و نیز شاگردان پدرشان را مشاهده کرده اند. (منتظر القائم: 1386: 199).
نام مادرشان حمیده که حمیده مصفا و حمیده بربریه نیز نامیده می‌شد، آن بانوی گرامی کنیز امام صادق علیه السّلام بوده است. امام صادق علیه السّلام درباره‌ی این بانوی گرامی فرموده اند: حمیده از آلودگیها پاک شده مانند طلای ناب، پیوسته ملائکه خداوند او را حراست می‌کردند تا به من رسید، این به علت احترام من و امام بعد از من در نزد خدا بود. «قالَ : حَمیدَ هٌ مُصَفّاهٌ مِنَ الأ د ناسِ کسَبیکَهِ الذَّهَبِ ما زالَتِ الأَ ملاکُ تَحرسُها حَتّی اُدیت إِلَی کرامَه مِنَ اللهِ لی وَ الحُجّه مِن بَعدی» (مجلسی: 1396: ج 48: 6. قرشی:1368: ج 1: 57).
فرق گوناگون تشیع پس از رحلت امام صادق (ع):
امام صادق (ع) پس از این که منصور عباسی جانشین ایشان را به قتل تهدید کرد در وصیت نامه خود، خلیفه عباسی و دو پسر خود به نام های عبد الله و موسی را جانشین خود معرفی کردند. شیعیان نیز پس از شهادت امام صادق (ع) به شش پروه تقسیم شدند.

1_ شیعیان امام موسی بن جعفر (ع):
بیشتر شیعیان امام جعفر صادق (ع) پس از شهادت ایشان به امامت فرزندش امام موسی بن جعفر (ع) اعتقاد داشتند زیرا به اعتقاد شیعه ایشان بر طبق نص احادیث، پس از امام صادق مسئولیت رهبری شیعیان را دارند.
امام صادق (ع) نیز به کرات در بیانات خود این موضوع را مطرح فرموده بودند از جمله کسانی که این روایات را از ایشان نقل کرده اند می‌توان به مفضل بن عمر جعفی، معاذ بن کثیر، عبد الرحمن بن حجاج، یعقوب سراج، سلیمان بن خالد، صفوان جمال اشاره کرد. برای نمونه موسی صقیل از مفضل بن عمر روایت کرده که گفت: نزد امام صادق (علیه السّلام) بودم که امام موسی بن جعفر علیه السّلام که در آن زمان کودکی بیش نبود وارد شد، حضرت صادق به من فرمودند: سفارشهای من را در باره‌ی این کودک بپذیر و او را احترام کن و بدان که امام بعد از من است و جریان امامت او را به آن دسته از دوستانت که به آنها اعتماد داری و راز نگهدارند اظهار کن. (شیخ مفید: 1384: ج 2: 302).
البته مورد دیگری که در این زمینه راه گشای شیعیان برای تشخیص امامت امام کاظم (ع) بود علم ایشان می‌باشد به گونه ای که کسانی که پیرو عبدالله برادر ایشان شدند چون وی را اعلم تر از امام نیافتند از او روی گردان شده و جزء شیعیان امام کاظم (ع) در آمدند.

2_ شیعیان فتحیه:
عبد الله به دلیل این که صورت پهنی داشت به افطح شهرت یافته بود و به همین دلیل پیروان وی را افطحیه می‌نامند. وی برادر بزرگ تر موسی بن جعفر (ع) می‌باشد و چون امام صادق نیز وی را وصی خود قرار داده بود و او بزرگتر از امام موسی بن جعفر بود دعوی امامت کرد و عده ای به امامت وی گرویدند ولی پس از آن که او را فاقد علم امامت دانستند از اطرافش پراکنده شدند. از آن جمله زراره بن اعین کوفی می‌باشد که در ابتدا به امامت عبد الله اعتقاد داشت و مردم را نیز به امامت وی می‌خواند ولی هنگامی که در مدینه با وی دیدار کرد و از او چند سؤال فقهی پرسید متوجه شد که علم او در حد امامت نیست به همین دلیل امامت وی را رد کرد (ابن حزم: 1403:60؛ ابن‌خلدون: 1363: ج 3:164). عبد الله نیز خود هفتاد روز پس از شهادت امام جعفر صادق (ع) از دنیا رفت و به این گونه فرقه افطحیه به آرامی رو به خاموشی گرایید.

3_ شیعیان اسماعیلی:
اسماعیل فرزند ارشد یا فرزند دوم امام صادق (علیه السّلام) و مادرش فاطمه نوه امام حسن مجتبی علیه السّلام نیز نخستین همسر امام صادق بوده است. او در اوایل قرن دوم در مدینه به دنیا آمده و میان او و برادر دیگرش عبد الله با برادران ناتنی وی یعنی موسی، اسحاق و محمد که از مادری به نام حمیده متولد شده بودند فاصله سنی زیادی وجود داشته است. درباره درگذشت او نیز گزارش‌ها یکسان نیست. بیشتر منابع درگذشت وی را در دوران حیات امام صادق علیه السّلام و عموما در سال 145 و سه سال قبل از رحلت امام صادق علیه السّلام و مدفن او را بقیع می‌دانند.
با آن که امام صادق (ع) در زمان مرگ اسماعیل حدود سی نفر را شاهد مرگ وی گرفت و مرگ او را اعلان عموی کرد ولی پس از شهادت ایشان گروهی خود را به اسماعیل بن صادق (ع) منتسب موسی بن جعفر الصادق (ع) را انکار کردند و چنین استدلال کردند که جانشین امام ضروره باید فرزند بزرگتر، یعنی اسماعیل باشد و امامت را حق او می‌دانستند و پیشوایی را مقامی ارثی می‌پنداشتند. و در مقابل کسانی که امامت وی را به دلیل این که وفات یافته بود انکار می‌کردند ادعا کردند که وی وفات نیافته بلکه غایب است و او همان مهدی موعود می‌باشد و ظهور خواهد کرد (مدرسی: 1369: 204) گروهی دیگر نیز مرگ وی را پذیرفتند و امامت را از آن فرزندش محمد دانستند (احمدی: 1386: 214).

4_ مبارکیه:
گروهی از شیعیان اسماعیلی عقیده دارند پس از امام صادق (علیه السلام)، نواده او محمد بن اسماعیل امام است و هنگامی که اسماعیل درگذشت، پسرش را جانشین خود ساخت. اینان به نام مبارک، غلام اسماعیل، مبارکیّه خوانده می‌شوند. این گروه بر آن‌اند که امامت در خاندان وی نسل اندر نسل می‌گردد. (منتظر القائم: 1386: 207). در واقع مبارکیه شاخه ای از فرقه اسماعیلیه به شمار می‌رود.

5_ سمیطیّه:
این گروه به امامت فرزند دیگری از امام صادق علیه السّلام به نام محمد (ملقب به دیباج) روی آورده و با توجه به نام پیشوا و بنیان‌گذارشان یحیی بن ابی سمیط (یا شمیط)، سمیطیه (و یا شمطیه) نامیده شدند. این گروه نیز با توجه به این‌که خود محمد دیباج تن به چنین ادعایی نداد، به زودی منقرض شدند. (آقا نوری: 1385: 293)

6_ ناووسیه:
گروهی مرگ امام را انکار کردند و با ادعای مهدویت وی هیچ‌کس را پس از آن حضرت امام ندانستند. به این دسته، که به نام پیشوایشان عجلان بن ناووس منسوبند، «ناووسیه‏» گفته شده است. (آقا نوری: 1385: 292؛ پژوهشکده تحقیقات اسلامی: بی تا: 165)
آنان برای اثبات عقیده خود این سخن را به دروغ به امام صادق نسبت می‌دادند که فرمود: اگر کسی به شما گفت من خودم امام صادق علیه السلام را غسل دادم و کفن نمودم، سخنش را نپذیرید؛ زیرا که صاحب شمشیر من هستم. (علی نوری: 1385: 68)
در واقع جوی که توسط دستگاه خلافت در زمان امام صادق (ع) ایجاد شد باعث شد که امام نتوانند برای عموم مردم جریان امامت پس از خود را تشریح کنند و همین امر باعث شد که تشخیص جانشین ایشان برای شیعیان دشوار گردد و فرق متعددی در شیعه ایجاد شود. مهم ترین این فرقه ها، فرقه اسماعیلیه بود که با توجه به روحیه ای برای قیام علیه عباسیان داشتند بسیار مورد توجه قرار گرفت.
در چنین شرایطی امام کاظم (علیه السلام) با تبیین و بسط نظریه امامت به نقد و رد نظریه دیگر فرق به خصوص اسماعیلیه پرداخت. به گونه ای که عمل‌گرایی و باطن‌گرایی اسماعیلیه سخت مورد انتقاد و نفی ایشان و امامان پس از ایشان قرار گرفت.
اوضاع سیاسی دوران امام کاظم (علیه السّلام):
امام در دوران امامت خود با 4 تن از خلفای ستمگر و خودسر عباسی روبه رو گردید که هر کدام به نوبه‌ی خود از پیشرفت و نفوذ معنوی امام جلو گیری کرده و یاران او را آزار و اذیت می‌کردند.
خلفای معاصر امام: 1- منصور عباسی 2- مهدی عباسی 3- هادی عباسی 4- هارون الرشید عباسی
ابو جعفر منصور عباسی دومین خلیفه‌ی عباسی در سال 136 هجری به خلافت رسید و تا سال 158 حکومت کرد و مدّت حکومت او 22 سال و نُه روز کم بود. (یعقوبی: 1371: ج 2: 386-351) زمان منصور عباسی از پر اختناق ترین دوران های تاریخ اسلام می‌باشد. منصور عباسی هیچ ویژگی انسانی و یا صفت بر جسته و نیک و والایی نداشت تا شایسته‌ی مقام خلافت که مهم ترین مقام در اسلام بود باشد. از بی رحم ترین ستمکاری های منصور عباسی، ستم و ظلمی بود که نسبت به علویان داشت. و رفتار وی با علویان به گونه ای بود که قابل توصیف نیست. در تمام ایام خلافت یکی از بارزترین صفات منصور که او را ضرب المثل کرده بود، صفت بخل می‌باشد. به گونه ای که ابن اثیر در این باره می‌نویسد: «منصور عباسی را دوانیقی گفتند . چون وی بخیل بود … منصور برای کوفه وبصره دیوار و خندقی درست کرد و دستور داد به هرکسی که در کار ساختن او را یاری دهد پنج در هم بدهند ، امّا وقتی که کار به اتمام رسید ، منصور دستور داد تا کارگران را جمع کنند و از هر کدام چهار درهم را پس بگیرند» (ابن اثیر، بی تا، ج 9: 219).
از دوران سی و پنج سال امامت امام کاظم (ع)، ده سال آن در دوره منصور عباسی بود منصور در تمام ایام خلافتش از تعقیب و تهدید علویان و آزار و حبس و قتل مخالفان خود پروایی نداشت. او در سال 137 هجری ابومسلم را کشت و جنبش‌هایی را که به خونخواهی او به‌پا خواسته بودند، به‌شدت سرکوب کرد. وی درحالی‌که مشغول جنگ‌های خارجی و داخلی با خوارج بود، از کشورداری غفلت نداشت. در سال 145 هجری بغداد را مهندسان ایرانی به سبک تیسفون بنیان نهادند. منصور ایرانی‌های کارآمد همچون خاندان برمکی را به کار گرفت و آنان به سبک ساسانیان ادارات منظم پدید آوردند. (یعقوبی: 1371: ج 2: 364).
به نوشته ابن خلدون منصور در ششم ذی حجه سال صد و پنجاه و هشت در سفر حج در بئر میمون وفات کرد (ابن‌خلدون: 1363: ج 2:320) و در همین سال با پسرش مهدی عباسی به خلافت بیعت شد.
پس از مدت بیست و دو سال آزار و اذیت علویان و شیعیان و سرکوب قیام های آن ها توسط منصور عباسی، عمر وی به سر آمد و فرزندش مهدی که منصور بسیار به او علاقه داشت به خلافت رسید و علویان توانستند برای مدتی هرچند کوتاه در آرامش به سر ببرند.
با مرگ منصور در سال 158 هجری پسرش مهدی جانشین وی گردید. یازده سال از دوران امامت موسی بن جعفر علیه السلام هم‌زمان با خلافت مهدی عباسی بود. او پیش از مرگ خود در سال 169 هجری زنادقه و مانویان را به‌شدت تعقیب کرد و مورد آزار قرار داد. (یعقوبی: 1371: ج 2: 400) مدّت خلافت وی ده سال بود. او در هنگام مرگ 43 سال بیشتر نداشت. زمامداری مهدی ابتدا به خاطر بذل و بخشش های او، آزاد کردن زندانیان سیاسی، تقسیم مقدار زیادی از اموال بیت المال با استقبال گرم عموم رو به رو گردید. این آزادی و امنیت و رفاه اقتصادی موجبات رضایت گروه های مختلف در اجتماع را فراهم آورد، ولی طولی نکشید که متأسفانه خلیفه چهره‌ی اصلی خود را آشکار ساخت و برنامه های ضد اسلامی خلفای پیشین را از نو احیاء و آغاز نمود. برای نمونه راه اندازی کانون عیّاشی و فساد در دربار و سختگیری نسبت به علویان در برنامه کاری او قرار گرفت. (طبری: 1363: ج 12: 5144).
مهدی عباسی در آغاز خلافت متعرض امام نشد ولی فعالیتهای ایشان را کنترل می‌کرد، از آنجا که روز به روز برمحبوبیّت امام در بین مردم افزوده می‌شد و این یک زنگ خطری برای خلیفه و حکومتش به حساب می‌آمد و خلیفه که از وجود امام به وحشت و اضطراب افتاده بود به فرماندار مدینه دستور داد که امام را بازداشت کرده و راهی زندان بغداد کند. امام مدّتی در زندان بغداد بودند تا اینکه خلیفه بنابر اظهارات خودش که خوابی دیده بود امام را آزاد کرده و اجازه داد که به مدینه بروند. (قیومی اصفهانی، 1381: 13).
در دوران یازده سال خلافت مهدی فشارها و سختی‌ها از علویان و خاندان رسالت برداشته شد؛ چرا که سیاست او تعدیل رفتار پدرش نسبت به علویان بود و واقع نشدن قیامی از طرف علویان و آزاد شدن آنان از زندان‌ها گویای این تغییر نگرش خلیفه عباسی است. امام موسی بن جعفر (علیه السلام) در روزگار مهدی از فرصت استفاده کرد و به بازپروری و سازماندهی شیعیان پرداخت. (منتظر القائم: 1386:218)
پس از مرگ مهدی در سال 169 هجری، پسرش موسی، ملقّب به هادی به جای او نشست. وی به قساوت قلب معروف بود و از خلفای شجاع بنی عبّاس است. او در دوران خلافتش بر آن شد تا برادر خود رشید را از ولایت عهدی خود خلع کند، ولی اجل مهلتش نداد و مرد. مرگش در بغداد به سال 170 هجری، واقع شده است و عمرش بیست و پنج سال است. (آئینه وند: 1387: 265) او نسبت به بنی هاشم و فرزندان علی علیه السّلام بسیار سخت گیر بود. این سخت گیری ها باعث شد که بنی هاشم به ستوه آمده و یک نهضت مقاومت در برابر خلیفه به رهبری یکی از نوادگان امام حسن مجتبی علیه السّلام به نام حسین صاحب فخ راه بیندازند. با قیام صاحب فخ بسیاری از مردم مدینه و بنی هاشم با او بیعت کرده و با حکومت عباسی به نبرد پرداختند. پس از پیروزی، به سوی مکه حرکت کرده تا با یاری و کمک از مسلمانان که به حج آمده بودند، علاوه بر اینکه دامنه‌ی نهضت را گسترش دهند، مکه را نیز پایگاه مقاومت خود قرار دهند. هادی، سپاهی را برای مقابله باآنها اعزام کرد. دو سپاه در سرزمینی به نام فَخ به یکدیگر رسیدند و یک جنگ سختی میانشان در گرفت که نتیجه‌ی آن شهادت حسین و عده ای از بنی هاشم بود. عده ای دیگر از یاران و سپاه فخ اسیر شدند که بعد از انتقال به بغداد به قتل رسیدند و بقیه‌ی سپاه نیز به اطراف پراکنده شدند. (ابو الفرج اصفهانی، 1380: 434 – 424). امام کاظم (ع) نیز چون می‌دانست هدف از قیام حسین بن علی تصاحب پست و مقام و امور دنیوی نیست در ابتدا وی را به شهادتش در این راه بشارت داد و از قیام وی حمایت کرد و پس از شهادتش نیز همواره به نیکی از او یاد می‌کرد به گونه ای که قیام وی را بعد از حادثه کربلا دومین واقعه مهم برای نهضت شیعه بیان می‌کرد. امام حتی در برابر فرماندهان عباسی از حسین فخ دفاع کرد و فرمود: از این جهان رفت، درحالی‌که مسلمان، صالح و روزه‌دار بود و امر به معروف و نهی از منکر می‌کرد و در میان خاندان ما همانندش نبود. (همان: 380) اگرچه قیام حسین شهید فخ به شکست انجامید ولی موجب پیدایش قیام های دیگر علویان شد.
هادی عباسی که از ارتباط مخفی امام با انقلابیون با خبر بود، امام را به قتل تهدید کرده و گفت: به خدا سوگند! حسین (صاحب فخ) به دستور موسی بن جعفر بر ضد من قیام کرده و از او پیروی نموده است چرا که امام این خاندان کسی جز موسی بن جعفر نمی باشد! خدا مرا بکشد اگر بگذارم او زنده بماند.
هادی عباسی پانزده ماه خلافت کرد و در سال 170 هجری کشته شد. جانشین وی هارون با کمک یحیی برمکی بر تخت خلافت نشست. وی اهل بزم و داستان‌های هزار و یک شب بود و به همین سبب یحیی برمکی و پسرانش سرزمین پهناور خلافت عباسی را با تدبیر و کاردانی اداره می‌کردند. سرانجام در سال 187 هجری به تحریک رقیبان، برمکی‌ها از کار برکنار شدند و اموال آنان ضبط گردید. پس از آنها، کارها مختل شد؛ به‌ویژه در خراسان و سیستان که خوارج مشکلات بسیاری برای هارون به وجود آوردند. از این رو، وی ناگزیر شد برای آرام کردن خراسان و سیستان به آن دیار برود و در همین سفر نیز در سال 193 از دنیا رفت. (ابن اعثم: بی تا: ج 8: 285)
هارون نیز در ابتدا سیاست پدر خود را در مورد امام (ع) پی گرفت و ایشان را به بغداد خواند و زندانی کرد ولی پس از چندی از این کار خود پشیمان شد و ایشان را با احترام به مدینه بازگردادند ولی همواره امام را زیر نظر داشت و توسط عاملان خود از اخبار ایشان مطلع می‌شد.
امام (ع) مدت چهارده سال پایانی عمر خویش را در دوران خلافت هارون الرشید عباسی گذراند. این دوران بسیار بر امام و شیعیان ایشان سخت گذشت به گونه ای که دستگاه خلافت کلیه رفتار امام (ع) را زیر نظر داشت و حتی چندین مرتبه علی بن یقظین را مورد بازخواست قرار دادند تا بتوانند از ارتباط ایشان با امام (ع) آگاه شوند. ولی کاری از پیش نبردند. (منتظر القائم: 1386: 218) این شرایط به حدی بود که حتی کسانی که در این زمان از امام (ع) روایت نقل می‌کردند جرأت بیان نام ایشان را نداشتند و بیشتر از ایشان به «رجل» تعبیر می‌کردند.
اخبار نادرستی که دستگاه جاسوسی عباسیان از موسی بن جعفر علیه السلام ارسال می‌کرد، تحریکات یحیی بن خالد برمکی، سعایت محمد بن اسماعیل از امام کاظم علیه السلام و مذاکره هارون با آن حضرت در باره فَدَک، زمینه شهادت ایشان را فراهم کرد. سرانجام هارون در سفر به مدینه در سال 179 هجری دستور دستگیری آن حضرت را صادر کرد و فرمان داد او را در بصره حبس کنند. عیسی بن جعفر بن منصور، فرماندار آن شهر پس از یک سال به سبب عظمت مقام معنوی و عباداتی که از آن حضرت دیده بود، از ادامه حبس وی خودداری کرد. سپس هارون دستور داد امام کاظم علیه السلام را به بغداد آوردند و او را مدتی به فضل بن ربیع، حاجب خود و مدتی نیز به فضل بن یحیی برمکی سپرد. فضل برمکی که از آزار و کشتن علویان دوری می‌کرد، فرمان هارون مبنی بر کشتن آن حضرت را نپذیرفت. هارون امام علیه السلام را به زندان سندی بن شاهک، داروغه بغداد فرستاد و پس از مدّتی نیز یحیی برمکی، داروغه را واداشت تا موسی بن جعفر علیه السلام را به شهادت برساند. (شیخ مفید: ج 2: 236)
درباره کیفیت شهادت امام سه روایت مختلف نقل شده است:
1- شهادت آن حضرت در پی مسموم کردن امام صورت گرفته است. این در روایتی از امام رضا علیه السّلام آمده است. همین طور روایات دیگری که یحیی بن خالد را به قتل آن حضرت متهم می‌کند، این نکته آمده است.
2- در نقلی آمده است که آن حضرت را در فرشی پیچانده و چنان فشار داده‌اند که حضرت به شهادت رسیده است.
3- روایت دیگر آن است که مستوفی نقل کرده: شیعه گویند به فرمان هارون الرشید سرب گداخته در حلق او ریختند. (جعفریان: 1383: 406)
در این باره روایتی که بیش از همه شهرت دارد، مسموم ساختن امام است. سرانجام آن حضرت پس از 35 سال امامت در بیست و پنجم ماه رجب سال 183 هجری به شهادت رسید و در مقابر قریش به خاک سپرده شد.
امام کاظم در طول حیات سیاسی خود همواره می‌کوشیدند که چهره واقعی دستگاه خلافت عباسی را برای مردم ترسیم کرده و نا مشروع بوده خلافت آنان را بیان کنند. یکی از مشهور ترین اقدامات امام (ع) در این زمینه در سفر هارون الرشید به مدینه اتفاق افتاد به گونه ای که هارون الرشید در هنگام زیارت قبر پیامبر اسلام گفت: «درود بر تو اى رسول خدا! درود بر تو اى پسر عمو!» در همان هنگام نیز امام کاظم (علیه السلام) پیش‌آمد و فرمود: «درود بر تو اى رسول خدا! درود بر تو اى پدر!» (شیخ مفید: ج 2: 226) بدین سان، آن حضرت عوام‌فریبی هارون را خنثی کرد و از خشم وی نهراسیدو ادعای باطل وی را مبنی بر حقانیت خلافت عباسی به سبب انتسابش به عباس عموی رسول خدا را باطل نمود و برتری خود را برای مقام خلافت از طریق وراثت اثبات کرد.
در روایت دیگری آمده است هارون الرشید از امام کاظم (علیه السّلام) سؤال کرد: چگونه شما می‌گویید ما از ذرّیه رسول خدا هستیم در حالی که پیامبر فرزند ذکور نداشته و شما فرزندان دختر او هستید؟ آن حضرت دو دلیل برای او ذکر کرد: نخست آیه 85 سوره انعام که عیسی را فرزند ابراهیم می‌شمارد. دوم آیه مباهله که در آن، حسنین مصداق «و ابناءنا» دانسته شده‌اند. (شیخ صدوق: 1390: ج 1: 84-85)
مورد دیگر ادعای امام (علیه السلام) برای امامت و خلافت، از طریق فدک و میراث فاطمه زهرا علیها السلام بود. روزی هارون به آن حضرت گفت: «حدود فَدَک را مشخص کن تا آن‏را به تو برگردانم.» موسی بن جعفر علیه السلام امتناع کرد. وقتی هارون اصرار نمود، حضرت فرمود: «اگر برمى‏گردانى، باید با محدوده واقعى‏اش را برگردانى.» هارون نیز پذیرفت. امام کاظم علیه السلام فرمود: «یک سوى آن عدن است.» رنگ هارون تغییر کرد و گفت: «اوه!» آن حضرت گفت: «سوى دیگر آن سمرقند است.» رنگ هارون تیره شد. امام فرمود: «مرز سوم آن افریقیه است.» صورت هارون از خشم سیاه شد و گفت: «عجب!» سرانجام موسی بن جعفر علیه السلام فرمود: «حد چهارم آن ارمنستان است.» هارون با عصبانیت گفت: «چیزى براى ما باقى نماند! برخیز بر سر جاى من بنشین!» امام کاظم علیه السلام فرمود: «به تو گفتم اگر تو را از مرزهاى فَدَک آگاه کنم، آن را برنخواهى گرداند!» (ابن شهر آشوب مازندرانی: 1405: ج 4: 346).
به جز موارد ذکر شده، نمونه‌های دیگری از مبارزه امام و برخورد او با دستگاه حاکم عباسی نقل شده است. از آن جمله، نوعی مبارزه منفی است، مبارزه‌ای که گرچه در قالب نقشه‌های براندازی نیست؛ بر عدم مشروعیّت نظام تأکید کرده و می‌کوشد تا اعتماد مردم را نسبت به آن سست کند. نکته مهم در مبارزه منفی، عدم همکاری است؛ امری که به خودی خود، عدم مشروعیّت هیأت حاکمه را نشان می‌دهد. شیوع و رسوخ چنین نگرشی نسبت به یک حکومت در میان مردم، خطر عمده‌ای برای آن بشمار می‌رود، زیرا با عدم اعتقاد مردم به مشروعیت حکومت، هر آن ممکن است جنبشی برای براندازی آن ایجاد شده و مردم به آن جنبش بپیوندند.
درباره برخورد امام با صفوان بن مهران جمّال آمده است: زمانی که وی به عنوان یک شیعه خدمت امام کاظم علیه السّلام مشرف شد، آن حضرت به او فرمودند:
یا صفوان کلّ شی‌ء منک حسن جمیل ما خلا شیئا واحدا. همه کارهای تو نیکو و زیبا است جز یک کار. صفوان پرسید: ای فرزند رسول خدا! آن چیست؟ امام فرمود:
اکراءک جمالک من هذا الرّجل- یعنی هارون- این که شترهایت را به هارون کرایه می‌دهی.
صفوان گفت: من شترهایم را برای لهو و صید و امثال آن به وی کرایه نمی‌دهم، بلکه تنها برای سفر حج این کار را انجام می‌دهد. در این کار او خودش هم مباشرتی ندارد بلکه دیگران را برای آن اجیر می‌کند. امام فرمود: یا صفوان أ یقع کراءک علیهم؟
آیا به نظر تو کرایه دادن شترانت به آنها صحیح است؟ صفوان گفت: آری. امام فرمود: أ تحبّ بقائهم حتّی یخرج کراءک؟ آیا دوست داری آنها تا انقضای مدت کرایه و پس دادن شترانت زنده بمانند؟ صفوان گفت: آری. امام فرمود: فمن أحبّ بقائهم فهو منهم، و من کان منهم کان ورد النّار. هر کس بخواهد آنها زنده بمانند، در صف آنان قرار می‌گیرد و هر کس که از آنها باشد داخل جهنم می‌شود.
پس از آن، صفوان تمامی شتران خود را فروخت و وقتی هارون از علت این کار پرسید، جواب داد: دیگر پیر شده‌ام و غلامانم چنانکه باید به این کار نمی‌رسند.
هارون گفت: می‌دانم به اشاره چه کسی شترانت را فروخته‌ای؛ موسی بن جعفر تو را به این کار واداشته است. او گفت: مرا با موسی بن جعفر چه‌کار! هارون گفت: دع عنک هذا، فوالله لو لا حسن صحبتک لقتلتک. این حرفها را کنار بگذار، به خدا اگر به خاطر صفای مصاحبت با تو نبود تو را می‌کشتم. (جعفریان: 1383: 407)
هر چند امام (ع) هم خود با دستگاه خلافت همکاری نمی کرد و هم شیعیان‌شان را از این کار منع می‌فرمود اما درباره برخی از افراد این چنین نبود. برای نمونه امام (ع) به علی بن یقظین که از اصحاب خاص آن حضرت بودند دستور داده بود که دردستگاه خلافت عباسی بماند و به این گونه هم اخبار حکومت را به امام برسانند و هم با توجه به جایگاهی که در حکومت دارند تا بتوانند به شیعیان کمک کنند.
نهضت علمی فرهنگی امام کاظم (ع):
عصر امام کاظم (ع) از نقطه نظر علم و دانش یکی از درخشان ترین اعصار اسلامی بوده است. دانش های گوناگون در آن عصر بر پلکان اعتلا نهاده بود. در چنین عصری دیوانها وکتابهای دانشمندان ایرانی و هندی و سپس یونانی به زبان تازی ترجمه می‌شد و کلام وحکمت و ادبیات و دیگر شاخه های علوم آن روز در اوج اعتلای خود بود. علاوه بر این، این عصر آکنده بود از جریانها و کتابهای فلسفی و اعتقادی و اجتهادهای فقهی و مشربهای مختلف روایی و تفسیری. در جامعه آن روز الحاد و زندقه رواج یافته بود. غلو و فرقه های متعدد کلامی که افکار و اندیشه های اعتقادی مختلف داشتند به فراوانی و وضوح یافت می‌شد. ولی با وجود بحرانی بودن جو سیاسی و سختگیری حکام به امام کاظم علیه السّلام، ایشان مسئولیت علمی خود را رها نکردند، بلکه به تصحیح مسیر اسلام با مجموعه علوم و معارف پرداختند. ایشان و شاگردانشان در ادامه راه امام باقر و امام صادق علیهما السّلام به مقابله با جریان‌های الحاد و زندقه پرداختند. و با این اقدامات امام مکتب فکری اهل بیت یعنی مکتب واقعی اسلام را پاس داشتند و آن را غنی و پربار ساختند.
یکی از مذاهبی که در این زمان بسیار در مجامع علمی مورد پذیرش قرار گرفته «معتزله» می‌باشد.
این مذهب در اواخر قرن اول هجری پیدا شد و پس از آن هم سهم عمده‌ای در درگیری‌های فکری جامعه اسلامی داشت. اصل اساسی این مذهب، توجیه مسائل دین در سایه عقل بود، «و اصل بن عطاء» و «عمرو بن عبید» از جمله مهمترین رهبران آن بودند. توجیه مسائل دینی در پرتو عقل، چیزی نبود که برای شیعیان قبول نباشد، اما نکته مهم این بود که سپردن مقوله‌های دینی به دست عقل، به طوری که در توجیه و تحلیل عقلی این مقوله‌ها راه افراط سپرده شود، نمی‌توانست نتایج مطلوبی به بار آورد. از نمونه‌های آن انواع و اقسام عقایدی است که به وسیله این عقل‌گرایان درباره توحید مطرح می‌شد. گاهی صفات متضاد بر خدا نسبت داده و گاه برخی از صفاتی که به تصریح قرآن، خدا متّصف به آنها است از حضرت باری سلب کرده‌اند. این حرکت برای شیعیان که خود امام معصوم داشتند، قابل قبول نبود. به ویژه که در فرهنگ شیعه، اصول‌گرایی، به معنای توجه به احادیث رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله از اساسی‌ترین اصول محسوب می‌شد. در کنار آن، امامان خود در دفاع از حقانیت اسلام، توجیهات عقلی نیز ارائه می‌دادند. در همین زمینه، شاگردانی هم تربیت شدند که رسالت آنها دفاع عقلانی از دین و عقاید مذهب شیعه بود. امام کاظم نیز بخش مهمی از فعالیت های علمی فرهنگی خود را در همین زمینه مصروف داشتند.
علاوه بر مذاهب مختلف که در جامعه وجود داشت مواجهه با اهل حدیث نیز یکی دیگر از فعالیت های امام (ع) به شمار می‌آمد. دکتر رسول جعفریان در این باره می‌نویسد: «از اواسط قرن دوم به بعد تعداد حدیث به چندین هزار و پس از مدتی چند صد هزار رسید. این جعل حدیث، هم در زمینه فقه و هم در مسائل کلامی بود. جدای از جعل حدیث، تحریف در احادیث، وسیله دیگری برای تحریف دین بود. در اوایل، تنها تعدادی انگشت شمار حدیث جعلی درباره تشبیه وجود داشت، اما پس از چندی ابن خزیمه در کتاب التوحید، چندین هزار جمع‌آوری کرد. روال عادی جامعه بر اساس این احادیث جعلی، نظم دینی یافت. پیروان آن را «سنّى» نامیدند و مخالفان به عنوان «اهل بدعت» از دور خارج شدند. (جعفریان: 1383: 413) امام (ع) در برابر تحریفات اهل حدیث سعی می‌کردند که جعلیات آنان را برای مردم بازگو کنند و اشتباهات آنان را در برداشت های ظاهری و سطحی از آیات و روایات را گوشزد کرده و برداشت ها و تفاسیر درست را بیان کنند
سعی دیگری که امام (ع) در این زمینه داشتند تربیت شاگردان برای آینده جهان اسلام و پاسخگویی به سؤالات دیگر مذاهب بود.
در منابع، شاگردان آن حضرت را حدود 274 نفر برشمرده‌اند. برخی از یاران وی در فقه، کلام، حدیث، تاریخ و تفسیر تخصص داشتند؛ از جمله شش نفر آنان که از نظر جلالت علمی و وثاقت مورد تأیید علمای شیعه‌اند: یونس بن عبدالرحمن، صفوان بن یحیی، محمد بن أبی‌عُمیر، عبداللَّه بن مغیره، حسن بن محبوب و احمد بن محمد بن أبی‌نصر. به‌جز این شش نفر، علی بن یقطین و حسن بن علی بن فضال نیز از یاران مشهور آن حضرت بودند. امام کاظم علیه السلام در طول دوران امامت خود با وجود تأسیس بغداد در سال 145 هجری و مهاجرت بسیاری از دانشمندان و فقها و مورخان و محدثان مدینه به آن شهر، نگذاشت چراغ علم و دانش در مدینه به خاموشی گراید. برای آشنایی با فعالیت فرهنگی و سیاسی شاگردان آن حضرت به معرفی چند نفر از آنان می‌پردازیم.
یونس بن عبدالرحمن: وی از موالی بنی یقظین بوده که در زمان هشام بن عبد الملک به دنیا آمد و از شیعیان خاص امام کاظم و امام رضا (علیهما السلام) به شمار می‌رود. وی هرچند در سفر حجی که داشت امام صادق (ع) را ما بین کوه صفا و مروه زیارت کرده بود ولی از ایشان روایتی نقل نکرده است. (شیخ طوسی: 1365: 83)
تألیفات وی را بیش از سی کتاب ذکر کرده اند که از آن جمله کتاب الشرائع، کتاب العلل، کتاب اختلاف الحدیث، و مسائله عن أبی الحسن موسی (علیه السلام) را می‌توان نام برد. (مجلسی: 1406: ج 14: 474) وی همواره مورد توجه ائمه معصومین بوده و تألیفاتش نیز مورد تأیید بوده است به گونه ای که داود بن قاسم جعفری میگوید کتاب عمل شبانه روزی که یونس بن عبد الرحمن تألیف نموده بود به محضر حضرت امام حسن عسگری بردم حضرت کتاب را نگاه کرد و به همه جای آن رسیدگی نمود آنگاه فرمود این دین من و دین همه پدران من است و همه آن چه در این کتاب است حقّ است (شیخ صدوق: بی تا: 27)
صفوان بن یحیی: صفوان بن یحیی ابو محمّد بجلیّ بیّاع سابریّ (فروشنده لباس‌های شاپوری) اهل کوفه بوده و ثقه است و از اصحاب امام کاظم و امام رضا (علیهما السّلام) می‌باشد. پدرش نیز از اصحاب امام صادق بوده که از ایشان نیز نقل روایت کرده است. صفوان بن یحیی از فقهای نامدار کوفه به شمار می‌رود که مورد وثوق ائمه اطهار و مردم بوده به گونه ای که اموال وقفی بسیاری نزد وی موجود بوده است. وی دارای سی کتاب است، و طریق مؤلّف به او حسن است به ابراهیم بن هاشم، و علامه حلّی طریق را صحیح می‌داند (شیخ صدوق: 1367: ج 6: 429) وی نزدیک به سی کتاب تألیف داشته که برخی از آن ها عبارتند از کتاب الوضوء، کتاب الصلاه، کتاب الصوم، کتاب الحج، کتاب الزکاه، کتاب النکاح، کتاب الطلاق، کتاب الفرائض، کتاب الوصایا، کتاب الشراء (الشری) و البیع. صفوان در سال دویست و ده هجری وفات یافت.
محمد بن أبی‌عُمیر: محمّد بن ابی عمیر، ابو احمد ازدی بغدادی از موثّق‌ترین مردم نزد امامیّه و عامّه است، و موسی بن جعفر علیهما السّلام را درک کرده و از وی احادیثی شنیده که در پاره‌ای از آنها امام او را به کنیه یاد کرده و یا ابا احمد خطاب نموده، و روایاتش بیشتر از علیّ بن موسی علیهما السّلام است. در ایّام هارون الرشید از وی خواستند منصب قضا را بپذیرد ولی امتناع کرد و به همین بهانه زندانی شد. فضل بن شاذان نیشابوری گوید: «از وی خواستند که خانه شیعیان و موسی بن جعفر علیه السّلام را معرّفی کند ولی وی حاضر نشد، و او را ضرباتی تازیانه زدند باز ابا کرد، آنقدر شکنجه‌اش کردند که نزدیک بود جانش بدر آید، طاقتش از دست برفت اراده آن کرد که بگوید، ناگهان نوائی بگوشش رسید و شنید که محمّد بن یونس بن عبد الرحمن بخطاب می‌گوید: «یا محمّد اتّق اللَّه» اى محمّد از خدا بترس، این کلام روح او را تقویت نمود و لب فرو بست، و خداوند او را خلاص فرمود» (شیخ صدوق: 1367: ج 6: 451)
وی نیز مانند دیگر اصحاب امام کاظم (ع) و امام رضا (ع) دارای تألیفات بسیاری می‌باشد. نجاشی در کتاب خود عدد تألیفات او را بالغ بر نود و چهار کتاب می‌داند و کتاب هایی مانند کتاب الکفر و الإیمان. البداء، کتاب الاحتجاج فی الإمامه، کتاب الحج، کتاب فضائل الحج، کتاب المتعه، کتاب الاستطاعه، کتاب الملاحم، کتاب یوم و لیله، کتاب الصلاه، کتاب الصیام، کتاب اختلاف الحدیث، کتاب المعارف، کتاب التوحید، کتاب النکاح، کتاب الطلاق را از جمله تألیفات وی بیان می‌کند. (نجاشی: 1413: 327 – 328) محمد بن ابی عمیر در سال دویست و هفده وفات یافت.
عبداللَّه بن مغیره: ابو محمّد عبد اللَّه بن مغیره بجلی در حدّ اعلا ثقه و عادل و جلیل و ورع است و در آغاز واقفی بوده و از اصحاب موسی بن جعفر علیهما السّلام است ولی بحقّ بازگشته، و گفته‌اند وی از اصحاب اجماع و دارای سی کتاب است (شیخ صدوق: 1367: ج 6: 450)
حسن بن محبوب: حسن بن محبوب سرّاد یا زرّاد ابو علی از وابستگان بجیله و از اهل کوفه است، وی جلیل القدر و ثقه و از اصحاب اجماع است. و از 60 تن از اصحاب امام صادق علیه السّلام روایت میکند، کتابهای بسیاری دارد (شیخ صدوق: 1367: ج 6: 439)
علیّ بن یَقطین: اصل او از کوفه و از موالی قبیله أَسد بود. پدرش یقطین بن موسی از داعیانی بود که مروان بن محمد در جستجوی وی بود. علی بن یَقْطین در سال 124 هجری به دنیا آمد. وی پس از کوفه در بغداد سکونت گزید و در دستگاه هارون راه یافت و در سال 182 هجری نیز در همان‌جا از دنیا رفت. از جمله آثار وی کتاب مسائل است. وی مردی بخشنده و سخاوتمند بود و هر سال 150 نفر از عطایای او برخوردار می‌شدند. امام کاظم علیه السلام بارها او را دعا کردند و شهادت دادند که وی اهل بهشت است. (شیخ طوسی:1382: 490)
امام کاظم (ع) علاوه بر تربیت شاگردان و پاسخ گویی به سؤالات شیعیان خود، تألیفاتی نیز از خود به جای گذاشتند. این تألیفات شامل دو دسته می‌شود:
الف: آثار علمی منسوب به امام کاظم علیه السّلام
1- رساله ای در مسائل شرعی: امام این رساله را در پاسخ سؤالات علی بن سوید سائی برایش نوشتند.
2- رساله ای در عقل: این رساله در باره‌ی عقل می‌باشد که امام آن را خطاب به هشام بن حکم فرموده است.
3- رساله ای در توحید: این رساله را امام در پاسخ به فتح بن عبدالله مولی بنی هاشم به رشته‌ی تحریر در آوردند. این رساله دارای دلایل عمیق و محکم است. (غروی نائینی، 1386: 237).
ب: آثار علمی مکتوب امام کاظم علیه السّلام
1- تفسیر: در بیان تفسیر آیات قرآن کریم از فرمایشات امام کاظم علیه السّلام است.
2- وصیّت ها: امام وصیّت ها و سفارشات مهمی به فرزندانشان، هشام و دیگران نموده اند.
3- حکمت ها و کلمات قصار: کلمات قصار آن امام همام به افراد گوناگون، مجموعه‌ی بسیار نفیسی است. مانند آنکه فرمودند: مؤمن مانند دو کفه‌ی ترازو است، هرچه بر ایمانش افزوده گردد ابتلا و امتحانش بیشتر گردد. (غروی نائینی، 1386: 237).
با وجود تلاش های بی وقفه امام کاظم (ع) در عرصه فعالیت های علمی و فرهنگی، متأسفانه جایگاه علمی ایشان هنوز بین شیعیان و محبین آن حضرت آن طور که شایسته است شناخته شده نیست و هر موقع نام ایشان برده می‌شود چنین تصور می‌شود که ایشان همواره در زندان های عباسیان بوده و هیچ گونه فعالیت سیاسی و علمی اجتماعی نداشتند. در واقع این برداشت از دوره زندگی ایشان به دلیل آن است که ایشان از لحاظ علمی، آزادی دوران امام صادق (ع) را نداشتند و همواره شاگردان ایشان مورد بازخواست دستگاه خلافت قرار می‌گرفتند و به همین دلیل مجالس علمی ایشان مانند دوران امام صادق (ع) نمی توانست پر رونق باشد.

نتیجه
بعد از رحلت حضرت محمد (ص) امامان معصوم (ع)، وظیفه هدایت و رهبری جهان اسلام را عهده دار بودند و این منصب طبق احادیث پیامبر از طرف خداوند به ایشان واگذار شده بود. هر کدام از این امامان دوازده گانه بسته به شرایط سیاسی اجتماعی فرهنگی دوره خود سعی کردند که بهترین شیوه را برای هدایت و راهنمایی مردم در پیش بگیرند. زمانی نیاز بود که برای نجات دین اسلام و آگاهی جامعه مسلمانان دست به شمشیر برده و با شهادت خود جامعه خواب زده ای را بیدار کنند مانند آن چه حادثه کربلا را آفرید و زمانی نیز نیاز بود که با تشکیل مجالس علمی به پرورش عالمان و فرهیختگان اسلامی اقدام کنند تا مبلغانی برای آینده اسلام شوند مانند آن چه امام صادق (ع) در مدینه پی ریزی کرد و زمانی نیز مجبور به پذیرش ولایت عهدی خلافت نا مشروع عباسی شدند تا بتوانند مردم را به اصل دین اسلام رهنمون شوند.
دوران امامت امام کاظم (ع)، دوران خفقان و ظلم و جور عباسیان علیه علویان به ویژه شخص امام (ع) بود به همین روی ایشان با اتخاذ سیاسیت تقیه سعی بر آن داشتند تا حد امکان خود را از تهمت هایی که دستگاه خلافت برای محدود کردن و قتل ایشان پی ریزی می‌کرد مصون بدارد. از لحاظ فرهنگی نیز این زمان، دوره اوج گیری دیگر مذاهب اسلامی به خصوص اهل حدیث و اشاعره می‌باشد. امام کاظم (ع) نیز با توجه به این شرایط اجتماعی بیشترین همت خود را در رد اندیشه های باطل این گروه ها و بیان حقایق اسلام صرف کرد و شاگردانی تربیت کرد که بتوانند تعالیم آن حضرت را برای مردم بازگو نمایند. ایشان مانند پدر بزرگوارشان، امام صادق (ع)، وکیلانی را از طرف خود برای شیعیان انتخاب کرده بودند تا راحت تر بتوانند با شیعیان خود ارتباط داشته باشند.
این واضع امام (ع) باعث شد که خلافت عباسی حضور ایشان در جامعه را برنتابد و همواره به بهانه های مختلف ایشان را به بغداد احضار کرده و زندانی بنمایند تا آن که هارون عباسی پس از آن که از ایشان و شیعیانشان احساس خطر کرد، ایشان را زندانی نمود و در زندان توسط سندی بن شاهک در روز ششم ماه رجب سال 183 هجری مسموم و شهید شدند. طول عمر با برکت ایشان 55 سال و مدّت امامت آن بزرگوار 35 سال بود.

پی‌نوشت‌ها:

* دانشجوی تاریخ اسلام دانشگاه اصفهان
** کارشناس ارشد تاریخ ایران اسلامی
کتابنامه
ابن أثیر، عزّ الّدین علی، (بی تا)، تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج 9، ترجمه عباس خلیلی، بی جا، شرکت چاپ و انتشارات علمی.
ابن اعثم کوفی، ابی محمد احمد (بی تا) الفتوح؛ بیروت: دار الندوه الجدیده
ابن حزم (1403)؛ جمهره أنساب العرب، تحقیق لجنه من العلماء، بیروت، دار الکتب العلمیه، ط الأولی
ابن خلدون (1363)؛ العبر والتاریخ (تاریخ ابن خلدون)، ترجمه عبد المحمد آیتی، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی
ابن شهر آشوب مازندرانی (1405)؛ مناقب آل ابی طالب؛ بیروت: دار الأضواء
ابو الفرج اصفهانی، علی بن حسین، (1380)، مقاتل الطالبیین، ترجمه سید هاشم رسولی محلاتی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
احمدی، حمید (1386)، تاریخ امامان شیعه؛ قم: انتشارات معارف اسلامی
اربلی، علی بن عیسی (1381)؛ کشف الغمه فی معرفه الائمه، ج 2، تبریز، مکتبه بنی‌هاشم.
آقا نوری، علی (1385)؛ خاستگاه تشیع و پیدایش فرقه های شیعه در عصر امامان؛ قم: پژوهشگاه علوم و معارف فرهنگ اسلامی
آیینه وند، صادق (1387)، ادبیات سیاسی تشیع، تهران: انتشارات علم، چاپ اول.
برقی، احمد بن محمد بن خالد، (1419)، رجال البرقی، تهران، ناشر الاسلامی.
پژوهشکده تحقیقات اسلامی (بی تا)؛ زندگی امام موسی کاظم (ع) تهران: اداره آموزش عقیدتی سیاسی نمایندگی ولی فقیه در سپاه
جعفریان، رسول (1383)؛ حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، قم: انصاریان
شیخ صدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین ابن بابویه القمی (1367)؛ من لا یحضره الفقیه، ترجمه علی اکبر غفاری، چ اول، تهران: نشر صدوق
____________________ (بی تا)؛ الخصال، ترجمه سید احمد فهری زنجانی، چ اول، تهران: اسلامیه
___________________ (1390 ه.ق)، عیون اخبار الرضا علیه السلام، نجف: مطبعه الحیدریه
شیخ طوسی (1382)؛ رجال کشی (اختیار معرفه الرجال)؛ تحقیق محمد تقی فاضل میبدی، سید ابو الفضل موسویان، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
_________ (1365)؛ تهذیب الأحکام؛ تهران: اسلامیه
طبری، محمد بن جریر (1363)، تاریخ طبری، ج 12، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات اساطیر.
علی نوری، علی رضا (1385)؛ شناخت حضرت مهدی (عج)، مصحح محمد رضا انصاری، قم: زمزم هدایت
غروی نائینی، نحله، (1386)، تاریخ حدیث شیعه تا قرن پنجم، چ 1، قم، انتشارات شیعه شناسی.
قرشی، سید علی اکبر، (1368)، خاندان وحی، تهران، دارالکتب الاسلامیه.
قیومی اصفهانی، جواد، (1381)، صحیفه امام کاظم، چ 1، قم، دفتر انتشارات اسلامی.
مجلسی، شیخ محمد تقی (1406)؛ روضه المتقین، قم: بنیاد کوشانپور
مجلسی، محمد باقر (بی تا)؛ بحارالانوار، ج 47، تهران، دارالکتب الاسلامیه.
مدرسی، محمد تقی (1369)؛ امامان شیعه و جنبشهای مکتبی، مشهد مقدس: آستان قدس رضوی، بنیاد پژوهشهای اسلامی
منتظر القائم، اصغر (1386)، تاریخ امامان شیعه، قم: مرکز برنامه ریزی و تدوین کتب درسی دفتر نشر معارف
نجاشی، ابو العباس احمد بن علی (1413)؛ الرجال؛ تحقیق سید موسی شبیری زنجانی، چ چهارم؛ قم: مؤسسه النشر الإسلامی.
یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب ابن واضح یعقوبی (1371)، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، چ ششم، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید