دین در ابعاد گوناگونی همچون پیریزی نظام ارزشی، فراهم آوردن ضمانت اجرایی و تقویت انگیزه درونی به یاری اخلاق میشتابد و آدمیان را به تهذیب و تزکیه روحی فرا میخواند. پیوند دین و اخلاق از زوایای گوناگونی قابل بررسی است و نویسنده در این نوشتار به نقد دیدگاهی پرداخته که از تقابل دین و اخلاق سخن میگوید و اخلاق دینی را تعبیری خود متناقض میخواند.
رابطه دین و اخلاق یکی از مباحث دراز دامنه و با پیشینهای چند هزار ساله است[1] که در دهههای اخیر نیز از زوایای گوناگون مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. برخی دین و اخلاق را به یکدیگر فروکاسته، عبادت و بندگی را جز خدمتخلق ندانستهاند. گروهی اخلاق را بخشی از دین به شمار آورده و پارهای دیگر دین را در اخلاق گنجاندهاند.[2] برخی بر این باورند که با کنار رفتن دین، اخلاق نیز رختبر میبندد و اگر خدایی نباشد، همه چیز روا خواهد بود؛ و گروهی دیگر اعتقاد به خدای ادیان توحیدی را ویرانگر اخلاق میشمارند.
به هر حال، بسیاری از دینداران، نزاع دین و اخلاق را ظاهری میدانند و برای برطرف ساختن آن، راهکارهایی کم و بیش مشابه با آنچه در سایر ابعاد تعارض عقل و وحی مطرح گشته است، ارائه میدهند.[3] اما برخی از ایمان گرایان مسیحی این تعارض را واقعی و اجتنابناپذیر میشمارند و ایمان دینی را فراتر از اخلاق میخوانند. کی یرکگارد (1813- 1855 م) بزرگترین شخصیتی است که از این زاویه مورد توجه قرار گرفته و کتاب «ترس و لرز» او بیانگر این دیدگاه به شمار آمده است.[4] قهرمان اصلی این کتاب، ابراهیم علیه السلام است که در سنین کهن سالی ماموریت مییابد تا فرزندی را که پس از سالها انتظار بدو بخشیدهاند، به دستخود قربانی کند.
«و خداوند ابراهیم را امتحان کرد و به او گفت: اسحاق[5] ، تنها پسرت را که دوستش میداری برگیر و به وادی موریه برو، و در آنجا او را برفراز کوهی که به تو نشان خواهم داد به قربانی بسوزان». بدین گونه همه چیز از دست رفته بود، وحشتناکتر از آنکه اگر هرگز نمیبود! پس خداوند فقط ابراهیم را به بازی گرفته بود! او با معجزه خویش محال را تحقق بخشیده بود و اکنون آن را نابود میکرد. این بیگمان دیوانگی بود، اما ابراهیم بر آن نخندید…. هفتاد سال انتظار مؤمنانه، شادی کوتاه تحقق انتظار، کیست که عصای پیرمرد را میرباید؟ کیست که میخواهد پیرمرد به دستخود آن را بشکند؟… آیا هیچ رحمی بر این سالخورده ارجمند یا بر آن کودک معصوم روا نیست؟[6]
آری، «از دیدگاه اخلاقی… پدر باید پسرش را دوستبدارد، اما این رابطه اخلاقی در مقابل رابطه مطلق با خدا به مرتبهای نسبی تنزل یافته است.»[7] و چنین بود که ابراهیم، این شهسوار ایمان، بدون هیچ تردیدی کارد را بر گلوی فرزندش گذاشت و با این کار، «از کل حوزه اخلاق فراتر رفت».[8] این سخن بدان معنا است که انسان مؤمن، با خدایی در ارتباط است که «خواسته هایش مطلق است و با سنجههای عقل بشری سنجیدنی نیست».[9]
تقابل دین و اخلاق هر چند خداباورانی همچون کی یرکگارد را از جاده ایمان خارج نمیسازد؛ رهزن اندیشه بسیاری از خردورزان میگردد و اگر چاره درستی برای آن فراهم نیاید، به اخلاق دین زدایی شده (سکولار) میانجامد. کسانی که از اخلاق سکولار جانبداری میکنند، اخلاق دینی را دارای کاستیها و پیامدهای ناگواری دانستهاند که اینک به مهمترین آنها اشاره میکنیم.
1. سستشدن پایههای اخلاق به دلیل خردگریزی دین
خرده گیران بر اخلاق دینی بر این باورند که گزارههای دینی – حتی گزارهای چون «خدا وجود دارد» – اگر خرد ستیز نباشند، دست کم خرد گریزند و به همین دلیل نمیتوانند مبنایی تزلزلناپذیر برای اخلاق فراهم آورند. آنچه فراتر از درک عقل است، احتمال صدق و کذبش مساوی است؛ از این رو اخلاقی که بر این پایههای سستبنیان استوار است، استحکامی ندارد و آرامش روانی را برای آدمی به ارمغان نمیآورد.[10]
سستی این استدلال به خوبی آشکار است و نیاز به توضیح چندانی ندارد. اندیشمندان مسلمان نه تنها خردستیزی، بلکه خردگریزی پایههای اساسی دین را نیز نمیپذیرند و اعتقاد به چنین گزارههایی را توصیه نمیکنند. در امور زیربنایی دین، تنها ملاک ارزیابی و یگانه داور حقیقی، عقل و خرد آدمی است و تنها پس از گذر از این مرحله است که میتوان از امور فراعقلی سخن گفت و گزارههای خردگریز را پذیرفت. بدیهی است که چنین گزارههایی به دلیل آنکه بر پایههایی تزلزل ناپذیر استوارند، از اعتبار کافی برخوردار بوده، به تزلزل اخلاقی نمیانجامند.
2. علم پیشین الهی، ویرانگر اخلاق[11]
پیش فرض اساسی اخلاق، اختیار و آزادی انسان است. بر این اساس، اگر خداوند – چنان که ادیان توحیدی میگویند – پیشاپیش، همه چیز را بداند، جایی برای اختیار آدمی و در نتیجه، اخلاق باقی نمیماند: «اگر همه افعال همان گونه که خداوند پیش بینی نموده، روی خواهند داد، هیچ کس توان آن را نخواهد داشت که راه دیگری در پیش گیرد».[12]
من می خورم و هر که چو من اهل بود
می خوردن من به نزد او سهل بود
می خوردن من حق ز ازل میدانست
گر می نخورم علم خدا جهل بود[13]
رابطه میان علم پیشین الهی و اختیار انسان بحث گستردهای است که همواره اندیشمندان را در شرق و غرب عالم به خود مشغول داشته است.[14] یکی از پاسخهای ساده – و در عین حال قاطع – به اشکال مورد اشاره آن است که خداوند همچنان که میداند چه افعالی از آدمی سر میزند، از اختیاری بودن آنها نیز آگاه است؛ بنابراین اگر این افعال جبری باشند، علم خدا جز جهل نخواهد بود. بر این اساس، خداوند از ازل می خوردن شاعر را میدانست و از این نکته نیز آگاه بود که او از روی اختیار می خواهد خورد؛ از این رو اختیاری نبودن میخوارگی به معنای بیپایگی علم خداوند است. چنین است که خواجه نصیرالدین طوسی در پاسخ به رباعی پیشین میگوید:
این نکته نگوید آن که او اهل بود
زیرا که جواب شبههاش سهل بود
علم ازلی علت عصیان گشتن
نزد عقلا ز غایت جهل بود[15]
3. ثبات اخلاق دینی و دگرگونی در جهان
اخلاق سکولار راه را برای نسبیتباز میگذارد و براساس آن میتوان قوانین اخلاقی را با دگرگونیهایی که در جهان روی میدهد، هماهنگ ساخت؛ در حالی که دین دگرگونی اخلاق را بر نمیتابد و بر ثبات قواعد اخلاقی تاکید میورزد. این امر نیز یکی از ضعفهای اخلاق دینی به شمار رفته است.[16]
در نقد این سخن باید گفت که اصول و پایههای اخلاق با تغییرات محیط دگرگونی نمییابند، هر چند چگونگی تحقق بخشیدن به این اصول میتواند به زمان و مکان وابسته باشد. برای مثال، اخلاق دینی ما را به رفتار عادلانه فرا میخواند و عدالت هر چند میتواند در زمانهای گوناگون مصادیق مختلفی بیابد، اما هیچ پدیده طبیعی یا پیشرفت علمی نیکویی این عمل را از آن نمیستاند.
4. اخلاق دینی و کرامت انسانی
به گمان برخی از دین ستیزان، اخلاق دینی منزلت والای انسانی را نادیده میگیرد و به جای آنکه به انسان – از آن نظر که انسان است – حرمت نهد، معیارهای دیگری را مطرح میسازد؛ بر این اساس، میان خودی و غیر خودی فرق میگذارد و از خشم و غضب به بیدینان دریغ نمیورزد. برتراند راسل با مقایسه میان سقراط و مسیح میگوید:
شما سقراط را مردی کاملا مؤدب، به خصوص ملایم و نرم نسبتبه کسانی که گوش شنوایی از وی نداشتند ملاحظه مینمایید. از نظر من، برای یک دانشمند ارزندهتر است که چنین راهی را انتخاب کند تا راه خشم و غضب… (اما) در انجیل میبینید که مسیح گفته است: «شما ای مارها و شما این نسل افعیها، چگونه میتوانید از عقوبت جهنم نجات یابید؟»[17]
همچنین، ادیان الهی انسان را مملوک خدا میدانند و براساس آن خداوند را دارای حق ویژهای میشمارند، به گونهای که میتواند خارج از چارچوب قوانین اخلاقی، در ملک خود تصرف نماید و حتی به ریختن خون انسانی بیگناه فرمان دهد.[18]
خانه خود را همی سوزی بسوز
کیست آن کس کو بگوید لایجوز[19]
چنین تفسیری از اخلاق دینی، هر چند با دیدگاههای برخی از مکاتب فکری سازگار است، در اندیشه اصیل اسلامی و در سیره علمی و عملی پیشوایان معصوم، نمیتوان برای آن تاییدی یافت؛ زیرا اولا: پیامبران الهی و امامان معصوم علیهم السلام در محاسن اخلاقی سرآمد همگان بودند و به گواهی اسناد معتبر تاریخی، حتی در جنگ با دشمنان نیز اخلاق انسانی را فرو نمیگذاشتند[20] و از پیروان خود نیز شیوهای جز این نمیطلبیدند. ثانیا: هر چند خداوند مالک و هستی بخش جهان است؛ به دلیل برخورداری از حکمت کار لغو و قبیح از او سر نمیزند و جز به آنچه ذاتا نیکو است، فرمان نمیدهد. با این حال، شرط خردورزی آن است که محدودیتهای عقل را نادیده نگیریم و جایی برای امور خرد گریز باقی گذاریم و بر آنها بر چسب خردستیزی نزنیم.
5. پیامدهای زیانبار اعتقاد به معاد
برخی از طرفداران اخلاق سکولار، باور به زندگی پس از مرگ و ثواب و عقاب اخروی را یکی از نقاط ضعف اخلاق دینی به شمار آورده و اعتقاد به آتش جهنم را روشنگر آتش جنگهای دنیوی خواندهاند: «فکر میکنم این عقیده که آتش جهنم یک نوع مجازاتی از برای گناهکاران است، عقیدهای ظالمانه میباشد؛ عقیدهای است که ظلم را در دنیا گسترش داده و شکنجه و بیعدالتی را نصیب نسلها و نژادها میکند».[21][1] . براى نمونه، ذاتى یا الهى بودن حسن و قبح افعال، دست کم از زمان سقراط مطرح بوده است . ر . ک: دوره آثار افلاطون، ترجمه محمدحسن لطفى و رضا کاویانى، شرکتسهامى انتشارات خوارزمى، تهران، چاپ دوم، 1366ش، ج 1 (اوتیفرون)، ص 248- 253 .
[2] . ویلیام بارتلى در این باره دیدگاههاى شش گانهاى را مطرح ساخته و در کتاب Morality and Religion به بررسى آنها پرداخته است .
[3] . see: Avi Sagi & Daniel Statman، Religion and Morality، Rodopi، Amsterdam، 1995، pp. 126-136.
[4] . Ibid، pp. 119-122.
[5] . در متون مقدس اسلامى و یهودى – مسیحى، تفاوتهایى در نقل این داستان به چشم مىخورد؛ براى نمونه قرآن کریم «اسماعیل» را ذبیح الله مىخواند (صافات/101- 112) در حالى که در تورات از فرمان خدا درباره ذبح «اسحاق» سخن رفته است (پیدایش، 22: 2).
[6] . سورن کى یرکگارد، ترس و لرز، ترجمه عبدالکریم رشیدیان، نشر نى، تهران، 1378ش، ص 44- 45 .
[7] . همان، ص 98 .
[8] . همان، ص 86 .
[9] . فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ج 7، ترجمه داریوش آشورى، انتشارات سروش و علمى و فرهنگى، تهران، 1367 ش، ص 334 .
[10] . این اشکال در منبع زیر گزارش شده است: مصطفى ملکیان، جزوه تقابل اخلاق دینى و اخلاق سکولار، ص 17- 18 .
[11] . این اشکال به علم پیشین الهى اختصاص ندارد، بلکه هر آموزه دینى (همچون اعتقاد به قضا و قدر و فاعلیت مطلق خداوند) که با اختیار انسان ناسازگار مىنماید، در اینجا به کار مىآید .
[12] . Paul Helm “Religion”، in Lawrence C. Becker (ed)، Encyclopedia of Ethics، V 2، P 965.
[13] . یاراحمد رشیدى تبریزى، رباعیات خیام (طربخانه)، تصحیح جلال الدین همایى، نشر هما، تهران، چاپ دوم، 1367 ش، ص 101 .
[14] . ر . ک: محمد سعیدى مهر، علم پیشین الهى و اختیار انسان، مؤسسه فرهنگى اندیشه، تهران، 1375 ش .
[15] . محمدتقى مدرس رضوى، احوال و آثار خواجه نصیرالدین طوسى، انتشارات اساطیر، تهران، چاپ دوم، 1370 ش، ص 603 .
[16] . مصطفى ملکیان، پیشین، ص 19- 20 .
[17] . برتراند راسل، چرا مسیحى نیستم، ترجمه س . طاهرىانتشارات دریا، 1349 ش، ص 32 .
[18] . Avi Sagi، op.cit، pp 132-133.
[19] . جلال الدین مولوى، مثنوى معنوى، انتشارات ققنوس، تهران، 1376 ش، دفتر ششم، بیت 618 .
[20] . احمد حسین شریفى و حسن یوسفیان، «امام على علیه السلام و مخالفان» ، در: دانشنامه امام على، ج 6، ص 243- 246 .
[21] . برتراند راسل، پیشین، ص 33 .
@#@ برخی دیگر به همین مساله از زاویه دیگری نگریسته و اخلاق دینی را اخلاقی مصلحتجویانه و کاسبکارانه نامیدهاند. با این توضیح که عمل اخلاقی از جایی آغاز میگردد که سودجوییهای شخصی کنار نهاده شود و جز انجام وظیفه، غرض دیگری در کار نباشد؛ در حالی که ادیان الهی بر امید به بهشتیا ترس از دوزخ تکیه میزنند و با بهرهگیری از آن، پیروان شان را به رفتار پسندیده فرا میخوانند.[1]
در نقد نکته نخستباید بگوییم: چندان برای ما روشن نیست که چگونه اعتقاد به آتش اخروی، شکنجه و بیعدالتی دنیوی را رونق میبخشد![2] اخلاق دینی نه تنها به رواج بازار بیعدالتی نمیانجامد، بلکه با تاکید بر این نکته که رفتار عادلانه و ظالمانه بیپاسخ نمیماند و هر کس به پاداش و کیفر شایسته خود میرسد اجرای اخلاق را تضمین میکند. نکته دوم نیز که بیانگر اخلاق است، بر پایه محکمی استوار نیست.[3] هر چند از دیدگاه پیشوایان دین مبین اسلام، بهترین نوع بندگی و نیکوترین عمل اخلاقی آن است که با انگیزههایی همچون شوق به بهشت و ترس از دوزخ همراه نباشد؛ از آنجا که همه مؤمنان در یک سطح نیستند، در مراتب پایین سلوک اخلاقی چنین انگیزههایی نیز پذیرفتنی است.
6. اخلاق سروران و اخلاق بردگان
فریدریش نیچه (1844- 1900 م) فیلسوف و اندیشمند آلمانی، در بسیاری از نوشتههای خود از دو نوع اخلاق سخن میراند: اخلاق سروران و اخلاق بردگان.[4] از دیدگاه وی، ادیانی همچون مسیحیتبا تشویق آدمیان به سجایایی چون نوع دوستی، رحم و شفقت و تسلیم و سرسپاری، شخصیت واقعی انسان را سرکوب میکنند و آن را از شکوفایی باز میدارند[5] : «ریشه همه بدیها این است که اخلاق بردهوار افتادگی، عفاف، خودشکنی و فرمانبری مطلق پیروزی یافته است.»[6] اخلاق نوع دوستانه، خودپرستی آدمی را از میان میبرد و «با از بین رفتن خود پرستی، انسانهای بهتر نیز از دست میروند».[7] فرودستان جامعه چنین اخلاقی را ساخته و به دلیل فراوانی جمعیتشان توانستهاند آن را بر فرادستان و سروان تحمیل نمایند.[8] به جای دم زدن از برابری انسانها – «که تاکنون مهملی بالاتر از آن بر زمین وجود نداشته است»[9] – باید به «انسان برتر (ابرمرد)» بیاندیشیم[10] و کسب «قدرت» را در سرلوحه اهداف انسانی بنشانیم.[11] در این راستا به فلسفهای نیازمندیم که «نیرومند را نیرومندتر سازد و برای خسته از دنیا، فلج کننده و نابودی آور باشد»[12] ؛ در حالی که ادیان راهی کاملا متفاوت در پیش گرفتهاند:
دینهای فرمانفرما، از جمله علتهای اصلی فروماندن نوع انسان در مرتبهای پستبودهاند؛ زیرا بسی از آنچه که میبایست نابود شود را نگاه داشتهاند. باید بسی شکرگزارشان بود! از دست و زبان که برآید که از عهده شکر آنچه، به مثل، مردان روحانی مسیحیت تاکنون برای اروپا کردهاند، به درآید! اینان پس از آرام بخشیدن دردمندان و دلدادن به ستمدیدگان و نومیدان و دادن عصا و تکیه گاهی به نوانان، و کشاندن پریشان – درونان و شوریدگان از جامعه به دیرها و تیمارستانها… برای خراب کردن نژاد اروپایی چه کاری مانده بود که نکرده باشند؟ وارونه کردن همه ارزشها – این بود آنچه میبایستبکنند! یعنی خرد کردن نیرومندان و پوچ کردن امیدهای بزرگ.[13]
سبک نوشتاری نیچه به گونهای است که سخنانش تفسیرهای گوناگون را بر میتابد[14] و در بسیاری از موارد نیز با یکدیگر ناسازگار مینماید. برای نمونه، نیچه بارها از «مرگ خدا» سخن میگوید. این تعبیر نشانگر الحاد وی به شمار آمده است که در تایید آن میتوان به عباراتی که صراحتبیشتری در انکار خدا دارند، استناد کرد: «ما خدا را انکار میکنیم و با انکار خدا، مسؤولیت را منکر میشویم. تنها با انجام چنین کاری جهان را آزاد میسازیم».[15] «خدا، نامیرایی روح، رستگاری، ماورا، همه مفاهیمی هستند که من هیچ گاه، حتی به هنگام کودکی ام، وقت و دقتخود را صرف آنها نکردهام، شاید هم برای این کار چندان که باید بچه نبودهام!»[16] با این حال، برخی از نویسندگان با استناد به تمثیلی که در کتاب «دانش طربناک[17] » به کار رفته است، مقصود از «مرگ خدا» را چنین میدانند: «بشر چراغ ایمان به خدا در قلب خویش خاموش کرد…. بالاترین سرچشمه پاکی و نور و عدل و زیبایی و زندگی را به گل خودپرستی بست و در عمیقترین تاریکیها سرگردان شد».[18]
دیدگاه اخلاقی نیچه نیز دستخوش داوریهای متفاوتی قرار گرفته است. برخی بر این باورند که وی – آنگاه که از خودپسندی و بیاعتنایی به هم نوع سخن میگوید – صرفا به شرح فرایند طبیعی جهان پرداخته است، نه آنکه بخواهد در این زمینه چیزی را توصیه کند: «نیچه نمیخواهد از رحم و شفقت، از جانبداری از بیچارگان چیزی بشنود، میگوید چه بسا که اینها دروغ میگویند؛ نه اینکه خود نرم دل و با شفقت نبوده، چرا! نیچه بسیار حساس است، بسیار انسانی است…. میگوید مدار جهان انسان، مدار آنچه میشود و میگذرد، بر خودپسندی و بر تحمیل است».[19]
این توجیه اگر هم درباره برخی از عبارات نیچه به کار آید، در بسیاری از موارد دیگر پذیرفتنی نیست. دیدگاه اخلاقی نیچه چنان است که بسیاری از اندیشمندان، ظهور جنایت کاران و سلطه جویانی همچون هیتلر (1889- 1945 م) و فاجعه جنگ جهانی دوم را از پیامدهای ناخواسته آن میشمارند.[20] به هر حال در بررسی سخنان نیچه، توجه به چند نکته را سودمند میدانیم:
1. دیدگاه نیچه، واکنشی است در برابر نظریههای افراطی شمار فراوانی از مسیحیان که همواره بر ایمان بدون تعقل و فرمانبرداری و سرسپاری مطلق تاکید میورزیدند و تسلیم بودن در برابر قضا و قدر الهی را به گونهای تفسیر میکردند که جز به خمودی و سستی نمیانجامید. این عامل، افزون بر نیچه، کسانی همچون دیوید هیوم (1711- 1776 م) و کارل مارکس (1818- 1883 م) را نیز بر ضد مذهب شورانده و چنین سخنانی را بر زبان آنان جاری ساخته است:
اکنون به جای نابود کردن غولان و چیره شدن بر ستمکاران و پاس داشتن از میهن، ریاضت و روزه و ترس و خاکساری و تسلیم چاکرانه و فرمانبرداری بندهوار، راههای دستیابی بر مفاخر آسمانی در میان آدمیزادگان شده است…. همین نکته ماکیاولی را بر آن داشت تا بگوید که تعالیم دین مسیح… که فقط شکیبایی و بردباری را میآموزد، روان آدمی زادگان را در هم شکسته و آنان را آماده بندگی و فرمانبرداری کرده است.[21]
این در حالی است که اندیشه اصیل اسلامی، عقل را در جایگاهی بس والا نشانده و ایمان عاری از تعقل را بیارزش خوانده است.[22] همچنین از دیدگاه مکتب اهل بیت، نمیتوان به بهانه تسلیم در برابر اراده الهی از کار و فعالیت دست کشید و به طوفان حوادث تن داد؛ چنان که امام علی علیه السلام از کنار دیواری که رو به ویرانی بود برخاست و به دیواری سالم پناه آورد و در پاسخ این پرسش که «آیا از قضای الهی میگریزی؟» فرمود: «از قضای خدا به قدرش میگریزم».[23] بر این اساس، آن حضرت هیچگاه سرسپردگی در برابر گردن کشان را بر نمیتابد و عزت و کرامت انسانی را چنان میستاید که در هیچ مرام غیر دینی چنین ستایشی از آن صورت نگرفته است: «نفس خود از هر پستی گرامی دار، هر چند تو را بدانچه خواهی رساند، چه آنچه از خود بر سر این کار مینهی، هرگز به تو بر نگرداند.[24] بنده دیگری مباش حالی که خدایت آزاد آفریده».[25]
2. نظریه اخلاقی نیچه، با وجود خردستیزی و دل آزاریش، از نکات تامل برانگیز و درسآموز خالی نیست. تاکید بر عزت و کرامت انسانی – که در اسلام نیز بدان سفارش فراوان شده است – از نقاط قوت این دیدگاه به شمار میرود.[26] افزون بر این، نیچه کلیسا را به دلیل سفارش به ریشه کنی غرایز سرزنش میکند و روش درست را مهار کردن آنها میداند:
کلیسا با قاطعیتی تمام با شهوتها نبرد میکند، روش و درمانش از مردی افکندن است. کلیسا هرگز نمیپرسد که چگونه انسان میتواند میل خود را روحانی، زیبا و ملکوتی سازد. بلکه برعکس، پیوسته نظام خویش را بر نابود کردن (نفس پرستی، غرور، قدرت، آز و کینتوزی) بر میگمارد. اما حمله بردن بر ریشه شهوتها، یعنی هجوم به ریشه زندگانی. رویه کلیسا دشمنی با زندگانی است.[27]
3. برخی از اندیشمندان بر تاثیر پذیری نیچه از نظریه تکاملی داروین تاکید ورزیده[28] و گفتهاند: «از رای داروین، نیچه کوشش در بقا را پذیرفته و آن را به معنای تنازع گرفته و پنداشته که افراد باید با یکدیگر در کشمکش باشند و تحصیل توانایی کنند، تا غلبه یابند».[29] هر چند نیچه به شدت بر نظریه داروین میتازد و بر این نکته پای میفشارد که گزینش طبیعتبه نفع «نیرومندتران» و «نیک بنیادتران» نیست، بلکه آنچه با آن رو به رو هستیم «حذف نمونههای خوشبخت است»[30] ؛ اما گاه برای توجیه نظریه اخلاقی خود، به روند طبیعی جهان استناد میجوید و با اشاره به اینکه در طبیعت، موجودات ضعیف و ناتوان پایمال میگردند و راه را برای شکوفایی توانمندان میگشایند، میگوید:
خود زندگی هیچگونه همبستگی، هیچگونه «حقوق برابر» را میان اجزای سالم و منحط یک اندام به رسمیت نمیشناسد: باید جزء منحط را جدا کرد؛ یا این که کل از میان خواهد رفت. همدردی برای منحطان، حقوق برابر برای سستبنیادان، این ژرفترین بیاخلاقی است؛ این خود به عنوان اخلاق، ضد طبیعت میباشد![31]
به طور کلی، کسانی که میخواهند با بهرهگیری از قانونی طبیعی (همچون نظریه تکاملی داروین یا نسبیت انشتین)[32] به پیریزی نظامی اخلاقی بپردازند، با این نقد اساسی رو به رو میگردند که طبیعتبیجان و عاری از انگیزه نمیتواند مبنایی برای اخلاق – که در آن، نیت و انگیزه نقشی محوری دارد – قرار گیرد و ملاکی برای خوبی و بدی افعال ارائه دهد: «قلمرو طبیعت، قلمرو پدیدههای جبری است، و قلمرو اخلاق، قلمرو پدیدههای انتخابی و اختیاری…. صرف اینکه در نظام طبیعت، ضعیف پایمال است، نمیتواند نظام ارزشی اخلاقی برای ما به وجود آورد».[33]
[1] . ر . ک: مصطفى ملکیان، پیشین، ص 21- 22 .
[2] . شاید مقصود نویسنده این باشد که مجازات اخروى تناسبى با جرائم متخلفین ندارد و از این رو ظالمانه به شمار مىآید (براى آگاهى از پاسخ این شبهه، ر . ک: مرتضى مطهرى، عدل الهى، صدرا، چاپ دوم، تهران، 1361 ش، ص 225- 255) و اعتقاد به درستى چنین عمل ظالمانهاى راه انجام ظلم و ستم را به روى مؤمنان مىگشاید .
[3] . ر . ک: محمدتقى مصباح یزدى، دروس فلسفه اخلاق، اطلاعات، چاپ دوم، تهران، 1370 ش، ص 88- 96 .
[4] . ر . ک: فریدریش نیچه، چنین گفت زرتشت، ترجمه مسعود انصارى، انتشارات جامى، تهران، 1377 ش، ص 137؛ همو، فراسوى نیک و بد، ترجمه داریوش آشورى، انتشارات خوارزمى، چاپ دوم، تهران، 1373 ش، ص 256 (قطعه 260) ؛ همو، اراده قدرت، ترجمه مجید شریف، انتشارات جامى، تهران، 1377ش، قطعه 268 .
[5] . اراده قدرت، قطعه 205، 247، 312، 364 و 368؛ همو، اینک آن انسان، ترجمه بهروز صفدرى، انتشارات فکر روز، تهران، 1378 ش، ص 181- 182 و 187- 190 .
[6] . اراده قدرت، پیشین، قطعه 870 .
[7] . همو، شامگاه بتها، ترجمه عبدالعلى دستغیب، مرکز نشر سپهر، تهران، 1357 ش، ص 152- 153 .
[8] . همان، ص 100؛ اراده قدرت، پیشین، قطعه 345، 400 و 864 .
[9] . اراده قدرت، پیشین، قطعه 874 .
[10] . چنین گفت زرتشت، پیشین، ص 135 و 336؛ اراده قدرت، پیشین، قطعه 765، 871، 957 و 1001 .
[11] . چنین گفت زرتشت، پیشین، ص 151؛ اراده قدرت، پیشین، قطعه 721 و 855 .
[12] . اراده قدرت، پیشین، قطعه 862 .
[13] . فراسوى نیک و بد، پیشین، قطعه 62 .
[14] . نیچه، خود، در این باره به خودستایى پرداخته، مىگوید: «خودم یک چیز هستم، نوشتههایم چیزى دیگر . پیش از صحبت درباره کتابهایم جا دارد اینپرسش را مطرح کنم که آیا آنها را فهمیدهاند یا نه؟ . . . هنوز زمان چنین پرسشى فرا نرسیده است . زمان خود من نیز هنوز فرا نرسیده است: هستند کسانى که پس از مرگشان زاده مىشوند . . . . زمانى فرامىرسد که . . . شاید براى تفسیر (کتاب چنین گفت زرتشت) کرسىهاى تخصصى ایجاد شود، اما کاملا تناقض گویى کردهام اگر انتظار داشته باشم از همین امروز گوش و دستهایى بیابم که بتوانند حقایق مرا بفهمند» (اینک آن انسان، پیشین، ص 81).
[15] . شامگاه بتها، پیشین، ص 91 .
[16] . اینک آن انسان، پیشین، ص 52 . همچنین، ر . ک: ص 77 و 188 .
[17] . Friedrich Nietzsche، Thd Gay Science،trans. by Walter Kaufmann، Vintage Books، New York، 1974، pp 181-182 (No.125).
[18] . ج . پ . استرن، نیچه، ترجمه عزت الله فولادوند، طرح نو، چاپ دوم، تهران، 1373ش، پیشگفتار مترجم، ص 13 .
[19] . فریدریش نیچه، اراده معطوف به قدرت، ترجمه محمدباقر هوشیار، نشر فروزان، تهران، 1376 ش، مقدمه مترجم، ص 11
[20] . ر . ک: ج . پ . استرن، پیشین، ص 123 و 128 . هیتلر تاثیرپذیرى خود از دیدگاه نیچه و نظریه داروین را این چنین در سخنانش به نمایش مىگذارد: «اگر ما به قانون طبیعت احترام نگذاریم و اراده خود را به حکم قوىتر بودن به دیگران تحمیل نکنیم، روزى خواهد رسید که حیوانات وحشى ما را دوباره خواهند درید و آنگاه حشرات نیز حیوانات را خواهند خورد و چیزى بر زمین نخواهند ماند مگر میکربها» (Hitler|s Table Talk) به نقل از: عبدالکریم سروش، دانش و ارزش، انتشارات یاران، چاپ دوم، 1358 ش، ص 30).
[21] . دیوید هیوم، تاریخ طبیعى دین، ترجمه حمید عنایت، انتشارات خوارزمى، تهران، 1356ش، ص 84 . مارکس نیز در این باره مىگوید: «اصول اجتماع مسیحیت جبران تمامى فضاحتها را به آن دنیا موکول مىکند و بدین ترتیب، ادامه آنها را در این دنیا (به عنوان) جزاى گناه اولیه یا (به عنوان) تحمیل شده خداوند براى آزمودن بندگان خود توجیه مىکند . اصول اجتماعى مسیحیت، بىغیرتى، حقارت، فرمانبردارى، فروتنى و خلاصه تمامى صفات پست را وعظ مىکند» (آندره پىیتر، مارکس و مارکسیسم، ترجمه شجاع الدین ضیائیان، انتشارات دانشگاه تهران، 1360 ش، ص 237).
[22] . ر . ک: احمد حسین شریفى و حسن یوسفیان، خردورزى و دین باورى، مؤسسه فرهنگى دانش و اندیشه معاصر، تهران، 1379، ص 93- 110 .
[23] . الشیخ الصدوق، التوحید، مؤسسه النشر الاسلامى، الطبعه الرابعه، قم، 1415 ق، ص 369 .
[24] . یعنى پستى و فرومایگى هر چند ممکن است آدمى را به خواستهاى مادى برساند، اما زیان معنوى آن جبران شدنى نیست؛ زیرا این مقصود جز با پرداختبهایى سنگین چون عزت و کرامت انسانى به دست نمىآید .
[25] . نهج البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدى، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، 1378 ش، نامه 31، ص 304 .
[26] . ) براى مقایسه میان دیدگاه اسلام و نظریه نیچه ر . ک: مرتضى مطهرى، انسان کامل، صدرا، چاپ پنجم، تهران، 1370ش، ص 263- 287 .
[27] . فریدریش نیچه، شامگاه بتها، پیشین، ص 69 .
[28] . ر . ک: ج . پ . استرن، پیشین، ص 114 و 183 .
[29] . محمدعلى فروغى، سیر حکمت در اروپا، تصحیح امیر جلال الدین اعلم، نشر البرز، تهران، 1375 ش، ص 524 .
[30] . فریدریش نیچه، اراده قدرت، پیشین، قطعه 685 . همچنین ر . ک: قطعه 647، 649 و 684 .
[31] . اراده قدرت، پیشین، قطعه 734 .
[32] . برخى از نویسندگان، از نظریه نسبیت انشتین – که نظریهاى فیزیکى است و زمان و مکان مطلق را انکار مىکند – نسبیت اخلاقى را نتیجه گرفته و گفتهاند: «نظریه انشتین هیچ گونه تضادى با جامعهشناسى و روان شناسى جدید ندارد . با قبول این که اخلاق نیز نسبى است نباید بىهوده به دنبال مطلق بود . مىتوان دوش به دوش علوم جدید اخلاق استوارى براى هر جامعهاى بنا کرد . این اخلاق، چنان که دانش امروز ثابت مىکند، باید از اخلاق جهان کهنه جدا باشد . دانش امروز با اخلاقى که مبانى الهى و انتزاعى داشته باشد در تضاد است، اما نه تنها با اخلاقى که مبانى استوار علمى داشته باشد در تضاد نیست، بلکه خود موجد و موجب آن است» (مصطفى رحیمى، یاس فلسفى، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ ششم، 1356، ص 27).
[33] . محمد تقى مصباح یزدى، پیشین، ص 77 .
حسن یوسفیان – مجله رواق اندیشه، ش12