1. واژه شناسی و تعریف
واژه سکولاریسم[1] برگرفته از واژه لاتینی secularis، مشتق از seculum به معنای «نیا» یا «گیتی» در برابر «مینو» است. و مفهوم کلاسیکِ مسیحیِ آن نقطه مقابل ابدیّت و الوهیّت است. سکولار یعنی آن چه به این جهان تعلّق دارد و به همان اندازه از خداوند و الوهیّت دور است. و سکولاریسم با لِحاظ تبار لغوی خود، همان مخالفت با تعلیم شرعیّات و مطالب دینی، عرف گرایی و اعتقاد به اصالت امور دنیوی است. مثلاً secular laws به معنای قوانین عرفی، و secular mysticism به معنای عرفان ناسوتی است. در زبان انگلیسی متضادّ secular (دنیوی و عرفی) واژه sacred (مقدّس و دینی) است.
از نظر اصطلاح این واژه در سیر تاریخ، معانی گوناگونی به خود گرفته است: اولین بار در معاهده وستفالی (1648) به مفهوم خروج سرزمین هایی از تملّک کلیسا به کار رفت. پس از آن به مرور، معانی دیگری همچون، ترخیص کشیشان، تفکیک دین از سیاست، تفوّق دولت بر کلیسا، تقلیب دین، و در نهایت طرد دین از ساحت حیات اجتماعی انسان را به خود گرفت.
شاید بتوان به عنوان یک تعریف نسبتاً جامع در معنای نهایی و مصطلح آن بگوییم: سکولاریسم عبارت است از، گرایشی که طرفدار و مروّج حذف یا بی اعتنایی و به حاشیه راندن نقش دین در ساحت های مختلف حیات انسانی _ از قبیل سیاست، حکومت، علم، عقلانیّت، اخلاق و … است. سکولاریسم در این معنای مشخّصِ عمدتاً یکی از ویژگی های تمدّن و فرهنگِ دوره های جدید است؛ و یکی از مؤلّفه های مدرنیته غربی محسوب می شود.
قرار دادن یک معادل دقیق در قبال واژه سکولاریسم کار آسانی نیست. با این وجود واژه هایی چون «دنیا گرایی» ، «دنیا زدگی» ، «دنیوی گرایی»، «جدا انگاری دین از دنیا»، «لادینی»، «دین گریزی» «عرفی گرایی» را برای این مفهوم گسترده به کار می برند. در زبان عربی واژه «عِلمانیّه» به معنای علم گرایی که در خود فحوایی مقابلِ دینی دارد و در بر دارنده عقلانیّتِ ابزاری است و نیز «عَلَمانیّه»، مشتق از عالَم (دنیا) را در برابر این واژه به کار می برند.
مفهوم سکولاریسم با «سکولاریزاسیون»[2] تفاوت دارد؛ سکولاریسم یک گونه ایدئولوژی یا مرام و مکتب و طرز فکر است؛ که جنبه توصیه ای نیز دارد و مبتنی بر مبانی نظری و پیش فرض های خاصّی است. امّا سکولاریزاسیون یک پدیده و فرایند است؛ که در جامعه و جهان خارج اتّفاق می افتد؛ و یا بنا به تعبیر برخی یک نظریّه توصیفی (در مقابل توصیه ای) و جامعه شناختی است که در واقع، آن پدیده و فرایند خارجی را توصیف می کند. پس می توان پدیده سکولاریزاسیون را این گونه تعریف کرد: فرایند یا جریانی که در طیّ آن شؤونات سیاسی، اجتماعی و اخلاقیِ جامعه دیانت زدایی یا قداست زدایی می شوند. یا به دیگر سخن، فرایندی است که بر اساس آن، اندیشه دینی، اعمال دینی، و نهادهای دینی، نقش و اهمیّت اجتماعی خود را از دست می دهند؛ و در نتیجه دین _ به شرط بقا _ به شکل یک امر خصوصی در می آید. در این فرایند مظاهر دینی در اجتماع حذف شده و یا کاهش یافته و بدون حضور دین به تدبیر امور پرداخته می شود. برای واژه سکولاریزاسیون در فارسی برابر نهاده هایی چون «عرفی شدن» ، «دنیوی شدن» ، «دیانت زدایی» ، «قداست زدایی» ، به کار می رود.
این نکته را نیز باید به یاد داشت که، سکولاریسم، به تعبیر بسیاری از جامعه شناسان یک گرایش دین ستیزانه است که در مواردی که ممکن باشد، معتقد به حذف دین به طور کلّی و استغنای آدمی از وحی و شریعت است. علاوه بر این نگرش سکولاریستی و حذف نقش دین مربوط به تمامی حوزه های اجتماعی است که نه تنها مربوط به سیاسیت، بلکه شامل حوزه های اخلاق و هنر و علم و تربیت و اقتصاد نیز می شود. امّا به خاطر اهمیّت و جنجال برانگیزیِ جنبه سیاسی معمولاً بیشتر به آن پرداخته می شود.
2. عوامل و زمینه های اجتماعی و فکری
به نظر پژوهشگران در مورد زمینه های بروز و رشد سکولاریسم، از جمله به موارد زیر می توان اشاره کرد؛ که بسیاری از این موارد در واقع جزو ادلّه و مستندات و یا مبانیِ جانبداران سکولاریسم نیز محسوب می شود:
1. عباراتی از متون مقدّس:
در درجه نخست محقّقان از ادلّه نقلیِ اناجیل موجود و روایات حواریان و نیز تفسیر مقبولی که در کلیسا موجّه می نمود، یاد می کنند؛ به گونه ای که به جرأت می توان گفت، بذرهای سکولاریسم در همین متون مسیحی رشد یافته است.
تفکیک نهادهای مسیحیّت از سیاست و جداسازی عرصه آن از حکومت و باور داشتن به دو مرجع و یا دو اتوریته مستقلِّ از هم را ارباب کلیسا با استنباط از متونی بدست آوردند که اینک در منسوب بودن آن به حضرت عیسی _ علیه السّلام _ تردیدهای جدّی صورت گرفته است. از جمله در انجیل یوحنّا نقل شده است که حضرت عیسی _ علیه السّلام _ فرمود: «اکنون پادشاهی من از این جهان نیست» (یوحنّا باب 19 آیه 36). یا در جای دیگر گفته شده عیسی چون دانست که می خواهند او را به زور پادشاه کنند باز تنها به کوه آمد (یوحنّا باب 6 آیه 15). یا در جای دیگر فرموده است: مال قیصر را به قیصر ادا کنید و مال خدا را به خدا (متی باب 22 آیات 18- 22).
2. گفته ها و نوشته های حواریان:
مستند دیگر اندیشه سکولاریسم، برخی گفته ها و نوشته های حواریان است که در دین مسیح جنبه حجّیّت و تقدّس یافته اند. مثلاً پولس قدّیس در نامه ای نوشته است: «هر کس مطیع قدرت های برتر شود؛ زیرا قدرتی جز خدا نیست؛ و آنهایی که هست از جانب خدا مترتّب شده است و هر که با قدرت مقاومت کند با ترتیب خدا مقاومت نموده است» (رومیان، باب 13، آیات 1- 6). یا پطرس که گفته است: «هر منصب بشری را به خاطر خداوند اطاعت کنید، خواه پادشاه را که فوق همه است و خواه حکّام را که رسولان وی هستند» (رساله اول پطرس، باب دوم، آیه 14).
بنابراین اندیشه جدایی نهاد دین (کلیسا) و نهاد حکومت از ماهیّت آیین، محرَّف مسیحیّت مترشّح شده است.
3. فقدان نظام اجتماعی در مسیحیّت:
علاوه بر این تصریحات فوق، مسیحیّت از سوی دیگر اساساً فاقد نظام و قوانین اجتماعی و حکومتی است، مسیحیان تا نیمه اوّل قرن میلادی خود را موظّف به دستورات تورات هم می دانستند؛ امّا پس از آن «شورای ارشلیم» مرکّب از یعقوب، پولس و برنابا به نسخ شریعت موسی _ علیه السّلام _ فرمان داد و عملاً آیین مسیحیّت در دستوراتی فردی و اندک خلاصه شد؛ و همین امر به گفته همه صاحب نظران از مسیحیّت یک آیین تک ساحتی باقی گذاشت و زمینه رشد سکولاریسم را فراهم نمود.
4. تفسیر متفکّران مسیحی:
تفکیک حکومت از دین، پا به پای تفسیر برخی از متفکّران مسیحی رشد کرد. قدّیس آگوستین (354- 430) نظریّه دو شهر (شهر خدا و شهر دنیا) را مطرح کرد و برای هر یک پادشاهی جداگانه در نظر گرفت. کلاریوس، پاپ سده پنجاهم، اندیشه تفکیک و سکولاریزاسیون را معلول ضعف و نقیصه ذاتی انسان دانست؛ و گفت چون عیسی مسیح از نقیصه آگاه بوده، خود به تفکیک اقدام نموده است.
5. فساد در دستگاه دینی (کلیسا):
اوایل قرن چهاردهم و مقارن با دوران نوزایی (رنسانس) صفحه دیگری از سکولاریسم رقم خورد. تا قبل از آن سکولاریزم به مفهوم جدا بودن دو نهاد دین و حکومت بود، که مبتنی بر ادلّه متنی و عقلی بود؛ امّا پس از آن آرام آرام در سیستم کلیسا مشکلاتی بروز کرد که مردم البتّه نه در مسیحیّت بلکه در کلیسا و اعتقاد به مشروعیّت اقتدار آن شک کردند؛ مثلاً کلیسا از نظر مالی و اقتصادی دچار فساد شد، روحیه ساده زیستی و زندگی مقتصد که از نصایح اکید انجیل و آبادی کلیسا بود به فراموشی سپرده شد؛ و کشیشان از راه های وقیحانه و گوناگونی به کسب درآمد پرداختند، مثلاً فروش آمرزش نامه، تصرّف متمایل به منافع شخصی در اموال و موقوفات کلیسا، و در پی آن، بوجود آمدن روحیه دنیا گرایی و سودا گری، از جمله مسایلی بود که مشام اندیشمندان و مردم را سخت آزار می داد. علاوه بر فساد مالی، مفاسد اخلاقی نیز طبیعتاً دامن گستراند. جان یرومیار (راهب) از آن اوضاع چنین گزارش می دهد: «همه آنها (کشیشان) در شکم بارگی و باده خواری غرق شده اند؛ … اکنون مجامع راهبان را فاحشه خانه مردمان هرزه و محلّ بازیگران می نامند. یکی از مأموران بازرس به پاپ نوشته است، بسیاری از راهبان قمار می بازند، لب به لعن و نفرین می آلایند، در قهوه خانه می لولند، قدّاره می بندند، مال می اندوزند، و …».
طبیعی است در چنین شرایطی ایمان مردم به مشروعیت اقتدار کلیسا _ یا به اصطلاح شهرِ خدا _ رو به ضعف نهاده باشد. بویژه که اتفاقات دیگری هم دست به دست دادند و بر پیکر کلیسا ضربات سختی وارد آوردند. من جمله جابجایی کلیسا از رم _ که در اذهان حالت فراملّیّتی داشت _ به فرانسه (1303)، که رشد روحیه ناسیونالیستی را موجب شد، و همین امر باعث پیدایی دوپایی (1378) و حتّی سه پایی (1409) شد. این مسأله زمینه اختلاف های پشت پرده را میان پاپ ها فراهم نمود به گونه ای که مردم شاهد نزاع پادشاهانِ شهر خدا شدند! و تقدّس کلیسا سخت مصدوم شد. در چنین فضایی دادگاه های خشنی برای «تفتیش عقاید» هم شکل گرفت و کوچکترین اندیشه مخالف، با محاکمه های سخت روبرو می شد.[1]. secularism
[2]. Secularization.
@#@ به گفته ویل دورانت در «تاریخ تمدّن» کلیسا میان سال های 1480 تا 1488 _ یعنی در مدّت 8 سال _ 8800 تن را سوزانده، و 96494 تن را به کیفرهای مختلف محکوم کرده است. دادگاه تفتیش عقاید کلیسا دانشمندانی چون گالیله، هوپاتیا، جوردانو، برونو، راجر بیکن، روسو، ویکلیف، ژان هوس و … را به جرم طرح اندیشه های ضدّ دینی محکوم نمود. این در حالی بود که تعالیم مدرسه ای کلیسا _ که ملغمه ای از روایات حواریان و تفکّر ارسطویی بود _ به لحاظ کلامی و عقلی یارای مقاومت در برابر هیچ نقدی را نداشت و صرفاً بر اساس همان تفکّر اسکولاستیک عرضه می شد.
6. جنبش اصلاح دینی و پروتستانیسم:
مفسده های نهاد کلیسا موجب شکل گرفتن «نهضت اصلاح دینی» شد، و باعث شد تا اندیشمندانی چون مارتین لوتر (1483- 1546) خود را به دامن حکومت بیندازند و از آنجا فریاد اصلاح بردارند. این نهضت که در مذهب پروتستانیسم به بار نشست و تبلور یافت، منادی خصوصی سازی دین و اختصاص قلمرو آن به رابطه انسان با خدا، و حذف دین از صحنه اجتماع بود؛ و بستر مناسبی برای توسعه تفکّر سکولاریستی پهن کرد. دانته پیش از لوتر در مشروعیّت حکومت کلیسا و حتّی در امور معنوی تشکیک کرده بود. ویلیام اُکامی نیز تقریباً همزمان با دانته کتابی به نام «کفر» نوشت، و در آن قدرت پاپ را موجب تجاوز به حقوق زمامداران دانست. فضاحت کلیسا حتّی موجب بروز این اعتقاد در مقابل آن شد که، پاپ باید زیر نظر شاه انتخاب شود (درست عکس آن چه در آغاز بود)، پس در این دوره سکولاریسم دیگر به مفهوم تفکیک نبود، بلکه مفهوم مخالفت با کلیسا و کوچک کردن حوزه سیطره آن را به خود گرفت.
7. دوره روشنگری (ظهور علم گرایی، عقل گرایی و فرد گرایی):
دوره بعدی در قرن هفدهم و هجدهم (دوره روشنگری) رقم خورد؛ دوره ای که اساساً نظریه حکومت خدا (تئوکراسی)[1] مورد تشکیک واقع شد و نظریه هایی ارائه شد که مشروعیّتِ حاکمیّت را موکول به رأی مردم می دانست؛ و حکومتِ از بالا به پایین، جای خود را حکومت دموکراتیک و از پایین به بالا داد؛ جان لاک (1632- 1704) را بنیان گذار این اندیشه می دانند. در کنار این تفکّر رشد علوم تجربی در سده هفدهم باعث بروز روحیه افراطی علم گرایی[2] شد؛ که درست در مقابل تعالیم خرافی و مدرسه ای کلیسا واقع شد به گونه ای که حتی مساعی دانشمندان متألّه و متعصّب مسیحی چون گالیله و نیوتن نیز توان دفاع از دین کلیسایی و معارف آن را نداشت. این علم زدگی که روش آن تأکید مفرط بر تجربه بود اساساً به نفی لزوم تدبیر و حاکمیّت خداوند انجامید؛ خداوند بسان ساعت سازی تصور شد که جهان را آفریده و آن را به حال خود وا نهاده است.
بنابراین بشر سده هفدهم و هجده دیگر به نیروی غیبی ارواح، شیاطین و … اعتقاد چندانی نداشت. و علومی چون جامعه شناسی، روان شناسی، فیزیولوژی و … نیز هر کدام به طرد آموزه ها و گزاره های مسیحیّت پرداختند، این است که بسیاری از محقّقان عرب زبان واژه عِلمانیّت (علم گرایی) را در برابر سکولاریسم قرار داده اند. البتّه شکوفاییِ علمی و رواج عقل بسندگی در آغاز منجر به انکار وجود خداوند نشد، بلکه صرفاً احساس بی نیازی به معارف وحیانی و تفسیر و پردازش های کلیسا را پدید آورد. مکتب دئیسم (خداپرستیِ طبیعی و یا غیر وحیانی) درست در همین موقعیّت فکری شکل گرفت.
امّا به هر حال در میان بخش های دوره مدرن، به لحاظ نظری و فکری بیشترین تأثیر را عصر روشنگری بر اندیشه سکولاریسم نهاده است. سکولاریسم خصوصاً با الهام از انسان گرایی[3] و عقل گراییِ عصر روشنگری بر محوریّت نقش انسان در عالم و استقلال عقل در تمامی عرصه های زندگی تأکید می کند. بروز و ظهور تفکّر جدایی دین از حوزه اجتماع اگر چه در قرن های نخست بیشتر مستند به ادلّه نقلی و در دوره رنسانس مستند به انگیزه های احساسی و اجتماعی بود، امّا عقلانیت ابزاری و اعتقاد به کفایت عقل جزو ادلّه ای است که طرفداران سکولاریسم به ویژه از این دوره به بعد برای اثبات اندیشه خود اقامه می کنند. از دگیر ادلّه جانبداران سکولاریسم علاوه بر اعتقاد به محوریّت و اصالت انسان، عقیده به اصالت فردِ[4] انسانی، عقیده به حقوق طبیعیِ[5] او (در برابر قانون طبیعی و الهی) عقیده به تقدّم حق بر تکلیف، و حتّی گاه عقیده به ذی حق بودن و غیر مکلّف بودن انسان است. تفکّر انسان گرایی و فرد گرایی که در دوره روشنگری بُعد فلسفی نیز یافته بود مسلّماً با امر و نهی ها و باید و نبایدهای دین خصوصاً در حوزه های اجتماعی نمی توانست سازگار باشد. به هر تقدیر اندیشه جدایی دین از سیاست، فرهنگ، هنر، اخلاق و به طور کلّی از اجتماع در این دوره سازمان نهایی خود را یافت و صورت بندی شد؛ و در دامان فلسفه لیبرالیسم و جوامع لیبرالیِ این عصر، مجال فراخی برای رشد و یکّه تازی پیدا کرد. باید توجّه داشت که اساساً اندیشه سکولاریسم ابزار مناسبی برای غایات لیبرالیستی بوده است؛ و به خوبی توانسته است در راستای این عقیده لیبرالی که دولت را نهادی غیر ایدتولوژیک می داند به کار آید.
تشکیک های جدّی در متون مقدّس نیز موجب بروز عقایدی در این دوره شد که به حرکت سکولاریسم کمک می داد. توضیح این که، تا سده شانزدهم با بررسی های پژوهشگران معلوم شده بود که انجیل صرفاً سیره مسیح است که بیش از نیم قرن پس از تصلیب نوشته شده است؛ و چون توسّط ذهن و حکم غیر معصوم نگارش یافته بود تقریباً در این دوره صرفاً بازتاب فرهنگ زمانه دانسته شد و حاصل، این بود که شریعتمداری و باور داشت دینی فقط یک امر فردی و قلبی (پیتیسم)[6] تعریف شد. دیانت بر این اساس عبارت است از «تجربه دینیِ» فردی و شهود قلبیِ هر فرد متدیّن. ویلیام جیمز و شلایر ماخر از جمله تئوریسین های بعدی این اندیشه هستند. پر واضح است که دین بر آمده از تجارب فردی از جنبه های اجتماعی منزوی و تهی می شود. دین فردی اَشکال گوناگونی به خود می گیرد و هر یک از تجارب در جای خود درست می نماید؛ و این یکی از نقطه هایی است که پلورالیسم یا تکثّرگرایی دینی اخیراً از آن جا رخ می نماید و سکولاریسم را یاری می رساند.
3. جمع بندی
در یک جمع بندی کلّی با توجّه به مباحثی که در سیر تاریخی گذشت می توان گفت: استعداد و آمادگی متون مقدّس و آیات عهد جدید، گفته های حواریان، فقدان نظام سیاسی در مسیحیّت، سیره نظری و عملی کلیسای سنّتی، جزمیّت افراطی و بی دلیلِ سران کلیسا در قرن وسطا، و رفتار خشن آنان نسبت به مخالفان، و دخالت مستبدّانه در شؤون اجتماعی و حکومتی، همراه با فساد مالی و اخلاقی و دنیا زدگی افراطی، ناتوانیِ نظام معارفی کلیسا از پاسخ به شبهات و پرسش های کلامی و فلسفی، پیدایش رنسانس و نهضت رفرمیسم (اصلاح دینی)، و جنبش و تفکّر اومانیستی، ظهور جنبش فکری روشنگری، رشد علم و صنعت، گسترش روحیه علم گرایی و شیوع عقلانیّت ابزاری و تفکّر عقل بسندگی، و ظهور لیبرالیسم و جوامع لیبرالی، از جمله عوامل تبلور و تکامل گرایش سکولاریسم و فرایند سکولاریزاسیون در مغرب زمین هستند. در واقع تمامی این عوامل پدیده ای عام و فراگیر و پُر سلطه ای به نام پدیده «مدرنیته»[7] (تجدّد) را در دوران جدید بوجود آورد که سکولاریسم و سکولاریزاسیون یکی از مؤلفه ها و ویژگی های آن پدیده عام محسوب می شود.
همچنان که می توان از مطالب گذشته نیز بدست آورد سکولاریسم به عنوان یک ایدئولوژی یا یک نگرش بر مبانی و مقدّمات نظریِ خاصّی مبتنی و استوار است که مهمترین آنها را می توان بدین قرار دانست:
1. روحیه علم گرایی یا علم پرستی؛
2. عقل گرایی دوره روشنگری (اعتقاد به عقل بسندگی و برنامه ریزی عقلانی)؛
3. اومانیسم و اعتقاد به مرکزیّت انسان؛
4. سنّت ستیزی[8] و تجدّد گرایی (مدرنیسم)؛
5. اعتقاد به آزادی و آزاد اندیشی.[9]
ذکر این مطلب لازم است که اگر چه نظریه سکولاریسم با تفکّرات جمع گرایانه و غیر لیبرال نیز می تواند موافق درآید؛ امّا با توجّه به تحقّق تاریخی و عینی سکولاریسم، می توان دو مبنای «فرد گرایی» و «لیبرالیسم» را نیز به مبانی و مقدّمات تئوریک سکولاریسم اضافه کرد.
توضیح این نکته نیز سزا و بجاست که سکولاریسم اگر چه در ناحیه «اجرا» با حضور دین به مثابه امری فردی و شخصی، چه بسا ناسازگاری نشان ندهد؛ امّا در ناحیه «طرح» _ از آنجایی که طرح آن بر مبنای علم گرایی و علم زدگی استوار است با الحاد و بی دینی و آتئیسم[10] و لائیسیسم[11] تلازم و هم آغوشی آشکاری دارد. چرا که علم گرایی _ بر خلاف علم و علمی بودن _ روحیه ای است که در تمام شؤون زندگی تنها به روش علمی (آزمون تجربی) معتقد است؛ و ملاک و میزان همه چیز را یافته های علمی می داند و نتیجه و لازمه بی چون و چرای آن انکار عوالم و حقایقی است که قابل دسترسیِ حسّی و علمی نیستند. لذا سکولاریسم را گاه گرایش فکریِ «دین ستیزانه»[12] ای می دانند که معتقد به حذف دین و استغنای آدمی از دیانت است.
4. ملاحظه
نکته اوّل:
در یک ارزیابی کلّی می توان گفت، در زمینه و شرایطی که برخی دست نوشته های بشری در کتاب مقدّس نفوذ کرده بود، ضمن همجوشی با پاره ای تفکّرات یونانی، در دستگاهی فاسد و خشن تحت عنوان کلیسا به مثابه نهاد دین حضور رسانده بود و سالیان درازی حقّ اندیشه و نقد را از همگان ستانده بود، ایده ای رویید تا با بسیاری از این باورهای گزاف و دست اندازی ها و تجاوزهای ظالمانه بستیزد؛ و عرصه را بر آن کاملاً تنگ کند.[1]. theocracy
[2]. scientism
[3]. humanism
[4]. Individualism.
[5]. Natural rights.
[6]. Pietism.
[7]. modernity
[8]. Anti traditon.
[9]. Free thinking.
[10]. Atheism.
[11]. Laicism.
[12]. Anti religious.
@#@ این ایده همان سکولاریسم است؛ که _ همچنان که گذشت _ متناسب با هر دوره به گونه ای و در صورتی خاص رخ نموده است.
نکته دوم:
دین اسلام و نهادهای دینی آن شرایط متفاوتی با مسیحیّت داشته و دارند: تفسیری که آموزه های اسلامی از دنیا ارائه می دهند نه در مقابل دین است و نه منافی آخرت؛ بلکه دنیا در واقع مکمّل، مقدّمه و مزرعه آخرت تلقّی می شود؛ و آبادانی و بهره گرفتن از آن در جهت کمالات فردی و اجتماعی حقّی محسوب می شود که تکلیف نیز از آن پشتیبانی می کند.
دنیای مذموم، دلبستگی های کودکانه نسبت به دنیاست؛ که سرچشمه شقاوت، بخل و حسد و گناه است، امّا تدبیر امر معاش و سیاست گذاردن برای بهره مندی عادلانه از مواهب دنیوی جزو سیره عملی پیشوایان اسلام _ علیهم السّلام _ است. به بیان دیگر اسلام دارای دو رکن است: نخست اعتقاد به خداوند یکتا و به پیامبران الهی و آن چه برایشان نازل شده؛ و دیگر احکام عملی که برای چگونه زیستن و نحوه ارتباط و بهره وری انسان ها از مواهب خداوند تدوین یافته است. این احکام متشکّل از گزاره های اخلاقی، حقوقی و تکلیفی است که همه ساحت های سیاسی و اجتماعی را نیز در بر می گیرد. بنابراین قیاس این دین که متنِ کتابش از هر گونه تحریفی مصون مانده، و در بسیاری مسایل احکام گوناگون سیاسی و حکومتی را بیان داشته اساساً با دین مسیحیّت مع الفارق و بی ربط است. اسلام برای تدبیر سیمای کلان امور این جهانی قائل به دو نهاد نیست؛ و امر حکومت را نیز ابتداءً فقط از آن خدا و از ویژگی های او می شمارد. این دین، دنیا را روی دیگر سکّه آخرت می بیند. آیات و روایات بسیاری در مقوله اقتصاد، سیاست و حکومت وجود دارد که نشان دهنده اهتمام اسلام به امور دنیوی مسلمانان است؛ امام باقر _ علیه السّلام _ می فرمایند: «کسی که برای نیاز شدن از مردم و ایجاد گشایش بر خانواده و محبّت ورزی به همسایه در صدد کسب روزی باشد خدای را در حالی ملاقات می کند که چهره اش ماه گون خواهد بود».
امام رضا _ علیه السّلام _ می فرمایند: «امامت، جانشینیِ خدا و انبیاست؛ امام زمامدار دین است و پیوند دهنده ایشان است؛ اوست که دنیای مردم را آباد می کند».
در فقه اسلامی، برای حیات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی نیز صریحاً احکام، حقوق و تکالیفی تشریع شده که چهارچوب این عرصه ها را مشخص می نماید. و این مقولات ابزاری کسب کمالات و تقرّب به پروردگار و وسیله ای برای آبادانی آخرت محسوب شده است. در واقع گستردگی دستورات اسلامی در تمام شؤون بشری نه به تفکیک حوزه دین از سیاست مجالی می دهد، و نه _ مانند دین کلیسایی _ هر گونه قرائت دنیا گرایانه و مادّیت محور را تجویز می کند. احکامی که در باب خمس، زکات، انفال، نحوه فعّالیّت های اقتصادی، رابطه با اهل کتاب، جهاد و حراست از مسلمانان، احکام کیفری و قضایی، حدود، دیات، آشکارا دیده می شود، و نیز توصیه هایی که در متن آموزش های اسلام مبنی بر دعوتِ مؤمنان به محاسبه، برنامه ریزی، نظم از اعمال مدیریّت صحیح، توجّه به عقلانیّت و رشد و توسعه اقتصادی توأم با تقوا و تزکیه روحانی، وجود دارد. همه گویای این است که اسلام دین دنیا و آخرت و سیاست و زندگی و سلوک به سوی خداست. بدین ترتیب از اساس می توان تعبیر «مسلمان سکولار» را تعبیری تناقض آمیز خواند.
نکته سوم:
متفکّران فراوانی به اجتماعی بودن دین اسلام و قیاس ناپذیریِ آن با سرنوشت مسیحیّت تصریح کرده اند. جلال آل احمد در این باب می گوید: «دلیل دیگر آن لامذهبی ها این بود که مسیحیّت برای اداره امور معاش مردم راهی نداشت، … امّا اسلام و بویژه تشیّع … در همه آنها فراوان قانون گذارده است». اقبال لاهوری می گوید: «چنین چیزی (رویکرد سکولار) در اسلام روی نخواهد داد، چه اسلام از همان آغاز، دین اجتماعی و کشوری بوده است». دکتر شریعتی معتقد است، دین و دنیا در اسلام قابل تفکیک نیست. وی جدایی دین از دنیا را القای استعمار می داند که توسّط روشنفکرانِ درداخل تکرار می شود.
بسیاری از متفکّران دیگر، نظیر پروفسور گارون، حامد الگار، عبدالعزیز ساشادینا، محمّد نقیب عطاس و … نیز به قابل قیاس نبودن اسلام و مسیحیّت در این جهت تذکّر داده است.
همچنین جامعه شناسان برجسته ای در غربِ معاصر، همچون تلکوت پارسونز، رابرت بلا، میلتون ینگر، اشتارک، بینبرگ و دیوید مارتین نیز بر این نکته تأکید دارند که سکولاریزاسیون، پدیده ای عام و فراگیر و جهان شمول نیست و نباید آن را امری اجتناب ناپذیر دانست.
نکته چهارم:
البتّه داستان اسلام و تعالیم آن و داستان سرنوشت ممالک اسلامی، دو ماجرای متفاوت است. متأسّفانه در بسیاری سرزمین های اسلامی به دلیل ناآشنایی با تعالیم دین، و از روی بی هویّتی و غرب زدگی، حکومت های کم و بیش سکولار پی ریزی شده اند. از جمله، در سال های 1861 در ترکیه، مدارس دینی تعطیل و قوانین فقه اسلامی مهجور افتاد، و به جای آن قوانین غربی جایگزین شد. به سال 1922 طی رساله ای (الخلافه و سلطه الامه) اندیشه سکولار تئوریزه شد و مجلس ملّی آن کشور آن را منتشر نمود. در ایران نیز افرادی چون رستم الحکما و آخوندزاده قائل به تفکیک حکومت و سیاست از دین بودند. در نیم سده گذشته نیز در مشروعیّت حکومت دینی تشکیکات فراوانی صورت گرفت. این تفکّر وارداتی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به سال 57 دوباره جان گرفت و به شدّت ترویج شد.
نکته پنجم:
علاوه بر قیاس ناپذیری اسلام و مسیحیت در بسیاری از جهات، و گذشته از این که سکولاریسم بیش از آن که مستند به دلیل باشد، علل و عوامل اجتماعی در بروز آن نقش آفریده است، با این همه، ادلّه ای که سکولاریست ها _ امروزه _ برای شمول اندیشه خود اقامه می کنند، حتّی از زاویه نگاه برون دینی نیز دچار مشکلات است. اساساً سکولاریسم نظریه ای است که به لحاظ علمی تنقیح کافی در آن صورت نگرفته است و مبانی و اصولی _ چون عقل بسندگی و علم گرایی و فرد گرایی _ که این نظریّه بر آنها استوار است در دوران جدید سخت دچار چالش و تردید و بحران است. یأس و نومیدی از علم گرایی و خرد انسانی، و حتّی گریز از آن و انکار عقیده به «پیشرفت»[1] در دوران جدید حاکی از همین واقعیّت است.
با چنین اوصافی نمی توان با تعمیم بخشی نظریّه سکولاریسم و عقلانیّت آن جریان سکولاریزاسیون را در همه جوامع، امری محتوم و اجتناب ناپذیر و به مثابه یک جبر تاریخ پنداشت؛ و آن را به عنوان یک نسخه بی بدیل و علاج بخش همواره توصیه کرد.
نکته ششم:
پیش از این نیز گذشت که استقبال شدید جوامعِ اروپایی از نظریه سکولاریسم و رواج بهت انگیز آن، و حاشیه نشین شدن و بلکه در بند شدن دین، بیش از آن که مستند به دلیل و اندیشه باشد، متّکی به علّت و انگیزه و برخاسته از عملکردهایی بود، که ماجرای آن گذشت؛ اینک این تجربه تاریخی و این هشدارباش بزرگ می تواند و باید برای مروّجان دین و مذهب و نیز برای کارگزارانِ هر حکومت دینی همواره نصبُ العین قرار گیرد و به کار آید.
[1]. Progress.
فرهنگ واژه ها – زیر نظر عبدالرسول بیات، ص 328 ـ343