آسيبشناسي يا پاتولوژي ابتدا در علوم طبيعي مطرح گرديد و به عملي اطلاق ميشد كه به دنبال مطالعة آسيبها و بيماريها و بينظميها و عوامل اختلال در ارگانيسم بدن به منظور درمان آنان بود. بعدها آسيبشناسي در علوم اجتماعي هم كاربرد پيدا كرد چون در قرن نوزدهم به دنبال مقايسه جسم انسان و پيكره اجتماع، معتقد بودند همانطور كه جسم به دليل آسيبها بيمار ميشود جامعه هم بيمار ميشود.
مطالعات دينپژوهي و ديني هم ممكن است دچار آسيب گردد و چون دينپژوهي رشتههاي مختلفي دارد مطالعه در همه اين رشتهها ممكن است در معرض آسيب قرار گيرد.
منظور ما از دينپژوهان در اين بحث دو گروهاند: 1 . دينپژوهان و متخصصان دينپژوهي 2 . افراد و گروههاي غير متخصص كه دينپژوهي آنان به نحوي در جامعه تأثيرگذار بوده است. مثلاًُ سازمان مجاهدين خلق دينپژوه متخصص نبودهاند ولي اظهار نظر دينپژوهي تأثيرگذار داشتهاند؛ فلذا اين نوع دينپژوهي نيز در دايره بحث و بررسي ما قرار ميگيرد.
بحث آيندهشناسي دينپژوهي بحث بسيار كليدي و مهمي است. به همان اندازه كه ما نيازمند مباحث ديني هستيم بيش از آن محتاج شناخت آسيبهاي دينپژوهي هستيم زيرا فرهنگ جامعه ما فرهنگي ديني است و خواه ناخواه جامعه فرهنگش را از دين ميگيرد.
همين مجالس جشنهاي مذهبي و هيئتهاي مذهبي و عزاداريها نشانة تأثيري است كه دين بر فرهنگ جامعه ميگذارد و همين فرهنگ ديني ما گرفتار آسيب است. افرادي در دستهجات عزاداري فعاليت دارند. كه ممكن است چندان هم مقيد به واجبات ديني نباشند و گاهي هم متحمل است مرتكب برخي محرمات هم بشوند؛ وقتي با اينها صحبت ميشود ميگويند مگر ميشود امام حسين ما را شفاعت نكند؟ يعني يك تصوير و تفسيري از شفاعت و عزاداري در ذهن اينهاست و يك نوع از معرفت خاص از شفاعت و عزاداري امام حسين دارند كه همين تصوير و تفسير و معرفت سبب همين رفتار عيني و اجتماعي او ميشود. اگر ما با يك نگاه تخصصي اين پديده را كالبد شكافي كنيم. ميبينيم اين يك آسيب است.
قيام امام حسين ـ عليه السلام ـ براي جهت ديگري بوده است كه الآن عزاداري ما دارد جهت ديگري پيدا ميكند. گويي امام حسين شهيد شد تا ما همه ساله دور هم جمع شويم هيئت تشكيل بدهيم سينهزني بكنيم اشك بريزيم و بدين ترتيب تا سال آينده بيمه شويم. من نميگويم عزاداري براي امام حسين مذموم است يا لازم نيست. ميخواهم بگويم اگر امام سجاد ـ عليه السلام ـ عزاداري كرد اگر ميديد سر يك گوسفند را ميبرند، اشك ميريخت و ميفرمود: به اين گوسفند آب دادند ولي پدر مرا تشنه سر بريدند. گريه ميكرد. روضه ميخواند او ميخواست در همين دنيا پيامش را منتقل كند. اين روضه و گريهاش براي اين بود كه پيام اما را در همين دنيا منتقل كند تا در اين دنيا از اين پيام بهره بگيرد، امروز ما چقدر اين سير را طي ميكنيم؟
پس وقتي سخن از آسيبشناسي دينپژوهي معاصر است تنها به عئوان يك بحث تخصصي فني نيست بلكه بحثي است كه در حيات اجتماعي ما تأثيرگذار است و اگر ما بحث را كمي دقيقتر و نه به صورت خيلي تخصصي مطرح كنيم براي همه جامعه، از كسبه گرفته تا هيئتها و ديگران مفيد خواهد بود.
البته كساني مانند دانشجويان و دبيران رشتههاي فلسفه، الهيات، معلمان عربي و استاتيد معارف دانشگاه قطعاً بايد اين بحث را به صورتي فنيتر و دقيقتر و تخصصيتر دنبال بكنند و دقيقتر كجاها در معارف دينپژوهي ما آميختگي حق و باطل پديد آمده است.
همانگونه كه اميرالمؤمنين علي ـ عليه السلام ـ در خطبه 50 نهجالبلاغه فرموده است: اگر باطل با حق مخلوط نميشود، حق بر طالبان آن پوشيده نميماند و اگر حق از باطل جدا و خالص ميگشت زبان دشمنان قطع ميگرديد. اما قسمتي از حق و قسمتي از باطل را ميگيرند و به هم ميآميزند؛ آن جاست كه شيطان بر دوستان خود چيره ميگردد و تنها آنان كه مشمول لطف و رحمت پروردگارند نجات خواهند يافت.
به فرمايش اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ در شرايط آميختگي حق و باطل است كه حق نما را ميبينيم فكر ميكنيم حق است مطلا را به جاي طلا ميگيريم و گاهي جانمان را به مطلا ميدهيم. در قرآن كريم هم كه آمده است لم تلبسونالحق بالباطل آل عمران / 71؛ لاتلبسو الحق بالباطل بقره 42 / به همين نكته اشاره دارد. ما در عرصه دينپژوهي به شناخت انواع و اقسام مطالعات نياز داريم.
روش آسيبشناسي دينپژوهي
روش آسيبشناسي دينپژوهي معاصر تك روشي نيست كه مثلاً تنها روش علمي پاسخگو باشد بلكه بايد با انواع روشها سروكار دراد. از روش استقرا بايد استفاده كرد مثلاُ بايد موارد معرفتهاي ديني و شناختهايي را كه متدينان از دين داشتهاند پيدا كرد اما در كشف مطالعات، روش منطق به ما خيلي كمك ميكند. زيرا ممكن است كسي يك معنا را و شخص ديگر معناي ديگري را اراده كند. طبيعتاً نتايج مختلفي به دست ميآيد. از يك استدلال هم ممكن است چنين نتيجهاي حاصل شود. اين مثل معروف كه در، باز است باز پرنده است پس در پنجره است مثال بارزي است براي بيان مغالطه كه از اشتراك لفظي استفاده شده است. و يا شعر معروف
آن يكي شير است كادم ميخورد و آن ديگر شير است كادم ميخورد
آن يك شير است اندر باديه و آن دگر شير است اندر باديه
كه كلمات شير و باديه مشترك لفظي هستند.
امروزه انواع و اقسام مغالطات لفظي و معنوي را در دانشگاههاي غربي در رشته فلسفه و غير تحت عنوان «تفكر نقدي» آموزش ميدهند كه همان علم و صنعت مغالطهاي است كه در منطق ما وجود دارد كه آن را با تفسير گستردهتر و مثالها بيشتري عرضه ميكند.
مثلاًُ كسي ميخواهد مدعاي خود را ثابت كند ميگويد شما چطور اين مطلب را قبول نداري در حالي كه مردم اين را قبول دارند؟ يعني معيار را اكثريت قرار ميدهند. گاه نيز براي اثبات مدعاي خود ميگويد قدما اين نظريه را بيان كردند و گاه ميگويد اين، انديشة نو و تازهاي است! يعني براي اثبات مدعاي خود گاه معيار را اكثريت و گاه قديم بودن نظريه وگاه جديد بودن آن نسبت ميدهند در حالي كه هيچكدام از اينها دليل نيست. اينها اقسام مغالطه است.
روش عقلي و روش استقراء به ما كمك ميكند تا بتوانيم آسيبها را كمك ميكند تا بتوانيم آسيبها را تكتك شناسايي و بررسي كرده و مورد بحث قرار دهيم.
آسيبشناسي هفت دهة اخير
اما مراد از آسيبشناسي دينپژوهي معاصر، جغرافياي ايران است و مراد از لفظ معاصر، هفتاد سال اخير است يعني از سال 1313 كه دانشگاه تهران با سبك جديد و با شش دانشگده تأسيس شد و انديشهها، مباحث و علوم مختلف از كشورهاي اروپايي وارد ايران شد و همين سبب شد نيروهاي ماركيستي، ملي مذهبي، مليگرا و نيروهاي مذهبي فعاليت خود را در دانشگاه سامان دهند و حركت سياسي خود را شروع كنند. البته اين گروههاي به اين نتيجه رسيدند كه چارهاي نيست جز اين كه براي طرح ديدگاههاي خود از دين بهره بگيرند و چون ميخواستند از ابزار دين استفاده كنند يك معرفت ديني جديدي را ابداع ميكردند تا مورد اقبال مردم به ويژه قشر جوان و دانشجو قرار گيرد و از همين جا بود كه آسيبشناسيهاي دينپژوهي نمايان شد. يعني دقيقاً از زماني كه دينپژوهي، جنبة نوگرايي پيدا كرد آسيبهاي خود را در دورة معاصر نشان داد. البته من نميخواهم بگويم در دورههاي گذشته آسيبشناسي نداشتهايم. ما ميتوانيم دينپژوهي كساني چون غزالي، فخر رازي، ابن سينا، ملاصدرا و ديگران را مورد بررسي قرار دهيم؛ اما حوزه بحث من فقط دينپژوهي معاصر به معناي هفت دهة اخير است، چون امروزه بيشتر با اين پديده روبرو هستيم قلمرو بحث من تمام محققاني هستند كه در اين هفت دهه مطلب دينپژوهي گفته يا نوشتهاند و بر جامعه تأثيرگذار بودهاند.
انديشههاي كساني چون علامه طباطبايي، شهيد مطهري، شريعتي، بازرگان، سحابي (دكتر يدالله) نيروهاي جبهه ملي، نهضت آزادي، سازمان مجاهدين خلق، آرمان مستضعفين، گروهك فرقان، در دايرة بحث ما قرار دارند چون اين پديدها در هفتاد سال اخير اتفاق افتادهاند.
البته بحث ما انديشه شخصيتهاي معاصر مثل دكتر سروش يا ديگر افرادي مثل دكتر سروش يا ديگر افرادي را كه در مطبوعات و جرايد مباحث و ديدگاه خود را طرح كرده و به نحوي روي جامعه تأثير دارند شامل ميشوند.
سير تاريخي بحث
براي اينكه مخاطبين در فضاي بحث قرار گيرند ابتدا ضرورت دارد مروري بر جريانهاي فكري معاصر در هفت دهه اخير صورت گيرد تا اين بحث روال تاريخمند و توصيفي داشته باشد پس از آن به بررسي مصاديق آسيبشناسي خواهيم پرداخت.
وقتي دانشگاه تهران تأسيس شد جريانهاي ماركسيستي،مليگرا، و جريانهاي مذهبي فعاليتشان را يا شروع كردند يا با رويكردي جديد كار خود را آغاز كردند.
جريانشناسي ماركسيسم
فعاليت جريانهاي ماركسيتي در ايران به روزگار بعد از جنگ جهاني اول يعني در فاصله سالهاي 1918 ـ 1914 بر ميگردد. آن زمان رژيم ماركسيتي در شوروي قدرت يافت در همين سالها بود كه شخصي به نام دكتر تقي اراني نخستين چهرة برجسته كمونيست در ايران در سال 1312 يعني يك سال قبل از تأسيس دانشگاه تهران نشرية دنيا را منتشر كرد و عقايد ماركيستي را مطرح كرد.@#@ دكتر اراني ابداً به دين كاري نداشت و ماركسيسم خالص را مطرح ميكرد. دكتر اراني ابداُ به دين كاري نداشت و ماركسيسم خالص را مطرح ميكرد.
چهار سال بعد در سال 1316 يك گروه 53 نفره كه برخي تحصل كردة مركز نشر انديشههاي ماركسيستي در آلمان شرقي سابق بودند با تأثيرپذيري از انديشههاي اراني فعاليت كمونيستي خود را آغاز كردند ولي طولي نكشيد كه توسط دولت رضا خان جمعيت آنها متلاشي شد و عدهاي دستگير شده و به زندان محكوم شدند. پس از شكست ديكتاتوري رضاخان و تبعيد او، حزب توده در مهرماه 1320 رسماً با حمايت روسها در ايران تأسيس شد. (حدود 62 سال پيش) شوروي به شدت از حزب توده حمايت ميكرد اما در مجموع حزب توده نتوانست توفيقي را در آن زمان بدست آورد. دليل عمدهاش اين بود كه مردم تصوير مثبتي از شوروي نداشتند. و از طرف ديگر حزب توده با ملي شدن صنعت نفت و مصدق مقابله ميكردند و با عقايد اسلامي مردم كه به دليل فعاليت مذهبيها روز به روز تقويت ميشد مخالفت ميكردند. اين عدم اقبال عمومي و ديگر عوامل باعث شد كه حزب توده در آن زمان ضربة مهلكي خورد.
جريان جبهه ملي
در اين فاصله جريان جبهه ملي كار خود را شروع كرد. بقاياي جريان مشروطيت در ايران به همراه جمعي از صاحبمنصبان دوران رضا خان جمع شدند و در 25 اسفند ماه 1328 جبهه ملي را تشكيل دادند. البته جبهه ملي همانطور كه از نامش پيداست يك حزب واحد نبود بلكه تشكلي بود كه از احزاب مختلف با اهداف واحد گرد هم آمده بودند. جبهه ملي چند حزب داشت از جمله: حزب ايران به رهبري الله يار صالح، سازمان نظارت بر آزادي انتخابات به رهبر بقايي (ناگفته نماند بقايي در دزفول طرفداراني داشت و بعدها به همراه خليل ملكي حزب زحمتكشان را راهاندازي كرد). حزب ملت ايران به رهبري داريوش فروهر، حزب خداپرستان سوسياليست به رهبري محمد نخشب.
در ارديبهشت 1330، جبهه ملي فعالتر شد اما در جريان كودتاي 28 مرداد 1332 جبهه ملي افول كرد و كنار رفت. بقاياي اين تشكل در 23 مهرماه 1339 جبهه ملي دوم را تشكيل دادند كه كاري از پيش نبردند و شكست خوردند.
براي بار سوم در سال 1344 جبهه ملي سوم شكل گرفت ولي همان گونه كه حزب توده دچار آسيب جدي شده بود جبهه ملي نيز نتوانست توفيقي در ميان مردم بدست آورد.
رويكرد به دين
شكست دو جريان كمونيستي يعني حزب توده و جريان مليگرايي يعني جبهه ملي، درك جديدي در عناصر سياسي ايجاد كرد. فعالان سياسي متوجه شدند كه چون توده مردم مذهبياند و به اعتقادات ديني خود پايبند هستند جدا كردن آنان از دين و مذهب تحت هر عنواني غيرممكن و محال است. دقيقاً از سال 1340 به بعد تمام جريانهاي سياسي كشور متوجه شدند كه بايد حركت سياسي و اهداف سياسي خود را با دين عجين سازند زيرا امكان تبليغ سياست منهاي ديانت در ميان مردم عملي نيست. لذا اولين حركت با روي كرد مذهبي تحت عنوان نهضت آزادي ايران با تلاش دكتر يدالله سحابي، مهندس مهدي بازرگان، منصور و رحيم عطايي (خواهر زادگان بازرگان)، آيت الله سيد محمود طالقاني و آيت الله سيد ابوالفضل موسوي زنجاني در تايريخ 27/2/1340 شكل گرفت. نهضت آزادي با حفظ اصالت ملي و اهداف سياسي خود تلاش كرد از دين استفاده كند ولي اكثر بانيان آن داراي تحصيلات دانشگاهي بودند و با انديشهها و علوم جديد آشنايي داشتند.
دكتر سبحاني در زيستشناسي تخصص داشت و نظريه تبدل انواع داروين را ميدانست. مهندس بازرگان در مكانيك و ترموديناميك آشنايي داشت. آنان با استفاده از آموزههاي علمي به تفسير قرآن پرداخته و بدين ترتيب رويكرد جديدي را در تفسير فهم دين بوجود آوردند.
به عنوان نمونه وقتي مشاهد كردند در آيات مربوط به خلقت آدم در قرآن تصريح شده است كه آدم از خاك آفريده شده است و از طرف ديگر نظريه تحول انواع داروين (ترانسفورميسم) بر بوجود آمدن انسان از حيوان نئودنتال تأكيد دارد دكتر يدالله سحابي كتابي به نام خلقت انسان نوشت و از نظريه داروين در تفسير آيات قرآن استفاده كرد.
بازرگان نيز در آثارش نظير انسان در قرآن، باد و باران در قرآن همين روش و شيوه را در پيش گرفت، آيت الله طالقاني نيز همين گرايش را داشت. در تفسير پرتوي از قرآن روي كرد ايشان روي كردي كاملاُ علمي است البته در من در مقام نقد نيستم در مقام توصيف هستم در هر صورت تمام گروهها و فعالان سياسي متوجه شدند بدون رنگ و صبغة دين و بهرهگيري از آموزههاي ديني نخواهند توانست فعاليت سياسي بنمايند. لذا لازم شد براي خود يك دينپژوهي داشته باشند. دينپژوهي نهضت آزادي استفاده از يافتههاي جديد در فهم و تفسير قرآن و دين بود اين كار در آن دوران به شدت مورد استقبال قرار گرفت با همين ابزار و تد بود كه اطلاعيههايشان را مينوشتند.
البته اعضاي نهضت آزادي يك دسته نبودند،برخي داراي گرايش قوي ديني بودند مثلاً در سال 42 تمام اطلاعيهها و بيانيههاي نهضت آزادي را جلالالدين فارسي مينوشت. او از عناصر فعال نهضت آزادي بود كه بعدها جدا شد.
اعلاميههايي كه به قلم فارسي و به عنوان اعلاميههاي نهضت آزادي صادر ميشد بسيار انقلابي و اسلامي بود كه در همان وقت مودر اعتراض برخي عناصر نهضت آزادي قرار ميگرفت. دليل اصطكاك و اختلاف بازرگان و فارسي در دوران پس از پيروزي انقلاب اسلامي به همين اختلاف ديدگاهها در گذشتههاي دور ميرسيد. گروهي ديگر از اعضاي نهضت آزادي چندان گرايش ديني نداشتند فقط عرق مليگرايي داشتند وجه اشتراك تمام اعضاي نهضت آزادي حتي آيت الله طالقاني اين بود كه همهشان از دينپژوهي مرسوم در حوزهه فاصله گرفتند. و به دنبال پيوند ميان علوم جديد و دين بودند، عموماً فلسفه ستيز بودند، و اين ويژگي در بازرگان بيشتر بود.
بازرگان در كتاب راه طي شده اين ديدگاه را مطرح ميكند كه بشر با علوم تجربي به جايي رسيده كه انبياء خواستهاند بشر را برسانند.
البته استاد مطهري در پاورقيهاي جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئاليسم و در كاب توحيد و معاد اين رويكرد را نقد كرده است.
سازمان مجاهدين خلق
برخي از شاگردان بازرگان كه از ابتدا در گروه نهضت آزادي حضور داشته و مقداري انقلابيتر بودند از نهضت آزادي جدا شدند و در سال 1344 شمسي سازمان مجاهدين خلق را پايهريزي كردند. افرادي چون محمد حنيفنژاد، سعيد محسن، نيك بين (معروف به عبدي) و عدهاي ديگر مانند علي ميهندوست و حسين روحاني كه بعداً ملحق شدند در واقع شاخهي جوان نهضت آزادي بودند كه خارج از كشور فعاليت داشتند و در ادامه، فعاليتشان را داخل قويتر كردند. تمام اطلاعيهها، بيانيه، و همچنين نشريهاي اين سازمان در طي سالهاي 50 تا 57 در خارج از كشور منتشر ميشد.
با ملاحظهي اكثر نشريات اين گروه مشخص ميشود كه مهمترين منابع فكري سازمان، آثار بزرگان به ويژه طي شده، خدا در اجتماع، بينهايت كوچكها و ذرهي بيانتها و همچنين آثار شريعتي و تفسير پرتوي از قرآن آقاي طالقاني بوده است.
الگوبرداري از كتاب راه طيشده
حنيفنژاد كه از مؤسسين سازمان مجاهدين خلق بود كه توسط رژيم شاه اعدام گرديد كتابي به نام راه انبياء راه بشر نوشت كه اين كتاب دقيقاًُ برگرفته از كتاب راه طي شدهي بازرگان است.
كتاب ديگري از سوي سازمان مجاهدين خلق به نام متدولوژي يا شناخت منتشر شد كه توسط جمعي، مطالعات اوليهاش صورت ميگرفت و توسط حسين روحاني نوشته شد.
حسين روحاني كيست؟
روحاني متولد 1320 و متولد در مشهد بود او بعدها مسؤول كميته پيكار تهران شد، يكي دو بار دستگير شد و توبه كرد و از عقايدش دست كشيد. وي به دليل شركت در جنايات حزب كومله در بهمن 60 دستگير و در 14 بهمن همان سال اعدام گرديد.
روحاني يكي از مهمترين مانيفيستهاي سازمان مجاهدين خلق بود. مطالب كتابهاي يعني كتاب راه طي شده حنيفنژاد و «شناخت» حسين روحاني به شدت متأثر از تفكرات ماركسيستي بوده است اما ماركسيسم آنها مانند حزب توده خالص نبوده بلكه آميخته با انديشههاي ديني بوده است. شيوه آنها اين گونه بوده است كه از آموزههاي ديني براي توجيه و تبين آموزههاي ماركسيستي بهره ميگرفتند يعني براي آنها، انديشههاي ماركسيستي اصل و آيات قرآني فرع بود.
كتابهاي بعدي سازمان مجاهدين خلق، كتاب تكامل نوشته علي ميهندوست و امام حسين ـ عليه السلام ـ به قلم احمد رضايي بود كه رگههاي تفكر التقاط با ماركسيسم در آنها به وضوح ديده ميشود.
سازمان مجاهدين خلق تفكر ماركسيستي را با اسلام در آميخت. بعدها سازمان مجاهدين خلق در شهريور 1354، بيانيهاي منتشر كرد و در آن بيانيه به طور علني از كنار گذاشتن مباني و آموزههاي ديني و اسلامي و پذيرفتن كامل تفكر ماركسيستي دفاع كرد و در يك عقبگرد و حركت قهقرايي، به انديشههاي ماركسيستي حزب توده برگشتند. استدلال صادركنندگان بيانيه در توجيه اين حركت، منطقي بود، آنها ميگفتند ما نميتوانيم مباني ماترياليستي را از آموزهةاي ماترياليستي جدا كنيم و نميتوانيم از يك طرف مباني ماترياليستي را بپذيريم و از طرف ديگر بخشهايي از اسلام را هم معتقد باشيم.
چون آموزههاي ماترياليستي مبتني بر مباني ماترياليسم است، وقتي آموزههاي ماترياليستي مبتني بر مباني ماترياليسم است، وقتي آموزههاي آنها را پذيرفتيم اسلام را نميتوانيم بپذيريم.@#@ و اين گونه بود كه سازمان مجاهدين خلق را كنار گذاشتند و از همان زماني بود كه اقبال و حمايتي از سوي مردم نسبت به اين سازمان صورت نگرفت چون بافت فكري مردم ايران، مذهبي بود و اين حركت اعراض از دين، مقبوليتي براي آنان در ميان مردم باقي نگذاشت. به همين دليل است كه مردم ما احزاب سياسي اجتماعي را كه گرايش ديني ندارند طرد ميكنند.
جريان فكري حسينيه ارشاد
از جمله جرياناتي كه بحثهاي دينپژوهي داشتهاند جريان فكري حسينيه ارشادات. اين كه تمام افراد فعال در حسينيه ارشاد دينپژوه بودهاند يا خير بحث ديگري است اما به عنوان مركزي كه فعاليت دينپژوهي داشتهاند مورد بررسي قرار ميگيرند.
حسينيه ارشاد در سال 1346 تأسيس شد، سه عنصر مهم كه در تأسيس اين مركز نقش داشتهاند عبارتند از: 1 . محمد همايون به عنوان منبع مالي 2 . ناصر ميانچي به عنوان مدير 3 . استاد مطهري به عنوان سخنران.
در بدو تأسيس حسينيه بيشترين سخنرانيها را استاد مطهري داشته است. انگيزة استاد، پاسخگوي به پرسشهاي جديد جوانان با حفظ مباني اسلام بود. استاد، انديشههاي ديني را در قالبهاي جديد به مردم و مخاطبان خود به ويژه جوانان عرضه ميكرد.
بعدها شخصيتهاي ديگري نظير، آقايان محمد تقي شريعتي (پدر دكتر شريعتي)، باهنر، هاشمي رفسنجاني، صدر بلاغي، فلسفي، مرتضي شبستري، مقام معظم رهبري در حسينيه ارشاد برنامه داشتند. پس از اين كه مدتي از فعاليتهاي حسينيه گذشت دكتر علي شريعتي هم به جمع سخنرانان افزوده شد. در سال 1349، روابط آقاي مطهري و ميانچي كه مديريت حسينيه را داشت تيره شد و ميان آنها اصطكاك و اختلاف شدت يافت به گونهاي كه استاد مطهري حسينيهي ارشاد را رها كرد و فعاليتةاي خود را به مسجد «الجواد» منتقل كرد.
حسينيه ارشاد در سالهاي 49 تا 51
از سال 49 حسينيه ارشاد از نظر طرح مطالب و ايراد سخنرانيها در انحصار دكتر شريعتي بود. البته شخصيتهاي ديگري هم بودند ولي عمده بحثها از طرف دكتر شريعتي ارائه ميشد و شگفت اين كه در سالهاي 50 تا 51 يعني سالاي اوج سختگيريهاي ساواك (سازمان اطلاعات و امنيت رژيم شاه) كه مام نيروهاي مذهبي، تودهاي و مليگرا را سركوب ميكرد. هيچگونه محدوديت و منعي براي فعاليتهاي حسينيه ارشاد ايجاد نكرد و دقيقاً اوج فعاليتهاي حسينيه ارشاد در همين سالهاي 50 و 51 بود!اين حركت مشكوك رژيم باعث شد كه سازمان مجاهدين خلق كه بشدت از انديشههاي شريعتي متأثر بودند در همين فاصله از شريعتي اعراض كنند و استدلالشان اين بود كه وقتي رژيم شاه مانع هر گونه فعاليت ما ميشود چرا كاري به شريعتي و حسينيه ارشاد ندارد.
اتهام ساواكي بودن شريعتي
برخي از نويسندگان همچون نويسندهي كتاب نهضت امام خميني(ره) در جلد سوم اين كتاب، از اين قراين و برخي اسناد ساواك در مورد دكتر شريعتي و نوشتههاي ايشان در ساواك استفاده كرده و چنين برداشت كردهاند كه شريعتي با ساواك همدستي و همراهي داشته است. من استدلالها را محكم نميبينم زيرا ساواك در سالهاي 50 و 51 اجازه فعاليت به شريعتي داد به اين جهت نبود كه حرفهاي او كلاً مورد تأييد ساواك بود، بلكه چون اين سالا اوج تقابل ومخالفت شريعتي با روحانيت بود رژيم شاه اين مخالفتها را به نفع خود ميديد و كاري به او نداشت. در همين سالها بود كه شريعتي شخصيتهاي بزرگي نظير علامه مجلسي، شيخ بهايي، روحانيت معاصر را مورد انتقاد شديد خود قرار ميداد. البته در مهر ماه 52 ساواك احساس كرد كه حرفهاي شريعتي عليه رژيم شاه هم هست و به رژيم نيز آسيب وارد ميكند. لذا حسينيه ارشاد را تعطيل و شريعتي را از مهر 52 تا فروردين 54 به مدت 18 ماه زنداني كرد.
اين حركت رژيم با ساواكي بودن شريعتي قابل توجيه نيست بلكه روشگر اين نكته است كه ميدان دادن رژيم به شريعتي در آن سالها صرفاً به خاطر تقابل او با روحانيت بوده است.
شريعتي در نوروز 54 از زندان آزاد ميشود. وي مدتها بعد به خارج سفر ميكند و تصميم ميگيرد در گوشهي خلوتي به اصلاح و ترميم آثارش بپردازد و آنها را به چاپ برساند.اما در 29 خرداد 1356 بر اثرسكته قلبي در لندن وفات ميكند.
با توجه به اينكه شبههي قتل ايشان مطرح بوده است آزمايشهاي متعددي انجام ميشود كه در نهايت علت وفات را سكته قلبي نشان ميدهد.
به نظر ميرسد شدت اضطرابها و استرسها و نگرانيها وديگر عوامل زمينه سكته قلبي بودهاند.
دينپژوهي شريعتي
شريعتي در انجام فعاليتهاي اجتماعي خود اين نكته مهم جامعه شناختي را خوب درك كرده بود كه جامعهي ايران جامعهاي دين دار است و حتماً بايد از آموزههاي ديني استفاده كرد ولي بر خلاف بازرگان كه از علوم طبيعي در تفسير آيات قرآن استفاده ميكرد وي از علوم اجتماعي و بعضي از مكاتب اجتماعي بهره ميگرفت. مهمترين مكاتبي كه شريعتي در تبيين باورهاي خود از آنها استفاده ميكرد مكتب سوسياليسم و انديشههاي ماركسيسم بود گرچه خود ماركسيست نبود ولي از انديشههاي مذكور به شدت متأثر بود. شريعتي همچنين از مكتب اگزيستانسياليسم و برخي جامعهشناسان نظير دوركيم و استادش گورويچ فراوان بهره برده است و از همهي اين انديشهها و مكاتب در تبيين و تفسير آموزهاي ديني استفاده كرده است.
آثاري همچون «حسين وارث آدم» تز مذهب عليه مذهب، اسلامشناسي يا تحليلي كه از مسألهي هابيل و قابيل دارد بيانگر اين نكته است كه اسلامشناسي و شيعهشناسي شريعتي برآمده از مباحث و آموزههاي جامعهشناختي و مكاتب اجتماعي است.
جريانهاي نوگرايي دينپژوهي در دههي 50
در دههي 50 تا اوائل پيروزي انقلاب اسلامي جريانهاي نوگرايي متعددي ظهور كردند كه خاستگاه آنها هم حوزه و هم دانشگاه بود كه عموماً از انديشههاي بازرگان و شريعتي و امثال آنها بهره ميگرفتند. اين جريانها تلاش كردند انديشههاي نويني در عرصهي دين و دينشناس داشته باشند كه برخي از اين جريانات با حوزه و روحانيت و حضرت امام(ره) ارتباط وسيعي داشتهاند و برخي جريانات نيز اين ارتباطات را نداشتهاند.
از جريان مرتبط با روحانيت ميتوان به گروههاي هفتگانهي، صف، منصورون، امت واحده،توحيد، فلق، موحدين و … اشاره كرد كه در اوايل پيروزي انقلاب با هم متحد شده و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي را بهوجود آوردند.
برخي از گروههاي مذكور مانند منصورون كه در خوزستان فعال بودن فعاليت اوليهشان در سازمان مجاهدين خلق بود ولي وقتي به انحراف سازمان مجاهدين خلق پي بردند. راه خود را از آنها جدا كره و گروه مستقل منصورون را تشكيل دادند، البته همهي اعضاي سازمان مجاهدين انقلاب جزء اين هفت گروه نبودند بلكه برخي از اعضاي سازمان تا لحظهاي آخر جزء مجاهدين خلق بودند! (براي مطالعه بيشتر، تاريخچهي سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي در دو جلد مطالعه شود.)
گروه فرقان
در ميان جريانهاي نوگراي دهه 50 هرگز اعتقادي به روحانيت و امام و نظام مرجعيت نداشتند و با تفكر حضرت امام(ره) مخالف بودند جرياني به نام فرقان شكل گرفت كه رهبري آن را طلبه جواني، به نام اكبر گودرزي بر عهده داشت. اكبر گودرزي متولد 1335 و اهل لرستان بود.او در 20 سالگي وارد حوزه شد چند سالي درس خواند در همان سن و سال كم در تهران جلسات تفسير قرآن براي جوانان دائر ميكرد در تفسير قرآن بشدت تحت تأثير مباني ماركسيسم و سوسياليسم بود. گودرزي عميقاً با روحانيت مخالف بود و معتقد به حذف فيزيكي آنان بود لذا طرح ترور استاد مطهري، مفتح، آيت الله قاضي طباطبايي، هاشمي رفسنجاني، سپهبد قرهني، آيت الله رباني شيرازي، حاج مهدي عراقي را در دستور كار گروه خود قرار داد كه هاشمي رفسنجاني و رباني شيرازي جان سالم به در بردند و بقيه به شهادت رسيدند. اين گروه مجلهاي به نام پيام قرآن منتشر كردند كه برخي ديدگاهها و تحليلها و تفسيرهايشان را از قرآن كه كاملاً ماركسيستي بود در آن منعكس ميكردند. اكبر گودرزي در سال 60 دستگير و اعدام شد.
سازمان رزمندگان پيشگام مستضعفين ايران (آرمان مستضعفين)
اين گروه كه به وسيله احسان شريعتي (فرزند دكتر شريعتي) و شخص فسادي به نام برزويي رهبري ميشد نشريهاي به نام آرمان يا پيام مستضعفين منتشر ميكردند كه گروه نيز به نام نشريه شهرت پيدا كرد. گروه آرمان مستعضعفين در دزفول به شدت فعال بودند و شايد بيشترين طرفدارانشان را از دزفول و از بعضي مساجد فعال دزفول جذب ميكردند. در همين سالها بود كه جنبش مسلمانان مبارز توسط دكتر حبيبالله پيمان راهاندازي شد شخصي روحاني نيز به نام حبيبالله عاشوري كتابي نوشت و مفاهيم توحيد را براساس مباني مادي تفسير كرد.
همانگونه كه پيش از آن بيان شد دههي 50 دههي ظهور گروههايي بود كه به دنبال نوگرايي ديني از طريق استفاده از آموزههاي اسلام براي بيان عقايد سوسياليستي بودند.
جريان نوگرايي در انديشه شيعي در 70 سال اخير
در 70 سال اخير ما شاهد جريان نوگرايي در تفكر شيعي بودهايم كه دينپژوهي نداشتهاند بلكه شيعهپژوهي داشتهاند، بعضي بيشتر دنبال تفكر شيعي بودهاند تا اصل اسلام و سعي كردهاند برخي عقايد شيعي را نقد كرده و عقايد ديگري را مطرح سازند.@#@ جالب توجه است كه عمده اين افراد برخاسته از حوزه بوده و يا كم و بيش تحصيل حوزوي داشتهاند يعني همان تفكر انتقادي كه خاستگاهش دانشگاه بوده به نحوي در محيطهاي حوزوي نيز وجود داشته است.
احمد كسروي
يكي از اين اشخاص احمد كسروي بود كه ابتدا تحصيلات حوزوي داشت ولي بعداً جدا شد. وي رويكردي راسيوناليستي و خردورزانه غربي داشت و از همين منظر به نقد عقايد شيعي ميپرداخت. كسروي در سال 1312 نشريه پيمان را منتشر كرد و در آن به شدت با زيارت قبور ائمه و عزاداري و اعتقادات شيعي مخالفت كرد. در آن زمان سيد مجتبي نواب صفوي به بحث و گفتگو با او و نقد افكار او پرداخت و چون كسروي بر تبليغ انديشههاي ضد شيعي خود اصرار ميورزد ترور شد.
علي اكبر حكمي زاده و كتاب اسرار هزار ساله
يكي ديگر از اين اشخاص علي اكبر حكمي زاده از طلاب مدرسه رضوي قم بود پدر وي مهدي حكمي زاده بود كه اين مدرسه را كه مخروبه بود آباد كرد و فرزندش نيز طلبه آنجا شد. وي مدتي هم حجره آيت الله طالقاني بود و جلساتي نيز با كسروي داشته است. كسروي نيز بارها از تهران به قم ميآيد و در حجره او به گفتگو ميپردازند علي اكبر حكمي زاده بشدت از احمد كسروي متأثر ميشود و تحت تأثير انديشههاي ضدشيعي كسروي، كتاب «اسرار هزار ساله» را مينويسد و در آن جا تمام عقايد و ارزشها و شعارهاي شيعي را نقد ميكند.
حضرت امام خميني (ره) كتاب كشف الاسرار خود را در نقد همين كتاب تأليف و منتشر ميسازد.
حكمي زاده در سالهاي 1313 تا 1314 مجله همايون را در نقد و مخالفت با عقايد شيعي در ده شماره در قم منتشر ميسازد.
محمد حسن شريعتي سنگلجي
اين شخص كه متوفاي 1322 ميباشد در دوره رضاخان آزادانه عقايد شيعي را نقد ميكند و كتابي را به نام «كليد فهم قرآن» منتشر ميسازد.
سيد اسدالله خرقاني
خرقاني روحاني روشنفكر و مشروطه خواهي بود كه در دوران ديكتاتوري رضاخان مروج و مبلغ شعار جدايي دين از سياست بود.
برقعي و غروي اصفهاني
در قم و اصفهان اشخاص ديگري در اين زمينه فعال بودهاند از جمله سيد ابوالفضل برقعي و محمد جواد غروي اصفهاني.
برقعي در نقد انديشههاي شيعه كتابي به نام امامت نوشت كه چندي پيش دانشجويي در دانشگاه تهران كپي آن را به من داد و گفت: دانشجويان اهل تسنن براي دفاع از عقايد خود اين كتاب را تكثير ميكنند و بين دانشجويان شيعه توزيع ميكنند، من اين كتاب را مطالعه كردم و ديدم كه كاملاً تحت تأثير انديشههاي وهابيت است اين افراد علي الظاهر سفرهايي به عربستان داشته و چند سالي در آنجا بوده و نهايتاً مروج افكار وهابيت شدهاند.
سيد مهدي هاشمي شاگرد برقعي و غروي اصفهاني
همين سيد مهدي هاشمي كه آيت الله شمس آبادي را در سال 55 به شهادت رساند و از باند و تشكيلات منتظري بود از شاگردان برقعي و غروي بود و كاملاً متأثر از افكار آنان بود لذا او و گروهش تفكر خاصي داشتند.
ضديت با انديشههاي شيعي تحت عنوان اصلاحات
اين افراد و گروهها دين پژوه نبودند ولي يك معرفت ديني داشتند و توانستند جريان اجتماعي بوجود آورند شعارشان اين بود كه بايد اصلاح طلبي كنيم و با انديشههاي خرافي مبارزه كنيم ولي عقايد مسلم شيعه مانند علم امام، عصمت امام را نقد ميكردند.
آنچه تا اينجا بيان شد معرفي اجمالي جريانهاي مختلف نوگرايي ديني از تودهايها و ماركسيستها تا مليگراها و مليمذهبيها بود. اما لازم است در مورد جريانهاي مذهبي اصيل نيز نكاتي گفته شود.
جريانهاي اصيل مذهبي در 70 سال اخير
جريان نيروهاي مذهبي در طول اين هفت دهه با استمداد از پايگاه حوزههاي علميه و مراجع، فعاليت گستردهاي در مبارزه با استبداد رضاخاني، كسرويها، مليگراها، غربگراها، تودهايها، و كمونيستها داشتهاند و مراجع تقليد هم به شدت از اين جريانهاي مذهبي پشتيباني ميكردند.
نقش مراجع در تقويت جريانهاي اصيل مذهبي
آيت الله سيد ابوالحسن اصفهاني در سال 1325 در نجف اين حركت را پشتيباني كرد و اجازه داد از سهم امام براي چاپ و انتشار نشريات مذهبي و ديني استفاده شود. علما و مراجع و بزرگاني چون سيد محمد پيماني، سيد ابوالقاسم كاشاني، سيد محمد حسين آل كاشف الغطا، سيد هبت الله شهرستاني، سيد محمد حجت، سيد محمد هادي ميلاني از مراجع بسيار فعال در مشهد، حاج آقا حسين قمي، آيت الله بروجردي و حضرت امام اين حركت را حمايت و تقويت ميكردند.
نمونههاي از جريانها و تشكلهاي مذهبي
برخي از انجمنها و گروههاي مذهبي كه فعاليت داشتند عبارتند از: انجمن تبليغات اسلامي كه در فروردين 1321 به وسيله آقاي عطاء الله شهاب پور كرمانشاهي تشكيل گرديد و بعضي افراد نظير آقاي فخرالدين حجازي، سيد غلامرضا سعيدي، مترجم كتابهاي ضد سكولاريسم در آن فعاليت ميكردند.
اتحاديه مسلمين در سال 1324 و جمعيت هواداران تشيع، توسط روحاني مبارزي به نام حاج مهدي سراج تأسيس شدند كه عمدتاً براي مبارزه با كسرويگري تلاش ميكردند
جمعيت پيروان قرآن در سال 1322 شكل گرفت و شيخ عباسعلي اسلامي بعدها جامعه تعليمات اسلامي و بقيه مدارس اسلامي، كتابخانهها و مراكز خيريه را راه اندازي كرد در اين دوره، همه اين مجموعهها، مطبوعات و نشريه داشتند، نشرياتي مانند نور اسلام، آئين اسلام، دنياي اسلام، پرچم، وظيفه، نداي حق. اين نشريات با استمداد از تفكر حوزه و روحانيت منتشر ميشدند.
گروه فدائيان اسلام نيز در سالهاي 1324 تا 1334 به رهبري سيد مجتبي نواب صفوي فعاليت داشت. دارالتبليغ اسلامي نيز در قم توسط آقاي شريعتمداري راه اندازي شد و مجله مكتب اسلام را منتشر ساخت.
آيت الله مصباح يزدي نيز در سال 1343 مؤسسه «در راه حق» را تأسيس كرد. مدرسه حقاني نيز با توليت حاج علي حقاني و با همت شهيد بهشتي، شهيد قدوسي، آقايان جنتي و مصباح در سال 1341 راهاندازي گرديد.
در اوايل دهه پنجاه، مدرسه رسالت، دار الزهرا و مكتب توحيد ـ كه بعد به حوزه علميه خواهران تحت عنوان جامعه الزهرا تبديل شد ـ راه اندازي گرديد.
آيت الله گلپايگاني نيز مدرسهاي به سبك نو تأسيس كرد. همه اين مجموعهها صاحب نشريه بودند. آيت الله مصباح نشريه انتقام را منتشر ميكرد، مجله مكتب تشيع به وسيله آقاي هاشمي رفسنجاني و دوستانش منتشر ميشد.
كتب مذهبي در تبيين و معرفي اسلام جامع نگر، پاسخ به شبهات ديني منتشر شد. در اين فعاليت همه جانبه و گسترده سهم حضرت امام خميني و علامه طباطبايي، علاوه بر تدريس فقه و اصول و دروس رايج در حوزه، كرسي فلسفه را در قم راه انداختند و تفكر عقلاني را در حوزه رواج دادند. البته قبل از حركت اين دو بزرگوار، فلسفه تدريس ميشد اما گسترده نبود. لذا شاگرداني چون شهيد مطهري، حسن زاده آملي، جوادي آملي، شهيد بهشتي، مصباح يزدي، شهيد قدوسي، رباني شيرازي و بزرگاني ديگري در مكتب امام و علامه تربيت شدند كه توانستند قبل و بعد از انقلاب اسلامي، اسلام حقيقي و ناب علوي و ولوي را معرفي كنند و به ظهور برسانند و انديشههاي التقاطي و انحرافي 70 ساله اخير را پاسخ دهند.
آنچه گفته شد تا دوره آغاز و ساليان اوليه انقلاب اسلامي تداوم داشت. در ساليان دفاع مقدس حركتهاي فكري دينپژوهي كم رنگ و يا خاموش بوده است.
آغاز حركت سروش و همفكرانش
در سال 1367 ما شاهد حركتهاي ديني پژوهي جديدي بوديم و فعالان اين حركت، سروش، مجتهد شبستري، مجيد محمدي و… بودند. در اين دوره اين افراد از تفكر ماركسيسم يا اگزيستانسياليسم استفاده نكردند، بلكه از مكتب جديد دين پژوهي معاصر غرب مانند ماخِر، گادامر و مكتب هايدگر استفاده كردند و جريان دين پژوهي جديدي را به راه انداختند
البته در راه اندازي اين جريان و روشنفكري هايدگري افرادي مانند دكتر رضاداوري در اوايل انقلاب نيز نقش داشته است. سخنگويي اين تفكر را مددپور بر عهده دارد كه از انديشههاي هايدگر استفاده ميكند و حركت انقلاب اسلامي را يك حركت پُست مدرنيسم اسلامي ميداند كه امام آن را رهبري كرده است و مقاله ايشان در كتاب «نقد» تحت عنوان پُست مدرنيسم اسلامي مؤيد همين مطلب است. اينها نيز گرفتار اين تفكر التقاطي هستند و پست مدرنيسم را با اسلام آميختهاند.
آنچه در دو دهه اخير در زمينه حركتهاي دينپژوهي در كشور، اتفاق افتاد به طور خيلي كوتاه معرفي شد. آنچه در طول هفتاد سال اخير در عرصه دين پژوهي نضج گرفت، توانست جريانهاي اجتماعي و سياسي را به دنبال خود ايجاد كند. اين جريانها، مجله و نشريه و كتاب و تريبون در اختيار داشتند و به نحوي حرفهاي نو را با ادبيات نو عرضه ميكردند كه تا حدودي مخاطب پسند بود. هدف از طرح اين تاريخچه اين بود كه مشخص شود در جامعه ما در طول اين هفتاد سال، آن قدر جريانهاي متعدد و متشتت و متفرق دين پژوهي وجود داشتهاند كه اگر بخواهيم نسبت به اين همه جريانها، گزينش داشته باشيم، ناچار هستيم، ابتدا يك نگاه آسيب شناسانه به اين جريانات داشته باشيم تا گزينش ما درست و منطقي باشد و ما در ادامه، نمونهها و مصاديقي از انحرافها و آسيبهاي همين گروهها را مورد بررسي و ارزيابي قرار خواهيم داد.
انواع آسيبهايي كه بر دين پژوهي و دين پژوهان معاصر
پس از اينكه سير تاريخي تحولات دين پژوهي و جريانهاي سياسي اجتماعي را كه به نحوي از دين پژوهي و نو گرايي ديني در 70 سال اخير بهره گرفته بودند بررسي كرديم.@#@ اينك به انواع آسيبهايي كه بر دين پژوهي و دين پژوهان معاصر وارد است مي پردازيم.
البته نمونههايي كه در اين جا خواهد آمد كاملاً استقرايي است و ميتوان نمونههاي بيشتري را هم شناسايي كرد.
1. آسيب جزء نگري به جاي كل نگري
يكي از آسيبهايي كه به جد بر بسياري از دين پژوهان معاصر وارد است آسيب جزء نگري به جاي كل نگري است كه اين آسيب در تاريخ دين پژوهي معاصر نمونهها و مصاديق فراواني دارد و اگر كسي ميخواهد اسلام شناسي دقيقي داشته باشد كه كل اسلام را به عنوان واحد حقيقي بشناسد و اگر ميخواهد از بخشي از اسلام سخن بگويد، حتماً ذكر كند كه اين، مربوط به فلان بخش از اسلام است.
مثلاً ما نميتوانيم ادعا كنيم كه كل اسلام « توحيد » است يا كل اسلام « معاد » است يا كل اسلام « نماز » است.
توحيد يا معاد يا نماز هر كدام بخشي از اسلام هستند. كل اسلام مجموعهاي از اعتقادات و احكام و اخلاق است.
برخي از دين پژوهان در معرفي دين بخشي از اسلام را به جاي كل اسلام معرفي ميكنند.
مثل اينكه اگر شما بخواهيد اين مسجد را توصيف كنيد بگوييد اين مسجد محراب دارد. اين درست است ولي همة مسجد محراب نيست بخش ديگري هم دارد كه شما در توصيف مسجد از آنها غفلت كردهايد.
نمونه اوّل: مهندس بازرگان
مثلاً مهندس بازرگان در اواخر عمرشان سخنراني داشتهاند تحت عنوان (خدا و آخرت تنها برنامة انبيا يا تنها هاو دين اسلام و هدف انبيا را در دو چيز خلاصه كرده است: 1. خدا؛ 2. آخرت.
او تصريح ميكند كه اسلام به مسايل اجتماعي و سياسي نپرداخته است. دقيقاً بر خلاف ديدگاهي كه در حدود نيم قرن از آن دفاع كرده است. اگر سخنراني ايشان تحت عنوان خدا در اجتماع كبعدأ به صورت رسالهاي در مجموعه آثار ايشان چاپ شده مطالعه شود معلوم ميشود كه بازرگان تأكيد خيلي اكيد و شديدي دارد كه دين اسلام يك دين اجتماعي و سياسي است كه برنامه ريزي براي اداره جامعه و اقتصاد و … دارد. اين سخنراني مربوط به گذشته است اما در سخنراني ايشان كه بايد او را به عنوان بازرگان متأخر ياد كنيم در واقع 180 درجه از روي كرد نخست خود دست كشيده و كل اسلام تعاليم آن را منحصر به خدا و آخرت ميداند.
نمونه دوم: انجمن حجتيه
ادعاي آقاي جلي مؤسس انجمن حجتيه كه شاگرد آميرزا مهدي اصفهاني بوده است اين بوده كه رسالت فعاليت اجتماعي سياسي من مبارزه با بهاييهاست. ظاهرا آقاي جلي رفيق هم حجرهاي داشته است كه بهاييها او را جذب كرده و بهايي ميكنند. همين موضوع انگيزة مبارزة او با بهاييت ميشود.
البته اين موضوع كه كسي بگويد هدف من و برنامة من اين است كه مباحث اعتقادي را تبيين كنم و خود را متولي احكام شرعي نميدانم اشكالي ندارد.
گاه ميشود فرد يا جرياني در مقام اجرا، جهت خاصي پيدا ميكند، اين اشكال ندارد، اما گاه كسي اسلام را به گونهاي معرفي ميكند كه گويا اسلام فقط منحصر در مسايل شرعي است، اين روي كرد را ما در برخي از روحانيون سنتي هم ميبينيم كه كل اسلام را در چند مسأله شرعي ميدانند. وقتي مسايل اعتقادي و اجتماعي مطرح ميشود صريحاً از ورود در اين مباحث امتناع ميكنند و اين امتناع به گونهاي است كه گويا اسلام كاري به اين مباحث و مسايل ندارد نه اينكه او بر اين مباحث تسلط ندارد.
انجمن حجتيه هم دقيقاً چنين گرايش داشتند. آنچه را از اسلام ميشناختند منحصر بود در موضوع امام زمان (عج) و مبارزه عليه بهاييت ولاغير. اسلام كه منحصر به اين مسايل نيست در اسلام دهها و صدها عنصر ديگر وجود دارد كه بايد شناخت و تبيين كرد.
نمونه سوم: دار التبليغ اسلامي قم
دار التبليغ اسلامي قم كه توسط آيت الله شريعت مداري تأسيس گرديد تأكيدش بر اين بود كه اسلام يك فرهنگ است و لذا به طور كلي وارد بحث جهاد و مبارزه نميشدند و از اين عنصرهاي مكتب غفلت كرده بودند.
نمونه چهارم: دكتر شريعتي
دكتر شريعتي روي كردي كاملاً برعكس دار التبليغ داشت. او مباحث فراواني دارد تحت عنوان اسلام عقيده نه اسلام فرهنگ، اسلام انقلابي نه اسلام و فورميسم، تشيع علوي نه تشيع صفوي، تشيع يا اسلام ابوذري نه اسلام بو علي.
براي مطالعه بيشتر ميتوان به مجموعه آثار ايشان جلدهاي 16، 18، 23 و 29 مراجعه كرد.
مثلاً در جلد 23 مجموعه آثار خود ميگويد: اسلام رفورميستي اسلام بيدردهايي است كه با زمان حاضر خو كردهاند و در عين حال اسلام متناسب با آن را ميجويند در حالي كه اسلام انقلابي اسلامي است كه اساساً از آغاز، جهان بينياش انقلابي است بنابر اين آرمان هايبي كه از آن بر ميآيد نيز انقلابي خواهد بود.
تصوير شريعتي از اسلام تصويري است كه گويي اسلام و تبع آن مسلمان هميشه بايد انقلاب بكنند، درگير باشند، هميشه مانند ابوذر استخوان در دست داشته باشند و بر سر كعب الاخبارها بكوبند. در حالي كه در كنار ابوذر سلمان را داريم و در كنار حسين بن علي ـ عليه السلام ـ به شهادت ميرسد حسن بن علي ـ عليه السلام ـ را داريم كه صلح ميكند. اگر ابوذر را داريم كه حركت انقلابي ميكند تا جايي كه خود و دخترش در بيابان ربذه تبعيد شده و در تنهايي جان ميدهد. امام صادق ـ عليه السلام ـ را داريم كه چهار هزار شاگرد دارد و آن نهضت علمي را بر پا ميكند. همان كاري كه بعدها ابو علي سينا كرد.
شريعتي ميگويد: « اين پيشنهاد و نظريه من نيست، بينش و روح اسلام نخستين است كه دو امام زمان، دو امامت در شيعه و اسلام وجود دارد. يكي اسلام به عنوان ايدئولوژي يعني مكتب اعتقادي، اعتقاد مرامي و هدايتي، يعني دين، اسلام ايدئولوژي يعني دين كه مسائل اعتقادي و مرامي و عملي و حتي عبادي آن عاملي است براي تكامل معنوي انسان و عزت و رشد اخلاقي و فكري و اجتماعي و سلاحي است براي ترقي نوع زندگي، و جنبه عملي دارد و براي پيش از مرگ هم مفيد است.»
من نميخواهم اين بخش از سخنان شريعتي را نفي كنم. من ميگويم فقط اين نيست. او ميگويد اين يك اسلام است، اسلام ديگري هم داريم، كه مجموعهاي از علوم، معارف، دانشها و اطلاعات بسياري از قبيل فلسفه، كلام، عرفان، اصول، فقه، رجال و غيره است.
اسلام به عنوان يك بو علي ميسازد و به عنوان يك ايدئولوژي ابوذر، اسلام به عنوان يك فرهنگ مجتهد ميسازد و به عنوان ايدئولوژي مجاهد اسلام به عنوان فرهنگ عالم ميسازد و به عنوان ايدئولوژي روشن فكر اين عقيده اسلامي است كه مسئوليت و آگاهي و هدايت ميدهد. و گرنه علوم اسلامي يك رشته خاص علمي است كه يك مستشرق هم ميتواند فرا بگيرد يك كج انديش مرتجع، و يا يك بد انديش هم ميتواند آن را داشته باشد.
شريعتي ويژگيهاي محرك و جنب و جوش و تكامل و بالندگي را به اسلام و عقيده و ايدئولوژي نسبت ميدهد و اسلام فرهنگ را آن قدر تنزّل ميدهد كه يك آدم مستشرق، مرتجع، كج انديش و بد انديش هم ميتواند آن را داشته باشد.
وي در ادامه از اسلام ابوذر دفاع ميكند و اسلام ملا صدرا، بو علي و اسلام عالمان را غير قابل دفاع ميداند و با تعابيري از آنها فاصله ميگيرد. به هر حال شريعتي وقتي از تشيع نام برد چنين تشيع و اسلامي را مطرح ميكند. من هرگز ادعا نميكنم كه اسلام جنبه انقلابي، حركت و آرمان گرايي ندارد بلكه ميگويم اسلام فقط اين نيست. آسيبي كه بر اين دين پژوهي وارد است اين است كه اسلام جزء نگر به جاي اسلام كل نگر قرار داده است.
و اسلامي را مطرح ميكند. من هرگز ادعا نمي؛كنم كه اسلام جنبه انقلابي، حركت و آرمان گرايي ندارد بلكه ميگويم اسلام فقط اين نيست. آسيبي كه بر دين پژوهي وارد است اين است كه اسلام جزء نگر به جاي اسلام كل نگر قرار داده شده است.
دكتر شريعتي در جلد 22 نيز بحثي دارند تحت عنوان تشيع و در آنجا ديدگاه خود را درباره تشيع ابوذري توضيح ميدهد. البته ايشان فرمايش خوبي دارد كه نبايد از آن غفلت كرد. عين مطلب ايشان ـ كه كاملاً مطلب درستي است ـ اين است: « از نظر من اسلام تقسيم نميشود به مذاهب شيعه، سني، مالكي، حنفي. جعفري و انواع اينها ـ البته اين تقسيمها در جاي خود درست است ـ از نظر من اسلام تقسيم ميشود به مذهب منحط، منحرف، منجمد، بسته و اسلام راستين و مترقي». دكتر ميخواهد بگويد بعضيها اسلام را به گونهاي تفسير ميكنند كه يك اسلام گوشه نشين،عزلت گرا و رهبانيت پذير است، بعضي متصوفه نيز چنين تصويري از اسلام دارند. همين صوفيهاي خودمان در دزفول، زماني در مدرسه آيت الله معزّي به طلبهها ميگفتند چرا به جبهه ميرويد و ميجنگيد؟ بياييد در خانقاه بنشينيد و هو هو بگوييد، هنوز هم جزء مخالفان صد درصد دفاع مقدس هستند. خوب تصور كنيد، عراق به كشور ما حمله كرده، مناطقي را اشغال كرده است. اگر فردي كار به اسلام هم نداشته باشد بايد برود از مملتكش دفاع كند. آقايان صوفي ميگفتند: نه بي خود ميگوييد، اسلام اين نيست. يعني چنين حركتها و افرادي در آن زمان وجود داشته و حالا هم هست. شريعتي چنين دردي داشت و اين درد كاملاً به جا بود. ما به ايشان حق ميدهيم. بله افرادي هستند كه اسلام راكد، ساكت و آرام و ايستا را تبليغ ميكنند. شريعتي ميگويد چنين اسلامي از زمان خود پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ بوده است.@#@ اين دو جور فهميدن اسلام و دو نوع اسلام را هم در صدر اسلام داشتهايم. دو جور تلقي از اسلام بود. در جريان جنگ بدر بود. در جريان جنگ احد دشمن مراكز حساس را فتح كرد مگر همين مسلمانان نبودند كه فرياد زدند رسول الله ـ صلي الله عليه و آله ـ كشته شد، عقب نشيني كنيد، اين هم يك تلقي از اسلام بود. اين يك آسيب است كه اسلام به گونهاي معرفي شود كه گويي ديني عزلت گراست. اما از طرف ديگر هم نبايد براي حفظ يك چيز از چيز ديگر غائب شد. حَفِظت شيئا و غابَت عنكَ اشياء.
در اسلام هم بايد در شرايط خودش به دنبال نهضت علمي و تعليم و تعلم بود و هم به موقعش اسلحه گرفت و جنگيد و حج را نيمه كاره رها كرد و همه چيز خود را در نبرد با يزيد تقديم كرد و به اسارت خاندان رضايت داد. بنا به ضرورت يك بار بايد نقش ابوذر را ايفا كرد و بار ديگر نقش بو علي را. اگر بو علي به تدوين قانون و شفا نميپرداخت آيا در تمدن اسلامي، بالندگي با اين كيفيت شكل ميگرفت؟
لذا اين يك آسيب جدي است كه ما از آن به آسيب جزء نگري به جاي كل نگري تعبير ميكنيم. در اين زمينه موارد فراواني وجود دارد كه به همين مقدار بسنده ميكنيم. البته بايد توجه داشت كه چنين نگاهي و آسيبي، ضربههاي بي ديني و الحادي بسياري را به جوانان آن زمان وارد ساخته است.
معرفي اسلام به عنوان يك مكتب صرفا انقلابي، با بعد تحرك و جنب و جوش آن و غفلت از بخشهاي معرفتي، علمي و اعتقادي آن باعث ميشد كه وقتي همين جنبش از اسلام را با ماركسيسم مقايسه ميكردند، ميديدند ماركسيسم خيلي پر طمطراقتر، اين بخش از اسلم را با ماركسيسم مقايسه ميكردند، ميديدند كه ماركسيسم خيلي پر طمطراقتر، اين حرفها و شعارهاي انقلابي را دارد لذا گفتند: حالا كه اسلام اين است چه اشكال دارد ما اسلام را رها كنيم و سراغ ماركسيسم برويم.
نمونه پنجم: نامة سيد مجتبي طالقاني فرزند آيت الله طالقاني
نامه سيد مجتبي طالقاني به پدرش مرحوم آيت الله طالقاني نمونهاي از اين گرايش است. مجتبي طالقاني بر اساس گفتههاي خود ابتدا به شدت تحت تأثير آثار بازرگان و شريعتي بود و به چنين اسلامي گرايش پيدا كرد. ولي وقتي ديد ماركسيسم خيلي قويتر اين حرفهاي انقلابي را ميزند به سمت ماركسيسم سوق پيدا كرد و كمونيست شد.
نامه سيد مجتبي طالقاني به گونهاي سرگشاده در نشريه مجاهد (ارگان سازمان مجاهدين خلق) در سال 55 منتشر شد و بعد به صورت رسالة مستقلي چاپ و منتشر گرديد. بخشي از اين نامه كه خطاب به پدرش نوشته شده اين است:
« پدر عزيز! اميدوارم خوب و سالم باشي. حدود دو سال است كه تماسي با هم نداشتهايم. طبيعتاً چندان هم از وضعيت هم خبر نداريم.
شما هم حتماً در اين مورد كه بالاخره كار من به كجا رسيد و در چه شرايطي به سر ميبرم ابهامات زيادي داريد. در اينجا سعي من اين است كه ذهن آموزگار هم رزمي را كه مدتها با يكديگر در يك سنگر عليه امپرياليسم و ارتجاع مبارزه كردهايم نسبت به پروسهي حركت و وضع مبارزاتيام روشن كنم. جرياناتي كه در سازمان (مجاهدين خلق) پيش آمد يعني تحولات ايدئولوژيك، بازتاب وسيعي در جامعه داشته كه حتما شما هم در جريان آن بودهايد.»
مجتبي طالقاني بر اساس گفتههاي خود ابتداء به شدت تحت تأثير آثار بازرگان و شريعتي بود و به چنين اسلامي گرايش پيدا كرد.
از موقعي كه در خانواده خود را شناختهام به علت تهاجم همه جانبة رژيم عليه ما، خود به خود رژيم (شاه) را دشمن اصلي و خوني خود ميديدم و از آن زمان، مبارزه را در اشكال مختلف آن شروع كردم. ابتدا اين مبارزه به علت اينكه در محيطي مذهبي مثل مدرسه علوي قرار داشتم در قالب مذهب انجام ميشد، يعني در آن زمان من حقيقتاً به اين مذهب مبارز، مذهبي كه قيامهاي تودهاي متعددي تحت لواي آن صورت گرفته بود، مذهبي كه با مسلمانان و انقلابيوني چون محمد، علي و حسين ابن علي مشخص ميشد شديداً معتقد بودند و در حقيقت به اين مذهب به عنوان انعكاس خواستهاي زحمتكشان و رنجبران در مقابل زورگويان و استعمار گران مينگريستم و به اين ترتيب به مذهب (دقت شود) در محدوده دفاعيات مجاهدين (خلق) يعني شناخت (كتاب شناخت حسين روحاني كه پيش از اين نام برديم) و راه انبياء (كتاب حنيف نژاد) اعتقاد داشتم و طبعاً به حواشي و جزئيات آن بها نميدادم، خصوصاً كه در محيط مدرسه علوي برخورد قشري آنها با مذهب خود به خود باعث دور شدن من از اين سري اعمال و عبادات كه چندان به كار من نميخورد ميشد.
اين روي كرد و همينطور تبليغات ضد كمونيستي آنها وقتي با ترويج اين مسايل قشري هم جهت ميشد مسلماً تأثير وارونهاي روي من ميگذاشت در حالي كه همچنان به عناصر مبارزه جوي اسلام پاي بند و معتقد بودم، خصوصاً وقتي مسائل ظاهراً جديدي از اسلام به وسيله شريعتي و امثال او مطرح ميشد ـ يعني ادامة همان تلاش كه سالها به وسيله مهندس بازرگان انجام شده بود ـ بلافاصله به سوي آن كشيده ميشدم. ولي بعد از هيجانات اوليهاي كه بر درخورد با اين قبيل مسائل جديد معمولاً به آدم دست ميدهد، چون ديدم اين نيز نميتواند واقعاً به من راهي را نشان دهد و مسائل مبارزه را روشن كند و در نتيجه نميتواند دردي را دوا كند آن ذوق و شوق اوليه از بين ميرفت. به اين ترتيب بود كه من توانستم با چهرههاي مختلفي از مذهب از نزديك برخورد كرده و تاحدي كه ميتوانستم آنها را بشناسم در حالي كه به دستاورد عملي كه گره گشاي حقيقي راههاي مختلف مبارزات باشد نرسيده بودم همگام با اين شدم و جريانات، جست و گريخته با ماركسيسم آشنا ميشدم و مهمترين نتيجه اين آشنايي مقدماتي اين بود كه آن خوف و هراسي كه از تمام جهات از ماركسيسم به من تقلين شده بود نه تنها از بين رفت بلكه حتي به سمت آن گرايشاتي نيز پيدا كردم. در اين شرايط، آغاز جنبش مسلحانه و ظهور سازمان (مجاهدين خلق) باعث پيدايش نقطه عطفي در جريان فكري افرادي مانند من شد. طبيعتاً مرا به سوي خود ميكشاند زيرا اين ايدئولوژي هم قسمتهايي از اسلام و هم مذهب انقلابي را تواماً ترويج ميكرد و اين براي من