آزادى عنصرى است كه هر انسان آزاديخواه را به سوى خود جذب مىكند گرچه مفهوم آزادى جزو مفاهيم بديهى محسوب مىشود و براى هر قلب سليمى از خورشيد روشنتر نمايان مىكند; لكن رسيدن به حقيقت آن كارى بس دشوار و پيچيده است. چه بسيار آدميانى كه در طول تاريخ شعار آزادى و آزادگى سردادند ولى بعدها به وسيله همين مقوله به اسارت و برده كشى ديگران پرداختند. چه «ايسم»ها و حزبها وگروهكهايى كه جوانان ساده را به اسم آزادى در دام خود افكندند و به انحراف كشاندند.
عدهاى از فيلسوفان، متكلمان و سياستمداران براى كسب و تامين آزادى ملتهاى مختلف بسيار كوشيدند، ولى با سوء استفاده ارباب سياست و پول، آزادى انسانى به آزادى حيوانى و جنسى تبديل گشت.
در اين نوشتار، ديدگاه استاد شهيد مرتضى مطهرى در باره آزادى از منظر درون و برون دينى آمده است. پرسشهايى چون: آيا اسلام براى عنصر آزادى ارزش قايل استيا خير؟ و آزادى را در چه دامنه و قلمرو فردى يا اجتماعى، فلسفى يا حقوقى، فكرى يا عقيدتى، مادى يا معنوى معتقد است؟ و ملاك و معيار آزادى چيست؟… در اين مقاله، پاسخ داده شد.
پيش از پرداختن به توضيح اين گونه سؤالات لازم استحوزه علمى مسئله آزادى كه به جهات گوناگون در علوم مختلف مطرح شد، بيان گردد.
در فلسفه علوم سياسى از آزادى اجتماعى و سياسى آن در بخش دموكراسى، در فلسفه متافيزيك در مبحث جبر و اختيار از آزادى فلسفى، در مسائل جديد كلامى درمسئله تعارض آزادى با محدوديتهاى دينى از آزادى فردى، جنسى وغيره بحث مىشود.
در نوشتههاى استاد شهيد مطهرى، مقوله آزادى مورد بحث قرار گرفت كه در اين مقال به آن مىپردازيم.
در آغاز ; انواع و اقسام آزادى وحدود و ثغور آن، تعريف، ارزش و اهميت آزادى، منشا و ملاك آن، قلمرو و محدوده آزادى را ملاحظه مىكنيم.
تعريف آزادى
استاد براى مفهوم آزادى يك معناى سلبى كه عبارت از نبود مانع باشد بيان مىكند گويا ايشان براى نقطه مقابل آزادى يعنى اضطرار، اكراه و جبر، بار معنايى ايجابى قايل شده است:
(آزادى) «يعنى جلوى راهش را نگيرند، پيش رويش مانع ايجاد نكنند ممكن استيك موجود امنيت داشته باشد عوامل رشد هم داشته باشد ولى در عين حال موانع، جلوى رشدش را بگيرد».[1]
و نيز گفته است:
«هر موجود زندهاى كه مىخواهد راه رشد و تكامل را طى كند يكى از احتياجاتش آزادى است پس آزادى يعنى نبودن مانع، انسانهاى آزاد انسانهايى هستند كه با موانعى كه جلوى رشد و تكاملشان هست مبارزه مىكنند، انسانهايى هستند كه تن به وجود مانع نمىدهند».[2]
سپس استاد به نقل و نقد تعريف هگل پرداخته و چنين گفته است:
«از نظر هگل و ماركس آزادى جز آگاهى به ضرورت تاريخى نيست در كتاب ماركس و ماركسيسم از كتاب آنتى دورينگ تاليف انگلس نقل مىكند كه هگل نخستين كسى بود كه رابطه آزادى و ضرورت را دقيقا نشان داد، از نظر او آزادى همانا درك ضرورت است.
ضرورت به همان اندازه نابيناست كه درك نشود آزادى در استقلال، رويايى نسبتبه قوانين نيستبلكه در شناخت اين قوانين و در امكان به كار انداختن اصولى آنها در جهت مقاصد معينى است».[3]
استاد در نقد اين تعريف مىنويسد:
«آيا بنابر اصل تقدم جامعه بر فرد و اين كه وجدان و شعور و احساس فرد يكسره ساخته شرايط اجتماعى و تاريخى مخصوصا شرايط اقتصادى است جايى براى آزادى باقى مىماند وانگهى آزادى همان آگاهى به ضرورت استيعنى چه؟ آيا فردى كه در يك سيل بنيان كن قرار گرفته و آگاهى كامل دارد كه ساعتى بعد سيل او را تا اعماق دريا فرو خواهد برد و يافردى كه از قله بلند پرت شده و آگاهى دارد كه به حكم ضرورت قانون ثقل لحظاتى بعد قطعه قطعه خواهد شد در فرو رفتن به دريا و يا سقوط به دره آزاد است؟ بنابر نظريه ماديت جبرى تاريخى شرايط اجتماعى مادى محدود كننده انسان و جهت دهنده به او و سازنده وجدان و شخصيتها و اراده و انتخاب اوست و او در مقابل شرايط اجتماعى جز يك ظرف خالى و يك ماده خام محض نيست. انسان ساخته شرايط است نه شرايط ساخته انسان، شرايط پيشين مسير بعدى انسان را تعيين مىكند نه انسان مسير آينده شرايط را، بنابر اين آزادى به هيچوجه معنى و مفهوم پيدا نمىكند». [4]
ارزش آزادى از منظر درون و بيرون دين
از ديدگاه استاد مطهرى آزادى عنصر حياتى و يكى از لوازم حيات و تكامل است. وى آن را علاوه بر عامل تربيت و امنيت، عامل سومى براى رشد و تكامل موجودات معرفى مىكند. [5]
«آزادى يكى از بزرگترين و عاليترين ارزشهاى انسانى است و به تعبير ديگر جزء معنويات انسان است معنويات انسان يعنى چيزهايى كه مافوق حد حيوانيت اوست آزادى براى انسان ارزشى مافوق ارزشهاى مادى است انسانهايى كه بويى از انسانيتبردهاند حاضرند با شكم گرسنه و تن برهنه و در سختترين شرايط زندگى كنند ولى در اسارت يك انسان ديگر نباشند، آزاد زندگى كنند». [6]
و نيز مىگويد: «انسانهابا اراده خودشان و اختيار خودشان با طرح ريزىخودشان براى جامعهشان راه تكامل جامعه را انتخاب كردهاند و جامعه را جلو بردهاند». [7]
استاد، مصيبت تمدن اخير را ايجاد محدوديتهاى اجتماعى مخصوصا محدويت در آزادى فكرى مىداند و تبليغات مكرر رسانهها را عامل مسخ انسانها و از خود بيگانگى آنها معرفى مىكند. [8]
استاد، علاوه بر اهميت آزادى از منظر بيرون دينى به ارزش آن از منظر درون دينى مىپردازد و نمونههايى از آن را ذكر مىكند. وى آزادى را عامل بقاى اسلام و مايه تكامل معرفت دينى و احياى شريعت معرفى مىكند. براى نمونه مناظره زهرة بن عبدالله سركرده سپاه اسلام با رستم فرخزاد فرمانده سپاه ايران را مىتوان نام برد. وقتى كه رستم از وى خواست كه در اطراف دين اسلام توضيحاتى به او بدهد، زهرة بن عبد الله در پاسخ وى گفت: اساس، پايه و ركن دين دوچيز است: شهادت به يگانگى خدا و شهادت به رسالت محمدصلى الله عليه و آله و سلم و اين كه آنچه او گفته است از جانب خداست. رستم گفت: اين كه عيب ندارد ديگر چه ؟ زهره گفت: ديگر آزاد ساختن بندگان خدا از بندگى انسانهايى مانند خود.
نمونه ديگر، داستان مفضل، يكى از اصحاب امام صادق عليه السلام است وى در هنگام مناظره با ماديگران به پرخاش با آنها پرداخت. دهريها به او گفتند: ما در حضور امام صادق اين حرفها و بالاتر از آنها را مطرح مىكرديم لكن او نه تنها عصبانى نمىشد بلكه همه حرفهايمان رابا متانت گوش مىداد و در انتها به پاسخ همه آنها مىپرداخت. [9]
نمونه ديگر در اهميت دادن اسلام به آزادى، وجود احتجاجات ائمه اطهار عليهم السلام است كه استاد براى اطلاع بيشتر، خوانندگان را به احتجاج طبرسى و بحار الانوار مجلسى وغيره ارجاع مىدهد. [10]
نمونه ديگر، نامه امام على عليه السلام به امام حسن مجتبى عليه السلام است كه فرمود: جان و روان خودت را گرامى بدار و از هر كار دنى و پست و از هر دنائت و پستى محترم بدار، پسرم هرگز بنده ديگرى مباش; زيرا خدا تو را آزاد آفريده است. [11]
نمونه ديگر، آزاد گذاشتن پيامبر دخترانش را در انتخاب شوهر مىباشد. [12]
نمونه ديگر از آزادى در اسلام مسئله زهد است كه ميان زهد و آزادگى پيوند كهن و ناگسستنى برقرار است. [13]
در اينجا ممكن است اشكالى مطرح شود و آن اين كه: در اسلام عنصرى به نام تقوا وجود دارد تقوا يعنى خودنگهدارى و ايجاد حدود و چهارچوبى براى خروج از زندگى حيوانى; و اين دستور دينى، عبارت است از محدوديت انسان و زنجير بستن به پاى بشريت.
استاد در پاسخ به اين اشكال فرمود: تقوا محدوديت نيستبلكه مصونيت است; زيرا محدوديت، زمانى است كه انسان را از موهبت و سعادت محروم كنند اما چيزى كه خطر را از انسان دفع مىكند مصونيت است نه محدوديت. در واقع تقوا به انسان آزادى معنوى مىدهد يعنى او را از اسارت و بندگى هوا و هوس آزاد مىكند رشته آز و طمع وحسد و شهوت و خشم را از گردنش بر مىدارد چنان كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: تقوا را حفظ كنيد و به وسيله تقوا براى خود مصونيت درست كنيد [14] و نيز فرمود: همانا تقوا كليد درستى و توشه قيامت و آزادى از هر بندگى و نجات از هر تباهى است. [15]
ملاك و منشا آزادى
بحث كليدى و مهم ديگرى كه در باب عنصر آزادى مطرح است، مسئله منشا و ملاك آزادى مىباشد. استاد شهيد، استعدادهاى برتر را منشا آزاديهاى متعالى و انسانى معرفى مىكند و مىفرمايد:
«انسان استعدادهايى دارد برتر وبالاتر از استعدادهاى حيوانى، اين استعدادها يا از مقوله عواطف و گرايشها و تمايلات عالى انسانى است و يا از مقوله ادراكها و دريافتها و انديشههاستبه هر حال همين استعدادهاى برتر منشا آزاديهاى متعالى او مىشود». [16]
اما ديدگاه غربيان در اين باب كاملا با نظر مذكور متفاوت است:
«در غرب ريشه و منشا آزادى را تمايلات و خواهشهاى انسانى مىدانند و آنجا كه از اراده انسان سخن مىگويند در واقع فرقى ميان تمايل و اراده قايل نمىشوند. از نظر فلاسفه غرب انسان موجودى است داراى يك سلسله خواستها و مىخواهد كه اينچنين زندگى كند همين تمايل منشا آزادى عمل او خواهد بود».[17]
ولى اين ديدگاه با توجه به دو قطبى و دو بعدى بودن انسان كاملا مردود شمرده مىشود; انسان غير از غرايز دانى حيوانى، فطريات عالى انسانى را نيز داراست و همين فطريات عالى آدميان منشا آزاديهاى متعالى بشريت مىباشد.[1] . گفتارهاى معنوى، ص 13.
[2] . جامعه و تاريخ، ص 84.
[3] . همان مدرك، ص 85.
[4] . گفتارهاى معنوى، ص 12.
[5] . انسان كامل، ص 48.
[6] . تكامل اجتماعى انسان، ص 15.
[7] . ر.ك: به فلسفه تاريخ، صص260-259.
[8] . ر.ك: پيرامون انقلاب اسلامى، ص 43.
[9] . همان مدرك، ص 18.
[10] . ر.ك: پيرامون جمهورى اسلامى، ص 132.
[11] . نهج البلاغه، نامه 31; انسان كامل، ص 351-350.
[12] . ر.ك: نظام حقوق زن در اسلام.
[13] . سيرى در نهج البلاغه، ص 231.
[14] . نهج البلاغه، خطبه 189.
[15] . نهج البلاغه، خطبه 157.
[16] . پيرامون انقلاب اسلامى، ص 7.
[17] . همان مدرك، ص100; و نيز ر.ك: اخلاق جنسى در اسلام و جهان غرب، ص 39.
@#@ استاد در اين باره مىفرمايد:
«آدمى يك سلسله استعدادهاى مترقى و عالى دارد كه ملاك انسانيت اوست تفكر منطقى انسان و نه هر چه كه نامش تفكر است تمايلات عالى او نظير تمايل به حقيقت جويى، تمايل به خير اخلاقى، تمايل به جمال و زيبايى، تمايل به پرستش حق و… اينها از مختصات و ملاكهاى انسانيت است».[1]
قلمرو و دامنهي آزادي
آيا آزادي مطلقاً و بدون هيچ گونه قيد و شرط و محدوديتي محترم و با ارزش است يا اين كه در يك مدار مشخص و معيني فاقد احترام خواهد بود؟ نظر استاد شهيد مطهري در اين زمينه نيز از دانشمندان مغرب زمين فاصله دارد. وي پس از بررسي منشاء آزادي، محدوديت آزادي را امري ضروري تلقي كرده ميگويد:
«بشر به حكم اين كه در سرشت خود دو قطبي آفريده شده يعني موجودي متضاد است و به تعبير قرآن مركّب از عقل و نفس يا جان ـ جان علوي ـ و تن است، محال است بتواند در هر دو قسمت وجودي خود از بينهايت درجه آزادي برخوردار باشد رهايي هر يك از دو قسمت عالي و سافل وجود انسان، مساوي است با محدود شدن قسمت ديگر.»[2]
و نيز در باب تعارض آزادي و ساير ارزشهاي انساني فرمود:
«آزادي و مساوات دو ارزش انساني است كه با يكديگر متعارض ميباشند اگر افراد آزاد باشند مساوات از بين ميرود و اگر بخواهد مساوات كامل برقرار شود ناچار بايد آزاديها را محدود كرد… آزادي به فرد تعلق دارد و مساوات به جامعه».[3]
به طور كلي «ملاك شرافت و احترام آزادي انسان اين است كه انسان در مسير انسانيت باشد، انسان را در مسير انسانيت بايد آزاد گذاشت نه انسان را در هر چه خودش انتخاب ميكند و لو بر ضدّ انسانيت باشد.»[4]
«ارادهي بشر تا آنجا محترم است كه با استعدادهاي عالي و مقدسي كه در نهاد بشر است هماهنگ باشد و او را در مسير ترقي و تعالي بكشاند اما آنجا كه بشر را به سوي فنا و سستي سوق ميدهد و استعدادهاي نهاني را به هدر ميدهد احترامي نميتواند داشته باشد.»[5]
اما از نظر غرب «آنچه آزادي فرد را محدود ميكند آزادي اميال ديگران است هيچ ضابطه و چهارچوب ديگري نميتواند آزادي انسان و تمايل او را محدود كند؛ آزادي به اين معنا مبناي دمكراسي غربي قرار گرفته است در واقع نوعي حيوانيت رها شده است. اين كه انسان ميلي و خواستي دارد و بايد بر اين اساس آزاد باشد موجب تميزي ميان آزادي انسان و آزادي حيوان نميشود.»[6]
«راسل ميگويد: قدرت منع و جلوگيري ديگران ميگويد كه من به خاطر منافع خودم ميخواهم منافع ديگران را به خطر اندازم آنها به خاطر منافع خودشان با ديگران اتّفاق خواهند كرد و جلو مرا خواهند گرفت و من ناچار تسليم خواهم شد و اجباراً منافع خصوصي خود را با منافع عمومي هماهنگ خواهم كرد.» [7]
«به عقيده «ميل» هيچ چيز مگر زيان فرد ديگر يا جامعه و به عقيده «لاك» مصلحت فرد و مصلحت جامعه يعني اكثريت»[8] ملاك محدوديت آزادي نميتواند باشد.
پس از توجه نمودن به آرا و نظرات انديشمندان مغرب زمين ديدگاه استاد مطهري روشن ميشود كه تنها عامل محدوديت دامنهي آزادي، مصلحت انسانيت ميباشد.[9] البته استاد در گفتار ديگرش به محدوديت آزادي هر فردي به آزادي فرد ديگر قائل شدند ولي آن را ملاك تامّي براي تقيّد عنصر آزادي ندانستند و انضمام شرايط ديگر را نيز لازم شمردند:
«بديهي است كه آزادي مطلق امكان ندارد در جامعه باشد لازمهي طبيعتِ جامعه اين است كه آزاديها محدود شود يعني آزادي هر فرد به آزادي فرد ديگر محدود گردد مواهب اجتماعي به طور عادلانه در ميان افراد تقسيم شود نظامات اجتماعي نظاماتي دست و پا گير نباشد و افراد به حداكثر آنچه كه در آن جامعه ممكن است بتوانند به كمال خودشان برسند.»[10] گرچه در غرب نسبت به وسعت دامنهي آزادي شعار داده شد ولي بعدها حتي به محدوديت آن از جانب جامعه فتوا داده و روز به روز بيشتر پر و بال آزادي چيده شد.[11] با توجه به مطالب مذكور، تذكار دو نكتهي مهم ديگر ضروري است:
نكتهي يكم: انسان گرچه موهبت الهي به نام آزادي دارد ولي در بعضي امور تكويناً از اين آزادي محروم است. مثلاً انسان در ساختن اندامهاي بدن، رنگ پوست يا چشم، و نيز روحيههاي خاص رواني يا اجتماعي كه از طريق وراثت، محيط طبيعي و اجتماعي، تاريخ و عوامل زماني به دست ميآورد هيچگونه اختيار و آزادي ندارد البته بعدها تا حدود زيادي ميتوان بر عليه اين محدوديتها طغيان كرد.[12] پس آنچه محوريت بحث قلمرو آزادي و ملاك محدوديت آن را مشخص ميكند عبارتنداز: محورهايي كه تكويناً متعلق آزادي هستند نه آن اموري كه تكويناً از قلمرو آن خارج باشند.
نكتهي دوم: اين است كه واقعيتهايي وجود دارد كه اجبار بردار نيستند و با سلطه و زور نميتوان آنها را بر جامعه تحميل كرد اموري چون تربيت افراد و جوامع، محبت و دوست داشتن، ايمان با دو ركن علمي و احساسي آن، آزادگي و روح آزادي خواهي و همچنين دين را ميتوان از اين واقعيتها به شمار آورد.[13]
انواع آزادي
در آثار و نوشتههاي استاد اقسام مختلف آزادي مورد بحث و بررسي قرار گرفته است ايشان گاهي آزادي را به معنوي و اجتماعي و زماني به فكري و عقيدتي و گاه به آزادي انساني و حيواني تقسيم ميكند و آنها را مورد تجزيه و تحليل قرار ميدهد و در بعضي موارد نيز از آزادي فلسفي سخن به ميان ميآورد:
«معمولاً دو گونه آزادي براي انسان در نظر گرفته ميشود: يكي آزادي به اصطلاح انساني و ديگري آزادي حيواني يعني آزادي شهوت، آزادي هوي و هوسها… كساني كه دربارهي آزادي بحث ميكنند منظورشان آزادي حيواني نيست بلكه آن واقعيت مقدس است كه آزادي انساني نام دارد.»[14]
و در جاي ديگر مينويسد: «آزادي سه جبهه پيدا ميكند آزادي از محكوميت طبيعت، آزادي از محكوميت انسانهاي ديگر، آزادي از محكوميت ـ به قول عربها حافز يعني ـ انگيزههاي دروني خود.»[15]
ما در اين قسمت از مقاله، به بررسي انواع مختلف آزادي از ديدگاه استاد شهيد مطهري ميپردازيم و به لحاظ تقدّم بحثهاي انتولوژي بر مباحث اجتماعي و حقوقي، آزادي فلسفي را مقدم ميداريم.
الف) آزادي فلسفي
مقصود از آزادي فلسفي، اختيار در مقابل جبر است اين بحث معركه آراي متكلمان و فيلسوفان بوده است و شروع اين بحث به لحاظ زماني شايد مقارن با آغاز حيا ت بشر باشد. در هر صورت، اين مسأله در عالم اسلام ميان متفكران و انديشمندان اسلامي نيز رونق خاصي پيدا كرد. گروهي به نام اشاعره جبري مسلك شدند و گروه ديگري به نام معتزله به تفويض گرويدند. و اماميه نيز با استفاده از تعليمات اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ طريق وسط يعني امرٌ بين الأمرين را طي كردند. در مغرب زمين نيز مكاتب فلسفي پيدا شد كه پرچم آزادي را به دست خود گرفت و آن را معيار كمال انساني و ارزش ارزشهاي بشر شمردند؛ مكتب اگزيستانسياليسم يكي از اين مكاتب به شمار ميآيد اساس اين مكتب اين است كه: «انسان تنها موجودي است كه در اين عالم آزاد آريده شده است و محكوم هيچ جبر و ضرورت و تحميلي نيست.»[16] اين مكتب ميگويد: «هر چيزي كه بر ضد آزادي و منافي با آن باشد انسان را از انسانيت خارج و بيگانه كرده است انسان بالذات آزاد آفريده شده است اگر انسان خودش را به چيزي ببندد و به آن تعلق و وابستگي پيدا كند و بنده و تسليم چيزي باشد از انسانيت خارج شده است؛ زيرا اولاً در آن صورت هميشه به ياد محبوب و مطلوبش است و از خود غفلت ميكند و ثانياً اين تعلقات باعث ميشود كه انسان از ارزشهاي انساني خود غافل شود و همهي توجهش به ارزشهاي آن شييء معطوف گردد و اين رفتار مايهي اسارت انسان و از دست دادن آزادي مطلق و توقف از حركت و تكامل است.
نزد اين مكتب اعتقاد به خدا نيز نوعي اسارت و مانع رشد و تكامل انسانها معرفي شده است؛ زيرا اولاً اعتقاد به خدا مستلزم اعتقاد به قضا و قدر است و اعتقاد به قضا و قدر هم مستلزم اعتقاد به جبر ميباشد و جبر نافي آزادي است. ثانياً اعتقاد به خدا مستلزم ايمان به خدا و ايمان به خدا يعني تعلق و وابستگي كه با آزادي انسانها نيز تعارض دارد.»[17] به تعبير ديگر «اگر تعلق و وابستگي روحي به چيزي نوعي بيماري و موجب محو ارزشهاي انساني است و عامل ركود و توقف و انجماد به شمار ميرود چه فرقي ميكند كه آن چيز ماده باشد يا معني، دنيا باشد يا عقبي و بالاخره خدا باشد يا خرما. اگر نظر اسلام در جلوگيري از تعلق به دنيا و ماديت حفظ اصالت شخصيت انساني و رهايي از اسارت بوده و ميخواسته انسان در نقطهاي متوقف و منجمد نگردد ميبايست به آزادي مطلق دعوت كند و هر قيد و تعلّق را كفر تلقي كند.[18]
فرقي كه بين اگزيستانسياليست با مكتب عرفان وجود دارد در اين است كه «از نظر عرفان از هر دو جهان بايد آزاد بود اما بندگي عشق را بايد گردن نهاد، لوح دل از هر رقم بايد خالي باشد جز رقم الف قامت يار، تعلق خاطر به هيچ چيز نبايد داشت جز به ماه رخساري كه با مهر او هيچ غمي اثر دارد؛ يعني خدا. از نظر فلسفههاي به اصطلاح اومانيستي و انساني آزادي عرفاني دردي از بشر را دوا نميكند؛ زيرا آزادي نسبي است»[19] اين است اشكالي كه مكاتب فلسفي اومانيستي از جمله اگزيستانسياليست مطرح كردهاند.[1] . پيرامون انقلاب اسلامى، ص 101.
[2] . پيرامون انقلاب اسلامي، ص606.
[3] . آشنايي با قرآن، ج3، ص224 (با تلخيص).
[4] . فلسفهي اخلاق، صص359 ـ 355.
[5] . اخلاق جنسي در اسلام و جهان غرب، ص39.
[6] . پيرامون انقلاب اسلامي، ص100.
[7] . اخلاق جنسي در اسلام و جهان غرب، ص42.
[8] . پيرامون جمهوري اسلامي، ص155.
[9] . ر.ك: همان مدرك، ص155.
[10] . فسلفهي تاريخ، ص259.
[11] . ر.ك: فلسفهي تاريخ، ص286؛ پيرامون جمهوري اسلامي، ص155.
[12] . ر.ك: انسان در قرآن، صص38 ـ 36.
[13] . ر.ك: جهاد، صص49 ـ 47؛ پيرامون جمهوري اسلامي، ص117.
[14] . پيرامون انقلاب اسلامي، ص7.
[15] . فلسفهي تاريخ، ص233؛ و نيز ر.ك: نقدي بر ماركسيسم، صص246ـ245.
[16] . ر.ك: انسان كامل، صص333 ـ 330.
[17] . ر.ك: انسان كامل، صص 336 ـ 334.
[18] . سيري در نهج البلاغه، ص284.
[19] . همان مدرك، ص286.
@#@
استاد شهيد مطهري بعد از طرح اين نظريه و پذيرش اصل آزادي و عالي شمردن آن نسبت به ساير ارزشهاي انساني و ردّ جبريت اشاعره به نقد و پالايش آن پرداخته و اولين اشكالش هر گونه تعلق را ضد آزادي و هرگونه آزادي را مايهي تكامل آدميان به شمار نميآورد. وي در اين باره ميفرمايد:
«تعلق يك موجود به غايت و كمال نهايي خودش بر خلاف نظر آقاي سارتر از خود بيگانه شدن نيست بيشتر در خود فرو رفتن است يعني بيشتر خود، خود شدن است؛ آزادي اگر به اين مرحله برسد كه انسان حتي از غايت و كمال خودش آزاد باشد يعني حتي از خودش آزاد باشد اين نوع آزادي، از خود بيگانگي ميآورد اين نوع آزادي است كه بر ضد كمال انساني است. آزادي اگر بخواهد شامل كمال موجود هم باشد يعني شامل چيزي كه مرحلهي تكاملي آن موجود است بر اين معنا كه من حتي از مرحلهي تكاملي خودم آزاد هستم مفهومش اين است كه من از خود كاملترم و خودِ ناقصتر من از خودِ كاملتر من آزاد است اين آزادي بيشتر انسان را از خودش دور ميكند؛ در اين مكتب ميان وابستگي به غير و بيگانه با وابستگي به خود يعني وابستگي به چيزي كه مرحلهي كمال خود است تفكيك نشده است.»[1]
اشكال دوم استاد بر اين مكاتب، آشكار كردن خلط اين ديدگاه بين وسيله و هدف است. وي در اين باره نيز ميفرمايد:
«آقايان اگزيستانسياليست بين هدف و وسيله اشتباه كردهاند آزادي براي انسان كمال است ولي آزادي كمال وسيلهاي است نه كمال هدفي؛ هدف انسان اين نيست كه آزاد باشد ولي انسان بايد آزاد باشد تا به كمالات خودش برسد.»[2]
اشكال سوم استاد بر برداشت اگزيستانسياليستها از آزادي، نداشتن ارزش اجتماعي آنهاست، زيرا هنگامي آزادي مفيد است كه انسان را نسبت به ديگران متعهد كند و آزادي در چنين مكاتبي هيچگونه تعهدي براي انسانها به وجود نميآورد در نتيجه ارزش اجتماعي ندارد عبارت استاد چنين است:
«بعضي جهان بينيها تعهدآور است مانند جهان بيني توحيدي ولي برخي چنين نيست مانند اگزيستانسياليسم كه ميگويند من چون آزادم مسئول خود هستم ولي اين آزادي فقط معنايش اين است كه ديگري مقصر بدبختي من نيست حداكثر معناي اين حرف اين است كه هيچ عاملي مقصر بدبختي من نيست ولي آيا معناي اين، مسئوليت در برابر ديگران هم هست كه بگويم من در انتخاب خود مسئولم چيزي را انتخاب كنم كه به نفع ديگران هم باشد؟!»[3]
استاد دربارهي تعلق و اعتقاد انسان به خداوند تبارك و تعالي ميگويد:
«خدا از دو راه با انسان بيگانه نيست اولاً تعلق انسان به خدا تعلق به يك شييء مغاير با ذات و يك شييء مباين نيست كه انسان به تعلق به خدا خودش را فراموش كند… (زيرا) علت فاعلي و علت موجوده و مبدع هر شييء و مقوم ذات هر شييء يعني آن علت ايجاد كنندهي هر چيزي كه قوام آن شييء به اوست از خود شييء نزديكتر است… قرآن ميفرمايد: «ما از خود شما به شما نزديكتريم»[4] نه فقط آگاهي ما به شما از خودتان بيشتر است بلكه ذات ما از شما به شما نزديكتر است ثانياً قرآن كه ميگويد انسان به خدا بايد تعلق خاطر داشته باشد؛ چون خدا را كمال و نهايت سير انسان ميداند و مسير انسان را به سوي خدا ميداند پس توجه انسان به خدا توجه او را به نهايت كمال خودش است… رفتن انسان به سوي خدا رفتن انسان به سوي خود است رفتن انسان از خود ناقصتر به خود كامل است.»[5]
اصولاً «فلسفه عبادت اين است كه انسان خدا را بيابد تا خودش را بيابد، فلسفه عبادت بازيابي خود و خودآگاهي واقعي است»[6] در نتيجه تعلق و وابستگي داشتن به خدا يك نوع رسيدن و وصول به كمال انساني است كه هيچگونه اسارت شمرده نميشود.
استاد در بحث آزادي فلسفي رابطهي آزادي و اصل عليت را رابطهاي طولي دانسته و به نبود اضافات بين آن دو نظر داده است و براي درك بيشتر اين مطلب خوانندگان را به پاورقيهاي جلد سوم اصول فلسفه ارجاع ميدهد.[7]
آزادي فلسفي در قرآن كريم
«از نظر غالب مفسران و متكلمان آيات قرآن در زمينهي سرنوشت و آزادي انسان متعارض ميباشند ولي نكتهي قابل توجه اين است كه تعارض بر دو قسم است: 1. تعارض بالمطابقه كه سخني صراحتاً سخن ديگر را نفي كند، 2. تعارض بالالتزام يعني لازمهي صحت يك سخن بطلان مفاد جمله ديگر باشد تعارض آيات قرآن با يكديگر در مسألهي قضا و قدر به لحاظ اين كه در مفاد التزامي آنها هست از نوع دوم محسوب ميشود يعني لازمهي اين كه همه چيز به تقدير الهي باشد اين است كه انسان آزاد نباشد و لازمهي آزادي انسان نفي مشيت الهي است براي حل چنين تعارضي گروهي از متكلمان اسلامي به تأويل يك دسته از آيات دست زدند كه منشأ پيدايش جبريگري و قدريگري شد و گروه ديگري بين هر دو دسته از آيات جمع كردند و طريق سومي كه امر بين الأمرين باشد را برگزيدند.»[8] [9]
ب) آزادي فكري
يكي ديگر از انواع آزادي كه استاد بدان توجه كرد و جهات مختلف آن را بررسي نمود آزادي در تفكر و انديشه است ما در اين بخش از مقاله جوانب مختلف ديدگاه استاد را دربارهي اين نوع از آزادي به ترتيب بيان ميكنيم:
1ـ آزادي فكري مايه پيشرفت و رشد اسلام و نبود محدوديت آن باعث شكست اسلام است؛ استاد در اين باره ميفرمايد:
«اتفاقاً تجربههاي گذشته نشان داده است كه هر وقت جامعه از يك نوع آزادي فكري ـ و لو از روي سوء نيت ـ برخوردار بوده است اين امر به ضرر اسلام تمام نشده، بلكه در نهايت به سود اسلام بوده است اگر در جامعهي ما محيط آزاد برخورد آراء و عقايد به وجود بيايد به طوري كه صاحبان افكار مختلف بتوانند حرفهايشان را مطرح كنند و ما هم در مقابل، آراء و نظريات خودمان را مطرح كنيم در چنين زمينهي سالمي خواهد بود كه اسلام هر چه بيشتر رشد ميكند»[10] و نيز ميفرمايد: «اگر جلوي فكر را بخواهيم بگيريم اسلام و جمهوري اسلامي را شكست دادهايم.»[11]
2ـ بايد بحثهاي فكري و علمي آشكارا و به صورت منطقي انجام بگيرد و از نفاق كاري و پنهان عمل كردن پرهيز نمود «اين كه فردي پنهاني به صورت اغواء و اغفال بخواهد دانشجويان ساده و كم مطالعه را تحت تأثير قرار دهد و برايشان تبليغ كند اين قابل قبول نيست»[12] پس بين آزادي فكري و آزادي در اغفال انسانها فرق است.
3ـ وجه امتياز اسلام با مذاهب ديگر مخصوصاً مسيحيت همين است اسلام ميگويد: اصول عقايد را جز از طريق تفكر و اجتهاد فكري نميپذيريم اما اصول دين مسيحي ماوراي عقل و فكر شناخته شده است.[13]
4ـ آزادي فكري از نظر استاد به طور مطلق و بدون هيچ محدوديتي صحيح و مايهي رشد آدميان معرفي شده است؛زيرا اولاً آزادي در انديشه ناشي از استعداد انساني بشر است و پيشرفت و تكامل بشر در گرو اين آزادي است. پس اين استعداد بشري بايد آزاد باشد تا پرورش يابد و انسان را به كمال نهايي برساند.[14]
ثانياً «علم چيزي است كه بر اساس منطق پيش ميرود در نتيجه انسان بايد در علم آزاد باشد.»[15]
ثالثاً «تفكر قوّهاي است در انسان ناشي از عقل داشتن، انسان چون يك موجود عاقلي است موجود متفكري است، قدرت دارد در مسايل تفكر كند به واسطه تفكري كه در مسايل ميكند حقايق را تا حدودي كه برايش مقدور است كشف ميكند حالا هر نوع تفكري باشد تفكر به اصطلاح استدلالي و استنتاجي و عقلي باشد يا تفكر تجربي»[16] پس كشف حقايق دليل ديگري است بر مطلق نهادن آزادي فكري.
5ـ اجتهاد مجتهدان نوعي حريت و آزادي فكري است البته مقصود از اين حريت خروج و رهايي از حدود كتاب و سنت نيست همچنان كه تفكر اشاعره و معتزله بر آن است بلكه آزادي و حريت از جمود و تقشير ميباشد.[17]
ج: آزادى عقيده
آزادى عقيده، نوعى ديگر از آزادى است كه جولانگاه مناظرات و اختلاف آراى انديشمندان و متفكران شد. آيا عقيده مطلق استيا محدود؟ ملاك انتخاب عقيده چيست؟در اين ارتباط پرسشهايى مطرح است.
اينك در ادامه بحثبه تبيين ديدگاه استاد شهيد مطهرى در ارتباط با آزادى عقيده مىپردازيم:
1. عقيده مطلق، آزاد نيستبلكه حد و مرز دادن به آزادى عقيده امرى لازم و ضرورى است; زيرا اولا عقيدهاى كه انسان انتخاب مىكند هميشه بر مبناى تفكر و انديشه يستبلكه اغلب عقايد بر اساس تقليد و پيروى كوركورانه از اكابر و بزرگان و پدر و مادر و يا از محيط است و نيز گاهى بر اساس دل و احساسات عقيدهاى بسته مىشود و از آنجهت كه دلبستگيها موجب تعصب، جمود، خمود و سكون استبشر نمىتواند در عقيده مطلقا آزاد باشد.
ثانيا عقيده جلوى فكر و آزادى در تفكر را از انسان مىگيرد; زيرا وقتى كه دل بسته شد چشم بصيرت، كور و گوش بصيرت كر مىگردد.[18]
ثالثا، عقايد غلط باعث اسارت انسانها و خروج آنها از مسير انسانيت مىشود و به خاطر انسانيت و حقوق انسانيتبايد اين زنجيرها را از دست و پاى او باز كرد مانند طبيبى كه آزادى انسانهايى را كه از خارش بدن لذت مىبرند مىگيرد و به طبابت آنان مىپردازد. [19]
رابعا از آن جهت كه لازمه محترم شمردن بشر، هدايت نمودن او در راه ترقى و تكامل است، بايد جلوى هر عقيدهاى كه انسان را از تكامل باز مىدارد، گرفته شود.[20]
2. آزادى در اعتقاداتى مجاز است كه مبناى آن تفكر و انديشه باشد، در واقع آزادى چنين عقيدهاى به آزادى فكرى مستند است. [21][1] . انسان كام، صص339 ـ 338.
[2] . همان مدرك، ص346.
[3] . تكامل اجتماعي انسان، صص121 ـ 120 (با تلخيص).
[4] . «نحن أقرب إليه منكم» واقعه/85.
[5] . انسان كامل، صص341 ـ 340.
[6] . همان مدرك، ص343.
[7] . ر.ك: انسان و سرنوشت، ص58؛ اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج3، ص232 ـ 231.
[8] . ر.ك:انسان و سرنوشت، صص42 ـ 40.
[9] . آياتي كه بر اختيار انسان و مشيت الهي دلالت دارند به ترتيب عبارتنداز آيهي 3 سورهي دهر «إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً» يعني ما انسان را راه نموديم او خود يا سپاسگزار است يا ناسپاس؛ و آيهي 26 بقره: «يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقِينَ»، يعني: بسياري را خدا با آن گمراه ميكند و بسياري را هدايت و با آن جز فاسقان را گمراه نميكند البته آيات ديگري نيز وجود دارد براي آشنايي بيشتر به اين بحث به «الالهيات علي هدي الكتاب و السنة و العقل» ص285 به بعد مراجعه كنيد.
[10] . پيرامون انقلاب اسلامي، ص63.
[11] . پيرامون انقلاب اسلامي، ص64.
[12] . همان.
[13] . همان، مدرك، ص98 ـ 94.
[14] . همان مدرك، ص7 و ص91.
[15] . آشنايي با قرآن، ج3، ص224.
[16] . پيرامون جمهوري اسلام، ص93 و 92 و نيز ص100.
[17] . ر.ك: تكامل اجتماعي انسان. صص185 ـ 184.
[18] . ر.ك: پيرامون جمهورى اسلامى، ص 8 و صص97و 98.
[19] . ر.ك: آشنايى با قرآن:3/228-225.
[20] . ر.ك:پيرامون جمهورى اسلامى، ص 100.
[21] . همان مدرك، ص 103.
@#@
3. از ديدگاه استاد مطهرى، آزادى عقيدتى و دينى در مغرب زمين، معلول دو عامل اجتماعى و فكرى است:
الف. عامل اجتماعى; عملكرد و روش عملى غلط كليسا در قرون وسطى و ايجاد محكمه تفتيش عقايد و مجازاتهاى سختبر افرادى كه فكر و عقيدهاى مخالف با كليسا داشتند، نمونهاى از آن است.
ب. عامل فكرى; به نظر فلاسفه اروپا مذهب و دين مربوط به وجدان اشخاص و افراد استيعنى هر فردى در وجدان خود نيازمند به يك سرگرمى به نام مذهب است از آن جهت كه مسايل مربوط به وجدان شخصى هر فرد خوب و بد و حق و باطل و راست و دروغ ندارد و تمام اين امور مربوط به پسند افراد است در نتيجه مذهب حق و باطل ندارد.
استاد در نقد عامل فكرى مىفرمايد: معرفت اين گروه نسبتبه دين غلط است; دين مانند مسايل بهداشتى و فرهنگى امر حقيقى است نه شخصى و وجدانى، دين يك راه واقعى براى سعادت بشر است لذا آزادى در عقيدهاى كه معارض با سعادت آدميان باشد و بر مبناى تفكر نباشد مانند اين است كه مردم را در مسايل بهداشتى و فرهنگى آزاد بگذارند پس نه تنها دين يك مسئله سليقهاى و شخصى از قبيل انتخاب رنگ لباس يستبلكه يك امر «آبجكتيو» وواقعى است. [1]
در اينجا استاد، خوانندگان عزيز را به اشكال بعضى از قايلان به آزادى عقيده مبتنى بر ناسازگارى دين با مقتضاى طبيعت انسان متوجه ساخته، به نقادى آن پرداخته است:
«بعضى علت كاهش تاثير تعليمات دين را اين مىدانند كه بشر طبعا ميل به شهوت و آزادى دارد و دين بر خلاف مقتضاى ميل و رغبت طبيعى انسان است، براى انسان قيد و محدوديت است تا وقتى كه وسيله اعمال شهوات و عياشى فراهم نيست مردم به سوى دين مىگردند و دل خود را با معانى و افكار دينى خوش مىكنند و همينكه وسيله فراهم شد به دنبال همان چيزى مىروند كه مقتضاى طبيعت و ميل و رغبتشان است. اين جواب هم ناصواب و ناتمام است.
البته شبههاى نيست كه فراهم بودن و فراهم نبودن وسايل شهوات بىتاثير نيست كه انسان را از خدا غافل كند و او را نسبتبه وظيفه و تكليفى كه خداوند معين فرموده لاقيد و لاابالى نمايد; ولى اين تعبير صحيح نيست كه دين مطلقا مخالف ميل و رغبت است، قيد و محدوديت است اگر مخالف يك ميل و يك رغبت استبا يك ميل و يك رغبت ديگر هماهنگى دارد، اگر از يك نظر قيد و محدوديت است از نظر ديگر آزادى و حريت است». [2]
اشكال ديگرى كه بعضىها بر اسلام گرفتهاند و استاد آن را طرح مىكند اين است كه: قرآن تصريح مىكند كسانى كه عقيده شرك را پذيرفتهاند شما به هيچ شكل آنها را تحمل نكنيد البته كسانى كه عقيده غير اسلامى ديگرى مثل مسيحيت و يهوديت و مجوسيت را اختيار كردهاند اسلام متعرض آنها نمىشود، ولى نسبتبه مشركان مىگويد اگر چنين عقيدهاى انتخاب كردهاند شما ابتدا مهلتشان بدهيد و در يك شرايط معينى اگر نپذيرفتند آنها را به كلى از بين ببريد آيا اين دستور با اين اصل (آزادى) سازگار استيا نه؟همچنين با اصل ديگرى كه در خود قرآن هست چطور؟مگر قرآن نمىگويد:« لا اكراه في الدين قد تبين الرشد من الغي» در كار دين اكراه و اجبارى نيست»[3] ; پس چرا انتخاب شرك براى مشركان قابل تحمل از سوى موحدان نيست؟!
استاد در پاسخ آن فرمود: بشر حق فطرى و حق طبيعى دارد ولى حق طبيعى و فطرى بشر اين نيست كه هرعقيدهاى را كه انتخاب كرد به موجب اين حق محترم است… اسلام مىگويد انسان محترم است ولى لازمه اين احترام اين است كه استعدادها و كمالات انسانى محترم باشد نه اينكه انتخاب او محترم باشد و شريفترين استعدادهايى كه در انسان هستبالا رفتن به سوى خداست «يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه»[4]; يعنىاى انسان! تو با هر رنج و مشقت در راه طاعت و عبادت حق بكوشى، عاقبتحضور پروردگار خود مىروى و نايل به ملاقات او مىشوى. مشرف شدن به شرف توحيد است كه سعادت دنيوى و اخروى در گرو آن استحالا اگر انسانى بر ضد توحيد كارى كرد او انسان ضد انسان استيا بگوييم حيوان ضد انسان استبنابر اين ملاك شرافت و احترام و آزادى انسان اين است كه انسان در مسير انسانيتباشد، انسان را در مسير انسانيتبايد آزاد گذاشت نه انسان را در هرچه خودش انتخاب كرد بايد آزاد گذاشت و لو اينكه آنچه انتخاب مىكند بر ضد انسانيتباشد». [5]
اما درباره آيه «لا اكراه في الدين» استاد تفاسير مختلفى دارد; در بعضى از آثار و نوشتههاى ايشان استفاده مىشود كه مراد از آيه، آزادى فكرى است نه آزادى عقيده [6] در بعضى موارد مىفرمايد: مراد از «لا اكراه»جبر تكوينى استيعنى دين و ايمان اصلا قابليت اجبار كردن را ندارد دين مانند محبت و دوستى، زور بردار نيست. [7]
د: آزادى فردى
آزادى فردى در مقابل آزادى اجتماعى يكى ديگر از انواع آزادى به شمار مىرود كه بيشتر مغرب زمينان به ظاهر سنگ آن را به سينه مىزنند. در تعريف «آزادى فردى» گفتهاند: «آزادى فردى يعنى براى فرد شخصيت قايل شدن». [8]
استاد، آن را يكى از مشخصات ايدئولوژى اسلامى معرفى مىكند و مىفرمايد: «اسلام در عين اين كه دينى اجتماعى است و به جامعه مىانديشد و فرد را مسئول جامعه مىشمارد، حقوق و آزادى فرد را ناديده نمىگيرد و فرد را غير اصيل نمىشمارد. فرد از نظر اسلام چه از نظر سياسى و چه از نظر اقتصادى و چه از نظر قضايى و چه از نظر اجتماعى، حقوقى دارد. از نظر سياسى حق مشورت و حق انتخاب; و از نظر اقتصادى حق مالكيتبر محصول كار خود و حق معاوضه و مبادله و صدقه و وقف… دارد; و از نظر قضايى حق اقامه دعوى و احقاق حق و حق شهادت; و از نظر اجتماعى حق انتخاب شغل و مسكن و انتخاب رشته تحصيلى و غيره، و از نظر خانوادگى حق انتخاب همسر و … دارد».
ايرادى كه بر آزادى فردى از نظر اسلام گرفته شده است قضيه وجوب حجاب براى زنان مسلمان است و گفتهاند: حجاب موجب سلب حق آزادى كه يك حق طبيعى بشرى است مىگردد و نوعى توهين به حيثيت انسانى زن به شمار مىرود.
استاد در پاسخ به اين اشكال مىفرمايد: حجاب در اسلام يك وظيفهاى است كه بر عهده زن نهاده شده كه در معاشرت و برخورد با مرد بايد كيفيتخاص را در لباس پوشيدن مراعات كند اين وظيفه نه از ناحيه مرد بر او تحميل شده و نه چيزى است كه با حيثيت و كرامت او منافات داشته باشد و يا تجاوز به حقوق طبيعى او كه خداوند برايش خلق كرده است محسوب بشود. اگر رعايت پارهاى مصالح اجتماعى، زن يا مرد را مقيد سازد كه در معاشرت روش خاصى را اتخاذ كنند و طورى راه بروند كه آرامش ديگران را برهم نزنند و تعادل اخلاقى را از بين نبرند چنين مطلبى را زندانى كردن يا بردگى نمىتوان ناميد و آن را منافى حيثيت انسانى و اصل آزادى فرد نمىتوان دانست. [9]
ه: آزادى اجتماعى
قسم ديگر از اقسام آزادى كه استاد مطهرى از آن بحث كرده است آزادى اجتماعى مىباشد. «آزادى اجتماعى يعنى بشر بايددر اجتماع از ناحيه ساير افراد اجتماع آزادى داشته باشد، ديگران مانعى در راه رشد و تكامل او نباشند او را محبوس نكنند به حالتيك زندانى درنياورند كه جلو فعاليتش گرفته شود، ديگران او را استثمار نكنند، استخدام نكنند، استبعاد نكنند يعنى تمام قواى فكرى و جسمى خود او را در جهت منافع خودشان به كار نگيرند اين را مىگويند آزادى اجتماعى».[10]
به عبارت ديگر: «آزادى اجتماعى آزادى انسان است از قيد و اسارت افراد ديگر».[11]
استاد اين نوع از آزادى را يكى از اهداف انبيا معرفى مىكند و در اين باره مىفرمايد: «يكى از هدفهايى كه انبيا داشتهاند اين بوده است كه به بشر آزادى اجتماعى بدهند يعنى افراد را از اسارت و بندگى و بردگى نجات بدهند».[12]
و: آزادى جنسى
آزادى جنسى يكى از زيرمجموعههاى آزادى اجتماعى به حساب مىآيد كه غربيان با اين وسيله به بىبند و بارى مردم آن سرزمين رونق دادند و براى عقلانيت آن به توجيهات فلسفى و روانشناختى تمسك جستند; ولى اين اشتباهى بود كه منشا چنين خطا و اشتباه بى توجهى به پيامدهاى آن بود. استاد در اين باره مىفرمايد: «اشتباه فرويد و امثال او در اين است كه پنداشتهاند تنها راه آرام كردن غرايز، ارضا و اشباع بى حد وحصر آنهاست. اينها فقط متوجه محدوديتها و ممنوعيتها و عواقب سوء آنها شدهاند و مدعى هستند كه قيد و ممنوعيت غريزه را عاصى و منحرف و سركش و ناآرام مىسازد، طرحشان اين است كه براى ايجاد آرامش اين غريزه، بايد به آن آزادى مطلق داد… اينها توجه نكردهاند كه همانطور كه محدوديت و ممنوعيت غريزه را سركوب و توليد عقده مىكند و رها كردن و تسليم شدن و در معرض تحريكات و تهييجات درآوردن آن را ديوانه مىسازد و چون… امكان ندارد همه خواستههاى بىپايان يك فرد برآورده شود غريزه بدتر سركوب مىشود و عقده روحى به وجود مىآيد به عقيده ما براى آرامش غريزه دو چيز لازم استيكى ارضاى غريزه در حد حاجت طبيعى و ديگر جلوگيرى از تهييج و تحريك آن». [13]
پيامدهاى آزادى جنسى
غربيان در بحث آزادى جنسى به يك جنبه آن توجه كردند لكن از جنبههاى منفى و پيامدهايى كه ويران كننده روان و جامعه است غفلت نمودند. استاد به بعضى از اين نتايج و پيامدهاى ناشى از آزادى جنسى اشاره مىكند:
1.[1] . ر.ك:همان مدرك، صص108-104.
[2] . حكمتها و اندرزها، صص254-253.
[3] . آشنايى با قرآن:3/221.
[4] . انشقاق/6.
[5] . آشنايى با قرآن:3/223-222، (با مختصر تصرف).
[6] . ر.ك: جهاد، صص55-54.
[7] . ر.ك: پيرامون جمهورى اسلامى، ص 110; جهاد، ص 49.
[8] . حق و باطل، ص 76. 13. وحى و نبوت، صص118-117.
[9] . مسئله حجاب، صص101و 100.
[10] . گفتارهاى معنوى، ص 14.
[11] . همان مدرك، ص 32.
[12] . همان مدرك، ص 16.
[13] . مسئله حجاب، ص120-119.
@#@ افزايش بيماريهاى روانى از قبيل جنونها، خودكشىها، جنايتها، دلهرهها، اضطرابها، ياسها، بدبينىها، حسادتها و كينهها مهمترين پيامد چنين آزادى است; لذا افرادى چون فرويد كه شعار آزادى جنسى را براى ايجاد نظم اجتماعى و برقرارى آرامش روحى سر دادند به تاويل سخن خود پرداختند و گفتند غريزه را نمىتوان به طور كامل از تمتعات جنسى ارضا و اشباع كرد، بايد ذهن را متوجه مسايل عالى هنرى و فكرى كرد و همچنين قايل به محدوديت مقررات اجتماعى شدند.
2. شانه خالى كردن جوانان از ازدواج.
3. تنفر زنان از امر حاملگى و تربيت كودكان و اداره منزل. [1]
استاد در بيان تفاوت آزادى جنسى و اشباع غريزه مىفرمايد:«حقيقت اين است كه اشباع غريزه و سركوب نكردن، يك مطلب است و آزادى جنسى و رفع مقررات و موازين اخلاقى مطلب ديگر. اشباع غريزه با رعايت اصل عفت و تقوا منافى نيستبلكه تنها در سايه عفت و تقوا است كه مىتوان غريزه را به حد كافى اشباع كرد و جلو هيجانهاى بيجا و ناراحتيها و احساس محروميتها و سركوب شدنهاى ناشى از آن هيجانها را گرفت».[2]
اصلا تزكيه نفس يعنى آزادى معنوى:««قد افلح من زكيها×و قد خاب من دسيها»; بزرگترين خسران عصر ما اين است كه همهاش مىگويند آزادى، اما جز از آزادى اجتماعى سخن نمىگويند; از آزادى معنوى ديگر حرف نمىزنند و به همين دليل به آزادى اجتماعى هم نمىرسند»[3]; زيرا «آن علتى كه در دوران گذشته بشر را وادار مىكرد به سلب آزادى اجتماعى و پايمال كردن حقوق اجتماعى ديگران، حس منفعت طلبى او بوده است و بس، خوب حس منفعت طلبى بشر امروز چطور؟ هستيا نيست؟ بله هست…. دهان بشر امروز براى بلعيدن، اگر بيشتر از دهان بشر ديروز باز نباشد كمتر باز نيست». [4]
از ديدگاه استاد، علت محروميت مغرب زمين از آزادى معنوى وجود عقيده لاييك و بى دينى است; «چون آزادى معنوى را جز از طريق نبوت انبيا، دين، ايمان و كتابهاى آسمانى نمىتوان تامين كرد».[5] استاد در پايان بحث آزادى معنوى به نمونههايى از آزادى نفس از اسارت رذايل اشاره مىكند و مىفرمايد: به خاطر وجود چنين آزادى بوده است كه كسانى چون مرحوم سيد حسين كوهكمرى ميدان مرجعيت را براى شيخ انصارى باز مىگذارد. [6]
ر:آزادى معنوى
آخرين نوع از آزادى كه در اين نوشتار از آن بحث مىكنيم آزادى معنوى است. استاد آن را مقدسترين نوع آزادى و حتى علت تحقق بخش آزادى اجتماعى و هدف مهم انبيا معرفى مىكند.
وى در تعريف آزادى معنوى مىفرمايد: «آزادى معنوى نوع خاصى از آزادى است و در واقع آزادى انسان است از قيد و اسارت خودش»[7]. استاد در جواب اين سؤال كه مگر ممكن است انسان اسيرخودش باشد تا اين كه از اين اسارت خود را آزاد كند، مىفرمايد: «انسان يك موجود مركب و داراى قوا و غرايز گوناگونى است. در وجود انسان هزاران قوه نيرومند هست، انسان شهوت دارد، غضب دارد، حرص و طمع دارد، جاهطلبى و افزون طلبى دارد و در مقابل عقل دارد، فطرت دارد، وجدان اخلاقى دارد. انسان از نظر معنا، از نظر باطن و از نظر روح خودش ممكن استيك آدم آزاد باشد و ممكن هم ستيك آدم برده و بنده باشد; يعنى ممكن است انسان بنده حرص خودش باشد، اسير شهوت خودش باشد، اسير خشم خودش باشد، اسير افزونطلبى خودش باشد و ممكن است از همه اينها آزاد باشد»[8] با اين بيان، واضح است كه «بزرگترين برنامه انبيا، آزادى معنوى است» تا انسان از بند همه اسارتهاى نفسانى آزاد گردد.
[1] . ر.ك: اخلاق جنسى در اسلام و جهان غرب، صص65-62.
[2] . اخلاق جنسى، صص66-65.
[3] . گفتارهاى معنوى، ص 51.
[4] . همان مدرك، ص 22.
[5] . همان مدرك، ص 19.
[6] . همان مدرك، ص 4546.
[7] . همان مدرك ، ص 32.
[8] . گفتارهاى معنوى، ص 19.
عبد الحسين خسرو پناه ـ مجله کلام اسلامی، ش20،19 و21