برخلاف تصور عمومی، حرکت امام صادق (ع) تنها در زمینههای علمی (با تمام وسعت و گستردگی آن) خلاصه نمیشد، بلکه امام فعالیت سیاسی نیز داشت، ولی این بُعد حرکت امام، بر بسیاری از گویندگان و نویسندگان پوشیده مانده است. در اینجا برای اینکه بی پایگی این تصور «که امام صادق (ع) بنا به ملاحظه اوضاع و احوال آن زمان هرگز در امر سیاست مداخله نمیکرد و هیچ گونه ابتکار عمل سیاسیای نداشت، بلکه در جهت سیاست خلفای وقت حرکت میکرد» روشن گردد، نمونهای از فعالیتهای سیاسی امام را ذیلا میآوریم:
– اعزام نمایندگان به منظور تبلیغ امامت
امام به منظور تبلیغ جریان اصیل امامت، نمایندگانی به مناطق مختلف میفرستاد. از آن جمله، شخصی به نمایندگی از طرف امام به خراسان رفت و مردم را به ولایت او دعوت کرد. جمعی پاسخ مثبت دادند و اطاعت کردند و گروهی سرباز زدند و منکر شدند، و دستهای به عنوان احتیاط و پرهیز (از فتنه!) دست نگهداشتند.
آنگاه به نمایندگی از طرف هر گروه، یک نفر به دیدار امام صادق (ع) رفت. نماینده گروه سوم در جریان این سفر با کنیز یکی از همسفران، کار زشتی انجام داد (و کسی از آن آگاهی نیافت).هنگامی که این چند نفر به حضور امام رسیدند، همان شخص آغاز سخن کرد و گفت: شخصی از اهل کوفه به منطقه ما آمد و مردم را به اطاعت و ولایت تو دعوت کرد؛ گروهی پذیرفتند، گروهی مخالفت کردند، و گروهی نیز از روی پرهیزگاری و احتیاط دست نگهداشتند.
امام فرمود: تو از کدام دسته هستی؟
گفت: من از دسته احتیاط کار هستم.
امام فرمود: تو که اهل پرهیزگاری و احتیاط بودی، پس چرا در فلان شب احتیاط نکردی و آن عمل خیانتآمیز را انجام دادی؟!
چنانکه ملاحظه میشود، در این قضیه، فرستاده امام اهل کوفه، و منطقه مأموریت، خراسان بوده در حالی که امام در مدینه اقامت داشته است، و این، وسعت حوزه فعالیت سیاسی امام را نشان میدهد.
– امام صادق (ع)؛ رویارویی عباسیان
چنانکه دیدیم، بنی عباس در آغاز کشمکش با بنی امیه، شعار خود را طرفداری از خاندان پیامبر (بنی هاشم) و تحقق قسط و عدل قرار دادند. در واقع، از آنجا که مظلومیت خاندان پیامبر در زمان حکومت امویان دلهای مسلمانان را جریحه دار ساخته بود، و از طرف دیگر امویان بنام خلافت اسلامی از هیچ ظلم و ستمی فروگذاری نمیکردند، بنی عباس با استفاده از تنفر شدید مردم از بنی امیه و به عنوان طرفداری از خاندان پیامبر توانستند در ابتدای امر پشتیبانی مردم را جلب کنند.
ولی نه تنها وعدههای آنان در مورد رفع مظلومیت از خاندان پیامبر و اجرای عدالت عملی نشد، بلکه طولی نکشید که برنامههای ضد اسلامی بنی امیه، این بار با شدت و وسعتی بیشتر اجرا گردید، به طوری که مردم، باز گشت حکومت اموی را آرزو نمودند! از آنجا که حکومت سفاح، نخستین خلیفه عباسی، کوتاه مدت بود و در زمان وی هنوز پایههای حکومت عباسیان محکم نشده بود، در دوران خلافت او فشار کمتری متوجه مردم شد و خاندان پیامبر نیز زیاد در تنگنا نبودند، اما با روی کار آمدن منصور دوانیقی، فشارها شدت یافت. از آنجا که منصور مدت نسبتاً طولانی، یعنی حدود بیست و یک سال، با امام صادق (ع) معاصر بود، لذا بی مناسبت نیست که قدری پیرامون فشارها و جنایتهای او در این مدت طولانی به بحث و بررسی پردازیم:
– امام صادق (ع) و رخدادهای سیاسی
الف: قیام زید
در دوران حیات امام صادق – علیه السلام – حوادث سیاسی مهمی رخ داد که از جمله آنها جنبش علویان (قیام زید بن علی در سال 122 و قیام محمدبن عبدالله بن حسن و برادرش ابراهیم در سالهای 145 و 146 هجری) و جنبش عباسیان بود که به دنبال آن حکومت اموی سقوط کرده و عباسیان روی کار آمدند. جدایی عباسیان و علویان نیز که زمینههای آن قبل از به حکومت رسیدن آل عباس آماده شده بود، از جمله حوادثی است که در زمان آن حضرت به وقوع پیوست.
در اینجا نمیتوان مسائل سیاسی و دینی مهمی را که از اوائل قرن اول هجری به دست علویان و عباسیان (مجموعا بنی هاشم) به وجود آمده به طور مفصل و کامل مطرح کرد، اما کوشش خواهیم کرد آن مقدار از مسائل مزبور را که به نوعی ارتباط با امام صادق – علیه السلام – دارد توضیح دهیم.
محبوبیتی که علویان ـ به ویژه فاطمیان ـ در میان دوستاران اهل بیت داشتند، آل عباس نداشتند. این وضعیت دلائل متعددی داشت که برخوردهای شخص پیامبر با آنان از مهمترین آنها بود. افزون بر این، مسأله امامت امیر مؤمنان و فرزندانش که حداقل برای شیعیان، مسأله بسیار با اهمیتی بود، میزان این محبوبیت را بالا میبرد. فاطمیان تنها بقایای نسل رسول خدا – صلی الله علیه و آله و سلم – بودند که این امر نیز میتوانست ارزش و موقعیت ویژهای به آنها بدهد.
پس از شهادت امام حسین – علیه السلام -، محمدبن حنفیه بود که برای مدتی، از موقعیت اجتماعی ـ سیاسی قابل توجهی برخوردار بود، اما شخصیت علمی و اخلاقی امام سجاد – علیه السلام – کمکم جای خود را در جامعه باز کرد و به صورت تنها شخصیت مورد توجه در میان اهل بیت رسول خدا – صلی الله علیه و آله و سلم – درآمد. او تنها پسر از فرزندان حسین بن علی – علیه السلام – بود که از حادثه هولناک کربلا جان سالم بدر برد و با بقای خود مانع از آن شد که سلسله نسل فاطمه دختر رسول خدا – صلی الله علیه و آله و سلم – از طریق امام حسین – علیه السلام – در تاریخ از میان برود.
عبدالله بن عباس از شخصیتهای علمی معروف صدر اسلام بود که مصاحبت رسول خدا – صلی الله علیه و آله و سلم – را درک کرد و یکی از بزرگترین و موثقترین محدثان عصر خود به شمار میآمد. تا زمانی که زنده بود (سال 68) اختلافی میان علویان و بنی عباس وجود نداشت، اما پس از او به تدریج اختلاف آغاز شد. گو این که نه تنها او که هیچ یک از عباسیان در کربلا حاضر نشدند. در اوائل قرن دوم، عباسیان به فکر استقلال از علویان افتاده و در خفا مردم را به سوی خود دعوت میکردند؛ اما امید چندانی به پیروزی خود نداشتند. علت این امر هم آن بود که از نظر مردم، آل علی تنها بازماندگان نسل پیامبر – صلی الله علیه و آله و سلم – به شمار میآمدند. مظلومیت این خانواده به خصوص پس از حادثه جانگداز کربلا، حیثیت اجتماعی آنان را میان مردم به طور شگفتی بالا برده بود.
حرکتی که زیدبن علی بن الحسین – علیه السلام – آغاز کرد، تأکیدی بر اهمیت علویان در میان مردم عراق بود. زیدبن علی، برادر امام باقر – علیه السلام – بود و با توجه به اهمیت زیادی که امام باقر از لحاظ علمی در جامعه داشت، موقعیت چشم گیری برای زید و حرکت انقلابی او به وجود نیامد، گرچه در شمار محدثان بود و به سبب علوی بودنش مورد توجه فراوان مردم عراق قرار داشت.
امام باقر – علیه السلام – در سال 114 یا 117 رحلت فرمود و پس از آن امام صادق – علیه السلام – به عنوان ششمین امام از امامان شیعه – علیه السلام -، نظرها را به سوی خود جلب کرد. اواخر دهه دوم قرن دوم، زید پس از پشت سر گذاشتن یک سلسله اختلافات و مشاجرات لفظی با هشام بن عبدالملک، تصمیم به اعتراض علیه قدرت حاکم گرفت و در صفر (سال 122) در کوفه دست به یک حرکت انقلابی زده و پس از دو روز درگیری نظامی به شهادت رسید. آنچه در اینجا برای ما اهمیت دارد، مسأله برخورد امام صادق – علیه السلام – با خروج زید و با فرقهای به نام زیدیه ـ که پس از شهادت زید موجودیت خود را در عراق آغاز کرده بود ـ میباشد.
در برخی از روایات شیعه آمده است که زید از معتقدان به امامت امامان شیعه از جمله امام باقر و صادق – علیه السلام – بوده است، چنانکه از او نقل شده که میگفت: جعفر امامنا فی الحلال و الحرام.[1] جعفر، امام ما در حلال و حرام است.
و در روایتی از امام صادق – علیه السلام – درباره زید چنین آمده است:
رحمه الله، اما أنَّه کان مؤمناً و کان عالما و کان صدوقاً، اما أنّه لو ظفر لوفی، اما أنَّه لو ملک یعرف کیف یُضَعْها.[2]
خدا او را رحمت کند، مرد مؤمن و عارف و عالم و راست گویی بود، که اگر پیروز میشد وفا میکرد و اگر زمام امور را به دست میگرفت، میدانست آن را به دست چه کسی بسپارد.
در این زمینه، روایات زیادی نقل شده، چنانکه روایات دیگری هم، که با مضمون این روایات تعارض دارد، نقل شده است. ممکن است زید امامت علمی امام صادق – علیه السلام – را پذیرفته باشد اما امامت سیاسی آن حضرت را نپذیرفته و درباره قیام، بدون اذن صریح آن حضرت دست به این اقدام زده باشد. به هر روی، در این حرکت شورشی را علیه امویان ـ که از نظر وی سمبل جاهلیت بودند ـ رهبری کرد که نزدیک به هشتاد سال میان خانواده او و آنها بر سر خلافت اسلامی جنگ و جدالهایی در جریان بود. در روایاتی چند از امام صادق – علیه السلام – خبر شهادت زید در محله کناسه کوفه از قبل خبر داده شده است.[3]
در نقل دیگری آن حضرت در برابر کسانی از شیعیان که از زید تبری میجستند، او را تأیید فرموده است.[4] هر دو قسم این روایات در مصادر اهل سنت نقل شده است اما سر جمع رضایت امام را از اصل قیام نشان نمیدهد؛ به ویژه که در کافی و برخی دیگر از جوامع حدیثی شیعه، انتقادهایی علیه قیام زید صورت گرفته است. با این همه، مسلم است که حضرت به قیام زید، به عنوان «قیامی بر ضد ستمگری» مینگریستند، چنانکه شخصیت اخلاقی زید را نیز تأیید میفرمودند و حاضر نبودند کسی به ایشان جسارت کند. در نقلی آمده است که حکیم بن عیاش کلبی که عثمانی مذهب بود در شعری گفت:
صَلَبًنا لکم زیدا علی جِذْع نخلهٍ و لم أرُ مهدیَا علی الجِذْع یُصْلب
و قِستُم بِعْثمان علیَا سفاههً و عثمانْ خیرٌ من علی و أطیب
ما زید را بر شاخههای نخل به دار آویختیم و مهدیای دیده نشده که به شاخ نخل به دار آویخته شود. شما از روی سفاهت علی را با عثمان مقایسه کردید در حالی که عثمان بهتر و پاکتر از علی است.
زمانی که این شعر به امام صادق – علیه السلام – رسید، حضرت در حالی که دستانشان لرزان بود به آسمان بلند کردند و فرمودند: اللهم إن کان عندک کاذباً فَسلَّط علیه کلبک. خداوندا! اگر دروغگوست، سگ خود را بر او مسلط فرما.
گفته شده که بنی امیه او را برای کاری به کوفه فرستادند که در راه شیری او را کشت. وقتی خبر به امام صادق – علیه السلام – رسید، آن حضرت به سجده افتاد و فرمود: الحمدْلله الذی أَنْجُزَنا ما وعدنا.[5]
در نقل دیگری آمده که حضرت از ابوولاد کاهلی درباره زید سؤال کردند. او گفت: او را در حالی که مصلوب بود دیدم. کسانی او را شماتت میکردند و افرادی ستایشش مینمودند. حضرت فرمود: ستایش کنندگان با او در بهشتند و شماتت کنندگان شریک خون او.[6]
پس از قیام زید و به خصوص به دنبال روی کار آمدن بنی عباس، بنی الحسن از بنی الحسین جدا شدند و به بهانه زید و فرزندش یحیی، روی کار آوردن یکی از بنی الحسن به نام محمد بن عبدالله بن الحسین بن حسن بن علی – علیه السلام – را وجهه همت خود قرار دادند. اینها به تدریج گروهی از شیعیان را نیز به دور خویش جمع کردند که عنوان زیدیه بر آنان اطلاق گردید. همانگونه که پس از این خواهیم دید در میان جعفریها و زیدیها اختلافات شدید و مبارزات داغی آغاز شد که در جریان آن، زیدیها، امام صادق – علیه السلام – را آماج ایراد اتهاماتی قرار دادند. در حدیثی آمده است: زیدیان امام صادق را متهم میکردند که ایشان اعتقاد به جهاد در راه خدا ندارد. امام این اتهام را از خود رد کرده، فرمود:
ولکنّی أکْره أن أدع علمی الی جهلهم.[7] ولی من نمیخواهم علم خود را در کنار جهل آنان بگذارم.
ب: امام صادق – علیه السلام – و دعوت ابوسلمه سیاست نخست امام صادق – علیه السلام – یک سیاست فرهنگی و در جهت پرورش اصحابی بود که از نظر فقهی و روایی از بنیان گذاران تشیع جعفری به شمار آمدهاند. تلاشهای سیاسی امام در برابر قدرت حاکمه در آن وضعیت، در محدوده نارضایی از حکومت موجود، عدم مشروعیت آن و ادعای امامت و رهبری اسلام در خانواده رسول خدا – صلی الله علیه و آله و سلم – بود. از نظر امام صادق – علیه السلام – تعرض نظامی علیه حاکمیت، بدون فراهم آوردن مقدمات لازم ـ که مهمترینش کار فرهنگی بود ـ جز شکست و نابودی نتیجه دیگر نداشت. برای این کار به راه انداختن یک جریان شیعی فراگیر با اعتقاد به امامت، لازم بود تا بر اساس آن قیامی علیه حاکمیت آغاز و حصول به پیروزی از آن ممکن باشد وگرنه یک اقدام ساده و شتابزده نه تنها دوام نمیآورد بلکه فرصت طلبان از آن بهرهبرداری میکردند.
چنانکه در جریان حرکتی که زیدبن علی و پس از آن یحیی بن زید در خراسان به آن دست زدند، بنی عباس بیشترین بهره را برده و در عمل، خود را به عنوان مصداق شعار «الرضا من آل محمد» تبلیغ کردند. همراه با این تلاشها آن عده از طالبیان که بنا به نقل برخی، به طرفداری از جانشینی ابوهاشم بن محمد بن حنفیه فعال بودند به قتل رساندند.
نتیجه کار بعدها معلوم شد؛ زیرا فقه جعفری، بنیانگذار تشیع نیرومندی گشت که روز به روز اوج بیشتری گرفت، اما زیدیه و خوارج که منحصراً در خط سیاست کار میکردند، طولی نکشید که دچار محدودیت فرهنگی شده و کمکم موضع نسبتا نیرومند خود را از دست دادند و رو به افول گذاشتند. در نتیجه بنی عباس به پیروزی سیاسی ـ نظامی رسیده و زمام امور کشور پهناور اسلامی را به دست گرفتند. این در حالی بود که کاندیدای بنی هاشم، یک نفر از فرزندان امام حسن – علیه السلام – به نام محمد بن عبدالله بود که پس از این از وی سخن خواهیم گفت. در اینجا ازرابطه امام صادق – علیه السلام – با قیام بنی عباس بحث میکنیم:
کار اصلی دعوت بنی عباس به دست دو نفر ـ ابو سلمه خلال که به عنوان وزیر آل محمد شهرت داشت [8] و ابومسلم خراسانی ـ انجام شد. چنانکه در جای خود روشن شده، در ابتدا شعار اصلی نهضت دعوت به «الرضا من آل محمد» بود. آنچه که مردم از این شعار در مییافتند این بود که قرار است شخصی از خاندان رسول خدا – صلی الله علیه و آله و سلم – که طبعا جز علویان کسی نمیتوانست باشد، باید به خلافت برسد. ولی ضعف سیاسی علویان و تلاش بی وقفه بنی عباس، مسائل پشت پرده را به نفع دسته دوم تغییر داد. در عین حال تا آخرین روزها، در عراق کلید کار در دست ابوسلمه خلال بود که در کوفه، سفاح و منصور را تحت نظر داشت تا آنکه به محض سقوط امویان از مردم برای سفاح بیعت گرفت. اما چندی بعد به اتهام دعوت برای علویان و اینکه تلاش میکرده علویان را جایگزین عباسیان نماید، کشته شد. ماجرا از این قرار بود که ابوسلمه نامهای به امام صادق – علیه السلام – و دو نفر دیگر از علویان نوشت و ابراز تمایل کرد تا در صورت قبول آنها، برای ایشان بیعت بگیرد. امام صادق – علیه السلام – آگاه بود که چنین دعوتی پایهای ندارد. حتی اگر پایهای هم میداشت، امام وضعیت را برای رهبری یک امام شیعه مناسب نمیدید.
از نظر امام صادق – علیه السلام – دعوت ابوسلمه نمیتوانست جدی تلقی شود. از این رو در پاسخ نامه او، حضرت به فرستاده او فرمود: «ابو سلمه، شیعه شخص دیگری است.»[9] در نقلهای دیگری آمده است که ابومسلم نیز در این باره نامهای به امام صادق – علیه السلام – نوشته بود که امام در پاسخ او مرقوم داشت:
ما أنت من رجالی و لا الزَّمان زمانی.[10] نه تو از داعیان من هستی و نه زمان، زمان من است.
در هر صورت، عکسالعمل امام در برابر این حرکت، احتیاط و عدم موافقت با مفاد دعوت بود. چنانکه اتخاذ همین مواضع را با عبدالله بن حسن درباره فرزندش محمد ـ نفس زکیه ـ نیز توصیه فرمود. وفاداری ابوسلمه به بنی عباس و تثبیت امامت در خاندان آنها، نشان از جدی نبودن دعوت او است.
حتی اگر فرض شود که او در دعوت خود مصمم بوده ولی به کرسی نشاندن چنین امری با وجود اشخاصی چون ابومسلم و عباسیان عملی نبوده و پذیرفتن آن، افتادن در ورطه نابودی بود. شاید قتل ابوسلمه و ابومسلم به دست عباسیان، بهترین شاهد بر این امر باشد.
ج: برخورد با منصور
بخش اخیر زندگی امام صادق – علیه السلام – مصادف بود با دوران حکومت منصور. امام صادق – علیه السلام – در میان بنی هاشم به عنوان یک شخصیت معنوی منحصر به فرد مطرح بود. [11]او در زمان منصور از شهرت علمی برخوردار بوده و مورد توجه بسیاری از فقیهان و محدثان اهل سنت بوده است. طبیعی بود که منصور با توجه به کینه شدیدی که نسبت به علویان داشت، آن حضرت را به شدت زیر نظر گرفته و اجازه زندگی آزاد به او نمیداد. امام صادق – علیه السلام – نیز همانند پدرانش اعتقاد خود را دایر بر این که امامت حق منحصر به فرد او بوده و دیگران آن را غصب کردهاند، پنهان نمیداشت و برخورد بعضی از اصحاب او در موضوع مفترض الطاعه بودن آن حضرت، نشانگر اعتقاد راسخ شیعه به این امر است.
امام صادق – علیه السلام – در حدیثی میفرماید:
بْنِی الاسلام علی الخمس، علی الصلاه و الزکاه و الحج و الصوم والولایه، قال زراره: فقلت: أی شیء من ذلک أفضل؟ فقال: الولایه أفضل لأنها مفتاحْهْنُّ والوالی هو الدلیل علیهن.[12]
اسلام روی پنج اصل استوار است، نماز، زکات، حج، روزه و ولایت. زراره میگوید: پرسیدم: کدام یک از اینها از اهمیت بیشتری برخوردار است؟ فرمود: ولایت، زیرا ولایت کلید اصول دیگر است و والی است که مردم را به این مطالب هدایت میکند.
در این روایت، ولایت به عنوان اصلی مطرح شده که اجرای دیگر اصول، در گرو وجود آن است. این روش برای منصور بسیار خطرناک بود. به این جهت مترصد فرصتی بود تا به بهانهای امام را به شهادت برساند. ابن عنبه مینویسد: منصور بارها تصمیم به قتل آن حضرت گرفت ولی خدا او را حفظ کرد.[13]
فعالیتهای امام به طور عمده در پنهانی انجام میگرفت و آن حضرت مکرر اصحاب خود را به کتمان و حفظ اسرار اهل بیت- علیه السلام – دستور میداد، چنانکه روایات زیادی در این زمینه از آن حضرت نقل شده است.[14] به این جهت، چگونگی کار امام در تاریخ، به طور دقیق گزارش نشده است، اما همانگونه که پیش از این گفتیم، رهبری شیعه به طور مسلم دارای برنامهها و فعالیتهای پنهانی در جهت انسجام امامی مذهبان بوده، چیزی که در دورههای بعد آثارش هویدا گشت.
امام معمولا از رفت و آمد به دربار منصور ـ جز در موارد سرباز میزد و به همین سبب هم از طرف منصور مورد اعتراض قرار میگرفت.[15]چنانکه روزی به آن حضرت گفت: چرا مانند دیگران به دیدار او نمیرود؟ امام در جواب فرمود:
لیس لنا ما نخافک من أجله و لا عندک من أمر الآخره مانرجوک له ولا أنت فی نعمه فنهنّیک و لا تراها نقمه فنعزّیک بها، فما نصنع عندک؟[16]
ما کاری نکردهایم که به جهت آن از تو بترسیم؛ و از امر آخرت پیش تو چیزی نیست که به آن امیدوار باشیم؛ و این مقام تو در واقع نعمتی نیست که آن را به تو تبریک بگوییم و تو آن را مصیبتی برای خود نمیدانی که تو را دلداری بدهیم، پس پیش تو چکار داریم؟
بدینگونه بود که امام نارضایی خود را نسبت به حکومت او ابراز میداشت، چنانکه با توصیههای سیاسی به افراد مانند: «ایاک و مجالسه الملوک»[17]، «بر تو باد که از همنشینی پادشاهان دوری کنی» یاران خود را نیز از همنشینی سلاطین بر حذر میداشت. و نیز میفرمود: «کفاره عمل السلطان الإحسانْ إلی الاخوان».[18] کفاره همکاری با سلطان، نیکی به برادران است.
آن حضرت عالمانی را که به دربار شاهان رفت و آمد داشتند، از این کار بیم داده و میفرمود: الفقهاء أُمناء الرّْسل فاذا رأیتم الفقهاء قد رکبوا الی سلاطین فاتّهموهم.[19]
فقیهان امنای پیامبرانند، اگر فقیهی را ببینید که پیش سلاطین رفت و آمد دارد، او را متهم کنید.
روزی منصور از آن حضرت پرسید:
یا أبا عبدالله! لِمُ خَلَقُ الله تعالی الذُّباب؟ فقال: لیذِلَّ به الجبابره.[20]
ای ابا عبدالله! خدا پشه را برای چه آفریده است؟ فرمود: برای این که دماغ زورگویان را به خاک بمالد.
در نقل دیگری آمده است که منصور به امام گفت:
نحن و أنتم فی رسول الله سواء، فقال: لو خطب الیکم رسول الله – صلی الله علیه و آله و سلم – قد تزوّج منکم لجاز له و لایجوز أن یتزوّج منّا، فهذا دلیل علی أنّا منه و هو منّا.
نسبت ما و شما به رسول خدا – صلی الله علیه و آله و سلم – برابر است. حضرت فرمود: اگر از دختران شما خواستگاری کند مجاز است اما از ما نمیتواند. این دلیل آن است که ما از او هستیم و او از ما.[21]
روایاتی که تحت عنوان: «لا تحاکموا الی الطاغوت»، «طغیانگران را به داوری انتخاب نکنید» از امام صادق – علیه السلام – نقل شده، نشانه طرز برخورد وی با قدرت حاکم است. آن حضرت در جواب سؤالی در این زمینه فرمود:
… من تحاکم الیهم ـ السّْلطان و القضّاه ـ فی حق او باطل، فانَّما تحاکم الی الطاغوت…[22]
هر کس داوری در امور خود اعم؛ از حق یا باطل را به آنان ـ حاکم یا قضات منصوب وی ـ واگذار کند، او طغیانگری را به داوری پذیرفته است.
کسانی چنین تصور کردهاند که امام لزوما باید در صدد تحریک مردم برای قیام بر ضد حاکمیت بر میآمد. باید گفت این باور و عقیده زیدیان بود که در عین داشتن قیامهای سخت بر ضد حکومت عباسی، دارای پشتوانه فقهی و فرهنگی محکم و ریشه نبودند. چنین امری در تاریخ شیعه بوده که مذهب امامیه بیشتر در پی تحکیم بنیادهای فکری خود بوده و شاید همین امر موجب شده تا از همان زمان، نام مذهب شیعه از نام امام صادق – علیه السلام – که در این جهت از سایر امامان ممتاز بودند، به عنوان مذهب جعفری شناخته شود.[23]
در حقیقت، امامت آن حضرت از این زاویه باید مورد بحث واقع شود، امامتی که در نهایت از سیاست فرهنگی به معنای مصطلح آن میرسد. از اینجا است که میتوان به اشتباه فاحشی که شهرستانی مرتکب آن شده، پی برد. او در مقام وصف برخورد اجتماعی امام مینویسد:
ما تعرّض للامامه قطُّ ولا نازع أحُداً فی الخلافه قطّ.[24]
هرگز به فکر امامت نیافتاده و با کسی بر سر خلافت به مبارزه نپرداخت. در اصل، امام هویت جامعه شیعه را حفظ کرد و در برابر حاکمیت، امامت خود را بر این جامعه استقرار بخشید و این خود عین سیاست و مبارزه بر ضد حکومت است. در اینجا به عنوان یک شاهد، روایتی را نقل میکنیم: حسن بن صالح بن حی و یارانش نزد امام صادق – علیه السلام – آمدند. حسن خطاب به آن حضرت گفت:
یابن رسول الله ما تقول فی قول الله تعالی: «أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أُولِی الأمًر منکم»؟ قال: العلماء، فسألوه عن العلماء فقال: الائمه منّا أهل البیت.
ای فرزند رسول خدا! نظر شما درباره آیه «از خدا و رسول و اولی الامر اطاعت کنید چیست؟ حضرت فرمود: مقصود علما است. آنها مقصود از علما را پرسیدند، حضرت فرمود: مقصود امامان از ما اهل بیت است.[25]
د: برخورد امام با نفس زکیه
اختلاف میان فرزندان امام حسن و امام حسین – علیه السلام – از آنجا پدید آمد که عبدالله بن حسن بن حسن فرزندش محمد را به عنوان قائم آل محمد [26] معرفی کرد. پس از آن بود که این اختلاف شدت گرفت و البته عباسیان نیز در طول زمان، در تشدید این اختلاف فعالیت میکردند. بعد از قیام و شهادت زید، بنی هاشم، از علوی و عباسی ـ به جز امام صادق و چند نفر دیگرـ بر بیعت محمدبن عبدالله گردن نهادند. با اطلاعاتی که از حرکت پشت پرده عباسیان داریم، باید شرکت آنها در این جنبش موقت را برای استفاده از آن دانست.
توان گفت هم که در آن زمان هنوز امید آن که به قدرت مستقلی برسند نداشتند و به همین مقدار که در جنبش نفس زکیه به نوایی برسند، راضی بودند. جریان بیعت علویان و عباسیان با نفس زکیه را، ابوالفرج اصفهانی به تفصیل نقل کرده است. بنا به نقل او، از عباسیان داود بن علی، ابراهیم امام، صالح بن علی، منصور و سفاح در این بیعت حاضر بودند. زمانی که در آن محفل از امام صادق – علیه السلام – سخن به میان آمد، عبدالله بن حسن پدر نفس زکیه گفت: لا نرید جعفراً لئلاّ یفسد علیکم أمرکم؛ حضور جعفر در اینجا لزومی ندارد؛ زیرا او کار شما را خراب میکند. زمانی هم که امام مخالفت خود را با قیام آنها اعلام کرد، عبدالله بن حسن این عمل او را حمل بر حسادت کرد.[27] بیعت مزبور به جایی نرسید و عباسیان به قدرت رسیدند. بعدها، نفس زکیه فعالیت خود را آغاز کرد و در سال 145 در مدینه شورید اما اندکی بعد به دست نیروهای منصور به قتل رسید. برادرش ابراهیم هم در سال 146 در بصره شورید که او نیز کشته شد.در جریان شورش نفس زکیه در مدینه، امام صادق – علیه السلام – از مدینه خارج شده و به منطقه فُرْع در راه مدینه به مکه رفتند و پس از پایان ماجرا به مدینه بازگشتند.[28] پیش از آن هم منصور از امام صادق به خاطر فتنه انگیزی عبدالله بن حسن و فرزندانش گله کرد. حضرت اختلاف میان خود و آنها را به وی یادآور شد و با اشاره به آیه دوازده سوره حشر (لئن اخرجوا لایخرجون معهم…) اشاره کردند که این حرکتی مورد حمایت عامه مردم نیست.[29]
بسیاری از وابستگان به بنی الحسن هم در زندان منصور در گذشتند که فهرست نام آنها را ابوالفرج آورده است. این قیامها و شکستها، سرآغاز قیامهای بعدی بود که به طور عمده با شکست مواجه شد. نخستین قیام پیروز در شرق اسلامی، در طبرستان رخ داد که منجر به تأسیس دولت زیدی در این دیار شد. در این باره به تفصیل در «تاریخ تشیع در ایران» سخن گفتهایم.
این مسأله گذشت و طولی نکشید که هر دو برادر ـ محمد بن عبدالله بن حسن در مدینه و ابراهیم در بصره ـ قیام کرده و پس از درگیری نظامی کوتاهی با نیروهای عباسی کشته شدند. این شکست سرآغاز شکستهای دیگری برای زیدیها بود که در عراق و ایران دست به شورش نظامی زدند، گرچه یکی از این قیامها ـ قیام حسن بن زید ـ در طبرستان به پیروزی نسبی نائل آمد و برای مدتی ـ نزدیک به نیم قرن (نیمه دوم قرن سوم) دوام آورد.
[1] . همان، ص 361، 356؛ رجال النجاشی، ص 130؛ کفایه الاثر، ص 327، و نک: سیره و قیام زیدبن علی، حسین کریمان، ص 49 به بعد.
[2] . همان، ص 385.
[3] . عیون اخبار الرضا، ج 1، باب 25؛ امالی صدوق، مجلس 10، ص 40؛ تنقیح المقال، ج 1، ص 468؛ سیره و قیام زیدبن علی، ص 168.
[4] . خطط مقریزی، ج 4، ص 307؛ نامه دانشوران، ج 5، ص 92؛ فوات الوفیات، ج 1؛ ص 210.
[5] . نثر الدر، ج 1، صص 352، 353.
[6] . نثر الدر، ج 1، ص 353.
[7] . تهذیب، ج 2، ص 43؛ وسائل الشیعه، ج 2، ص 32.
[8] . الوزراء و الکتاب، ص 84؛ او و ابومسلم هر دو از موالی به حساب میآمدند.
[9] . مروج الذهب، ج 3، ص 269؛ الوراء و الکتاب، ص 86.
[10] . نک: حیاه الامام الرضا _ علیه السلام _، ص 49.
[11] . شذرات الذهب، ج 1، ص 220؛ جهاد الشیعه، ص 104.
[12] . وسائل الشیعه، ج 1، صص 8ـ 7.
[13] . عمده الطالب فی انساب آل ابی طالب، ص 195.
[14] . مستدرک الوسائل، ج 12، صص 203ـ 291.
[15] . مستدرک الوسائل، ج 12، ص 307.
[16] . کشف الغمه، ج 2، صص 209- 208؛ الامام الصادق _ علیه السلام _، ص 141.
[17] . مستدرک الوسائل، ج 12، ص 310.
[18] . نثر الدر، ج 1. ص 354.
[19] . کشف الغمه، ج 2، ص 184؛ تهذی الکمال، ج 5، ص 88؛ سیر اعلام النبلاء، ج 6، ص 262.
[20] . همان، ج 2، ص 158؛ تهذیب الکمال، ج 5. صص 92، 93.
[21] . محاضراتالادباء، ج 1، ص 344.
[22] . الکافی، ج 7، ص 41؛ تهذیب. ج 6، ص 218، وسائل الشیعه، ج 18، ص 453.
[23]. رجال کشی، ص 255.
[24] . الملل و النحل، ج 1. ص 147.
[25] . شرح الاخبار، ج 3، صص 299ـ 300.
[26] . مقاتل الطالبیین، ص 141.
[27] . مقاتل الطالبیین، صص 41ـ 40؛ سیره و قیام زید بن علی، ص 75 به نقل از الارشاد، صص 277ـ 276؛ العام الوری (ترجمه)، صص 384ـ 383؛ الامام الصادق _ علیه السلام _، ص 56 به نقل از الاحتجاج؛ کشف الغمه، ج 2، ص 173ـ 172؛ و نک: تاریخ طبری، ج 7، ص 302، ط عزالدین.
[28] . کشف الغمه، ج 2، ص 162.
[29] . نثرالدر، ج 1، ص 355.
مهدی پیشوایی- تلخیص از کتاب سیره پیشوایان، ص377 و رسول جعفریان- حیات فکری و سیاسی امامان شیعه(ع)، ص361