گفتگو با حجت الاسلام والمسلمین روح الله حسینیان
درآمد
«سالها رابطه استاد و شاگردی و سپس همکاری با شهید آیت الله شهید بهشتی، از حجت الاسلام والمسلمین روح الله حسینیان چهره ای پدید آورده است که با اشرافی همه جانبه بر ویژگی های اندیشه گی و عملی آن بزرگوار، نکاتی را مطرح سازد که تا کنون از اذهان و دیده ها پنهان بوده اند. بررسی نسبت به شهید بهشتی با کارکرد علمی و سیاسی مدرسه حقانی را از آن روی برگزیدیم که این مقوله در سالیان اخیر در کانون بازکاوی و چالش بوده است و به رغم ایجاد فضایی حساسیت برانگیز در این مورد، هنوز ابعاد آن از شفافیت کافی برخوردار نیست.»
اولین دیدار و آشنایی شما با شهید بهشتی در چه سالی بود؟
سال 1351، حدود شانزده هفده ساله بودم و در سال سوم حوزه درس می خواندم. سال اول حوزه را در مدرسه آیت الله گلپایگانی و سال دوم را در یکی از شعبات مدرسه حقانی آمده بودم. آن روز طبق روال دوره جوانی، مشغول بازی بودم که ناگهان دیدم سید جلیل القدری وارد مدرسه شد و مستقیم به طرف من آمد، سلام و علیک گرمی کرد و مرا در آغوش گرفت و بوسید و با آن لحن با صلابت و جذابش با من احوالپرسی کرد و چند دقیقه ای ایستاد و بعد به دفتر مدرسه رفت. من گیج و متحیر مانده بودم و به خود می گفتم شاید آن وقتی که در آباده سخنرانی داشت، مرا آنجا دیده یا با کسی اشتباه گرفته است. مسئله را با آقای مروی در میان گذاشتم و گفتم: «نمی دانم چرا این طور گرم با من احوالپرسی کرد.» او گفت: «اتفاقاً چند روز پیش با من هم احوالپرسی گرمی کرد و من هم مثل شما دنبال جواب این سوال هستم.» به خودم گفتم شاید وقتی در مشهد به دیدن اخوی من آمده، مرا آنجا دیده. مدتی که گذشت دیدم رفتار آقای بهشتی با همه به همین شکل است.
در جریانات اوایل انقلاب که اختلافات شدیدی بین گروه ها و افراد مختلف پدید آمدند، این نوع برخورد شهید بهشتی را شخصاً در کجا و با چه کسی مشاهده کردید؟
شهید بهشتی با همه رفتار متین و محترمانه داشت. یادم هست آن روزها مرحوم محمد منتظری حرفهای بسیار تندی به شهید بهشتی می زد. یک بار به مناسبتی به مجلس خبرگان رفته بودم. در آنجا شهید بهشتی با دیدن شهید منتظری، چنان به گرمی او را در آغوش گرفت و احوالپرسی کرد که هر کس که در آنجا حضور داشت، واقعاً حیرت کرد. کوچک ترین حرکت یا حرف شهید بهشتی نشان نمی داد که او از آن توهینها خبر دارد. از این نوع برخوردهای ایشان فراوان دیده ام. یک بار هم عده ای از توده ای ها به ملاقات شهید بهشتی رفته بودند و وقتی از اتاق بیرون آمدند، چنان تحت تأثیر برخوردهای محبت آمیزش قرار گرفته بودند که نمی توانستد چنین رفتاری را از کسی که صددرصد با آنها اختلاف عقیده داشت، باور کنند.
نگاه مسلط در مدرسه حقانی از لحاظ گرایشات فرهنگی، سیاسی و دینی تا چه حد تحت تأثیر نگرش شهید بهشتی بود؟
مدرسه حقانی زیر نظر و مدیریت شهید قدوسی اداره می شد و تمام روز، ایشان با بچه ها سروکار داشت و طبیعتاً تأثیر اخلاقی و سیاسی او بیشتر بود. آقای بهشتی هفته ای یک بار می آمد و بر مدیریت عالی مدرسه نظارت داشت و یک درس فلسفه هگل را هم به زبان آلمانی برای دوستان مدرسه حقانی داشت. آن عده از طلاب که رادیکال تر و انقلابی تر فکر می کردند، بیشتر تحت تأثیر شهید بهشتی بودند.
این رادیکال بودن در چه زمینه هایی مطرح می شدند. آیا مصداقی از این نگرش را به یاد دارید؟
بله. در سال های 50 طیف وسیعی از طلاب مدرسه حقانی، تحت تأثیر شهید قدوسی و آقای مصباح، با دکتر شریعتی مخالف بودند. اقلیتی هم تحت تأثیر آقای بهشتی بودند که به رغم انتقادات علمی بسیار بر آرای دکتر شریعتی، در مجموع او را قبول داشت و از او حمایت می کرد.
شما خودتان جزو کدام گروه بودید؟
من طرفدار دکتر شریعتی بودم و همیشه با آقای قدوسی و دوستان طرفدار آرای ایشان بحث داشتم.
شهید بهشتی به طور کلی در بحث ها چقدر با شهید قدوسی و آقای مصباح موافق بودند؟
در اصول و کلان قضایا توافق داشتند و میان آنها اختلافی وجود نداشت. آقای بهشتی از لحاظ فکری از سوی همه پذیرفته شده بود، یعنی مثلاً شهید قدوسی با این که شهید بهشتی در بسیاری از مبانی با ایشان قابل قیاس نبود، اما در مجموع چنان تحت تأثیر او بود و قبولش داشت که به یاد ندارم کسی به این شدت از آقای بهشتی تأثیر گرفته باشد. حتی یادم هست که پس از شهادت شهید بهشتی، آقای قدوسی به مصداق روایتی که از امام سجاد (ع) نقل می شود که «الدنیا سجن المؤمن» واقعاً ادامه حیاتش را مثل زندان می دید و هر لحظه منتظر شهادت بود و دعا می کرد که زودتر شهید شود. وضعیت آقای مصباح اندکی فرق می کرد. یک بار بحثی مطرح شده بود که بعضی از کتابهای درسی و یا بخشهایی از آنها چندان فایده ای ندارند و خلاصه، نه به درد دنیا می خورند و نه به کار آخرت می آیند. در خانه شهید قدوسی جلسه ای تشکیل شد و آقای مصباح و شهید بهشتی هم آمدند. من به نمایندگی مخالفها مسئله را طرح کردم. شهید بهشتی فرمودند: «مثلاً کدام کتاب یا کدام مبحث؟» من گفتم: «مثلاً در مبحث الصلاه سعه، نصف صفحه بحث می کند که ضمیر «ها» به صلاه برمی گردد یا به کتاب و در واقع به هر کدام که برگردد، فرقی نمی کند و طلبه ای که دچار کمبود وقت است، نیازی نیست این همه وقت صرف چنین چیزی کند.» شهید بهشتی مطلب را برداشت و خواند و در آخر هم نتیجه گرفت که من درست می گویم. آقای مصباح گفت: «ملاک شما برای مفید و غیر مفید چیست؟» من گفتم: «ما در جامعه مشکلات زیادی داریم. بهتر است به آنها بپردازیم.» آقای مصباح گفت: «در درسهای شما مسائل زنانه هم هست. پس بهتر است به آنها نپردازید.» آقای بهشتی گفت: «ایشان نگفت مرد یا زن، گفت جامعه.» در هر حال در رفتارهای شهید بهشتی همیشه طرفداری از حق، جلوه گری می کرد و به همین دلیل، هر دو طیف، حتی آن طیفی که با تفکرات روشنفکرانه او کاملاً موافق نبودند، تحت تأثیرش قرار داشتند. محبوبیت شهید بهشتی، عام بود. هرچند طرز تفکرش خاص بود.
آیا اختلاف نظر شهید بهشتی و آقای مصباح در مورد دکتر شریعتی و شیوه برخورد آن دو در این مورد را می توان به مسائل امروز هم تعمیم داد و از آن بهره گرفت؟
مسلماً از آن جریان نمی توان در مورد مقولات مطرح شده در این مقطع استفاده کرد و طبعاً اگر این کار شود، غلط و غیر اخلاقی است. علاوه بر این اختلافات آن دو به حساسیت هایی مطرح می شد که در طول تاریخ جوامع شیعی بوده و تازگی هم ندارد و همیشه هم خواهد بود. در تاریخ مشروطه هم این اختلافات در دو طیف کاملاً مجزا نمود داشت. یک طیف متفکرانی چون شیخ فضل الله نوری بودند و یک طیف هم سید محمد طباطبایی، مرحوم آخوند خراسانی و آیت الله نائینی. حرف هر دو طیف هم یکی بود و هر دو هم احکام اسلام را در نظر داشتند، منتهی طیف اول حساسیتش روی فرنگی مآب بودن مبارزین مشروطه بود و اعتقاد داشت که اینها در دین بدعتگذاری خواهند کرد و طیف دوم معتقد بود چون مشروطه، موجد آزادی خواهد بود، با تصویب آن، اجرای احکام اسلامی تسهیل خواهد شد. اختلاف نظر آقای مصباح و شهید بهشتی هم از همین سنخ بود.
آقای مصباح روی مبانی فکری دینی حساسیت به خرج می داد و می گفت این مبانی باید به شکل حقیقی خود مطرح شوند و تفسیر روشنفکرانه و مارکسیستی از مبانی اسلامی، حتی در قالب دفاع از اسلام، صحیح نیست. مرحوم بهشتی کلیت را نگاه می کرد و می گفت به خاطر تأثیر دکتر شریعتی، عده زیادی از جوانان ما جذب اسلام شده اند و از ترویج مارکسیسم کاسته شده و بنابراین باید از دکتر شریعتی حمایت کرد. این سخن بدین معنا نیست که شهید بهشتی در مقابل تفکرات انحرافی حساسیت نداشت، بلکه به اعتقاد من نوعی اعتدال در رفتار او بود.
از حساسیت شهید بهشتی در برابر انحرافات فکری چه خاطره ای دارید؟
یکی از روحانیون در یکی از مساجد تهران، قرآن را با دیدگاه مارکسیستی تحلیل و تفسیر می کرد، طوری که بعضی از دوستان به شوخی می گفتند او «الم» را می گوید قسم به انگلس، قسم به لنین، قسم به مارکس. آقای بهشتی از این مسئله به شدت عصبانی بود و به آقای دعاگو گفت که برود و با آن روحانی مذاکره کند و به او بگوید برای تحلیل هر موضوعی، باید از متدولوژی خود آن استفاده کرد و هر علمی، راه شناخت و روش خودش را دارد. می گفت که این روش صحیح نیست و به بدعت ختم می شود. شهید بهشتی در جاهایی حساسیت به خرج می داد که بدعت پدید می آید، ولی وقتی اشتباه در کار بود، همان را می گفت و در واقع نقد قابل اغماض داشت، به همین دلیل هنگامی که پس از انقلاب و طبق وصیت دکتر شریعتی قرار شد اشتباهات او برطرف شوند، شهید بهشتی به شدت مخالفت کرد و گفت اگر قرار باشد حرفهای او را تصحیح کنیم، آنچه که باقی می ماند، گواه صادقی بر اندیشه های او نیست.
آیا هدف شهید بهشتی در مدرسه حقانی، تربیت طیف روشنفکری در عرصه علوم دینی بود و یا در واقع به نوعی برای نظام آینده، کادرسازی می کرد و اگر چنین است تا چه حد موفق شد؟
به اعتقاد من، شهید بهشتی هدف جامعی داشت. یکی از اهداف او این بود که باید طلبه هایی را تربیت کنیم که کاملاً اسلام شناس باشند و اسلام هم محدود به فقه نیست و لذا باید متون دینی را از تمام ابعاد مورد توجه قرار داد. مثلاً در حوزه، علم درایه و حدیث رسم نبود و هر کسی شخصاً می رفت و آنها را مطالعه می کرد، ولی در مدرسه حقانی جزو دروس ما بود. همین طور علم رجال یا تفسیر که جزو دروس اصلی حوزه نبود و حضرت امام (ره) هم در کتاب حکومت اسلامی می گویند که اسباب تأسف است که فردی می تواند مجتهد شود بی آن که تفسیر قرآن بخواند. تاریخ هم جزو دروس حوزه نبود. اما آقای بهشتی چند واحد تاریخ اسلام برای طلبه ها گذاشته بودند. هدف دوم ایشان این بود که برای درک صحیح از اسلام، باید آن را از ابعاد مختلف فهمید. دین مجموعه ای است که با روان آدمی، با جامعه و فرد فرد انسان ها، با سیاست و با اقتصاد ارتباط دارد، بنابراین یک طلبه باید روانشناسی هم بداند و لذا یکی از واحدهای درسی ما روانشناسی بود که دکتر شریعتمداری درس می داد و یا علم اقتصاد برای این بود که بتوانیم مسائل اقتصادی اسلام را مورد پرسش و پاسخ قرار دهیم که دکتر نمازی درس می داد یا جامعه شناسی که گمانم دکتر قائمی درس می داد. شهید بهشتی معتقد بود که طلبه باید زبان خارج هم بداند که متون مکاتب مختلف را از قول خود دانشمندان آن مکتب مطالعه کند و روی زبان بسیار تأکید داشت و حتی برای یادگیری آن جایزه نقدی هم تعیین کرده بود. ایشان می گفت اصولاً بعضی از مکاتب از طریق متون ترجمه شده، قابل فهم نیستند. مثلاً فلسفه هگل را که به زبان آلمانی است، انگلیسی ها هم ترجمه کرده و بعضی از مترجمین غیر متخصص در علم فلسفه، آن را به فارسی ترجمه کرده اند، به همین دلیل هگل را خودش و به زبان آلمانی تدریس می کرد. ایشان معتقد بود که اسلام دینی است در حال جهانی شدن. مکاتب مادی شکست می خورند و مردم به اسلام روی می آورند، بنابراین باید کسانی باشند که در عین حال که اسلام را از همه جوانب می شناسند و به علوم روز هم مجهز هستند، زبان را هم باید بدانند که آنها را منتقل کنند، بنابراین بیش از آنچه که به فکر کادرسازی برای حکومت باشد، به فکر پاسخ گویی به سؤالاتی بود که در آینده و در سطح جهان در حیطه اسلام مطرح می شد.
پس از پیروزی انقلاب، بسیاری از فارغ التحصیلان مدرسه حقانی، مصدر برخی از امور شدند و همین مسئله نقدهایی را هم در پی داشت. آیا شما این رویداد را اتفاقی می دانید؟
من در آن زمان چنین استنباط می کردم که پیروزی انقلاب برای هیچ کس، حتی شهید بهشتی قابل پیش بینی نبود. واقعاً کسی غیر از امام، این پیش بینی را نمی کرد که بخواهم بر مبنای آن چنین ارزیابی کنم.
شهید بهشتی پس از انقلاب مصدر امور بسیار مهمی بودند که شاید مهم ترین آن منصب قضا بود. ایشان در گزینش افراد برای همکاری، چقدر از فارغ التحصیلان مدرسه حقانی استفاده کردند و ملاکهایشان برای گزینش، چه بود؟
شهید بهشتی پس از انقلاب از سوی امام به ریاست دیوان عالی کشور منصوب شدند. همچنین شهید قدوسی هم به عنوان دادستان کل انقلاب اسلامی انتخاب گردید. آن دو از مدیران و اساتید مدرسه حقانی بودند و طبیعتاً با هم ارتباط عاطفی عمیق داشتند و به نظر من به شکل تصادفی و طبیعی، این جور شد که قوه قضائیه در دست روحانیون قرار گرفت و بالطبع برای کار قضایی، آنها از طلبه های مدرسه حقانی استفاده کردند. یکی دو نفری هم البته کار اجرایی می کردند که آنها هم در ابتدا، قاضی بودند.
برای همکاری شهید بهشتی، از سوی طلاب مدرسه چقدر گرایش وجود داشت؟
شهید بهشتی شخصیت بسیار جذابی داشت و همه دوست داشتند با او در هر مقامی که بود، همکاری کنند و این ربطی به اشتیاق برای کسب آن مناصب قضایی نداشت. از جمله خود من یکی دو سالی مسئولیت قضایی داشتم، ولی می خواستم به قم بروم و درسم را ادامه بدهم. آقای بهشتی مرا خواست و پرسید: «چرا می خواهی بروی؟» گفتم: «درسم مانده و می خواهم آن را تمام کنم.» پرسید: «برای چه هدفی؟» گفتم: «می خواهم خدمت کنم.» گفت: «حالا که انقلاب شده و به افراد معتمد و متعهد، نیاز هست، همه زمینه های خدمت فراهم است. شما می خواهی بروی درس بخوانی که به همین نقطه برسی. خب، همین حالا که رسیدی، تلاشت را بکن.» همکاری با شهید بهشتی، به خودی خود تجربه دلپذیر، آموزنده و جذابی بود.
حساسیت شهید بهشتی در نظارت بر عملکرد قضات تا چه حد بود؟
بدیهی است که ایشان نسبت به کسانی که در چنین پست های حساسی منصوب شده بودند، فوق العاده حساسیت به خرج می داد. یک بار نامه ای به یکی از قضات نوشت و در آن او را به شدت توبیخ کرد که: «شنیده ام هنگامی که برای مأموریت به سفر می روی، ساک خود را به کسی که تو را همراهی می کند می دهی. این نشانه تکبر توست که شخصیت دیگران را مورد استخفاف قرار می دهی.» شهید قدوسی هم بسیار روی رفتار قضات حساسیت داشت و معتقد بود یک قاضی حتی از انجام برخی از اعمال حلال هم باید بپرهیزد. زیرا افرادی که ایمان متوسطی دارند با مشاهده آن رفتار، ممکن است میل به حرام پیدا کنند. شهید بهشتی روی این نکته تأکید بسیار داشتند که قضات و مسئولین باید قطعاً مثل مردم زندگی کنند و همپای آنها باشند و شهید قدوسی می گفت: «تا روزی که من در این منصب باشم نخواهم گذاشت ارتکاب به حتی برخی از اعمال حلال، سکوی پرش به سوی اعمال حرام برای عده ای از افراد سست عنصر باشد.»
آیا شهید بهشتی از شیوه تنبیه و توبیخ و برخورد شدید، زیاد استفاده می کرد؟
خیر. شهید بهشتی بیشتر سعی داشت ملکات اخلاقی را به شیوه ای غیر مستقیم و با رفتار خود به فرد مسئول منتفل کند و از هر چیزی که کمترین شائبه جدایی از مردم در آن وجود داشت، پرهیز می کرد.
از خاطرات خود در این مورد بگویید؟
سه روز قبل از شهادت ایشان بود که من دو تا قبا را برایشان بردم. این قباها را آقای پورمحمدی که در قم خیاط بود، دوخته بود. شهید بهشتی همیشه لباده می پوشید و بسیار ظاهر آراسته و شیکی داشت، به طوری که واقعاً در قم، الگوی جدیدی بود و من بسیار شیفته لباس پوشیدن او بودم. گفتم: «آقا! چه شد که قبا تهیه کردید؟» آقای بهشتی گفت: «با آن که خانه ای را که در قلهک دارم هفت سال قبل از پیروزی انقلاب خریدم و ربطی به مسئولیت های پس از انقلاب من ندارد، احساس کردم که باید به جنوب شهر و جایی بروم که مردمش برای انقلاب، بیشترین هزینه را داده اند. و بنابراین به خیابان ایران رفتم. بعد هم دیدم اغلب روحانیون قبا می پوشند و تصمیم گرفتم این وجه تمایز را هم از بین ببرم.» در آخرین عکسی که در حال نماز در حزب جمهوری اسلامی از ایشان باقی مانده، همان عبا به تنش هست. او حتی شیوه عمامه بستن خود را هم قبلاً به شیوه اهل مشرب فلسفی و عقلانی، کوچک بود، تغییر داد و حداکثر تلاش خود را کرد که حتی در این اموری که کمتر مورد توجه دیگران بود، کمترین شائبه ای وجود نداشته باشد.
وضعیت روحی شهید بهشتی را در مقطع پرفشار ترور شخصیت توضیح بدهید. ایشان را در آن مقطع، چگونه دیدید؟
ترجیح می دهم در این مورد به دو خاطره اشاره کنم. البته این نکته را باید بگویم که شهید بهشتی خود را به گونه ای تربیت و تهذیب کرده بود که اگر به این اعتقاد می رسید که کاری درست است، اگر همه دنیا هم جمع می شدند و مخالفت می کردند، خم به ابرو نمی آورد و ابداً ناراحت نمی شد. خیلی ها هستند که به راحت بودن تظاهر می کنند، ولی شهید بهشتی واقعاً آسوده خاطر بود و حرفهای مخالفان مثل پتکی بود که به سندان می کوبیدند و ابداً احساس دل آزردگی نمی کرد. بعد از 15 اسفند سال 59 و سخنرانی معروف بنی صدر در دانشگاه، به طبقه چهارم دادگستری که اتاق شهید بهشتی در آنجا بود، رفتم. یک عده از چپیها جلوی دادگستری جمع شده بودند و شعار مرگ بر بهشتی می دادند. در اتاق شهید بهشتی، صدای آنها به وضوح شنیده می شد. شهید بهشتی پشت میزش نشسته بود و با کمال آرامش و طمأنینه به کارش ادامه می داد.
من از شدت عصبانیت در اتاق قدم می زدم. بالاخره نتوانستم طاقت بیاورم و گفتم: «چرا امام دخالت نمی کنند. چرا با بنی صدر برخورد نمی کنند که این طور جولان ندهد؟» شهید بهشتی با همان لحن قاطع و متین گفت: «آقای حسینیان! امام با تدبیرتر از آن است که خود را درگیر آدمی مثل بنی صدر کند. بنی صدر خودش می داند چطور تیشه به ریشه خودش بزند و اولین تیشه را هم دیروز زد.»
این حرفها و حالات شهید بهشتی مثل آب سردی بود که روی آتش خشم من ریختند. ایشان ادامه داد: «آقای حسینیان! ما نباید برای جبران مشکلات خودمان از امام هزینه کنیم. اگر قرار باشد امام سپر بلای من مسئول شوند، در مواقع مقتضی نمی توانند نقش خود را ایفا کنند.» خاطره دیگر موقعی است که امام در روز 14 اسفند هیئت حل اختلافی را تشکیل دادند و مسئولین را از سخنرانی منع کردند. قرار شد هر کس از این فرمان، عدول کرد، او را مورد بازخواست قرار دهند و تخلفات او را به امام گزارش بدهند و سپس او را به مردم معرفی کنند. یکی دو روز پس از صدور این فرمان، نزد شهید بهشتی رفتم و از بنی صدر انتقاد کردم. آقای بهشتی گفت: «مگر امام دستور نداده اند که این کار انجام نشود؟» البته دستور امام در مورد مجالس سیاسی و پخش این گونه اخبار و سخنرانها در سطح جامعه بود و صحبت های خصوصی را، آن هم بین افرادی که به یکدیگر اعتماد واثق داشتند، در بر نمی گرفت، ولی ایشان به قدری نسبت به دستورات امام تعبد داشت که حتی در دفتر خودش هم اجازه چنین کاری را نمی داد. شاید یکی از ویژگی هایی که بنی صدر و سایر مخالفان را به شدت عصبانی می کرد، همین برخوردهای منصفانه آقای بهشتی بود که هرگز بهانه به دست کسی نمی داد. بسیاری از بزرگان هستند که با تمام شأن و جلالت خود، گاهی در مقام موضعگیری، بهانه به دست مخالفان می دهند و حرف نسنجیده ای می گویند، ولی شهید بهشتی به کلی مبرا از این عیب بود، به همین دلیل مخالفان به شایعه پراکنی می پرداختند. در چنین مواقعی اگر دشمنان حمله کنند، چندان دشواری و وزنی ندارد، اما وقتی دوستان به انسان خنجر می زنند، حقاً بسیار دردناک و شکننده است. آقای بهشتی هم چنین وضعی داشت، شاید هم بشود گفت بسیار بدتر و دشوارتر. گاهی اوقات می شد که برخی افراد که طبیعتاً از او دفاع می کردند، نه تنها این کار را انجام نمی دادند که با موج ترور شخصیت همراه می شدند. این مسئله که موجب جری تر شدن مخالفان شناخته شده و تابلو دار آقای بهشتی بود، مسلماً روح او را می آزرد.
واکنش شهید بهشتی در مقابل این گونه اظهارات چه بود؟
همان طور که قبلاً هم اشاره کردم، ایشان وقتی به درستی راهش اعتقاد داشت، کسی نمی توانست او را متزلزل کند و واکنش خاصی نشان نمی داد… در جریان ترور شخصیت، تنها عنصر شکننده و آزار دهنده، اظهار نظرهای نسنجیده و ظالمانه دوستان است. مهم ترین فایده این جریان، این است که انسان عملاً تنها می ماند. شاید در بسیاری از مواقع، به شکلی لفظی به خود بگوییم که نهایتاً «خدا یار منه چه حاجت کس؟» ولی در مقام باور و عمل، کمتر به این نتیجه می رسیم.
در جریان ترور شخصیت، انسان ناگهان متوجه می شود که جز خدا یار و یاوری ندارد. کسانی که این تجربه را داشته اند، آن را بسیار شیرین یافته اند. آقای بهشتی هم از این فرصت برای انقطاع الی الله استفاده زیادی کردند. در واقع این رویداد برای ایشان زمینه یک تجربه عرفانی با ارزش را فراهم کرد.
به نظر شما علت این که به سهو یا به عمد ایشان را متهم به انحصارطلبی می کردند چه بود؟
چنانچه منشأ ترور شخصیت شهید بهشتی را مورد بازخوانی قرار دهیم. در می یابیم که سازمان مجاهدین خلق از دیرباز درصدد انجام این کار بود. من هنگامی که اسناد ساواک را بررسی می کردم، دیدم وحید افراخته پس از تغییر ایدئولوژیک سازمان در سال 54 از قول تقی شهرام گفته به نظر او، بعد از امام (ره) تنها کسی که قدرت دارد رهبری نیروهای مذهبی را در دست بگیرد، شهید بهشتی است و به همین دلیل سازمان مجاهدین از همان ابتدا تصمیم داشت او را ترور کند، اما از آنجا که ممکن بود رابطه ترور او با سازمان کشف شود، قرار بود طی یک برنامه ساختگی، از جمله تصادف ماشین، او را از بین ببرند. آنها می دانستند هماوردی چون او ندارند که با قدرت در مقابلشان بایستد و انحرافات آنها را کشف و برملا کند و لذا به ترور شخصیت و سپس ترور خود او پرداختند.
از دیگر ویژگیهای اخلاقی شهید بهشتی چه موردی به طور مشخص در خاطرتان هست؟
شهید بهشتی بسیار اصولگرا بود. این که انسان متفکر امروزی و روشنفکر و در عین حال عمیقاً اصولگرا باشد، ویژگی منحصر به فردی است که معمولاً به دشواری در یک انسان جمع می شود. شهید بهشتی کسی است که در سال 1341، پس از تأسیس نهضت آزادی، متوجه شد که این سازمان به شکلی جامع و عمیق، مذهبی نیست و از آن انتقاد کرد. موضعگیری او در مقابل جبهه ملی هم بسیار دقیق و صریح بود. او اعتقاد داشت که این انقلاب، اسلامی است و جز با تفکر اسلامی پیش نمی رود. هنگامی که امام، او را مأمور کرد که اعضای شورای انقلاب را معرفی کند و قرار شد که بعد هم وزارتخانه را به دستشان بسپارند، شهید بهشتی تأکید بسیار داشت که حتماً این افراد، خلوص اسلامی داشته باشند و نسبت به خلوص برخی از آنها تردید و حتی اعتراض داشت.
به نظر شما چرا طیف های مختلف با وجود تفاوت های بسیار در آرا و عملکرد، در مورد حمله به شهید بهشتی به همگرایی رسیدند؟
زیرا کاملاً بر این نکته واقف بودند که او همه چیز آنها را می داند و نکات بسیار ظریفی که از نگاه دیگران پنهان می مانند، از نگاه دقیق و موشکاف او مخفی نمی مانند. آنها می دانستند که شهید بهشتی در عین حال که مبانی و احکام اسلامی را کاملاً می شناسد، به مسائل روز نیز آگاهی کامل دارد و لذا نمی شد او را دچار شبهه و تردید کرد و از راهی که در پیش گرفته بود، باز داشت.
از حالات روحی شهید بهشتی در روزهای پایانی عمر بگویید.
از نظر روحی و عرفانی، بسیار اوج گرفته بود. ترور شخصیت، نه تنها برای او ناراحتی و اندوه به همراه نداشت که از این فرصت، برای انقطاع مطلق از دنیا، کمال استفاده را کرد و به مراحل عالی عرفانی رسید و بسیار خالص و مخلص از دنیا رفت.
اینک که نزدیک به 25 سال از شهادت ایشان می گذرد، احساس شما نسبت به شهید بهشتی چیست؟
من هنوز با عشق به او به حیات خود ادامه می دهم و رابطه عاطفی من با او قطع نشده است. در طول این سال ها، به لطف خدا کم پیش آمده که خواسته باشم از تنعمات دنیوی بیش از نیاز بهره ببرم، ولی هر بار که چنین فکری در خاطرم خطور کرده است، یاد و نام و خاطرات آن بزرگوار، چراغ راهم بوده و به سرعت، تفکر و کردار خود را تصحیح کرده ام. شخصیت، منش و رفتار شهید بهشتی به قدری تأثیرگذار بود که پس از گذشت سالیان متمادی، باز هم این تأثیر را در زندگی و روش خود و کسانی که با او سرو کار داشتند، به عینه مشاهده می کنم. هنگامی که به یاد او می افتم، قلبم به شدت متأثر می گردد و هنوز وقتی سر قبر او می روم، آرامشی را به دست می آورم که تا مدتها با من است. بهترین لحظات عمر من، لحظه هایی است که بر قبر او بوسه می زنم و خاطراتش را در ذهن، مرور می کنم. رابطه عاطفی من با آقای بهشتی طوری است که بارها در گرفتاریها و سختیها، به خوابم آمده و راهنماییم کرده است.
منبع:نشریه شاهد یاران شماره 8