نویسنده: فهیم عزیز
مترجم: علی نجفی نژاد
در این مقاله سراغ یکی از موضوع هایی که در تفسیر کتاب مقدّس مهمّ و دقیق است، یعنی مثال و تفسیر مثالی رفته ایم. این موضوعی است که متضمّن ارتباط عهد قدیم با عهد جدید و موضع مسیحیان نسبت به تفسیر عهد قدیم، است. و به خاطر اهمیت این بحث، بهتر است به این موضوع به صورت تفصیل پرداخته شود.
تعریف تفسیر مثالی
«ک. ج. وُلکمبی» (1) بین تفسیر مثالی و نوشتار مثالی فرق می گذارد. وی درباره ی تفسیر مثالی می گوید: «آن آشکار نمودن ارتباط تاریخی بین برخی حوادث یا اشخاص یا چیزها در عهد قدیم و بین حوادث و اشخاص و چیزهای مشابه با
آن ها در عهد جدید است» امّا درباره ی نوشتار مثالی
می گوید: «توصیف حادثه ای یا شخصی یا چیزی در عهد جدید با اوصافی که در توصیف چیزهایی شبیه آن ها در عهد قدیم به کار رفته است.» [2] وقتی که ابراهیم تنها پسرش اسحاق را به عنوان قربانی تقدیم می کند، می توان این عمل را مثالی برای این دانست که خدا تنها پسرش را به عنوان فدیه برای مردم جهان تقدیم کرد. این تفسیر مثالی است. امّا وقتی که پولس رسول درباره ی اصول اخلاقی ای که در کلیسای قرنتس رواج یافته، سخن می گوید و نام آن را «خمیرمایه»
(اول قرنتیان 5: 1- 8) می گذارد، وی همان اصطلاح
خمیر مایه را با همان معنایی که در ایام فصح در عهد قدیم استعمال می شد، به کار می برد چون یهودیان خانه های خود را به کلی از خمیر مایه در این ایام خالی می کردند (خروج 15:12) (3) این نوشته ی مثالی است. امّا نوشته ی مثالی چیست و به چه معنا است؟
کلمه ی مثال از کلمه ی یونانی Tupos گرفته شده است و در عهد جدید حدود 14 بار تکرار شده است و دارای معانی متعدّدی است که به حدود پنج معنا می رسد و عبارت اند
از:[4]
1. نشانه و اثر؛ مانند اثر میخ هایی که در دستان مسیح مصلوب بود (یوحنّا 25:20) (5)
2. الگویی است در یک اطاعت و ایمان عمل کننده مانند پولس رسول (فیلیپیان 17:3 (6)؛ دو تسالونیکیان 9:3) و پطرس رسول مؤمنان به ویژه بزرگان آنان را ترغیب می کند که الگو و نمونه باشند (اول پطرس 3:5؛ اول تیموتاؤس 12:4).
3. تعلیم ریشه ای و مبنایی که پولس رسول نام آن را «صورت تعلیم» گذاشته است و منظور تعالیم انجیل است (رومیان 17:6) (7)
4. اصل آسمانی که بر طبق آن عمل می شود و مثال آن اشیای زمینی است مانند خیمه اجتماع و آیین هایی که تابع آن است (خروج 4:25؛ اعمال رسولان 44:7 (8)؛ عبرانیان 5:8)
5. معنای تفسیری؛ پولس رسول کلمه مثال را در این معنا دو بار به کار برده است تا حوادث موجود در عهد قدیم را توصیف کند. بر این مبنا که مثالی برای نجات آینده ای است که خدا در عیسی مسیح عمل نموده است. مورد اول در
رساله ی اوّل به قرنتیان (10: 6-11) است. وی در این فراز برخی از حوادث خطاکارانه و عذاب آور را که در بیابان بر اسرائیل واقع شد، به عنوان نمونه ذکر می کند (9). در این جا ملاحظه می شود که مثال، خود متن یا کلمات نقل قول شده نیست؛ بلکه مثال در خود حادثه تاریخی نهفته است.
این ها تفاوت های مهمّ میان مثال و مجاز است که در ادامه تفصیل آن ها خواهد آمد.
بنابراین پولس متنی را تفسیر ننموده است، بلکه حادثه ای را ذکر می کند که خدا در گذشته انجام داده است تا به عمل دیگری در زمان آینده اشاره داشته باشد. در این جا بین دو حادثه شباهت وجود دارد؛ ولی نه در شکل خارجی آن ها مانند عبور از آب دریا و آب غسل تعمید، بلکه شباهت آن ها در واقعه ریشه ای است که در هر دو وجود دارد، یعنی عمل فدایی خدا برای قومش. پس نجات اسرائیل در دریای سرخ مثالی برای نجات مؤمن از خطا و گناه است [10] (اول قرنتیان 11:10).
در رساله به رومیان نیز پولس رسول این کلمه را در همین معنا درباره ی آدم که مثال و نمونه ای برای مسیح است به کار برده است (رومیان 14:5) (11). با این که آدم و مسیح در دو صورت کاملاً متناقض قرار داشتند، ولی عنصر تشابه اصلی بین آن ها وجود داشت؛ آدم در رأس مخلوقات هبوط یافته بود و مسیح در رأس مخلوقات فدا شده بود.
یک حادثه ی دیگری در عهد جدید وجود دارد که پطرس رسول ذکر می کند (اول پطرس 3: 2-21) (12) و آن حادثه کشتی است که نوح در آن نجات یافت و برای اولین بار اسم آن یعنی مراسم غسل تعمید ذکر می شود و این غسل تعمید با حادثه ی تاریخی بر خاستن عیسی مسیح ارتباط پیدا می کند.
از آن چه گذشته می فهمیم که مثال در عهد قدیم و ممثّلٌ به در عهد جدید مانند موسی و مسیح (دوم قرنتیان 3: 7-11؛ عبرانیان 3: 1-6)، فقط در موارد شباهتشان با هم مقایسه
نمی شوند بلکه در بعضی موارد متضاد هم مقایسه می شوند
(رومیان 5: 12- 21). حال چه در موارد مشابه و چه در موارد متضاد با هم مقایسه شوند، سه امر مهمّ در مثال و ممثّلٌ به وجود دارد: 1. در این مقایسه عنصری اساسی وجود دارد؛ امّا این عنصری که مربوط به این است «نزد ممثّلٌ به، به نور کامل می رسد و دارای وضوح و غنی و کارآیی بیشتری می گردد»
[13] 2. این رابطه ای که مثال را به ممثّلٌ به هم ربط
می دهد، رابطه ای سطحی و ساختگی نیست؛ بلکه مداوم به مرکز نجات که خداوند، پدر، آن را خداوند، عیسی مسیح، بر پا نموده است، اشاره می کند. بنابراین هر مثالی، به منزله ی نجات بشری به عیسی مسیح اشاره می کند، همان گونه که هر چیزی در عهد جدید با مسیح، ایجاد کننده و کامل کننده نجات، ارتباط محکمی پیدا می کند، مانند واجبات (اول قرنتیان فصل 10؛ اول پطرس 21:3).
3. حقایق عهد قدیم که به منزله ی مثال به کار رفته اند، قبل از این تفسیر، این گونه نبودند که چیزهایی بی ارزش بودند و معنای خاصّی نداشتند و بعد از این که در قالب مثال درآمدند، این معنا به آن ها اضافه شد؛ خیر، این حقایق در قالب مثال در آمدند چون ارزش و معنای اصلی شان خیلی بزرگ بود. بنابراین کشتی و عبور از دریا و موسی و آدم و … همگی در تاریخ فدای الاهی دارای معنایی عظیم بودند.
فرق بین مثال، مجاز و پیش گویی
برخی مفسّران این سه را با هم اشتباه گرفته اند و با این که بین این ها نمی توان تفاوت قطعی و صریحی وضع کرد، چون در برخی امور با هم مشترک اند؛ ولی بینشان تفاوت های روشنی است که محقّق کتاب مقدّس می تواند آن ها را از همدیگر تشخیص دهد. حال ویژگی های هر کدام که کمک می کند هر کدام را باز شناخت کدام است؟ در ابتدا به سراغ تفسیر مجازی می رویم و آن را با تفسیر مثالی مقایسه
می کنیم. همان طور که گذشت تفسیر مثالی کشف ربط بین برخی شخصیت ها یا حوادث یا چیزهایی است که در عهدین است که در راستای کشف تاریخی می باشد، در حالی که تفسیر مجازی کوششی است برای کشف معانی ثانوی که در درون معنای ظاهری و اولیه داستان نهفته است. پس تفسیر مثالی همیشه عنصر تاریخی را در متنی که می خواهد تفسیرش کند، عنصری اساسی و مهمّ به حساب می آورد، به خلاف تفسیر مجازی که اصلاً توجّهی به این عنصر ندارد؛ بلکه گاه با او درمی افتد تا او را به کناری بیندازد و به جای او معانی معنوی ای که در پشت او نهفته است، بنشاند. با توجّه به همین هدف است که تفسیر مجازی اشخاص و حوادث و امور دیگری را که در متن است به معانی معنوی تبدیل می کند به گونه ای که هیچ ریشه ای جز ذهن مفسّر ندارند. شاید چند مثال مسئله را برای ما بیشتر روشن نماید.
«فرار» می گوید:
در دستان فیلون، فیلسوف یهودی، پیش گویی ها، شعرها، داستان ها و مراسم مذهبی عهد قدیم تبدیل به مباحث فلسفی و اخلاقی شده است.
برای مثال وی ابراهیم، پدر مؤمنان را به یک فیلسوف رواقی تبدیل می کند که از اور کلدانیان (اشاره به فهم حسی دارد) خارج می شود تا به حاران (که به معنای فضاهای خالی است و اشاره به حواس پنج گانه دارد که او یاد گرفت این حواس بدون نفس فایده ندارد) برود. در جای دیگر فیلون، ابراهیم را پدر برگزیده ی حکما نامیده است؛ به این معنا که وقتی به شناخت خدا می رسد با ساره که همان حکمت است، ازدواج
می کند. [14]
این تفسیری است که فیلون درباره ی ابراهیم ارائه می دهد. امّا درباره ی موسی که ما او را منجی ای می شناسیم که خدا برای نجات قوم اسرائیل از بندگی مصریان فرستاد، می گوید:
موسی همان شخصی است که مالک شناخت کامل و فلسفه حقیقی شد و به واسطه ی این شناخت و فلسفه می تواند نفس را که در زندان جسم و شهوات اسیر شده است، نجات دهد و مرگ مصریان در دریا به معنای کشتن شهوات است … .
بدین گونه می بینیم که تفسیر مجازی، دشمن تاریخ است و آن را مادّه ای خام می داند که نمی تواند عمل نجات الاهی را در بر داشته باشد؛ چرا که نجات ربطی با زمان یا تاریخ ندارد، بلکه برتر از آن هاست. نجات، داشتنِ معرفت است. مطلب در تفسیر مجازی به همین جا ختم نمی شود، بلکه این تفسیر هیچ اشاره ای (نزدیک یا دور) به خدا در کشف خودش توسّط تاریخ نمی کند، به جز در امور جنبی و ساده مانند تفسیر غزل غزل های سلیمان، وقتی که مفسّران یهودی و مسیحی اتّفاق نظر پیدا کردند که خدا یا مسیح با قوم مقدّس خود سخن
می گوید؛ خواه این قوم مقدّس، نسبت به یهودیان ملّت اسرائیلی باشد و خواه نسبت به مسیحیان کلیسا باشد.
مطلب دیگر این که گاه تفسیر مثالی و تفسیر مجازی شبیه هم می شوند و آن در جایی است که متن، اختصاص به اظهار
اراده ی خدا و تشویق بر خضوع در مقابل اراده ی خدا دارد. مانند رساله ی اوّل پولس به قرنتیان (10: 1-5 (15)). امّا آن چیزی که تفسیر مثالی را در این گونه موارد متمایز می کند این است که تفسیر مجازی به وصیت ها و محرک ها و امور خارجی، اهتمام دارد، در حالی که تفسیر مثالی بر روی خود حادثه تأکید می کند، به این عنوان که حادثه ای تاریخی است و در شکل دهی موضع مردم دارای تأثیر است. [16]
از این بیان می فهمیم که اهتمام تفسیر مثالی به تاریخ است و ظاهر آن را اخذ می کند و بر تاریخمندی حادثه اعتماد
می کند و بنای تفسیر را بر آن می نهد و تأکید می کند که تشابه بین مثال و ممثّلٌ به واضح است و در ممثّلٌ به کامل شده است. امّا تفسیر مجازی به صورت قطعی منکر تاریخ شده، توجّهی به ظاهر و کیفیت وقوع اشیا ندارد و می کوشد
چیزهایی را استخراج کند که گاه از ظاهر متن بسیار فاصله دارد. این مطلب را درآینده توضیح بیشتری خواهیم داد.
فرق بین تفسیر مثالی و تحقّق پیش گویی
این مسئله ی دومی است که برای شناخت تفسیر مثالی در این زمینه باید روشن شود. بین این دو، رابطه ای جدّی و شباهتی عمیق وجود دارد که در عهد جدید بین این نوع تفسیر از عهد قدیم معلوم می شود. علّت رابطه و شباهت این دو این است که هر دو نوع تفسیر (تفسیر مثالی و تفسیر پیش گویانه) به تحقّق و اکمال قصد خدا در تاریخ اختصاص دارند. هر دو در عهد قدیم، اعلان از نجات خدا را به گونه ای ابتکاری و در موقعیت انتظار و چشم به راه بودن، می بینند. بنابراین مثال و پیش گویی به جلو و به آینده نگاه می کنند؛ زمانی که خدا وعده اش را محقّق می سازد، امّا اختلاف روشنی بین این دو تفسیر وجود دارد: در پیش گویی، پیامبر آن چیزی را که در آینده اتّفاق می افتد و خداوند برای او کشف نموده است، اعلان می کند، امّا مثال جدای از هر رسول یا پیامبری می ایستد و از تحقّقش در آینده خبر می دهد. بنابراین پیش گویی به پیامبر احتیاج دارد تا بیان شود، امّا مثال اهمیتش در ذات خودش و به استقلالش است او از خودش خبر می دهد. تفاوت دیگری که بین این دو وجود دارد در این است که پیامبر آینده را با تفصیل، توضیح می دهد و آشکار می نماید و مخاطبانش آن را شنیده و از آینده تصوّری برایشان به وجود می آید، در حالی که مثال در بسیاری از زمان ها برای مردم معاصر خود مخفی می ماند و نمی تواند بفهمند، مگر وقتی که از آینده به گذشته، از عهد جدید به عهد قدیم نظر بیفکنند. برای نمونه در پیش گویی های اشعیای نبی چیزهای روشن زیادی می بینیم که یک یهودی آن ها را می شناسد و به منجی نهایی یا به قوم
بنی اسرائیل و یا به چیز دیگری نسبت می دهد (اشعیا فصل 53) و یک فرد مسیحی در آن، چیزی را که برای مسیح در صلیب رخ داده، می خواند. امّا وقتی که پولس رسول درباره ی آدم به منزله ی مثالی که بعدها می آید، سخن می گوید
(رومیان 14:5) ما مفهوم این سخن را نمی فهمیم مگر بعد از ظهور مسیح و افکندن نور بر آدم و این که آدم نمونه و مثالی برای او بوده است.
به جا است که مثال دیگری بیاوریم و آن یحیای تعمید دهنده است. متّی شخصیت یحیی را با الیاس ربط داده و به صورت روشن تری در انجیل مرقس هم آمده است (متّی 13:17 (17)؛ مرقس 13:9). لیکن با این حال هنگام ذکر داستان یحیی به صورت قطعی نگفته که یحیی آمده تا آن چیزی که به وسیله ی انبیا گفته شده، تمام نماید؛ یعنی الیاس مثالی برای یحیی بود و وقتی که یحیی آمد نقش مثالی الیاس را فهمیدیم. به این دلیل که یحیی، هر آن چه را که درباره ی الیاس نقل شده است، به صورت ظاهری محقّق ننمود. بنابراین به آسمان بر نگشت همان طور که الیاس به آسمان رفت. امّا شباهت روشن این دو پیامبر در این بود که راه را برای خدا (مسیح) آماده کردند. وقتی که متّی درباره ی ولادت مسیح از عذرا سخن می گوید (23:1) یا عاقبت یهودای اسخریوطی (9:27) را بیان می کند، به طور صریح می گوید: «تا کلامی که خداوند به زبان نبی گفته بود، تمام گردد» (22:1). چون وی اتمام ظاهری را نه از یک جهت بلکه در تمام جهات می بیند.
بنابراین مثال و پیش گویی از این جهت که عهد قدیم در آینده، منتظر اتمام و تحقّق آن می باشد، شبیه هم هستند و در جهات زیر با هم تفاوت دارند:
الف؛ مثال به خودی خود مستقل است، امّا پیش گویی برای اعلانش به پیامبر احتیاج دارد.
ب؛ مثال با نگاه از آینده به گذشته فهمیده می شود، امّا
پیش گویی در گذشته فهمیده می شود و بر آینده تطبیق
می یابد.
ج؛ رابطه ی بین مثال و ممثّلٌ به فقط متوجّه یک جهت مهمّ است، امّا پیش گویی غالباً تحقّقش ظاهری است.
مبنای تفسیر مثالی
چرا تفسیر مثالی وجود دارد؟ مفسّران وقتی می گویند: این شخص یا این حادثه و یا این مسئله در عهد قدیم، به صورت صفت مثالی با شخصی یا حادثه ای و یا چیزی در عهد جدید ربط می یابد، بر چه مبنایی نظر خود را بنا ساخته اند؟
از آغاز ظهور عهد جدید تا قرن هفدهم میلادی هیچ انگیزه ای برای این سؤال وجود نداشت؛ چرا که مسئله مانند بدیهیات خیلی روشن بود و هیچ شکی در آن راه نداشت و کسی چنین سؤالی برایش پیش نمی آمد که چرا این نوع تفسیر به وجود آمده است. امّا در ابتدای قرن هفدهم که نقد علمی کتاب مقدّس آغاز گشت و معنای ظاهری و خالص کتاب مقدّس کم کم بر عقل مفسّران در نقاط زیادی از جهان مسیحیت، تسلّط یافت، مردم کم کم در تفسیر مثالی شک کردند. به این علّت که مفسّران و ناقدانی که به صورت کلی فقط بر نقد متن و بررسی تاریخی اعتماد داشتند، در کتاب مقدّ تمایز و تباینی دیدند که با وجود آن ها نمی توان بین عهد قدیم و جدید وحدت ایجاد کرد، برای همین جایگاهی برای مثال وجود نخواهد داشت چون همان طور که خواهیم گفت مبنای مثال بر وحدت و تکامل بین عهدین است و این بررسی نقدی، به فراتر از آن چه که واجب بود، رفت. این بحث خدمات بزرگی به تفسیر نمود و تمایز عجیبی را در کتاب مقدّس آشکار نمود، ولی از دیدن وحدت دقیق موجود در این کتاب عاجز بود. حال آیا بعد از ظهور تفسیر تاریخی و بعد از تصحیحی که در حد افراط در مثال و مجاز حادث شد، می شود به تفسیر مثالی که به صورت علمی بر بررسی کتاب مقدّس مبتنی است، تمسّک نمود؟ اگر جواب مثبت است پس این اساسی که به ما در تفسیر مثالی کمک می کند چیست؟ و حدودی که باید این تفسیر از آن ها فراتر نرود کجاست تا دوباره گرفتار آن چه که قبل از قرن هفدهم شده بود نشود؟ [18] علل و مبانی مهمّی وجود دارد که تفسیر مثالی بر آن ها مبتنی است:
1. «فون راد» مثال و تفسیر مثالی را به اساس فکر خود بشر بر می گرداند. در نظر وی فکر بشری از مهم ترین عناصر مشخّصه مثال است. بنابراین مثال های قومیتی، برخی
موقعیت ها را به مبدئی کلی که مورد اتّفاق همه است، ربط
می دهد و شاعری که با اندیشه اش بدون هیچ خستگی به این سو و آن سو می رود تا ارزش های والا و مطلقی که در نظر دیگران بی ارزش اند، ببیند. از این دست هستند. شاعر این ارزش ها را در حرکت ستارگان و گذشت شب و روز و کارهای کوچکی که انسان بدون فکر انجام می دهد و دیگر امور مهمّ و غیر مهمّ، می بیند. بنابراین وی جهان ماشینی ای را که در پیرامون اوست به چیزی که از لحاظ معنوی فراتر از خود و فراتر از همه است، بر می گرداند تا به آن موجود برتری منتهی گردد که در همه جا پراکنده است و آن موجود فراتر را فقط کسی می بیند که دارای مکاشفه باشد.
این نوع تفکر از قدیم به خصوص در شرق مطرح بوده است، چون مفهوم «اسطوره ای» (19) را می یابیم که بین اشیای زمینی و آسمانی پیوند برقرار می کند. طبق این مفهوم همه ی روستاها، شهرها، دریاها، رودها و ساختمان هایی را که در زمین می بینیم، چیزی نیستند به جز صورت هایی از آن هایی که در آسمان ها وجود دارند. مانند این را در عهد قدیم
می بینیم، خیمه طبق آن الگویی که خداوند در کوه طور به موسی نشان داد، بنا نهاده شد (خروج 40: 1-30) و نیز طوماری که به حزقیال داده شد تا بخورد (حزقیال 2: 8-10) (20). همه ی این ها در گذشته اصلی داشتند که همراه خدا بوده است. بیشتر مثال های موجود در عهد قدیم، مثال هایی افقی هستند نه عمودی، یعنی چیزی را که مردم با آن سر و کار دارند برای چیزی آسمانی که سابق بر آن است و حتّی برای چیزی که در آینده می آید، مثال می آورند. اشعیا و عاموس درباره ی بازگشت بهشت سخن می گویند (اشعیا 11: 6-8؛ عاموس 13:9) (21). عاموس می بیند که خدا خیمه افتاده داوود را به شکل اولش در می آورد (عاموس 11:9) (22) هوشع و اشعیا درباره ی بازگشت ایام نیکی سخن می گویند
(اشعیا 52: 11-12؛ هوشع 2: 16- 20) و اشعیا بازگشت اورشلیم قدیم را می بیند (اشعیا 1: 24-26). همه ی این ها و مواردی از این دست روشن می کنند که مثال چیزی است که از نظر زمانی سابق است و برای چیز لاحقی که با وضوح و جلال تمییز داده می شود، مثال می آید. بنابراین خروج دومی که اشعیا از آن خبر می دهد به قدری عظیم است که با خروج اول قابل مقایسه نیست، با این که خروج اولی با مجد و عظمت خدا همراه بود و در آن چیزهای عجیب و خارق العاده به وجود آمد (اشعیا 52: 11-12)، همچنین خود زمین مصر و داخل شدن قوم در آن و تقسیم کردن آن بین خود، همگی از کارهای بزرگ الاهی بود (یوشع 21: 43؛ 14:23). خداوند
وعده ای را که به ابراهیم داده بود، تحقّق بخشید؛ با این حال برای آنان آسایش و عظمت را محقّق نساخت. عهد قدیم منتظر آسایش بزرگ تر و عظمت کامل تر بود (اعداد 24: 5-7؛ عبرانیان 8:4). در همه ی این موارد نکته ی مهمّی را می بینیم که در عهد قدیم اتّفاق افتاد و آن این بود که حقایق تاریخی صِرف، به همان حالت باقی نماند؛ بلکه تحوّل یافت و حوادث پیش گویانه شد سپس مثال و نمونه ای برای حوادث بزرگی شد که در آینده اتّفاق می افتند و بار دیگر تکرار می شوند، ولی به صورت با شکوه تر. بنابراین خروج دوم، فرایند خروج قدیم را باز می گردند، ولی با برتری و شکوه بیشتر و آسایشی که در آینده است، آسایش گذشته را که هنگام مالک شدن زمین داشتند، کامل و تمام می کند.
خیمه ی ویران شده داود دوباره بنا می شود، لیکن با شکوه بیشتر. بدین ترتیب این حوادث، به خودی خود غایت و هدف نیستند؛ بلکه از آینده خبر می دهند، از کمالی که به صورت با شکوه تر و بزرگ تر تحقّق می پذیرد.
2. این خبر دادن بر پایه ای محکم مبتنی است؛ یعنی ایمان عهد قدیم. مهم ترین عنصر در این ایمان این است که خدا اندیشه ای معنوی یا سبب و محرک اول نیست؛ بلکه خدا شخصی است که عمل می کند، خودش را اعلان می کند، وعده می دهد و به وعده اش عمل می کند. خدا خودش را برای اسرائیل کشف نمود (خروج 3: 11-17) و به خاطر آنان در تاریخ عمل نمود. به خاطر همین ایمان این قوم دارای پیوند عمیق با تاریخ است و این تاریخ در اصل، نسبت به این قوم، یا شکر و حمد خداست و یا اعتراف به خطا و گناهی که مقابل روی آنان است. [23] بنابراین خدا در این صورت با این قوم و تمدّنشان زندگی نمی کند که با نابود شدن آنان، مانند دیگر خدایان نابود شود؛ بلکه خود این امّت است که با اعمال خدا که همراه آنان است و کلمه ای که به سوی آنان فرستاده، زندگی می کنند.
خدا این قوم را بر اساس آزادی ای که در انتخاب داشته و طبق محبّتش انتخاب نموده است، چرا که در این قوم هیچ چیزی وجود نداشته که خدا آنان را انتخاب کند و حتّی این قوم کوچک ترین و کمترین اقوام بوده (تثنیه 7: 6-12) و نیز به خاطر این نیست که عمل نیک و صالحی انجام دادند خدا آنان را برگزید (تثنیه 9: 5-6)؛ بلکه به خاطر محبّتی که به پدران آنان داشت (تثنیه 37:4) و وفا نمودن وعده ای که به آنان داده بود (تثنیه 8:7) آنان را برگزید. به خاطر همین آنان را از مصر بیرون کرد تا در بیابان او را عبادت کنند (خروج 16:7 و 26) و کارهای عجیبی همراه آنان انجام داد (خروج 5:7؛ تثنیه 20:4 و 34).
بنابراین بر قوم خدا واجب است که خدایان دیگری نداشته باشند (خروج 3:20) و خدای خود را دوست بدارند (تثنیه 9:7) و قوم مقدّس او باشند، همان طور که خدایاشان مقدّس است
(لاویان 2:19؛ 7:20). امّا این قوم خدا را ردّ کردند و خدا هم آنان را ردّ نمود (هوشع 9:1) و نام سدوم و عموره بر آنان گذاشت (اشعیا 10:1). پس عذاب وحشتناک نتیجه ردّ نمودن این خدا بود (تثنیه 27:4).
امّا ایمان عهد قدیم نمی تواند بمیرد چون خدا باقی است و به وعده ای که به پدران داده وفادار است و وعده اش را فراموش نمی کند (تثنیه 31:4). او هفت هزار سال صبر می کند حتّی اگر تمام قوم گمراه شوند (اول پادشاهان 18:19). امّا چون قوم حاضر به شکل خطا و گناه گرفتار شدند، وعده ی خدا نیز از حال به آینده تغییر یافت. عذاب و گرفتاری بر معاصران که در خطا غرق اند، واقع شده و انبیا خبر از رهایی ای می دهند که در آینده می آید. اشعیا می گوید این باقیمانده ای را که خدا حفظ می کند، در آینده است (اشعیا 10: 20-25؛ 41: 8-10) و اگرچه قوم عهد اول را شکست، ولی عهد دوم وجود دارد که به زودی خدا با قومش می بندد (ارمیا 31: 31-34).
این ایمان در همین حد باقی نمی ماند. ایمان خبر می دهد که بازگشت همه، اسرائیل و امّت ها، به سوی خداست. به زودی خدا مالک همه می شود، آن گونه که زکریا می گوید: «ای دختر صهیون ترنّم نما و شادی کن زیرا خداوند می گوید اینک می آیم و در میان تو ساکن خواهم شد. و در آن روز امّت های بیسار به خداوند مُلصَق شده، قوم من خواهند شد و من در میان تو سکنا خواهم گرفت و خواهی دانست که یهوه صبایوت مرا نزد فرستاده است.» (زکریا 2: 10-11)
این ایمان پویا در برگزیده شدن این قوم توسّط خدا و پایدار بودن خدا بر عهدش می باشد به گونه ای که این قوم را فراموش نمی کند و بلکه اگر در حال نشد در آینده جویای اوست. این مبنای نگرش به آینده در عهد قدیم است.
امّا وقتی به سراغ عهد جدید می رویم، مسئله ی جدیدی
می یابیم؛ کلیسای جدید هم خودش را قوم برگزیده ی خدا می نامد؛ لکن این قوم از حدود امّت فراتر می رود و دیگر
امّت ها را هم ضمیمه می نماید. این چیزی است که یعقوب در سخنرانی اش در شورای اورشلیم بر آن تأکید می کند:
«شمعون بیان کرده است که چگونه خدا اول امّت ها را تفقّد نمود تا قومی از ایشان به نام خود گیرد.» (اعمال رسولان 14:15). بدین ترتیب برای دایره «قوم» مرکز دیگری پدید آمد. در عهد قدیم انتساب ابراهیم به وسیله ی میلاد مرکز بود؛ امّا اکنون ایمان به انجیل مرکز گردید و این قوم شروع کرد دیگر امّت ها و یهودیانی را که به انجیل ایمان می آورند، ضمیمه خود نماید. این چیزی است که خدا به پولس در قرنتس تأکید می کند که دارای قوم زیادی در این شهر است (اعمال رسولان 10:18). (24)
کلیسای جدید نام هایی برای خود برگزیده و اموری را به خودش نسبت داده که قوم قدیم از آن ها بهره می بردند، ولی به صورت ابتدایی نه آن گونه که کلیسا تجربه نمود. کلیسا قوم خدایی است که هوشع درباره ی آن سخن گفته است. (رومیان 9: 23-26؛ هوشع 10:1؛ 23:2).
کلیسا معبد خداست (دوم قرنتیان 6: 14-18؛ لاویان 12:26). کلیسا قوم برگزیده است (تیتوس 14:2؛ خروج 19: 5-6؛ 22:23؛ تثنیه 6:7؛ 2:14). بلکه نامه ی پطرس فراتر از این ها رفته و تمام القاب با شکوهی که برای قوم قدیم بود، به کلیسا نسبت می دهد (اول پطرس 2: 9-10؛ اشعیا 12:43؛ 2:9). در رساله به عبرانیان می بینیم که لقب «قوم» همچنان بر اسرائیل قدیم اطلاق می شود؛ امّا به عنوان مثالی برای کلیسا در عهد جدید، به خاطر همین همواره «سبت» باقی است
(عبرانیان 9:4) (25) و همواره هشداری که در مزامیر
(14:135) (26) متوجّه کلیساست، باقی است (عبرانیان 23:10). کلیسا را مسیح با خونش مقدّس نموده است
(عبرانیان 12:13). بدین ترتیب می بینیم که این نامه هر چند با نسبت دادن لقب «قوم» به اسرائیل قدیم آغاز می شود؛ ولی ختم نامه با بازگشت لقب به کلیسا در عهد جدید است و این نکته ای است که ما در تمام عهد جدید می یابیم. وقتی که کلیسا این القاب را به خود می گیرد، معتقد است که قوم خدا، در عهد قدیم و جدید یک قوم است از این جهت که وعده ها را اخذ می کند و محقّق شدنشان را تجربه می کند. در عین حال کلیسا خودش را در قدرت و عمل و بالندگی از قوم قدیم متمایز می داند، از این جهت که ارتباط تنگاتنگی با مسیح دارد. و چون مسیح تمام خبرهای عهد قدیم را محقّق ساخته است، معتقد شده که عهد قدیم سایه ای است که نشان
دهنده ی حقیقت کامل و بزرگی است. قوم در عهد قدیم، سایه است و قوم با عظمت خدا در عهد جدید، حقیقی است.
این وحدت و تمایز همان چیزی است که پایه و اساس استوار تفسیر مثالی را برای عهد قدیم اعطا می کند.
3. اگر سخن در همین جا تمام شود، حس خواهیم کرد که در این میان یک حلقه مفقود است: چه کسی این وعده ها، عهدها و لقب ها را از اسرائیل قدیم به قوم خدا در عهد جدید منتقل کرده است؟ آن ارتباط حقیقی که بین دو امر پیوند برقرار
می کند و آن دو را یکی می کند و در عین حال عهد جدید را از عهد قدیم متمایز می کند چیست؟ او عیسی مسیح است. مسیح، مرکزی است که برای رفتارهای خدا با قومش معنای حقیقی و روشنی قرار می دهد. به واسطه ی مسیح، عمل خدا در همه چیز یعنی در خلق و در فدا محقّق گردید. هر آن چه که به عهد قدیم و قوم قدیم اختصاص داشت مانند شریعت، قربانی، نبوّت، سرزمین و … در مسیح به صورت کامل تر، تحقّق یافت و همه ی این ها از قبل روشن نبود؛ بلکه این مسیح بود که نور جدید به آن ها عطا کرد. در عهد قدیم اموری بود که آشکار نشد مگر در مسیح. برای مثال اشعیای پیامبر قربانی شدن بنده خدا را دیده است (اشعیا فصل 53) لکن خود او هم نتوانسته بود به عمق آن قربانی برود و بفهمد منظور کیست.
[27] امّا حقیقت این قربانی وقتی آشکار گشت که مسیح آن را محقّق نمود، و در عین حال این مکاشفه به صورت عمیقی، عمل نجات بخش مسیح را برای ما تفسیر کرد. بنابراین کلیسا چون در پرتو نور مسیح به عهد قدیم نگاه می کند، می تواند عهد قدیم را به صورت صحیح و قابل اعتماد بفهمد و در عین حال می تواند در فهم معنای عمل مسیح عمیق شود. به خاطر همین، هماهنگی عجیبی بین عهدین می بینیم. برای مثال: پولس رسول اظهار می دارد که عمل ایمان در عهدین یکی است (رومیان 4) و راه عادل شدن نیز یکی است (رومیان 4: 24:22). همچنین شیوه و قانون اصلی قربانی کردن، میراث عهدین را تشکیل می دهد (عبرانیان فصل 9-10) و نیز زنده بودن ایمان که قدیسان در عهد قدیم با آن زندگی کردند، مثال و نمونه ای بود که می بایست قدیسان در عهد جدید از آن پیروی کنند (عبرانیان فصل 11) و عقیده گناه در عهدین یکسان است همان طور که پولس رسول در نقل قول های متعدّدی که از عهد قدیم می کند (رومیان) برای آن دلیل
می آورد و مسیحایی که عهد قدیم منتظر اوست همان رهایی دهنده ای است که فدای بشر شد و خدا ذات خودش را به واسطه ی او، در عهد جدید، کشف نمود (عبرانیان).
این شباهت اساسی و عمیق بین عهدین باعث شده که تفسیر مثالی و تفسیر پیش گویانه را امکان پذیر و واجب نماید.
در این باره «استراثمان» (28) می گوید:
مسیح همان کمالی است که تورات و انبیا او را نشانه گرفته بودند؛ به خاطر همین کلیسای او، قوم حقیقی خداست، همان طور که اسرائیل خداست (غلاطیان 16:6؛ اول قرنتیان 18:10؛ رومیان 6:9). کلیسا نسل اصیل ابراهیم (غلاطیان 29:3؛ رومیان 9: 7-8) و ختنه ی حقیقی (فیلیپیان 3:3) و معبد معنوی
(اول قرنتیان 16:3) است. قوم مسیح، همان قوم مقدّسی است که خدا در قلب آن جای گرفته است، چون مسیح به آن قداست بخشیده است. بنابراین قوم مسیح، همان قوم آخرالزمان است (اول قرنتیان 1: 10-11) و خدایی که آنان را در عیسی مسیح فدا نمود و آنان را برای خود برگزید، رد پاهای خود را در عهد قدیم باقی گذاشت. [29]
اکنون می توانیم پایه هایی را که تفسیر مثالی عهد قدیم بر
آن ها بنا شده است، در امور زیر خلاصه نماییم:
الف؛ وحدت اعلان و کشف در عهدین. خدایی که خود را در عهد قدیم کشف نمود، همان خدایی است که در عهد جدید نیز خود را کشف نمود. و علّت و هدف از این کشف در هر دو عهد یکی است یعنی خود را خدا، منجی و فدا کننده نشان دهد و انسان را به سوی خود دعوت کند تا در چارچوب گروه مقدّسی که برای خدا تشکیل شده، فرزند او باشد (عبرانیان 1: 1-2).
ب؛ کشف در عهد قدیم کامل نبود، نه به این خاطر که در کشف نقص وجود داشته باشد، بلکه به این خاطر که قومی که برای آنان کشف صورت گرفت قادر نبودند تمام خواسته های کشف را تحقّق بخشند. عهد قدیم منکر این سخن نیست و در انتظار آینده می بود و شاید واسطه ی کشف ضعیف تر از آن بوده که بتواند کشف کامل را تحمّل نماید. بنابراین عبارت:
«ایامی می آید که عهدی تازه خواهم بست» (ارمیا 31: 31-34؛ عبرانیان 10:8) عبارتی معمول در عهد قدیم است.
ج؛ اتمام این کشف در عیسی مسیح، فرزندی است که در ظهور، زندگی، مرگش، برخاستن از قبر و صعودش همه ی آن چه را که عهد قدیم منتظرش بود، محقّق نمود؛ چون عهد قدیم کمال و هدف خود را در مسیح یافت (متّی 17:5؛ لوقا 27:24؛ یوحنّا 39:5)
د؛ بر این اساس و از این رهیافت، خدا قومی را به سوی خودش خوانده تا همه ی وعده ها و عهدهایش را در آن قوم به اتمام رساند. نه به این خاطر که قوم قدیم را رها کرده، بلکه به این دلیل که اساس جدیدی یعنی قربانی نمودن مسیح را وضع کرده است و عهد جدیدی در آن قرار داده است و کسانی که از روی ایمان، مسیح را قبول می کنند- نه بر اساس تولّد جسمی مسیح- از هر قبیله و زبان و امّت و قومی که باشند، کسانی هستند که برای مسیح شهادت داده اند و با او مرتبط شده اند و اینان وارثان همه عهدهای گذشته اند که خداوند به صورت باشکوهی برای آنان تمام گردانیده به گونه ای که قوم عهد قدیم آن عهدها را نفهمیدند. بنابراین همه ی خبرهای عهد قدیم در مسیح و قومش تحقّق یافت. این چیزی است که عهد جدید فهمید و به وسیله ی آن توانست عهد قدیم را تفسیر نماید.
اِشکال هایی بر تفسیر مثالی
اشکال های متعددی بر تفسیر مثالی عهد قدیم وارد شده است که شاید این اشکال ها ریشه در ترس از رجوع به گذشته- قبل از قرن هفدهم- داشته باشد، چون مفسّران در این نوع تفسیر، غرق در خیال شدند و چه بسا از آباء کلیسا کسانی باشند که به دنبال هر چوبی در عهد قدیم می گشتند تا آن را مثالی برای صلیب معرفی کنند یا به دنبال دریاچه یا مقداری آب
می گشتند تا آن را مثالی برای غسل تعمید قرار دهند. شاید این کاری که اینان کردند و تفسیرهای افراطی که عرضه داشتند، باعث شده که ما از تفسیر مثالی پرهیز کنیم.
امّا این پرهیز نباید منجر به انکار تفسیر مثالی یا توقف در مقابل آن بشود؛ چون این کار به معنای انکار وحدت عهد قدیم و عهد جدید است.
اولین اشکال از «رودلف بولتمان» است. [30] وی معتقد است تفسیر مثالی عهد قدیم اشتباه است؛ چون تفسیر مثالی
بر پایه ی تفسیر اشتباه تاریخ بنا نهاده شده است. این مبنای تفسیری تاریخ را در کتاب مقدّس، تاریخی می داند که دارای حرکت دایره ای شکل است. هر کجا که بوده دوباره به همان جا بر می گردد و همین طور ادامه می یابد. برای مثال اگر گفتیم خروج در عهد قدیم مثالی برای خروج دوم است، بدین معناست که روزگار می چرخد و بازمی گردد تا آن چیزی را که روزگاری ایجاد کرده بود، دوباره ایجاد کند. بولتمان می گوید: این عقیده از عهد قدیم بیگانه است. عهد قدیم حرکت تاریخ را مانند یونانی ها دایره ای شکل نمی داند، بلکه به صورت پیاپی و متوالی می داند که در یک مسیر به سمت جلو حرکت
می کند. عهد قدیم در مورد تاریخ، اندیشه ای ملموس دارد که در طی روزها و ماه ها و سال ها جریان دارد.
بر طبق این نظر وی و پیروانش تفسیر مثالی را انکار می کنند.
این اشکال صحیح نیست، اگر چه تفسیر مثالی بر اساس
اندیشه ی تاریخ دایره ای مبتنی است؛ ولی با توجّه به آن چیزی که در آینده و آخرالزمان می آید، نگاه مثال به تاریخ، دقیقاً مانند نگاه پیش گویانه است، [31] چون مثال در اصل، پیش گویی است، ولی به صورت محسوس تر. علاوه بر این، آن چه که در آینده اتّفاق می افتد، دقیقاً همان چیزی نیست که در گذشته اتّفاق افتاده است؛ بلکه عظیم تر و با شکوه تر است. برای مثال خیمه ی ویران شده ی داود، همان داخل شدن امّت ها در قوم خداست و معبد آسمانی، همان مسیح است. بنابراین این اشکال نمی تواند در تفسیر مثالی عهد قدیم تأثیری ایجاد کند.
اشکال دوم از طرف «اف. بومگارتل» (32) مطرح شده است.
[33] وی می گوید: در مورد معنای دین داری و نجات، تفاوت ماهوی بین عهد قدیم و عهد جدید وجود دارد. در عهد قدیم، دین داری در شریعت و آیین های مذهبی متمرکز شده است و نجات در عهد قدیم، معنایی دنیایی و سیاسی دارد، بر خلاف عهد جدید که دین داری و عبادت در آن
روحی- معنوی است: «خدا روح است و هر که او را پرستش کند می باید به روح و راستی بپرستد.» (یوحنّا 24:4). نجات نیز در عهد جدید دارای معنایی روحی است؛ یعنی نجات یافتن از خطا و شرّ، نه از دشمنان مادی. بنابراین نمی توان بین عهدین در این نوع از تفسیر جمع کرد و ما به عنوان یک مسیحی نمی توانیم نجات و دین داری را آن گونه که یهودیان می گویند بفهمیم.
با این که ما با «بومگارتل» تا حدودی موافق هستیم؛ ولی شایسته است که بدانیم نجات در عهد قدیم از ریشه و اساس دارای معنایی دنیایی و سیاسی نیست. دینداری هم، دینداری مذهبی و نیایشی نیست، به گونه ای که آیین های مذهبی به خودی خود هدف باشند. خیر، هرچند بخشی از این مفهوم در آن ها نهفته است، ولی نجات دنیایی و دین داری مذهبی در عهد قدیم به هدفی بزرگ تر اشاره دارند و آن تحقّق پادشاهی خدا بر این قوم است.
به عبارت دیگر خدا اراده کرده است که سلطنت خود را به وسیله ی این امور بر قوم تحقّق بخشد و این هدف اصلی همان چیزی است که در قلب عهد جدید می بینیم؛ چرا که هدف اصلی در آن، داخل شدن در ملکوت خدا و خضوع در مقابل سلطنت او بر روی زمین است. بنابراین محقّق یافتن پادشاهی و سلطنت خدا در عهدین هدف اصلی است و تناقض و تضادی بین آن ها نیست؛ بله اختلاف هایی در تأکید هر کدام وجود دارد. [34]
اشکال سوم بر نام گذاری تأکید می کند. یعنی نام گذاری این مسئله به مثال و ممثّلٌ به.
این اشکال از ناحیه «ج. د. اسمارت» (35) مطرح شده است.
[36] وی در شباهت بعضی اشخاص یا حوادث در عهد قدیم و جدید اعتراضی ندارد و بلکه آن را هم قبول دارد. وی به یک نمونه که خدا عمل نموده و به واسطه ی آن این حوادث را ایجاد کرده است، اشکال می گیرد.
خدا در وعده ی خود صادق و در هدف خود استوار است و عملش در تاریخ، همان فدیهه ای است که از گرفتاری و نجات تشکیل شده است و انبیا آن را دیده و شناختند و فهمیدند که عمل خدا در آینده بر همان الگو و سبکی است که درگذشته انجام گرفته است. به خاطر همین خبر داده اند که به زودی خداوند این عمل فدایی را انجام خواهد داد. و اگر واقعاً خدا وعده داده است، به همان منوال به وعده اش وفا خواهد کرد. بنابراین حلقه ی ربط عهد قدیم و عهد جدید، وعده و وفاست.
خدا وعده داده و به وعده اش وفا می کند. در نتیجه علّتی وجود ندارد که مثال نامیده شود؛ چون این تفکر، پرده ضخیمی در فهم نوع ارتباط بین عهدین قرار می دهد و پیچیدگی ای در مسائل به وجود می آورد که لزومی ندارد.
ما با اسمارت در مورد ارتباط بین عهدین (وعده و وفا) موافق هستیم و مانند او قبول داریم که انبیا از آینده خبر می دهند چون آنان نمونه و الگوی واقعی را برای عمل خدایی فهمیدند و دانستند که آن در آینده تکرار خواهد شد. این صحیح است. امّا اگر این عمل خدا بر حوادثی که در عهد قدیم اتّفاق افتاد مانند خروج از مصر و داخل شدن به کنعان و … منطبق می شود؛ بر رابطه ای که بین آدم و مسیح است و بر رابطه ای که بین
آیین های مذهبی و مسیح است و بر رابطه ای که بین قوم خدا در عهد قدیم و قوم او در عهد جدید است، منطبق نمی شود. در این روابط گاه وعده و وفا یافت می شود لیکن در آن ها شباهت یا تعارضی در موقعیت ها یافت می شود که ارتباط خاصّی را که خیلی دورتر از وعده و وفاست تولید می کند. برای مثال ارتباطی بین آدم و مسیح است که پولس رسول آن را توصیف می کند (رومیان 5: 12-21). در این ارتباط هیچ نوع وعده و وفایی یافت نمی شود و بلکه بین این دو شخص نوعی تضادّ وجود دارد و هیچ نقطه اشتراکی ندارند مگر در این جهت که هر دو در رأس یک خلقت اند. آدم در رأس خلقت ساقط شده ی قدیم است و مسیح در رأس خلقت فدا شونده ی جدید است و در همین مسئله آدم مثالی برای مسیح شمرده می شود (رومیان 14:5). (37) بنابراین مثال و تفسیر مثالی در ماهیت کشف کامل الاهی وجود دارد و این را خود مسیح و نیز کلیسای نخستین فهمید و در تفسیر عهد قدیم به کار برد. به ویژه پولس رسول و نویسنده ی رساله به عبرانیان از همین روش استفاده کردند.
حدود تفسیر مثالی
حال که ما تفسیر مثالی را در برخی بخش های عهد قدیم به کار می بریم باید بدانیم تا چه حدّ می توانیم آن را به کار بریم؟ در تاریخ تفسیرِ کلیسایی کتاب مقدّس، مکاتب زیادی در این خصوص پدید آمد که در ادامه به معرفی آن ها خواهیم پرداخت:
1. مکتبی وجود دارد که از آبای کلیسا به ویژه کسانی که از کلیسا، مسیحیت و انجیل دفاع می کردند، تشکیل شده است. اینان در تفسیر مثالی عهد قدیم بیشترین زیاده روی را
کرده اند؛ چرا که به دنبال دلیلی برای الاهی نشان دادن مسیحیت بودند، به این طریق که ریشه های آن را در عهد قدیم بیابند. بعضی از آنان هم مانند مکتب اسکندریه تلاش کرده اند بین کتاب مقدّس و فلسفه ی یونانی هماهنگی ایجاد کنند که در این مسیر تنها تفسیر مجازی و معنوی به آنان کمک کرده است. این روش را استادان کلیسا در قرون وسطا برای حمایت کردن از کلیسا و تثبیت عقایدش، به کار برد. مکتب پروتستانتیزم که بعد از دوران اصلاح دینی آمد، در عهد قدیم گنجی غنی که پر از تعالیم موجود در عهد جدید است، یافت و خیلی از آنان برای این که مسیح را در همه ی کتاب ها بیابند، به گونه ای در تفسیر مثالی و مجازی زیاده روی کردند که اکنون هیچ محقّقی نمی تواند آن را بپذیرد. همه ی این انگیزه ها، گروه های کلیسایی را بر انگیخت تا در عهد قدیم بخش های غنی ای را که پر از تعالیم عهد جدید است، بیابند و با تفسیر مثالی معنوی و تفسیر مجازی آن ها را به کار ببرند.
2. مکتب دیگری در این زمینه وجود دارد که کاملاً با مکتب قبلی در تضاد است. نام این مکتب، «مکتب عقل گرایان» و
«تفسیر نقدی» است. این گروه معتقدند که تفسیر مجازی و معنوی، تفسیری تحمیلی بر کتاب مقدّس است. موضع این دسته از این سخن سرچشمه گرفته که «اعتقادی» به کشف خاصّ ندارند و وحی لفظی را انکار می کنند. به همین دلیل به تفسیر معجزه ی کتاب مقدّس حمله می کنند و می گویند در کتاب مقدّس هیچ گونه پیش گویی- لفظی یا مجازی- وجود ندارد.» [38] بنابراین تفسیر مثالی مردود است.
3. مکتب سوم را اسقف «مارش» (39) رهبری می کند. وی قاعده مشهور و عامی وضع کرد که خلاصه اش چنین است:
«مفسّر باید مثال را مثال به حساب آورد، البتّه اگر عهد جدید آن را مثال دانسته باشد؛ به این معنا که تا وقتی عهد جدید چیزی را به عنوان مثال ذکر نکرده باشد، هیچ مفسّری حق ندارد هر مثالی را از خودش بسازد.» این قاعده محدود کننده است؛
ولی دارای یک حُسن بسیار بزرگ است و آن این که سخت گریبان گیر خیالات گمراه کننده ای است که می کوشند در جزئیات ریز عهد قدیم، مثالی برای عهد جدید بیابند.
با این حال مفسّر مسیحی معتدل را در موقعیت سلبی نگه
می دارد، به گونه ای که با این قاعده نمی تواند آن چه را که در عهد قدیم است تفسیر کند و در معنای آن عمیق شود.
4. مکتب چهارمی هم وجود دارد که تعداد زیادی از مفسّران پیرو آن هستند و آن «مکتب معتدل» نام دارد. این مکتب با اسقف مارش هم عقیده است که نقطه ی شروع در بررسی مثال عهد جدید است؛ ولی اشکالی که بر وی می گیرد این است که وی در کاویدن کتاب مقدّس چندان عمیق نشده است. این دسته معتقدند در کتاب مقدّس دو نوع مثال وجود دارد: 1. مثال ظاهر؛ یعنی مثالی که عهد جدید گفته آن مثال است مانند آدم، داود و بنده خدا و 2. مثال ایجاد شده که هر چند در عهد جدید واضح و روشن نیست، ولی با موضع عهد جدید تناقض ندارد و به همان روشی استخراج می شود که نویسندگان عهد جدید مثال ظاهر را استخراج نموده اند. محقّقان این مکتب معتقدند مثال مانند پیش گویی ای است که با این که می دانیم پیش گویی است، ولی تا وقتی که تأکید بر پیش گویی بودن آن نکنیم، انتظار تحقّق آن را نداریم. در مورد مثال هم ما انتظار تحقّقش را نداریم تا وقتی که «ممثّلٌ به» آن بیاید. کسی که در بررسی رساله به عبرانیان عمیق شود، می بیند که این رساله متضمّن اشاره هایی است که از آن ها مثال های زیادی فهمیده می شود هرچند نویسنده
آن ها را به روشنی ذکر نکرده است.
[این چهار مکتب مهمّ در تفسیر مثالی بود که بیان شد] امّا در زمان حال، بعد از این که نقد تاریخی و ظاهری متن جایگاهی یافت و مدتی بر متن تسلّط پیدا کرد و وجود مثال و تفسیر مثالی را منکر شد، بعد از آن از تسلّطش بر علم الاهیات کتاب مقدّس کاسته شد و علم الاهیات تفسیر مثالی را از نو زنده کرد و با کمک مسیحیان توانست ارزش و شکوه عهد قدیم را در کلیسای مسیحی حفظ نماید. در ادامه آن چه را که
«فون راد» در این زمینه گفته، نقل می کنیم:
واجب است تفسیر مجازی بر تمام عهد قدیم تطبیق گردد. ما نباید تفسیر مجازی را فقط بر شریعت و پیش گویی ها تطبیق نماییم و آیین های مذهبی و غیر این ها را به کناری
بیندازیم … بلکه هر کجا که رفتار خدا را با تمام قوم یا یک نفر یافتیم، همان جا امکان دارد این رفتار سایه ای از کشف کامل خدا در عیسی مسیح باشد. بنابراین تعداد مجازهای عهد قدیم
نامحدود است. امّا تفسیر مثالی باید فقط بر روی حادثه ی الاهی تمرکز یابد، نه بر جزئیات دقیق تاریخی یا تمدّنی یا زمین شناسی که عهدین در آن ها با هم مشترک هستند.
باید بر اندیشه ای اساسی که خدا می خواهد اعلان کند تمرکز نمود، در غیر این صورت، برای تفسیر همان اتّفاقی می افتد که در زمان های گذشته اتّفاق افتاد؛ یعنی روی آوردن به توهمات خیالی عجیب. تفسیر مثالی فقط بر شخص و زندگی مسیح اکتفا نمی کند، بلکه کلیسا را هم داخل در ممثّلٌ به در عهد قدیم می نماید. [40]
نمونه هایی برای مثال [41] قبل از این که ماهیت مثال و چگونگی تفسیرش را بررسی نماییم، بهتر است چند مثال ظاهر را که عهد جدید آورده است، بررسی نماییم و چگونگی برخورد عهد جدید با مثال و نحوه تفسیر آن ها را بیان نماییم. مثال ها از اشخاص، بعد حوادث و سپس اشیا تشکیل شده است.
الف: اشخاص مثالی
در کتاب مقدّس اشخاصی هستند که با این عنوان که مثال هستند تفسیر شده اند. ما در این جا به ذکر ملکیصدق، داود، سلیمان و اشعیا اکتفا می کنیم:
1. مَلکیصِدق؛
نام ملکیصدق در دو جای عهد قدیم ذکر شده است.
اول: پیدایش 14: 17-20 و دوم: مزامیر 4:110. در کتاب پیدایش درباره ی وی گفته: 1. پادشاه سالیم بود؛ 2. نان و شراب برای لشگر پیروز آورد؛ 3. کاهن خدای تعالی بود؛ 4. ابراهیم را مبارک خواند؛ 5. خدا را به خاطر کمک کردن به ابراهیم مبارک خواند و 6. ابراهیم از تمام غنایم جنگی، دَه یک به او داد. امّا در کتاب مزامیر، وی مخاطب اصلی کلام نیست، با این حال مقام کاهنی وی منظور است؛ چرا که گفته شده است: «خداوند قسم خورده است و پشیمان نخواهد شد که تو کاهن هستی تا ابدالآباد به رتبه ی ملکیصدق»
حال اگر به «رساله به عبرانیان» مراجعه کنیم، می بینیم که نویسنده برای این که از ملکیصدق، مثالی برای مسیح بگیرد، هر دو متن بالا را به کار گرفته است. وی مزامیر (4:110) را در سه جا به کار برده است: 1. در عبرانیان 5: 6-10 ابتدا بر کاهن بودن تا ابد (آیه ی 6) و بعد بر رتبه ی ملکیصدق بودن
(آیه ی 1) تأکید می کند؛ 2. در عبرانیان 20:6 تأکید بر رتبه است و 3. در عبرانیان 11:7 و 17 و 21 ابتدا بر رتبه (آیه ی 11) و بعد بر دائمی بودن کهانت مسیح (آیه ی 17) و بعد بر قَسَم (آیه ی 21) (42) تأکید می کند. آن گاه متن دوم
(پیدایش 17:14-20) را در عبرانیان 7: 1-10 به کار برده است؛ ولی تمام جزئیات را نقل نکرده است.
از این جا می فهمیم که نویسنده ی رساله به عبرانیان تمام جزئیاتی را که درباره ی ملکیصدق آمده است به کار نگرفته است. به عنوان نمونه ذکر نکرده که نان و شراب آورده است یا خدای متعال را مبارک خوانده است. نویسنده ی رساله، جزئیاتی را استفاده کرده که اهمیت ملکیصدق و کهانتش را آشکار می کند و از دیگر سو، سکوت عهد قدیم را درباره ی نسب وی و اینکه وی از چه کسی کهانت را گرفته است، در کامل نمودن مجاز به کار گرفته است. آن گاه این امور را تفسیر ظاهری نموده تا به مسیح اشاره کند و مجازی برای او باشد. بنابراین عیسی شبیه فرزند خداست به این معنا که مثالی برای اوست و این شباهت از ناحیه ی نسب و ولادت است و کهانتش از کهانت لاوی عظیم تر است. مانند کهانت فرزند خدایی که به او قَسَم خورده است و پشیمان نشد. وی تا ابد کاهن است و هرگز نمی میرد. بنابراین ضعف کهانت لاوی در او نیست.
برخی این گونه اشکال کرده اند که در رساله به عبرانیان بیشترین تأکید روی شباهت مسیح با ملکیصدق است، گویا که مسیح مثالی برای اوست؛ لیکن حقیقت در این نکته نهفته است که نویسنده، تاریخی سخن می گوید. او بین دو کهانت مقایسه می کند. بنابراین مقایسه بین ملکیصدق و مسیح نیست؛ بلکه بین کهانت مسیح و کهانت لاوی است. و نویسنده، داستان ملکیصدق را این گونه یافته که می تواند مسئله را توضیح دهد و روشن نماید، چون ملکیصدق با فرزند خدا در امور زیادی شبیه است. بدین ترتیب این شخص مثالی برای مسیح است، اگر چه کهانت مسیح شبیه کهانت او می باشد.
با این بیان، برای استخراج مثال، رساله به عبرانیان اصول مهمّی به ما می دهد که عبارت اند از:
1. استفاده از موقعیت های حقیقی تاریخی و حقایقی که در کتاب مقدّس ذکر شده است.
2. استفاده نکردن از جزئیاتی که ربطی با «ممثّلٌ به» ندارد، بلکه آن جزئیات تأکید حقیقت مهمّی است که به خاطر آن مثال بیان شده است.
3. قرار دادن تفسیر مثالی در محدوده ی حوادث فدا.
2. داود؛
شخصیت دوم، شخصیت داود پادشاه است. عادتاً پادشاهی داود را مثالی برای پادشاهی مسیح قرار می دهیم. همان گونه که وی مؤسس سلسله ی پادشاهی بود، مسیح نیز پادشاه و بشارت دهنده به پادشاهی خدا است. امّا این بار داود در دو جا مثال برای مسیحا آمده است. این دو موضع در فصل 69 مزامیر آمده که به او عنوان داود می دهد. بعد از این که داود به خاطر تنگناهایی که دشمنان برایش ایجاد کردند از خدا کمک طلبید و بعد از این که به کوتاهی و گناه خود اعتراف کرد، در آیه ی نهم می گوید: «زیرا غیرت خانه ی تو مرا خورده است و ملامت های ملامت کنندگان تو بر من طاری گردیده». حال اگر به سراغ عهد جدید برویم، می بینیم در دو جا به این کلام به عنوان مثال اشاره می کند: 1. در انجیل یوحنّا (2: 14-17) وقتی که مسیح فروشندگانی را که هیکل را به خاطر فروش گاو و گوسفند و کبوتر، آلوده کرده بودند، بیرون نمود و آنان را با تمام نیرو طرد کرد، در این هنگام یوحنّای بشیر در آیه ی هفدهم می گوید: «آن گاه شاگردانِ او را یاد آمد که مکتوب است که غیرت خانه ی تو مرا خورده است». بدین گونه ترانه خوان (داود) در غیرتش بر خانه ی خدا مثالی برای مسیح
می گردد. با این که داود کار خاصّی را ذکر نمی کند که منجر به این غیرت شده باشد، ولی «ممثّلٌ به»، یعنی مسیح، به این کار بزرگ که در اناجیل ذکر شده است، قیام نمود که بر ظهور «ممثّلٌ به» به صورت با شکوه تر دلالت می کند. سخن به همین جا ختم نمی شود، بلکه در رساله ی پولس به رومیان
(3:15) پولس رسول می گوید: «زیرا مسیح نیز خوشی خود را طالب نمی بود، بلکه چنان که مکتوب است: ملامت های ملامت کنندگان تو بر من طاری گردید.» این دقیقاً همان چیزی است که داود در گذشته گفته بود و این همان چیزی است که رسول به مسیحا نسبت می دهد. امّا وقتی که این ملامت ها بر داود گفته می شود، هیچ ذکری از علّت بیان
آن ها به میان نمی آورد در صورتی که پولس اظهار می دارد که این ملامت ها به این علّت بر مسیح وارد شده که مسیح خوشی خود را طالب نبود، بلکه ضعف های ناتوانان را تحمّل می کرد. بنابراین همان طور که مثال و ممثّلٌ به در یک مسئله با هم مساوی هستند، روشن می شود که این مسئله با قدرت و وضوح بیشتری در ممثّلٌ به آشکار گشته است.
3. سلیمان؛
در کتاب دوم سموئیل (7: 12-15) چنین آمده است:
روزهای تو [داود] تمام خواهد شد و با پدران خود خواهی خوابید و ذریت تو را که از صلب تو بیرون آید، بعد از تو استوار خواهم ساخت و سلطنت او را پایدار خواهم نمود. او برای اسم من خانه ای بنا خواهد نمود و کرسی سلطنت او را تا ابد پایدار خواهم ساخت. من او را پدر خواهم بود و او مرا پسر خواهد بود و اگر او گناه ورزد با عصای مردمان و به تازیانه های بنی آدم تأدیب خواهم نمود. لیکن رحمت من از او دور نخواهد شد، به طوری که او را از شاؤل دور کردم که او را از حضور تو رد ساختم.
این کلام درباره ی سلیمان گفته شده است، هرچند صریح نام او ذکر نشده است. در این عبارت می بینیم که خداوند
1. سلطنت او را پایدار می کند؛ 2. برای او پدر می شود و او برای خدا پسر می شود؛ 3. اگر گناه ورزد، خدا او را تأدیب
می کند و 4. ولی رحمت خود را از او دور نمی کند.
اکنون به سراغ عهد جدید و رساله به عبرانیان می رویم تا این کلمات را بیابیم:
«تو پسر من هستی. من امروز تو را تولید نمودم و ایضاً من او را پدر خواهم بود و او پسر من خواهد بود» (عبرانیان 5:1). در این جا نویسنده، همان را گرفته و به مسیح نسبت داده است؛ مسیحی که به صورت مخفیانه با پدر رابطه دارد. بنابراین در این رابطه سلیمان مثالی برای مسیح است. همان طور که سلیمان در این رابطه با یهوه داخل شده است، به همین گونه خدا با مسیحا (عیسی) در این رابطه ی با شکوه وارد شده است. امّا می بینیم که تفاوت زیادی بین این دو رابطه ی فرزندی وجود دارد. چه بسا فرزندی در شخص ممثّلٌ به، یعنی مسیح، با شکوه تر و عظیم تر باشد و سلیمان به منزله ی یک فرد و یک پادشاه مثالی برای مسیح است.
امّا در این جا یک مطلب دیگر وجود دارد. در کتاب مکاشفه ی یوحنّا (7:21) این عبارت را می یابیم: «و هر که غالب آید، وارث همه چیز خواهد شد، و او را خدا خواهم بود و او مرا پسر خواهد بود». به طور معمول مکاشفه کننده این سخن را از کتاب دوم سموئیل (14:7) اخذ می کند. امّا رابطه ی پدری و فرزندی در این جا به مسیح نسبت داده نشده است؛ بلکه به انسان مؤمنی نسبت داده شده است که کمک و یاری می کند و با این کار خود در رابطه ای استوار با خدای آسمانی داخل می گردد. هرچند در این دو مورد اختلاف هایی وجود دارد، امّا در خود این رابطه، یعنی رابطه ی فرزندی و پدری، مسئله تثبیت می یابد، چرا که این رابطه حقیقی زنده و تاریخی است. این رابطه به خودی خود چیزی زنده است و از طبیعت خود خدا می جوشد خدایی که انسان را دعوت می کند تا فرزند او باشد. بنابراین در این رابطه، سلیمان به مانند یک پادشاه و فرزند، مثال برای مسیحِ پادشاه و فرزند می شود و نیز مثال برای هر مؤمنی که در عهد جدید فرزند خدا شده است، می شود.
4. اشعیا؛
در کتاب اشعیا (8: 17-18) می خوانیم: «و من برای خداوند که روی خود را از خاندان یعقوب مخفی می سازد انتظار کشیده، امیدوار او خواهم بود. اینک من و پسرانی که خداوند به من داده است، از جانب یهوه صبایوت که در کوه صهیون ساکن است به جهت اسرائیل آیات و علامّات هستیم.» این سخنی است که پیامبر بعد از این که به او خبر دادند پادشاه آشور، به زودی به دمشق و سامره حمله می کند و آن ها را خراب
می کند، گفته است. در این حالت او موقعیت خاصّ خود را چنین توصیف می کند: 1. صبر می کند و منتظر خدا می شود؛ 2. او پسرانی را که خداوند به او داده، می آورد؛ و 3. او و پسرانش آیات و نشانه هایی برای اسرائیل هستند. حال ببینیم نویسنده ی رساله به عبرانیان چه می گوید: « … اینک من و فرزندانی که خدا به من عطا فرمود» (عبرانیان 13:2) و طبیعتاً مسیح می گوید: «صبر می کنم و منتظر خداوند می مانم». در این جا اشعیا در این که با پسرانی می آید که خداوند به او داده است مثالی برای مسیح شده است. این همان چیزی است که مسیح نیز می گوید و همان گونه که اشعیا با پسرانش آیه و نشانه برای همه ی اسرائیل شدند، مسیح و کلیسایی که
درباره اش گفته شده «ربع مسکون را شورانیده اند» (43)
(اعمال رسولان 17: 6؛ 13:4)، آیات و نشانه ها شده اند. بدین ترتیب اشعیا و پسرانش مثالی برای مسیح و فرزندان
معنوی اش شدند.
نام های فراوان دیگری نیز می توانیم پیدا کنیم که با این عنوان که مثالی برای مسیح هستند، تفسیر شوند. مثلاً آدم مثالی برای مسیح است، در این جهت که هر دو در رأس مخلوقات بودند (رومیان 14:5) و ابراهیم مثالی است برای تمام مؤمنان و کسانی که با ایمان عدالت یابند (رومیان 11:4) و الیاس مثالی برای یوحنّاست که قبل از ظهور مسیح می آید تا راه را برای او آماده کند (متّی 17: 9-13) و زَرُ بابل مثالی برای مخلوقات جدید است که از اسارت بازگشته اند (حجی 2: 21-23).
ب: حوادث مثالی
گاه حادثه ای یا آزمونی در عهد قدیم مثال برای حادثه یا آزمونی دیگر در عهد جدید است برای مثال:
1. آرامش:
در کتاب پیدایش (2: 2-3) می خوانیم: « … خدا در روز هفتم از همه کار خود که ساخته بود، آرام گرفت. پس خدا روز هفتم را مبارک خواند و آن را تقدیس نمود، زیرا که در آن آرام گرفت از همه کار خود که خدا آفرید و ساخت.» و در کتاب مزامیر (95: 7-11) می خوانیم: «زیرا که او خدای ماست و ما قوم، مرتع و گله ی دست او می باشیم. امروز کاش آواز او را می شنیدید. دل خود را سخت مسازید، مِثل مریبا، مانند یوم مسّا در صحرا. چون اجداد شما مرا آزمودند و تجربه کردند و اعمال مرا دیدند. چهل سال از آن قوم محزون بودم و گفتم قوم گمراه دل هستند که طرق مرا نشناختند. پس در غضب خود قسم خوردم، که به آرامی من داخل نخواهند شد.» وقتی که به سراغ عهد جدید و به ویژه رساله به عبرانیان می رویم،
می بینیم نویسنده، این آرام گرفتن را که در کتاب پیدایش و مزامیر است، گرفته و مثالی برای آرامش ابدی که همان
رابطه ی شراکت و محبّت با خداست، قرار می دهد (عبرانیان 4: 1-11). این آرامش جدید که از آن سخن از او می گوید همان شنبه ی عهد جدید است. نویسنده این آرامش را با طناب تاریخی به عهد قدیم پیوند زده است. بدین ترتیب مثال گشته است و مجاز نیست. وی آن را به سرزمین کنعان ربط داده که اسرائیلی ها می پندارند آنجا آرامش ابدی است. این کنعان مثال برای آرامش شده است و این مثال در مقابل ممثّلٌ به یعنی آرامش بزرگ در ارتباط با خدا، چه کوچک است. بنابراین نویسنده مثال و ممثّلٌ به را معلّق در هوا رها نمی کند، بلکه از لحاظ تاریخی آن ها را با هم پیوند می زند و شکوه و عظمت ممثّلٌ به را آشکار می سازد.
2. فراخوان از مصر:
هوشع می گوید: «هنگامی که اسرائیل طفل بود، او را دوست داشتم و پسر خود را از مصر خواندم» (هوشع 1:11). هوشع در این عبارت به گذشته بر می گردد تا به یاد اسرائیل بیاورد که خدا آنان را فرا خواند و از سرزمین مصر اخراجشان نمود. متّی این حادثه تاریخی را گرفته و آن را مثالی برای تاریخ رهایی قرار داده است، چون عیسای کودک را از مصر فرا خواند و به فلسطین بازگرداند (متّی 15:2) بنابراین مثال در این جا فقط بر رابطه ی فرزندی بین اسرائیل و مسیح تمرکز نیافته، بلکه بر دعوت هر دو از مصر توجّه دارد.
3. فِصَح:
در کتاب خروج، وحی روند فصحی را که گوسفندان در آن ذبح می شوند و خون آن تأثیر بزرگی در نجات بنی اسرائیل دارد، ذکر می کند. پولس رسول در رساله ی اوّل خود به قرنتیان چنین می گوید: «زیرا که فصح ما در راه ذبح شده است»
(اول قرنتیان 7:5).
ما دوست نداریم که گوسفندان فصح را مثالی برای مسیح قرار دهیم هرچند که یوحنّا گفته است: «اینک برّه خدا که گناه جهان را برمی دارد.» (یوحنّا 29:1). این کنایه است و همان طور که پولس رسول گفته مثال در خود حادثه مخفی است؛ یعنی حادثه ی عمل فصح.
مسیح فصح ماست که به خاطر ما ذبح شد. این جا باید به تفاوت زیاد بین این دو عمل توجّه داشته باشیم، با این که شباهتشان در این است که هر دو به خاطر نجات دیگران از هلاکت، ذبح شدند. بنابراین مثال در این جا به حادثه ای تاریخی ربط پیدا می کند که در تاریخ نجات، اختصاص به عمل خلاص دارد.
بدین ترتیب تجربه های زیادی در عهد قدیم می بینیم که به منزله ی مثالی برای همانند خودشان در عهد جدید هستند و شکوه و عظمت ممثّلٌ به را آشکار می نمایند. پس ناراحتی راحیل برای فرزندانش (ارمیا 15:31) مثالی برای ناراحتی اش در عهد جدید است، وقتی که هیرودس فرزندان بیت اللحم را کشت (متّی 2: 17-18). در عهد قدیم حوادث دیگری است که مثال بر حوادث مشابه در عهد جدید هستند، مانند بلند کردن مار نحس در بیابان که مثالی برای صلیب و بالا رفتن پسر انسان است (یوحنّا 3:14-16).
همچنین خدمت نمودن رئیس کاهنان در عهد قدیم مثالی برای خدمت عیسی مسیح در عهد جدید است (عبرانیان 9: 6-14) و …
ج: اشیای مثالی
قصد ما از آوردن مثال های متعدّد زیاده گویی نیست، برای همین به یک مثال اکتفا می کنیم و آن هیکل (معبد بزرگ) است. هیکل در زندگی اسرائیل اهمیت ویژه و فراوانی دارد و این همان چیزی است که در کتاب مزامیر (69: 28 و 35) درباره ی آن گفته است: «از هیکل تو که بالای اورشلیم است پادشاهان هدایا تقدیم می کنند … در حالی که ای خدا تو از مقدّسات خود آن ها را می ترسانی … » در این جا ترانه خوان
(داود) هیکل را از مقدّسات متعالی ذکر می کند، نه فقط به این خاطر که خدا در آن جا ساکن است؛ بلکه به این خاطر که نشانه ای است بر این که خدا در میان قوم حضور دارد تا آنان را تقویت نماید و همیشه محل عبادتشان باشد. این مطلب در سه جای عهد جدید اعلان شده است: 1. اول قرنتیان (3: 16-17): «آیا نمی دانید که هیکل خدا هستید و روح خدا در شما ساکن است. اگر کسی هیکل خدا را خراب کند خدا او را هلاک سازد، زیرا هیکل خدا مقدّس است و شما آن هستید.»؛ 2. دوم قرنتیان (16:6): «و هیکل خدا را با بت ها چه موافقت؟ زیرا شما هیکل خدای حی می باشید، چنان که خدا گفت: در ایشان ساکن خواهم بود و در ایشان راه خواهم رفت و خدای ایشان خواهم بود و ایشان قوم من خواهند بود.»؛ و 3. رساله به افسسیان (2: 19- 22): «پس، از این به بعد غریب و اجنبی نیستید، بلکه هم وطن مقدّسان هستید و از اهل خانه ی خدا. و بر بنیاد رسولان و انبیا بنا شده اید که خودِ عیسی مسیح سنگ زاویه است. که در وی تمامی عمارت با هم مرتب شده، به هیکل مقدّس در خداوند نموّ می کند. در وی شما نیز با هم بنا کرده می شوید تا در روح مسکن خدا شوید.»
در متن اول، پولس اهالی قرنتس را هیکل خدا معرفی می کند که خدا و روحش در این هیکل ساکن می شوند؛ به خاطر همین بین آلوده شدن هیکل خدا که همان قرنتیان باشند و پلیدی ها چه سازگاری می تواند باشد؟ بنابراین پولس رسول کلیسای خدا را یا جامعه ای را که مقدّسان در عهد جدید به آن ضمیمه شده اند، هیکل خدا می نامد. این هیکل از همه مقدّسان و خود عیسی مسیح که سنگ زاویه است که همه را به هم ربط می دهد، تشکیل شده است (افسسیان 2: 19-20). در عهد قدیم هیکل مثالی برای کلیسا در عهد جدید است و این کلیسا از تمام کلیساها، خواه کلیسای یهودی باشد و خواه کلیسای دیگر امّت ها، تشکیل شده است. شباهت این دو در این است که خداوند در آن ها ساکن می باشد، امّا تفاوت زیادی بین این دو وجود دارد، چرا که خدا به هیچ کس اجازه نمی دهد که هیکل عهد جدید را تباه کند، در صورتی که هیکل عهد قدیم را خراب کرد. تفاوت دوم این است که هیکل عهد قدیم محل محدودی برای عبادت بود، امّا هیکل عهد جدید گروه مقدّسان هستند که فراتر از مکان و عالی تر از حدود بشری می باشند.
بدین ترتیب اشیای زیادی در عهد قدیم می یابیم که برای اشیای دیگر در عهد جدید مثال هستند. مانند مثَل ها در مزامیر که مثال برای چیزهایی است که به مسیح آموخته شده است (مزامیر 2:78؛ (44) متّی 35:13) (45) و یا خیمه در عهد قدیم که مثالی برای تجسّد در عهد جدید است (یوحنّا 14:1).
ماهیت اندیشه ی مثالی و تفسیر آن
بعد از بیان این نمونه ها اکنون می توانیم حدود اندیشه مثالی را نتیجه گیری کنیم تا ماهیت و ویژگی هایی که استخراج مثال را از کتاب مقدّس برای ما آسان می کند، بشناسیم تا بتوانیم آن را تفسیر کنیم. امّا ویژگی های اندیشه ی مثالی چیست؟ در این جا پنج امر مهمّ است که می توانیم از
نمونه های ذکر شده به دست بیاوریم:
1. مثال همیشه شکل صحیح شخص یا حادثه یا چیزی است که نشانگر آن است و یا به آن اشاره می کند. می توان آن را به چرک نویس یا طرح اولیه برای یکی از جهات متعدّد عمل فدایی خدا تشبیه نمود. به همین دلیل تا وقتی این جهت، بخش جدایی ناپذیر در ممثّلٌ به باشد باید شکلش را با وضوح کامل منعکس نمود. برای مثال می بینیم هارون به عنوان رئیس کاهنان، طرح اولیه ی کهانت اعظم مسیح را ترسیم
می کند و یا روز بزرگ کفّاره که در کتاب لاویان (فصل 16) است و تصویر صحیحی از عمل کفّاره ای مسیح است به دست می دهد. بنابراین چیزی که مثال و ممثّلٌ به را به هم ربط
می دهد باید در هر دو اصلی باشد نه این که امری سطحی و بدون اهمیتِ قابل توجّه باشد.
2. باید مثال ساخت خدا باشد. یعنی خدا او را اقامه کرده باشد تا ماهیت یا عمل مهمّ ممثّلٌ به را به تصویر کشد و هر دو با هم بخش اصلی عمل فدا را معین کرده باشند و چون این دو
نمی توانند در یک زمان حادث شوند و لازم است که چندین قرن بین آن ها فاصله باشد، ناچار باید حکمتی عالی و تدبیری الاهی در ایجاد مثال وجود داشته باشد، به گونه ای که با وجود آن حکمت، مفسّر بتواند ارتباط بین این دو را بفهمد؛ بله گاه معاصران نمی فهمند که خدا آن مثال را آورده تا به امری در آینده اشاره کند. و چه بسا مثال، رسالتی جدّی و با عظمت برای آنان در آن عصر دارد، ولی وقتی زمان می گذرد و ممثّلٌ به ظهور می یابد- آن گونه که در عهد جدید اتّفاق افتاد- مسیحیان می توانند هدفی عالی را که خدا در مثال نهفته و چیز با عظمتی را که ممثّلٌ به قرار گرفته است، بفهمند. تدبیری این گونه را فقط خدا می تواند انجام دهد.
3. نباید انتظار داشت که تطابقی کامل بین مثال و ممثّلٌ به وجود داشته باشد، به گونه ای که تمام ویژگی های اولی در دومی هم باشد تا تمام صفات ممثّلٌ به را در مثال ببینیم. خیر، بلکه باید انتظار برخی ویژگی های متفاوت را هم داشته باشیم. برای نمونه بین هارون که مثال است و مسیح که ممثّلٌ به است ویژگی هایی شبیه به هم می بینیم، همچنین بین موسی و مسیح؛ ولی ویژگی های متفاوتی هم بین آنان وجود دارد. بنابراین در تفسیر مثالی باید فقط بر ویژگی های مشترک تمرکز نمود. گاه می بینیم که بیشترین خطاهایی که در تفسیر مثالی رایج است، ناشی از این است که به ویژگی های مختلف توجّه می شود.
4. از ویژگی های مهمّ مثال این است که همیشه به آینده اشاره می کند. مثال و پیش گویی در کتاب مقدّس از نظر ریشه یکسان هستند و فقط در صورت و ظاهر با هم تفاوت دارند. این چیزی است که مثال را با نماد (46) متمایز می کند؛ چرا که نماد هم به گذشته و هم به حال و هم به آینده اشاره می کند، امّا مثال همیشه به آینده نظر دارد. برای همین باید عنصر پیش گویی ظاهری در آن وجود داشته باشد.
5. موارد مشترک در مثال و ممثّلٌ به تنها در ماهیت هر کدام اصلی نیستند؛ بلکه آن موارد را باید در چارچوب تاریخِ فدیه محور قرار داد و تفسیر شود. امّا این تاریخ، یک چیز مستقل از تاریخ عمومی و جدای از آن نیست؛ بلکه جزئی از تاریخ عمومی است. خدا در تاریخ عمل کرده و به واسطه ی این عمل و نیز همه ی کارهای بزرگ دیگری که انجام داده است، چارچوب تاریخ عمومی صورت گرفته است؛ ولی مؤمنان به وسیله ی ایمان آن کارها را درک و تفسیر کردند و تاریخ فدا نامیدند. مثال و ممثّلٌ به، دو چیز جدای از تاریخ نیستند و نوع شباهت یا تقابل یا تناقض بین آن ها، همان چیزی است که در عمق زندگی و عمل آن ها اتّفاق افتاده است. بنابراین اگر آدم مثالی برای مسیح باشد از این جهت که هر دو در رأس خلقت رانده شده و قربانی شده هستند، این دو خلقت در زندگی، موجود و ملموس اند: شخصی که در مسیح نیست، بلکه در آدم است و شخصی که در مسیح است.
چگونگی تفسیر مثال
قبل از این که برخی از قواعد را که در فهم و تفسیر این نوع به ما کمک می کنند، ذکر کنیم، باید بر سخن «فون راد» که قبلاً بیان کردیم، تأکید نماییم. وی می گفت: انواع مثال در عهد قدیم زیاد و نا محدود است؛ ولی باید در موضع صحیحشان یعنی تاریخ فدیه محور تفسیر شوند. این بدین معناست که برخی مثال ها را عهد جدید، در عهد قدیم دیده و تفسیر کرده است و همزمان در عهد قدیم مثال های دیگری وجود دارد که عهد جدید ذکر نکرده است، چون لازم نبوده که حتماً آن ها را ذکر کند.
بدین گونه مفسّر کتاب مقدّس می تواند به برخی مثال هایی که در عهد قدیم آمده، امّا ذکری از آن ها در عهد جدید نشده است، اشاره کند. با این بیان می توان تفسیر مثال را به دو قسم تقسیم نمود: 1. چگونه مثالی را که در عهد قدیم بوده و عهد جدید آن را استنتاج نموده است، تفسیر کنیم؟ 2. چگونه مثالی را که در عهد جدید وارد نشده است، بشناسیم و چگونه تفسیرش کنیم؟
چگونه مثالی را که عهد جدید استنتاج کرده است، تفسیر کنیم؟
با توجّه به مباحث گذشته به دست آوردن برخی قواعد این بحث آسان است؛ امّا باز برای آسانی بیشتر، باید در تفسیر این نوع مثال مباحث ذیل را لحاظ نماییم و بر هر مثالی تطبیق دهیم:
الف؛
قبل از هر چیز باید نقطه یا نقاط شباهت بین مثال و ممثّلٌ به را کشف کنیم، سپس در پرتو وقایع تاریخی در هر دو آن ها به خوبی تحقیق کنیم. هرچند می دانیم نویسندگان عهد جدید شخصیت ها، وقایع و اشیای عهد قدیم را به خوبی بررسی نموده اند و توانسته اند مثالی برای مسیح یا وقایع و یا اشیایی که در آن زمان بوده، بیابند. آنان همه این ها را بر این مبنا که وقایعی تاریخی اند و در زمان معلوم و مکان معینی اتّفاق
افتاده اند، بررسی کرده اند و مانند محقّقان این عصر فکر نکردند که این ها اسطوره یا سنّت هایی قومی هستند که متضمّن داستان های خرافی اند. بنابراین آدم، شخصی تاریخی است که خدا او را خلق کرد و در زمان معینی زندگی کرد. همچنین ابراهیم و واقعه خروج، حادثه ای حقیقی و تاریخی اند و نیز دیگر وقایع، همه حقیقی اند. حال که این اندیشه اصیل در عهد جدید که از تاریخمندی عهد قدیم نشئت می گیرد، وجود دارد، مفسّر هم برای این که بتواند هدف و غرضی را که نویسندگان عهد جدید در صدد بیان آن بوده اند، بفهمد، باید او نیز تاریخمندی این مثال ها را بپذیرد و قبول کند که این وقایع، حقایقی واقعی و ملموس بوده اند. بدین گونه می تواند مثال و ممثّلٌ به را بفهمد.
ب؛
همان طور که مفسّر با دقّت، نقطه یا نقاط تشابه را در نظر
می گیرد، باید نقطه یا نقاط اختلاف را هم لحاظ نماید. اختلاف چه به صورت تقابل باشد و چه به صورت تناقض و چه به صورت دیگر تفاوتی ندارد. این کار فقط بر تاریخمندی مثال و ممثّلٌ به و نیز آن چه که به خاطر آن، این دو وضع شده اند، تأکید نمی کند؛ بلکه سطحی نگری را که در بیش تر تفسیرها وجود دارد، از بین می برد و از ساخت شباهت ها و
اختلاف هایی که هیچ فایده ای جز خراب کردن معنای مثال ندارند، جلوگیری می کند. آشکار نمودن نقاط اختلاف به هیچ نحوی از ارزش نقاط اشتراک نمی کاهد؛ بلکه آن ها را تقویت کرده و بیشتر روشن می نماید.
ج؛
تعادل و میانه روی صحیح در ارزش گذاری مثال، برای فهم
«مثال» در کتاب مقدّس بسیار خوب است. بعضی انسان ها
می کوشند که به سراغ جزئیات دقیقی بروند که نویسندگان عهد جدید به سراغ آن ها نرفته اند و حس می کنند با این کار کتاب مقدّس را می فهمند. بعضی دیگر بر خلاف این دسته اند و مثال را در بد بودن دقیقاً مانند جادو می دانند. امّا تعادل و میانه روی صحیح هرچند سخت است، ولی حاکم و ترازویی است که ارزش مثال و جایگاهش را در کتاب مقدّس به ما
می فهماند. از مهم ترین اموری که در این تعادل به ما کمک می کند، همان عقیده عهد جدید در یگانه دانستن قوم خدا در عهدین است هرچند تمایزهایی هم دارند. بنابراین قوم در عهد جدید، ادامه همان قوم در عهد قدیم است که در مواردی با هم مشترک و در مواردی هم متمایز هستند. تا وقتی که ما این نظر را قبول داشته باشیم می توانیم در مقابل مثال موضع صحیح بگیریم و در آن زیاده روی نکنیم به گونه ای که بگوییم هیچ تمایزی بین این دو قوم نیست و نیز می توانیم در مورد مثال کوتاهی نکنیم و آن را بی فایده بدانیم گویا که هیچ شباهتی در کار نیست: تعادل صحیح ریشه ی تفسیر صحیح است. [47]
چگونه مثالی را که در عهد جدید وارد نشده است، بشناسیم و تفسیر کنیم؟
این امر دوم است و باید در این رابطه به مباحث زیر توجّه نماییم:
الف؛
آن چیزی که مفسّر را در استنتاج مثال از عهد قدیم کمک
می کند، این است که با تعمق زیاد مثال هایی را که نویسندگان عهد جدید استنتاج نموده اند، بررسی نماید و نیز ببیند چگونه آنان مثال ها را تفسیر کرده اند و با آن ها تعامل نموده اند. محقّقان در این رابطه دو مسئله را در نهایت اهمیت می دانند [48] که اگر مفسّر به آن ها توجّه نماید، می تواند دنباله رو تفاسیر عهد جدید درباره ی مثال ها باشد: 1. عهد جدید و نویسندگانش بسیار زیاد به حقیقت مسیح و فدایی که محقّق نمود، توجّه دارند، و در مرحله ی بعد از آن به حقایق رفتاری و معنوی ای که مؤمنان تجربه کرده اند عنایت دارند. آنان مثال را در پرتو همین دو نکته تفسیر می کردند و به جزئیات و اموری که در داستان یا واقعه، در رتبه دوم اهمیت قرار دارند، چندان توجّه نداشتند. اگر مفسّر این را بداند، تفسیرش را بر عقاید اصلی و حقیقت مرکزی مسیحیت و اصول عرفانی ای که دارای اهمیت زیادی هستند و مباحثی معنوی که در تجربه ی انسان مسیحی دارای اولویت اند، منحصر
می کند. امّا اگر مفسّر به حقایق جزئی که زیاد اهمیت ندارد، مشغول شود، از مسیر عهد جدید در تفسیر مثال خارج
می شود؛ 2. مسئله دومی را که باید محقّقان به آن توجّه کنند این است که عهد جدید در بیشتر موارد در مثال هایی که از عهد قدیم استنتاج نموده است، بر دو موضوع تمرکز کرده: خیمه و حرکت در بیابان. این بدین معنا نیست که در دیگر موارد عهد قدیم مثال یافت نمی شود؛ خیر، بلکه در این موارد بیشتر است و نویسندگان عهد جدید از موارد دیگر هم استفاده کرده اند؛ ولی بیشتر روی این دو موضوع تأکید نموده اند.
ب؛
مثالی که امکان استنتاج دارد باید عنصر اصلی را که شبیه ممثّلٌ به است اظهار نماید و نیز باید این عنصر اصلی قصد تاریخی خدا را در چارچوبی که این مثال را در آن قرار داده است آشکار نماید؛ به این معنا که این مثال برای معاصرانش دارای پیام و معنا باشد و در همان لحظه شباهت بین مثال و ممثّلٌ به را نشان دهد. قصد خدا هم در چارچوب همین شباهت است. گاه قصد خدا از مثال همان چیزی نیست که از ممثّلٌ به قصد کرده است؛ به این معنا که گاه قصد کلی خدا از آدم با قصد کلی اش از مسیح متفاوت است؛ ولی در عین حال شباهتی اصلی بین آدم و مسیح است که در عهد قدیم و عهد جدید دارای یک معناست، با توجّه به این که این معنا در
ممثّلٌ به دارای اهمیت قابل توجّه و بسیار زیادی است. یعنی اگر آدم مثال برای مسیح در این جهت که هر دو در رأس خلقت اند، باشد این معنا در مسیح که در رأس خلقتِ
فدا شونده است، دارای اهمیت عظیم تر و برتری فزون تری است از آن چه که در آدم است به این عنوان که در رأس خلقت سقوط یافته است. نمونه ی دیگر موسی و مسیح است. چه بسا هدف کلی خدا از موسی، شبیه هدف خدا از مسیح نباشد؛ امّا وجه مثالی این است که موسی قوم را از بندگی مصریان نجات داد و با این کارش مثال برای مسیح منجی شد، امّا نجاتی که در مسیح است عالی تر و بزرگ تر از نجات موسی شمرده
می شود به گونه ای که اصلاً قابل مقایسه نیست.
ج؛
مفسّر پیش از آن که برای عقیده اش، اصل و پایه ای استوار و قوی در عهد جدید بیاید، نباید در اثبات یا استخراج عقید های از مثال، عجله کند. اگر ما به مزامیر (102: 25-27) نگاه کنیم، آن گاه به رساله عبرانیان (1: 1-12) توجّه نماییم، می بینیم که نویسنده رساله به عبرانیان در این مثال روشن کرده که مسیح خالق همه چیز است، در صورتی که در عهد قدیم خلقت را به یهوه نسبت می دهد؛ یعنی نویسنده رساله به عبرانیان آن چه را که عهد قدیم به خدا نسبت می دهد، این جا به پسر نسبت داده است. امّا این مثال در عهد جدید تنها مثالی نیست که این حقیقت را بیان می کند؛ بلکه عقیده به خالق بودن پسر در تمام عهد جدید وجود دارد مانند انجیل یوحنّا
(3:1) و رساله ی پولس به کولسیان (16:1) (47). این به ما
می آموزد که باید در هر عقیده ای که ما از مثال های عهد قدیم استنباط می کنیم، مبنایی محکم و روشن داشته باشیم.
د؛
آخرین توصیه این است که نباید در اظهار مَثَل عجله کرد. باید پرده ای روی خیال خود بکشیم تا ما را به این طرف و آن طرف برد. نباید نبوغ و استعداد خود را در بیان هر چیز جدیدی که با روح کتاب مقدّس و منطوق روشنش سازگاری ندارد، نمایان کنیم و چه بسیار عقایدی که به وجود آمده اند، امّا در کتاب مقدّس مبنایی ندارند؛ بلکه بر مبنای تفسیر تفصیلی مثال بنا نهاده شده اند؛ تفسیری که عهد جدید آن را تأیید نمی کند.
پینوشتها:
1. k. J. Woollcombe.
2. Lamp Wodlcombe: Essays on Typology: P. 39. 40.
3. هفت روز نان فطیر خوردید. در روز اول خمیر مایه را از خانه های خود بیرون کنید زیرا هر که از روز نخستین تا روز هفتمین چیزی خمیر شده بخورد، آن شخص از اسرائیل منقطع گردد.
4. Goppelt Th. D. N. T. Vol. 9 P. 246-259.
5. پس شاگردان دیگر بدو گفتند: خداوند را دیده ایم. بدیشان گفت: تا در دو دستش اثر میخ ها را نبینم و انگشت خود را در اثر میخ ها نگذارم و دست خود را بر پهلویش ننهم، ایمان نخواهم آورد.
6. ای برادران با هم به من اقتدا نمایید و ملاحظه کنید آنانی را که به حسب نمونه ای که در ما دارید، رفتار می کنند.
7. امّا شکر خدا را که هرچند غلامان گناه بودید، لیکن الان از دل، مطیع آن صورت تعلیم گردیده اید که به آن سپرده
شده اید.
8. و خیمه شهادت با پدران ما در صحرا بود چنان که امر فرموده، به موسی گفت: آن را مطابق نمونه ای که دیده ای بساز.
9. و این امور نمونه ها برای ما شد تا ما خواهشمند بدی نباشیم چنان که ایشان بودند؛ و نه بت پرست شوید، مثل بعضی از ایشان … و نه زنا کنیم، چنان که بعضی از ایشان کردند … و نه مسیح را تجربه کنیم … و این همه به طور مثل بدیشان واقع شد و برای تنبیه ما مکتوب گردید … .
10. Goppelt. Ibd.
11. بلکه از آدم تا موسی موت تسلط می داشت بر آنانی نیز که بر مثال تجاوز آدم که نمونه آن آینده است، گناه نکرده بودند.
12. … که سابقاً نا فرمان بردار بودند هنگامی که حلم خدا در ایام نوح انتظار می کشید، وقتی که کشتی بنا می شد، که در آن جماعتی قلیل یعنی هشت نفر از آب نجات یافتند، که
نمونه ی آن یعنی تعمید اکنون ما را نجات می بخشد به
واسطه ی برخاستن عیسی مسیح.
13. Eichrodt: Old Testament interpretation:P.226.
14. Farrar: History of Interpretation: P. 226
15. زیرا ای برادران، نمی خواهم شما بی خبر باشید از این که پدران ما همه زیر ابر بودند و همه از دریا عبور نمودند و همه به موسی تعمید یافتند در ابر و در دریا و همه همان خوراک روحانی را خوردند … لیکن از اکثر ایشان خدا راضی نبود.
16. Eichrodt, Ibd, P. 228
17. لیکن به شما می گویم که الحال الیاس آمده است و او را نشناختند بلکه آن چه خواستند با وی کردند؛ به همان طور پسر انسان نیز از ایشان زحمت خواهد دید. آن گاه شاگردان دریافتند که درباره ی یحیای تعمید دهنده بدیشان سخن
می گفت.
18. Lampe and Woldcombe, Ibd. p. 9-38.
19. Mythological.
20. و تو ای پسر انسان آن چه را که من به تو می گویم بشنو و مثل این خاندان فتنه انگیز، عاصی مشو بلکه دهان خود را گشوده، آن چه را که من به تو می دهم بخور.
21. اینک خداوند می گوید: ایامی می آید که شیارکننده به درو کننده خواهد رسید و پایمال کننده ی انگور به کارنده ی تخم. و کوه ها عصیر انگور را خواهد چکانید و تمامی تلّ ها به سیلان خواهد آمد.
22. در آن روز خیمه ی داود را که افتاده است بر پا خواهم نمود و شکاف هایش را مرمّت خواهم کرد و خرابی هایش را بر پا نموده، آن را مثل ایام سلف بنا خواهم کرد.
23. Von Rod: Old Testament Interpretation: P. 17-39.
24. زیرا که من با تو هستم و هیچ کس تو را اذیت نخواهد رسانید؛ زیرا که مرا در این شهر خلقِ بسیار است.
25. پس برای قوم خدا آرامی سبت باقی می ماند.
26. زیرا خداوند قوم خود را داوری خواهد نمود و … .
27. Wolf: Hermeneutic of O. T.: P. 160-199: Strathman, Loas Th. D. M.T.. Vol.4.p.26-57.
28. Strathman.
29. Lamp: Ibd:p.27.
30. Bultmann: Prophecy and fulfillment: P. 51-57.
31. Eichrodt: Ibd.
32. F. Baumgartel.
33. Baumgartel: The Hermeneutic Problem of O. T. P. 134-159.
34. Eichrodt: O.P.C.Y:P.239.
35. G. D. Smart.
37. The Interpretation of Scripture: P.93-133.
37. بلکه از آدم تا موسی موت تسلّط می داشت بر آنان نیز که بر مثال تجاوز آدم که نمونه آن آینده است، گناه نکرده بودند.
38. Ramm, Protestant, P.19.
39. Marsh.
40. Von Rad: Op C.T:p. 36-37.
41. Mickelsen: Op C.T.P.246-255: Ramm, OP.C.T.P.231-232.
42. زیرا ایشان بی قسم کاهن شده اند و لیکن این با قسم از او که به وی می گوید: خداوند قسم خورد و تغییر اراده نخواهد داد که تو کاهن ابدی هستی بر رتبه ی ملکیصدق.
43. یعنی یک چهارم جمعیت جهان هستند.
44. تا تمام گردد کلامی که به زبان نبی گفته شد: دهان خود را به مثل ها باز می کنم و به چیزهای مخفی شده از بنای عالم تنطق خواهم کرد.
45. تا تمام گردد کلامی که به زبان نبی گفته شد: دهان خود را به مثل ها باز می کنم و به چیزهای مخفی شده از بنای عالم تنطق خواهم کرد.
46. Symbol.
47. Mickelsen: OP.C.T.P.202.
48. Ramm: OT. C.T.P.229-231.
49. زیرا که در او همه چیز آفریده شد، آن چه در آسمان و آن چه در زمین است از چیزهای دیدنی و نا دیدنی و تخت ها و سلطنت ها و ریاسات و قوات؛ همه به وسیله ی او و برای او آفریده شد.
منبع مقاله :
عزیز، فهیم؛ (1392)، دانش تفسیر در سنت یهودی- مسیحی، نجفی نژاد، علی، قم: انتشارات دانشگاه مفید، چاپ اول