جنبش های جدید در یهودیت (2)

جنبش های جدید در یهودیت (2)

نویسنده: ایزیدور اپستاین (1)
مترجم: بهزاد سالکی

تجدید حیات یهودیت برای زندگی در جهان جدید
آگاهی فزاینده نسبت به ضرورت ایراد موعظه به زبان بومی و تبیین یهودیت به شیوه ی جدید و علمی و دفاع از آن بدین شیوه به تأسیس مدارس دینی برای تربیت رهبران مذهبی با ترکیبی از شناخت تاریخ یهودیت همراه با تحصیلات دانشگاهی مناسب انجامید. نخستین مدرسه ی جدید برای تربیت رهبران دینی یهود مدرسه ی تربیت طلاب علوم دینی بود که در سال 1829 در پادوا (2) گشوده شد و سموئیل دیوید لو تساتّو روح حاکم بر آن بود. یک سال بعد مدرسه ی علوم دینی اسرائیلی فرانسه (3) در مس (4) تأسیس شد، و در سال 1859 از آن جا به پاریس انتقال یافت. نخستین مدرسه ی علوم دینی که در آلمان ایجاد گردید مدرسه ای در برسلاو بود که در سال 1854 با مدیریت زکریا فرانکل گشوده شد. در سال 1872 مدرسه ی اصلاح در برلین تأسیس شد، که سرپرست آن گایگر بود. یک سال بعد مدرسه ی علوم دینی ارتدوکس تحت رهبری اسرائیل هیلدسهایمر (5) ( 1820 -1899 ) در همان شهر تأسیس شد، و مدرسه ای کم و بیش نظیر مدرسه ی برسلاو در سال 1877 در بوداپست افتتاح گردید. در انگلستان، در اوایل سال 1855 کالج یهودیان (6) به دست ربی بزرگ ناتان مارکوس آدلر (7) ( 1803- 1890)، سر موسی مونته فیوره (8) ( 1855-1784) و دیگران بنیاد نهاده شد.
کالج یهودیان که در آغاز برای پاسخگویی به نیازهای منطقه ای 40,000 یهودی، که در آن زمان جامعه ی انگلیسی- یهودی را تشکیل می دادند، در نظر گرفته شده بود به نهادی بزرگ در حوزه ی مطالعات عبری و سامی وابسته به دانشگاه لندن تبدیل شده است. و امروز جایگاه مهمی در حیات دینی و روحانی 750,000 یهودی در کشورهای مشترک المنافع بریتانیا دارد.
یهودیان آمریکایی به تقلید از الگوی جوامع همتای خود در اروپا، در سال 1874 شاهد گشایش کالج متحده ی عبری (9)، در سین سیناتی (10)، برای تربیت ربی های اصلاح طلب، و در سال 1886 شاهد افتتاح مدرسه ی علوم دینی یهود (11)، در نیویورک، برای تعلیم و آموزش ربی های محافظه کار بودند. در سال 1896 مدرسه ی (12) ربی اسحاق الحنان (13)، که یشیوایی (14) نه تنها برای تربیت جدید معلمان و ربی های راست دین یا ارتدوکس، بلکه همچنین برای تربیت جدید اشخاص غیرروحانی بود، افتتاح شد.
با وجود تلاش های مشترک همه ی این نیروهای خلاق و راهگشا در یهودیت، تغییر دین و همگون شدن یهودیان در غرب ادامه یافت و چنان ابعاد وسیعی پیدا کرد که بنابر شواهد، فروپاشی کامل حیات سازمان یافته ی یهودی را با مرور زمان در این بخش از جهان رویدادهای بسیار محتمل الوقوع گرداند. دانش یهودیت بیش از آن انتقادی، عینی، و سرد و بی روح بود که بتواند گرمای روح حیات یهودی را منتقل سازد. به علاوه، دانش یهودیت بیش از حد تخصصی بود و نمی توانست تأثیری محسوس بر توده ها به جا گذارد. همچنین، راست دینی جدید، علی رغم دستاوردهایش، چندان قادر نبود از رویگردانی توده ی مردم از یهودیت جلوگیری کند. دانش یهودیت با تأکید بر سنت رایج به جای توجه به تحصیلات عالی جدید، نتوانست به پرورش روحیه و دانش تلمودی در میان پیر و جوان کمک کند، روحیه ای که یهودیان همه ی اعصار قوت روحی و شکیبایی اخلاقی خود را از آن گرفته اند و آنان را قادر گردانیده است که بر همه ی گرایش ها و تأثیرات مخرب پیروز شوند.
آنچه یهودیان اروپای غربی را از خطر شبه نابودی که به نظر می رسید آنان را تهدید می کند نجات داد موج گسترده ی مهاجرت یهودیان از روسیه و لهستان و نیز مجارستان طی قرن نوزدهم بود، که به واسطه ی سطح عالی تر دانش دینی و دیانت سنتی یهودی آنها، نه تنها به تجدید بلکه همچنین به غنای بیشتر حیات یهودیان در سرزمین های تازه ای که در آنها سکنی گزیدند کمک کرد.
سطح برتر تربیت دینی یهودیان در روسیه، لهستان و مجارستان ناشی از شبکه ی گسترده ی مدارس تربیت طلاب علوم دینی (‌یشیوت ) (15) در سرزمین های بومی آنها بود که طی نسل های متمادی هزاران طلبه ی دینی را پرورش دادند که شناختی کامل از تورات داشتند و بیم از خداوند مشخصه ی اصلی آنها بود.
مشهورترین یشیوای قرن نوزدهم یشیوای ولوشین (16)، واقع در لیتوانی بود که در سال 1802 به دست حییم بن اسحاق (17) ‌( 1749 -1822) برجسته ترین شاگرد گائون ویلنا (18) تأسیس شد. در این مدرسه، که در آن روش های تربیتی گائون کاربرد عملی یافت، عالی ترین استعدادها در میان یهودیان روسیه از تربیت یهودی و منبع الهام مادام العمر خود برخوردار می شدند. در حدود همین سال موسی سوفر (19) در پرسبورگ (20) یشیوایی برای پانصد طلبه تأسیس کرد، که بدون وقفه تا آغاز جنگ جهانی دوم دایر بود و علما و رهبران مذهبی بسیاری برای جوامع یهودی در سرتاسر جهان تربیت کرد. یشیوای معروف دیگر در لیتوانی یشیوای اسلابودکا (21)، نزدیک کوونو، بود که در سال 1882 تأسیس شد، و در برنامه ی آموزشی آن مطالعه ی روزانه ی آثار اخلاقی و سایر آثار مذهبی نظیر وظایف قلبی از بحیا بن پاقودا (22) و راه صالحان نوشته ی موسی حییم لوتساتو (23) گنجانده شده بود. هدف این مطالعات، که به موسار (24) معروف است، عبارت بود از تربیت شخصیت های بزرگ مذهبی که قادر باشند به دیگران در پیمودن راه تقوا و رفتار عادلانه کمک کنند. الگوی اسلابودکا را به زودی یشیواهای دیگر در اروپای شرقی پذیرفتند، و اکثر مدارس تلمودی که طی سال های اخیر در غرب به وجود آمده اند از این سرمشق پیروی می کنند.
پایه گذار مطالعه ی موسار در یشیوت، اسرائیل سالانتر (25) ( 1810 -1883 ) بود، که بیمناک از تأثیرات مخرب هسکالای آلمانی در روسیه ی زمانه ی خود، در سال 1842 در ویلنا محفلی مذهبی ( استیبل ) (26) تشکیل داد، که در آن اعضای همه ی طبقات اجتماع – دانشجویان، متخصصان، بازرگانان، صنعتگران و کارگران- هر روز در شامگاه، که فضای غم انگیز تاریکی شب قادر بود و عواطف و احساسات آنها را برانگیزد، برای مطالعه ی آثار دینی- اخلاقی تحت راهنمایی او، دور هم جمع می شدند. این اندیشه مورد استقبال قرار گرفت و بدین سان جنبش موسار ( 27) تولد یافت، که نفوذ چشمگیری در حیات یهودیان ارتدوکس داشته است. شعار اصلی این جنبش اصلاح منش اخلاقی از طریق فرایند تربیت شخصی بود. این فرایند شامل سه مرحله بود: (1) به انقیاد درآوردن همه ی امیال و گرایش های مذموم از طریق تربیت منظم قدرت اراده، (2) شناخت ضعف ها و کمبودهای خود در نتیجه ی خودکاوی و انتقاد از خود، و (3) کوشش آگاهانه برای اصلاح شخصیت، و بدل ساختن فضایل اخلاقی به طبیعت ثانوی. بر طبق تعالیم موسار، از طریق مطالعه ی آثار اخلاقی- دینی که باید با تأمل و مراقبه ی آرام دنبال شود، می توان به تربیت فردی دست یافت. یکی از رهبران این جنبش به نام سیمحا زیصل زیو اهل خلم (28) اظهار داشت: « نباید اجازه داد یک روز بدون خو گرفتن به عمل تأمل و مراقبه بگذرد، زیرا مراقبه کلید دست یافتن به حکمت و دانایی، و محور همه ی قوای است که منجر به رسیدن به مرتبه ی انسان کامل می شوند » (29).
در این زمان، در غرب، نیرویی که از تلاشی و انهدام حیات یهودی جلوگیری کند وجود نداشت. با بررسی این وضعیت، موسی هس(30) ( 1812- 1875) به این نتیجه رسید که تنها راه نجات یهودیت ناسیونالیسم یهودی است. او در کتاب رم و اورشلیم (1862) خود نوشت: « تنها با تجدید حیات قومی است که نبوغ دینی یهودیان، مانند غول افسانه که مام زمین را لمس می کند، از نیروی تازه ای برخوردار خواهد شد، و دوباره از روح پیامبرانه ملهم خواهد گردید. هیچ یک از مشتاقان روشنگری، حتی فیلسوفانی مانند مندلسون، تاکنون در شکستن پوسته ی سختی که تعالیم علمای دینی یهودیت را در درون خود محبوس ساخته است بدون اینکه در همان زمان به ایده آل قومی در گوهر درونی آن آسیب برسانند توفیق نیافته اند » (31). او در ادامه می گوید « آنچه ما باید در حال حاضر انجام دهیم این است که نخست امید به تجدید حیات سیاسی قوم خود را زنده نگاه داریم و سپس همین امید را آن جا که فروخفته است از نو بیدار سازیم . »(32)
مسئله ی آشتی دادن مفهوم شهروندی یهودی در دولت های غیریهودی با وفاداری به ملت یهود- مشکلی که ذهن بسیاری از معاصران موسی هس، به خصوص در آلمان، را به خود مشغول می داشت- برای او مسئله ی دشواری نبود. او اظهار می کند: « عصر فرهنگیِ یهودی- اسپانیایی در حل این مسئله، یعنی این که چگونه امکان دارد به معنای کامل کلمه یهودی میهن پرست شایسته ای بود، و در عین حال در حیات فرهنگی و سیاسی کشور محل اقامت خود مشارکت کرد تا آن جا که این کشور به سرزمین پدری دوم ما تبدیل شود توفیق یافت. »(33)
هس هیچ توهمی در مورد خصومتی که دیدگاه های او در میان یهودیان در غرب برمی انگیخت نداشت، یهودیانی که در اوهام رهایی از قیود اجتماعی گرفتار بودند. بنابراین، او برای ایجاد انگیزه ای جهت نوزایی یهودی در سرزمین اجدادی خود، نگاهش را به سوی میلیون ها تن از برادران وفادار خود در شرق که به اوصاف دینداری و علم دوستی آراسته بودند متوجه ساخت.
ناسیونالیسم هس از ایده آل های محال موعودباوری یا مسیح باوری عبری متأثر بود. یهودیان، قومی مسیح باور بودند: وظیفه ی تلاش برای تحقق اصول عدالت اجتماعی، همکاری بشری و صلح و آرامش پایدار در جامعه ی بشری سازمان یافته و متحد به عهده ی آنها گذاشته شده بود، و فقط بازگشت به سرزمین آبا و اجدادی به یهودیان امکان می داد که وظیفه ی الهی خود را به نحوی شایسته به انجام رسانند و در حوزه ی اجتماعی به تحقق آنچه هس « سبت تاریخی » نوع انسان توصیف می کند کمک کنند.
فراخوان هس خطاب به یهودیان روسیه و لهستان صدایی در برهوت نبود. در آن زمان در روسیه نوعی تجدید حیات ملی جریان داشت که هر چند ممکن است عجیب به نظر رسد، از آزادی یهودیان در اروپا الهام می گرفت. حقوق کاملی که در بسیاری از کشورها به یهودیان داده شد و متعاقباً ارتقا شماری از آنها به مناصب عالی در شوراهای دولتی و جهان بازرگانی و تجارت را عده ی زیادی از یهودیان اروپای شرقی به عنوان علائم نزدیک شدن نجات مسیحایی تفسیر کردند. این امر به تدریج به تغییر این باور کهن انجامید که بازگشت به فلسطین به طور ناگهانی در میان معجزات و شگفتی ها از طریق دخالت مستقیم خداوند تحقق خواهد یافت، و موجب تقویت این باور شد که نجات و رستگاری تدریجاً به کمک منابع و امکانات بشری پدید خواهد آمد، و خداوند نیروهای نجات بخش خود را در نقطه ی اوج رستگاری پس از این که انسان سهم خود را ادا کرد به نمایش می گذارد. نخستین نماینده ی این اندیشه ربی صبی هیرش کالیشر اهل تورن (34) ( 1875-1877 ) بود، که در دریشات صهیونِ (35) ( 1862) خود با اشاره به کتاب مقدس و منابع تلمودی این نظریه را مطرح کرد که عصر ظهور مسیح موعود باید مسبوق به تأسیس مهاجرنشین های یهودی در فلسطین باشد، و این امر باید از طریق همکاری حکومت های علاقه مند و کمک یهودیان ثروتمند انجام گیرد. در نتیجه، او طرحی را برای مهاجرنشین های یهودی پیشنهاد کرد که علاقه ی سر موسی مونته فیوره (36) ( 1784-1885) و لارنس اولیفانت (37) (1829-1888) و نیز ارل شفتسبری (38) ( 1801- 1885) را جلب کرد، و به تأسیس مدرسه کشاورزی میقوه اسرائیل (39)، در نزدیکی یافا (40) در سال 1870 و نخستین مهاجرنشین یهودی، پتح تیقوا (41)، در سال 1878 انجامید.
احساسات قومی یهودیان روسیه از طریق هسکالا تشدید می شد که، چنان که یادآوری کردیم، از غرب به این کشور راه یافته بود. اگرچه تحت تأثیر سیاست های آزادمنشانه ی الکساندر دوم (1818 -1881 ) هسکالا گرایش های همگون سازی را به نمایش می گذاشت، قدرت عظیم سنت و دانش علمای یهود، که این جنبش در روسیه با آن مواجه شد، آن را به ابزار تجدید حیات قومی یهود و نوزایی یهودی تبدیل کرد، که موجب ظهور نوع تازه ای از متون و ادبیات به صورت کتب و نشریات – یعنی ادبیات عبری جدید – گردید.
از میان نخستین پیشگامان ادبیات عبری جدید در روسیه نام های زیر بیش از همه درخور اعتنا هستند: اسحاق بائر لوینسون (42) ( 1788 -1860)، که به سبب حمایت از اصلاحات در روش های آموزشی و دفاع از یهودیت، معمولاً به « مندلسون روسیه » شهرت دارد، آبراهام ماپو (43) ( 1808-1867)، پدر رمان عبری، آبراهام لبنسون (44) (1789-1878)، نخستین کسی که شعر عبری را در لیتوانی پایه گذاری کرد، و فرزندش میخائیل یوزف (45) ( 1838- 1852)، که بر اساس دو جلد اشعارش، می توان چنین داوری کرد که اگر مرگ زودهنگامش نبود، ‌به بزرگترین شاعر غنایی هسکالای روسی تبدیل می شد، و یهودا لیب گوردون (46) ( 1831- 1892)، بزرگ ترین شاعر یهودی زمان خودش.
با این حال، این نخستین نویسندگان هسکالای یهودی، چنان ایمان زایدالوصفی به آزادی یهودیان داشتند که نوشداروی همه ی بدبختی های یهودیان را در آن می دیدند، و از این رو، مجذوب اندیشه ی ناسیونالیسم یهودی شدند. تنها با پرتز اسمولنسکی (‌47) ( 1842 -1885)، داستان نویس رمانتیک و سردبیر نشریه ای به زبان عبری، بود که هسکالا رنگ کاملاً قوم گرایانه به خود گرفت. او بود که اندیشه ی ناسیونالیسم یهودی را در میان روشنفکران یهود بیدار ساخت. اسمولنسکی بی رحمانه این تصور را به باد انتقاد گرفت که یهودیان صرفاً جامعه ای دینی هستند، و عقیده داشت که یهودیان باید به همه ی جهان اعلام کنند که قومی واحد و یگانه اند، اگرچه هیچ حکومت، کشور و سرزمینی از آن خود ندارند. در عین حال او تأکید می کرد که یهودیان باید خود را شهروندان کشورهای متبوعشان بدانند، و وحدت آنها به عنوان یک ملت تنها وحدت در روح است.
از این رو، ناسیونالیسم اسمولنسکی ناسیونالیسمی بدون فلسطین بود- ناسیونالیسمی روحانی در دوره ی آوارگی قوم یهود. نخستین مبلغ بازگشت به اسرائیل در روسیه الیعازر بن یهودا (48) ( 1858 -1992) بود. او در مقاله ای با عنوان « پرسش سوزان »، که در سال 1881 برای نشریه ی هشحر (49) نوشت و در وین انتشار یافت، به جنبش های ملی در اروپا اشاره کرد، که در آنها افراد جوان و کم سن و سال در حال دست یافتن به استقلال سیاسی بودند، و عقیده داشت آنچه برای ملت های دیگر امکان داشت برای قوم یهود نیز امکان پذیر بود. در این مقاله، او همچنین بر ضرورت بازگشت به زبان عبری به عنوان زبان تکلم تأکید کرد، به گونه ای که این زبان بتواند به زبان روزمره قوم یهود تبدیل شود. این درخواست به اشتیاق سوزان تمام زندگی او بدل شد. او که بعداً در فلسطین ساکن گردید، تشخیص داد که این زبان فاقد واژگان لازم است.
سپس وظیفه ی رفع این کمبود را به عهده گرفت، و به تألیف یک فرهنگ واژگان ( میلون ) (50) پرداخت، که بزرگ ترین و جامع ترین اثر در نوع خود بود، و برای کامل ساختن آن از همه ی منابع عبری- مانند منابع مربوط به کتاب مقدس، تلمود و قرون وسطی – استفاده کرد و واژه های جدید خود را به آن افزود و بدین سان به غنی ساختن زبان عبری کمک شایان توجهی کرد. او با پافشاری متعصبانه و خودداری اش از تکلم به هیچ زبانی مگر زبان عبری، نشان داد که عبری می تواند زبان زندگی هر روزه و نیازهای روزمره باشد، و بدین طریق سخن گفتن به زبان عبری در فلسطین را ممکن ساخت.
در همین زمان همچنین در روسیه یکی از درخشان ترین ستارگان آسمان شعر عبری به نام نحمان بیالیک (51) ( 1873-1934) ظهور یافت، که خلاقیت هنری فوق العاده اش، صور خیال غنی و شور و اشتیاق پیامبرگونه اش، بیش از هر اثر شاعرانه ی دیگر، به برانگیختن روحیه ی فروخفته ی ناسیونالیسم در میان توده های یهودی کمک کرد. واکنش خشنی که در سال 1881 با جلوس الکساندر سوم به تخت سلطنت آغاز شد، و در قوانین معروف ماه مه 1882 به اوج خود رسید- قوانینی که یهودیان را از تحصیل اموال و سکونت در خارج شهر یا انتقال از جایی به جای دیگر محروم می ساخت، جدا از محرومیت های بسیار دیگری که به آنها تحمیل می گردید- انگیزه ای فوق العاده برای ناسیونالیسم یهودی در روسیه ایجاد کرد، و آن کشور را سرزمین جنبش ملی یهودیان گردانید. نخستین فراخوان عمومی برای پیوستن به این جنبش را در سال 1882 لئو پینسکر (52) ( 1821- 1891) اهل اودسا در کتابچه ی مشهور « آزادسازی خود » (53) اعلام کرد، که در آن او یهودستیزی را بیماری اجتماعی- آسیب زای درمان ناپذیری توصیف کرد که آن را « ترس بیمارگونه از یهودیان » نامید. به عقیده ی او این بیماری از بی خانمانی یهودیان ریشه می گرفت که « برای زندگان مرده اند و برای بومیان، بیگانه؛ برای مقیمان، خانه به دوش اند و برای مستمندان، میلیونر و استثمارگر؛ برای شهروندان، انسان هایی بدون سرزمین اند، و برای همه ی طبقات، رقیبی منفور. بنابراین، یهودیان باید بار دیگر به یک ملت تبدیل شوند، ملتی با سرزمینی از آن خود». (54) این فراخوان به تولد جنبش « عشاق صهیون » (55) انجامید، که پینسکر تا زمان مرگش رهبری آن را به عهده داشت. این جنبش، که در کنفرانس کاتوویتس (56) در سال 1884 بنیان گذاری شد، به رومانی، آلمان، اتریش، آمریکا و نیز انگلستان گسترش یافت. فوری ترین نتیجه ی آن تحرک بخشیدن به ایجاد روستاهای مبتنی بر کشاورزی و اسکان گسترده ی یهودیان در آنها بود. (57) در همان سالی که کتابچه ی پینسکر منتشر شد، گروهی از جوانان یهودی با نام بیلو (58) که از حروف اول کلمات عبری « بیت یعقوب لخو ونلخا » (58) ( ای خاندان یعقوب، بیائید با هم بالا رویم ) (60) تشکیل گردیده، در خارکف (61) سازماندهی شدند. بیلو، که عمدتاً متشکل از دانش آموزان بود، هدف خود را تبدیل شدن به نمونه ی اصلی مستعمره سازی سرزمین کهن اسرائیل می دانست، و بدین سان پیشتاز اسکان تازه ی یهودیان در فلسطین گردید.
در سال 1883 بارون ادموند دو روتشیلد پاریسی (62) ( 1845-1934) این مستعمره نشین های در حال تنازع بقا را تحت حمایت خود گرفت و به رشد و آبادی آنها بسیار کمک کرد. لیکن تحت رهبری تئودور هرتسل (63) ( 1860-1904) بود که ناسیونالیسم یهودی صبغه ی جنبش مذهبی و نوع دوستانه را از دست داد و به جنبشی سازمان یافته و جهانی با آرمان های سیاسی تغییر یافت. شیوع یهودستیزی (64) خشن در این زمان در قضیه ی دریفوس (65) در فرانسه، که در این زمان متمدن ترین کشور دنیا شناخته می شد، هرتسل را به این نتیجه رساند که تنها راهل حل مسئله ی یهود در تأسیس دولت یهود نهفته است.
افکار هرتسل کم یا بیش مشابه اندیشه های هس و پینسکر بود، که تصادفاً هنوز آثار و نوشته های آنها را نخوانده بود. اما هرتسل نه تنها نخستین کسی بود که مسئله ی یهود را به صحنه ی سیاست بین الملل کشاند، بلکه همچنین از اعتقادی راسخ برخوردار بود که آن را به زبان ساده و روشن بیان می کرد: « یهودیان باید دولت خود را داشته باشند. » (66) او اندیشه های خود را در کتاب دولت یهود (67) منتشر شده به سال 1895، بیان کرد، که به اثر کلاسیک جنبشی که خود آغازگر آن بود تبدیل شد، جنبشی که به نام صهیونیسم (68) معروف گردید- نامی که در سال 1892 ناتان بیرنباوم (69) ( 1864-1937)، یکی از حامیان اولیه ی او، باب کرد. اگرچه هرتسل در جوانی خود از یهودیان و یهودیت کناره گرفت، نمی توانست در اندیشه های خود از سنت مسیح باوری تأثیر نپذیرد، و دولتی که او در ذهن داشت دولتی بود که نه تنها برای قوم یهود، بلکه برای همه ی ملت های دنیا سعادت و بهروزی به ارمغان می آورد. او نوشت: « جهان به واسطه ی آزادی ما به رهایی دست خواهد یافت، از ثروت ما توانگر می گردد، و از طریق بزرگی خود ما به بزرگی و عظمت نائل می شود. هر تلاش و مجاهده ای که ما در این جهان به عمل آوریم به همه ی ابنای بشر کمک خواهد کرد. » (70) هرتسل در تعقیب اهداف و برنامه های خود، نخستین کنگره ی صهیونیستی را در سال 1897 در بازل (71) تشکیل داد که در آن برنامه ی صهیونیسم سیاسی به این صورت تنظیم و ارائه گردید: « هدف صهیونیسم تأسیس سرزمینی برای قوم یهود در فلسطین است که از لحاظ حقوقی و بین المللی دارای پایه های مشروع و استوار باشد. »
هنوز این جنبش رسماً برنامه ی سیاسی خود را آغاز نکرده بود که از سوی ارتدوکس ها و اصلاح گرایان با مخالفت شدید مواجه گردید. در میان ارتدوکس ها کسانی وجود داشتند که صهیونیسم را نوعی کوشش برای «‌زیر پا گذاشتن سنت ها » تصور می کردند، در حالی که دیگرانی نیز بودند که به لحاظ نگرش دنیوی (72) اکثر رهبران صهیونیستی، از تأثیرات این جنبش بر حیات و عمل دینی یهودی بیم داشتند. در همان حال، بخش بزرگی از یهودیان ارتدوکس، از جمله شخصیت های روحانی برجسته ای نظیر سموئیل موهیلور (73) ( 1824- 1898 )، با پذیرش دیدگاه کالیشر (74)، از همان ابتدا به این جنبش پیوستند، و تحت رهبری ربی اسحاق یعقوب راینس (75) (1834-1915) حزبی با نام میزراحی (76) در درون این جنبش تشکیل دادند، که شعار آن این بود: « سرزمین اسرائیل برای مردم اسرائیل، بر طبق قانون اسرائیل ». از طرف دیگر، در درون اردوی اصلاحات، خصومتی آشتی ناپذیر نسبت به صهیونیسم وجود داشت، زیرا اصلاح طلبان این جنبش را در نزد افکار عمومی جهانی نوعی به چالش طلبیدن جدی نگرش خود درباره ی یهودیان که بر اساس آن یهودیان صرفاً جامعه ای دینی بودند قلمداد می کردند. همچنین، به یکسان در میان ارتدوکس ها و اصلاح طلبان بسیاری بودند که صهیونیسم سیاسی را در تعارض با وفاداری به کشوری که آنان تابعیت آن را پذیرفته بودند می دانستند.
در میان مقامات روحانی یهودی که بیش از هر کس دیگر، در حمایت از صهیونیسم بر یهودیان ارتدوکس تأثیر نهادند باید از آبراهام اسحاق کوک (77) ( 1868-1935)، نخستین ربی بزرگ ارض مقدس، نام برد که بدون تردید بزرگ ترین شخصیت مذهبی در نسل خود بود. او اعتقاد راسخ داشت که این جنبش ملی، به رغم گرایش های دنیاگرایانه اش، در تحلیل نهایی جنبشی عمیقاً مذهبی است و از موهبتی ویژه برای تقوا و دینداری نشئت می گیرد که قوم یهود از آن برخوردار است. در نظر او، دو عامل وجود داشت که به تقدس قوم یهود و تعلق آنها به مفهوم تقوا و پرهیزگاری منجر می شد. یک عامل میراث قومی و معنویت درونی یهودیان بود که به طور موروثی از طریق نیاکانشان به آنان انتقال یافت و هرگز به طور کامل محو و ناپدید نشد. عامل دوم اعمال نیک تک تک افراد بود. شور و اشتیاق نسبت به ظهور مسیح موعود، که این جنبش قومی آکنده از آن بود، و آرمان های جهانشمول عدالت و روح دینداری را، که به آن نیرو و حیات می بخشید، تنها می شد بر اساس روح میراث قومی که حاکم بر توده های یهود بود تبیین کرد. این امر این جنبش ملی را به جنبشی برای نجات و رستگاری بدل می ساخت، به رغم این واقعیت که رفتار دینی افراد به ظاهر آن را تأیید نمی کرد.
دین غالب در میان حالوتصیم (78) ( پیشگامان ) جوان به طور خاص، ریشه در عقاید و باورهای آنها داشت، و نمی بایست آن را با پیمان شکنی های گذشته مقایسه کرد. در این زمان جوانان کاملاً از همه ی خرافه ها و کیش های بت پرستانه، که دشمنان واقعی تقوا و پارسایی و معنویت هستند، فارغ بودند. ضعف آنان تنها فقدان حساسیت نسبت به احکام الهی به واسطه ی بی بهرگی از درک و شناخت بود. به علاوه، به گفته ی او، بیگانگی آنان با یهودیت، در اغلب موارد ناشی از آرمان های عدالت اجتماعی بود، و آنان تصور می کردند که به لحاظ عدم مشارکت بزرگ ترهایشان در جنبش های انقلابی که سراسر اروپای شرقی را فراگرفته بود، هیچ نوع پاسخی در میان آنان نمی یافتند. اما به نظر آنان، همین تلاش و جستجو در راه عدالت اجتماعی فی نفسه « راه روشن پروردگار »‌ بود که ابراهیم پیشوای قوم یهود وفاداری به آن را به فرزندان و خاندان خود توصیه می کرد- راه « درستی و عدالت » ( « سفر پیدایش »، باب 18، آیه ی 19 ).
همین باور بود که بر روابط ربی کوک با یهودیان غیرعامل به احکام دین در فلسطین اثر گذاشت. او همواره به موعظه ی آنها می پرداخت، با آنها روابط دوستانه برقرار می ساخت و نسبت به آنها تساهل و بردباری روا می داشت. همچنین، به جد معتقد بود که ارض مقدس، به عنوان صحنه ی عالی ترین تجلیات تقدس الهی، وظیفه دارد که نفوذ معنوی خود را حتی بر گنهکاران و خاطیان اعمال کند، زیرا از میان آنان روزی در اسرائیل جنبشی برای بازگشت به خداوند ظهور خواهد کرد، جنبشی که مقدر بود سراسر جهان را دربرگیرد. در پرتو این نتایج عظیم، تجدید حیات اسرائیل برای مردم جهان، و نه فقط برای خود یهودیان، به ضرورتی تبدیل شد. او همیشه می گفت: « اسرائیل به صرف وجود داشتن تأثیرات مقدس خود را اعمال می کند. بسیاری از او تنفر دارند، بسیاری به ایذا و اذیت او می پردازند، اما هیچ کس نمی تواند وجود او را انکار کند، و وجود او همواره فکر و اندیشه ی بشری را تحت تأثیر قرار خواهد داد و آلودگی های نوع انسان را پاک خواهد کرد. » اما اسرائیل این تأثیر را تنها می تواند از ارض مقدس به مؤثرترین وجه به انجام رساند. در حقیقت، این واقعیت که بسیاری از مفاهیم یهودیت پیش تر به بخشی از فرهنگ بشری تبدیل شده اند، همین که یهودیان به ارض مقدس بازگردند، اعمال نفوذ معنوی بر ملت های دیگر را برای یهودیان بسیار آسان تر خواهد کرد. (79)
ربی کوک به رغم برجستگی و نفوذ فوق العاده اش، نتوانست همه ی نیروهای ارتدوکس را با خود همراه سازد. شماری از روحانیون ارتدوکس و رهبران غیرروحانی که به شدت با صهیونیسم مخالف بودند از آن رو که این جنبش قوم یهود را ملتی غیرمذهبی معرفی می کرد و نه « قوم مسیح باور خداوند»، تحت ریاست یعقوب روزنهایم (80) ( متولد 1871) در کاتوویتس گرد آمدند و اگوداس اسرائیل (81) را با هدف متحد ساختن قوم یهود بر اساس تورات و حل همه ی مشکلات در ارض (82) ( سرزمین ) اسرائیل و در یهودی نشین ها بر پایه ی تورات بنیان نهادند.
از سوی دیگر، از مخالفان صهیونیسم سیاسی یکی نیز آشر کینزبرگ (83) ( 1886-1927) بود که کل فلسفه ی او بر اساس ناسیونالیسم یهودی قرار داشت؛ آشر معمولاً به نام مستعار خود احدها – عام (84) ( یکی از مردم ) معروف است و بنیان گذار « صهیونیسم فرهنگی » شناخته می شود. از نظر او، مسئله ی یهود بیش از آن که سیاسی یا اقتصادی باشد مسئله ای فرهنگی و روحانی بود- یعنی تلاش و فروپاشی مستمر حیات روحانی یهودیان به دلیل فشار فزاینده ی محیط فرهنگی و اجتماعی غیریهودی. از آن جا که اکثر یهودیان، به هر صورت، ناگزیرند در پراکندگی باقی بمانند، صرف تأسیس دولت یهود قادر به حل مسئله ی یهود نخواهد بود. بنابراین، ‌به عوضِ تأسیس دولت یهود، که بنا بود یهودیان فرهنگ ها و تمدن های مختلف و نامرتبط از همه ی مناطق جهان به آن جا انتقال یابند- اندیشه ای که هرتسل از آن دفاع می کرد- او خواستار تأسیس نوعی جامعه ی خودمختار یهودی در فلسطین بود که به تدریج بر اساس عشق و ایمان نخبگان فکری یهود که ملهم از فرهنگ تاریخی قوم خود هستند بنا شود، نخبگانی که چون از اجبار همرنگی با الگوهای بیگانه آزاد هستند، قادر خواهند بود به نبوغ یهودی با ویژگی پایدار آن در تأکید بر اولویت اخلاقیات مطلق، که مبتنی است بر تساوی اخلاقی انسان ها و وحدت روحانی نوع بشر، آن گونه که انبیای یهود اعلام کرده اند، امکان بروز بدهند. چنین جامعه ای واقع در سرزمین کهن اسرائیل به منزله ی « مرکز روحانی » برای همه ی یهودیان پراکنده در سراسر دنیا خدمت خواهد کرد، تأثیرات روحانی خود را به آنها منتقل خواهد ساخت، و آنها را در پیوند قومی تازه ای متحد خواهد گرداند. بدین سان قوم یهود از لحاظ فرهنگی و روحانی برای بنا کردن دولت یهودی ایده آل در آینده مجهز خواهد شد.
احد ها- عام اندیشه های اخلاقی یهودیت را از نظام الهیاتی دین یهود جدا ساخت. او گرایش اخلاقی بی مانند ذهنیت یهودی را در نیرویی ناخودآگاه در اعماق روح یهودی کشف کرد. با وجود این، با وفاداری به سنت خود، از اندیشه ی رسالت اسرائیل حمایت می کرد و حکومت آینده را شرط ضروری برای تحقق امید قوم اسرائیل به ظهور مسیح موعود جهت رستگاری کل نوع بشر می دانست.
یکی از مبلغان پرشور صهیونیسم فرهنگی مارتین بوبر (85) ( 1878 -1965) است. با وجود این، برخلاف رویکرد احد ها – عام، که اساساً عقل گرایانه و دنیاگرایانه بود، رویکرد بوبر دینی و عرفانی است. نگرش او به صهیونیسم با سنت کتاب مقدس همساز است که بنا بر آن قوم یهود از همان آغاز وظیفه ی بنا کردن حکومت جهانشمول خداوند را از طریق تحقق بخشیدن به حق و عدالت در تمامی وجوه حیات جمعی این ملت به عهده گرفت. ایمان به انجام دادن این وظیفه به هر لحظه ی حاضر در حیات فردی و گروهی یهودیان معنا می بخشد، و موجب خلق نوع تازه ای از شخصیت یهودی می شود که در آن ایده آل های ملت و مصالح نوع انسان در هم تنیده می شوند. در پرتو این نگرش، ژرف ترین انگیزه ی ناسیونالیسم یهود اندیشه ی دینی- اجتماعی است که مستلزم همکاری همه ی انسان ها و ملت ها بر اساس تساوی و برادری است.
ناسیونالیسم بوبر مستقیماً با فلسفه ی معروف من- تو (86) ی او ارتباط دارد که ذات واقعیت را اساساً اجتماعی می داند، واقعیتی که شامل مناسبات بین اشخاص، « میان انسان و انسان » است، رابطه ای که در عمل اخلاقی و در اذعان به وجود انسان های دیگر به عنوان اشخاص به نمایش درمی آید. این خود، احساس رابطه ی « من- تو » با « توی ازلی »، یعنی خداوند، را به همراه دارد. بنابراین، هدف صهیونیسم باید بنا کردن حیاتی اجتماعی باشد که مستقیماً در ارتباط با خداوند و تحقق یافته در کمال متقابل افراد اجتماع است.
اگرچه همه ی اینها صرفاً صورت بندی فلسفی معقول و درست آموزه ی یهودی است، بوبر تعلیم تلمودی را نادیده می گیرد، و در واقع، عمل به شعایر دینی یهود را ذاتی کمال مطلوب جامعه ای که او از آن حمایت می کند نمی داند. همچنین، او نمی کوشد برنامه ای ارائه کند و نشان دهد که چگونه باید به این اندیشه ها واقعیت بخشید، نکته ای که نفوذ محدود بوبر بر حیات عملی یهودیان را توضیح می دهد.
در حالی که هم احد ها – عام و هم بوبر بر این باور بودند که تحقق ایده آل مسیح باورانه، به هر صورتی که تصور شود، مستلزم بازگشت بنی اسرائیل به سرزمین اسرائیل است، فیلسوف معروف نوکانتی آلمانی- یهودی، هرمان کوهن (87) ( 1842-1918) موضعی کاملاً مخالف اتخاذ کرد. کوهن، برخلاف اصلاح گرایان، تشخیص داد که یهودیان صرفاً جامعه ای دینی نیستند، بلکه قوم و ملتی واحدند، اما او فرق روشنی میان مفهوم « ملیت » و « استقلال ملی » می گذاشت؛ مفهوم نخست به وحدت زیستی و تاریخی اشاره می کند، در حالی که مفهوم دوم مبین وحدت و یکپارچگی سیاسی است. یهودیان در مقام حاملان ایده آل مسیح باورانه، که تحقق آن با هستی تاریخی آن پیوند دارد، باید ملیت یکپارچه ی خود را حفظ کنند. این ملیت می تواند در درون چهارچوب دولت های سیاسی موجود حفظ شود، که به خصوص با توسعه ی مفهوم دولت، تنوع قومی را در فرهنگ های مردمانی که در آنها زندگی می کنند امکان پذیر می سازد. اما در عین حال جوهره ی اصلی ملیت یهود را باید در ایده آل مسیح باورانه تشخیص داد که اسرائیل را نماد و مظهر وحدت نوع انسان می گرداند. به این اعتبار، قوم یهود نمی تواند به سرزمینی خاص محدود شود یا در دولتی مستقل گرد آید؛ و صهیونیسم، خواه به صورت هر تسلی آن خواه به شکل احد ها- عامی اش، به نظر کوهن، در نقطه ی مقابل دین مسیح باور یهود قرار دارد.
این بحث و گفتگوها، که حول مفهوم دولت یهود دور می زد، در فضایی آکنده از شور و اشتیاق فزاینده در میان توده های ستمدیده در اروپای شرقی ادامه یافت، توده هایی که تجدید حیات دولت یهود را تنها راه گریز از مصایبشان می یافتند؛ این بحث ها تا حد زیادی با بی تفاوتی در میان برادران مرفه تر آنان در غرب رو به رو شد، که با کل این اندیشه همچون رؤیای خیالبافان برخورد می کردند. و اگر در سال 1917 به ابتکار حییم وایزمن (88) ( 1874 -1952) انتشار اعلامیه بالفور (89 ) پیش نمی آمد، اعلامیه ای که بر اساس آن بریتانیای کبیر، با تأیید حقوق تاریخی یهودیان در فلسطین، تعهد کرد که در ایجاد « وطنی » برای یهودیان در سرزمین آبا و اجدادی آنان مساعی خود را به کار گیرد، و سه سال بعد حمایت بین المللی از این اعلامیه صورت نمی گرفت، هنگامی که جامعه ی ملل (90) قیمومت فلسطین را به بریتانیای کبیر واگذار کرد تا بتواند به تعهد خود عمل کند، این اندیشه تنها در حد رؤیایی باقی می ماند.
موجی از شور و شوق که سراسر جهان یهودیت را فراگرفته بود از مفاد این اعلامیه استقبال کرد. هزاران یهودی به سوی فلسطین شتافتند، و همراه خود برای آن کشور تقریباً ویران رفاه و خوشبختی به ارمغان آوردند. آنان باتلاق ها را خشک کردند، زمین های خشک و بی آب و علف را آبیاری کردند، خاک بی حاصل را بارور ساختند، صنایعی ایجاد کردند، و فلسطین را به ابزارهای تمدن جدید مجهز ساختند. همچنین، زبان عبری را احیا کردند، نظام تربیتی جامعی به زبان عبری بنیان نهادند، و سرانجام دانشگاهی بر کوه اسکوپوس (91) تأسیس کردند که نماد عزم راسخ آنها برای ایجاد وطنی بر بنیان های روحانی بود. با وجود این، ‌به رغم این دستاوردها، مخالفت با اندیشه ی تأسیس دولت یهود هنوز در میان برخی از بخش های نه چندان کم نفوذ یهودیانی که در یهودی نشین ها ساکن بودند ادامه داشت. اما شتاب رویدادهای فاجعه آمیزی که تعقیب و آزار یهودیان به دست هیتلر در پی آورد و در جریان جنگ جهانی دوم، که او محرک آن بود و متأسفانه به نابودسازی حدود شش میلیون یهودی در اروپا، یعنی یک سوم کل جمعیت یهودیان جهان، منتهی شد، به اوج خود رسید از همه ی بیم و امیدها، نظریه پردازی ها و فلسفه ها نیرومندتر بود، و بسیاری از مخالفان سرسخت پیشین اندیشه ی دولت یهود اکنون از جمله وفادارترین حامیان آن از آب درآمدند.
جلوگیری بریتانیای کبیر از مهاجرت و اسکان بازماندگان اردوگاه های مرگ و اتاق های گاز در اروپا پس از جنگ، به اختلافی مزمن بین یهودیان فلسطین و دولت قیم منجر شد، که به صدور قطعنامه ی سازمان ملل متحد در جلسه ی 29 نوامبر 1947 انجامید. بر اساس این قطعنامه، قیمومت بریتانیا بر فلسطین خاتمه می یافت و دو دولت مستقل در فلسطین تشکیل می گردید، یکی دولتی عربی و دیگری دولتی یهودی.
اکنون همه چیز به سوی یک نقطه ی اوج در حال تغییر بود. در روز پس از کنگره ی نخست صهیونیستی (92) در سال 1897، هرتسل در دفتر خاطرات خود یادداشتی ثبت کرد که در آن پیدایش دولت یهود را پنجاه سال پس از آن روز با اطمینان پیش بینی می کرد (93). در بعدازظهر جمعه 14 مه 1948، تقریباً به طور دقیق پنجاه سال بعد، بن گوریون (94) رهبر صهیونیست ها، یک صد تن از شخصیت های برجسته و خبرنگاران را به جلسه ای در موزه ی تل آویو دعوت کرد و اظهار داشت: « ما در این جا تأسیس دولت یهود در فلسطین را اعلام می کنیم؛ نام این دولت اسرائیل خواهد بود. » در ساعت 4 و 38 دقیقه ی بعدازظهر آن روز بود که دولت یهود تولد یافت.
بدین سان رؤیای هرتسل واقعیت یافت، و امید دوهزار ساله ی بنی اسرائیل به تحقق نهایی خود نزدیک می شود.

پی‌نوشت‌ها:

1. نویسنده از علمای یهود بوده و مطالب فوق را براساس نوع نگاه خود به دین یهود نوشته است؛ لذا سایت راسخون، در خصوص صدق و کذبِ این نوشته مسئولیتی ندارد.
2. Padva
3. Seminaire Israelite de France
4. Metz
5. Israel Hildesheimer
6. Jews College
7. Chief Rabbi Nathan Marcus Adler
8. Sir Moses Montefiore
9. Heberw Union College
10. Cincinnatti
11. Jewish Theological Seminary
12. این مدرسه به یاد ربی اسحاق الحنان (1817-1896)، اسپکتور اهل کوونو ( Kovno ) یکی از مهم ترین شخصیت های روحانی نسل خود و مرجعی با شهرت جهانی، نام گذاری شد که به خاطر فتاوی اش، که در آنها اصولی تازه برای تفسیر تورات ابداع کرد مشهور است.
13. Rabbi Issac Elchanan
14. Yeshivah
15. Yeshivoth
16. Voloshin
17. Hayyim ben Isaac
18. Gaon of Vilna
19. بنگرید به فصل 19.
20. Presburg
21. Slabodka
22. بنگرید به فصل18.
23. بنگرید به فصل 20.
24. Musar
25. Isreal Salanter
26. Stiebel
27. Mosar Movement
28. Simcha Zissel Ziv of Khelm
29. به نقل از Jacob B. Agus,Guideposts in Modern Judaism(New York,1954),p. 26
30. Moses Hess
31. Rome and Jerusalem(Engl. trans. by M. Waxman,New York,1943),p. 77
32. op. cit,p. 146
33. op. cit,p. 108.
34. Rabbi Zvi Hirsch Kalisher of Thorn
35. Derishath Zion
36. Sir Moses Montefiore
37. Lawrence Oliphant
38. Earl of Shaftesbury
39. Mikweh Israel
40. Jaffa
41. Petah Tikwah
42. Isaac Baer Levinson
43. Abraham Mapu
44. Abraham Lebenson
45. Michael Joseph
46. Yudah Leib Gordon
47. Peretz Smolenski
48. Eliezer ben Yehuda
49. Hashahar
50. lexicon (Millon)
51. Nachman Bialik
52. Leo Pinsker
53. Auto-Emancipation
54. به نقل از Sh. Spiegel,op. cit,p. 216
55. Choveve Zion
56. Conference of Kattowitz
57. و از همین زمان ( ‌یا حتی پیش تر از آن ) یهودیان درصدد برآمدند که با کمک دوستان مسیحی شان، کشورهای اسلامی به ویژه عثمانی را به تصرف درآورند تا بتوانند دولت یهودی را در ارض مقدس ( در فلسطین ) ایجاد نمایند، فلذا تمام همت خود را برای از بین بردن معارضان به کار بستند، تا جایی که توانستند امپراتوری 900 ساله ی عثمانی را به چند کشور تقسیم نمایند و از آن میان، فلسطین را برای خود انتخاب کنند! ( راسخون ).
58. Bilu
59. Beth Jacob Lechu Wenelechah
60. بنگرید به « کتاب اشعیای نبی»، باب 2، آیه ی 5.
61. Kharkov
62. Baron Edmunde Rothschild of Paris
63. Theodore Herzel
64. anti-Semetism
65. Dreyfus: افسر فرانسوی ( 1859-1935) که به اتهام خیانت زندانی شد ولی بعدها معلوم گردید که قربانی یهودستیزی و دسیسه شده است. – م.
66. به نقل ازJ. Fraenkel,Theodore Herzel,London,1946,p. 602
67. The Jewish State
68. Zionism
69. Nathan Birnbaum
70. op. cit
71. Basel
72. secular
73. Samuel Mohilever
74. Kalisher
75. Rabbi Isaac Jacob Reines
76. Mizrachi کوتاه نوشت Merkaz Ruchani ( مرکز روحانی ) است، اندیشه ای که در بطن هدف دینی و روحانی صهیونیسم مذهبی قرار دارد، و در همان حال از Mizrad (شرق ) مشتق می شود، که نماد خاستگاه سنت یهودی و عشق وفادارانه به سرزمین مقدس است.
77. Abraham Isaac Cook
78. Chalutzim
79. بنگرید به I. Epstein,Abraham Yitzhak Hocohen Kook(1951),p. 19
80. Jacob Rosenheim
81. Agudas Israel
82. Eretz
83. Asher Kinzberg
84. Ahad Ha-am
85. Martin Buber
86. I-Thou
87. Hermann Cohen
88. Chain Weizmann
89. Balfour Declaration
90. League of Nations
91. Mount Scopus
92. First Zionist Congress
93. « اگر بخواهیم مذاکرات کنگره بازل را در یک جمله خلاصه کنم- چیزی که جرئت علنی ساختن آن را ندارم- خواهم گفت: در بازل دولت یهود را ایجاد کردم. اگر قرار بود این را با صدای بلند اعلام کنم، همه با قهقهه از من استقبال می کردند. اما شاید پنجاه سال بعد از این، و قطعاً پنجاه سال پس از این تاریخ، درستی این پیشگویی را درک خواهند کرد. » به نقل از A. Bein,Theodore Herzel ( Eng. trans. by Maurice Samuel,Phildelphia 1945),p. 243
94. Ben Gurion
منبع مقاله :
اپستاین، ایزیدور، (1388)، یهودیت: بررسی تاریخی، ترجمه: بهزاد سالکی، تهران، مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، چاپ دوم.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید