نویسنده: احمد سپهر خراسانى
سجع در کلام امام على (علیه السلام)
میدانیم که رعایت سجع در میان خطبا معمول بوده، حتى بین یونانیان و رومیان ، و در میان سخنرانان عرب نیز بشدت رواج داشته است ، تا بدانجا که غالب آنها جز به سجع سخن نمىگفتهاند، این قید به حد تکلف رسیده بود به نحوى که گاه سخن را از زیبایى مىانداخت .
و نیز آگاهیم که سجع در نثر، در حکم قافیه در شعر است، کلام را زینت مىبخشد و آهنگین مىکند و اگر در آن افراط نشود و بندرت استعمال گردد و بجا باشد، تردیدى نیست که چنین سخنى زیباتر به گوش میرسد و حافظه زودتر آنرا مىپذیرد و در طبایع بهتر جا مىگیرد ، همچون این آیات شریفه:
«ما لکم لا ترجون لله وقارا، و قد خلقکم اطوارا» . (1)
و یا:
«الم نجعلالارض مهادا والجبال اوتادا» . (2)
«فیها سرر مرفوعه، و اکواب موضوعه» . (3)
که آهنگین و خوش ادا شده است .
سجع اقسامى دارد، که علم بدیع به آن متعرض است . امام با آنکه سخنش مرسل است و بهترین اسلوب سخن نیز همان است، گاه کلامش را با یکى دو سجع نمکین مىکند، و چون زیاد به کار نمىبرد و بموقع استعمال میکند و بدون اینکه تعمدى داشته باشد از زبانش جارى مىشود ، نه تنها به سخنش تصنع نمىبخشد، بلکه آن را زیباتر مىکند، چنانچه خطاب به اهل بصره مىفرماید:
«کنتم جندالمراه، و اتباعالبهیمه، رغا فاجبتم، و عقر فهربتم . اخلاقکم دقاق، و عهدکم شقاق، و دینکم نفاق، و ماؤکم زعاق . والمقیم بین اظهرکم مرتهن بذنبه، والشاخص عنکم متدارک برحمه من ربه . کانی بمسجدکم کجؤجوء سفینه، قد بعثالله علیهاالعذاب من فوقها و من تحتها، و غرق من فی ضمنها» . (4)
شمایان لشکریان آن زن بودید، و از شتر او فرمانبرى کردید، و به نعره آن زبان بسته پاسخ دادید، و آنگاه که از پاى افتاد گریختید . اخلاقتان ناپسند، پیمانتان سست، آیینتان دورویى، و آبتان شوراب . آن کس که بین شما ماند، کیفر گناهى است که بیند و آنگاه که کوچ کند، دوباره مشمول رحمتخدا گردد . گویى مىبینم که مسجدتان در سیلاب فرورفته و جز بلنداى آن چونان سینه کشتى چیزى نمانده است، و خداوند از فراز و نشیب بر آن عذاب فرستاده و آنجا هر چه هست در آب شده است . (5)
در معنى نیز مناسب مقتضاى حال و کوبنده است و نیز تشبیهى بجا آورده شده است .
و در وصف قرآن چنین آمده:
«و ان القرآن ظاهره انیق ، و باطنه عمیق ، لاتفنى بعجائبه، و لا تنقضی غرائبه، و لا تکشفالظلمات الابه» . (6)
ظاهر قرآن زیبا و باطن آن ژرفا، شگفتیهاى آن تمام نشدنى، و شگرفیهاى آن پایانناپذیر است و تاریکها جز بدان روشن نگردد . (7)
سجعهاى امام معمولا جز یکى دو مرتبه تکرار نمىشود و فورا یا عوض مىگردد، یا کلام مرسل مىشود . جز موارد نادر که احساس ملال و سنگینى در آن نشود و بیشتر دو سجعى است مانند:
«اشرفالغنى ترک المنى» . (8)
یا:
«من اطالالامل، اساءالعمل» . (9)
که دو جمله اخیر داراى ترصیع است، و این صنعت اگر بدون تکلف آورده شود کلام را زیباتر مىکند، مانند آیه:
«انالابرار لفی نعیم ، و انالفجار لفی جحیم» . (10)
یا این عبارت حریرى در مقامه صنعانیه وى:
«و هو یطبعالاسجاع بجواهر لفظه، و یقرعالاسماع بزواجر وعظه» .
به این عبارات مسجع عهد جاهلى توجه شود که چقدر ثقیل به طبع مىآید و از گفتههاى صحارالعبدى است:
«ارض سهلها جبل، و ماؤها وشل، و تمرها دقل، و عدوها بطل، و خیرها قلیل و شرها طویل، والکثیر بها قلیل، والقلیل بها ضایع، و ماورائها شرمنها» .
سنجش این سخن با سخنان على، مقایسه مناره بلند، بدامن الوند است، یا شب ظلمانى با روز نورانى .
ما نیاز بیشتر در این امر نداریم . چه تمام نهجالبلاغه مشحون از شواهد برترى آن با سایر سخنان سخنوران، قصد ما فتح بابى است در این باره براى خوانندگان با ذوق .
در ایجاز و اطناب
على در خطب خود، هنگام اقتضاى مقام به اطناب مىپردازد، تتابع جملات را بکار میبرد، چه میداند که مخاطبانش نیاز به تفهیم بیشترى دارند که نمونه آن خطب مفصل اوست . بر عکس گاه نیز به اقتضاى مقال، کلام مجمل و موجز است و دوگونه معنى را مىرساند، در این مورد تکرار و تتابع را بکار نمىبرد، یک کلمه را مهمل نمىگذارد، کمتر حرف و کلمه را استعمال مىکند، اما از حیث معنى پربار است و یک جمله آن کتابى تفسیر دارد .
اینک نمونهاى از صدها سخنان او:
و من خطبه، و هى جامعه للعظه و الحکمه:
«فانالغایه امامکم، و ان وراءکم الساعه تحدوکم، تخففوا، تلحقوا، فانما ینتظر باولکم آخرکم» . (11)
همانا آخرت جلو است، قیامت شما را از پس مىراند، و بخود میخواند، وزر و وبال خویش را سبک کنید، تا بتوانید به کاروان برسید . آنکه اول رفت، انتظار آخرى را دارد، تا همه با هم به سر منزل نهایى برسند، و با سایر رفتگان پیوند نماید .
لطف این کلام را نمىتوان به قلم آورد که فصاحت و بلاغت چون زیبایى است . یدرک و لایوصف . این همه معنى با این ایجاز جز با عجاز حمل نتوان کرد .
مثالى دیگر:
«خالطوا الناس مخالطه، ان متم معها بکوا علیکم، و ان عشتم حنوا الیکم» . (12)
چنان با مردم سیر کنید که اگر مردید، بر شما بگریند، و اگر ماندید بپذیرند .
که یک دنیا مکارم اخلاق در سطر کوتاهى گنجانده شده است، با الفاظى ساده و بىتکلف و فصیح، و این جمله کوتاه هم نمونه دیگر: و همچون ظرفى را ماند که دریایى در آن گنجانده شده باشد .
«اشرف الغنى، ترک المنى» .
شریفترین توانگرى، ترک آرزوهاست .
و نیز:
«رب قول، انفذ من صول» . (13)
بسا سخنى که از حمله نافذتر است .
که ذوق خوانندگان ما را بىنیاز از توصیف و تفسیر مىکند .
این سطر حماسى نیز که در نهجالبلاغه به شماره نه ردیف شده شاهکار توصیف است و ظاهرا آنرا در جنگ جمل خطاب به طلحه و زبیر و یاران آنها فرموده است:
«وقد ارعدوا، وابرقوا، و مع هذین الامرین الفشل، ولسنا نرعد حتى نوقع، و لانسیل حتى نمطر» . (14)
با اینکه براى جنگ جوش و خروش انداختند و رعد و برق بپا کردند، با اینحال بزدلى و سستى آنها آشکار شد . ما چنین نیستیم که بخروشیم و سانحه برپا نکنیم و خبر از سیل بدهیم و نباریم .
و در همین ایجاز و اطناب ، در القاى منظور ، طبیبى را ماند که مطابق حال مریض نسخه دهد . اگر مستمع او ذهنش خالى بود و تردید و انکارى بر مفاد کلامش نداشت ، به چنین کسى بطور ساده القا مىکند، چنانکه مىگوید:
«اذا قدرت على عدوک ، فاجعل العفو عنه شکرا للقدره علیه» . (15)
چون بر دشمن پیروز شدى ، بهشکرانه توانایى بر انتقام ، از گناه او بگذر .
و چون شنونده را در شک و تردید بیند، در آن به آدات تاکید متوسل مىشود مانند:
«ان اخوف ما اخاف علیکم اثنان، اتباع الهوى، و طول الامل . . . الا و ان الدنیا قدولتحذاء، فلم یبق منها الا صبابه . . .» . (16)
که در اینجا جمله را به «ان» و «الا» مؤکد کرده است، و اگر مستمع در انکار باشد یا در جهل کامل است . سوگند نیز بکار میبرد ، مانند خطبه شقشقیه بمطلع: «اما والله لقد تقمصها فلان» .
تا منکر باور کند و شک را به یقین آورد و منظور از خطابه که اقناع است انجام داده باشد .
اگر به سخنان امام نظر بیندازیم جملاتى که خطاب به اهل کوفه است که با وى غدر کردهاند و نیز خوارج، تمام رموز تاکید را بکار برده است ، که خطاب به اینگونه مردم این نوع سخن را اقتضا داشته است، باشد که اثر بخشد و از ضلالت بیرون آیند .
حسن مطلع
یکى از رموز بلاغت حسن مطلع است (یا حسن ابتدا، براعت مطلع، براعت استهلال) و آن چنان است که شاعر و خطیب جهد کند، تا اول بیتیا خطبه ، سخن مطبوع و مصنوع و لفظ لطیف و معنى غریب و بدیع بکار برد . طورى باشد که مستمع را در همان وحله اول به طرف خود جلب کند، و در اشتیاق و انتظار شنیدن بقیه کلام نگهدارد .
این نکته علاوه بر اینکه سخن را مىآراید، مستمع را نیز در قبول کلام بعدى آماده و در حقیقت ذوق او را قبلا تسخیر مىکند، خاصه در مسائل خطابى که غالبا با برهان سروکار ندارد .
امام (ع) نیز در این موارد در صدر قرار دارد، و عجیبتر آنکه همه را دفعتا مىآفریند، از پیش تجربه نکرده، تمرین ننموده، و به صرف دیدن مستمع مىداند چه باید بگوید و چگونه روحش را تسخیر کند . در خبر است که شعر قفل است، و مفتاح آن مطلعش مىباشد .
مثال از بیت محمد بن وهب:
«ثلاثه تشرق الدنیا ببهجتها
شمس الضحى و ابواسحق و القمر»
یا بیت محمد بن هانى از قصیدهاش:
«ماشئت لاما شائت الاقدار
فاحکم و انت الواحد القهار»
امام (ع) وقتى مىشنود خوارج مىگویند: لاحکم الا لله و این سخن دهن به دهن مىگردد .
چنین ایراد سخن مىکند:
«کلمه حق یراد بها الباطل، نعم انه لا حکم الا لله، و لکن هؤلاء یقولون: لا امره الا لله: و انه لابد للناس من امیر بر، اوفاجر یعمل فى امرته المؤمن، و یستمتع فیها الکافر . . .» . (17)
توجه به تناسب و لطف و ارتباط جمله اول سخن بکنید با مطالب بعد و معنى چنین است:
سخن حقى است که باطل از آن خواستهاند آرى فرمان، فرمان خداست، اما اینان حکومت و قانون را منکرند . بىتردید مردم از داشتن زمامدار ناگزیرند چه نیکوکار و چه تبهکار، تا در پرتو حکومتش مؤمن به کار و سازندگى پردازد و کافر زندگى کند . . .
یا مطلع کلام شش امام است و اهمیت و ارزش آنرا وقتى درک مىکنیم، که شان ایرادش را بدانیم، و او جمله اول را که تمثیل است، وقتى ادا مىکند که طلحه و زبیر نقض بیعت کرده مىگریزند، و مردم از او مىخواهند که در پى آنها نرفته، و به جنگ نپردازد، که شاید هم احتمال مىدادند على شکستبخورد، او در این مورد سخن را با این جمله آغاز مىکند:
«والله لااکون کالضبع، تنام على طول اللدم . . .» . (18)
بخدا سوگند که من چون کفتار خفته نیستم .
در اینجا مستمع مىفهمد که على چه مىخواهد بگوید . فورى درک مىکند که غرض او نفى درخواست پندگویان، و اثبات شهامت و پایدارى و مصلحت روز و مبارزه است، سپس مىگوید:
«. . . حتى یصل الیها طالبها و یختلها راصدها و لکنى اضرب بالمقبل الى الحق المدبر عنه و بالسامع المطیع العاصى المریب ابدا، حتى یاتى على یومى، فوالله ما زلت مدفوعا عن حقى مستاثرا على منذ قبض الله نبیه (ص) حتى یوم الناس هذا» . (19)
بخدا سوگند، من کفتار نیستم که در سوراخ خود بخسبم، و شکارچى با فریب حرکت چوب مرا گول بزند و صید کند، ولى من به کمک آنکه روى به حق آورده مىگویم، کسى را که پشتبه آن کرده، و به باطل گرائیده است، و بیارى موافقان، مخالف را از بین مىبرم، و تا هنگام مرگ بر این پیمان استوارم . از روزیکه پیغمبر خدا رحلت کرده تا امروز، از حقم ممنوع بودم، و دیگران بر من برترى داشتند .
در هنگامى که مردم را به جنگ شامیان مىخواند، و دستور داده بود که در خارج شهر متمرکز شده و بشهر نیایند، تا آماده رکتباشند، ولى برخى از آنان پنهانى بهشهر مىآیند و مراجعت نمىکنند و جمعیت کافى فراهم نمىشود، امام به کوفه برگشته خطاب به مردم چنین مىگوید: «اف لکم» .
اف بر شما، واى بر شما .
على خداوند اخلاق و ادب است، مردم دوست است، با این حال مطلع را ادا مىکند . چرا؟
براى آنکه طرف خطابش مردم جبان، و از جنگ فرارى و بىحمیت هستند، او مقتضى میداند که چنین مطلعى خطاب به آنها بیاورد، باشد که غیرت آنان به جوش آید، و سپس بقیه خطبه را مىخواند که به شماره 34 است و به رعایت اختصار نقل نمىکنیم، و مطلع مىرساند که امام چه مىخواهد بگوید .
مطلع خطبه 35 و نیز خطبه معروف قاصعه به شماره 192، در تناسب مطلع با مفاد خطب نیز دلیل بارزى بر دعوى ماست و از این قبیل در نهجالبلاغه فراوان است .
مقام تشبیه در سخن
بلغا دانند که تشبیه، جمال خاصى بکلام مىبخشد، و آن مقصود را از پرده خفا در مىآورد، دورى را نزدیک مىکند، به معنى رفعت و وضوح مىدهد .
تشبیه مشارکت دو امر است در یک معنى و در اصطلاح عبارت است از الحاق امرى به دیگرى در وصفى که مخصوص بدان است . مثلا اگر بخواهند کسى را به شجاعت توصیف کنند، مىگویند به غایتشجاع است و این سخن عارى است، اما اگر بگویید: او مانند شیر است، آنرا تشبیه نامند، و بدیهى است که نیروى این سخن به مراتب بیش از عبارت عادى است . و آن نیز اقسامى دارد که در علم بیان متعرض است و جاى آن اینجا نیست .
در سخنان امام، این صنعت و اقسام آن زیاد دیده مىشود، چنانکه در فضیلت علم گوید:
«العلم نهر والحکمه بحر والعلماء حول النهر یطوفون والحکماء وسط البحر یفوضون و العارفون فى سفن النجاه یسیرون» .
امام براى دانش صحنهاى ساخته و آنرا تجسم داده است، علم را به نهر تشبیه نموده و حکمت را به دریا، جمعى را نشان مىدهد که در اطراف نهرند (علما)، و عدهاى را تصویر مىکند در وسط دریا شناورند (حکما) و اشخاصى را که راکب سفینهاند براى نجات از این عالم (ارباب معرفت) .
قدرت تشبیه و زیبایى آن و رعایت نکات فنى انسان را به اعجاب وامىدارد که چگونه علم را از پرده خفا بیرون زده و تمام جهات و آثار و خصوصیات آن را مشخص نموده است، و اهمیت ظرافت طبع و لطافت تشبیه از آنجا بهتر مفهوم مىشود . که او در عصرى بکار مىبرد که بزرگترین فصحاى عرب، چون امرؤالقیس صاحب معلقه مشهور که امام در یکى از کلمات قصارش از او نام مىبرد، تشبیهاتش چقدر بدوى و در دائره فکر محدودى سیر مىکند . از جمله: صحراى خشک را به شکم گورخر، و زوزه گرگ را به ناله مرد عیالمند، و پشکل آهو را به دانه فلفل و انگشتان ظریف معشوق را به مسواک خشن یا کرمهاى ناحیه طبى، چه تشبیهات تهوعآورى! و نیز درندگان معروف به پیازهاى گلآلود .
اینک متن سخنان او در مواردى که ذکر شد:
ترى بعر الارام فى عرصاتها
و قیعانها کانه حب فلفل (20)
و تعطو برخص غیر شئن کانه
اساریع ظبی او مساویک اسحل (21)
و واد کجوف العیر قفر قطعته
به الذئب یعوى کالخلیع المعیل (22)
کان السباع فیه غرقى عشیه
بار جائه القصوى انا بیش عنصل (23)
طرفه بن العبد که او نیز از سرآمدان فصحاى عرب است و صاحب معلقه دیگر، کشتى مسافرى را که در دریا میرود، تشبیه به کودکى کرده، که هنگام بازى خاک نرم را مىشکافد .
«یشق حباب الماء حیزومها
بهاکما قسم الترب المفایل بالید» (24)
عمرو بن کلثوم معروف، بازوان معشوق را بدست و پاى شتر جوان تشبیه مىکند .
«ذراعى عیطل ادماء بکر
هجان اللون لم تقرا جنینا» (25)
استعاره نیز که همان تشبیه اختصارى است در کلمات امام زیاد است و از هنر کنایه نیز حداکثر استفاده را بکار برده که فصحا را به حیرت مىاندازد و میتواند در خطبه 7 و 9 نمونه آن را بجویید و ما از تفصیل بیشتر معذوریم .
تمثیل
تمثیل را که در فن بلاغت مقام رفیعى است نیز استادانه و ماهرانه بکار مىگیرد، گاهى خود مثل میزند و زمانى از دیگران مىآورد، از آیات قرآنى گرفته تا اشعار شعرا، یا امثله سائر، مىخواهد کلام را رنگین کند، و به معنى تجسم دهد، شاهد بیاورد و در دید چشمهاى کمنور در آید و قلوب تاریک را روشن کند و از بیانش نتیجه گیرد . بعنوان نمونه به سطور زیر که ساخته خود امام (ع) است ترجمه کنید:
«فصیرها فى حوزه خشناء، یغلظ کلامها، و یخشن مسها، و یکثر العثار فیها، و الاعتذار منها، فصاحبها کراکب الصعبه، ان اشنق لها خرم، و ان اسلس لها تقحم . .» . (26)
آنگاه خلافت در حوزه خشن قرار گرفتبا مردى شد که سخنش درشتبود و حضورش محنتزا . بسیار اشتباه مىکرد و عذر آن را میخواست، چنین طبعى مانند کسى است که بر شتر سرکش و چموش سوار باشد، که اگر بخواهد مهارش را بطرف خود کشد، بینیش پاره مىشود و اگر از او بگذرد براه هلاکش مىکشاند .
با این مثال وضع شخصى را نشان مىدهد که در تله گیر کرده، نه پاى قرار دارد و نه راه فرار .
و در همین خطبه بیتى از اعشى را آورده و به آن تمثل جسته تا مطلب خود را قوت بخشد و از این قبیل امثله در طى خطب زیاد است .
در نود مورد آیات قرآن را تضمین کرده و به سخن خود جلال بخشیده است، مانند آیه 30 سوره یونس در خطبه 222 .
در اینجا قصد داشتیم مقاله را به پایان برسانیم، که از حد متعارف خارج نشود، و چون در جستجوى نقل شاهدى براى استعمال آیات بودیم، و بدون اراده کتاب نهجالبلاغه را گشودیم، خطبه مذکور به نظر رسید و قرائت آن که به قصد پیدا کردن آیه بود، چنان نویسنده را تحت تاثیر قرار داد (با اینکه بارها آن را خوانده است) که دریغم آمد مقاله را بدون (حسن مقطع) ختم کند، ناگزیر چند سطرى از آغاز و انجام آن نقل و تمام ترجمه را تقدیم مىدارد تا بدانند وقتى مىگوییم: على بزرگترین خطیب تاریخ، بىجهت نیست، و راه اغراق نپیمودهایم . او در این خطبه چنان دنیا و قبر و مسیر انسان را توصیف کرده، که آدمى خود را در تمامى مراحلى که او مىگوید حاضر مىبیند، و گویى خود این سفر را آغاز و انجام داده، یا در حال سیر این سفر است . قرائتش، استماعش، اعصاب را مىلرزاند، انسان را از دنیا بیزار مىکند . آدمى را به جایى مىبرد که خواهد رفت، قبل از اینکه رفته باشد، گویى فیلمى است که از جلو شما رد مىشود، به قدرى بیان على در اینجا استوار است، که شما الفاظ را نمىبینید، جملات را تشخیص نمىدهید، جز معنى و حقیقت و واقع در مغز شما راه نمىیابد، در حال معراجید، چنان در تخیل فرو مىروید که نمىفهمید هنوز اینجا هستید، اینک براى آنکه شما را از انتظار در آورم عین خطبه را آغاز مىنمایم:
«دار بالبلاء محفوفه و بالغدر معروفه، لاتدوم احوالها و لایسلم نزالها، احوال مختلفه و تارات متصرفه، العیش فیها مذموم والامان منها معدوم و انما اهلها فیها اغراض مستهدفه، ترمیهم بسهامها و تفنیهم بحمامها و اعلموا عبادالله انکم و ما انتم فیه من هذه الدنیا على سبیل من قدمضى قبلکم، ممن کان اطول منکم اعمارا و اعمر دیارا . . . فکیف بکم لو تناهتبکم الامور و بعثرت القبور: «هنالک تبلوا کل نفس ما اسلفت وردوا الى الله مولاهم الحق و ضل عنهم ماکانوا یفترون» . (27)
دنیا سرایى است پر از درد و رنج، به مکر به مکر و دغل و ناراستى معروف، بهیچ حالتى پایدار نیست، اهلش جان بدر نبرند، احوالش دگرگون است، هر روز بنوبتى گردد، زندگیش ناخوش است، سلامتى در آن نایاب است، مردمش آماج بلاها، هر دم تیرى مىافکند، آنها را به فنا مىکشاند .
بدانید اى بندگان خدا، شما و آنچه در این دنیاست، بهمان طریقى سیر مىکند، به پیشینیان شما، که از شما عمرشان درازتر، و خانمانشان آبادتر، و آثارشان بهتر بود، کردند و گذاشتند و رفتند، آوازشان خاموش شد، یادهاشان فرو نشست، تنهاشان پوسید، خانههایشان خالى ماند و آثارشان محو گردید . کاخهاى محکم بنیان برافراشته، و بالش و بسترها را با سنگهاى بهم پیوسته، و قبرهاى فرورفته، و سنگ لحد، معاوضه کردند، قبرهائیکه در فضاى ویرانى بنا شده، و با خاک انباشته شده است .
گورها بهم نزدیک است، ولى ساکنان آن غریبند، بین مردم یک محله هستند که همه در وحشت و اضطرابند، و در عین اینکه کارى ندارند، در باطن گرفتاریهاى فراوانى دارند .
به وطن جدید خود مانوس نمىشوند، چون همسایگان بهم نزدیک نمىگردند، با اینکه مجاور یکدیگرند، و خانههاشان نزدیک بهم است، چگونه میتوانند دید و بازدید کنند، که پوسیدگى آنها را متلاشى ساخته، و از سنگ و خاک مرطوب اعضاى آنها را خورده است .
گمان کنید هم اکنون شما جاى آنهائید، و براهى که رفتهاند هستید، و این گورها شما را گرو گرفتهاند و جائیکه همه را فرا خواهد گرفت، شما را در بر گرفته است، در این وقتبه شما چه دستخواهد داد، وقتى که مردگان را زنده کنند، و از قبر خارج نمایند!) ؟
«در اینجاست که هر کس به آنچه از پیش فرستاده امتحان مىگردد، به سوى خدایى که مالک آنهاست، برمى گردد، و آنچه را که افترا مىبستند، بکارشان نیاید» .
(ترجمه فارسى ابیات برگرفته از «معلقات سبع» ترجمه استاد عبدالمحمد آیتى است) .
پی نوشت :
1 – قرآن کریم .
2 – همان .
3 – همان .
4 – نهجالبلاغه پارسى، خ 13 .
5 – نهجالبلاغه پارسى، دین پرور، سیدجمالالدین .
6 – نهجالبلاغه، صبحى صالح، کلام 18 .
7 – نهجالبلاغه پارسى، دین پرور، سیدجمالالدین .
8 – نهجالبلاغه، صبحى صالحى، قصار 34 .
9 – همان، قصار 36 .
10 – قرآن کریم .
11 – نهجالبلاغه، صبحى صالح، خطبه 21 .
12 – همان، قصار 10 .
13 – همان، قصار 394 .
14 – همان، 9 مومن کلام له فى صفته و . . . .
15 – همان، قصار 11 .
16 – همان، 42 و من کلام له (ع) و فیه یحذر . . . .
17 – نهجالبلاغه پارسى، خطبه 40 .
18 – نهجالبلاغه، صبحى صالح خ 6،
19 – همان، خ 6 .
20 – هنوز پشکلهاى آهوان سپید را در جلو خانهها و کنار غدیرهاشان چون دانههاى فلفل مىبینى .
21 – از این روى انگشتانى نرم و لطیف دارد چون کرمهاى سرزمین «وظبى» و یا چون مسواکهایى که از شاخه نرم «اسحل» تراشیده باشند .
23 – بیابانى خشک و بى آب و گیاه چون شکم گورخران، راهم را بگرفت، از هر سو زوزه گرگان گرسنه چون ناله عیالمند بگوش مىرسید .
و درندگان سیل زده مغروق چون پیازهاى گلآلود این سو و آن سو بر جاى ماندند .
24 – آنگاه که سینه کشتىاش امواج دریا را برمىدرد مانند کودکى است که هنگام بازى خاک نرم را با دست مىشکافد .
25 – نخستبازوانى سپید بینى که مانند دست و پاى ناقهاى که هنوز رنج زاییدان نچشیده فربه و استوار است .
26 – نهجالبلاغه، صبحى صالح، خ 3 .
27 – همان، خ 226 .
منبع: پایگاه تخصصى نهج البلاغه وابسته به مرکز جهانى اطلاع رسانى آل البیت (علیهم السلام)