در آغاز باید به این نکته ی اساسی اشاره کرد که اغلب مسایل مورد اشاره، مستند است به «وندیداد» و منابع و مأخذ پهلوی ساسانی که مأخوذ است از وندیداد و اندیشه ها و برداشت های متأثر از وندیداد. جز در مورد بحث از روح و روان و بخش های متفاوت آن که در سایر بخش های اوستا کم و بیش آمده است، سایر موارد مورد اشاره در وندیداد و آثار پهلوی ساسانی نقل است و در اوستای جدا از وندیداد ،و به ویژه «گاثاه هیچ اثر و نشانی از چنین معتقدات و رسومی نیست.
برابر با متن وندیداد و به شکلی متفاوت، اوستای متأخر، مرگ عبارت است از جدایی روح از بدن، آن چنان که تجزیه و تفکیک دو جزء اصلی از یک دیگر است.جزئی که فاسد شدنی و فناشدنی است، جسم یا تن می باشد. جزئی که باقی و جاودان است، روح نام گذاری شده است.
روح بر اثر برخورد و رویارویی با رویدادهای گوناگون و مکان های مختلف از خود عکس العمل های متفاوتی ظاهر می کند. این عکس العمل ها در واقع نشانگر فعالیت و انعطاف و قدرت وی محسوب می شود. بر اساس همین فلسفه ی اوستایی، روح دارای نیروهایی چندگانه و عکس العمل هایی گوناگون است که از هیچ جنبه ای با یکدیگر همانندی و یکسانی ندارند. برای شناخت و درک بهتری از این مسایل و آشنایی با شیوه ی فکری و برداشت اصولی مزدیسنائی درباره ی روح طی مباحث و مستنداتی، روح و چگونگی نقش آن را در دوران زندگی و پس از مرگ مورد کند و کاو قرار می دهیم. نخست باید به این نکته ی اساسی متوجه بود که روح و نیروی حیوانی، دو چیز متفاوت و متمایز از هم هستند. قوه ی حیوانی را غذا تأمین و برقرار می دارد، بر اثر زوال نیروی حیوانی است که روح اجباراً بدن را ترک کرده و آن جدایی و افکاک که اشاره شد، میان روح و تن روی می دهد.
زمانی کهمرگ حادث می شود، روح در دم و فوری کالبدی را که در آن بوده و بدان وابسته بوده است ترک نمی کند، بلکه به مدت سه روز و سه شب در جوار جسم باقی می ماند. بنابراین مرگ نوعی جابه جا شدن و جدا شدن روح از بدن است که طیّ آن روح از آینده ای که در انتظارش می باشد، آگاه می گردد. در طول این مدت است که ارواح پارسیان و نیکوکاران از سرنوشت خویش آگاهی می یابند. سرنوشتی که مشحون است از لذات و خوشی ها و سعادت و کامیابی هایی که در فردوس برین بر آنها می گذرد. به همین نسبت ارواح اشخاص پلید و گناهکار از سرنوشت دردناک خود که همراه با زجر و شکنجه در دوزخ است آشنا می شوند.
چنین تصوری نباید پیش آید که جسم مزداپرستان پس از آن که روح آن را نودیع کرد به تسخیر قوای اهریمنی در آمده و مورد آزار و شکنجه واقع می شود. جسمی که در معرض مرگ واقع می شود و قوای حیاتی از آن زایل شده یا به عبارت دیگر ان را ترک می گوید، فاقد هرگونه آثار زندگی است و آنگرمینو (= اهریمن) توانایی هیچ گونه دخل وتصرّف و استفاده ای از آن را ندارد. اما پس از وقوع مرگ، کار دیو پلیدی و ناپاکی (نو Nasu) آغاز می شود. این دیو یکی از شریرترین دیوان معرفی شده است. هر آن گاه که یک مزداپرست به دام مرگ در افتد، دیوان شریر و بدکار بر مرگش شادی های کنند.
از نواحی شمالی است که این دیوان به بدکاری و دخالت می پردازند. بنابر پندار ایرانیان خاوری، نواحی شمالی جایگاه و خاستگاه شیاطین و عناصر شر است. جاهایی که سراسر پوشیده از بیابان های خشک و بی آب است: جایی که در تابستان حولانگاه بادهای سوزان و در زمستان عرصه ی توفان های شدید برف و یخبندان های سخت و جایگاه قبایل شریر و بدکار است.
دیو سهم گین و ترسناک و حمله کنند: «دروج- نسوش» Druj- Nasush به صورت و ریخت مگس از نواحی شمالی به پرواز درآمده و جسد را مورد حمله قرار می دهد. با سرعت و تندی، مگس با تخم ریزی، جسد را به سوی فساد، تباهی و گندیدگی سوق می دهد. و به همین علت است که مگس را از جمله ی کثیف ترین حشرات دانسته و به کنایه بزرگ ترین دیو عامل اهریمن معرفی می کنند. بینی، چشم، دهان و گوش -کانون های نخستین حمله از سوی این حشره ی بسیار پلید است و از همین سوراخ های مورد اشاره است که پلیدی و فساد با سرعت به بخش های درونی بدن راه می یابد.
از بدن مرده، یعنی از لاشه- پلیدی و آلودگی به محیط اطراف- در خانه و گذرگاه حمل لاشه و همه ی کسانی که به نحوی با جسد برخورد داشته باشند سرایت می کند. سرایت این پلیدی و کثافت کم کم تبدیل به سرایت بیماری به ساکنان خانه و خانه های هم جوار و همسایه گردیده و آنان را نیز به سوی بیماری مرگ سوق می دهد. برای جلوگیری از این گسترش آلودگی و توسعه ی بیماری یک رشته مراسم ویژه برای تطهیر و پلشت زدایی وجود دارد که باید بلافاصله پس از مرگ انجام پذیرد.
مهم ترین و ضروری ترین این مراسم که لازم است روی جسد، پس از مرگ و رویداد هر نوع عفونت و پاشیدگی انجام پذیرد، مراسم «سگدید» است. از لحاظ اهمیت ویژه موضوع و درک درست آن، ناچار به شرحی کافی در این زمینه می باشیم.
در سراسر این مراسم، مهم ترین نکته در خور تأمل، آوردن سگی است بر سر جسد. این کار باید گونه ای انجام پذیرد که چشم های سگ بر جسد افتد، یا سگ جسد را ببیند. دلیلی که برای توجیه این رسم نقل شده آن است. بر اثر نگاه سگ که جانوری بسیار مقدس است موجودات اهریمنی متواری و دور می شوند. بنابر همین عقیده و رسوم سگ مزبور هرگاه از راهی که جسد را حمل کرده اند نیز عبور نماید، آن راه تطهیر می شود و پلیدی ها و آلودگی هایی را که بر اثر عبور جسد به وجود آمده از بین می برد و بدین وسیله عبور و رفت و آمد از آن جاده برای مردم و حیوانات مجاز می شود.
سگی که در مراسم سگدید از وجودش استفاده می شود، باید از ویژگی های متمایزی بهره مند باشد. این ویژگی ها به طور خلاصه عبارتند از: نخست باید دارای چهار چشم باشد (طبیعی است که سگ چهار چشم وجود ندارد. باید مقصود دو سگ باشد که با چهار چشم به جسد بنگرند). یا درست تر از نوع سگ هایی باشد که دارای دو خال مشخص بالای چشم های باشند که وقتی بدانها بنگرند به نظر چهار چشم می آیند و هنوز در ایران «سگ چهار چشم» اصطلاحی شناخته شده است که دارای نگاهی نافذ و جویا بوده و به کسی اطلاق می شود که با نفوذ و جویایی و دقت بنگرد. دو دیگر آن که باید این گونه سگ ها سفید یا زرد و با گوش هایی به همین رنگ باشد.
بی گمان این رسم شگفت و جالب توجه، در روزگار گذشته و نخستین ایام پیدایش، توجیهی قانع کننده و دلیل یا دلایلی شایان توجه داشته است که در روزگاران بعد، آن دلایل و حکمت از یادها رفته و خود رسم، چون بسیاری از سنن دیگر باقی مانده است. چنان که اشاره شد، شامه ی تیز و تند سگ، به ویژه سگ هایی که از نژادی خاص بوده و تربیت می شود، مرگ قطعی یا مرگ کاذب را درست تشخیص می دهد و یا عکس العمل نشان می داده است که آیا سکته و مرگی به وجود آمده که جسم در حالت تعلیق و یا برزخی میان مرگ و زندگی حادث شده یا مرگ قطعاً روی داده است. و بدین ترتیب کسی را که قطعاً هنوز نمرده بود. یا تمهیداتی نگاه می داشتند تا شاید این تعلیق برطرف شود.
اما آن چه که از روایات هند باستان و ورایی بر می آید. بیمه- یمه Yama (= جمشید) خدای مرگ، دارای دو سگ بوده که وی را بدرقه می کرده اند و در معیّت وی بودند. وظیفه ی اصلی این سگ ها حفاظت و نگهبانی گذرگاه میان دو دنیا بوده است. مراقبت و راهنمایی ارواح، پس از مرگ با این دو سگ بوده و ارواح سرگردان و ره گم کرده و شریر را از این گذرگاه می راندند. این سگ ها در شمار شکارچیان و پیام آوران «یمه» محسوب می شدند که برای آوردن و راهنمایی ارواحی که در دام خدای مرگ گرفتار شده بودند، اقدام می کردند.
در یکی از سرودهای شایان توجهی که در «ریگ ودا» نقل است و درباره ی مرده و رئای متوفا خوانده می شود، چنین آمده است:
به پیش رو، و از دو سگ «سرما» که چهار چشم و سپید رنگ است پیشی جوی در یک سرود دیگر ودایی، ارواح در گذشتگان از یمه در خواست می کنند تا از راهنمایی سگ های نگهبان برای رسیدن به جایگاه ویژه ارواح بهره مند شوند:
ای یمه، به آن دو سگی که کارگزار نگهبانان تو هستند،
به آن دو سگ چهار چشم که نگهبان جاده می باشند،
ای شاه، مرده را به آنان واگذار؛
و به مردگان امنیت رهایی از دره را به بخشای.
پس ارواح درگذشتگان به درخواست خود از خدای مرگ ادامه داده و می خواهند تا خود نیز در شمار همراهان باشند و در معیت راهنمایی سگ ها راه یابند و تنها یک بار دیگر از یک زندگی شاد بهره مند شوند:
به ما تنها یک بار دیگر زندگی سرشار از شادی به بخشای.
برای اثبات کهن بودن سرود یاد شده و قدمت چنین معتقداتی، تنها به ذکر نام نگهبان دروازه ی دوزخ «هارس» سگ شکاری دوزخ برس Ccrbcrosیا سگ کرمGarm سگی که مطابق با روایت اده Edda،زوزه ی خویش را برای شکستن سکوت شفق خدایان در ژرفای کنوپا- هولو Genupa Hollow رها می کند، اکتفا می شود.
بنابراین اشاره می شود که در ایران کهن، رسم بر این جاری بود که سگی را پس از وقوع مرگ، به نزدیک جسد متوفا می بردند. این مراسم، اجرای یک اصل بنیادی و تمثیلی و کنایت آمیز بوده است به منظور راهنمایی و در اختیار قرار دادن روح در گذشته به خدای مرگ و همراهان وی.
مقایسه ی متن روایتی «ریگ و دایی» یاد شده با متن دگرگون نشده و اصیل ایرانی، بنابر آنچه در اوستای متأخر (= وندیداد) و منابع پهلوی آمده در ایران کهن روزگار، تحت شرایطی مرسوم بوده است، نشانگر یک ریشه ی قومی واشتراک بسیار استوار ونزدیک میان مردم هند و ایرانی است. هر چند امروزه چنین رسمی، چون بسیاری دیگری از رسوم به فراموشی و یاد رفتگی مانده است و اثرات آن تنها در کتاب ها باقی است، اما همین اواخر، میان خانواده های سنت گرای و پارسیان انجام می شد.
موضوع مهمی که جلب توجه می کند و در توصیف دو سگ یاد شده است، اشاره به این مورد است که از سگ چهار چشم (= چرو- چمن Chathru- Chashman) یاد شده که ابهامی در پی دارد. اصولاً زبان شعر، خود در بردارنده ی نزاید گویی و اغراق است. به ویژه آن که در این جا اشاره به روایتی است عمیق و بسیار کهن که در شعر ودایی منعکس است. توجه به دو نکته در اینجا لازم است. نخست صفت چهار چشم بودن، دو دیگر جنبه ی مراقبت و نگهبانی. ایندو مکمّل هم بوده و به طور اصولی مطلب پیرامون اثر مضاعف چشم است که حاصل آن دیدن دقیق و مراقبت تمام است. چون عملاً در جهان سگی که چهار چشم داشته باشد، وجود ندارد. اصطلاح، «چهار چشم» یک صنعت شعری و اغراق جهت رسانیدن مفهوم دقیق دیدن چیزی نیست. هنوز در زبان فارسی «مثل سگ چهار چشم دیدن که کنایه است از دقت در دیدبانی و نگهبانی مشهور است. اجراکنندگان و کارگردانان این رسم تطهیر، مبادرت به یافتن و تربیت سگ هایی می کردند که دو خال سیاه در بالای چشم ها داشتند و تا همین اواخر نیز به ویژه پارسیان چنین می کردند تا هم طبق دستور و سنت رفتار شده باشد و هم تأثیری افزون را شامل شود.
پس از مراسم و پایان کار تطهیر (سگدید)، جهت دست یافتن به بهترین شیوه ی مطلوب، جسد را از بین می بردند. این عمل، یعنی از بین بردن جسد، راه و روش ویژه یی دارد. به این مفهوم که جسورانه دفن می کردند و نه می سوزاندند. بلکه طبق یک روش کهن که در بخشی از ایران و میان قبایلی مرسوم بود، برفراز یک بلندی خارج از محدوده ی زندگی قرار می دادند تا طعمه ی لاشه خواران گردد.
هرودوت واگذاری جسم و قرار دادن جسد را در معرض هوای آزاد، رسم و سنتی ویژه ی مغان مادی دانسته است و می گوید پارسی ها چنین رسمی را معمول ندارند. استرابو Strabo گذاردن جسد را بر بلندهای دور از آبادی برای آن که طعمه ی لاشه خواران شود، رسمی معرفی کرده که هیرکاناینان (مردم ساکن در خطه ی مازندران) بدان عمل می کردند و میان سایر مردم ایران رواجی نداشته است.
چی چه رو Cicero (= سیسرو) با روشنی و وضوح، مطالب دیگران را تکرار می کند که روش واگذاری جسم و قرار دادن جسم مردگان بر بلندیها، برای آنکه طعمه ی لاشه خواران شود فقط رسمی محدود میان پیشوایان دینی ایران بوده است و توده ی مردم ملزم به اجرای آن نبودند.
دستورها و احکام جالب توجهی که در مورد رفتار با اجساد مردگان در «وندیداد» و منابع فارسی میانه (= پهلوی) آمده است هر چند در ابتدای امر و مطالعه شگفت و عجیب به نظر می رسد، اما برای مردم مغرب زمین رسومی آشنا و معمولی است. آن چه که محقق و آشکار است، احکام یاد شده در همه جای ایران جاری و معمول نبوده است، و منحصربه نواحی بیابان های شمال شرقی و خانواده های موبدان بوده است. به موجب وندیداد که مأخذ و منبع است برای استناد به این رسوم، خود به تصریح آمده است که در چخر Chakhra مردم مردگان خود را می سوزانند.
هم چنین از سرزمینی دیگر از شهرهای آریائی اهورا آفریده یاد شده است به نام هردئی تی (= هرات) که ساکنان آن جا مردگان خود را نه می سوزانیده اند و نه در معرض هوای آزاد قرار می دادند، بلکه مردگان را دفن می کردند. چنانکه دریافت می شود، روشهای دفن کردن، سوزانیدن و در معرض هوای آزاد در بلندیها قرار دادن اجساد مردگان رواج داشته است. اما این روش اخیر، ویژه ی مغان و روحانیان بوده که به احتمال خود بدان عمل می کردند و می خواستند آن را عمومیت بخشند.
آن طور که از شواهد دریافت می شود، در شرق ایران تأکید و اصرار بر آن بود که جسد را به شکلی کاملاً عادی در بلندیهای متروک، در معرض هوای آزاد قرار دهند که احکامی در مورد تشریفات و چگونگی انجام آن وجود داشته است. ما ایرانیان ساکن درباختر ایران، مردگان را با وضعی ویژه در آرامگاه هایی بزرگ و متصل، به موازات هم دفن می کرده اند. اینان دلایل زیادی جهت این گونه تدفین داشتند. جسد با تشریفات و اشیایی به همراه به آرامگاه ویژه حمل می شد. جهت مراسم پس از مرگ و مجلس یادبود و سوگ، از عموم وابستگان، و آشنایان دعوت به عمل می آمد.
در این گونه مجالس و نشست ها به طور معمول از دعوت شدگان با خوراک های گوناگون (شام یا ناهار) پذیرایی می شد. آنچه که مسلم است، شرایط اقلیمی و منطقه ای و آب و هوا نیز تأثیر به سزایی در این امر دانسته است. گروه هایی دیگر ازایرانیان، مردگان خود را درون ریگ زار یا نمک زارها، بدون تشریفات دفن می کردند.
با توجه به شواهد و اسناد مکتوب، چون «وندیداد» و بعضی کتابهای پهلوی یا فارسی میانه- نه با توجه به رسوم متداول و آثار باستانی بر دو نوع واگذاری جسم مردگان به صورت دفن کردن و سوزانیدن، از دیدگاه و اضعان آن احکام، کاملاً مردود بوده و عمل کنندگان بدان مرتد و مرتکب گناه بدون توبه می شده اند. چون در هر دو شیوه ی یاد شده، جسد که آلوده و ناپاک است در اختیار حشرات و جانوران خزنده ی ناقل بیماری قرار گرفته و هم چنین با عناصر مقدسی چون آتش و زمین (= خاک) تماس پیدا کرده و موجب آلودگی و ناپاکی می شود.
با این که در کهن بودن واگذاری جسم به صورت در معرض هوا نهادن شک و گمانی نیست، با این حال جز در مواقع ضروری که فرصت دفن کردن یا آتش زدن و سوزاندن جسد فراهم نبود، هیچ قوم و گروهی مبادرت به این گونه واگذاری جسم و رفتار با جسد نمی کرده است. هرگاه نظر به رسمی کهن که ریشه ی اریایی (هند و ایرانی- هند و اروپایی) داشته باشد، چنین رسمی غریب و بدون مستندات و شواهد باقی می ماند. در مجموعه ی وداها، در اثرو- ودا که از آثار کهن هندوان است اشاره و نمونه ای یافت نمی شود. در این ودای کهن، مسأله ی واگذاری جسم به صورت قراردادن جسد در یک گودال، که همانندی با دفن وچگونگی تدفین دارد توصیه شده است. در واقع در این ودا -نمونه های متفاوت واگذاری جسم ،چون سوزاندن، در گودال قرار دادن، رها کردن به صورت آزاد را یاد کرده و درباره ی هر یک توضیحاتی نقل شده است و در پایان روش درست و صواب واگذاری جسم را مشخص کرده است.
مبحث یاد شده آداب و رسوم و عقاید اقوام «کافر» Kafirs را تداعی می کند. قوم کافر از دیدگاه اجتماعی بسیار قابل ملاحظه اند. اینان در دره های غیرقابل عبور کوه هندوکش واقع در شمال کابل در افغانستان زندگی می کنند. واگذاری جسم میان این قوم، بدین صورت است که جسد را داخل صندوقی چوبی قرار داده و بر بلندی کوهها رها می کردند. این قوم از لحاظ این که در افغانستان از دیدگاه دینی در اقلیت و فشار بسیاری هستند، با این حال تا کنون آداب و رسوم و معتقدات خود را حفظ کرده اند. هرگاه بررسی دقیقی در مورد آداب و رسوم این قوم که هم چنان مثل ایام گذشته و روزگار کهن، آداب و رسوم و فرهنگ و معتقدات خود را حفظ کرده اند انجام شود، خواهیم توانست موارد بسیاری از رسوم همانند و مشابه را که میان روحانیان و موبدان ایران قدیم برقرار بوده دریابیم.
مطابق پژوهش ها و کندوکاوهای ترومپ Trumpp، کافرها مطلقاً به زبان هندی سخن می گویند و این عمده ترین و قطعی ترین دلیل جهت شناخت آنان و منشأ نژادی و چگونگی مراسم و عقایدشان می تواند باشد.
در مورد چگونگی واگذاری جسم، و قرار دادن اجسام در ارتفاعات دور از شهر و جایگاه زندگی، باید اشاره کرد که این رسمی است بسیار کهن، و پیش از رستاخیز دینی زرتشت در ایران و مناطقی دیگر معمول بوده است. هم چنین سوزاندن اجساد نیز رسمی متعارف بوده است، چنانکه این رسم اخیر میان هندی ها باقی ماند و آن یک در ایران در شمار شرایع و احکام درآمد. البته به شکلی طبیعی، سوزاندن، دفن کردن و در معرض هوا قرار دادن اجساد در آغاز وابستگی مستقیمی داشته است با شرایط اقلیمی و چگونگی منطقه و آب و هوا. به موجب وندیداد، زمانی که اقوامی از ایرانی ها در سرزمین های شمالی که بسیار سردسیر بود و ده ماه از سال یخبندان بود و زمین بسیار سرد و پوشیده از یخ و سخت بود و سرما و باد و بوران برف درگیر بود، امکان اجساد امکان نداشت. پس در هوای آزاد قرار می دادند. در هند همان اقوام یا دفن اجساد می کردند یا با وفور چوب و چگونگی وضع اقلیمی می سوزاندند. چنانکه معمول بودن هر سه نوع در فرگرد نخست از وندیداد مورد اشاره است و شرح آن گذشت.
جایگاهی که ویژگی برای نهادن اجساد داشت، دخمه Dakhma نامیده می شد که هنوز تا همین اواخر معمول بود. این واژه در اوستا با توجه به ریشه و کاربرد، و نیز در سانسکریت به معنی جای سوختن می باشد و به محلی اطلاق می شد که اجساد را در آن جا می سوزانیدند.
دخمه به طور معمول یا در قله ها و بلندی های کوهها و یا در دامنه های آن ساخته می شد. بدین گونه گرگ ها و سگ ها و سایر درندگان و لاشه خواران با توجه به احساس بویایی و بوی جسد، به لاشه ها رسیده و کار خود را به انجام می رسانیدند. «برج خاموشان» Silence که در خدمت پارسیان بمبئی واقع است برای قرار دادن اجساد بنا شده است. این برج یا دخمه بر فراز کوه Malabar قرار دارد.
منظره ی عمومی این برج ها بسیار دلتنگ کننده و ملال آور است. به طور معمول کرکس ها (= Kahrkasa) برفراز این گونه برج ها با سرو صدایی فراوان در پروازند و یا خاموش نشسته و در انتظار طعمه می باشند، چنان که اشاره شد هرگاه جسد و یا اجسادی به این برج نهاده شوند، در اندک زمانی، لاشه خوران اعم از پرنده و چارپا، کار خود را انجام داده و از اجساد جز توده ای استخوان چیزی برجا نمی ماند. امروزه حتی در جوامع پارسیان که سنت گرایانی سخت پای بند هستند، این شیوه رو به امحا و متروک شدن است.
از نظر اصولی، دخمه چیزی جز غارهای طبیعی و یا فرورفتگی های به نسبت بزرگی در دل سنگ های کوه نیست که به شکل شکاف های بزرگ قرار دارد. در عصر ما اکتشاف و یافتن چنین غارها و شگفت هایی که دارای مشخصات دخمه های طبیعی ان مردم کهن باشد بسیار دشوار می باشد، زیرا یکی از مشخصات بارز این گونه دخمه ها، آن بوده است که روباز بوده و به گونه ای بوده باشد که درندگان و پرندگان لاشه خوار به آسانی بتواند بدانها راه یافته، و نیز نور خورشید بتواند بدان جاها بتابد و باران بر آن ببارد.
آشکار است که با توجه به دشوار بودن تهیه و دست یابی به چنین دخمه هایی طبیعی که مناسب باشد، مردم آن روزگار کهن که می خواستند چنین روشی را عملی کرده و به کار گیرند، اقدام به ساختن و بنای چنین جایگاههای می کردند. یکی از شرایط اصلی این دخمه ها، آن بود که از سنگ ساخته شده باشد. چون خاک از عناصر مقدسی بود و هست که مردم ایران زمین از آلوده کردن و ناپاک ساختن آن به هر عنوانی که بود پرهیز می کردند. مزداپرستان این جایگاه ها را بسیار منفور و کراهت آور دانسته و معتقد بودند محل سکونت و تردد دیوان و شیاطین است، چون به هیچ وجه از چنین زمین های سنگی، استفاده ی زراعی و کشاورزی نمی شد. مزداپرستان و ایرانیان روزگار کهن در یک مبارزه ی دائمی و پی گیر به منظور استفاده اززمین جهت امور کشت و زرع بودند و تبدیل زمین های بایر به مزارع و کشت زارهای سرسبز یا بازدهی محصول، یکی از عبارات و فرایض شان محسوب می شد. به همین دلیل است که کویرها و جاهایی را که غیرقابل کشت بودند جایگاه دیوان و شیاطین می دانستند. در این مبارزه ی پی گیر و دامنه دار، جنگ افزار مزدیستان بیل و خیش بوده است و هر قطعه زمینی را که آباد می کردند. غلبه ای بود بر اهریمن و عوامل وی. به همین دلیل است که امروزه دست یافتن به آن چنان دخمه هایی بسیار مشکل و بلکه ناممکن است. پس برای اجرای سنت و رسوم در مورد مسأله ی، خورشید نگرشی ،اغلب نیاز به احداث دخمه بود، چون مزداپرستان با آن عقاید راسخ در مورد آبادانی، حتی دامنه های نیمه سنگی کوهها را نیز با ابزارهای چون بیل و خیش به زمین های زراعی تبدیل می کردند -و چنانکه اشاره شد، پرهیزگارانی که مبادرت به تبدیل سنگ لاخ ها به کشت زار می کردند، نه تنها بر سطح و مقدار درآمد خود می افزودند، بلکه بر اساس عقاید دینی خود، از سطح قرارگاهها و جایگاههای دیوان و شیاطین نیز می کاستند.
اصولاً دخمه ها منحصر به این نبود که مأمن و جایگاه دیوان و شیاطین باشد، بلکه جانوران وحشی و موذی نیز در آن جاها کنام می گزیدند و پرندگان لاشه خوار بر فراز آن لانه می ساختند. چنین دخمه هایی چنان که ایرانیان به خوبی آگاهی داشتند، محل تولید و پرورش انواع پلیدی هایی بود که موجب شیوع بیماری های مسری را فراهم کرد. به همین جهت است که از شروط اصلی بنای دخمه، آن بود که اشعه ی خورشید به طور مستقیم بر سطح آن بتابد و ریزش مستقیم باران بر آن امکان پذیر باشد. از این جاست که در می یابیم آنان به تأثیر نور خورشید در از بین بردن میکروب ها آگاهی خوبی داشتند، چون اجسادی که بدین ترتیب دخمه گذاری می شدند و به روی سنگ یا ساروج قرار می گرفتند، به زودی به وسیله لاشه خواران و آفتاب و باران نابوده شده و تنها استخوان باقی می ماند.
برابر با این احکام، تا هنگامی که در همه ی امعاء و احشاء و زواید بدن ناپدید و نیست نشود و جز اسکلت چیزی باقی نماند، لازم است هم چنان جسد برای جای باقی باشد. پرندگان و جانوران لاشه خوار قسمت های تازه و قابل اکل جسد را از استخوان ها جدا کرده و با سرعت می خورند. اما جهت آن که جسد از جا کنده نشود و به اطراف، تکه های آن پخش نشود، جسد را به روی سطح بلندی یا برجی که اشاره شد و روی آن با سنگ یا ساروج پوشانده می شد، با زنجیر (یا ریسمان) بسته می شد تا بدین ترتیب از پراکندگی و انتقال احتمالی کثافات به اطراف جلوگیری شود.
همه ی این موارد، و آن چه که می آید، در ایران و روزگار کهن این سرزمین، برابر با شواهدی که از سده ی چهارم پیش از میلاد در دست است و بدان ها اندکی اشاره شد. ویژه ی گروهی اندک و معدود از روحانیان مادی بود که پس از کسب قدرت در زمان ساسانیان در صدد برآمدند آن را همگانی کنند، اما در این امر موفق نشدند و پس از سقوط ساسانیان، آن هم سده هایی چند پس از آن، تا اندازه ای به میان یک سنت مقدس به اجرا درآمد که در همین اواخر به کلی منسوخ گشت.
باری، پس از زمان معینی که می گذشت، استخوان ها یا اسکلت را از دخمه بیرون برده و در جایی که از دست رسی حیوانات محفوظ بود و باران وآفتاب بدان نمی بارید و نمی تابید (= استودان) قرار می دادند. در وندیداد که آن همه مسایل و احکام درباره ی واگذاری جسد نقل است، شرحی در مورد چگونگی دخمه ی استخوان مردگان یا«استودان»نیامده است.پارسیان جدید هر سال دو بار مبادرت به نظافت دخمه یا برج خاموشان و جمع آوری استخوان مردگان و حمل آن به استودان یا استخوان دان می کنند که به طور معمول چاهی است در میان برج. ممکن است که در زمان های دور، جاها یا مخازنی به منظور نگهداری استخوان مردگان درست می کردند، و چه بسا که این استودان ها به طور کلی از دخمه ها جدا بوده ودر جایگاهی دور از دخمه ها ساخته می شده است و در آن جاها بنا بر شئون مردگان و مقام یا استطاعت بازماندگان، استخوان را در پوشش های گران بها بر برج های کوچکی می نهادند.
بدبینی شدید نسبت به جسد، شاید سرچشمه اندیشه های عارفانه ای باشد که بعدها به تبع نوعی دیگر از جهان بینی به وجود آمده است. جسم آدمی شریف است به جان و روان او. کاملاً مفهوم تن آدمی شریف است به جان آدمیت، شاید از این نوع بینش به وجود آمده باشد. روح و روان جنبه ای ایزدی و الهی دارد، اما ماده و جسم منشأ اهریمنی داراست. هنگامی که برای انتقال زندگی مادی و جسمانی از جهان مثالی به جهان جسمانی ،روح الزاماً با جسم پیوند می یابد، جسم نیز بنا بر این پیوستگی شرافت و اصالتی می یابد. همه ی دوران زندگی جسمانی و مادی یک مبارزه ی بی امان و توقف نایافتنی است. در این دوران، وظیفه ی روح و روان است تا برای پالودگی خود از ماده و جسم پیکار کند.
یک پیکار در راه تعالی بخشیدن به خود که تدریجاً و پیوسته رو به شکوه و بزرگی معنوی و آشویی و آشایی (پاکی و پارسایی) سیر کند. روح و روان آدمی در قفس تن محبوس می شود. کلید این حبس و زندان را به دست خود وی می دهند. روح و فروشیFravashi(در مقاله ی بعدی در زمینه ی ساخت وجود آدمی و عناصر متشکله مباحثی هست) که بخشش ایزدی است با نیکی کردن، پویایی در راه پارسایی، تقویت جهان اهورایی، اهریمن را تضعیف می کند. در نهایت خود توانایی پیدا می کند تا از بند اهریمن و عوامل او بگریزد و جسم را تخلیه کند و خود به سر منزل مقصود و مبدأ خویش بپیوندد. پس از این جدایی است که ماده و جسم باید از بین برود و با سرعت منهدم شود تا اجزای آن منتشر نشود و سبب آلودگی نشود. به همین جهت است که شرافت تن وابسته به جان و روان است.
به نظر میرسد بعدها، بی آنکه در آغاز امر چنین نظر و دیدگاهی وجود داشت، بر اثر صورت ظاهر قضیه، این افکار صوفیانه پدید آمده باشد. شاید و به احتمال پیش از مانی کسانی که این بنیاد فکری را بنا نهاده بودند، اما امانی یکی از چهره های مشخص شکل دادن و اشاعه ی چنین اندیشگانی گشت و پس از ساسانیان چنین دیدگاهی، به راه انحطاط کشیده شد.
به هر حال، روش و رفتاری که با جسد می شد و سرعتی که در مورد از بین بردن گوشت و زوائد بدن به کار می رفت، به احتمال بر اثر آن بود که می اندیشیدند فساد و گندیدگی گوشت در اثر گذشت زمان به استخوان سرایت کند. این اندیشه از آن جا قوت گرفته و ناشی می شود که پس از تباهی و انهدام زوائد جسم از استخوان، با استخوان رفتاری مناسب تر داشتند.
چنین فکری منطبق با عقاید پارتیان است که ژوستین Justin به شرح و تفسیر آن در کتاب خویش پرداخته است. پارتیان، بعضی نه همه اجساد مردگان را در معرض هوای آزاد قرار می دادند تا طعمه ی لاشه خواران شده و آن گاه استخوان های آنان را دفن می کردند. اما چنانکه اشاره شد این فقط طریقی از طرق رفتار و رسوم نسبت به مردگان بود، چون در میان پارتی ها، دفن مردگان در خاک نیز رایج بود. همچنین ساختن مقابر زیرزمینی و سطح زمینی نیز رواج داشت که در این مقابر گروهی حجره هایی متعدد برای نهادن مردگان بنا می شد. بیشتر مردگان را در تابوت هایی از سفال به اشکال گوناگون نهاده و همراه با هدایا و لوازم زندگی دفن می کردند. مغان در سراسر امپراتوری ایران، آسیای صغیر و بین النهرین، کارگزاران انجام انواع تدفین بودند. تنها دسته و طبقه ویژه از این مغان (روحانیان) بودند که نسبت به نوعی خاص از واگذاری جسم مرده که مورد بحث است و روش خاصّ ازدواج و مراسم تطهیر و آتش و عناصر دارای شیوه ای خاص در رفتار سلوک، همراه با تعصب بودند.
در اوستای قدیم، یعنی «گاثا» هیچ گونه اثر یاد کرده اشاره و کاربرد واژه و اصطلاحات در این امور راه ندارد. حتی کاربرد هوم (= هومه) Homa و برسم (برسمن Baresman) که در اوستای متأخر بدان اندازه دارای ارج و گاتای زرتشت شدند، به اصطلاحات وی گردن نهادند، نیز گروهی از دینداران بسیار ایرانی بودند که روش خود را برگزیده و ادامه می دادند. اما در اوستای متأخر که جنبه تلفیق و ترکیب و پذیرش دین های متفاوت ایرانی را داراست، همه ی آن امور و باورها و مراسم و پذیرش ارباب انواع گسترده در ایران زمین ملاحظه می شود. و در بخشی از این اوستای نوین و متأخر موسوم به «وندیداد» است که شیوه ی یاد شده ی دخمه گذاری، مؤکداً توصیه می شود.
در این احکام است که جسد را فقط در هوای مناسب به دخمه حمل کنند. تابیدن نور خورشید در واپسین روزهای سلامت تن و هنگامی که جسد برای دخمه گذاری حمل می شود توصیه شده است. نیز دستور است که با آغاز تاریکی و ظهور هوای نامناسب از حمل و واگذاری جسد خودداری شود:
اگر در خانه ی مزداپرستی، آدم یا سگ بمیرد. اگر باران ببارد، و اگر برف ببارد، یا توفان در گیرد، اگر هوا تاریک باشد، یا روزی باشد که بیرون شدن از خانه نهی شده باشد وظیفه مزداپرست چیست؟
پس با این پاسخ، حکم شرع جاری شده که: باید در هر ده یا مزرعه ای، سه کته Kata یا گور موقت درست شود. آن گاه توصیه می شود که این «کته» ها باید در جایی بنا شود که از گیاه و آب به دور بوده و کم ترین رطوبتی بدان نفوذ نکند. جایی باشد که از محل عبور انسان و حیوان به دور باشد. چندین گام از عناصر مقدسی چون آب و آتش و گله های گاو و گوسفند و مسکن مردم پرهیزگار فاصله داشته باشد. فقط چنین کته یا اتاقکی است که می تواند از اوضاع نامساعد جوی به دور بوده و دخمه موقت جسم گردد.
این جایگاه باید به آن اندازه باشد که چون جسد را در آن قرار دادند با سقف تماس پیدا نکند و از طرفین به دیواره ها مماس نشود. کف آن لازم است با شن و سنگ ریزه پوشانده شده باشد تا نه رطوبت زمین و نه خاک امکان تماس با جسد را نداشته باشد. در چنین جایی باید جسد را برای دو تا سه شب، و در صورت ضرورت برای یک ماه به امانت گذاشت، تا دوباره پرندگان به پرواز درآیند، گیاهان برویند، و بر درختان برگ و شکوفه نشیند، تا دوباره آب ها از کوهها به سوی درهّ ها روان گردند ،و باد زمین را خشک کند: پس از آن که پرنده ها به پرواز در آمدند و گیاهان روییدند و آبها از بلندیها به سوی پایین سرازیر شدند و باد زمین را خشک کرد مرد مزداپرست می تواند جسد را از کته بیرون آورده و به دخمه حمل کنند.
با توجه به این که کم ترین تماس با جسد موجب آلودگی و ناپاکی شدیدی می شد که برای اعاده ی طهارت و پاکی، و نیاز به مراسم تطهیری بسیار پیچیده داشت، افراد ویژه ای مأمور حمل جسد به دخمه بودند. امروزه نیز چون روزگار گذشته بازماندگان و خویشان و وابستگان مرده اقدام به حمل جسد نمی کنند، بلکه کسانی که «نسا سالار» نامیده می شوند این وظیفه را به عهده دارند و جز آنان کسی این کار را نمی کند. با توجه به نفس قضیه و تحریم هر نوع تماس با جسد، و آن آلودگی شدیدی که بنابر اعتقاد از جسد سرایت می کند، می توان دریافت که این گروه از مردم که وظیفه حمل جسد (نسو- کشه- نسا سالار) را به عهده داشتند تا چه اندازه منزوی و مطرود بودند.
هرگز یک نفر به تنهایی مبادرت به حمل جسد نمی کرد. هر گاه کسی به تنهایی اقدام به حمل جسد می نمود، یکی از بزرگ ترین گناهان را مرتکب می شد که هیچ گاه بخشوده نمی شد و هیچ نوع راه و رسم تطهیری نداشت و تا ابد و جاودان هم چنان ناپاک باقی می ماند. برای حمل جسد به دخمه، مبادرت به تطهیر می کرد و آداب تطهیر در این مورد شامل غسل و شست و شوی ویژه ای بوده است.
محل سکونت تساسالارها همواره دور از جایگاه زندگی مردم ساخته می شد و مردم می کوشیدند حتی الامکان با این افراد مناسبات و مراوداتی نداشته باشند. اینان در بعضی جاها حتی از داشتن خانه و زندگی در حریمی امن محروم بودند و مجبور به زندگی در شکاف کوه ها و مغازه ها دست گیری می کردند. این تیره بختان تا پایان عمر محروم از یک زندگی آسوده و داخل اجتماع و احترام بودند. اما لازم به تذکر است که پارسیان، امروزه روابطی بسیار بهتر از گذشته با ایشان دارند و شرایط و امکانات بهتری برای شان فراهم کرده اند.
پس از آن که جسد به دخمه حمل شده و مراسم تشییع پایان می یافت، دورانی برای اجرای مراسم پس از مرگ از سوی بازماندگان میت برگزار شده و می شود. مراسم سوگواری و آدابی که در یک صد سال اخیر وضع شده، جدید و تازه است. در مواردی متعدد از سوگواری و گریه و عزاداری منع مؤکد شده است و فعلی مکروه شمرده شده که عمل اهریمنی است. اما در «وندیداد» فرگر دوازدهم قوانینی برای مدت سوگ و عزا که با دور بودن و نزدیک بودن بازماندگان نسبت به متوفا از لحاظ خویشاوندی متفاوت است نقل شده است. باری، پس از مرگ از بند جسم خاکی و قالب مادی رها شده و به جهان فرازین پرواز می کند.
منبع:پایگاه نور ش31