الهیات مسیحى، مانند بیشتر رشته ها، بر تعدادى از منابع استوار است. در سنت مسیحى از گذشته بحث هاى بسیارى در باب هویت این منابع و اهمیت نسبى آن در تحلیل هاى الهیاتى صورت گرفته است. به بیانى روشن، در الهیات مسیحى چهار منبع اصلى از این قرار شناخته شده است: 1- کتاب مقدس 2 – عقل 3 – سنت 4 – تجربه. هر یک از این منابع سهم خاصى در رشته الهیات داشته است که در زیر، به موضوع کتاب مقدس پرداخته می شود. *
1- اصطلاحات مربوط به کتاب مقدس
اصطلاح هاى Bible وScripture و صفت هاى ساخته شده از آن یعنىbiblical وscriptural عملا قابل جابه جایى و تبدیل به یکدیگرند. هر یک از این دو اصطلاح به مجموعه اى از متون گفته مى شود که در تفکر مسیحى معتبر شمرده مى شوند (هر چند ماهیت و گستره این حجیت و اعتبار از موضوعات قابل بحث است). بر این نکته باید تأکید کرد که کتاب مقدس صرفا موضوع مطالعات علمى رسمى در مسیحیت نیست، بلکه این کتاب در فضاى عبادت عمومى خوانده و تفسیر مى شود، و نیز موضوع تأمل و عبادت از سوى افراد مسیحى است. صفت قانونى نیز بیشتر براى اشاره به کتاب مقدس به کار مى رود. این اصطلاح که برگرفته از واژه یونانى kanon (به معناى قانون، قاعده یا ملاک است) برای نشان دادن محدودیت هایی است که اجماع جامعه مسیحی در مورد متونی قائل شده که ممکن است «قانونی» به حساب آیند و به همین سبب در الهیات مسیحی معتبر دانسته شوند. بحث های دیرینه میان الهیدانان کلیسای کاتولیک روم و پروتستان در باب جایگاه گروه دیگری از متون است که اغلب از آن به آپوکریف یا ملحقات کتاب مقدس یاد مى شود.
مقایسه میان محتواى عهد عتیق
مقایسه اى میان محتواى عهدعتیق در کتاب مقدس به زبان عبرى از یک سو، و نسخه هاى یونانى و لاتینى (مانند هفتادى یا وولگات) از سوى دیگر، نشان مى دهد که نسخه هاى یونانى و لاتین دربرگیرنده کتاب هایى است که در نسخه هاى عبرى یافت نمى شود. اصلاحگران دینى در قرن شانزدهم، به پیروى از جروم، بر این باور بودند که تنها کتاب هایى از عهدعتیق که مى توان آن را متعلق به کتاب هاى قانونى دانست، آنهایى است که در کتاب مقدس به زبان عبرى آمده است.
تمایز میان عهدعتیق و آپوکریف
بدین سان، میان «عهدعتیق» و «آپوکریف» تمایزى قرار داده شد: کتاب نخست دربرگیرنده آثارى بود که در کتاب مقدس عبرى وجود داشت; درحالى که دومى در برگیرنده آثارى بود که در کتاب مقدس به زبان یونانى یا لاتین یافت مى شد نه در کتاب مقدس عبرى. با آنکه بعضى از اصلاحگران کتاب هاى آپوکریف را حاوى مطالبى آموزنده و اخلاقى مى دانستند، همگان پذیرفته بودند که این کتاب ها را نمى توان مبناى الهیات مسیحى دانست. در سال 1546، شوراى ترنت عهدعتیق را «آن دسته از کتاب هایى که در کتاب مقدس به زبان یونانى و لاتین وجود دارد» دانست و به این ترتیب هر تمایزى میان عهد عتیق و آپوکریف را رد کرد. برخلاف تصور اولیه، این تمایز در عمل چندان اهمیت ندارد. بررسى مباحثات موجود در قرن شانزدهم در این موضوع حاکى از آن است که تنها موضوع الهیاتى با اهمیت که با این پرسش ارتباط داشت، این بود آیا دعا براى مردگان شایسته است یا نه. کتاب هاى (آپوکریف) مکابیان این عمل را تشویق مى کرد، در حالى که الهیدانان پروتستان تمایلى به پذیرش آن نداشتند.
موضوع کتاب هاى قانونى
موضوعى که امروزه نیز داراى اهمیت الهیاتى حقیقى است، موضوع کتاب هاى قانونى است. آیا این واقعیت که کلیسا کتاب هاى قانونى را تعیین کرد، بدان معناست که کلیسا بر کتاب مقدس مرجعیت و تفوق دارد؟ یا اینکه کلیسا صرفا مرجعیت کتاب هاى قانونى را، که پیش تر وجود داشت، بازشناخت و آن را رسما پذیرفت؟ آیا روند شکل گیرى کتاب هاى قانونى بیانگر تحمیل مرجعیت بیرونى کلیسا بر کتاب مقدس است یا پذیرفتن مرجعیت ذاتى کتاب مقدس از سوى کلیسا؟ دیدگاه نخست به خصوص به کلیساى کاتولیک و دیدگاه دوم به دانشوران پروتستان نسبت داده مى شود. در عمل، نظریه اخیر پذیرش روزافزونى یافته است که جامعه ایمان و کتاب مقدس، یعنى مردم و کتاب، با یکدیگر همزیستى دارند، و نیز کوشش براى تعیین مرزى دقیق میان آنها تا حدى دلبخواه است. کتاب هاى قانونى را مى توان اساسا برآمده از جامعه ایمان دانست که تعهدى پیشینى به استفاده و تکریم آن داشت.
2- ارجاع به رساله هاى کتاب مقدس
در شیوه معتبر و استاندارد ارجاع به کتاب مقدس سه عنصر وجود دارد. نخست، کتاب مورد بحث معرفى مى شود (توجه داشته باشید که همیشه اصطلاح «کتاب» به کار مى رود، حتى اگر «کتاب» مورد بحث درواقع یک نامه باشد). به دنبال آن، فصل آن کتاب مى آید و پس ازآن آیه یا آیاتى ازهمان فصل. کتاب ممکن است که به شکل کامل یا به شکل اختصارى معرفى شود. شماره هاى هر فصل گاهى به اعداد رومى و گاهى به اعداد عربى نشان داده مى شود. شماره هاى مربوط به فصل و آیه اغلب با علامت دو نقطه یا نقطه از یکدیگر جدا مى شوند. با این حال، گاهى شماره آیه به شکل زبرنوشت چاپ مى شود.
3- عهد عتیق و عهد جدید
اصطلاح مسیحى «عهد عتیق» و «عهد جدید» ماهیتى قویا الهیاتى دارد. این اصطلاحات مسیحى براین باور استوار است که محتواى عهد عتیق به دوره اى تعلق دارد که خدا با جهان ارتباط داشت، که تا حدى با آمدن مسیح در عهد جدید به سرآمده یا به امرى نسبى تبدیل شده است. این مجموعه را نویسندگان یهودى «شریعت، پیامبران و کتاب ها» مى نامند و نویسندگان مسیحى «عهد عتیق». از این رو، هیچ دلیل خاصى وجود ندارد که افراد غیرمسیحى این مجموعه کتاب را عهد عتیق بنامند، مگر همین سنت در کاربرد. چارچوب الهیاتى مسیحى که به چنین تمایزى منتهى مى شود، همان چارچوب «پیمان ها» یا «شریعت ها» است. اعتقاد اساسى مسیحیت مبنى بر اینکه آمدن مسیح آغازگر امرى است تازه، خود را در نگرشى متمایز به عهدعتیق نشان مى دهد که به اختصار مى توان آن را چنین خلاصه کرد: اصول و اندیشه هاى دینى (مانند مفهوم خداى قیوم که در تاریخ انسان فعال است) پذیرفته مى شوند; اما مناسک دینى (مانند قوانین مربوط به تغذیه و مقررات قربانى) کنار نهاده مى شوند.
4- اصطلاحات رایج در پیوند با کتاب مقدس
الف: اسفار خمسه. پنج کتاب نخست عهدعتیق (پیدایش، خروج، لاویان، اعداد و تثنیه)
ب: پنج کتاب شریعت. پنج کتاب نخست عهدعتیق (پیدایش، خروج، لاویان، اعداد و تثنیه)
ج: پیامبران بزرگ. نخستین چهار کتاب پیامبران عهدعتیق (اشعیا، ارمیا، حزقیال و دانیال)
د: پیامبران کوچک. دوازده کتاب باقى مانده از مکتوبات نبوى عهدعتیق (هوشع، یوئیل، عاموس، عوبدیا، یونس، میکاه، ناحوم، حبقوق، ضفنیا، حجى، زکریا و ملاکى نبى).
و: اناجیل همدید. سه انجیل نخست (متى، مرقس و یوحنا)
ه: رساله هاى شبانى. شیوه اى در ارجاع جمعى به رساله اول تیموتاوس، رساله دوم تیموتاوس و تیطوس که به دلمشغولى خاص آنان به مسائل شبانى و نظام کلیسایى توجه مى کند.
ی: رساله هاى کاتولیکى. نامه هایى در عهدجدید که خطاب به افراد خاصى نیست (جامعه یا رساله) اول پطرس، رساله دوم پطرس، رساله اول یوحنا، رساله دوم یوحنا، رساله سوم یوحنا و رساله یهودا). در کتاب هاى قدیمى تر گاهى از آن به «رساله هاى عمومى» یادشده است.
5- رابطه عهد عتیق و عهد جدید بر اساس الهیات مسیحى
الف: عقیده مارکیون
یک گزینه این است که عهدعتیق را نوشته هایى از یک دین بدانیم که ربطى به مسیحیت ندارد. این رویکرد بیش از هر کس به نویسنده اى در قرن دوم به نام مارکیون نسبت داده مى شود که در سال 144 تکفیر شد. به عقیده مارکیون، مسیحیت دین عشق است که به هیچوجه جایگاهى در شریعت ندارد. عهد عتیق به خدایى مربوط است که متفاوت از خداى عهد جدید است. خداى عهد عتیق که صرفا جهان را پدید آورد، همیشه در اندیشه شریعت است. اما خداى عهد جدید جهان را نجات داده و تمامى توجهش به عشق است. به عقیده مارکیون، هدف مسیح آن است که خداى عهدعتیق را به کنارى نهد (همان خدایى که تشابه قابل توجهى به «جهان آفرین»گنوسی دارد. چهره ای شبه الوهی که وظیفه شکل دادن به عالم را به عهده دارد) و به پرستش خداى واقعى فیض رهنمون شود.
ب: دیدگاه لوتر
پژواک ناچیز و ضعیفى از این اندیشه را مى توان در نوشته هاى لوتر مشاهده کرد. لوتر بر این نکته تأکید داشت که هم عهد عتیق و هم عهد جدید، هر دو، به کارهاى یک خدا مربوط است; با این حال بر تقابل کامل شریعت و فیض اصرار می¬ورزید. به عقیده لوتر، آیین یهودى به اندیشه آمرزیدگى به وسیله اعمال کاملا توجه دارد و بر این باور است که مى توان با کار خود، شایسته لطف خداوند شد. انجیل، درست بر عکس، تأکید دارد که آمرزیدگى کاملا به سبب لطف است و تنها بر فیض خدا استوار است. سرنخ هایى از فیض را در عهد عتیق نیز مى توان یافت، (اشعیا 40ـ55) و نیز شریعت را در عهد جدید (موعظه سر کوه، متى 5ـ7). با این حال، لوتر غالبا چنین مى گفت که عهد عتیق در اصل دین شریعت است و با تأکید عهد جدید بر فیض ناسازگارى دارد.
پ: دیدگاه کالون
موضع بیشتر الهیدانان مسیحى، از یک سو، تأکید بر پیوستگى میان عهدین و از سوى دیگر، تأکید بر تمایز میان آنهاست. کالون بحثى روشن و مخصوص درباره پیوند میان آنها ارائه داده است .کالون چنین استدلال مى کرد که میان عهدعتیق و عهدجدید نوعى پیوستگى و همگونى اساسى وجود دارد که اساس آن سه ملاحظه زیر است. نخست، کالون بر تغییرناپذیر بودن اراده الهى تأکید داشت. ممکن نیست که خدا در عهدعتیق کارى انجام داده باشد و کار کاملا متفاوت دیگرى در عهدجدید انجام دهد. ضرورى است که میان عمل و قصد در عهدین پیوستگى اى اساسى باشد. دوم، هر دو، فیض خدا را که در عیسى مسیح تجلى یافته، ستایش کرده و اعلام نموده اند. عهدعتیق را شاید بتوان تنها شاهدى بر عیسى مسیح «از دور و به گونه اى مبهم» دانست. با این حال، گواهى او به آمدن مسیح امرى واقعى است. سوم، هر دو عهد «نشانه ها و آیین هاى یکسانى» دارند که گواه بر فیض یکسان خدا هستند. بدین صورت، کالون براین باور بود که هر دو عهد در اساس عین یکدیگرند. تفاوت آنها در اجرا است نه در جوهر. به لحاظ جوهر و محتوا، هیچ گسست اساسى میان آنها نیست. عهد عتیق در گاه شمارى طرح خدا براى نجات، موضع متفاوتى از عهد جدید دارد. با این حال، اگر محتواى آن به درستى درک شود، یکسان است. کالون در نهایت، میان عهدعتیق و عهدجدید پنج فرق مى نهد که همگى مربوط به شکل و قالب است نه جوهر.
1- عهد جدید در مقایسه با عهد عتیق، به ویژه در ارتباط با امور نامشهود، از وضوح بیشترى برخوردار است. فضاى حاکم بر عهدعتیق تحت تأثیر اشیاى مشهود و ملموس است که شاید اهداف، امیدها و ارزش هاى نامشهود در وراى آن را پنهان مى کند. کالون این نکته را با اشاره به سرزمین کنعان توضیح مى دهد. عهد عتیق، این ملک زمینى را به خودى خود یک غایت مى داند، در حالى که عهدجدید آن را انعکاس میراث آینده اى مى داند که براى مؤمنان در بهشت ذخیره شده است.
2 – عهد عتیق و عهد جدید رویکردهاى کاملا متفاوتى را به صور خیال در پیش گرفته اند. عهدعتیق به شکلى واقعیت را ارائه مى دهد که، به عقیده کالون، با استفاده از شکل هاى متفاوت سخن و ایماژهاى مشهود، به مواجهه غیرمستقیم با حقیقت مى انجامد، اما عهدجدید تجربه مستقیمى از حقیقت را روا مى دارد. عهدعتیق «تنها تصویرى از واقعیت ارائه مى دهد…، سایه به جاى واقعیت» و «نفحه اى از آن حکمت که روزى به روشنى آشکار خواهد شد» را عرضه مى کند. اما عهدجدید واقعیت را مستقیما و به تمامه عرضه مى کند.
3 – سومین تفاوت میان عهد عتیق و جدید مربوط به تمایز میان شریعت و انجیل است یا میان لفظ و روح. به اعتقاد کالون، عهدعتیق از عمل قوت بخش روح القدس بى بهره است، در حالى که عهدجدید مى تواند این قدرت را عرضه کند. از این رو، شریعت مى تواند دستور دهد، تحریم کند، و وعده دهد اما فاقد منابع لازم براى اجراى این تغییر اساسى در ماهیت بشر است که چنین دستورهایى را در گام نخست ضرورى مى سازد. انجیل مى تواند «گمراهى و نابهنجارى را که بالطبع در انسان وجود دارد تغییر داده یا تصحیح کند.» توجه به این نکته جالب است که ]به عقیده کالون[ تضادى اساسى میان شریعت و انجیل که از ویژگى هاى لوتر (و مارکیون پیش از او) است اصلا وجود ندارد. شریعت و انجیل با یکدیگر گره خورده اند و تقابلى تمام عیار با یکدیگر ندارند.
4 – کالون، با بسط نکته فوق، معتقد بود که تمایز چهارمى را مى توان میان احساساتى متفاوت تشخیص داد که شریعت و انجیل آن را برانگیخته است. عهدعتیق برانگیزاننده بیم و ترس است و وجدان را اسیر مى سازد، در حالى که عهدجدید بازتابى از آزادى و شادمانى را ایجاد مى کند.
5 – وحى در عهدعتیق مخصوص قوم یهود است، اما در عهدجدید گستره اى عام و جهانى دارد. کالون دایره پیمان کهن را منحصر به بنى اسرائیل مى داند، به گونه که با آمدن عیسى مسیح این تقسیم، همانند تمایز میان یهود و یونانیان، میان مختونان و غیرمختونان، به انتهاى خود رسید. از باب نمونه، دعوت از مشرکان، عهدجدید را از عهدعتیق متمایز مى سازد.
کالون ضمن همین مباحث در باب تمایز میان عهدعتیق و عهدجدید و تقدم دومى بر اولى، با زیرکى روا دانست که افرادى خاص در پیمان قدیم، براى مثال پاتریاخ ها، بتوانند اشاره هایى راجع به پیمان جدید را تشخیص دهند. اغراض یا ماهیت الهى هیچ گاه تغییر نمى کند، بلکه متناسب با محدودیت هاى تحمیل شده بر درک بشر، صرفا وضوح بیشترى مى یابد. از این رو، چنان نبود که گویى خدا دراصل مقدر کرد که فیض را تنها در قوم بنى اسرائیل منحصر سازد و سپس تصمیم بگیرد که آن را همگانى سازد; بلکه گسترش تکاملى طرح خدا تنها با آمدن عیسى مسیح روشن شد. کالون این اصل کلى را با اظهار این نکته خلاصه مى کند که «هر جا شریعت یکسره مورد توجه باشد، تفاوت انجیل از آن تنها در وضوح ارائه شدن است.» مسیح از پیش نشان داده مى شود و فیض روح القدس، هم در عهدعتیق و هم در عهدجدید، عرضه مى شود، با این تفاوت که در عهدجدید شکلى روشن تر و کامل تر دارد.
فهم کلى از پیوند میان عهدعتیق و عهدجدید در آثار جیمز ششم
این فهم کلى از پیوند میان عهدعتیق و عهدجدید در یکى از معدود آثارى که یکى از پادشاهان انگلیسى در باب الهیات نوشته، مطرح گشته است. جیمز ششم اهل اسکاتلند، پس از مرگ الیزابت اول در سال 1603، جانشین او شد و عنوان جیمز اول انگلستان را به خود اختصاص داد. یکى از مهم ترین دستاوردهاى او در الهیات انگلیسى زبانان، تصدى ترجمه انگلیسى تازه اى از کتاب مقدس در سال 1604 بود که سرانجام در سال 1611 منتشر شد و شهرت بسیارى به «نسخه شاه جیمز» پیدا کرده است. اما خود جیمز دانشجوى زیرک الهیات به خصوص با گرایش به تفکر کالونى بود که به تدریج در اواخر قرن شانزدهم بر اسکاتلند استیلا یافت. وى در حالى که در مسند پادشاهى قرار داشت، کتابى به نام Basilikon Doron (هدیه شاهانه) نوشت که اصولا کتابى پایه در هنر پادشاهى است و براى استفاده پسرش، شاهزاده هنرى، نوشت. نویسنده در فصل نخست کتاب، به بررسى اهمیت ایمان مسیحى براى پادشاهان پرداخته و در طى بحث، برداشت خود را از جایگاه کتاب مقدس به طور کلى، و پیوند میان عهدجدید و عهدعتیق به خصوص، بیان کرده است: تمامى کتاب مقدس را روح خدا بیان کرده است، تا بدان وسیله (هم چنان که کلام حیات بخش خود) کل فعالیت کلیسایى را تا پایان جهان تعلیم داده و بر آن حکم راند. این کتاب از دو بخش تشکیل شده است، عهدعتیق و عهدجدید. اساس اولى شریعت است که گناهان ما را نشان مى دهد و عدالت را در بردارد; اما اساس دومى مسیح است که بخشایشگر گناهان است و فیض را به همراه دارد. جامع شریعت ده فرمان است که تا حد زیادى در شریعت بسط و شرح داده شده و کتاب هاى پیامبران آن را تفسیر کرده اند: تواریخ نمونه هاى اطاعت یا عدم اطاعت از آن را نشان داده است، و بنابراین پاداش و کیفر نیز از جانب خدا داده شد. اما از آن جا که هیچ کس نمى تواند شریعت را نگه دارد، و نه هیچ بخشى از آن را، اقتضاى حکمت و خیرخواهى بى نهایت الهى آن بود که تنها پسرش را براى تحقق عدالتش در رنج کشیدنش براى ما، در ماهیت ما تجسد بخشد: از آن جا که ما با عمل خود نمى توانیم نجات یابیم، (دست کم) باید با اعتقاد نجات یابیم. از این رو، اساس شریعت فیض در چهار تاریخ پیدایش، زندگى، مرگ و برخاستن مسیح قرار دارد. شاهزاده هنرى درسال 1612 درگذشت ونتوانست بهره اى ازپیشنهادهاى پدرش ببرد; اما این اثر براى اهداف ما از چند جهت، به ویژه جایگاه نویسنده آن در تاریخ بریتانیا، قابل توجه است. با این حال، این اثر همچنین بیان مهمى از «الهام کامل» کتاب مقدس (واژه dited به معناى «گفته شده» است) و تبیینى مناسب از پیوند میان شریعت و انجیل به دست مى دهد.
6- کلمه خدا
عبارت هاى «کلمه خدا» و «کلمه خداوند» دست کم در میزان ریشه دارى در عبادات مسیحى و الهیات مسیحى یکسان اند. «کلمه» به معناى عمل و ارتباط است. دقیقا همان گونه که کلماتى که هر فرد به کار مى برد، ویژگى و اراده هر فرد را بیان مى کند، کتاب مقدس، به خصوص عهدعتیق، خدا را به گونه اى مى داند که با مردم سخن مى گوید، و بدین سان مردم از نیات و اراده خدا آگاه مى شوند. اصطلاح «کلمه خدا» پیچیدگى و تنوع بسیارى دارد و طیفى از اندیشه ها را گرد خود فراهم آورده است. در سنت مسیحى و خود کتاب مقدس، سه معناى عام وداراى ارتباط آشکار این اصطلاح را مى توان چنین به دست آورد:
1- این اصطلاح براى اشاره کردن به عیسى مسیح به مثابه کلمه خدا، که تجسد یافت، به کار مى رود. (یوحنا 1:14) این وسیع ترین کاربرد این اصطلاح در عهدجدید است. الهیات مسیحى هنگام سخن گفتن از مسیح به عنوان «کلمه تجسد خدا» کوشیده است تا بیانگر این اندیشه باشد که اراده، اهداف و ماهیت خدا به واسطه شخص عیسى مسیح در تاریخ شناخته مى شود. این اعمال، منش وهویت الهیاتى عیسى مسیح است نه صرف کلماتى که او بر زبان آورده است که ماهیت و اغراض خدا را روشن مى سازد.
2- این اصطلاح براى اشاره به «بشارت مسیح» یا «پیغام یا اعلام درباره مسیح» نیز به کار مى رود. بدین معنا، این اصطلاح به چیزى اشاره مى کند که خدا به واسطه زندگى، مرگ و رستاخیز مسیح متحقق و آشکار ساخته است.
3- این اصطلاح به یک معناى کلى براى اشاره به مجموع کتاب مقدس به کار مى رود که مى توان آن را زمینه ساز ظهور مسیح، بیان کننده داستان آمدن او، و نیز مبین لوازم زندگى، مرگ و رستاخیز او براى مؤمنان دانست. ملاحظاتى از این دست، در استفاده کارل بارت از عبارت «کلمه خدا» نهفته است. آموزه بارت درباره شکل «سه لایه اى کلمه خدا» نوعى حرکت سه جنبه اى از کلمه خدا در مسیح به گواهى به این کلمه در کتاب مقدس، و سرانجام به اعلام این کلمه در موعظه جامعه مؤمنان را از هم تمییز مى دهد. از این رو، ارتباطى مستقیم و انداموار میان موعظه کلیسا و شخص عیسى مسیح وجود دارد.
7- الهیات روایى
شکل ادبى که برکتاب مقدس سیطره دارد، شکل روایى آن است. این نکته چه پیامدهایى در ارتباط کتاب مقدس با الهیات داشته است؟ مفهوم تازه مطرح شده «الهیات روایى»، سخن هاى زیادى درباره این موضوع دارد. اساس الهیات روایى این ملاحظه است که کتاب مقدس، به همان اندازه که در مسائل اعتقادى یا الهیاتى اظهار نظر مى کند، داستان هایى درباره خدا بازگو مى کند. براى نمونه، درباره عهد عتیق مى توان گفت که این کتاب تحت تأثیر نقل و بازگویى این داستان است که خدا چگونه بنى اسرائیل را در رفتن از مصر به سرزمین موعود رهبرى کرد و اینکه این جریان چه پیامدهایى براى قوم خدا داشت. داستان هایى از جنگ ها، موضوعات عاشقانه، خیانت ها، شفا دادن ها، ساختن معبدها و محاصره شدن هاى فاجعه بار وجود دارد. به همین سان، عهد جدید نیز تحت تأثیر عمل رهایى بخش خدا در تاریخ است که کانون آن در این زمان زندگى، مرگ و رستاخیز عیسى مسیح است. این داستان براى مسیحیان چه معنایى دارد؟ چگونه بر شیوه تفکر و عمل آنان تأثیر مى گذارد؟ نامه هاى پولس، براى نمونه، کوشش هایى نظام مند براى توضیح و شرح مناسبت داستان عیسى مسیح براى مسیحیان می باشد. بینش هایى این چنینى است که در وراى ظهور یکى از مهم ترین جنبش هاى الهیاتى توسعه یافته در چند دهه اخیر به نام الهیات روایى قرار دارد. این الهیات تا حد زیادى در آمریکاى شمالى رشد یافته است، و بسیارى از ناظران روابط نزدیک آن با مدرسه الهیات ییل و نویسندگان آن جا مانند هانس فرى، جورج لیندبک و رونالد تیمن را کشف کرده اند. از این رو، اصطلاح الهیدان روایى گرچه چندان مورد توجه قرار نگرفت، اما الهیات روایى تأثیر بسیارى بر الهیات انگلیسى زبان از اوایل دهه 1970 داشته است.
ویژگی اساسى الهیات روایى
ویژگى اساسى الهیات روایى در همان توجه خاصى است که این الهیات به روایت ها یا داستان هاى مرتبط با الهیات مسیحى دارد. همان گونه که خواهیم دید، این امر در جهت یابى جدید الهیات، و به ویژه در شکل دادن مجدد به پیوند غالبا مغفول میان الهیات نظام مند و مطالعه کتاب مقدس، بسیار قابل توجه و مهم است.
ریشه هاى الهیات روایى
ریشه هاى این جنبش، پیچیده است. یکى ازمهم ترین منابع، نویسنده اى بود که خود نه الهیدان و نه پژوهشگر کتاب مقدس، بلکه متخصص در ادبیات سکولار بود. اریک اربک در تحقیق مشهور خود به نام تقلید: ارائه واقعیت در ادبیات غرب (1946) صحنه هایى از ادبیات کلاسیک، مانند اودیسه هومر، را با پاره اى از عبارات کتاب مقدس مقایسه کرد که برگرفته از عهدعتیق و جدید بود. اربک بارها چنین استدلال کرد که روایت هاى کتاب مقدس در تاریخ، زمان و آگاهى از عمق بسیار بیشترى برخوردار است. عمق واقع گرایى گزارش هاى آنها چنان است که در سایر کتاب هاى این دوره یافت نمى شود. از این رو، اربک به کیفیت ممتاز روایى کتاب مقدس اشاره مى کند که زمینه را براى بهره بردارى هاى الهیاتى فراهم کرده است. شاید بتوان به نحو خاص ترى، ریشه هاى الهیات روایى را در کارل بارت جستجو کرد که به کتاب مقدس منزلت و معناى تازه اى داد و آن را «داستان خدا» نامید. دیگران معتقد بودند که اچ. ریچارد نیبور در کتاب معنای مکاشفه (1941) انگیزه بزرگی به این جنبش، به ویژه در آمریکای شمالی داد. تاکید پیوسته نیبور بر انکشاف خدا در تاریخ، او را به این نتیجه رهنمون ساخت که خاطرنشان سازد که روایت ها، شیوه به خصوص مناسب برای بیان آن وحی و انکشاف است. خدا چنین خواسته است که در تاریخ و شکل های تاریخی (مانند خروج از مصر و تاریخ عیسی مسیح ) منکشف شود. از این رو مناسب ترین شکل ادبی برای نشان دادن این وحی، یک روایت، یعنی داستان بوده است. (باید تاکید کرد که واژه «داستان» به هیچ روی به معنای «اثری افسانه ای» یا فقدان هر گونه خصیصه تاریخى نیست.) عهدعتیق و عهدجدید، هر دو، به سبب استفاده دائم از روایات براى نشان دادن دخالت و انکشاف الهى در تاریخ بشر، شاهدى بر این نکته اند.
الهیات روایى پس از جنبش روشنگرى
با این حال، پس از جنبش روشنگرى در قرن هیجدهم، که بر حقایق عقلانى عموما در دسترس تأکید داشت، به این بینش ها تا حد زیادى بى توجهى شد. احیاى آنها تا حد زیادى مدیون هانس فرى، الهی دان اهل ییل در کتاب به حق مشهورش به نام افول روایت کتاب مقدسى بود. فرى خاطر نشان ساخت که تمایل جنبش روشنگرى به کاستن الهیات به مفاهیمى کلى و عقلانى، موجب بى توجهى به کیفیت روایى نوشته هاى کتاب مقدس خواهد شد. در جنبش روشنگرى، الهیات درباره اصول کلى اى بود که مى توان آن را با عقل اثبات کرد. نیازى به روى آوردن به تاریخ نبود، مگر در نقش تأیید. رویکردى مرتبط با این به رودولف بولتمان (1976-1884)نسبت داده می شود. وی آغازگر برنامه ای در اسطوره زدایی بود. در کانون برنامه او، این اندیشه قرار داشت که می توان اهمیت فرازمانی عیسى، که بولتمان در اعلان مربوط به عیسى قرار داد، از روایت هاى کتاب مقدسى که درباره اوست، استخراج کرد. اسطوره زدایى، هر چه بوده، در اساس کوششى بود براى گرفتن معناى واقعى روایت کتاب مقدس درباره عیسى، به گونه اى که روایات را مى توان به یک سو افکند. همین که اهمیت فرا زمانى عیسى تثبیت گردد، روایات اصلى درباره او دیگر به کار هیچ هدف سودمند دیگرى نخواهد آمد.
آغاز توجه تازه به کیفیت روایى کتاب مقدس
شاید اتفاقى نباشد که مرگ بولتمان در 1976 را آغاز توجهى تازه به کیفیت روایى کتاب مقدس دانسته اند. نقد بنیانى مسیحیت در دهه 1960، که شاید بتوان مشهورترین تبیین اش را در جنبش «مرگ خدا» یافت، فروکش کرده بود. به نظر مى رسید که زمان بازسازى ایمان فرا رسیده است. در میان نویسندگانى که معتقد بودند که الهیات روایى، کلید آن بازسازى را در دست دارد، مى توان از افراد زیر یاد کرد: هانس فرى، جیمز گوستاوسون، استنلى هاوئرواس، جورج لیندبک و رونالد تیمن که اغلب با مسامحه آنان را متفکران «پست لیبرال» مى نامند. با این حال، باید تأکید کرد که الهیات روایى را به هیچ معنا نمى توان جنبشى دانست که تعریف دقیقى ازآن شده است. دشوار است (و شاید ارزش خاصى نداشته باشد) که الهیدانان خاصى را به جرأت در این دسته بندى گنجانید.
مزایاى الهیات روایى
براى درک جذابیت این رویکرد، به ویژه در میان نویسندگانى که توجه به محور بودن کتاب مقدس در الهیات مدرن را زنده کرده اند، توجه به نکات زیر مهم است.
1- روایت اصلى ترین نوع ادبى است که در کتاب مقدس یافت مى شود. در واقع، بعضى از نویسندگان اخیر حتى گفته اند که تنها شکل ادبى کتاب مقدس همین است. البته این مبالغه اى آشکار، هرچند قابل درک است. این ممکن است در شکل هاى متعددى رخ دهد: تاریخ هاى عهد عتیق، گزارش هاى انجیل از سرگذشت عیسى، و مثل هایى که خود عیسى به کار برد، همگى نمونه هایى از روایات اند. روى آوردن به الهیات از منظرى روایى، بالقوه مى تواند بسیار بیشتر از رویکردى نظرى به خود کتاب مقدس وفادارتر باشد. سایر اسناد مهم مسیحیت، مانند اعتقادنامه ها، همگى به ویژه هنگامى که مؤید ایمان به عیسى مسیح اند، بر روایت تأکید دارند. تأیید ایمان به عیسى، به مثابه تأیید ایمان به روایت تولد، بر صلیب رفتن، مرگ، رستاخیز و عروج اوست و این داستانى است که محور آن عیسى مسیح است و هویت و اهمیت او را روشن مى کند.
2 – این رویکرد از معناى ملال آور انتزاع که گفته می شود که ویژگی بیشتر نوشته های علمی در باب الهیات است، اجتناب می کند. امروزه رویکرد انتزاعی و کلی در باب الهیات به سویی افکنده شده است. در عوض، الهیات روایی ما را به تامل کردن در یک داستان دعوت می کند. تبیینی پرشور و به یادماندنی از چیزی که در واقع رخ داده است(مانند داستان عیسی) یا آنکه چیزی که می توان به گونه ای تصرف کرد که گویی حقیقتا روی داده است( مانند مثل های عیسی). نوعی تمسک به قوه خیال، (این نکته را بیش از همه نویسندگانی مانند سی.اس.لوئیس تأکید کرده اند) معنایى از واقعیت گرایى، نوعى حس درگیرى شخصى در کار است که غالبا و به طور آشکار در الهیات یافت نمى شود.
3- الهیات روایى مى پذیرد که خدا انسان را در تاریخ ملاقات مى کند و با او چنان سخن مى گوید که گویى در تاریخ حضور مستمر داشته است. آموزه تجسد تأیید مى کند که داستان عیسى مسیح، داستان خدا نیز هست. الهیات روایى اعلام مى کند که خدا حقیقتا در جهان زمان و مکان حضور دارد و اینکه خدا در واقع در تاریخ وارد شده و حقیقتا مى خواهد انسان را در هر جا که هست ببیند. غالبا الهیات نظام مند این تصور را ایجاد مى کند که خدا رشته اى از تصورات و اندیشه ها را به انسان عرضه کرده است; گویى که وحى و انکشاف، نوعى بانک اطلاعات است. الهیات روایى به انسان این توان را مى دهد تا این بصیرت اساسى را بازیابد که خدا در تاریخ حضور دارد. داستان خدا با داستان انسان تلاقى مى کند. انسان مى تواند داستان خود را، همان گونه که در کتاب مقدس آمده، با پیوند دادن آن به داستان خدا درک کند.این جنبه از الهیات روایى تأثیر بسیار زیادى، بیش از همه، در زمینه علم الاخلاق داشته است. شاید استنلى هائرواز برجسته ترین فرد از گروهى از نویسندگان علم الاخلاق است که معتقد بود که روایت هاى انجیل، الگویى رفتارى ارائه مى دهد که براى مؤمنان مسیحى شایسته است. براى نمونه، عیسى مسیح کسى تلقى مى شود که پایه گذار الگویى بود که از اختصاصات داستان مؤمنان مسیحى است. علم الاخلاق، اگر از منظرى روایى بدان نگریسته شود، یکسره بر زندگى واقعى استوار است. انجیل اساسا درباره رشته اى از اصول اخلاقى نیست، بلکه درباره تأثیر مواجهه با خدا بر زندگى افراد و تواریخ ملل است. نویسندگان کتاب مقدس با پیونددادن چنین داستان هایى توانستند اعلام کنند که «این است نتیجه دگرگون شدن به مدد فیض خدا، و این است الگویى مناسب براى رفتار مسیحى.»
4- پذیرش خصلت روایى کتاب مقدس به ما مجال مى دهد تا دریابیم که چگونه کتاب مقدس به نحو موثرى کشمکش میان معرفت محدود شخصیت هاى انسانى در داستان، و همه چیزدانى خدا را بیان مى کند. روبرت آلتر در کتاب هنر روایت کتاب مقدس این نکته را با وضوح خاصى در عهدعتیق توضیح مى دهد. ساختار روایى کتاب مقدس به خواننده اجازه مى دهد تا داستان را از منظر خدا بنگرد و تأثیر متقابل میان بى دانشى بشر یا درک نادرست از وضعیت و واقعیت آن را، که از منظر الهى نگریسته مى شود، ارزیابى کند.
معایب و مشکلات الهیات روایى
این جنبش مشکلاتى نیز برانگیخته است. براى نمونه، آیا روایت مسیحى تنها داستان معتبر و قابل اعتماد است؟ یا اینکه روایت هاى دیگرى نیز هست که مى توان ادعا کرد که آنها نیز معتبرند؟ آنچه تا به حال گفته شد، شاید این را برساند که الهیات روایى براى الهیدانان محافظه کار جذابیت دارد. با این حال، بسیارى از الهیدانان لیبرال، نیز الهیات روایى را جذاب یافته اند، زیرا ادعاى انحصار یا شمول داشتن ندارد; سایر داستان ها مانند داستان هاى آیین هندو را نیز مى توان داراى اعتبار دانست. در واقع، بسیارى از محافل الهیاتى مدرن، اغلب از پرداختن به موضوع اعتبار روایات شانه خالى مى کنند; به خصوص آنان که هوادار لیبرالیسم یا پست مدرنیسم اند. با این حال، شاید مشکل مهم تر صدق روایات باشد. الهیات روایى تمامى توجهش به ساختار ادبى کتاب مقدس معطوف است. از این رو، این الهیات به عوامل تاریخى چندان توجهى نمى کند. هنگام تأمل درباره ساختار ادبى روایات، این سؤال ساده تاریخى مغفول واقع مى شود که «آیا این راست است؟ آیا به راستى چنین چیزى رخ داده است؟» چگونه مى توان تفاوت میان قصه و تاریخ را شرح داد؟ هر دو ساختارهایى روایى دارند، اما آنها جایگاه تاریخى والهیاتى بسیارمتفاوتى دارند. شکوفایى اخیر پست مدرنیسم وزنى اضافى به این نکته داده است، زیرا بر این باور است که نمى توان حکم کرد که تفسیر خاصى از یک متن درست است یا نادرست.براى پاسخ به این پرسش حیاتى، تمسک به «روایت» کتاب مقدس کافى نیست.
ادامه دارد…
پینوشت:
* منبع مقاله یک سایت مسیحی می باشد.
منبع مقاله: http://www.masihi.net/