در خلوت شبانه که جغدان اندیشه نفیرزده و سکوت خیال را بر هم می زنند… بغض سنگینی را که آزارم می دهد با تو قسمت می کنم. با تو ای تربت پاک! با تو ای بقیع!
ای بقیع! می دانی، خوب می دانی گمشده ای دارم از جنس یاس های کبود، به لطافت باران. گمشده ای که خدایش کوثر نامید. گمشده ای که گرمای بوسه های پیامبر بر دستانش محسوس است، گمشده ای که بوی محمد (ص) را می دهد… با من حرف بزن! به من بگو فاطمه ام را در کدامین نقطه به آغوش کشیده ای! به من از آن شبی بگو که کمر مردی شکست… به من از اشک های حسینم بگو. از دل تنگی های زینب که دل علی را لرزاند. به من بگو حسنم در غم هجران مادر، کدامین مرثیه را سر داد؟ به من بگو آن شبی که پهلویی شکسته با صورتی نیلی را در خود جای دادی، چطور توانستی طاقت بیاوری؟ ! چگونه توانستی شاهد باشی بدن کبود گل رسول الله (ص) را غریبانه به تو بسپارند؟ !
…و اما اینک به تو غبطه می خورم; زیرا درد دل های مولایم را با مادر می شنوی، می بینی که چطور سر بر خاک مادر نهاده و از زمانه و اهلش گله می کند و برای مصیبت های جدش، حسین بن علی اشک می ریزد و آن گاه، چگونه زهرای مرضیه (س) او را آرام می کند. خوشا به حالت بقیع!
ای بقیع! صحبتی نیز با بی بی دارم. سلام مرا به او برسان و بگو: فاطمه جان! جان ما فدای تو باد! مهدیت در راه است. ما سینه سوزان حسینت و عاشقان ولای علی (ع)، منتظریم تا قائم آل محمد (ص) ظهور کند و آن گاه، انتقام سربریده ی حسینت را که تن دختر سه ساله ای را لرزاند و انتقام سیلی ای که چهره ی تو را در کوچه های مدینه نیلی کرد بگیرد. به فاطمه ام بگو: خواهیم آمد، قبر گمشده ات را خواهیم یافت و هم چون پروانگان، گرد شمع وجود مهدی (عج) حلقه زده و بر مظلومیت تو اشک خواهیم ریخت.. .
و اما بقیع! تو هم می دانی و خوب می دانی که بی بی دو عالم، فاطمه ی زهرا (س) پس از هزاران سال هنوز مزارش ناشناخته مانده است… .
سما احمدی، مدرسه ی علمیه ی امام صادق (ع)، بوئین زهرا
نجوا با بقیع
ای بقیع! تو نیمی از مدینه ای و مدینه نیمی از بهشت
ای بقیع! شاید بزرگ نباشی، اما مردان و زنان بزرگی را در خود جای داده ای!
ای بقیع! من اکنون در کنار خاک پاکی هستم که فاطمه ی ام ابیها (س)، امام باقر (ع)، خورشید علم، عباس عموی پیامبر (ص)، امام حسن مجتبی مظلوم مدینه و امام صادق (ع) مؤسس فقه جعفری را در خود جای داده است.
دوست دارم که کبوتر این بهشت کوچک باشم، تا خود را در کنار بهشتیان حس کنم… .
ام البنین زارع صدری، مکتب کوثر، کاشان
شبی با بقیع
ای بقیع! تربت پاک تو، توتیای چشم عرشیان عالم است . فضای عطرآگین تو، مشام عشاقت را تا ابد پر کرده است .
در شب های آرام تو، غلغله ای از ورد ملائک به پاست . ماه در پرتو پرفروغت روی تابیدن ندارد .
نور ستارگان آسمان پرتوی از سنگریزه های مزار توست .
انوار ملکوتی تو روشن تر از جمله ی کهکشان های عالم است . خاک آسمانی جمله افلاک در تو آرمیده اند .
تصویر تو بلندترین فریاد مظلومیت تاریخ هستی است . در درونت اسرار آمیزترین رازهای هستی نهفته است . نقش تو مهر مظلومیت آل الله بر پهنه ی این کره ی خاکی است . در حدیث حرمتت زبان فصاحت الکن مانده است .