داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (26)

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (26)

خود برتربینى
نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله از شخصى تعریف شد. روزى او به محضر پیامبر صلى الله علیه و آله رسید. اصحاب عرض کردند: یا رسول الله ، این همان کسى است که از او به خوبى تعریف کردیم .
حضرت فرمود: من در چهره او نوعى سیاهى از شیطان مى بینم . او نزدیک شد و بر پیامبر صلى الله علیه و آله سلام کرد.
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: تو را به خدا سوگند، آیا در پیش خود نگفتى کسى بهتر از من در میان مردم نیست ؟
او در پاسخ گفت : بله ، همین طور است که فرمودید.

بردبارى در مقابل دشنام
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بر گروهى از مردم فرمودند که پیرامون مردى که سخت ترین و سنگین ترین سنگ را بلند مى کرد حلقه زده بودند حضرت فرمودند: چه خبر است ؟ عرض کردند: این مرد سنگى را که وزنه بزرگ براى سنجش زورمندان است ، بر مى دارد. فرمودند: آیا میل دارید به کسى که زورمندتر از او باشد، به شما خبر دهم ؟ و آن مردى است که دیگرى دشنامش گوید و او بردبارى به خرج دهد و برنفس و خشم خود و شیطان خویش حریف پیروز گردد.

بدهکارى
جنازه مردى را آوردند تا رسول خدا صلى الله علیه و آله بر آن نماز گزارد.
پیامبر صلى الله علیه و آله به اصحاب خود فرمود: شما بر او نماز بخوانید، اما من نمى خوانم .
اصحاب گفتند: یا رسول الله ! چرا بر او نماز نمى گزارى ؟
حضرت فرمود: زیرا بدهکار مردم است .
ابو قتاده گفت : من ضامن مى شوم که قرض او را ادا کنم .
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: به طور کامل ادا خواهى کرد؟
ابو قتاده : بله ، بطور کامل خواهم کرد. آنگاه پیامبر صلى الله علیه و آله بر او نماز گزارد.
ابو قتاده گوید: بدهکارى آن مرد هفده یا هجده درهم بود.

اهمیت کودک
امام صادق علیه السلام فرمودند: رسول خدا صلى الله علیه و آله با مسلمانان خواندن نماز ظهر را با جماعت شروع کردند، ولى بر خلاف معمول ، دیدند آن حضرت دو رکعت آخر نماز ظهر را با شتاب به پایان رسانید. بعد از نماز، مردم از آن حضرت پرسیدند: چه شده ؟ مگر حادثه اى رخ داده که شما نماز را با عجله تمام کردید؟ پیامبر صلى الله علیه و آله فرمودند: اما سمعتم صراخ الصبى . یعنى : آیا شما فریاد گریه کودک را نشنیدید؟

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید