مادر

مادر

نویسنده: زهرا رضازاده

شیوا زیر باران نشسته و چشمانش را هم گذاشته بود تا قطره های باران را روی گونه هایش احساس کند، شاید کمی از سوز درونش کم شود.
امروز چهل روز از سوگ مادرش می گذرد، مادری که برای او همه چیز بود؛ عشق، ایمان، محبت، پدر و همه چیز.
وقتی شیوا بسیار کوچک بود پدرش را از دست داد. و مادر تمام توانش را به کار گرفته بود تا او کمبودی حس نکند، نه از نظر مادی و نه معنوی.
از خود گذشته بود و خود را یکسره وقف فرزندش نموده بود؛ از صبح تا شب کار می کرد و هر چه به دست می آورد همراه چاشنی عشق و محبت، یکسره نثار فرزندش می نمود.
جوانی و زیبایی و آرزوهایش را فراموش کرده و با مشکلات عدیده، دست و پنجه نرم کرده بود تا دخترش را به سامان برساند و چه نیکو، این وظیفه را به پایان رسانده بود.
شیوا اکنون یک خانم معلم موفق با یک زندگی خانوادگی گرم و موقعیت اجتماعی خوب می باشد. ولی افسوس حال که روز مادر است او از وجود پربار و پرنشاط مادر، محروم است.
قطره های اشک از گوشه های چشمانش سرازیر می گردد و همراه قطره های باران صورتش را خیس می کند. با خود می گوید: «حال که مادر در کنارم نیست، بهترین کار این است که برای شادی روحش، به دیدن مادران بی فرزند و یا بهتر بگویم، فراموش شدگان عالم که در سرای سالمندان زندگی می کنند بروم.» بی تأمل از جا بر می خیزد، گونه هایش را پاک می کند. با عجله چند دسته گل و یک جعبه شیرینی و تعدادی هدیه کوچک تهیه می کند و همراه همسر و فرزندانش راهی خانه سالمندان می شود تا عشق و محبتی را که مادر به او نثار نموده بود، بی دریغ به هزاران مادر دیگر تقدیم کند و با شاد نمودن دل این مادران، روح مادرش را نیز شاد نماید.
منبع: نشریه زن روز، شماره 2191.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید