کتابی که دانشمندان مقابلش زانو می‌زنند

کتابی که دانشمندان مقابلش زانو می‌زنند

نگاهی دوباره به “توحید مفضّل”
همزمان با سالروز اندوه‌بار شهادت حضرت ابوعبدالله امام جعفر بن محمد الصادق(ع) تجدیدکنندۀ میراث شیعه، مروری داریم بر کتاب “توحید مفضل” که حاوی سخنان ایشان درباره علوم طبیعی است. شما نیز برای غواصی در این اقیانوس بی‌پایان، با ما همراه شوید.
***
کتاب توحید مفضّل، منسوب است به یکی از شاگردان خاصّ امام صادق(ع) به نام “مفضّل بن عمر الجُعفی الکوفی” که از طریق محمد بن سنان نقل شده است. مفضّل چهار جلسه نزد حضرت صادق(ع) شتافت و سخنان او را که به وی املاء میفرمود، مکتوب کرد. متن حیرتانگیز این کتاب، مورد تأیید علما واقع شده است، از جمله: سید بن طاووس (وفات: 664 هجری)[1] که آن را شگفتانگیز خوانده است و همچنین علامه محمدباقر مجلسی (وفات: 1110 هجری) که آن را برای استفاده عامه به فارسی شیوا ترجمه نموده و در برخی موارد، سخنان حضرت را شرح نیز کرده است. مفضل بن عمر از خواص شاگردان امام صادق و امام کاظم(ع) بوده است. طبق آنچه در کتاب الارشاد مفید آمده، حضرت امام رضا(ع) در ضمن حدیثی بر او رحمت فرستاده و تبعیت او از ائمه را ستوده است.[2]

سبب پیدایش کتاب
مفضّل بن عمر روزی در نزدیک مزار شریف پیامبر اکرم(ص) نشسته بود که دید ابن‌ ابی‌العوجاء (دهری مسلکِ معروف، وفات: 155 هجری) با یکی از دوستانش به آنجا آمده و در ضمن صحبت‌هایش که برای اطرافیان مسموع بود، وجود خدا و نبوت حضرت ختمی مرتبت را منکر شد. مفضّل به شدت به سخنان او اعتراض کرد و آن ملحد جواب گفت که اگر از اهلِ کلام هستی حجت خود را بیاور و چنانچه از شاگردان جعفر بن محمد(ع) هستی باید بدانی که او زیاده از این، سخنان ما را شنیده و با متانت جواب گفته است. لذا به نحو شایسته با ما سخن کن.
مفضل اندوهناک به نزد امام صادق(ع) می‌رود و ماجرا را برایش می‌گوید. امام به او وعده می‌دهد که به طور خصوصی برایش از حکمتهای آفرینش بیان فرماید: «براى تو بیان خواهم کرد از حکمت حضرت صانع جلّ و علا در خلق عالم و درندگان و حیوانات و مرغان و حشرات و هر صاحب روحى از چارپایان و گیاه‏‌ها و درختان و سبزى‏‌هاى مأکول و غیر مأکول. آنچه عبرت گیرند از آن عبرت‏‌گیرندگان و زیاده گردد به سبب آن معرفت مؤمنان، و متحیّر گردند در آن ملحدان و کافران. فردا بامداد به نزد ما بیا.»
مفضل به خانه میرود و خوشحال از این وعده، خواب به چشمش نمیآید. روز بعد حضرت صادق(ع) او را به اندرون میبرد و شروع به درس کرده از توحید خدای تعالی ابتدا میکند. بعد از ذکر چند جمله، مفضل اجازه میخواهد تا آنچه را امام میفرماید بنویسد. این درسها در چهار جلسه به پایان میرسد و در ضمن آن مهمترین مسائل علوم طبیعیه توسط امام صادق(ع) در سایه علم توحید بیان میشود. علومی که ما اکنون آنها را به این اسامی می‌شناسیم: طب، فیزیولوژی، فیزیک، شیمی، کیمیا، زیست‌شناسی، جانورشناسی، نجوم، هواشناسی، معدن‌شناسی، گیاه‌شناسی، شناخت آفات و همچنین برخی علوم عقلی و نظری.

برگزیدهای از توحید مفضل
در اینجا برای شناخت بهتر کتاب توحید مفضّل، قسمتهایی از مجلس نخست آن را نقل میکنیم. إن‌شاء الله خوانندگان مشتاق، به تهیه و قرائت این کتاب شریف اقدام کنند و هر چهار مجلس آن را بخوانند.

خلقت انسان و تکوّن جنین در رحم‏
پس امام صادق علیه السلام فرمود که: ابتدا مى‏‌کنم اى مفضّل به یاد کردن خلقت انسان پس عبرت‌‏گیر از آن. اول عبرت‌ها، تدبیرى است که حق تعالى در جنین مى‏‌فرماید: در رحم در حالى که او محجوب است در سه ظلمت: تاریکى شکم، تاریکى رحم، و تاریکى بچه‏‌دان در هنگامى که او را چاره نیست در طلب غذائى و نه در دفع اذیتى و بلائى، و نه در جلب‏ منفعتى، و نه در دفع مضرّتى، پس جارى مى‏‌شود به سوى او از خون حیض آن مقدار که غذاى او شود چنانچه آب غذا مى‏‌باشد براى نباتات.

کیفیت ولادت جنین‏
و پیوسته این غذا به او مى‌‏رسد تا خلقش تمام مى‏‌شود و بدنش مستحکم مى‏‌شود، و پوستش قوت مباشرت هوا به هم رساند، و از سردى و گرمى متضرّر نشود، و دیده‏‌اش تاب دیدن روشنایى به هم رساند، چون چنین شد مادرش را درد زاییدن از جا بر مى‌‏آورد و او را بى‏‌تاب مى‏‌کند تا از او متولد مى‏‌شود.

غذاى نوزاد
و چون از مضیق رحم به وسعتگاه جهان در آمد و به نوع دیگر از غذا محتاج شد، مدبّر حقیقى همان خون کثیف را که در رحم، غذاى او بود به شیر لطف مبدل مى‏‌گرداند، و کسوت گلگون خون را از او کنده، لباس سفید شیر را بر او مى‏‌پوشاند و مزه و رنگ و صفاتش متبدّل مى‌‏شود زیرا که در این حالت این غذا براى بدن او از غذاى سابق موافق‌‏تر است و در همان ساعت که به این نوع از غذا محتاج مى‌‏شود به حکم حکیم قدیر، غذاى شیر براى او مهیّاست و به الهام الهى زبان بیرون‏ مى‏‌آورد و لب‌ها را مى‏‌جنباند و طالب غذا مى‌‏شود…

منفعت گریه اطفال‏
بشناس اى مفضّل منفعت گریه اطفال را و بدان که در دماغ اطفال رطوبتى هست که اگر بماند علت‌ها و دردهاى عظیم در ایشان احداث مى‏‌نماید مانند کورى و امثال آن، پس گریه این رطوبت را از سر ایشان فرود مى‏‌آورد و باعث صحّت بدن و سلامتى ابصار ایشان مى‏‌گردد، پس چنانچه طفل به گریه منتفع مى‏‌گردد و بر پدر و مادر منفعت آن پنهان است و ایشان سعى مى‏‌کنند که او را ساکت گردانند و به هر حیله مى‏‌خواهند او را خاموش کنند که از گریه باز ایستد به سبب آن که نمى‏‌دانند که گریه براى او اصلح است و عاقبتش نیکوتر است. همچنین جایز است که در بسیارى از چیزها منفعت‏‌ها باشد که ملحدان که مذمت تدبیر خالق مى‏‌کنند ندانند و اگر بدانند و بفهمند این معنى را حکم نخواهند کرد بر چیزى از چیزهاى عالم که در آن منفعتى نیست به سبب آن که حکمت آن را ندانند زیرا که بسیارى از آنها را که منکران نمى‏‌دانند عارفان مى‏‌دانند و بسى از آنها که علم مخلوق از آن قاصر است و علم حق تعالى به آن احاطه کرده است.

فایده و حکمت سرازیر شدن آب دهان اطفال‏
و اما آبى که از دهان اطفال جارى مى‏‌شود و اکثر اوقات سبب دفع رطوبتى مى‏‌گردد که در ابدان ایشان بماند، هر آینه احداث دردهاى عظیم در ایشان نماید چنانچه مى‏‌بینى کسى را که رطوبت بر او غالب مى‏‌شود یا دیوانه و مخبّط مى‌‏شود یا به فلج و لقوه و اشباه آن مبتلا مى‏‌گردد.
پس خداوند علیم در کودکى مقرر گردانیده که این رطوبت از دهان ایشان دفع شود تا موجب صحت ایشان در بزرگى گردد و تفضّل کرده است بر خلق خود به آنچه جاهلند به حکمت آن و لطف کرده است بر ایشان به آنچه نمى‌‏دانند آن را.

حکمت در خلقت هر یک از اعضاى بدن و فواید آنها
تفکّر کن اى مفضّل در همه اعضاى بدن و تدبیر آنها که هر یک براى غرضى و حاجتى آفریده شده‏‌اند دستها براى کار کردن و پاها براى راه رفتن، چشم‌ها براى دیدن، و دهان از براى غذا خوردن، و معده، براى هضم کردن، و جگر براى جدا کردن اخلاط بدن، و منافذ بدن براى بیرون رفتن فضلات تا هنگام دفع، و فرج براى حصول نسل و هم چنین جمیع اعضا اگر تأمل کنى در آنها و نظر و فکر خود را به کار فرمائى مى‏‌دانى که هر یک براى کارى خلق شده‏‌اند و براى مصلحتى مهیّا گردیده‌‏اند.

پندار واهى‏
مفضّل گفت: گفتم اى مولاى من! گروهى مى‏‌گویند که اینها از فعل طبیعت است. حضرت فرمود: بپرس از ایشان که آیا این طبیعت که شما مى‏‌گوئید علم و قدرت دارد بر این افعال یا نه؟ پس اگر گویند که علم و قدرت دارد، پس به خدا قائل شده‌‏اند و او را «طبیعت» نام کرده‌‏اند، زیرا که معلوم است طبیعت را شعورى و اراده نیست. و اگر گویند که طبیعت را علم و اراده نیست، پس معلوم است که این افعال محکمه متقنه از طبیعت بى‏‌شعور صادر نمى‌‏شود چنانچه دانستى ولیکن عادت الهى جارى شده است که اشیاء را با اسباب جارى نماید و جاهلان بر این اسباب نظر افکنده‏‌اند و از مسبب الاسباب غافل شده‏‌اند.

چگونگى هضم غذا[3] تفکّر کن اى مفضّل در تدبیر حکیم قدیر در رسیدن غذا به جمیع بدن، به درستى که اول غذا وارد معده مى‏‌شود و معده آن را طبخ مى‏‌دهد، هضم مى‌‏کند و خالص آن را به جگر مى‌‏فرستد در عروق باریکى چند که در میان معده و جگر هستند، و این عروق مانند پالایشند براى غذا که نرسد از ثقل غذا چیزى به جگر که باعث جراحت آن گردد زیرا که جگر نازک است و تاب غذاى خشن و غلیظ را ندارد، پس جگر صافى غذا را قبول مى‏‌کند و در آنها به لطف تدبیر حکیم خبیر مستحیل به خون و بلغم و صفرا و سودا مى‏شود و از جگر راه‌ها و مجارى به سوى سایر بدن هست که خون از آن مجارى و عروق به سایر بدن مى‏‌رسد مانند مجارى که در زمین براى آب مهیّا کنند تا به همه زمین جارى گردد و آنچه خبائث و زیادتى‏‌هاست جارى مى‏شود به سوى ظرف‌هایی که براى آنها خلق شده است و آنچه از صفرا است به سوى زهره‏ [کیسه صفرا] مى‌رود و سودا به سوى سپرز مى‏رود، و رطوبت‏‌ها به سوى مثانه جارى مى‏‌شود. پس تأمل کن حکمت تدبیر حق تعالى را در ترکیب بدن و گذاشتن هر یک از اعضاء در جاى خود و مهیّا کردن ظرف‌ها در آن براى فضول اغذیه و اخلاط تا آن که این زیادتى‏‌ها و کثافت‌ها در بدن پهن نشوند که مورث فساد بدن و دردها شوند[4].
پس صاحب برکت و نعمت است خداوندى که نیکو کرده است تقدیر را و محکم گردانیده است تدبیر را و او را است حمد و ستایش چنانچه اهل و مستحق آن است.

ساختمان دل‏
اى مفضّل! چه کسى دل را در میان سینه قرار داده و پنهان کرده و پیراهنى که آن پرده دل است بر روى آن پوشانیده و دنده‌‏ها را بر بالاى آن حافظ آن گردانیده با گوشت و پوستى که بر روى دنده‏‌ها رویانیده براى آن که از خارج چیزى بر او وارد نشود که موجب جراحت آن گردد؟ چه کس در حلق دو منفذ قرار داده، که یکى محل بیرون آمدن صدا و نفس باشد که آن حلقوم است و متّصل است به شش و دیگرى محل‏ نفوذ غذا است که آن را مرى مى‏‌گویند و متصل است به معده و غذا را به معده مى‏‌رساند. و بر حلقوم سرپوشى قرار داده که در هنگام خوردن غذا مانع شود او را از آن که به شش برسد و آدمى را هلاک کند؟ چه کسى شش را بادزن دل قرار داده که پیوسته در حرکت است؟ و آن را سستى به هم نمى‌‏رسد و باز نمى‌‏ایستد براى آن که حرارت در دل جمع نشود که آدمى را تلف کند.
چه کسى براى منافذ بول و غایط مانند بندهائى که در میان کیسه‌‏ها مى‏باشد قرار داد، که هر وقت که خواهند بر هم آورند و هر وقت که بخواهند بگشایند که هر دو فضله دفع شوند؟ و اگر چنین نبود، همیشه این دو فضله جارى و متقاطر مى‏‌بودند و عیش آدمى فاسد مى‏شد، آدمى چه قدر از این نعمت‌ها را وصف تواند کرد. بلکه آنچه احصاء نمى‌‏کنیم زیاده است از آن که کردیم و آنچه مردم نمى‏‌دانند بیشتر است از آن که مى‏‌دانند. چه کسى معده را عضوى عصبى در نهایت صلابت گردانیده از براى آن که طعام‌هاى غلیظ را هضم تواند کرد؟
و چه کسى جگر را نرم و نازک گردانیده براى آن که قبول نماید خالص غذاى لطیف را تا آن که در آنجا هضم دیگر یابد لطیف‏‌تر از هضم معده مگر خداوند قادر؟ آیا گمان مى‏‌برى که بى‏‌مدبّرى و مقدّر حکیم علیم چنین امور که‏ مشتملند بر انواع حکمت‌ها و مصلحت‌ها به عمل تواند آمد؟ کلّا و حاشا، متمشّى نمى‏‌شود مگر از خداوند قادرى که عالم است به اشیاء پیش از آفریدن آن‏ها و هیچ چیز از قدرت او بیرون نیست و لطیف و خبیر است.

رد بر پیروان مانى‏، نقاش ملعون
پس تأمل کن در خلقت قدیر حکیم که راه خطا و غلط و اعتراض به هیچ وجه در آن نیست و همگى بر وفق صواب و حکمت است. و اصحاب «مانى» ملعون که در خلقت قادر بى‏‌چون خواسته‏‌اند که راه خطا پیدا کنند! عیب کرده‏‌اند مویى را که پشت زهار و زیر بغل مى‏‌روید و نمى‏‌دانند که روییدن این موها به علت رطوبتى است که بر این مواضع ریخته مى‌‏شود و در آنها مو مى‏‌روید مانند گیاهى که در جایى که آب جمع مى‏‌شود از زمین مى‏‌روید، نمى‏‌بینى که این مواضع پنهان‌‏تر و مناسب‏‌ترند براى قبول این فضله از مواضع دیگر؟
و باز در روئیدن این موها منفعت دینى هست انسان را که او را مکلف ساخته‌‏اند به ازاله اینها که مثاب گردد و اشتغال آن به این اشغال بدنى مانع گردد که او را از طغیان و فسادى که لازم فارغ بودن آدمى است از اشتغال زیرا که مانع مى‌‏شود او را بسیارى از غرور و ارتکاب معاصى و شرور.

شهوت‏‌ها و لطف در خلقت آنها
فکر کن اى مفضّل! در افعالى که حق تعالى در آدمى مقرر ساخته از خوردن، و خواب رفتن، و جماع کردن، و آنچه در هر یک از اینها تدبیر فرموده. به درستى که براى هر یک از اینها در نفس آدمى محرّکى قرار داده که مقتضى ارتکاب آن است و تحریص آدمى بر آن مى‌‏نماید، پس گرسنگى مقتضى طعام خوردن است که زندگى و قوام بدن به آن است. و ماندگى و بى‏‌خوابى محرّک بر خواب است که راحت بدن و استراحت قوت‌هاى بدنى به آن است. و شهوت، محرّک بر جماع است که دوام نسل و بقاى نوع انسانى به آن است.
و اگر گرسنگى نبود و غذا خوردن براى آن بود که آدمى مى‏‌داند که بدن به آن محتاج است و در طبع آدمى حالتى نبود که آدمى را مضطر گرداند به خوردن، هر آینه در بسیارى از اوقات کسالت و سستى مى‏‌ورزید از خوردن غذا تا بدنش به تحلیل مى‏‌رفت و هلاک مى‏‌شد، چنانچه گاهى آدمى محتاج مى‌‏شود به دوائى براى اصلاح بدن خود و مدافعه مى‌‏نماید تا منجر شود به امراض مهلکه و مرگ. و هم چنین اگر خواب رفتن به آن بود که مى‏‌دانست که بدن و قواى آن براى استراحت به آن محتاجند، هر آینه ممکن بود که از روى تثاقل یا حرص در اعمال مدافعه نماید تا بدنش بکاهد.
و اگر حرکت جماع براى محض هم رسانیدن فرزند بود، بعید نبود که سستى ورزد و نکند تا نسل کم شود یا منقطع گردد زیرا که هستند بعضى مردم که رغبت به فرزند و اعتنائى به شأن آن ندارند.
پس نظر کن که مدبّر علیم براى هر یک از این افعال که صلاح و قوام بدن به آنهاست محرّکى از نفس طبیعت براى آن مقرر گردانیده که آن را بر آن تحریص نماید و به فعل آن مضطر گرداند.

بدان که در آدمى چهار قوه است:
اول: «جاذبه» که قبول غذا مى‏کند و وارد معده مى‏‌گرداند.
دوم: «ماسکه» که طعام را نگاه دارد در معده و غیر آن تا طبیعت فعل خود را در آن به عمل آورد.
سوم: «هاضمه» که غذا را در معده طبخ مى‏‌دهد. و خالص آن را جدا مى‏‌کند و در جمیع بدن پهن مى‏‌کند.
چهارم: «دافعه» که دفع مى‏‌کند آنچه از ثقل غذا مى‏‌ماند بعد از اخذ هاضمه خالص آن را به قدر حاجت منحدر مى‏‌سازد.
پس تفکّر کن در تدبیر این چهار قوّت که در بدن و کارهاى آنها براى آن که بدن به همه محتاج است و آنچه از حکمت و تدبیر در آن مرعى شده.

قوا و نیروهاى درونى و باطنى‏
اى مفضّل! چون دانستى قواى بدنى را، اکنون تأمل کن در قوّه‌‏ها که حق تعالى در نفس انسانى قرار داده و فوائد آنها را، مانند قوه مفکّره و واهمه و عاقله و حافظه و غیر اینها. اگر از این قوه‏‌ها حافظه را نمى‏‌داشت چگونه بود حال او و چه خلل‏‌ها داخل مى‏‌شد در امور او و زندگانى او و معاملات او زیرا که در خاطرش نمى‌‏ماند که از او چه در نزد مردم است و از مردم چه در نزد او هست، چه داده است و چه گرفته است و در خاطرش نبود آنچه را دیده و آنچه را شنیده و آنچه گفته و آنچه به او گفته‌‏اند و به یاد نداشت که کى به او نیکى کرده و کى به او بدى کرده و چه چیز نفع دارد او را و چه چیز ضرر دارد. و اگر در راهى مرّات لا یحصى عبور مى‏‌کرد آن را نمى‏‌دانست. و اگر تمام عمر علمى را مذاکره و مباحثه مى‏‌کرد به یادش نمى‌‏ماند، و به هیچ دین اعتقاد نمى‌‏کرد، و به هیچ تجربه منتفع نمى‏‌شد، و از هیچ امرى از امور گذشته عبرت نمى‏‌توانست گرفت، بلکه چنین کسى سزاوار بود که مطلقا از انسانیت منسلخ گردد و نام انسانیّت را بر او اطلاق نکنند.
پس تأمل کن که به فوت یک قوّه از قواى نفسانى چه خلل‌ها در احوال او به هم مى‏‌رسد، چه جاى آن که همه آن‏ها از او فوت شود.

فواید فراموشى‏
و نعمت فراموشى در آدمى اگر تأمل کنى عظیم‌‏تر است از نعمت یادآورى، اگر فراموشى در آدمى نبود هیچ کس را از مصیبتى تسلّى حاصل نمى‌‏شد، و حسرت احدى منقضى نمى‏‌شد، و کینه هیچ کس از سینه‏‌اش زایل نمى‏‌شد، و به هیچ یک از نعمت‏هاى دنیا متمتّع نمى‏‌شد براى آن که آفاتى که بر او وارد شده همیشه در برابر او بود و امید نداشت که پادشاهى که دشمن او است از احوال او غافل گردد، یا حسودى لحظه از فکر او بپردازد، پس نمى‏‌بینى که خداوند حکیم حفظ و نسیان را در آدمى قرار داده و هر دو ضد یک دیگرند، در هر یک مصلحتى هست که وصف نمى‌‏توان کرد و هر دو در انتظام احوال آدمى ضرور است.
پس اگر تفکّر کنى این امور متضادّه موجب اقرار به وحدت صانع است نه تعدّد چنانچه مجوس از اینجا به غلط افتاده‏‌اند و به دو خدا قائل شده‏‌اند تَعالَى اللَّهُ عَمَّا یقولون زیرا که همچنان که در بدن آدمى این دو ضد، هر دو در کار است و صانع بدن باید که هر دو را قرار دهد تا صنعتش تمام باشد، هم چنین در عالم کبیر، اشیاء متضادّه که بعضى را خیر و بعضى را شر مى‏‌نامند و وجود هر دو ضرور است و هر دو براى نظام کل، خیر است و در کار است و آن جاهلان نمى‏‌دانند.

منافع حیا
نظر نما اى مفضّل به آنچه انسان مخصوص به آن شده از میان سایر حیوانات از خلق جلیل القدر، عظیم النفع که آن «حیا» است. اگر حیا نمى‌‏بود هیچ کس مهماندارى نمى‌‏کرد و وفا به وعده‏‌ها نمى‌‏نمود و حوائج مردم را بر نمى‌‏آورد و ارتکاب نیکى‏‌ها و اجتناب از قبایح و بدى‏‌ها نمى‏‌کرد.
حتى بسیارى از امور واجبه را مردم از براى حیا به عمل مى‏‌آورند، زیرا که بعضى از مردم هستند که اگر از مردم شرم نمى‏‌کردند رعایت حق پدر و مادر نمى‏‌کردند. و صله رحم و احسان به خویشان نمى‏‌کردند و امانت‏‌هاى مردم را پس نمى‌‏دادند و ترک معاصى نمى‏‌کردند، پس نمى‌‏بینى که خدا چگونه عطا کرده است به آدمى هر خصلتى را که صلاح او در آن است و امر دنیا و آخرتش به آن تمام مى‏‌شود.

حکمت در آنچه آدمى از داشتن آن ممنوع شده‏
پس داده است خداوند علیم به آدمى آنچه صلاح دین و دنیاى او در آنها است، و منع کرده است از آدمى دانستن امرى چند را که از شأن و طاقت او نیست دانستن آنها مانند علم غیب و امور آینده و بعضى از امور گذشته مانند آنچه در بالاى آسمان است، یا در زیر زمین است، یا در میان دریاهاست، یا در اقطار عالم هست، و آنچه در دل‌هاى مردم است، و در رحم‌هاى زنان است و اشباه اینها از آنچه علم آنها از خلق محجوب است.
و طایفه دعوى دانستن این امور مى‏‌کند و خطاهائى که از ایشان صادر مى‏شود در آنچه خبر مى‌‏دهند و حکم مى‏‌کنند، دعواى ایشان را باطل مى‏‌گرداند و دروغ ایشان را ظاهر مى‏‌سازد. پس تفکّر کن که چگونه داده‏‌اند به آدمى علم آنچه آدمى در دین و دنیا به آن محتاج است و علم ما سواى آنها را از او منع کرده‏‌اند تا قدر خود را بشناسد و نقص خود را بداند و هر دو مقتضاى مصلحت او است.

حکمت مخفى‌بودن زمان مرگ
تأمّل کن اى مفضّل در مصلحت پنهان کردن عمر هر کس از او، زیرا که اگر مقدار عمر خود را بداند اگر عمرش کوتاه باشد زندگى بر او ناگوار خواهد بود براى آن که عمر خود را کوتاه و وقت مرگ خود را نزدیک مى‏‌داند بلکه خواهد بود به منزله کسى که مالش فانى شده باشد، یا نزدیک به فنا رسیده باشد، پس پیوسته در غم تنگدستى و در ترس فناى مال است. و بیم تهى شدن کیسه زندگانى بر فرزند آدم زیاده از بیم تهى شدن خزانه دینار و در هم است، زیرا کسى که مالش فانى مى‏‌شود، امید حصول عوض آن را دارد و کسى که به فناى عمر یقین به هم رسانید، ناامیدى بر او مستحکم مى‏‌گردد.
و اگر بداند که عمرش دراز خواهد بود، امید بقا به هم مى‏‌رساند و در لذّات دنیا و معاصى حق تعالى فرو مى‏‌رود به امید آن که لذات خود را در مى‏‌یابم و در آخر عمر تائب مى‌‏شوم. و این مذهب و طریقه را خدا از بندگان خود نمى‏‌پسندد و قبول نمى‏‌کند. آیا نمى‌‏بینى که اگر بنده داشته باشى و چنان با تو معامله کند که یک سال به خشم آورد و یک روز یا یک ماه تو را خشنود گرداند از او این را قبول نمى‏‌کنى؟ و از جمله بندگان شایسته تو نخواهد بود و از او نمى‏‌خواهى مگر آن که در دل داشته باشد اطاعت و خیر خواهى تو را در همه امور و در جمیع احوال.
اگر گوئى که گاه هست مردى سال‌ها به معصیت مى‏‌گذارند و در آخر توبه مى‏‌کند و توبه‌‏اش مقبول مى‌‏شود. جواب مى‏‌گوئیم که این امرى است که آدمى را عارض مى‏‌شود بنا بر غلبه شهوت و بر نیامدن با نفس و خواهش‌هاى آن، بى‏‌آنکه در نفس خود این مخالفت را قرار بدهد و بناى امر خدا را بر آن گذارد، پس به این سبب خداوند غفور مى‏‌بخشد و تفضّل مى‏‌کند بر او به آمرزش. و اما کسى که بناى کار خود را بر این گذارد که در اکثر عمر خود معصیت مى‏‌کنم و در آخر عمر توبه خواهم کرد، پس خواهد فریب دهد کسى که او را فریب نمى‏‌تواند داد او را به آن که در عاجل هر لذتى را که مى‏‌خواهم در مى‌‏یابم به امید آن که در آخر توبه خواهم کرد.
و ایضا معلوم نیست که وفا به این وعده خواهد کرد یا نه، زیرا که ترک ترفه و لذت نمودن و مشقت توبه را متحمّل گردیدن خصوصاً در پیرى و ضعف بدن، امرى است به غایت صعب و ایمن نیست آدمى به مدافعه توبه از آن که مرگ او را دریابد و از دنیا بیرون رود بى‏‌توبه چنانچه کسى را بر مردى قرضى باشد و اجلى از براى آن قرار داده باشد و پیش از اجل قادر بر اداى دین باشد و پیوسته مداهنه نماید تا اجل دین برسد و مالش تهى شده باشد و قرض بر او بماند.

منفعت امتزاج رؤیا با حق و باطل‏
فکر کن اى مفضّل! در خواب‏‌ها چگونه تدبیر کرده است حق تعالى که ممزوج گردانیده است راست آنها را به دروغ به جهت آن که‏ اگر همه راست مى‏‌بود، هر آینه همه مردمان پیغمبران بودند و انبیاء را امتیازى از سایر مخلوق انسانى نبود. و اگر همه دروغ بود، نفعى در آنها نبود بلکه فضول و بى‏‌فایده بود، پس چنین مقرر فرموده که گاهى راست باشد و مردم منتفع گردند از آن در مصلحتى که به سوى آن هدایت یابند یا مضرّتى که از آن احتراز نمایند و بسیار دروغ مى‏‌باشد که اعتماد تمام بر آن ننمایند.

خلقت اشیا در جهت رفع نیاز انسان‏
فکر کن در این اشیاء که مى‏‌بینى در عالم براى مصالح بنى آدم، مهیا کرده مانند خاک براى بنا کردن و آهن براى صنعت‌ها و چوب براى کشتى‏‌ها و غیر آن و سنگ براى آسیا و غیر آن، و مس براى اوانى، و طلا و نقره براى معاملات، و جواهر براى ذخیره گذاشتن، و دانه‌‏ها براى خوردن، و میوه‌‏ها براى تفکّه و لذّت یافتن، و گوشت براى خوردن، و بوى خوش براى لذّت بردن و دواها براى تصحیح بدن، و چارپایان براى بار برداشتن و سوار شدن، و هیزم براى افروختن، و خاکستر براى ساروج ساختن، و ریگ براى فرش زمین و چه مقدار مى‏‌توان احصا کرد از امثال این.

اهمیت آب و نان و فراوانى آب‏
و بدان اى مفضّل! که سر معاش آدمى و زندگانى نان و آب است، پس نظر کن که چگونه تدبیر کرده است امر را در این دو چیز زیرا که چون آدمى را احتیاج به آب شدیدتر است از احتیاج به نان بنا بر آن که صبر او بر گرسنگى زیاده است از صبر بر تشنگى، و احتیاجش به آب بیشتر است از احتیاج به نان زیرا که محتاج است به آب از براى‏ خوردن و وضو ساختن و غسل کردن و شستن جامه‏‌ها و آب دادن چارپایان و زراعت‌ها، لذا آب را فراوان گردانیده که نباید خرید تا آن که آدمى را در تحصیل آن کلفتى و مشقتى نبوده باشد، و نان را چنان مقرّر فرموده که به چاره و حرکت تحصیل آن باید کرد تا آدمى را آن شغل از طغیان و ارتکاب به امور باطله باز دارد، نمى‏‌بینى که کودکى را که هنوز به حد فهم و ادراک و تعلّم نرسیده به معلّم مى‏‌دهند که از بازى و ارتکاب امورى چند که موجب فساد خود و اهل او مى‏شود باز دارد؟
و هم چنین آدمى که اگر از شغل خالى باشد هر آینه از اندازه خود بیرون رود و مرتکب امرى چند گردد که ضررش بر نفس او و دیگران عظیم باشد.
عبرت بگیر براى این از حال کسى که در رفاهیت و کفایت و نعمت و فراغ بال و حسن حال نشو و نما کرده باشد چگونه است حال او در طغیان و فساد؟ عبرت بگیر که چرا شبیه نیست احدى از مردم به دیگرى چنانچه وحشیان و مرغان و غیر اینها به یک دیگر شبیه‏‌اند چنانچه- گله از آهو و اسفر و دراکه همه به یک دیگر شبیه‌‏اند چنانچه فرق میان هر یک از ایشان و دیگرى نمى‌‏توان گذاشت و بنى آدم را نمى‏‌بینى که صورت‏‌ها و خلقت‌‏هاى ایشان مختلف است که دو تاى ایشان بر یک صفت نیستند، و علّت و حکمتش آن است که مردم محتاجند که یک دیگر را به حال‌ها و صفت‏‌ها بشناسند براى معاملاتى که در میان ایشان جارى مى‏‌شود و در میان بهایم و مرغان اینها نمى‌‏باشد که یک دیگر را بشناسند، نمى‏‌بینى که مشابهت طیور و وحوش به یک دیگر هیچ ضرر به احوال ایشان نمى‏‌رساند و اگر دو توأم از بنى آدم به یک دیگر شبیه باشند بر مردم کار در معامله ایشان بسیار دشوار مى‏‌شود به مرتبه که آنچه را که به یکى از ایشان باید داد به دیگرى مى‌دهند و یکى را که باید به گناهى مؤاخذه کنند دیگرى را به عوض او مؤاخذه نمایند. و گاه است که مثل این اشتباه در مشابهت رخوت و البسه شخصى با دیگرى به هم مى‌‏رسد.
پس چه کسى لطف کرده است به بندگانش به این دقایق حکمت‌ها که به هیچ خاطرى خطور نکرده و همگى موافق مصلحت است مگر خداوندى که رحمتش همه چیز را فرا گرفته. اگر ببینى صورت انسانى را که بر دیوارى کشیده‌‏اند و کسى گوید به تو این، بى‏‌مصوّرى و نقاشى خود به هم رسیده البته قبول نخواهى نمود، پس چگونه انکار مى‏‌کنى این را در صورت جمادى که بر دیوار نقش کرده‌‏اند و انکار نمى‏‌کنى در آدمى زنده سخنگو.

راز ابتلاى انسان به آلام‏
و اگر آدمى را هرگز المى و دردى نمى‏رسید به چه چیز ترک مى‏‌کرد فواحش و گناهان را؟ و به چه چیز تواضع مى‏‌کرد براى خدا و تضرّع مى‏‌کرد نزد او؟ و به چه چیز مهربانى مى‏‌کرد به مردم و بذل و صدقات به مساکین مى‏‌نمود؟ نمى‏‌بینى کسى را که دردى عارض شد خضوع و شکستى مى‏‌کند و رغبت مى‏‌نماید به درگاه خدا و طلب عافیت مى‏‌کند از شافى مرض، و دست مى‏‌گشاید به دادن تصدّق‌ها. و اگر آدمى از زدن متألم نمى‏‌شد به چه عقاب مى‏‌کردند پادشاهان دزدان را و راه‏زنان را و به چه چیز ذلیل و فرمان بردار مى‏‌کردند عاصیان و متمرّدان را؟ و به چه چیز کودکان علوم و صنعت‌ها مى‏‌آموختند، و به چه چیز ممالیک براى آقایان خود ذلیل مى‏‌شدند و گردن به اطاعت ایشان مى‏‌نهادند.
آیا اینها حجّت نیست براى ابن ابى العوجاء و امثال او از ملاحده و مانى نقّاش و اتباع او از گبران که انکار مى‏‌کنند حکمت آلام و دردها را در عالم؟ اگر متولد نمى‌‏شد از انسان و سایر حیوانات، مگر نر یا ماده، هر آینه منقطع مى‏‌شد نسل انسان و بر مى‏‌افتادند حیوانات، لهذا علیم حکیم مقرر گردانیده که از هر نوعى از حیوانات نر و ماده هر دو به وجود آیند، چرا در هنگامى که مرد و زن به حد بلوغ رسیدند موى درشت بر زهار ایشان مى‏‌روید. و بر روى مرد ریش مى‏‌روید و بر روى زن نمى‌‏روید؟
براى آن که حق تعالى مرد را قیّم و کار فرماى زن گردانیده و زن را جفت او گردانیده و براى او آفریده، پس به این سبب مردم را ریش داده که موجب عزت و جلالت و مهابت او گردد و به زن نداده تا از نازکى رو و حسن و جمال که مناسب حال اوست و براى التذاذ هم‌خوابگى مرد ادخل است براى او باقى ماند. پس نمى‏‌بینى که حکیم علیم در هر امرى آنچه به عمل آورده همه موافق حکمت است و راه خطا در آن نیست.
مفضّل گفت: چون سخن بدینجا رسید وقت زوال شد و مولاى من به نماز برخاست و فرمود: برو فردا بامداد به نزد من بیا، پس من‏ شاد و خوشحال برگشتم به آنچه از معرفت مرا حاصل شد و خدا را حمد کردم بر آنچه مولاى من به من تعلیم و تفضّل نمود و شب را به سر آوردم شاد و با نعمت به آنچه مولاى من به من تعلیم کرده بود.

پی‌نوشت‌ها:

[1]. الامان، فصل 7 ـ کشف المحجه، فصل 16
[2]. الارشاد، باب 24، حدیث 10
[3] کورسى موریس در راز آفرینش مى‏‌گوید: تا به حال هزاران کتاب درباره هاضمه و طرز کار دستگاه گوارش نوشته شده ولى هر سال کشفیات جدیدى در این زمینه مى‏‌شود و آن قدر مطالب تازه در این باره نوشته مى‏‌شود که موضوع همیشه تازگى دارد، اگر ما جهاز هاضمه را به یک آزمایشگاه شیمیایى تشبیه کنیم، و مواد غذایى را که به درون آن مى‏‌رود، مواد خام این آزمایشگاه بدانیم، آن وقت حیرت مى‏‌کنیم که عمل هضم تا چه اندازه کامل است، که هر چیز خوردنى را هضم مى‏‌کند و تحلیل مى‌‏برد. معده غذاهاى گوناگونى که در آن مى‏‌ریزد، موادى را که مفید تشخیص بدهد انتخاب نموده با مواد شیمیایى که خود تولید کرده است مخلوط، مواد زاید آن را دفع، و بقیه را به انواع گوناگون تقسیم و به مصرف ترمیم گوشت، پوست، استخوان، مو، خون و رگ و غیره مى‏‌رساند، و میلیاردها سلول که در بدن انسان زندگى مى‏‌کنند از آن تغذیه مى‌‏شوند. [پایه‌‏هاى علمى و منطقى عقائد اسلامى، 25- 26].
[4]. اگر صفرا داخل خون شود تولید بیمارى یرقان (زردى) مى‏کند و چنانچه بول از جریان طبیعى خود باز ماند بدن مسموم و آدمى هلاک مى‏‌گردد.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید