امام صادق (ع) از دیدگاه اهل سنت(2)

امام صادق (ع) از دیدگاه اهل سنت(2)

نویسنده: محمد حسین پور امینی

مناظرات علمی
از امام صادق (ع) مناظرات و پرسش و پاسخ‌هایی نقل شده که بیشتر آنها، میان آن حضرت و ابوحنیفه اتفاق افتاده است. برخی از آنها عبارت‌اند از:
قیاس: عبدالله بن شبرمه همراه ابوحنیفه، امام صادق (ع) را ملاقات کرد. امام صادق (ع) از عبدالله پرسید: این کیست که همراه تو است؟ پاسخ داد: مردی بصیر و مخلص در امر دین است. فرمود: نکند همان کسی است که امر دین را به “ریی خویش” قیاس می‌کند؟ پاسخ داد: آری. امام صادق (ع) رو به ابوحنیفه کرد و پرسید: نامت چیست؟ گفت: نعمان. فرمود: نعمان! آیا سرت را با بدنت قیاس می‌کنی؟ گفت: خیر، چگونه سرم را قیاس کنم؟! فرمود: سخن نیکویی گفتی. آیا می‌دانی راز شوری آب چشم، تلخی مادی درون گوش، گرمی آب بینی و گوارایی آب دهان چیست؟ گفت: خیر. فرمود: سخن نیکویی گفتی! آیا می‌دانی کدام کلمه اولش، کفر و آخرش، ایمان است؟
ابن شبرمه گفت: یا بن رسول الله! پاسخ پرسش‌هایی را که مطرح کردی، برایمان بگو. فرمود:
پدرم از جدم برایم نقل کرده است که رسول خدا(ص) فرمود:
خداوند متعال بر حسب فضل و بخشایشش بر فرزند آدم، شوری را در دو چشم انسان قرار داد؛ زیرا آن دو چرب‌اند. اگر شوری را در چشمان آدمی قرار نداده بود، چشمان آدمی ذوب می‌شد.
خداوند متعال برحسب فضل و بخشایشش بر فرزند آدم، تلخی را در دو گوش او قرار داد تا پرده و مانعی برای ورود حشرات به درون گوش باشد. حشره وقتی با این مادی تلخ روبه‌رو می‌شود، از گوش خارج می‌شود.
خداوند متعال برحسب فضل و بخشایشش بر فرزند آدم، گرمی را در بینی انسان قرار داد؛ زیرا انسان با بینی خویش بو را استشمام می‌کند. اگر بینی انسان گرم نبود، سر و مغز انسان بدبو می‌شد.
خداوند متعال بر حسب فضل و بخشایشش بر فرزند آدم، گوارایی را در لبان انسان قرار داد؛ زیرا به وسیلی آنها غذا می‌خورد و شیرینی غذا را حس می‌کند.
ابن شبرمه گفت: از آن کلمه‌ای که اولش، کفر و آخرش، ایمان است، بگو. فرمود: هنگامی که عبد می‌گوید: “لا إله”، همانا کافر است و هنگامی که “الاّ الله” می‌گوید، او مؤمن است.
سپس رو به ابوحنیفه نمود و فرمود: ای نعمان! پدرم از جدم رسول خدا(ص) برایم نقل کرد که فرمود: اول کسی که امر دین را به ریی خویش قیاس کرد، ابلیس بود. خداوند به او فرمود: به آدم سجده کن! گفت: من بهتر از اویم؛ مرا از آتش و او را از خاک آفریدی. پس هرکس دین را به ریی خویش قیاس کند، روز قیامت با ابلیس همنشین می شود، چون در قیاس از او تبعیت کرده است.
آنگاه فرمود: کدام یک عظیم‌تر است؛ قتل نفس یا زنا؟ ابوحنیفه پاسخ داد: قتل نفس. فرمود: خداوند در قتل نفس، دو شاهد را پذیرفته و در زنا، جز چهار شاهد را نمی‌پذیرد.
سپس فرمود: کدام یک عظیم‌تر است؛ نماز یا روزه؟ پاسخ داد: نماز. فرمود: پس چگونه است که زن حائض باید روزه‌اش را قضا کند، اما نمازش قضا ندارد؟ وای برتو! از خدا بترس و دین را با ریی خود قیاس نکن.(1)

علم به اختلافات
ابوحنیفه نقل می‌کند: وقتی منصور عباسی به حیره آمد، مرا به حضور خویش طلبید و گفت: ای ابوحنیفه! مردم به جعفر بن محمد روی آورده و فتنه کرده‌اند. برایم تعدادی از آن پرسش‌ها و مسائل دشوارت را آماده کن. من هم برایش چهل پرسش و مسئله دشوار تهیه کردم. روز دیگری که جعفر بن محمد در حضورش بود، بنا بر خواست منصور به دیدنش رفتم. جعفر بن محمد در کنارش نشسته بود.
هنگامی که نگاهم به آنها افتاد، از هیبت جعفر بن محمد حالت خوفی بر من مستولی شد که از دیدن منصور چنان نشده بودم. سلام کردم و در کنارشان نشستم. منصور رو به جعفر بن محمد کرد و از او پرسید: ای اباعبدالله! آیا این مرد را می‌شناسی؟ وی پاسخ داد: بله، او ابوحنیفه است. او نزد ما می‌آید. سپس منصور به من گفت: ای ابوحنیفه! از مسائل و پرسش‌هایت بیاور و از اباعبدالله بپرس.
من پرسیدن را آغاز نمودم و او در پاسخ به هر پرسش و مسئلی من، می‌گفت: شما در این مسئله چنین می‌گویید، اهل مدینه چنان می‌گویند و ما اهل بیت این گونه می‌گوییم. آرای او گاهی موافق با آرای ما و گاهی موافق با اهل مدینه بود و گاهی نیز با هر دوی ما مخالف بود. من چهل مسئلی خویش را پرسیدم و او به تمامی آنها پاسخ داد.
ابوحنیفه پس از نقل این رویداد، می‌گوید: آیا این چنین نیست که ما روایت می‌کنیم که عالم‌ترین مردم، کسی است که داناترین آنها به اختلاف مردم باشد؟!(2)

جایگاه سیاسی- اجتماعی
به اذعان علمای عامه، امام صادق (ع) بزرگ بنی هاشم در زمان خویش(3) بود و یکی از بزرگان اهل بیت است.(4) او کسی است که برخی از بزرگان اهل سنت معتقدند: به سبب سیادت، فضیلت و شرافتش سزاوارتر از منصور عباسی به خلافت بود.(5) به دلیل همین موقعیت سیاسی و اجتماعی‌اش بود که سران برخی از قیام‌ها همچون: ابومسلم خراسانی و ابوسلمه خلال از او دعوت کردند تا رهبری قیام آنها را برعهده بگیرد.
ابومسلم خراسانی در نامه‌ای به امام صادق (ع) نوشت: من مردم را به دوستی اهل بیت فرا می‌خوانم. اگر مایلید، کسی سزاوارتر از شما برای خلافت نیست. ولی امام صادق (ع) پیشنهاد او را نپذیرفت و در پاسخش نوشت: نه تو از یاران من هستی و نه زمانه، زمانی من است.(6)
ابوسلمه خلال نیز پس از مرگ ابراهیم امام، وقتی شرایط را به زیان خود دید و تصمیم گرفت به علویان بپیوندد، به سه تن از بزرگان علوی، ازجمله امام صادق (ع) نامه نوشت و از آنها دعوت کرد تا رهبری قیام را برعهده بگیرند. امام در پاسخ به فرستادی او فرمود: مرا با ابوسلمه چه کار؟ او شیعی من نیست، او شیعی دیگران است. فرستادی ابوسلمه قانع نشد و پاسخ نامه را طلبید؛ امام صادق (ع) دستور داد چراغی آوردند؛ سپس نامه ابوسلمه را روی شعله چراغ گرفت و سوزاند؛ پس از آن به نامه رسان ابوسلمه فرمود: آنچه را که دیدی، برای مولایت نقل کن.(7)
امام صادق (ع) از همراهی با ابومسلم، ابوسلمه و قیام آنها همواره احتراز می نمود و دیگر علویان را نیز از همکاری با آنان باز می داشت. در همین راستا، وقتی پیک ابوسلمه بعد از شنیدن پاسخ منفی امام صادق (ع) و عدم همکاری او با ابوسلمه، به حضور “عبدالله محض” رفت و او بی تاب پیوستن به ابوسلمه گشت، امام صادق (ع) او را سرزنش و ملامت نمود و فرمود: “ای ابامحمد! کی مردم خراسان، شیعی تو بوده‌اند؟ آیا تو ابومسلم را به خراسان فرستادی؟ آیا تو او را به پوشیدن لباس سیاه امر نمودی؟… آیا هیچ یک از آنها را می شناسی؟”(8)
امام صادق (ع) با قیام “محمد نفس زکیه” نیز مخالف بود و آشکارا او و خاندانش را از این کار برحذر و نهی می‌کرد. زمانی که حمزه ی بن عبدالله بن محمد بن علی بن ابی طالب (ع) خواست با نفس زکیه قیام کند، امام صادق (ع) او را نیز منع نمود. و وقتی دید در تصمیم خویش قاطع است و منصرف نمی‌شود، چنین پیشگویی کرد: به خدا قسم او کشته می‌شود.(9)
وقتی از امام صادق (ع) درباره نفس زکیه پرسیدند، فرمود: فتنه برانگیخته مى‏شود و او در آن فتنه، کشته خواهد شد. برادرش ابراهیم نیز به قتل می رسد.(10)
امام صادق (ع) با وجود اینکه از قیام مسلحانه پرهیز می‌نمود و به هیچ یک از قیام‌ها نپیوست، نسبت به احقاق حقّ خویش و دیگران، کوشا و بی‌پروا بود و حتی به خلفای عباسی می‌تاخت.(11) به همین سبب، جایگاه سیاسی و اجتماعی ویژه ای یافته بود و با توجه به همین جایگاه برجسته، منصور عباسی همواره از او بیمناک بود و می‌کوشید موقعیت اجتماعی حضرت را بکاهد و مردم را از اطرافش متفرق کند.(12)

ویژگی‌ها و فضایل
فضایل و مناقب امام صادق (ع) بسیار است، آن‌چنانکه به بیان سخاوی: “مجموعه‌های متعددی را می‌طلبد تا بتوان این فضایل و مناقب را بیان نمود”.(13) این نوشتار کوتاه از بیان تمامی این فضایل، ناتوان است. از سوی دیگر، به اذعان ابن خلکان: “فضایل او مشهورتر از آن‌اند که نیازی به بیان داشته باشند”.(14) با این حال، برخی از این فضایل که مورد اتفاق علمای اهل سنت است، در ادامه این نوشتار بیان می‌شود:

القاب
او به لقب‌های طاهر، فاضل، صابر و صادق ملقب بود که “صادق”، مشهورترین لقب اوست.(15) علت شهرت او به عنوان صادق نیز صداقت گفتار وی می باشد.(16)”صادق” لقب یافت چون هرگز سخن دروغی از او شنیده نشد.(17)

عبادت
او از عبّاد اتباع التابعین بود(18) و آثار عبادت، خضوع، خشوع و عزلت در او دیده می‌شد.(19)مالک بن انس می‌گوید: هرگاه او را می‌دیدم یا درحال نماز بود، یا روزه‌دار بود و یا در تهجد شبانه به سر می‌برد. هیچ گاه ندیدم بدون وضو و طهارت، حدیثی نقل کند.(20)

بزرگداشت حدیث رسول الله(ص)؛
امام صادق (ع) هیچ گاه بدون وضو و طهارت، حدیث نقل نمی کرد.(21) مالک بن انس می‌گوید: جعفر بن محمد صادق (ع) بسیار شوخ و خندان بود و پیوسته تبسم می نمود؛ اما هنگامی که سخن از رسول خدا(ص) به میان می‌آمد، از شدت خوف و هیبت پیامبر(ص) و جلالی که برای آن حضرت قائل بود، رنگ صورتش زرد می‌شد. هیچ گاه ندیدمش که بدون وضو، حدیثی از رسول خدا(ص) روایت کند؛ زیرا برای تعظیم حدیث رسول الله(ص) وضو می‌گرفت. (22)

جود و بخشش
امام صادق (ع) بسیار جواد و بخشنده بود؛ به گونه‌ای که آنقدر بذل و بخشش می‌کرد و اطعام می‌نمود که برای خانواده‌اش چیزی باقی نمی‌ماند.(23)

لباس
سفیان ثوری می‌گوید: روزی به دیدار امام صادق (ع) رفتم. لباسی از خز بر تن داشت؛ لذا با شگفتی به او نگریستم. فرمود: چرا این چنین با تعجب می نگری؟ گفتم: یابن رسول الله! این لباس، لباس تو و پدرانت نیست. فرمود: ای ثوری! آن زمان، زمان فقر و نداری مردم بود و آنان به اندازه توانشان می‌پوشیدند. اکنون، نعمت به سوی مردم روی آورده است. سپس امام صادق (ع) جبّی رویین خود را کنار زد و جبّی زیرین آن را که از جنس پشم سفید بود و زیر لباس‌هایش پوشیده بود، نشان داد و فرمود: این لباس ما برای خداست و آن لباس برای شما؛ بنابراین، آنچه برای خداست را مخفی می کنیم و آنچه برای شماست را آشکار می‌نماییم.(24)

مروارید سخن
علمای اهل سنت احادیثی را از امام صادق (ع) نقل می‌کنند که به برخی از آنها تبرک می‌جوییم.

خوی دنیا
“خدای متعال به دنیا وحی کرد: هر که مرا خدمت می‌کند، خدمت کن و هر که تو را خدمت می‌کند، او را به رنج و زحمت بیفکن”.(25)

توشه
“هیچ توشه‌ای برتر از تقوا نیست؛ هیچ چیزی زیباتر از سکوت نیست؛ هیچ دشمنی زیان‌بارتر از جهل نیست و هیچ دردی بدتر از دروغ نیست”.(26)

خصومت در دین
“از خصومت و دشمنی در امر دین بپرهیزید؛ زیرا قلب را به خود مشغول می‌کند و نفاق به‌بار می‌آورد”.(27)

حکمت حرمت ربا
از امام صادق (ع) پرسیدند: چرا خداوند ربا را حرام نمود؟ فرمود: “برای اینکه مردم از معروف دست نکشند”.(28)

انجام معروف
“معروف کاملاً ادا نمی‌شود مگر به سه چیز: به تعجیل در انجام آن، کوچک شمردن آن و پنهان نگه داشتن آن”.(29)

ارزش و لغزش فقیه
“فقها، امانت داران پیامبران‌اند؛ پس هرگاه فقها را دیدید که به سلاطین روی آورده‌اند، متهمشان کنید”.(30)

پندهای ماندگار
سفیان ثوری می‌گوید به امام صادق (ع) عرض کردم: مرا پندی بده که از شما به یادگار داشته باشم شاید خداوند به توسط آن، نفعی به من ببخشد. فرمود: ای سفیان! کسی که بسیار دروغ می گوید، هیچ بهره ای از جوانمردی ندارد؛ حسود هیچ آسودگی ندارد؛ بداخلاق هیچ شرافتی ندارد و بخیل هیچ آسایشی ندارد.
گفتم: بیشتر بگو. فرمود: ای سفیان! از محرمات الهی بپرهیز تا خدا را ملاقات کنی؛ به آنچه خدا قسمتت کرده است، راضی باش تا غنی شوی؛ همسایه خوبی برای همسایه ات باش تا مسلمان باشی؛ با فاجر همنشین نباش، زیرا فجورش را به تو می آموزد؛ در کارهایت با کسانی مشورت کن که خداوند متعال را دوست دارند.
گفتم: باز هم بگو. فرمود: ای سفیان! هرکس عزت را بدون اتکای به قوم و عشیری خود و بخشش را بدون اتکای به سلطان می‌خواهد، باید از سایی معصیت به عزت طاعت نقل مکان کند.
گفتم: بیشتر بگو. فرمود: ای سفیان! هرکس همنشین رفیق ناباب شود، در امان نمی‌ماند و هرکس به مراکز ناسالم وارد شود، متهم می‌شود و هرکس که مالک زبان خویش نباشد، پشیمان می گردد.(31)

وصیت پدرانه
برخی از یاران امام صادق (ع) نقل می‌کنند که آن حضرت در آخرین روزهای عمر خویش به فرزندش موسی بن جعفر (ع) فرمود:
پسرم! وصیتم را بپذیر و گفته‌هایم را به یاد بسپار که اگر آنها را به خاطر بسپاری، با خوشبختی زندگی می‌کنی و با نام نیک از دنیا می روی.
ای پسرم! هرکس به آنچه که قسمت اوست، راضی باشد، غنی خواهد شد. هرکس که چشمش به آنچه در دست دیگران است باشد، فقیر خواهد شد. هر که به قسمتی که خداوند نصیبش کرده، راضی نباشد، خداوند را در قضا و قدر الهی متهم کرده است. هرکس لغزش‌های خویش را کوچک شمارد، لغزش‌های دیگران را بزرگ خواهد شمرد و هرکس لغزش‌های دیگران را کوچک شمارد، لغزش‌های خود را بزرگ خواهد شمرد.
ای پسرم! هرکس پرده از اسرار دیگران بردارد، پرده از اسرار خودش برداشته خواهد شد. هرکس شمشیر ستم به دست گیرد، به همان کشته خواهد شد. هرکس برای برادر دینی خویش چاهی حفر کند، خود در آن چاه سقوط خواهد کرد. هرکس با نادانان همنشین شود، خود را خوار کرده و هرکس با عالمان همنشین شود، وقار و متانت می یابد. هرکس به مواضع ناسالم و آلوده پای گذارد، متهم می‌شود. فرزندم! حق را بیان کن، چه به سودت باشد و چه به زیانت.(32)

پی نوشت ها :

1 . حلیه الاولیاء، ابونعیم اصفهانی، بیروت، دارالکتاب العربی، ج3، ص196 و 197، چ4، 1405ق.
2 . طبقات الحنفیه ی، عبدالقادر بن ابی الوفاء، ج1، ص486؛ تاریخ‏ الاسلام، ذهبی، ج‏9، ص88-90؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج6، ص258.
3 . سیر أعلام النبلاء؛ ج6، ص255.
4 . مشاهیر علماء الأمصار، ابن حبان، ج1، ص127.
5 . سیر أعلام النبلاء؛ ج13، ص120؛ التحفه ی اللطیفه ی، سخاوی، ج1، ص242.
6 . ملل و نحل، شهرستانی، ج1، ص153.
7 . مروج ‏الذهب، مسعودی، تحقیق: اسعد داغر، قم، دارالهجره ی، ج‏3، ص254، چ2، 1409ق.
8 .همان.
9 . تاریخ‏ الاسلام، ج‏9، ص31.
10 . الکامل، ابن اثیر، ج‏5، ص553.
11 . الأعلام، زرکلی، ج‏2،ص126.
12 . طبقات الحنفیه ی، ج1، ص486؛ تاریخ‏ الاسلام، ج‏9، ص88-90؛ سیر اعلام النبلاء، ج6، ص258.
13 . التحفه ی اللطیفه ی، ج1، ص242.
14 . وفیات الأعیان، ابن خلکان، ج1، ص327، ش131.
15 . النجوم الزاهره ی، جمال الدین ابی المحاسن، ج2، ص8.
16 . الأنساب، سمعانی، ج‏8، ص250، ش2433؛ وفیات الأعیان، ج1، ص327، ش131.
17 . الأعلام؛ ج‏2، ص126.
18 . مشاهیر علماء الأمصار، ج1، ص127.
19 . حلیه ی الاولیاء، ج3، ص192.
20 . التحفه ی اللطیفه ی، ج1، ص242.
21 . همان.
22 . سبل الهدى، صالحى شامى، تحقیق: عادل احمد عبدالموجود و على محمد معوض، بیروت، دارالکتب العلمیه ی، ج‏11، ص440 و 441، چ1، 1414ق.
23 . حلیه ی الاولیاء، ج3، ص194.
24 . همان، ص193.
25 . همان، ص194.
26 . همان، ص195.
27 . همان، ص198؛ التحفه ی اللطیفه ی، ج1، ص242.
28 . حلیه ی الاولیاء، ج3، ص194.
29 . همان، ص198.
30 . همان، ص194؛ التحفه ی اللطیفه ی، ج1، ص242
31 . الأنساب،ج‏8، ص251.
32 . حلیه ی الاولیاء، ج3، ص195.
منبع: فرهنگ کوثر 86

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید