آیا معنای آیه «ولکم فی القصاص حیاه» (بقره/179) آن است که خون انسان محترم است و قتل هرچه کمتر باشد بهتر است؛ پس قصاص مایه حیات است، چون محدود کننده انتقام‌ها و کشتار‌هاست و لذا اگر روزی برداشته شود، خلاف نظر قرآن نخواهد بود؟ (کتاب نقدی بر قرائت رسمی از دین، ص 160)

آیا معنای آیه «ولکم فی القصاص حیاه» (بقره/179) آن است که خون انسان محترم است و قتل هرچه کمتر باشد بهتر است؛ پس قصاص مایه حیات است، چون محدود کننده انتقام‌ها و کشتار‌هاست و لذا اگر روزی برداشته شود، خلاف نظر قرآن نخواهد بود؟ (کتاب نقدی بر قرائت رسمی از دین، ص 160)

برای روشن شدن اصل مطلب، لازم است به چند شبهه و جواب اشاره شود.
1ـ اگر کسی بگوید: که قاتل بر اساس انگیزه جهل آدم کشت، قصاص یک نوع مقابله به مثل است و انگیزه آن جهل است، بنابراین پیروی از جهل در هر دو جا با روش اهل دانش سازگار نیست.
در پاسخ باید گفت: انگیزه قصاص حکیمانه است که هم مانع حرص انتقام طلبی ورثه مقتول و هم عبرت برای دیگران که بفهمند پی آمد آدم‌کشی نابودی خودش است. پس پیروی از حکمت است نه از جهل.
2ـ اصولاّ قصاص نوعی انتقام برای نزدیکان مقتول است، اگر ایمان و فرهنگ جامعه رشد نماید بستگان مقتول می‌دانند قاتل گناهی ندارد و انسان‌ها ذاتاً بد نیستند بلکه مریض هستند. گناه، به خاطر جهل بود؛ باید با جهل مبارزه کرد. مبارزه دکتر، هیچ‌گاه با مریض نیست بلکه با مرض است.
در پاسخ باید گفت: بدون شک در تمام امراض اجتماعی، تجاوز، معلول امراض روحی است. اگر با مجرم مبارزه نکنی باید قانون دفاع را برداشت؛ زیرا تمام استعمارگران و دزدان روی این مرض روح جنایّت کردند، پس خودش باید گناه نداشته باشد. مریضی او گناه دارد. حال آن‌که هیچ کس در دنیا چنین مطلبی را نمی‌پذیرد. حتّی مخالفین قصاص نسبت به دزدان و متجاوزین به خودشان چنین نظری ندارند.
3ـ کشته شدن فرد، فقدانش بار سنگینی برای خانواده و جامعه است ولی قصاص نه تنها این بار را سبک نمی‌کند بلکه موجب ازدیاد و دوبرابر شدن آن خواهد بود.
در پاسخ باید گفت: هرچند ممکن است با قصاص، بارسنگین خانواده او را بر دوش جامعه بگذارد ولی باجلوگیری از قتل هزاران نفر، جامعه را از تحمل بار هزاران نفر حفظ می‌کند.
4ـ اصولاّ یکی از نشانه‌های طبیعی بودن قانون، پذیرش و قبول آن قانون در آن جامعه است (جنبه متا فیزیکی نمی‌خواهد) همه می‌دانند در حال حاضر افکار عمومی (به هر دلیلی که است) پذیرش قانون قصاص نیست.
در نقد این مطلب باید گفت: این مطلب از نظر روانی ثابت شد که تندروی و افراط و تبلیغ سوء استفاده از هر قانون طبیعی و فطری واکنش منفی دارد، افراط در آدم‌کشی برای هر جرم کوچک در مسیحیت و تبلیغات سوء مخالفین قصاص از قصاص این اثر سوء را در جامعه روشن فکری برجای گذاشت. راه عاقلانه و حکیمانه آن‌است که باید جلوی سوء استفاده از یک قانون را گرفت نه خود قانون را. مگر نمی‌دانیم از مواهب حیات مانند آب، آتش و هوا چه سوء استفاده‌هایی که نشد. از علم و دانش و از اصول ادیان مثل توحید، نبوّت و … مگر سوء استفاده نشده ولی کسی نگفت به خاطر این سوء‌استفاده کسی نباید از این مواهب استفاده صحیح نماید. بنابراین با آگاهی دادن جامعه باید جامعه را به اهمیّت فوق العاده قانون قصاص آشنا نمود.
5ـ از جمله حقوق بشر، حق حیات است که برای همه محفوظ است. قاتل برخلاف قانون حقوق بشر به حق حیات ضربه زده است ما که خود را طرف‌دار حقوق بشر و قانون می‌دانیم چرا به حق حیات ضربه بزنیم و به اصطلاح خلاف کاری قاتل مجوّز خلاف کاری ما نمی‌شود.
در پاسخ این شبهه باید گفت: بدون شک کار قاتل خلاف بود ولی کار ما نه تنها خلاف نیست بلکه حکیمانه است. می‌خواهیم با قصاص، حق حیات جامعه حفظ شود و بالعکس اگر قصاص نشود حق حیات جامعه را خدشه دار کردیم.
6ـ بدون شک طرز فکر قاتل موجب قتل شده است و این اندیشه و فکر مسموم قاتل، معلول پرورش خانواده یا جامعه و حکومت است. قصاص قاتل یک نوع مبارزه با معلول است نه علّت و این خلاف عقل است و گناه واقعی مال خانواده و مسئولین فرهنگی و اقتصادی و دولتی و قضایی است.
پاسخ: در علم کلام در بخش جبرهای مادی این مطلب روشن شد که ممکن است اموری در اعمال انسان اثر بگذارد مثل خانواده، دولت، اقتصاد، رفیق و … ولی علّت تامّه تصمیم‌گیری انسان، اراده خود انسان است و الّا هیچ‌کس نباید در جهان مسئول چیزی باشد.
7ـ اگر قصاص مانع کشتار و قتل می‌شد، در طول هزار سال باید ریشه مسئله قتل مثل ریشه بعضی از بیماری‌ها کنده می‌شد و از این‌که ریشه کن نشده است معلوم می‌شود، قصاص تأثیری ندارد.
پاسخ: اوّلاً: حکم قصاص در طول هزار سال جاری نشده است، چون حکومت در دست امام معصوم ـ علیه السّلام ـ و نائبان عادل آن‌ها نبوده است و اگر گاهی در بعضی جوامع اسلامی جاری شد ناقص و افراطی و تفریطی بود و ثانیاً: انگیزه ایجاد قتل، طغیان طلبی بشر است و تا زمانی که انسان تربیت نشد، زمینه آدم کشی در انسان است و قصاص مانع ظهور است و تنها عامل ریشه کنی آن نیست.
8ـ با کشته شدن فردی عواطف افراد زیادی جریحه‌دار می‌شود، و محاکات و موج این خبر، به هرکسی برسد اثر منفی خودش را می‌گذارد. انحطاط و تنزل انسانی را ممکن جلوه می‌دهد. به همین دلیل اشاعه فحشاء  و حرام است ولی چرا ما با قصاص و اعدام فردی عواطف دیگران را جریحه دار نموده و ابّهت آدم‌کش را از بین ببریم؟
پاسخ: قصاص هم با محاکات، موج خودش در افکار عمومی اثر می‌گذارد. اوّلاً بر عواطف جریحه‌دار مرحم می‌نهد و سپس ابّهت و ترس نسبت به آدم‌کشی ایجاد می‌کند که کسی جرأت آن را ندارد که آدم بکشد.
9ـ اصولاّ ما چرا از عواطف مردم به‌طور منفی استفاده نمائیم. اگر ما زمینه ایمان و رشد فکری جامعه را فراهم نمائیم، روحیه ایثار و گذشت بازماندگان مقتول پرورش می‌یابد و زمینه فکری آن‌ها تا به حد عالی تکامل پیدا می‌کند که آن حقیقت را درک می‌کنند «که در عفو لذتی است که در انتقام نیست» ولی با بها دادن به قصاص، روح انسانی عفو را، خدشه‌دار کردیم.
پاسخ: حکمت مسئله قصاص، ابعاد گوناگون دارد. در بخش انتقام گیری ورثه مقتول، ممکن است با رشد فرهنگی و پرورشی، عاطفی و دادن پول و خلاصه تطمیع جلوی آن را گرفت و امّا در بعد عیوب اجتماعی اگر قصاص نباشد ممکن است آمار قتل بالا برود و چیزی جز قصاص نمی‌تواند از آن جلوگیری کند.
10ـ آن طوری که از قرائن فهمیده می‌شود (شاید هدف پرسش‌گر همین مطلب بوده باشد) قصاص مایه‌ی حیات است، چون محدود کننده انتقام‌ها و کشتارهاست؛ چنان‌چه جامعه بتواند با رشد فکری و فرهنگی و یا به هر دلیلی دیگر جلوی انتقام‌ها را بگیرد که طرفداران مقتول دیگر حاضر نشوند انتقام بکشند؛ آیا در این زمان این آیه خاصیت خود را از دست نمی‌دهد؟ و دیگر حکم ابدی نخواهد بود و دیگر با کشتن یک فرد، کسی را قصاص نمی‌کنند، چون فلسفه تشریع قصاص برای جلوگیری از انتقام افراطی و کشتار بود. حال‌که کشتاری وجود ندارد، دیگر قصاص معنا ندارد. پس احکام قصاص مطلق نیست و نسبی می‌باشد.
پاسخ: حکم قصاص از اوّل مقید با ایجاد عبرت و جلوگیری از انتقام به‌طور مطلق وضع شده، نه نسبی. یعنی هر زمان قتلی وجود داشته باشد، قصاص هم هست. ممکن است با ایجاد رشد اخلاقی جلوی انتقام را بگیرید ولی اگر قتلی وجود داشت به خاطر عبرت اجتماعی، قصاص باید باشد. بلی اگر جامعه از نظر رشد به جایی رسید که اصلاً قتلی وجود نداشت، در آن جامعه قصاص نیست، این نه به خاطر این‌که حکم قصاص نسبی باشد و مطلق نباشد بلکه به‌خاطر این است که قصاص دیگر موضوع نداشت.
پس بین حکم ثابت و مطلق و جاودانه قصاص با اجرای آن نباید خلط کرد.
حکم قصاص یک چیز است و موضوع قصاص و اجرای آن حکم چیزی دیگر و مرتبه‌ای دیگر.
حکم قصاص و کلاً قانون الهی مانند آفتاب و ماه در جریان است چون قرآن به منظور هدایت همه انسان‌ها، در همه ادوار و اعصار نازل شده، تا آنان را به سوی آن‌چه باید بدان معتقد باشند، و آن‌چه باید بدان متخلق گردند و آن‌چه که باید به آن عمل کنند، هدایت کند، چون معارف نظری قرآن مختص به یک عصر خاص، و یک حال مخصوص نیست…[1] بنابراین امتیازات قصاص اسلامی فراوان است، از جمله:
1ـ قصاص حکم ثابت الهی است که بر اساس خلقت و تکوین انسان وضع شده و دارویی بهتر از آن برای سلامتی جامعه وجود ندارد.
2ـ قصاص مثل قانون بهداشت، بازدارنده، و پیش‌گیری کننده است.
3ـ در تشفی ورثه مقتول اثر روحی و روانی دارد.
4ـ از آنجایی که حسّ انتقام جویی انسان حدّ و مرزی ندارد، قصاص حکم عادلانه در مقابله به مثل در چهار چوب قانون الهی است.
5ـ حق حیات انسان‌ها، بدون آن امکان ندارد. شاید به همین خاطر قرآن به صاحبان خرد خطاب می‌کند که قصاص حیات است.

معرفی منبع جهت مطالعه بیشتر:
1. به تفاسیر ذیل آیه 179 سوره ی بقره.

پی نوشت:
[1] . طباطبائی، محمد حسین، تفسیر المیزان، قم، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین، ج1، ص66.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید