شعر نبوی پس از انقلاب اسلامی

شعر نبوی پس از انقلاب اسلامی

نویسنده: زهرا محدثی خراسانی

حضرت محمد(ص) و بعثت در شعر معاصر
با توجه به این که حضرت محمد(ص)، خاتم پیامبران الهی و‌ آورنده ی دینی است که سعادت را به بشریت هدیه می کند و جهان و جهانیان، اسلام را با نام محمد(ص) می شناسند، انتظار می رود که شعر نبوی گستره ای وسیع تر از دیگر حوزه های شعر آیینی داشته باشد؛ ولی در شعر معاصر واقعیت چیز دیگری است.
گرچه زندگی پرفراز و فرود پیامبراکرم(ص)، خصوصاً بیست و سه سال پایان عمرشان، که مقارن با ظهور اسلام و گسترش و هجرت ایشان از مکه به مدینه، و جنگ های تاریخی و ماندگار است و ابعاد محتوایی ارزشمندی دارد، اما سیره ی حضرت محمد(ص) چندان بازتابی در شعر نبوی ندارد. هر چند نمی توان ادعا کرد که صرفاً شعر مجالی درخور برای بیان واقعیات تاریخی است، ولی می توان با این نظر همسو بود که شعر آیینی می تواند آیینه ای برای بازتاب سیره ی معصومین(ع) ما باشد. این امر بعد از انقلاب اسلامی به مدد ایجاد بستر مناسب برای طرح آرمان های اسلامی و رشد و تقویت آنها، در شعر آیینی دیده می شود، هرچند نباید به این دلخوش بود و از تلاش بیشتر غافل شد.
شعر آیینی ما توانایی آن را دارد که به شعری باورمند، جهت بخش و تأثیرگذار تبدیل شود. در این راه باید هرچه بیشتر آینه ی شعر مذهبی را صیقل داد، تا بتواند بیشتر و بهتر منعکس کننده ی نور مطهّر معصومین(ع) ما باشد.
برای دسته بندی، ارزیابی، نتیجه گیری و تحقیق شفاف تر و جامع تر در شعر نبوی، اگر با نگاهی محتوایی نسبت به اشعار نبوی وارد این حوزه از شعر آیینی شویم، در کل می توان شعر نبوی را در چهار قسمت معرفی کرد.
1- ولایت حضرت محمد(ص).
2- بعثت آن حضرت.
3- مدح و نعت.
4- رحلت پیامبراکرم(ص).
بدیهی است این تقسیم بندی، نگاه کلان به شعر نبوی است و در جزییات صادق نیست؛ یعنی این گونه نیست که هر شعر فقط و فقط پیرامون یکی از موضوعات یاد شده باشد.

مولودیه
حضرت محمد(ص)، در شب جمعه، هفدهم یا دوازدهم ربیع الاول سال عام الفیل، در مکه از مادری بنام «آمنه بنت وَهَب» به دنیا آمد. با طلوع محمد(ص) هر بتی که در هر جای دنیا بود- حتی بت های بزرگی که در میان کعبه گذاشته بودند- به صورت، نقش بر زمین شدند و شبان گاه از آسمان ندا برخاست که:
«جاءَالحَقُّ وذَهَقَ الباطِل، اِنَّ الباطِلَ کانَ زهوقا» (1)؛
ایوان کسری نیز به خود لرزید و چهارده کنگره ی آن فرو ریخت، دریاچه ی ساوه که سال ها مورد پرستش قرار گرفته بود، به کویری تشنه مبدّل شد، وادی سماوه که روزگاری دور و دراز، عطش تا اعماق جانش ریشه دوانده بود، امواج آب را تا گلو حس کرد، آتشکده ی فارس که در طول عمر هزارساله اش زبانه می کشید، برای همیشه به خاموشی نشست.
و این ها گوشه ای از معجزات طلوع محمد(ص) بود، که گاه گاهی هم مورد استفاده ی شاعران قرار گرفته؛ چه به شکل «روایی، تاریخی» و چه به صورت «روایی، شاعرانه».
به مکه شب همه شب را ستاره باریده ست
شگفت واقعه ای تا که یا که نشنیده ست
خبر ز وادی نجوا دو واحه این طرف است
به چار سدره از آن سو قبیله معترف است
شد آن که جیبش ملک روح را فرود آرند
ز پشت زین، شب مجروح را فرود ‌آرند
طنین نور در افکنده در رگ شب گیج
غریو بانگ یهود منجّم از تک زیج (2)
که هان بشارت موسی، روایت تبشیر!
هلا تلاوت رؤیا، حلاوت تعبیر
همان نشاط طلوع از دم دوباره صبح
هلا ستاره احمد(ص)، هلا ستاره صبح!
به تیغ سرخ سحر رخنه در شب داجی
طلوع آتش جاوید کوکب ناجی (3)
در ابیات فوق، شاعر به شب ولادت حضرت محمد(ص) اشاره می کند؛ که آن شب آسمان مکّه ستاره باران شد و خبر آن تا دوردست صحرا، به سرعت شایع گردید و کمتر کسی بود که این خبر را نشنیده باشد.
شاعر در بیت سوم می گوید؛ زمان آن رسیده که فرشتگان خداوند روح خلقت را به زمین آورند و طومار شب های جاهلیت را درهم نوردند.
در بیت چهارم، شاعر به پیشگویی کاهنی یهودی از ولادت حضرت محمد(ص)، اشاره دارد. در دو بیت بعد، از زبان کاهنی یهودی، حضرت محمد(ص) را خطاب قرار می دهد که:
«ای ستاره ی احمد، ای ستاره ی صبح، و ای بشارت موسی».
شاعر در بیت آخر، میلاد آن حضرت را به رخنه کردن تیغ خونین سحر اسلام در تن تاریک جاهلیت تشبیه کرده، که جاوید است.
با آمدنت جهان ما زیبا شد
شب رفت و سپیده سر زد و فردا شد
ایوان مداین که فرو ریخت چه باک
ایوان بلند عاشقی برپا شد (4)
شاعر، ولادت حضرت محمد(ص) را سرآغاز عاشقی ها و مهرورزی ها می داند و از آن به عنوان فرارسیدن روشنایی و فردا تعبیر می کند. و فروریختن کنگره های ایوان مداین را ناچیز می شمارد. سپس ولادت حضرت محمد(ص) را با تشبیهی ظریف به برپا داشتن ایوان جاویدان عاشقی، که همان اسلام است، مانند می کند.
تا بر بسیط سبز چمن پا گذاشته است
دستش بهار را به تماشا گذاشته است
از بس که دست برده در آغوش آسمان
پا بر فراز گنبد مینا گذاشته است
می بارد از طلوع نگاهش تبار صبح
خورشید را به سینه ی خود جا گذاشته است
تا مثل کوه ریشه دوانده به عمق خاک
یک عمر سر به دامن صحرا گذاشته است
دستی لطیف ساغر سرشار عشق را
در هفت سین سفره ی دنیا گذاشته است
نوری که از تبلور رخسار او دمید
مهتاب را به خانه ی دل ها گذاشته است (5)
شعر مذکور صرفاً یک مولودیه نیست؛ بلکه در آن به ابعاد مختلف زندگی حضرت محمد(ص)، اشاره شده است.
شاعر در بیت دوم با بیانی شاعرانه و کاملاً غیرمستقیم، به معراج پیامبر(ص) اشاره می کند و یا در بیت چهارم، به دوران شبانی آن حضرت نظر می افکند.
«بسیاری از پیغمبران در دوران قبل از رسالتشان شبانی می کرده اند؛ همچنان که موسی شبانی کرده است، پیغمبراکرم(ص) هم، قدر مسلّم این است که شبانی می کرده است.» (6)
شاعر، حضرت محمد(ص) را به ساغر سرشار عشق تشبیه کرده که خداوند آن را به هستی هدیه داده است. فضای کلی شعر این است که ولادت حضرت محمد(ص)، ولادت نور و روشنایی و هدایت است.
و انسان هرچه ایمان داشت پای آب و نان گم شد
زمین با پنج نوبت سجده در هفت آسمان گم شد
شب میلاد بود و تا سپیده آسمان رقصید
به زیر دست و پای اختران آن شب، زمان گم شد همان شب چنگ زد، در چینِ زلفت چین و غرناطه
میان مردم چشم تو یک هندوستان گم شد
تو نوحِ نوحی اما، قصه ات شوری دگر دارد
که در طوفان نامت کشتی پیغمبران گم شد
شب میلاد در چشم تو خورشیدی تولّد یافت
شب معراج زیر پای تو صد کهکشان گم شد (7)
شاعر در مصراع اول، به دوران جهالت اشاره می کند که ایمان انسان پای آب و نان و زندگی حیوانی او فراموش شده بود و محمد(ص)، با اسلامی که برای اعراب آورد، باعث شد آنها آسمانی شوند.
در بیت ماقبل آخر به مسأله ی خاتمیت اشاره دارد و به زیبایی با یک ترکیب اضافی «نوحِ نوح»، خاتمیّت را معرفی می کند. شاعر می گوید که با آمدن اسلام و پیامبر(ص)، هدایت بشر کامل شده و اسلام دربردارنده ی تمام ادیان پیش از خود است و به یک تعبیر:
«چون که صد آمد، نود هم پیش ماست»

مبعث پیامبر اکرم(ص)
بعثت پیامبر اکرم(ص)، به عنوان نقطه ی آغاز اسلام و هدایت بشریت توسط پروردگار، همواره مورد توجه ی شاعران فارسی زبان بوده و هست؛ چنان که از چهار محور یاد شده در ابتدای مبحث شعر نبوی، می توان گفت که مسأله ی مبعث بیشترین توجه شاعران را به خود جلب کرده است.
«عادت حضرت محمد(ص)، این بود که هر سال در ماه مبارک رمضان به غار حرا می رفت. علت این که ماه رمضان را برای این کار انتخاب می کرد، این بود که اعراب اعتقاد داشتند که در ماه مبارک رمضان، شبی است بنام شب قدر، در آن شب هرچه انسان بخواهد میسّر می شود. زیرا در شب قدر هر اعجازی ممکن الوقوع است.» (8)
«در سال های قبل از بعثت، شب های زیادی از سال را به غار حرا برای راز و نیاز و خلوت کردن با خالق هستی، به سر می برد؛ تا‌ این که در شب 27 رجب، 13سال قبل از هجرت، جبرئیل با هیأتی که زمین و آسمان را فراگرفته بودند، فرو می آمد و بازوی پیامبر را گرفت و گفت:
– یا محمد بخوان!
رسول خدا فرمود چه بخوانم؟
جبرئیل گفت:
– “اِقرأ بِاسمِ رَبِّک الّذی خَلَقَ”.(9)
و به این ترتیب محمد امین، به پیامبری مبعوث گشت تا به اعراب و بشریت، اسلام و هدایت را هدیه کند.» (10)
در پنجاه سال اخیر شعرای ما اشعار فراوانی پیرامون بعثت سروده اند، که از بین آنها می توان قصیده ی دو مطلعی 77بیتی امیری فیروزکوهی را یاد کرد. اما آن چه این نوشتار به دنبال آن است بازتاب بعثت در شعر معاصر و آن هم پس از پیروزی انقلاب اسلامی است.
زمین گهواره ی کابوس های تلخ انسان بود
زمان چون کودکی در کوچه های خواب حیران بود
خدا در ازدحام ناخدایانِ جهالت گم
جهان در اضطراب و ترس، در آغوش هذیان بود
نمی رویید در چشمی به جز تردید و وهم و شک
یقین، تنها سرابی در شکارستان شیطان بود

شبی رؤیای دور آسمان در هیبت مردی
به رغم فتنه های پیش رو در خاک مهمان بود
جهان با نامش از رنگ و صدا سیراب شد آخر
محمد(ص) واپسین پیغمبر خورشید و باران بود (11)
شاعر در سه بیت از این غزل پنج بیتی، دوران جاهلیت را به تصویر کشیده و با تصاویر زیبایی، تاریکی و گمراهی بشر را در آن دوره ارایه کرده است.
خدا در انبوه بت های جاهلیّت کم کم به فراموشی می رفت. همه ی پیغمبران ماقبل محمد(ص) تلاش کردند تا با ایمان آوردن بشر به پروردگار، سعادت انسان را تضمین کنند و در این راه رنج های بسیاری کشیدند، اما دوران جهالت نشان می دهد که رسالت آن همه پیامبر و آیات و معجزات، چندان در روح سرکش و گمراه بشر تأثیر نداشته و در چنین زمانی بود که محمد(ص) مبعوث شد.
شاعر در ابیات یاد شده، از دوران جهالت به «شکارستان شیطان» تعبیر کرده و در بیت آخر، بعثت پیامبر(ص) را این گونه تصویر می کند:
پیامبر(ص) آمد و به جهان مرده ی آن روز، رنگ و صدا و روشنی و آب بخشید.
سروده ای را در قالب مثنوی در این موضوع اشاره می کنیم.
تو ای حماسه ی راهی که اولش کوچ است
زمان بدون حضورت تصوّری پوچ است
بیا که بادیه لَم داده بر تمامت جهل
مگر به عزم تو افتد به خاک، قامت جهل
صدای سبز تو جاری ست در میان حرا
بخوان، همیشه بخوان، این ترانه خوان حرا!
عصای معجزه ی صد کلیم در دستت
کمند محکم عزمی عظیم در دستت
به یمن بعثت تو سقف آسمان وا شد
حضور فوج ملایک ز غار پیدا شد
تو سر رسیدی و از عدل، پشتِ ظلم شکست
به دست های تو مُشت درشت ظلم شکست
ز حجم بسته کجا بی تو آب می جوشید؟
فقط سراب ز پشتِ سراب می جوشید
ز چشمه چشمه ی الهام هرچه نوشیدی
به کامِ تشنه دلان مثل چشمه جوشیدی
سفیر نام تو وقتی سفر کند با باد
همیشه می وزد از لابه لای گل ها باد
تو ای رسول تعهد، رسالت موعود!
قدوم مقدم پاکت، مبارک و مسعود
خدا به دست تو داد، ای سخاوت آگاه
نوای «اشهد ان لا اله الّا الله» (12)
در این ابیات، شاعر ضرورت بعثت نبی خدا(ص)، محمد مصطفی(ص)، را تبیین کرده و فضای موجود آن روزگار، قبل و پس از بعثت، را به تصویر کشیده است.
شب نه، که سیاهی وغم آخر می گشت
عالم به قدوم گل منوّر می گشت
سوگند به عشق، آسمان می لرزید
وقتی که محمد(ص) از حرا برمی گشت (13)
در رباعی فوق، شاعر بعثت پیامبر(ص) را نقطه ی پایان غم و سیاهی معرفی می کند و در بیت دوم، به مسؤولیت سنگین رسالت اشاره دارد، که محمد(ص) آن را بر دوش گرفت و آسمان از بزرگی و عظمت محمد(ص) به لرزه افتاد.
هزار قرن خواب رفت استخوان سنگ ها
نقس برید، برنیامد از دهان سنگ ها
درخت های مرده ناگهان شکفت دور کوه
سبُک شد از طلسم برف و باد، جان سنگ ها
کنار شد قشون مِه، جهان به رنگ ماه شد
فرشته ای رسید و چرخ زد میان سنگ ها
فرشته با هجای چشمه خواند اتفاق را
صدای آب پَر کشید با تکان سنگ ها
چراغ پوش ایستاد یک نفر که سال ها
پرنده می کشید روی بازوان سنگ ها
خدایگان کهنه را به ذهن خاک ها سپرد
همان که چشم های اوست آسمان سنگ ها (14)
در شعر فوق شاعر، دوران جاهلیت را به «دوران سنگ» تشبیه کرده و در همان بیت اول، از خواب هزارساله ی سنگ ها بحث می کند و این بیان می دارد که با بعثت پیامبراکرم(ص) در غار حرا درخت های مرده شکوفه دادند و «طلسم مرگ»، که در این شعر به «برف و باد» تشبیه شده، از جان سنگ ها رها شد و تاریکی رخت بربست.
در این شعر، فرشته همان جبرئیل است که در غار حرا به محمد(ص) گفت: بخوان!
شاعر در بیت پایانی، گسترش اسلام را تصویر کرده و می گوید:
پیامبری که چشم هایش آسمان بشریت است، خدایگان عرب جاهلی را به قعر تاریخ فرستاد.
ظهور پیامبراکرم(ص) به عنوان «انسان کامل»، معرفی صفات الهی در جان بیدار اوست. و این که با بعثت آن بزرگ، عشق و شوری بی پایان که منشأ معرفت الله است، روییدن گرفت. قیامت او همان «آن» و لطیفه ای است که به نوعی بیانگر اصل آفرینش است. و آن که یاری پیروی از اعجاز والای محمد(ص) «قرآن» را نیابد، برای همیشه پریشان و گمراه است:
رسیدی و پر و بال فرشته ها وا شد
شب از کرانه ی هستی گذشت و فردا شد
لطیفه ای که خدا پشت پرده پنهان داشت
قیام کردی و در قامتت تماشا شد
شکفت نام محمد(ص)، وزید آیه ی مهر
تمام بادیه مجنون بوی لیلا شد
به یمن نام بهارآور تو ای خورشید
گره ز کار فروبسته ی زمین وا شد
تو آمدی و به یمن نگاه تازه ی تو
خطوط مبهم و مخدوش عشق خوانا شد
به پیشواز تو هر ماسه، قطره ای روشن
به پیشواز تو آن خاک تشنه دریا شد
چراغ معجزه ات گرچه تا ابد روشن
دریغ، آدم سرگشته بی تو تنها شد (15)
اشاره به مثنوی دیگری پیرامون بعثت پیامبراکرم(ص) خالی از لطف نیست:
از آن قاصدِ نور آمد صدا
بخوان ای محمد، به نام خدا
به نام خداوند هستی، بخوان
به مرگ بُت و بت پرستی بخوان
فضای بیابان دل آلود شد
به مرز دو لبخند محدود است
هوا از دل لاله لبریز شد
و آماده ی فتح پاییز شد
کسانی که از لات می گفته اند
کنون زیر پای حرا خفته اند
زمین و زمان میهمان حراست
تمام جهان میهمان حراست (16)
در این ابیات که قسمت هایی از مثنوی است، شاعر لحظات خاص بعثت را تصویر کرده است؛ «بخوان ای محمد!» بیانگر لحظات بعثت است.
شاعر حرا را نقطه آغاز اسلام و سرنگون شدن لات و هُبل می داند. در بیت آخر نیز بعثت را چون خوان گسترده ای از نعمت های الهی می داند، که زمین و زمان، و تمام جهان میهمان پروردگار و محمد(ص) هستند.
در اشعاری که در پاسداشت مقام بعثت نبی اکرم(ص) از شاعران در دست است، گاه شاعر نگاهی ویژه و تازه به جایگاه حضرت محمد(ص) پیش از بعثت دارد، و عصمت پیامبر(ص) را نه پس از بعثت، که همزمان با میلاد ایشان می داند.
قیصر امین پور در شعر «بعثت در میلاد»، با این نگاه و برداشت شاعرانه، میلاد را همان بعثت، می داند و اظهار می دارد که مفهوم انسان با بعثت آخرین فرستاده ی خدا کامل می شود:
با ریگ های رهگذر باد
با بوته های خار
در خیمه های خسته بخوانید
در دشت های تشنه
با اهلِ هر قبیله بگویید
دیگر عزیز مدارید
این مهر و ماه را مپرستید
اینک
ماهی دگر برآمد و خورشید دیگری
آه ای امین آمنه، ای ایمان
باری اگر دوباره درآیی
روی تو را خورشید ها چنان که بینند
گل های آفتاب پرست تو می شوند!
ای آتش هزاره ی زرتشت
از معبد دهان تو خاموش
ای امّی امین!
میلاد تو ولادت انسان است
انسان راستین
آن شب چه رفت با تو، نمی دانم
شاید خود نیز این حدیث ندانی
با تو خدا به راز چه می گفت
باری تو خود اگر نه خدا گونه بوده ای،
یارایی کلام خدا را نداشتی
گر بعثت تو خود سبب عصمت تو بود
آنک چگونه کودک عصمت را
تا موسم بلوغ نبوّت رسانده ای
میلاد تو اگر نه، همان بعثت تو بود
هان ای پرنده های مهاجر
آنک پرنده ای که به هجرت رفت
بی آن که آشیانه تهی ماند
آن شب مشام خالی بستر
از بوی هجرت تن او پر بود!
اما به جای او
ایثار
زیر عبای خوف و خطر خوابید
تا چشم های خویش فروبست
گفتی
آیینه ی تمام نمای خدا شکست
آه ای یتیم آمنه، ای ایمان
دنیا یتیم آمدنت بود!
دنیا یتیم رفتنت آمد
خیل فرشتگان
با حسرتی ز پاکی جبرآبود
در اختیار پاک تو حیرانند
تو
اسطوره ای از نسل خدایانی
یا از تبار آدمیانی؟
تردید در تو نیست
در خویش بنگریم و ببینیم
آیا خود از قبیله ی انسانیم!
در وقت هر نماز
من با خدا سخن ز تو بسیار گفته ام
بس می کنم دگر که تو را باید
تنها همان خدا بسراید!(17)

مدح و نعت رسول خدا(ص)
از میان چهار محوری که پیش از این در تقسیم بندی شعر نبوی به آنها اشاره شد، دو محور «مدح و مبعث»، گستردگی بیشتری نسبت به دو محور دیگر دارد.
«مدح و نعت» رسول گرامی اسلام همیشه مورد توجه ی شاعران و نویسندگان بوده و هست. در بین قدما مرسوم بوده که هر کس کتابی می نوشته، در ابتدا فصلی را به حمد و ثنای پروردگار و رسول اکرم(ص) اختصاص می داده و این نکته به عنوان یک سنت نوشتاری مرسوم بوده است؛ هر چند مدح و نعت رسول اکرم(ص) در آثار عطار، فردوسی، مولانا و… مشهود است، اما از این میان می توان به مدح و نعت رسول اکرم در خمسه ی نظامی گنجوی، به عنوان بهترین نمونه ی مدح و نعت که در بخش های پیش نیز یادآور شدیم، اشاره کرد؛ که از لطافت و زیبایی خاصی برخوردار است.
روشن شده چشم روزگار از چشمت
جاری ست طراوت بهار از چشمت
«خورشید که اوج آسمان خانه ی اوست»
مانده ست همیشه یادگار از چشمت (18)
در شعر قدیم مدح و نعت به گونه ای بوده و در شعر معاصر به گونه ای دیگر. در بررسی شعر قدیم می بینیم که برشمردن صفات، بیان بزرگی و عظمت، یکی از وجوه جدایی ناپذیر شعر مدحی است، اما در شعر معاصر شاعر با بهره مندی از تشبیه و استعاره و دیگر صنایع ادبی و با زبانی نمادین، به مدح و نعت می پردازد؛ چنانکه در رباعی مذکور شاعر چنین عمل کرده است.
در نگاه شاعر، خورشید که نماد روشنی بخش است، یادگار کوچکی از چشم فرستاده ی پروردگار است و به این شکل رفعت و عظمت شخصیت پیامبراکرم(ص) را به تصویر می کشد.
تا ابد هستی و، حیران تو هستند همه
خیره در جان درخشان تو هستند همه
از نهان گاه ازل تا به فراسوی ابد
غرق امواج خروشان تو هستند همه
پاره ای از دل ربّانی تو خورشید است
اختران پرتو چشمان تو هستند همه
هر نسیمی که گذشت از تو مسیحایی گشت
زنده از زندگی جان تو هستند همه
می وزد نام تو و عقل به خون می غلتد
تیغ توحیدی و، قربان تو هستند همه
در تو هر کس که سفر کرد، خطر کرد خطر
کاشفان تو شهیدان تو هستند همه
هیچ کس نیمه ی پنهان تو را درک نکرد
گیجِ آفاق نمایانِ تو هستند همه (19)
در شعر یاد شده، شاعر با نگرشی عرفانی شخصیت پیامبراعظم(ص) را مدح کرده و همه ی هستی را حیران محمد(ص) می داند و اجزایی از هستی چون: خورشید، ستارگان و… را وامدار وجود مبارک آن حضرت می داند.
شاعر با بیانی شاعرانه و باورمند، حدیث «لَولاکَ لَما خَلَقتُ الاَفلاک» را به تصویر می کشد، چرا که این همان چیزی است که پروردگار در بیان عظمت و حقیقت وجودی شخصیت حضرت رسول(ص) فرموده است:
نام تو را خواندم و شعری سپید
در غزلستان خیالم دمید
در پی نام تو غزل مستِ مست
آمد و در خلوت شعرم نشست
نام تو آغاز شکوفایی است
حرف تو لبریز ز گویایی است
پیش قدوم تو فلک خم شده
سنگ پر از صحبت زمزم شده
بید اگر خم شده مجنون توست
لاله اگر سوخته دلخون توست
سرو اگر قامتی افراشته
رایت سبز تو نگه داشته
گل چو به توصیف تو پرداخته
گونه اش از شوق، گُل انداخته
آب ز حرف تو زلال آمده
رود از آن زمزمه حال آمده
غنچه به عطر نفست باز شد
فصل شکفتن ز تو آغاز شد
بی تو صدای سخن دل نوبد
شعر تر و حافظ و بیدل نبود (20)
همان گونه که درباره ی شعر قبل اشاره شد، این شعر نیز از همان ویژگی ها برخوردار است.
شاعر، حضرت محمد(ص) را آغاز شکوفایی می داند و این شکوفایی می تواند دو تعبیر داشته باشد؛
– یکی به این معنا که پروردگار متعال، هستی را به خاطر وجود مبارک آن حضرت خلق کرده،
– و دیگری این که محمد(ص)، با آوردن دین اسلام زندگی و شکوفایی را به بشریت تقدیم کرده است. و اگر محمد(ص) نمی آمد، بشریت به قعر فنا و نابودی فرو می رفت.

رحلت پیامبراکرم(ص)
رحلت و شهادت هر یک از معصومین ما به نوعی در شعر آیینی بازتاب یافته است و شاعران در شعر خود عزادار و مرثیه سرای از دست دادن آنانند. با این همه این محور از شعر نبوی نسبت به سه محور یاد شده، بسیار کم فروغ است؛ چه قبل و چه بعد از انقلاب.
چنانچه در این موضوع کاوش کنیم در کتاب ها و مجلات با انبوهی از شعرهای مدحی و مبعثی، و همچنین مولودیه برخورد می کنیم؛ ولی کمتر سروده ای را به عنوان مرثیه و سوگ سروده در این باره مشاهده می کنیم.
رفت از میان خلق رسول خدا دریغ!
زین غم به لرزه آمده، ارض و سما دریغ!
در سدره باز گوشه نشین شد امین وحی
شد منقطع ز خلق کلام خدا دریغ!
بر فرق روزگار چه از روزن قضا
گردون فشاند خاک سیاه عزا دریغ!
یک سر بنای کون و مکان غرق آب کرد
سیلاب اشک دیده ی خیرالنّسا دریغ!
عالم دوباره تیره شد از ظلمت ضلال
پنهان چو گشت باز چو شمس هدا دریغ!
سرگشته مردمان به بیابان گمرهی
بر خاک نعش اطهر آن رهنما دریغ!(21)
در شعر فوق که شاعر تلاش دارد از رحلت رسول اکرم(ص) صحبت کند، می بینیم که از منظری گزارش گرایانه به رحلت ایشان پرداخته است و از قابلیت های زبان و تخیّل شاعرانه چیزی نمی بینیم.
می توان گفت که این شعر، یک گزارش منظوم پیرامون رحلت رسول اکرم(ص) است. این شعر از آن رو در این قسمت‌آوردیم تا نشان دهیم در رابطه با رحلت رسول اکرم(ص) اشعار سروده شده، هم از لحاظ کمی و هم از منظر کیفی، قابل مقایسه با دیگر محورهای شعر نبوی نیست و اگر یک نگاه گذرا به مجموعه شعرهای آیینی تألیف شده، یا به مجوعه شعرهای معاصر بیندازیم، نکته ی یاد شده به راحتی قابل درک است. این کاستی در برخی از دیگر حوزه های مذهبی نیز مشهود است. به عنوان نمونه به راحتی نمی توانیم یک شعر پربار در رابطه با امام صادق(ع)، یا امام جواد(ع) بیابیم؛ گویا این حوزه های شعر آیینی هنوز تحت تصرّف زبان و خیال شاعر درنیامده است.
به پشت کوه حرا، زد نفس نفس خورشید
که بی تو نور ندارد به چشم کس خورشید
به بال آینه، ای روشنایی توحید
تو پر کشیدی و افتاد در قفس خورشید
پس از جدایی ات ای جاری رسالت نور
به بارگاه که روی آورد سپس خورشید
به این امید که گردد چراغ درگاهت
نشسته بر سر راهت به این هوس خورشید
غروب در شفق کوهسار، سرخ نشست
به خون تپید از این کوچِ زودرس خورشید
هزار بادیه از شرق تا به غرب از درد
گلوی ناله به خود بست، چون جرس خورشید (22)
شاعر در این شعر، رحلت رسول اکرم(ص) را رفتن نور و روشنایی از دنیا می داند، و غروب سرخ رنگ کوهساران، و به خون تپیدن خورشید را متأثر از رحلت آن حضرت می پندارد، و به این ترتیب بر آن است تا هستی را نیز در این سوگ شریک ببیند.

پی نوشت ها :

1. سوره ی اسرا، آیه ی81 .
2. اشاره به پیشگویی کهنه ی یهود از ظهور حضرت اشاره دارد که به قول مشهور یکی از ایشان، در شب ولادت آن حضرت فریاد زد که : «هلا ستاره ی احمد!».- تک: ته. زیج: محاسبات نجومی منجمان کهن، که در ته چاه انجام می شده است.
3. محمد علی معلم، رجعت سرخ ستاره، انتشارات سوره ی مهر، چاپ دوم، تهران، 1385، ص72 .
4. علی جعفری، مجموعه ی شعر صاحب دل، تألیف علی رضا قزوه، انتشارات سوره ی مهر، چاپ اول، تهران، 1385، ص51 .
5. غلامرضا شکوهی، رسول مهر، تألیف کامران شرفشاهی، انتشارات مدیا، چاپ اول، تهران، 1385، ص156 .
6. مرتضی مطهری، سیری در سیره ی نبوی، انتشارات صدرا، چاپ سی و پنجم، تهران، 1365، ص236 .
7. علی رضا قزوه، از حنجره های شرقی، تألیف عبدالرضا رضایی نیا، انتشارات سوره ی مهر، چاپ اول، تهران، 1374، ص80 .
8. منوچهر شمس اسفندآبادی، احسن الانتخاب، انتشارات علم نویس، چاپ اول، یزد، 1383، ص338 .
9. سوره ی علق، آیه ی1 .
10. منوچهر شمس اسفندآبادی، همان کتاب، ص340 .
11. سید ضیاءالدین شفیعی، رسول مهر، تألیف کامران شرفشاهی، انتشارات مدیا، چاپ اول، تهران، 1385، ص155 .
12. غلامرضا شکوهی، آهی بر باغ آینه، انتشارات ضریح آفتاب، چاپ اول، مشهد، 1376، ص13 .
13. هاشم کرونی، مجموعه ی شعر صاحب دل، ص106 .
14. زهرا حسین زاده، نامه ای از لاله ی کوهی، انتشارات عرفان، چاپ اول، مشهد، 1382، ص67 .
15. مصطفی محدثی خراسانی، رسول مهر، تألیف کامران شرفشاهی، انتشارات مدیا، چاپ اول، تهران، 1385، ص165 .
16. هادی سعیدی کیاسری، حرفی از جنس زمان، تألیف اکبر میرجعفری، انتشارات قو، چاپ اول، تهران، 137، ص126 .
17. قیصر امین پور، تنفس صبح، صص55-51 .
18. حمید مبشّر، مجموعه ی شعر صاحب دل، ص51 .
19. قربان ولیئی، محمد(ص) در آینه ی شعر امروز ایران، تألیف محمدعلی صفری زرافشان، انتشارات امامت، چاپ اول، مشهد، 1383، ص116 .
20. پرویز بیگی حبیب آبادی، محمد در آینه ی شعر امروز ایران، ص117 .
21. محمد نهاوندی، همان کتاب، ص136 .
22. غلام رضا شکوهی، محمد(ص) در آینه ی شعر امروز ایران، ص142 .
منبع مقاله :
محدثی خراسانی، زهرا؛ (1388)، شعر آیینی و تأثیر انقلاب اسلامی بر آن، تهران: مجتمع فرهنگی عاشورا

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید